در کشاکش بیم و امید

65dfg4dfg4 محسن یلفانی mohsen yalfaniتظاهرات اعتراضی‌ علیه حکومت اسلامی که از چند سال پیش در ایران وسعت و شدۤت بی‌سابقه‌ای گرفته و به احتمال فراوان سر بازایستادن ندارند و، بر عکس، هر چه بیشتر و گسترده‌تر خواهند شد، نشانۀ دیگری است بر این که  کاسۀ صبر اکثریت بزرگ مردم لبریز شده و آخرین نشانه‌های امید و انتظار آنها نسبت به حکومت اسلامی از میان رفته است. در این میان مردمی که از حداقل امکان گردهم‌آئی و سازمان‌دهی برخوردارند، کم و بیش منظم و پی‌گیر، و آنها که از این امکان هم محرومند، در واکنش‌هائی خودانگیخته و ناگزیر به خیابان می‌ریزند و تا فداکردن جان خود نیز پیش می‌روند. و در هر دو مورد جز با خشونت سازمان یافتۀ حکومت روبرو نمی‌شوند. از اواخر دهۀ شصت و اوایل دهۀ هفتاد که حکومت اسلامی توانائی و ابتکار عمل را در بسیج خیابانی ازدست داد، به تقویت و گسترش روزافزون نیروهای امنیتی و انتظامی خود روی آورد، دستگاها‌ی امنیتی و قضائی خود را هم در خدمت آنها قرار داد و در این کار تا آنجا پیش رفت که در برخی کشورهای دور-و-بر هم به بسیج و سازماند‌هی مزدوران خود پرداخت.

سخن گفتن از این که وضعیت هولناکی که مردم ما در آن گرفتارند، حاصل مسیر و محتوا و هدف‌هائی است که بخش هر چه قشری‌تر و عقب‌مانده‌تر روحانیت و همدستانشان در طبقۀ متوسط سنتی و قشری بر انقلاب ۵۷ تحمیل کردند و حکومت اسلامی را بنیاد گذاشنند، تنها تکرار مکررات است – سال‌هاست که بسیاری از مسئولان حکومتی یا کسانی که زمانی در این حکومت مقام و مسئولیتی داشته‌اند، به اشاره و تلویح یا صریح و آشکار به بن‌بست سیاهی که مردم را در آن گرفتار کرده‌اند، اعتراف می‌کنند و هشدار می‌دهند. هر چند هنوز کم نیستند کسانی – در حاشیه یا زیر سایۀ رژیم و برخوردار از درجۀ بالائی از آگاهی و اطلاع – که سفت و سخت از تمامیت آن دفاع می‌کنند و از جمله سیاست خارجی آن را، که گویا ضامن استقلال کشور است، می‌ستایند و ورشکستگی و مصیبت داخلی را هم تنها به حرص و آز و فساد معدودی از کارکنان و کارگزاران نسبت می‌دهند. اینان که هستۀ اصلی استدلالشان وجود تنازع بقای دائمی در صحنۀ بی‌المللی و در نتیجه لزوم مقابلۀ «عزت‌مندانه» با آن است، این واقعیت را نادیده می‌گیرند که این به اصطلاح سیاست خارجی تنها ملغمۀ آشفته‌ای است از توهم و تعصب و کابوس بر اساس ماًموریتی که هزار و چهار صد سال پیش در صحراهای عربستان «تدوین» شده و در پستوها و حجره‌های مدارس مذهبی قاهره و قم «به روز» شده است. و در نتیجه مناسبت و توانائی آن را برای رو-در-روئی با «تنازع بقائی» که بر مناسبات جهانی حاکم است فقط می‌توان با آنچه از مدارس مذهبی پشتونستان حاصل شده و اکنون در هیئت طالبان کشور همسایه و برادر ما افغانستان را در اشغال خود دارند، قابل مقایسه است.

***

بحث و کنکاش و مجادله دربارۀ امور و رویدادهای اجتماعی و سیاسی روز و آنچه در پی آنها خواهد آمد پایانی ندارد. امری فهمیدنی و پذیرفتنی به عنوان یکی از فرآورده‌های دموکراسی. اما دموکراسی، که در ضرورت و اجتناب‌ناپذیری‌اش تردید نمی‌توان کرد – حداقل به این دلیل که نظم یا قرارداد اجتماعی بهتری سراغ نداریم – در این چند دهۀ اخیر، که تصادفاً با تولۤد حکومت اسلامی همزمان شده، با دگرگونی‌ها و، صریح‌تر بگوئیم، با بحران‌های اساسی روبرو بوده و، انصاف را، نه تنها همۀ آنها را با سربلندی ازسرنگذرانده، که در چنان تنگنا و هرج و مرجی گرفتار آمده که بسیاری از صاحب‌نظران و متولیان آن را نسبت به پایداری و دوام پایه‌های اصلی‌اش نگران کرده است.

این چند سطر گذرا و گریزمانند را می‌توان مقدمه یا بهانه‌ای دانست برای طرح دو نکته دربارۀ آنچه در میهن مصیبت‌زدۀ ما می‌گذرد:

دنیای بعد از انقلاب اسلامی، هم بر اثر این انقلاب و طبعاً بسی بیش از آن بر اثر تحولات و سمت‌گیری‌هائی که در جهان غرب پدید آمد، بشریت را در «وضعیت» جدید و غیرمنتظره‌ای قرار داده است که از ویژگی‌های آن بحران دموکراسی و اضطراب در برابر آینده است – دموکراسی به مثابۀ قرارداد اجتماعی‌ای که از بیشترین اجماع برخوردار بوده و آینده‌ که حداقل در عصر جدید مهم‌ترین و نیروبخش‌ترین منبع امید و الهام و مقاومت مردم در گسترده‌ترین معنای آن شمرده می شده است. در پرتو و در عین حال در مسیر چالش در برابر این بحران و این اضطراب است که می‌توان تظاهرات خیابانی فرودستان به تنگ آمده و اعتراض‌های جامعۀ مدنی میهنمان را با هدف رهائی از سیاه‌چالۀ ولایت فقیه به فال نیک گرفت و بدان امید بست.

هرگز نباید از یاد برد که حکومت اسلامی هر چه هست، ساخته و پرداختۀ خود ماست. دقیق‌تر بگوئیم، از خود ماست—از همین میهن و از همین مردمی که، به حق، چنین عزیزشان می‌داریم. این که برای کسب قدرت مطلقه از حسن نیت و ناآگاهی و پراکندگی ما، همچنانکه از فریب و خدعه سود برده، تغییری دراین واقعیت نمی‌دهد. راز یا علت اصلی ماندنش هم در همین واقعیت است. در مقایسه با رژیم پیشین که وقتی تنها «احساس کرد» حامیان یا متحدان خارجی‌اش علاقۀ خود را بدان از دست داده‌اند، عزم و اراده و حتی میل به ماندن را از دست داد. (قابل توجه آنها که حضور استعمار را فقط در صورت اهتزاز پرچم کشور استعمارگر بر فراز بنگاه‌ها یا اداره‌های حکومتیِ کشور مستعمره قابل تصور یا قابل قبول می‌دانند.)

پذیرفتن و به یاد داشتن این حقیقت مغایرتی با این ندارد که غرب و در راًس آن ایالات متحده راه را برای این دسته از خواهران و برادران ما و امام عالیقدرشان باز کردند یا باز گذاشتند. امۤا این برادران و خواهران نمک را خوردند و نمکدان را شکستند. چرائی و چگونگی‌ این ماجرا که از همان «ایده‌ئولوژی» هزار و چهارصد سالۀ طالبانی برمی‌خیزد، در زمرۀ اطلاعات عمومی است — همچنانکه عوارض و آثار مصیبت‌هائی که به بار آورد.

یادآوری این که حکومت اسلامی یک فراوردۀ داخلی است البته کشف تازه‌ای نیست. ولی به یاد داشتن این که معالجۀ سرطانی که سلول‌های آن را بدن خود ما تولید می‌کند – و این حکومت مصداق متاستاز وخیم آن در دوران ماست – می‌تواند معنا و اهمیت آن را آشکارتر کند و بر ارج پاداش تلاش برای درمان آن، در هر مرحله‌ای که باشد، بیافزاید.

نکتۀ دوۤم این که ضمن امیدبستن به تداوم و تشدید تظاهرات میدانی و دیگر بروزهای مخالفت‌آمیز— نظیر بیانیه‌های اعتراضی و موضع‌گیری‌های دسته‌جمعی یا فردی و استفاده از شبکه‌های اجتماعی – باید پذیرفت که در داخل کشور است که حدود و ثغور، همچنانکه هدف‌ها و محتوا و شکل و شیوۀ مبارزه تعیین و اعلام می‌شود.* این حرف به هیچ روی انکار اهمیت و تاًثیر فعالیتی که در خارج از کشور صورت می‌‌گیرد، نیست. چگونه می‌توان حضور و خواه-ناخواه تاًثیر هفت-هشت میلیون ایرانی تبعیدی یا مهاجر را (که به قولی بخش شاید بزرگتر طبقۀ متوسط جامعۀ ایران را در دوران سلطۀ حکومت اسلامی تشکیل می‌دهند) نادیده گرفت؟

در یک برآورد اجمالی می‌توان دریافت و پذیرفت که دنیای بعد از انقلاب اسلامی، هم بر اثر این انقلاب و طبعاً بسی بیش از آن بر اثر تحولات و سمت‌گیری‌هائی که در جهان غرب پدید آمد، بشریت را در «وضعیت» جدید و غیرمنتظره‌ای قرار داده است که از ویژگی‌های آن بحران دموکراسی و اضطراب در برابر آینده است – دموکراسی به مثابۀ قرارداد اجتماعی‌ای که از بیشترین اجماع برخوردار بوده و آینده‌ که حداقل در عصر جدید مهم‌ترین و نیروبخش‌ترین منبع امید و الهام و مقاومت مردم در گسترده‌ترین معنای آن شمرده می شده است. در پرتو و در عین حال در مسیر چالش در برابر این بحران و این اضطراب است که می‌توان تظاهرات خیابانی فرودستان به تنگ آمده و اعتراض‌های جامعۀ مدنی میهنمان را با هدف رهائی از سیاه‌چالۀ ولایت فقیه به فال نیک گرفت و بدان امید بست.


*در توضیح این نظر، اگر چه ممکن است تکراری باشد، طبعاً دو رویداد حرکت اصلاح‌طلبی دهۀ هفتاد و جنبش سبز در سال‌های پایانی دهۀ هشتاد را به یاد می‌آوریم که میراث مردمی و مترقی هر دوی آنها، به رغم انبوهی از اظهارنظرها و موضع‌گیری‌های متضاد و متناقض، همچنان زنده است: خواست آزادی و مردم‌سالاری و تلاش و مبارزه در راه آنها بسی پیش از آنکه از سوی جناحی از ناراضیان حکومتی مطرح شود و به خواست ضروری و اجتناب‌ناپذیر جامعه تبدیل شود، از جانب جامعۀ مدنی و در راُس آن روشنفکران و اهل قلم و زنان و جوانان و دانشحویان مطرح شد. به یاد بیاوریم که اهل قلم تلاش‌های خود را از اواخر دهۀ شصت و حول از سرگرفتن فعالیت کانون نویسندگان ایران آغاز کردند. (که خود یادآور گردهمائی و تلاش هم اینان در میانۀ دهۀ پنجاه در برابر رژیم گذشته بود. گردهم‌آئی و تلاشی که شرایط امروز، با تکیه بر غنا و وسعت و تجربۀ بی‌سابقۀ فرهنگ و هنر مستقل از حاکمیت، از سر گرفتن آن را به ضرورتی اجتناب‌ناپذیر تبدیل کرده است.) جز این باید به یاد داشت که دستاوردهای حرکت اصلاح‌طلبی، به رغم سازش و تسلیم جناحی از رژیم که رهبری آن را به دست گرفته بود و با وجود توسۤل هستۀ سخت رژیم به سرکوب افسارگسیخته که تا آدم‌ربائی و ترور هم پیش رفت، به تمامی نابود نشد و هم امروز آثار و نتایح آن باقی و زنده است.

جز این باید جنبش سبز را به یاد داشت که با شرکت میلیونی مردم و دراختیار گرفتن خیابان، در خاطرۀ جمعی ایرانیان نقطۀ پایانی بود بر به اصطلاح «حقانیت و اقتدار» حکومت اسلامی که از آن پس نمایش و حضور خیابانی‌اش به یورش‌ گروه‌های مزدور وآدم‌کش محدود شد. تداوم حبس خانگی رهبران این جنبش بیش از هر چیز اعتراف آشکار رژیم است به همین فقدان حقانیت و اقتدار همراه با وحشت دائمی از برخاستن صدای اعتراض مردمی.