افغانستان؛ آشوب گذشته و بیم آینده

65dfg4dfg4 محسن یلفانی mohsen yalfaniکُندولیزا رایس، مشاور امنیتی رئیس جمهور آمریکا، به جرج بوش گفته بود:«آقای رئیس جمهور، افغانستان یک کشور است. یک تاریخ دارد. در قرن نوزدهم انگلیسی‌ها در آنجا مداخله کردند و کفارۀ بزرگی پرداختند. در قرن بیستم روس‌ها در آنجا مداخله کردند و آنها هم کفارۀ بزرگی پرداختند. نگرانی من این است که در قرن بیست و یکم نوبت ما باشد.» این هشدار مورد پسند جرج بوش و همکاران نئوکانش قرار نگرفت. در یک جلسۀ دیگر کُندولیزا رایس توضیح داد که «هدف ما از حمله به افغانستان این است که یک مدل نمایشی عرضه کنیم تا وقتی کشورهای دیگر منطقه آن را ببینند با خود بگویند: آه، پس منظور این بود…» یکی از اعضای کابینه ‌پرسید «منظور کدام کشور منطقه است؟» و جرج بوش پاسخ داد: «ایران.» بعد از گذشت بیست سال «رؤیای» آمریکائی» مدل نمایشی که می‌بایست در ایران هم پیاده شود، در افغانستان به کابوسی از ۲۳۰۰ کشته و ۲۰هزار زخمی و یک تریلیون هزینه تبدیل شده که قرار است در ۱۱ سپتامبر امسال پایان بگیرد.

اندکی بیش از بیست سال پیش از آن مذاکرت هوشمندانه‌ در اتاق بیضی شکل کاخ سفید، رهبران سال‌خورده و افسردۀ اتحاد شوروی مداخله در امور داخلی افغانستان را در به راه‌انداختن کودتا کافی ندانستند و نیروهای نظامی‌ را برای کنترل حکومت حفیظ‌ ‌الله امین، که از خفه کردن رئیس جمهور مملکت با متکا هم خودداری نمی‌کرد، به آن کشور فرستادند. رهبران شوروی نگران آن بودند که آمریکا در پی از دست دادن ایران بر اثر انقلاب اسلامی،‌ در صدد باشد که جای پائی در افغانستان پیدا کند. امۤا دخالت نظامی نتایج دردناک‌تری به بار آورد و بیش از هر چیز به آمریکا فرصت داد تا با تبدیل افغانستان به ویتنام شوروی شکست در جنگ ویتنام را تلافی یا کم‌رنگ کند و کرد. امۤا «ثینک تنک‌»های سیاست خارجی آمریکا چندان به عواقب تجزیه-تحلیل‌هایشان نیاندیشیده بودند. تصوۤر می‌کردند که تنها با اختصاص چند میلیارد دلار و گسیل سربازان اسلام از این سو و آن سوی جهان و نهایتاً انبوهی موشک استینگر کار ارتش سرخ ساخته خواهد شد. کار ارتش سرخ با بالارفتن شمار «تابوت‌های روئین»، تا ۱۵هزار، برای جنازه‌های سربازانش ساخته شد. امۤا خروج شوروی و پیروزی مجاهدین نه آرامش را به افغانستان بارگرداند و نه رضایت خاطر و آرامش وجدانی را که آمریکا در پی‌اش بود، به بار آورد. بعد از چند سال کشمکش و رقابت‌های خونین میان گروه‌های رقیب مجاهدین که بخصوص جان اهالی کابل را به لب رساندند، سرانجام طالبان – طلبه‌های مدارس دینی که گوئی از میان هیچ برخاسته بودند، بر کابل و افغانستان مسلط شدند و زندگی را بر اهالی به کابوسی تبدیل کردند و سهم آمریکا را هم دادند: بزرگترین عملیات تروریستی تاریخ، با خاک یکسان کردن آسمان‌خراش‌های مرکز تجارت جهانی در نیویورک که نزدیک به سه هزار قربانی بر جای گذاشت. آمریکا سرانجام دریافت که گرفتار ویتنام دیگری شده است. چرا که آنها که اینک بر افغانستان مسلط شده بودند شاگردان کسانی را در پناه خود و متحد خود داشتند که همان قدر از سوسیالیسم صادراتی شوروی متنفر بودند که از سلطۀ مسیحیت آمریکائی بر کشورهای مسلمان و حمایتش از صهیونیسم.

جرج بوش این بار با بمب-اسباب‌بازی مورد علاقۀ سیاستمداران آمریکا- به سراغ افغانستان رفت، همراه با متحدانش در ناتو. طالبان را از قدرت بیرون راند و برای از میان برداشتن گروه تروریستی القاعده — هدیۀ خواسته و ناخواستۀ عربستان به جهاد علیه شوروی — از زیرپاگذاشتن قانون اساسی و قوانین مدنی خود هم پرهیز نکرد. پیش‌بینی خانم کندولیزا رایس درست از آب درآمده بود، هر چند که هیچ کس یادی از او نکرد.

پس از بیست سال جنگ و کشتار از یک سو، و هزینه کردن میلیاردها دلار برای کمک به برپا کردن یک حکومت پایدار از سوی دیگر، ایالات متحدۀ آمریکا چاره‌ای ندید مگر روی آوردن به طالبان و توافق با آنان که این همه را تاب آورده بودند. اکنون آمریکا امیدوار است بتواند در بیستمین سالگرد حملۀ تروریستی به نیویورک، آخرین سربازان خود را از افغانستان خارج کند و به دومین ویتنام خود پایان دهد. جو بایدن، که این روزها سیاست‌های داخلی‌اش را با برنامه‌های روزولت و «نیودیل» او مقایسه می کنند، در مورد افعانستان گفت دولت ما با طالبان قراردادی بسته و ما باید آن را اجرا کنیم؛ و افزود که اگر دولت خود او مذاکره با طالبان را به عهده داشت، قرارداد شکل دیگری به خود می‌گرفت.

رهبران شوروی نگران آن بودند که آمریکا در پی از دست دادن ایران بر اثر انقلاب اسلامی،‌ در صدد باشد که جای پائی در افغانستان پیدا کند. امۤا دخالت نظامی نتایج دردناک‌تری به بار آورد و بیش از هر چیز به آمریکا فرصت داد تا با تبدیل افغانستان به ویتنام شوروی شکست در جنگ ویتنام را تلافی یا کم‌رنگ کند و کرد. امۤا «ثینک تنک‌»های سیاست خارجی آمریکا چندان به عواقب تجزیه-تحلیل‌هایشان نیاندیشیده بودند. تصوۤر می‌کردند که تنها با اختصاص چند میلیارد دلار و گسیل سربازان اسلام از این سو و آن سوی جهان و نهایتاً انبوهی موشک استینگر کار ارتش سرخ ساخته خواهد شد. کار ارتش سرخ با بالارفتن شمار «تابوت‌های روئین»، تا ۱۵هزار، برای جنازه‌های سربازانش ساخته شد. امۤا خروج شوروی و پیروزی مجاهدین نه آرامش را به افغانستان بارگرداند و نه رضایت خاطر و آرامش وجدانی را که آمریکا در پی‌اش بود، به بار آورد.

می‌توان مطمئن بود که مشکل افغانستان برای آمریکا حتۤی بعد از ۱۱ سپتامبر آبنده هم ادامه خواهد یافت.  چند روز پیش سه شبکه خبری آمریکا در گفت‌وگوهای جداگانه با مقام‌های عالی‌رتبه آمریکا در سیاست خارجی این کشور از آنها درباره آینده زنان افغانستان بعد از خروج نیروهای آمریکایی از این کشور پرسیدند. آنتونی بلینکن، وزیر خارجه آمریکا، و جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی کاخ سفید، در برنامه‌های سیاسی روز یکشنبه در تلویزیون‌های آمریکا حاضر شدند و سعی کردند به سؤال‌های مختلف درباره آینده افغانستان پاسخ دهند. پرسش مهم‌تر اما باز هم امنیت خود آمریکا پس از بازگشت طالبان است. بسیاری از سیاست‌مداران و نظامیان این کشور نگران آن‌اند که با خروج نیروهای آمریکایی افغانستان بار دیگر به لانۀ امن القاعده و داعش که چند سالی است آن کشور را به عرصۀ عملیات خود افزوده، تبدیل شود و در نتیجه یک بار دیگر امنیت آمریکا به خطر بیفتد.

*****

افغانستان با این که از قرن‌ها پیش کشور یا سرزمین مستقلی بوده یا امیران و پادشاهانی داشته که خود را مستقل می‌دانسته‌اند، از لطمه‌های دوران استعمار کم آسیب ندیده است. در سال ۱۸۳۷ میلادی روسیه نماینده‌ای نزد حاکم افغانستان، امیر دوست محمۤد در کابل فرستاد و از او درخواست کرد که هرات را که ایرانیان در محاصره داشتند، به آنان واگذار کند. امیر که هرات را جزئی از افغانستان می‌دانست این درخواست را نپذیرفت. حکومت بریتانیائی هند وقتی از این ماجرا آگاه شد، به افغانستان حمله کرد، چرا که بیم آن داشت که قصد واقعی روسیه، که در پی عهدنامۀ ترکمان‌چای(۱۸۲۸) نفوذ خود را بر ایران مستحکم کرده بود، این باشد که راهی به سوی هند بیابد. بریتانیا در این جنگ شکست خورد و از افغانستان بیرون رفت.

دخالت‌ها و درخواست‌های روسیه و تعرض‌های بریتانیا در چند مورد دیگر تکرار شد. جنگ سوۤم میان بریتانیا و افغانستان در دوران پادشاهی امیر امان‌الله خان اتفاق افتاد که باعث شد بریتانیا استقلال افغانستان را بپذیرد و افغانستان نیز به عنوان یک کشور مستقل خط دیورند را به عنوان مرز خود پذیرفت که بعداً به یکی از عوامل بی‌ثباتی کشور در رابطه‌اش با پاکستان تبدیل شد.

در تاریخ معاصر افغانستان از سلطنت دو پادشاه به عنوان دوره‌هائی از نوعی ثبات و پیشرفت نسبتاً موفق به سوی یک دولت-ملت جدید یاد می‌شود. نخست همین شاه امان‌الله‌خان است که پس از جنگ با انگلستان و اعلام رسمی استقلال از طریق برگزاری لویه جرگه (نوعی مجلس مؤسسان انتصابی مرکب از نمایندگان اقوام و شخصیت‌های سیاسی) برای اولین بار کشور را صاحب قانون اساسی کرد و نظام حکومتی را نیز مشروطۀ سلطنتی اعلام نمود. عمومی و اجباری کردن آموزش و پرورش، تنظیم امور مالی،  تفکیک قوا، و حتی اعزام دانشجو به خارج از جمله یادگارهای دوران سلطنت اوست که همراه با در پیش گرفتن یک سیاست خارجی مستقل (از جمله بستن پیمان دوستی با شوروی و با ایران) به میراث او در پیدایش کشوری که در تاریخ معاصر به نام افغانستان می شناسیم، ارزش و اهمیت می‌بخشد.

این همه مانع از این نشد که برخی از قبایل مرزی پشتون در مخالفت با اصلاحات شاه امان‌الله‌خان قیام کنند یا روحانیان او را به نقض موازین شریعت و بی‌دینی متهم نمایند. برخی از اینان تا جائی پیش رفتند که خواستار الغای قوانین جدید، کاهش مالیات، اخراج اروپائیان و بستن دبستان‌های دخترانه در کابل شدند.

پادشاه دیگری که نقشی مؤثر و طولانی در هویت بخشیدن به افغانستان مدرن داشت ظاهرشاه بود که از ۱۹۳۳ تا ۱۹۷۳ سلطنت کرد. وی نیز سیاست حفظ استقلال ملی را در پیش گرفت. نقش ظاهرشاه بویژه در معرفی و حفظ افغانستان به عنوان یک کشور بی‌طرف، دردورانی که جهان هر چه بیشتر قطبی می‌شد چشم‌گیر بوده است. او نه در جنگ جهانی دوم شرکت کرد و نه در جنگ سرد. با هر دو بلوک قدرت، شوروی و آمریکا، سیاست یگانه‌ای را اختیار کرد. هر دو کشور کم و بیش یک‌سان به برپاکردن زیرساخت‌های حیاتی افغانستان کمک کردند. هرچند افغانستان از کمک‌های اتخاد شوروی بیشتر برخوردار شد. در سال ۱۹۷۳، هنگامی که پادشاه در ایتالیا بود، داوودخان که پسرعموی شاه و مدتی نیز نخست‌وزیر بود،‌ علیه او کودتا کرد و نظام حکومتی را از سلطنتی به جمهوری تغییر داد. در نگاه به گذشتۀ افغانستان به دقت و با وضوح نمی‌توان داوری کرد که دشواری‌ها و مصیبت‌ها و رنج‌های افغانستان و مردم آن، که همچنان ادامه دارد و بنا به همۀ نشانه‌های موجود در آیندۀ قابل پیش‌بینی نیز ادامه ادامه خواهد یافت، با کودتای داوودخان آغاز شد یا با کودتای دیگری که در سال ۱۹۷۸به عمر پنج سالۀ ریاست جمهوری او پایان داد.

با این که افغانستان در تاریخ معاصر و در دوران تاخت و تازهای استعماری کشورهای اروپائی کشوری مستقل بوده و دو امپراتوری بریتانیا و روسیه نیز این استقلال را به رسمیت می‌شناخته‌اند، وحدت ملۤی آن با دو معضل اساسی دست به گریبان بوده است: یکی «کثیرالمله» بودن و یکی هم مشکل مرزی با پاکستان-خط دیورند- که انواع و اقسام بهانه‌ها به این کشور داده تا در سرنوشت و امور داخلی همسایۀ خود مداخله کند.

*****

با این که افغانستان در تاریخ معاصر و در دوران تاخت و تازهای استعماری کشورهای اروپائی کشوری مستقل بوده و دو امپراتوری بریتانیا و روسیه نیز این استقلال را به رسمیت می‌شناخته‌اند، وحدت ملۤی آن با دو معضل اساسی دست به گریبان بوده است: یکی «کثیرالمله» بودن و یکی هم مشکل مرزی با پاکستان-خط دیورند- که انواع و اقسام بهانه‌ها به این کشور داده تا در سرنوشت و امور داخلی همسایۀ خود مداخله کند. دکتر محیی‌الدین مَهدی، پژوهشگر برجسته و نمایندۀ مردم در مجلس افغانستان، در کتاب خود به نام گفتمان ملۤی افغانستان به نقل از اسناد سی‌آی‌اِی از بیش از بیست قوم نام می‌برد: پشتون‌، تاجیک‌، ایماق، بیات، قزلباش، افشار، پامیری، هزاره، ازبک، ترکمن، قرغز، بلوچ، نورستانی، پشه‌ای، براهوئی، فرمولی، اورمری، ونیسی، جت، جوگی، هندو، عرب و…

نویسنده به تفصیل شرح می‌دهد که توافق چندانی یر سر نسبت جمعیت این قوم‌ها به جمعیت کلۤ کشور وجود ندارد و همین یکی از موانع رسیدن به توافق‌های معتبر و پایدار بر سر مسائل ملۤی و عمومی است. برای نمونه، کمیسیون مستقل لویه جرگه‌ی اضطراری نمایندگان غیر پشتون را بیش از دو ثلث تثبیت کرده بوده در حالی که حامد کرزی، رئیس‌جمهور افغانستان پس از رانده شدن طالبان، نسبت آنها را ۴۷ درصد به حساب آورد. حضور پشتون‌ها در حکومت تقریباً همواره بیش از دیگر اقوام بوده، هر چند اینان نیز متناسب با قدرت و شرایط متغیر سیاسی از حضور در حکومت یکسره بی‌نصیب نبوده‌اند.

نویسنده در مورد زبان مردم افغانستان نظر روان فرهادی، زبان شناس و محقق مشهور، را نقل می‌کند: در افغانستان هیچ قومی بیشتر از  ثلث نفوس را تشکیل نمی‌دهد و زبان مادری ۵۷ درصد مردم فارسی دری است. جز این، بیش از ۹۰ درصد مردم با فارسی دری با هم سخن می‌گویند و هر چند که «در خانه‌هایشان به زبان‌های دیگر تکلم می‌کنند…در تبادلات مکتوب‌ها و قباله‌ها و غیره مسائل حیاتی و حتا در نیت‌های نماز و روزه از لغت فارسی استفاده می‌گردد؛ و این دلیل عمده‌ای است که باید زبان فارسی را زبان چند ملیتی به شمار آورد.» دکتر مهدی پس از اشاره به دشواری‌ها و موانع و محدودیت‌های زبان پشتو برای تبدیل شدن به یک زبان «بین‌الاقوامی»، توضیح می‌دهد که یکپارچگی و وحدت افغانستان میسۤر نیست مگر با اعتراف به تکثۤر قومی و انصراف از تحمیل هویت و زبان یک قوم بر دیگران. و می‌افزاید که وقتی ساکنان صاحب اسنادِ یک کشور از حق مساوی برای دستیابی به فرصت‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بهره‌ور باشند، ضرورتی به اصرار، عناد و تعصۤب در تعلۤق به فلان تبار نمی‌بینند.

برای کاهش نابرابری‌های فرهنگی نیز پیشنهادهائی در چهارده ماده ارائه می‌کند که برخی از آنها عبارتند از آموزش زبان مادری در سطوح ابتدائی، مگر در مورد زبان‌هائی که شمار کودکانی که بدان سخن می‌گویند ناچیز باشد؛ آموزش دو زبان فارسیِ دری و پشتو  پس از دورۀ ابتدائی؛ اختیاری بودن یکی از این دو زبان در دورۀ دانشگاهی؛ به کار گرفتن هر دو زبان فارسی و پشتون بوسیلۀ دولت در امور جاری. در مورد امور مذهبی نیز تصریح می‌کند که «در مضامین فقه و تاریخ اسلام در کنار طرح مسائل فقهی و تاریخی به روایت مذهب حنفی، ضرور است که نظر فقه جعفری نیز درج گردد.»

یکپارچگی و وحدت افغانستان میسۤر نیست مگر با اعتراف به تکثۤر قومی و انصراف از تحمیل هویت و زبان یک قوم بر دیگران. وقتی ساکنان یک کشور از حق مساوی برای دستیابی به فرصت‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بهره‌ور باشند، ضرورتی به اصرار، عناد و تعصۤب در تعلۤق به فلان تبار نمی‌بینند.

معضل دیگر افغانستان مرز این کشور با پاکستان است که بیشتر از آن با عنوان خط دیورند یاد می‌شود. این خط در سال ۱۸۹۳ میان افغانستان و هند که مستعمرۀ بریتانیا بود تعیین شد و نام خود را از نام نمایندۀ بریتانیا مورتیمر دیورند(=Mortimer Durand) می‌گیرد. افغانستان به دو دلیل همواره از این تعیین مرز ناراضی بوده است. نخست به این علت که باعث از دست رفتن بیش از ۱۰۰ هزار کیلومتر مربع از مساحت کشور شده و دیگر آنکه از میان سرزمین پشتونستان می‌گذرد که جرئی از خاک افغانستان به شمار می‌آید یا به شمار می‌آمده‌ و میان پشتون‌ها فاصله انداخته است.

به دنبال استقلال هند که با تشکیل کشور پاکستان برای مسلمانان آن کشور همراه بود، مخالفت‌های افغانستان با خط دیورند متوجه پاکستان شد. کار این اختلاف گاه چنان بالا می‌گرفت که، از جمله در دوران نخست‌وزیری داوودخان در سال‌های دهۀ شصت، دولت افغانستان برای تاًمین سلاح‌های خود به آمریکا روی آورد و چون نتیجه‌ای نگرفت، به شوروی متوسۤل شد. شوروی هم از این فرصت سخت استقبال کرد. سیل سلاح‌ها و کارشناسان نظامی شوروی به افغانستان سرازیر شد. رهبران شوروی بارها به افغانستان سفر کردند، ولی در منازعه بر سر خط دیورند از حد حمایت‌های پرشور لفظی از افغانستان فراتر نرفتند.

در این میان پاکستان نیز به امکان رفت و آمد آزاد پشتون‌ها در دو سوی خط پایان داد و با کشیدن سیم خاردار و برقرار کردن مقررات ارائۀ ویزا خط دیورند را به یک مرز معمولی بین‌المللی تبدیل کرد. طبعاً نقش و تاًثیر پاکستان بر افغانستان و تحولات آن کشور به همین اقدام محدود نمی شود و روابط دو کشور اغلب سرشار از سوءظن و تنش و در مواردی دخالت آشکار و پنهان پاکستان در امور افغانستان بوده است.

دکتر محیی‌الدین مهدی در مورد «حدود اربعه‌ی افغانستان» توضیح می‌دهد که «معضله‌ی بنام «خط دیورند» که به مثابه‌ی تیغ دو سری در طول یک قرن حیات خود، وسیله‌ی دست حاکمان سودجوی هر دو کشور افغانستان و پاکستان قرار گرفته و خود زمینۀ سرازیر شدن نیروهای فرامنطقوی را فراهم آورده است، باید حل گردد.» او همچنین این واقعیت را یادآوری می‌کند که همتباران آن سوی مرز «عملاً شهروندان کشور پاکستان به حساب می‌آیند» و وقتی اینان بیش از سکنۀ غیرپشتون مورد توجه مسئولان باشند، اعتماد ملۤی از میان می‌رود.» معنای این حرف، که با توضیحات دیگر تاًیید شده این است که صلاح افغانستان در این است که مرزهای موجود را که از نظر سازمان ملل نیز پذیرفته شده – هر چند که میراث دوران استعماراند – بپذیرد و بدین وسیله به بهانه‌های پاکستان برای دخالت و کارشکنی پایان دهد.

دکتر مهدی برای کاهش نابرابری‌های فرهنگی نیز پیشنهادهائی در چهارده ماده ارائه می‌کند که برخی از آنها عبارتند از آموزش زبان مادری در سطوح ابتدائی، مگر در مورد زبان‌هائی که شمار کودکانی که بدان سخن می‌گویند ناچیز باشد؛ آموزش دو زبان فارسیِ دری و پشتو  پس از دورۀ ابتدائی؛ اختیاری بودن یکی از این دو زبان در دورۀ دانشگاهی؛ به کار گرفتن هر دو زبان فارسی و پشتون بوسیلۀ دولت در امور جاری.

***

طالبان و طالبانیزم. دکتر مهدی ظهور و به قدرت رسیدن طالبان را ناشی از اختلاف‌ها و ضعف حکومتی که مجاهدین در پی برقراری آن بودند، می‌داند و سه ممیزۀ اصلی برای آنها تشخیص می‌دهد: تعصۤبی در حد انزجار و نفرت در برابر اقوام غیرپشتون و حمایت حامیان پاکستانی و عرب آنها در نابودی مظاهر هویت مستقل تاریخی-فرهنگی افغانستان، قشری‌گری و سطحی‌نگری درباره‌ی اسلام، و وابستگی آنها به دولت‌ها و نهادهای خارجی. امۤا نکتۀ مهم در توضیحات دکتر مهدی این است که می‌پذیرد «بخشی از اندیشه‌های طالبان ریشه در افکار و تمایلات برخی از مردمان کشور ما مخصوصاً مردمان شرق و جنوب افغانستان دارد و می باید مجال ادامۀ حیات بیابد.»

مریم ابوذهب، پژوهشگر برجستۀ فرانسوی، طالبان را عمدتاً‌ پیرو نحلۀ دیوبندی (=deobandi) رایج در مناطق پشتو‌نشین افغانستان و پاکستان می‌داند. این نحله که گرایش حنفی دارد، در اوائل نیمۀ دوم قرن نوزدهم در شهر دیوبند واقع در شمال هند در دوران استعمار بریتانیا و برای مقابله با همین استعمار ظهور کرد. ویژگی‌ آن اسلامی سنتی و غیرسیاسی است با تکیه بر پیروی از نص صریح قرآن. اکثر طالبان که رهبری آنها را ملۤاعمر به عهده گرفت، طلبه‌های مدارس دینی بودند. ولی شکست مجاهدین در همکاری با یکدیگر به منظور برقراری حکومتی که از علاقه و اعتماد مردم برخوردار باشد و طولانی شدن کشمکش‌های خونین میان آنها، باعث شد تا کسان دیگری نیز به طالبان بپیوندند– از جمله سربازان حرفه‌ای، ناراضیان حزب اسلامی گلبدین حکمت‌یار، شماری رهبران مجاهدین و حتۤی برخی از کمونیست‌های سابق طرفدار شاخۀ پرچم از حزبی که زمانی حزب دموکراتیک خلق‌ افغانستان نام داشت و چند سالی هم با حمایت و دخالت شوروی حکومت را در دست گرفت.

مریم ابوذهب در مورد پایدار ماندن طالبان حتۤی پس از رانده شدن از حکومت بر اثر حملۀ آمریکا و متحدانش، توضیح می‌دهد که در جامعۀ افغانستان که بیشتر بر خاطره مبتنی است تا بر تاریخ، طالبان به آرمان جهاد جمعی علیه مرتدان و به نمادهای پشتون متوسۤل می‌شوند. حضور خارجی را نشانۀ سرکوب و بی‌عدالتی می‌دانند که خواه‌ناخواه جهاد را اجتناب‌ناپذیر می‌کند. در واقع، طالبان از همان ایده‌ئولوژی جهاد پیروی می‌کنند که زمانی غرب به منظور شکست دادن شوروی در افغانستان تبلیغ می‌کرد. عوامل دیگری نیز باعث دوام طالبان شده‌اند: فساد حکومت‌هائی که پس از حملۀ آمریکا و متحدانش بر سر کار آمدند، رفتار تحقیرآمیز با زندانیان در باگرام، مصونیت نیروهای خارجی حتۤی به هنگام تجاوز به حقوق اولیۀ اهالی. بر اینها باید افزود که پیوستن به طالبان به جوانان امکان می‌دهد تا در دهکدۀ خود بمانند و در عین حال از افتخار جنگجو یا مجاهدبودن برخوردار شوند.

از پایان جنگ جهانی اوۤل به این سو، شمار کشورهای جدیدالتاسیس فزونی گرفت. سازمان ملل متحد که تشکیل آن نقطه عطفی در تاریخ حقوق بین‌الملل و مناسبات میان کشورهاست، با شرکت ۵۱ کشور مستقل تاًسیس شد. با پایان گرفتن دوران استعمار سیاسی شمار کشورهای مستقل که به عضویت این سازمان درآمدند، از دویست گذشت. بسیاری از این کشورها کم و بیش مثل افغانستان هم «کثیرالمله»اند و هم با همسایگان خود اختلاف‌های شدید مرزی داشته‌اند. برخی با پشت سر گذاشتن دوران‌هائی از جنگ و خون‌ریزی و برادرکشی شرایط جدید را پذیرفته‌اند و برخی دیگر، که شمارشان بیشتر است، از راه مدارا و گفتگو و تعامل.

دکتر مهدی ظهور و به قدرت رسیدن طالبان را ناشی از اختلاف‌ها و ضعف حکومتی که مجاهدین در پی برقراری آن بودند، می‌داند و سه ممیزۀ اصلی برای آنها تشخیص می‌دهد: تعصۤبی در حد انزجار و نفرت در برابر اقوام غیرپشتون و حمایت حامیان پاکستانی و عرب آنها در نابودی مظاهر هویت مستقل تاریخی-فرهنگی افغانستان، قشری‌گری و سطحی‌نگری درباره‌ی اسلام، و وابستگی آنها به دولت‌ها و نهادهای خارجی. امۤا نکتۀ مهم در توضیحات دکتر مهدی این است که می‌پذیرد «بخشی از اندیشه‌های طالبان ریشه در افکار و تمایلات برخی از مردمان کشور ما مخصوصاً مردمان شرق و جنوب افغانستان دارد و می باید مجال ادامۀ حیات بیابد.»

آیندۀ نزدیک، شاید همین سالی که از سر می‌گذرانیم، نشان خواهد داد که برادران و خواهران ما در افغانستان کدام راه را برخواهند گزید. در کتاب دکتر محیی‌الدین مهدی می‌خوانیم که«درج حقوق مساوی اتباع – یا حقوق شهروندی – در قوانین اساسی، نتیجه‌ی سعی و تلاش عموم مردم افغانستان، بخصوص مبارزین و روشنفکران سراسر کشور است»(ص.۴۴). همین اشاره حاکی از این واقعیت آشکار است که در افغانستان یک طبقۀ متوسط جدید، شامل شماری بزرگ از  زنان و مردان تحصیلکرده و متخصۤص وجود دارد که گروه بزرگی از جوانان برخوردار از فرهنگ نوین را در کنار خود دارند. تنها با به رسمیت شناختن حقوق اینان و دخالت مؤثرشان در سرنوشت کشور است که می‌توان به آیندۀ افغانستان امیدوار بود.


 

*Stuff Happens, a documentary play, David Hare, 2004.

*گفتمان ملۤی افغانستان، تاًلیف دکتر محیی‌الدین مهدی،۱۳۸۹/ از دوست ارجمند، جناب عبیدالله مهدی که این کتاب را به نگارنده معرفی کردند، صمیمانه سپاسگزاری می‌کنم. نیازی به یادآوری ندارد که در اینجا تنها به برخی سرخط‌های این کتاب اشاره شده. حال آنکه کتاب دربارۀ موضوع‌های مطرح شده به تفصیل و با زبانی مستدل توضیح داده است.

*Les Crises en Afghanistan depuis le XIXe siècle (IRSEM, L’institut de recherche stratégique de l’école militaire)

مقالۀ مریم ابوذهب با عنوان «از طالبان تا نوطالبان» نیز در همین مجموعه آمده. نام اصلی ایشان Marie-Pierre Walquemanne  است. در ۱۹۵۲ در شهری در شمال فرانسه زاده شده. پس از به پایان رساندن تحصیلات مدت‌ها استاد دانشگاه بوده، زبان‌های عربی، فارسی، اردو و پنجابی را می‌دانسته و در زمینه‌های گوناگون خاورشناسی تحقیق می‌کرده. با پذیرفتن دین اسلام نام خود را نیز تغییر داده. در سال ۲۰۱۷ درگذشته است.