از دیماه سال گذشته که در شمار بسیاری از شهرهای کوچک ایران تظاهراتی در اعتراض به وضعیت معیشتی و بیکاری، همچنانکه علیه سیاستهای جمهوری اسلامی برپا شد، حکومت هر چه بیشتر و بیشتر در گردابی از فاجعه و مصیبت فرو میرود و راه نجاتی نمییاید. برای اولّین بار بسیاری از سرکردگان و مسئولان حکومت نیز به صدا درآمده و به وجود بحرانها و «ابرچالش»های بیسابقهای که رژیم را در میان گرفته و هر یک حاوی خطرات پیشبینیناپذیری برای آینده و حتّی بقای رژیم هستند، اعتراف میکنند.
آیا این وضع، با توجه به این واقعیت که با گذشت زمان وخیمتر و غیرقابل تحمّلتر خواهد شد، موجودیت حکومت اسلامی را به خطر انداخته است؟ آیا انتظار آمیخته با بیم و امیدی که همین بحرانها و ابرچالشها در مورد سرنوشت حکومت اسلامی برانگیختهاند، به تحقق خواهد پیوست؟ آیا به واقع شمارش معکوس سقوط و تلاشی حکومت اسلامی آغاز شده است؟
تجربۀ چهل سالۀ حکومت اسلامی قاعدتاً باید به ما آموخته باشد که در بررسی و برآورد رویدادهای مربوط به آن و رویدادهائی که خود میآفریند، چندان نمیتوان به تجربهها و آموزههای رایج و دمدست اتکا کرد. برآوردهائی که در مورد حکومتهای در حال بحران و گرفتار ورشکستگی در دیگر نقاط دنیا و در زمانهائی دیگر صادق بودهاند، معلوم نیست در مورد حکومت اسلامی اعتباری داشته باشند. برای مثال، گرفتاریِ بیش از سی درصد از مردم کشور در زیر خط فقر یا دست و پا زدن ده درصد از آنها با گرسنگی، آنچنانکه علیالاصول رهبران و مسئولان هر کشور دیگری را نگران میکند و به چارهجوئی یا اعتراف به شکست وامیدارد، دستگاه رهبری و زعمای حکومت اسلامی را چندان دستپاچه نمیکند. این حکومت اصولاً وظیفۀ تاًمین معیشت و رعایت حقوق مردم و حتّی ادارۀ کشور را جزو وظایف اصلی خود نمیداند. در واقع کشور و مردم را به منظورر اجرای ماًموریتهای دیگری که برای خود قائل است، لازم دارد و برای اجرا و تاًمین آنهاست که منابع و امکانات مملکت، از جمله هر جا لازم باشد خود مردم را، به کار میگیرد.
جز این باید در نظر داشت که بحران و آشوب برای حکومت اسلامی کم-و-بیش یک وضعیت «عادی» است که فقط در آن میتواند به حیات خود ادامه دهد. در چندین مورد، که نیازی به برشمردن آنها نیست، خود رژیم مبتکر و موجد آشوب و بحران بوده و از آنها برای تحکیم مواضع و سلطۀ خود استفاده کرده است.
در ماجرای خروج آمریکا از برجام و اعمال تحریمها بر ایران، دست سران حکومت در پیگیری «سیاست»هایشان بازتر شده است: این بار خود استکبار جهانی است که آشکارا مسئولیت را به عهده گرفته و خواه-ناخواه به ماًموریت حکومت اسلامی دلیل وجودی میبخشد. در عین حال، فراموش نمیکنیم که سیاستهای یکجانبه و خودسرانۀ ترامپ، که اروپا و برخی کشورهای دیگر را به مقابلۀ نصفه-نیم بهائی با آن واداشته، محیط را برای حکومت اسلامی قابل تنفستر کرده است. حتّی حملۀ جنایتکارانۀ اهواز نیز از این قاعده مستثنی نیست و خود فرصتی است برای حکومت اسلامی و موشکبازیهای سپاه پاسدارانش تا هر چه بیشتر عرصه را در اختیار گیرند و با بهانه قرار دادن اولویت و فوریت ماًموریتهای خود، خواستهای مبرم مردم و نیازهای اساسی مملکت را پشت گوش بیاندازند.
طی ده سالۀ اوّل عمر حکومت اسلامی، به یمن کاریزما و قدرت بسیج مقاومتناپذیر بنیانگذار آن، دستگاه حکومت و تمامی منابع و امکانات مملکت در خدمت ماًموریتهای اصلی انقلاب اسلامی قرار داشت: گسترش هر چه بیشتر اسلام انقلابی، مبارزۀ جهانی و دائمی با طاغوت (و یا استکبار جهانی)، محو هرچه بیشتر و همیشگی آثار حضور و نفوذ تمدن غربی و مدرنیته و هدفهای گنگ و مبهمی از این قبیل. پس از درگذشت آیتالله خمینی، که کشوری جنگزده و ویران و مغلوب برای جانشینان خود به ارث گذاشت، سرانجام برخی یا جناحی از جناحهای رنگارنگ و پاره-پارۀ حکومت به یاد آوردند که مملکتی و مردمی روی دستشان مانده و حالا که دیگر جنگی نیست تا به بهانۀ آن به بسیج و سرکوب ادمه دهند، باید به نیازها و ضروریات آنها پاسخ داد.
امّا دست بر قضا، جانشینی بنیانگذار حکومت اسلامی به کسی واگذار شد که علاقۀ چندانی به این نوع امور نداشت و بیشتر مایل به ادامۀ همان «خط امام» بود. مردی بود به گفتۀ خود «انقلابی» که سیاستمداری را دون شاًن خود میدانست. آنچه میفهمید و برایش اولویت داشت همان پروژههای گنگ و کور و در عین حال پرهزینه بود: اسلامی کردن همه چیز و هر چیز حتّی علوم انسانی، پیگیری هدفهای بلندپروازانه و جنونآمیزی نظیر کسب دانش و فنآوری – و قاعدتاً سلاح – هستهای، پیشراندن مرزهای امنیتی حکومت اسلامی تا مدیترانه، کوبیدن مداوم بر طبل مرگ بر آمریکا و استکبار جهانی، تکرار شعار توخالی نابودی اسرائیل…
در این میان، البته هر جا سنبۀ حریف پرزور شده و راه را بر بلندپروازیهای اسلامی-انقلابی بسته، به تبعیت از شیوۀ بنیانگذار کبیر که زمانی شربت تلخ شکست را سرکشیده بود، شیوۀ نرمش قهرمانانه در پیش آورده میشد و صورت حساب را – گاه صدها هزار نفر کشته و معلول و گاه میلیاردها دلار هزینۀ بیهوده – تقدیم مردم میکردهاند.
مردم ایران در دو نوبت به گونهای اساسی و با فداکاری و بردباری و حتّی با چشمپوشی از خطاهای هولناک و تعدّیات جبرانناپذیر سران و سرکردگان حکومت اسلامی به آنها فرصت دادند تا به اصلاح خود برخیزند، از حسننیّت و سعّۀ صدر مردم یادبگیرند و، اگر ظرفیت و توانائی جبران مصیبتهائی را که به بار آوردهاند، ندارند، حداقل از ایجاد مصیبتهای باز هم بیشتر خودداری کنند و حقوق اوّلیۀ ملت را رعایت نمایند.
در این دو نوبت این امید نه چندان واهی فراهم آمد که حکومت اسلامی، حتّی برای دوام خود هم که شده، سر سازگاری با خواستهای حداقل و نجیبانۀ مردم در پیش گیرد. امّا در هر دو نوبت دار و دستهای که گرد هستۀ سخت و ستبر و کبرهبستۀ «ولی فقیه» انقلابی فراهم آمدهاند، شکیبائی و بردباری و نیکخواهی مردم را با گلوله و دشنه و چماق و زندان و شکنجه پاسخ دادند.
از عوارض این خشونت و تمامخواهی یکی هم این بود که بسیاری از «رهبران» حرکتهای اصلاحطلبانه، همچون شریک دزد و رفیق قافله، مردم را رها کردند و با حکومت همراه شدند. در نهایت برای این که راه بر هرگونه امید به اصلاح، یا آرامش یا بازسازی یا توجه به نیازهای اساسی و واقعی مردم و مملکت در جمهوری اسلامی کاملاً بسته شود، دولت تدبیر و امید هم، که اندکزمانی توهم نوعی عقلانیت و بازسازی را ایجاد کرده بود، یک سره خود را در اختیار ماًموریت اصلی و بدوی انقلاب اسلامی گذاشت.
بدین ترتیب، انقلاب اسلامی که چهل سال پیش پیروز شد، همچنان ادامه دارد و بنا به نص صریح به اصطلاح قانون اساسیاش الیالابد ادامه خواهد یافت. معنی این حرف در عمل این است که حکومت اسلامی آنچه توانسته و به تصوّر انس و جن میآمده در حفظ و تداوم خود کرده و در آینده نیز، بیواهمه از آشوب و بحران و تهدید خارجی و متلاشی شدن مملکت و قحطی و گرسنگی مردم و…، خواهد کرد.
***
مخالفت با برقراری حکومتی زیر لوای اسلام و با حق تمام عیار ولی فقیه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شد. فعالیتها و حرکتهای آزادیخواهانهای که پیش از شتاب مقاومتناپذیر نهضت اسلامی به رهبری آیتالله خمینی آغاز شده بودند و کرهاً یا طوعاً بدان وابسته شدند یا تحت تاًثیر آن قرار گرفتند، از میان نرفته و همچنان در پی تحقّق خواستهای خود بودند. گردهمآئی میلیونی بر مزار دکتر مصدّق، کشمکشهای دمافزون دولت موقت با روحانیان شورای انقلاب، جدائی سریع جبهۀ ملّی از رژیم، تلاشهای پراکنده و نه چندان منسجم بنیصدر و ادامۀ فعالیت سازمانها و کانونهای دموکراتیک نمونههائی از مخالفت و مقاومت در برابر استقرار و تحمیل رژیم اسلامی بودند.
گرایشهای گوناگون چپ نیز، بجز حزب توده، در آغاز به مخالفت با سلطۀ حکومت اسلامی برخاستند. اما اینان که در اکثریت بزرگ خود حامل میراث تاریخی مفهوم انقلاب در تصوّر سنّتی آن بودند، یا به رژیم انقلابی تسلیم شدند یا زیر ضربات آن از میان رفتند. اینان فرصت نیافتند تا این درس بزرگ را فراگیرند که انقلاب اسلامی با پیروزی خود آخرین میخ را بر تابوت انقلاب به مثابۀ راه رهائی زحمتکشان و محرومان کوبیده است.
رفتار و فعالیت سازمان مجاهدین در آن سالها نیز تاًییدی است بر نیرومند بودن مقاومت در برابر تمامخواهی رژیم اسلامی: در میان گروههای چپ انقلابی تنها مجاهدین بودند که خواست آزادی و دموکراسی را بر شعارهای بیمحتوا و عوامفریبانۀ مبارزۀ استکبارستیزی و مستضعفپروری ترجیح دادند و به همین علت در آن سالها محبوبیت فراوانی کسب کردند.
«قیام» ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ مجاهدین، که تنها مورد توسّل به قهر از جانب مخالفان رژیم هم نبود و نمونههای کوچک و بزرگی از آن تا آن تاریخ در گوشه و کنار کشور رخ داده بود، فرصتی بود برای حکومت اسلامی که شمشیر را از رو ببندد و هر گونه گرایش یا بروز مخالقتآمیز را که رنگی از آزادیخواهی یا طرفداری از حقوق مردم را داشت، در نطفه خفه کند.
سکوت مرگباری که از سال شصت آغاز شد و فعال مایشائی روحانیت و همدستانش را به همراه داشت، یک دهه و نیم به درازا کشید. چنانکه در بالاتر اشاره شد، در خرداد سال ۱۳۷۶، بیشتر به ابتکار خود مردم و کمتر به علت رقابتها و درگیریهای جناحهای حکومتی، خواست مردمسالاری و رعایت آزادیهای اولیه به موتور حرکتی تبدیل شد که اصلاحطلبی نام گرفت. این حرکت، با همۀ تناقضها و نارسائیهایش، از آنجا که امید و آرزوی نوعی سازش مسالمتآمیز میان تمامخواهی حکومت و حقوق مردم را ارائه میکرد، چند سالی دوام آورد، ولی سرانجام بدنۀ مردمی آن سرکوب شد و متولّیان حکومتیاش جذب «نظام» شدند. این تجربه در انتخابات سال ۱۳۸۸ نیز تکرار شد. با این تفاوت که این بار حکومت اسلامی، با استفاده از درسهائی که از عوارض انتخابات 1376 آموخته بود، جنبش سبز را در همان صندوقهای راًیگیری خفه کرد و یک بار دیگر راه سرکوب تمام عیار را در برابر معترضان در پیش گرفت.
اکنون نزدیک به ده سال از آخرین تجربهای که به ابتکار مردم و برخی از دستاندرکاران و صاحبنظران آغاز شد و هدف آن فراخواندن حکومت اسلامی به در پیشگرفتن عقلانیت و رعایت مصالح مملکت و حقوق ملّت بود، میگذرد. حکومت اسلامی همچنان به «سیاستهای» ویرانگر و خطرناک خود، چه در درون مرزهای کشور و چه در منطقه، ادامه داده و چنان وضعیت فلاکتباری برای مردم به وجود آورده است که کمترین نتیجهاش تظاهرات مردم به تنگآمده در دیماه سال گذشته بوده است. فقر و گرسنگی مردم، فساد ریشهای و ساختاری رژیم، ادامۀ سرکوب و خفقان تا حد توسّل به اعدام، افزایش روزافزون زندانیان سیاسی و مدنی، نادیده گرفتن مطلق فاجعۀ محیط زیست، رهاکردن مردم در مصیبتهائی مثل زمینلرزه و خشکسالی… تنها چند سرفصل از کارنامۀ حکومت اسلامی است که که در چهل سال عمر خود با پیگیری و لجاجت هر چه بیشتر بدان ادامه داده است.
***
در چنین شرایطی، آیا آنچه آشکار و ضروری و گریزناپذیر است، گردهمآمدن و فعالیت مشترک و همآهنگ و سازمان یافتۀ همۀ افراد وگروههائی نیست که با سابقۀ مبارزاتی و سیاسیاشان یا با گفتهها و نوشتههایشان ضرورت دگرگونیهای ریشهای و تحوّل در نظام حکومتی ایران را بارها و بارها و سالها و سالها اعلام کردهاند؟ آیا نزدیکی، همخوانی و اغلب یکسانیِ نتیجهگیریها و خواستهای همین کسان برای گردهم آمدن آنها کافی نیست؟ آیا اینان، چنانکه نوشتهها یا گفتهها یا موضعگیریهایشان، همچنانکه فعالیتها و روابط و موقعیتهای سابقشان نشان میدهد، نمیتوانند سازماندهی نیرو یا جریان یا تشکّل یا مدیریتی را فراهم آورند که خواست حداقل، مبرم و مشترک آن رعایت اصول مقدماتی و بدیهی دموکراسی، از جمله جدائی دین از حکومت، و برقراری یک جمهوری، بدون پسوند و پیشوند باشد؟ [1]
طرح این پرسش و پاسخ مثبت دادن به آن به هیچ روی به معنای نادیده گرفتن یا کم بها دادن به موانع و معضلاتی که بر سر راه اجرای آن وجود دارد، نیست: وضعیت عمومی جهان امروز که هر چه بیشتر فرد را تنها مهرۀ غیرمؤثری در یک ماشین غولآسا و غیرقابل کنترل میشناسد و در نتیجه او را از هرگونه دخالت آرمانگرایانه بر حذر میدارد؛ پناه بردن به این عقیدۀ فریبنده که پیش از هر اقدام سیاسی باید فرهنگ جامعه را دگرگون کرد و تمایل یا غریزۀ رفتار استبدادی را در افراد از میان برد؛ فرسودگی و بیاعتباری نظریات و مکتبهای سیاسی و در نتیجه دوری و حتّی بیزاری عمومی، بویژه در نسل جوان، از سیاست؛ معضل تاریخی پراکندگی آزادیخواهان و رقابتها و تنگنظریهای کودکانۀ آنان که لطمههای جبرانناپذیرش در رویداد انقلاب اسلامی آشکار شد؛ پیشکشیدن دعوای بیهوده و بیمورد تعیین نقش و وظیفه و رابطۀ مخالفان داخل و خارج کشور…[2]
در برابر همۀ این بغرنجها و بسیاری دشواریهای دیگر، چارهای جز پذیرفتن این واقعیت نیست که سیاست، چه بخواهیم و چه نخواهیم، مشغله و وظیفۀ هر فرد و پرهیز از آن هم غیرممکن و هم بهانهای است برای فرار از مسئولیت. همۀ ایرانیان، چه آنها که درداخل کشور بسرمیبرند و چه آنها که در خارج هنوز ملّیت ایرانی خود را حفظ کرده و نگران و دلسوز آنند، جز پیوستن به این نیرو یا واکنش نشان دادن و موضعگیری در برابر آن، راهی ندارند. اهمیت و فوریت ایجاد چنین نیرو یا سازمان یا مدیریت یا شورائی بیش و پیش از هر چیز در این است که نشان میدهد گرفتاری در چنگال حکومت اسلامی تقدیر یا جبری گریزناپذیر نیست و ایرانیان از چنان توانائی و دانائیای برخوردارند که شیوۀ درخور و امیدوارکنندهای برای پشت سر گذاشتن این حکومت فراهم آورند و راه رهائی از این وضعیت تحمّلناپذیر را بیابند. [3]
باید صراحتاً و به تاًکید گفت که از نگاه مردمی که زیر سلطۀ ناروای حکومت اسلامی بسر میبرند، همچنانکه از نگاه تاریخ، هر گونه خودداری یا هر روز تاًخیر در ایجاد چنین نیروی سازمان یافتهای مسئولیت و تقصیری است همسنگ مسئولیت و تقصیر سران و زمامداران جمهوری اسلامی. دیر زمانی است که اکتفاکردن به انتقاد و افشاگری و تبلیغ ذرّهای از این مسئولیت و تقصیر نمیکاهد.
[1] در اینجا، به اقتضای اختصار همچنانکه به علت عدم اطلاع کافی نگارنده، به همۀ تلاشهای فعالان سیاسی خارج از کشور با هدف ایجاد ائتلاف یا اتحاد نپرداختهایم. این تلاشها عموماً با فداکاری و پیگیری فراوان همراه بوده و برخی از آنها همچنان پایدار ماندهاند. ناگفته پیداست که حضور آنها در طرحی که سعی شده خطوط اصلی آن در این نوشته ارائه شود، مغتنم خواهد بود. از سوی دیگر، میدانیم که شمار بزرگی از ایرانیان خارج از کشور از چندی پیش فعالیتهائی در این زمینه آغاز کرده و هر یک راه و رسم و رهبری هم برای خود برگزیده و با برخورداری از امکاناتی که از این راه و آن راه فراهم آمده است، به تلاش و کوشش خود افزودهاند. آنچه در این نوشته مورد نظر است تشکیل ائتلاف یا هیئتی است به منظور تحقّق خواستهای مشترک مردم از راههای مسالمتآمیز، با الهام از راهها و شیوههائی که در داخل کشور ارائه میشوند، و با تاًکید بر استقلال نظر و عمل و پرهیز از هر نوع تبانی و همکاری با عوامل خارجی.
[2] اتفاقاً در این مورد فعالان و صاحبنظران داخل کشور قدمهای بزرگی برداشته و از هم اکنون پاسخهای معتبر و قابلاعتمادی به این پرسش دادهاند.
[3] نیازی به تصریح ندارد که تاًکید بر فوریت تشکیل و برآوردن هویتی در شکلی سازمانیافته به عنوان بدیلی در برابر جمهوری اسلامی، به هیچ روی ناشی از این تصوّر نیست که رژیم جمهوری اسلامی در حال تلاشی است و عنقریب صحنه را خالی خواهد کرد. روحانیت حکومتی و شرکای آن همان قدر که قدرت را آسان به چنگ آوردند، در حفظ آن با همۀ امکانات و تا نفس آخر خواهند جنگید و از هیچ وسیله و شگردی برای ادامۀ سلطۀ خود صرفنظر نخواهند کرد. تا زمانی که حریف باورکردنی و نیرومندی، در عالم واقع به وجود نیامده باشد، سردمداران و شرکای رژیم اسلامی بنا به «غریزۀ» حفظ قدرت، با بهرهمندی از امکانات آن که هر چه بیشتر حالت غارت و چپاول به خود گرفته است، همراه با تنکمایهای از ایمان و تعصّب برخی از طرفداران خود، کم وبیش با خیال راحت به سلطۀ خود ادامه خواهند داد.