خشونت و کشتار در انقلاب اسلامی اجتنابناپذیر نبود. به دلایل و توضیحاتی که بارها ارائه شده، بخش بسیار بزرگتر نیروهائی که، به هر دلیل یا با هر انگیزه در انقلاب شرکت کردند، افراطی یا انقلابی نبودند و خود نیز چنین ادعائی نداشتند. حتّی هالۀ تقدّسی که در آن دوران هنوز مفهوم انقلاب را در بر گرفته بود، در صحنۀ واقعیت ضرورت گریزناپذیری برای توسّل به روشهای آن ایجاد نمیکرد.
نیروهای انقلابی (فدائیان و مجاهدین)، البته در صحنه حضور داشتند. امّا اینان چند سالی پیش از آغاز انقلاب هم در مقابل رژیم شاه و ساواکش شکست خورده بودند و هم خود به بنبست راهبردی رسیده بودند. نیروی سوّم انقلابی را آیتالله خمینی و طرفداران قشری و متعصبَش تشکیل میدادند، که با وجود سابقه و نفوذ و قدرتی بسی بیشتر از دو سازمان پیشین، در میانۀ دهۀ پنجاه دورانی از افول و عقبنشینی را از سر میگذراندند. این سه شاخۀ انقلابی و افراطی از حمایت وسیع مردم برخوردار نبودند. مردم بیشتر به خاطر جنبۀ اخلاقی و ایمانی و فداکارانۀ مبارزۀ آنها بود که به آنها توجه داشتند.
رژیم شاه در مقابل خیزش نیروهای معتدل و میانهرو که خواستهایشان در اجزای قانون اساسی خلاصه میشد، به بنست رسید. همه هم میدانند که تغییر سیاست آمریکا در این میان نقش تعیینکننده داشت. بنا به قرائن موجود، شاه زمانی خواستِ این نیروها را پذیرفت که دیگر دیر شده بود – هم برای شاه و هم برای این این نیروها.
آیتالله خمینی هم دریافته بود که خواست عمومی و اقتضای جامعۀ ایرانی کسب آزادی و رعایت حقوق بشر و حق حاکمیت مردم است. اصافه بر تاًکیدات مکررش در این زمینه، که به بیان یا گفتار پاریس مشهور شده، تغییر شعار «حکومت اسلامی» به «جمهوری اسلامی» جای تردیدی در تغییر به اصطلاح گفتمان آیتالله از حکومت اسلامی به جمهوری اسلامی با مقتضییاتش باقی نمیگذارد.
حتّی اگر آنچه را که تا اینجا گفته شد، از مقولۀ تعبیر و استنتاج بشماریم، انتخاب – یا انتصاب – مهندس بازرگان، رهبر نهضت آزادی و پیرو راه دکتر مصدّق، بوسیلۀ آیتالله خمینی به نخستوریری را جز بدین ترتیب نمیتوان توضیح داد که در فردای تغییر رژیم، جامعۀ ایرانی جز نیروهای شناخته شدۀ میانهرو و معتقد به حقوق مردم، نیروی دیگری را برای ادارۀ مملکت نمیپذیرفت. این که آیتالله خمینی بعدها انتصاب بازرگان را اشتباه خود دانست و به خاطر آن استغفار کرد، تغییری در واقعیت بالا نمیدهد. طول و تفصیلهای طرفداران قشری آیتالله، نظیر اعضای مؤتلفه، در این مورد که «بازرگان به امام تحمیل شد» یا « بازرگان بزرگترین کلاهی بود که امام سر آمریکا گذاشت» فقط از مقولۀ مصادره به مطلوب است. در میان طرفداران قشری آیتالله، همچنانکه در میان آیتاللههای تحصیلکردۀ دور و برش، شخصیتی که حتّی برخهای از وجاهت ملّی مهندس بازرگان، یا کسان دیگری نظیر او، را داشته باشد، یافت نمیشد.
از سوی دیگر، کاملاً ممکن بود که آیتالله خمینی، چه به ابتکار خود و چه بر اثر پیشنهاد یا تشویق و توصیۀ برخی از روشنفکران یا همراهانش، به پذیرفتن نقش یک رهبر معنوی اکتفا کند و از دخالت در سیاست، بویژه در امور اجرائی، پرهیز نماید. میتوان مطمئن بود که در این صورت به ماًموریت یا وظیفۀ اصلیاش، که چیزی نبود مگر سرپرستی مؤمنان و تقویت اسلام، بیشتر وفادار میماند و بهتر خدمت میکرد و به نتایج بهتری میرسید. تاریخ معاصر ایران از وجود چنین رهبرانی در میان سیاستمداران یا روحانیان، یکسره خالی نبوده است.
ولی آیتالله خمینی، با آنکه زمانی به علت علاقهاش به فلسفه و تدریس آن از جانب هملباسهایش نجس شناخته میشد، و با عرفان و رویکرد معنوی با امور هم آشنا بود، این راه را انتخاب نکرد و در فردا یا پس فردای ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، در حالی که هیچ خطری انقلاب را تهدید نمیکرد، آیتالله خلخالی را به سمت حاکم شرع منصوب نمود تا سران ارتش شاه را شبانه بر بام اقامتگاهش تیرباران کند. [1]
این اعدامها، که با اعدام کسانی نظیر مهندس عبدالله ریاصی، دکتر فرخرو پارسا – از جمله به جرم بهائی بودن – و پرویز نیکخواه دنبال شد، با استقبال نیروهای انقلابی، که در فضای جدید جان تازهای گرفته بودند، و نیر با شور و شعف تودۀ مردم، که سرانجام رهبری هم قدرقدرت و هم محبوب برای خود و از میان خود یافته بودند، قرار گرفت. نیروهای معتدل و طرفدار قانون آشکار و پنهان با این اعدامها، و به طور کلّی با دخالت آیتالله خمینی و دستیارانش در کار دولت، مخالف بودند و این مخالفت را پیدا و پنهان ابراز میکردند. امّا دیگر تردیدی نبود که آیتالله خمینی قدرت را، و تمام قدرت را، میخواهد.
از طرح این پرسش وسوسهبرانگیز گریزی نیست که اگر از همان آغاز مداخله یا دستدرازی آیتالله خمینی به قدرت، نهضت آزادی همراه با همکارانش در جبهۀ ملّی رسماً و صراحتاً از دولت استعفا میدادند و آن را به خود آیتالله میسپردند، چه پیش میآمد؟ به احتمال بسیار زیاد چنین اقدامی از تندرویها و خشونتهای انقلابی نمیکاست و هرج و مرج بیشتری به بار میآورد. امّا سرمایۀ اجتماعی یا آبرو و اعتبار این دو نیروی ملّی و میانهرو و طرفدار قانونیت را حفظ میکرد.
چرا نهضت آزادی، به رهبری مهندس بازرگان، پیرو مؤمن راه مصدّق، حضور آیتالله خلخالی را به عنوان قاضی شرع تحمّل کرد و بلافاصله استعفا نداد؟ چرا دکتر یزدی، معاون مهندس بازرگان در امور انقلاب، در جلسۀ بازجوئی تیمسار رحیمی شرکت کرد و با ارائۀ تصویری از خود به عنوان کمیسر انقلاب در امور قضائی، عملاً بر ماًموریت آیتالله خلخالی صحه گذاشت؟ چرا نهضت آزادی، که دهها سال در مقابل شاه به خاطر «آزادی» مبارزه کرده بود، در برابر آیتالله خمینی به چانه زدن و معامله کردن بر سر اصول اعتقادی خود اکتفا کرد؟ آیا استعفای مهندس بازرگان بلافاصله پس از انتصاب آیتالله خلخالی به انزوای آیتالله خمینی منجر نمیشد؟
علت این پرسشها چیری نیست مگر سنجش و کاوش در مسئولیت نیروهای گوناگون شریک یا دخیل در قدرت در آنچه در همان روزهای اوّل انقلاب پیش آمد و حداقل تا یک دهه با شدّت و خشونتی دمافزا ادامه یافت. آنچه به این پرسشها موضوعیت بیشتری میدهد استعفای نسبتاً سریع دکتر سنجابی از دولت بازرگان است. هر چند که دکتر سنجابی نیز هم در استعفا نامۀ خود از صراحت پرهیز کرد و هم با واسطگی فرزند آیتالله خمینی پذیرفت که استعفای خود را تا برگزاری رفراندم به تعویق اندازد.
پرسش در مورد میزان و چگونگی مسئولیت آغاز و ادامۀ خشونت و کشتار انقلابی را میتوان و باید در مورد دیگران هم مطرح کرد. پاسخ این سوآل در مورد نیروهای انقلابیِ متفاوت با و جدا از آیتالله خمینی روشن است. اینان، با آنکه سرانجام به ناحق، خود قربانی اصلی خشونت و کشتار شدند، در تزریق و رواج آن، بخصوص از راه بیاعتبار کردن نیروهای ملّی و مذهبی میانهرو، مسئولیت بزرگی به عهده داشتند.
امّا دربارۀ مردم به طور اعم چه میتوان گفت؟ گفته میشود که بلافاصله پس از اعلام خبر اعدام چهار امیر ارتش شاه فریادها و تیراندازیهای هوائی به نشانۀ رضایت و شادی در تهران طنین انداخت. می توان فهمید که مردمی که روز فرار شاه به گونهای خودانگیخته جشن گرفتند و در خیابانها به پایکوبی پرداختند، و با حضور جمعی خود که گاه به میلیونها میرسید، برای اولین بار به قدرت خود پی میبردند، اعدام کسانی را که سالها در مصدر قدرت بودند، تنها تاًیید همین قدرتی که اینک به چنگ آورده بودند، تلقّی میکردند و آن اعدامها را نوعی تشفّی خاطر میدانستند[2].
با این حال روز ۱۴ اسفند، یعنی سه هفته پس از پیروزی انقلاب، یک میلیون نفر در مراسم بزرگداشت مصدّق شرکت کردند. طبعاً عدۀ ناچیزی از این یک میلیون نفر میدانستند که دکتر مصدق با محاکمۀ نظامیان شرکتکننده در کشتار سی تیر سال ۱۳۳۱مخالفت کرده بود. ولی میتوان مطمئن بود که اکثریت آنها راه و روش میانهروانه و نگرانی وسواسآمیز مصدق را در اجرای قانون و رعایت حقوق مخالفان به خشونت بیمحابا و مجانی آیتالله خمینی ترجیح میدادند.
آنچه در این میان اغلب ناگفته مانده و نادیده گرفته شده – بویژه آنجا که پای نقش و مسئولیت روشنفکران در انقلاب به میان کشیده میشود – این است که سارمانها و تشکّلهائی که قبل از انقلاب از سوی جامعۀ مدنی با خواست آزادی و رعایت قانون اساسی تشکیل شدند، بعد از انقلاب نیز، به اصول و خواستهای خود وفادار ماندند. ابنان به اشکال گوناگون با زیادهرویها و انحصارطلبیهای آیتالله و همدستانش به مخالفت برخاستند. اینان، با این که تنها با حضور خود آبرو و احترامی بویژه در خارج از کشور، برای انقلاب فراهم کرده بودند، حتّی پیش از پیروزی انقلاب از تعرضهای انقلابیان اسلامی مصون نماندند. پیداست که بعد از انقلاب هم از سرنوشت بهتری برخوردار نشدند و در شمار اولّین قربانیان سرکوب و خفقان انقلاب اسلامی درآمدند.
********
یکی از مضمونهای مکرّر سخنرانیهای آیتالله خمینی در در دوران ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ فقر و فلاکت عمومی بود که آن را ناشی از سیاستهای خانمان بربادده شاه میدانست. رواج واژۀ مستضعف را هم باید به حساب علاقۀ ایشان به طبقۀ محروم جامعه گذاشت. آیتالله خمینی در اولّین روزهای آغاز انقلاب نیز نشان داد که محرومان یا مستصعفان را از یاد نبرده و به آنها وعدۀ آب و برق و خانه و حتّی اتوبوس مجانی داد. در ضمن فراموش هم نکرد اضافه کند که خدمات و امکانات روحانی و معنویای که انقلاب اسلامی برای همین مستضعفان و محرومان فراهم کرده بسی ارجمندتر و مهمتر از امکانات رفاهی است.
امّا آیتالله خمینی به سرعت دریافت که آنچه از عهدۀ انقلابش برنمیآید همانا پاسخ دادن به نیارهای مادی و رفاهی میلیونها مستضعف است. فکل کراواتیهای دولت موقت را برنمیتافت؛ دور بر خودش را هم، در کنار عدهای آیتالله، گروهی دلال بازاری گرفته بودند که آنجا که کار ادارۀ مملکت و پاسخ دادن به نیازها و الزامات داخلی و خارجی پیش میآمد، به قول خودش هیچ کدامشان حتّی یک نانوائی را هم نمیتوانستند اداره کنند. بدین ترتیب گرفتاری مستمندان و محرومان با تاًسیس بنیاد مستضفعان، با پول مفت بنیاد پهلوی و «چپو»های دیگر حل شد و مسیر و اهداف دیگری برای انقلاب اسلامی در نظر گرفته شد.
از اینجاست سلسله رویدادهائی که یکی پس از دیگری جوّ آشوب و انقلاب را کش دادند و خواه ناخواه به اعدام دسته جمعی زندانیان سیاسی منجر شدند : دعوای برتری مکتب بر تخصّص که فلج شدن دستگاه دولتی را در پی آورد. اعلان بسیج عمومی برای جنگ در کردستان علیالاصول از نظر آیتالله خمینی یک موهبت کوچک الهی به حساب آمد. تسخیر سغارت آمریکا و گروگانگیری دیپلماتها انقلاب دوّم و انقلاب بزرگتر نام گرفت. بدین ترتیب،جنگ عراق نمیتوانست یک موهبت الهی تمام عیار نباشد.
جمال عبدالناصر، یکی از محبوبترین رهبران جهان عرب، پس از شکست در مقابل اسرائیل، با این که مسئولیتی نسبی در شروع جنگ داشت و اسرائیلِ متجاور جنگ را آغاز کرده بود، از سمت خود استعفا داد. آیتالله خمینی، با آنکه در برافروختن آتش کینه میان دو کشور ایران و عراق مسئولیت بزرگی داشت، و پس از فتح خرمشهر، پنج سال دیگر به جنگی تجاوزکارانه و بیهوده ادامه داد، پس از آن که دریافت نه تنها راهی به پیروزی ندارد که ملّت حربالله هم دیگر مایل و قادر به ادامۀ جنگ نیست، «با نوشیدن جام زهر» آتش بس را پذیرفت. اما نه تنها به هیچ اشتباهی اقرار نکرد، که در بیانیهای بسیار فصیح و بسیار صمیمانه و صادقانه، بر مواضع پیشین خود اصرار ورزید. در این بیانیۀ طولانی بویژه به سرنوشت محرومان و مستضعفان و نیز به وضعیت جوانان پرداخت و مکرراً به مسئولان یادآوری کرد که از رسیدگی به آنان غفلت نکنند. امّا جوهر اصلی بیانیه همانا تاًکید بر ماًموریت و تعهدی بود که از آغاز به عهده گرفته بود و تا آخر بدان وفادار ماند : «ما اعلام می کنیم که جمهوری اسلامی ایران برای همیشه حامی و پناهگاه مسلمانان آزاده جهان است و کشور ایران به عنوان یک دژ نظامی و آسیب ناپذیر نیاز سربازان اسلام را تامین و آنان را به مبانی عقیدتی و تربیتی اسلام و همچنین به اصول و روشهای مبارزه علیه نظامهای کفر و شرک آشنا میسازد…»
از صدور این بیانیه تا نوشتن حکم اعدام چند هزار زندانیِ «بر سر موضع» چند روز بیشتر فاصله نیست. ولی آیتالله خمینی این فاصله را مدتها پیش درنوردیده بود. از نگاه او زندانیانِ منافق یا کافر که حاضر نیستند بلافاصله از زندان به روی میدانهای مین بروند، تنها یک خاکریز بیمقدار دشمن شمرده میشدند که میبایست هر چه زودتر از سر راهِ رسیدن به وادی رستگاری نزد حق تعالی برداشته شود.
آیتالله خمینی برای آنکه هیچ تردیدی در برحق بودن حکمش در مورد اعدام زندانیان باقی نگذارد، اندک زمانی بعد حکم اعدام سلمان رشدی را هم صادر میکند. او به خوبی آگاه است که دولت خودش با صدور این حکم دچار چه جهنمی از مشکلات بینالمللی خواهد شد. امّا او، همچنان که در بیانیۀ پذیرفتن آتشبس میگوید، فقط آمده است تا به مسلمانانی که دوستش میدارند بشارت دهد که «خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنان که در این قافلۀ نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنهایی که این گوهرها را در دامن خود پروراندند! خداوندا، این دفتر و کتاب شهادت را همچنان به روی مشتاقان باز، و ما را هم از وصول به آن محروم مکن. خداوندا، کشور ما و ملت ما هنوز در آغاز راه مبارزهاند و نیازمند به مشعل شهادت، تو خود این چراغ پر فروغ را حافظ و نگهبان باش.»
نتایج یک نظرسنجی که حدود شانزده سال پیش بوسیلۀ یکی از استادان دانشگاه تهران دربارۀ محبوبترین رهبران و شاهان ایران انجام شده، چنین بوده است : «حضرت امام خمینی، دکتر مصدّق، امیرکبیر، کورُش کبیر، رضاشاه…»[3] اگر در ایران هم هر از گاهی چنین نظرسنجیهائی برگزار میشد، ملاک و معیار کم و بیش معتبری به دست میداد تا بفهمیم در این شانزده سال اخیر چه مرهمی بر زخم باز اعدامهای ۶۷ گذاشته شده.
[1] در توضیح و توجیه اعدامهای روزها و ماههای اوّل استقرار جمهوری اسلامی معمولاً دلیل «شرایط انقلابی» را پیش میکشند. توضیح با توجیه این اعدامها، که با مصادرۀ اموال، و در واقع با غارت ثروت عدۀ بسیاری از کسانی همراه شد که به گونهای در رژیم پیشین نقش یا با آن ارتباطی داشتند، حاکی از پذیرفتنِ ناگزیر بودن، «طبیعی» بودن، و حتّی لازم بودن این مجازاتها یا خودسریها بود. ظاهراً مراد از شرایط انقلابی وصعیتی است که در آن توسّل به روشهای خشونتبار غیرعادی و استثنائی همراه با متوقف ساختن موقتی دستگاه و روند عادی دادگستری، به منظور خنثی کردن هر گونه اقدام واقعی یا خیالی عناصر رژیم گذشته، مجاز، لازم و اجتنابناپذیر است.
امّا آیا چیزی یا مرحلهای به نام «شرایط انقلابی» وجود دارد؟ کوششهای مورخان و تاریخنگاران به منظور تعبیر و تفسیر، و بنا بر آن، تنظیم قانونمندیای برای انقلاب، به نتیجۀ معتبر و پایداری نرسیده است. اتفاقنظر چندانی میان آنان نه بر سر تعریف انقلاب و در مورد مراحل آن وجود ندارد. حتّی اگر انقلابهای تاریخی را به انقلاب فرانسه و انقلاب روسیه و، تا حدودی، به انقلاب اسلامی، محدود کنیم، باز هم نمیتوان وجوه مشترکی میان آنها یافت که چیزی به نام «شرایط انقلابی» را، به معنای شرایطی که ترور و اعدام انقلابی را، حتّی در مقایسه با نظام قضائی پیش از انقلاب، موجه و پذیرفتنی کند.
شاید تنها بتوان وقوع جنگ داخلی، یعنی مقاومت مسلحانه و قهرآمیز نیروهای طرفدار رژیم پیشین، در برابر انقلاب را توجیهگر شدت یا سرعت عمل دادرسی «انقلابی» دانست. چنانکه در مقاومت و ستیز برخی از اشراف و روستائیان فرانسه در برابر انقلاب پیش آمدکه به شوآنری (Chouannerie) معروف است. یا تشکیل ارتشهای سفید برای درهم کوبیدن انقلاب اکتبر.
در انقلاب اسلامی تنها رویدادی که با این دو حادثه میتواند مقایسه شود حوادث کردستان با خواست خودمختاری است که به درگیریهای مسلحانه منجر شد، و طبعاً اعدامهای «انقلابی» هم به همراه داشت.
از حوادث کردستان گزارش معتبر و موثقی موجود نیست. برخی از این گزارشها از تحریکات و حادثهآفرینیهای عناصر رژیم اسلامی خبر میدهند. واقعیت مسلّم این است که رژیم اسلامی رهبران جنبش خودمختاری کردستان را، حتّی پس از فرار و تبعید، رها نکرد و به قتل رساند. به درستی معلوم نیست که در آغاز انقلاب خواست خودمختاری، که میتوان پذیزفت به گونهای شتابزده مطرح شده بود و با خشونتی سبعانه هم سرکوب شد، تا چه حد با تجریهطلبی یا خواست جدائی – که همچنان یکی از مسائل بغرنج و حاد ایران و منطقه است – آمیخته بود. آنچه روشن است این که در روزهای آغاز انقلاب حوادث کردستان خطری برای رژیمی که تازه برپاشده بود، به حساب نمیآمد. مهمتر از این، توسّل رژیم به اعدامهای «انقلابی» ربطی به حوادث کردستان نداشت. تا آنجا نگارنده به خاطز میآورد از جانب نیروهای طرفدار خودمختاری برای کردستان که خواستار «دموکراسی برای ایران» هم بودند، اعتراضی نسبت به اعدامهای انقلابی در تهران یا دیگر شهرها به عمل نیامد – ظاهراْ این اعدامها مغایرتی با دموکراسی مورد نظر آنها نداشت.
انقلاب اسلامی ایران، کم و بیش مثل هر انقلاب دیگر، بیش از آن منحصر به فرد بود که بتوان آن را در تعریفی کلّی و عمومی از «انقلاب» طبقهبندی کرد. نتیجه آنکه توسّل به انقلاب یا شرایط انقلابی برای توضیح یا فهم خشونتی که در پی آورد، اعتباری ندارد – یا اگر اعتباری هم داشته باشد، سخت نسبی است. صرفنظر از این که کوششهائی که به منظور دریافت و شناختن قانونمندیهائی برای انقلابها صورت گرفته، تا به حال به نتایج مورد اعتماد و توافقی نرسیدهاند.
[2] انقلاب ایران نسبتاً به طور مسالمتآمیز و حتّی بیش از تصوّر رهبران آن به آسانی پیروز شد. خود آیتالله خمینی هم همیشه بر پرهیز از خشونت تاًکید میکرد. آماری که بعد ار پیروزی از کشتهها و زخمیهای انقلاب ارائه شد سخت مبالغهآمیر و دروغ بودند. با این حال در جریان ماههای پیش از انقلاب، زمانی که پیروزی آن کاملاْ تضمین شده بود، در چند مورد مردم، و طبعاً کسانی از آنان که خوی ستیزهجوئی و شرارت بیشتری داشتند، به گونهای خودسرانه دست به قتل و مثله کردن ساواکیها زدند. چند نفری هم شتابزده به تشکیل گروههای مسلّح پرداختند که بیشتر یادآور «مجاهدان روز شنبه» بودند. اینان بعد از انقلاب، به تقلید از سازمان مجاهدین خلق و به منظور غصب جایگاه آن، «سارمان مجاهدان انقلاب اسلامی» را تشکیل دادند. یکی دیگر از موارد سوق دادن و مجذوبکردن مردم ساده و بیخبر را به خشونت و بیرحمی نگارنده یکی دو ماه پیش از پیروزی انقلاب در بهشت زهرا شاهد بود: در برابر جمعی چند هزار نفری که در گوشهای از بهشت زهرا گرد آمده بودند، چند نفر، که هم از دور میشد تشخیص داد از جاهلها و بزنبهادرهای منطقهاند، چند کیسۀ بزرگ پلاستیکی انباشته از دل و روده و جگر و شکمبه را در برابر دیدگان حیرتزدۀ مردم بالا میبردند و ادعا میکردند که اینها اعضا و جوارح مردمی هستند که در قروین زیر تانکهای ارتش له شدهاند. جالب این که یکی از همان جاهلها دائم از مردم میخواست تا بنشینند و جلوی دید دیگران را نگیرند تا بتوانیم بهتر «بهرهبرداری» کنیم.
[3] سایت فرهنگ ایرانی، ۳۱ فروردین ۱۳۹۰