چهل سال ترویج رندانه انفعال!

6d5fg4dfg4 على کشتگر ali keshtgarرمز بقای جمهوری اسلامی در چیست؟ عمق و ابعاد نارضایتی و نفرت از دیکتاتوری مذهبی از آخرین روزهای دوران شاه هم فراتر رفته است. ابعاد فساد حکومت و فقر ملت و بحران های اقتصادی و اجتماعی نیز بسیار بیش از آن زمان است، پس چرا ما امروز شاهد فعال شدن شکاف میان دولت و ملت و حضور یک جنبش نیرومند اجتماعی علیه استبداد دینی حاکم بر کشور نیستیم؟ اعتراض روزمره زنان به حجاب اجباری و تبعیض های جنسی ، خشم کارگران از وضعیت مشقت بار زندگی، نارضایتی طبقه متوسط و لایه های فرهنگی آن و دهها علل و عوامل دیگر چرا به یک جنبش اعتراضی فراگیر تبدیل نمی شوند و حداکثر به اعتراضاتی مقطعی، پراکنده، محدود به صنف و گروه اجتماعی معینی می انجامد که به سرعت توسط رژیم سرکوب می شوند؟ آیا سرکوب به تنهایی می تواند توضیح دهنده نبود یک اپوزیسیون فعال و اثرگذارباشد؟ می بینیم که با وجود سرکوب سیستماتیک، مقاومت و اعتراضات فردی و یا گروهی جدا از هم کارگران، معلمان، زنان و سایر لایه های اجتماعی مدام ادامه دارند که این خود نشانه ظرفیت جامعه به تولید یک جنبش اجتماعی سراسری و نیاز مبرم به سازماندهی و رهبری است.

پژوهش های جالب اریکا چنوت نشان می دهد که اگر در یک جامعه معین سه و نیم درصد از مردم به جنبش اعتراضی پیگیر و دارای رهبری علیه نظام حاکم دست بزنند سرکوب آنان دشوار و احتمال پیروزی جنبش زیادتر از شکست آن است(1). پس چرا از میان میلیونها کارگر، میلیونها تن از ناراضیان طبقه متوسط، میلیونها معلم و کارمند و میلیونها زن و مرد عموما ناراضی و خشمگین از جمهوری اسلامی یک جنبش ملی آزادی خواهانه و عدالت جویانه پیگیر که سه و نیم درصد از جمعیت را شامل شود (سه میلیون) زائیده نمی شود؟ این نازایی چرا گریبانگیر ما شده است؟

به نظر من این بیماری خود عارضه ثانویه ای است به ناهنجاری مزمن دیگری که می شود نام آن را ابتذال سیاسی گذاشت. مختصات این ابتذال، عادت به فرقه گرایی در میان طیف متنوع اپوزیسیون، تمایل به سیاست ورزی بی هزینه، مسئولیت گریزی، تقلیل سیاست به دکان و نردبان، فراموش شدن نقاط مشترک، اگوئیسم و شاید مهمتر از همه سازگاری نوعی نگرش سیاسی”اصلاح طلبانه” با وضع موجود و محدود کردن سیاست به نصایح الملوک و یا حداکثر ظرفیت های قانونی جمهوری اسلامی. این عوامل در همه دوران حیات جمهوری اسلامی مانع شکل گیری یک ثقل معتبر مورد اعتماد مردم در اپوزیسیون بوده است.

می توان گفت همه چیز برای عبور از جمهوری اسلامی فراهم شده مگر مهمترین فاکتور که همانا یک رهبری یا یک جمع مورد اعتماد مردم ناراضی است و تا این مرکز ثقل در کار نباشد ذرات پراکنده موجود در فضای سیاسی معلق اند و به هم نمی پیوندند. دراین مقاله من به همین آخرین جنبه ابتذال سیاسی که اصلاح طلبی انفعال طلب و از موانع اصلی بر سر راه شکل گیری یک ثقل نیرومند اپوزیسیون است می پردازم و به جای ارائه تعریف های انتزاعی به یکی از مصادیق این ویژگی اشاره دارم.

مصاحبه نگهدار به عنوان یک مصداق

فرخ نگهدار به تازگی در گفتگویی با پایگاه خبری تحلیلی انصاف نیوز تحت عنوان: “ظرفیت های کشور در سطحی است که می توان دوام آورد”، “به صورت بندی و تحلیل اپوزیسیون خارج از کشور” پرداخته است. طرف گفتگوی نگهداردر تمام مصاحبه ایشان را “فعال سیاسی چپ گرا” می خواند. در این مصاحبه مطالبی مطرح شده که جان مایه اش تحریف تاریخ و وارونه نشان دادن واقعیت هایی است که شاهدانش هنوز زنده اند. به نظر من سکوت این شاهدان نه فقط خیانت به تاریخ و به کسانی است که در رویارویی با یک رژیم تبعیض گر و فاسد جان و امنیت خود را از دست دادند، بلکه خیانت به ایده اپوزیسیون و سیاست ورزی دموکراسی خواهانه و عدالت جویانه است.

فرخ نگهدار یک نمونه از صدها مبلغ نگرش پیش گفته است. او به تازگی در گفتگویی با پایگاه خبری تحلیلی انصاف نیوز تحت عنوان: “ظرفیت های کشور در سطحی است که می توان دوام آورد”، “به صورت بندی و تحلیل اپوزیسیون خارج از کشور” پرداخته است. طرف گفتگوی نگهدار، خانم معصومه رشیدیان، در تمام مصاحبه ایشان را “فعال سیاسی چپ گرا” می خواند(2). در این مصاحبه مطالبی مطرح شده که جان مایه اش تحریف تاریخ و وارونه نشان دادن واقعیت هایی است که شاهدانش هنوز زنده اند. به نظر من سکوت این شاهدان نه فقط خیانت به تاریخ و به کسانی است که در رویارویی با یک رژیم تبعیض گر و فاسد جان و امنیت خود را از دست دادند، بلکه خیانت به ایده اپوزیسیون و سیاست ورزی دموکراسی خواهانه و عدالت جویانه است.

درپائین به نقد این نگرش خواهم پرداخت.

رمز بقای جمهوری اسلامی

ترساندن دائمی مردم از خطر دشمن خارجی و تجزیه سرزمین، جلوگیری از ترکیب میهن پرستی و دموکراسی خواهی و تلاشهای مستمر در تقلیل میهن دوستی ایرانی به ناسیونالیسم مذهبی و همراه کردن آن با سیاستهای منطقه ای جمهوری اسلامی که سردار قاسم سلیمانی نماد برجسته آن است، همراه با سرکوب سیستماتیک و امنیتی کردن فضای جامعه از عناصر اصلی استراتژی بقای جمهوری اسلامی بوده و هست.

علاوه بر این سران جمهوری اسلامی معنای سیاست اختلاف بینداز و حکومت کن را از دیرباز درک کرده و همواره از آن برای تفرقه در میان مخالفان و ممانعت از شکل گیری یک اپوزیسیون فراگیر و کارآمد بهره برداری کرده اند.

در طول چهل سال گذشته همه تلاشهای مخالفان جمهوری اسلامی در ایجاد یک نیروی اپوزیسیون متکثر که بتواند در ورای مرزها و تفاوت های سیاسی و عقیدتی بر مبنای مشترکات مخالفان رژیم با هدف شکل دادن به یک جنبش دموکراسی خواهی موثر متحد شود، به ناکامی انجامیده است. حتم دارم که تلاشهای روزمره و پیگیر اتاق فکرها و سازمانهای امنیتی جمهوری اسلامی در سترون کردن این تلاشها و ادامه تفرقه و انفعال فرساینده و فرصت سوز در مجمع الجزایر صد تکه ای مخالفان، از دلایل این ناکامی است.

لبیک به دعوت رندانه خمینی سرآغاز سقوط !

بگذارید نخست کمی به عقب برگردم. وقتی در 13 آبانماه 1358 حزب الهی های آن زمان به نام “دانشجویان خط امام” بر خلاف قوانین و عرف بین المللی سفارت آمریکا را اشغال کردند و کارکنان آن را به گروگان گرفتند کمیته مرکزی سازمان چریکهای فدایی خلق که رفراندوم جمهوری اسلامی را تحریم کرده بود و به نظام جدید اعتماد نداشت، به مدت دو شبانه روز در حمایت از این کار که اهداف و پیامدهای آن ناروشن بود تردید داشت.اما خمینی با ترفندی رندانه، سازمان را به حمایت از اقدامی ترغیب کرد که سرآغاز سرکوب آزادی ها و ایجاد تفرقه در صفوف مردم و نیروهای سیاسی آن زمان بود.

تا آن زمان او در مقام رهبر انقلاب، سازمان فدایی را مگر به عنوان کسانی که در کردستان و گنبد جنایت می کنند به رسمیت نشناخته بود و حتی فراخوان یک هفته پس از انقلاب سازمان برای رفتن به محل اقامت خمینی به منظور ابراز احترام به وی را با اعلام این که کسی قرار نیست این جا به دیدن من بیاید رد کرده بود. اما او در فردای اشغال سفارت آمریکا که فورا مورد حمایت حزب توده قرار گرفته بود گفت: پس این چریکهای فدایی کجا هستند و چرا حمایت نکرده اند (نقل به مضمون). پس از این پیام که از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش شد، کفه حمایتگری چربید و ما طی اعلامیه ای از اقدام انقلابی دانشجویان خط امام حمایت کردیم و در به کار گرفتن روش های مبتذل سیاسی برای افشای لیبرالها و حمایت از مبارزات ضد امپریالیستی خمینی به حزب توده تاسی کردیم. تئوری این حمایت سیاسی هم پیشاپیش از مرکز فرماندهی انترناسیونالیسم پرولتری برای حزب توده تدارک دیده شده بود.

“در دوران گذار به سوسیالیسم تضاد عمده ی جهان، تضاد میان امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا با اردوگاه سوسیالیسم و نیروهای مترقی جهان به رهبری اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی است. در ایران نیز ماهیت هر نیروئی بسته به آن است که در کدام سوی این تضاد عمده ی جهانی ایستاده است”.

چگونه سرمایه سیاسی فدایی برباد رفت

ترساندن دائمی مردم از خطر دشمن خارجی و تجزیه سرزمین، جلوگیری از ترکیب میهن پرستی و دموکراسی خواهی و تلاشهای مستمر در تقلیل میهن دوستی ایرانی به ناسیونالیسم مذهبی و همراه کردن آن با سیاستهای منطقه ای جمهوری اسلامی که سردار قاسم سلیمانی نماد برجسته آن است، همراه با سرکوب سیستماتیک و امنیتی کردن فضای جامعه از عناصر اصلی استراتژی بقای جمهوری اسلامی بوده و هست.

چرخش سیاسی سازمان با استقبال گرم حزب توده مواجهه شد. روزنامه مردم نوشت: “رفقا خوش آمدید، اما دیر آمدید”.

نه فقط جبهه ملی، نهضت آزادی حزب خلق مسلمان و هر فرد و نیروی دیگر مخالف و یا منتقد نظام ضد امپریالیستی جدید در زمره نیروهای ضد انقلاب و آمریکایی قرار می گرفتند بلکه حتی هر گروه و صنف اجتماعی نیز که به جای تبعیت از تضاد عمده و حمایت بی قید و شرط از “خط امام” در مبارزه علیه آمریکا و متحدان داخلی آن مسائل “فرعی” مثل حجاب زنان، ترور بهائیان، مطبوعات و حق کارگران و معلمان در ایجاد تشکل های مستقل صنفی خود را “عمده” می کرد، همسو با امپریالیسم و در خدمت آن قرار می گرفت. با همین رویکرد تحلیلی ساده لوحانه و ناتوان از درک روابط دیالکتیکی مولفه های متضاد و متکثر اجتماعی که اساس رویکردهای علمی در تحلیل از شرایط انضمامی هر جامعه ای به شمار می روند، سازمان پرچم افشای لیبرالها و توجیه اقدامات سرکوبگرانه و ضد آزادی رژیمی را برافراشت که زیر لوای مبارزه با امپریالیسم آمریکا علیه دموکراسی، حقوق بشر، آزادی ادیان، برابری زن و مرد، آزادی های فردی و همه دستاوردهای دموکراتیک و ترقیخواهانه بشریت قد بلند کرده بود.

این را هم بگویم که برمبنای همین نگرش بود که فلسفه سیاسی چپ مستقل و درون زا که بنیان گذاران سازمان بویژه پویان و احمد زاده به آن وفادار بودند و اساسا علت اصلی تولد سازمان فدایی و مرز بندی آن با نگرش برون زای توده ای بود، منتفی گشت و انحلال سازمان در حزب توده نیز بدون ذره ای احترام به آرای اعضا وهواداران سازمان در همکاری و هماهنگی آقای نگهدار و نورالدین کیانوری تئوریزه شد و مخالفان دنباله روی از شوروی نیز ناسیونالیست، “ناسیونال کمونیست” و حتی مشکوک قلمداد شدند!

در این سیر قهقرایی سقوط به ابتذال سیاسی، لایه های فرهنگی و مدرن طبقه متوسط، روشنفکران و هنرمندان و آگاهترین عناصر طبقه کارگر که در بدو انقلاب تحت تاثیر جاذبه های مبارزاتی و صداقت سیاسی فدائیان در دفاع از عدالت و آزادی جذب سازمان شده بودند بتدریج از آن رویگردان شدند و سازمان نیز دچار انشعاب های متعدد شد.

اینک نزدیک به 40 سال از آن هنگامه جهالت و کژ رفتاری می گذرد و جوانان انقلابی و کم تجربه آن هنگام در بیشترینه خود با انتقاد از ایدئولوژی و اعمال فاجعه بار آن زمان درس عبرت گرفته و آموخته اند که :

1- آلوده کردن ایده چپ به حمایت از جمهوری اسلامی نه یک اشتباه ساده که یک کژروی فاجعه بار بود که هرچند همه چپ به آن تسلیم نشد، اما اعتبار همه جریانات چپ از رهگذر آن برای یک دوره طولانی آسیب دید.

2-علیرغم اهمیت عوامل بین المللی در تحولات هر کشور، آنچه درسرنوشت یک ملت تعیین کننده است فرایندها و برآیندهای  درونی و قبول مسئولیت است.

3- تا دیکتاتوری وجود دارد، دشمن نه در خارج از مرزهای ایران بلکه در خود ایران است و بدون پیکار شجاعانه و پیگیر علیه آن نمی توان آینده ای بهتر از آن چه امروز در آن غرق شده ایم رقم زد!  اما ظاهرا، این درسهای عبرت آموز هنوز به اندازه کافی در گفتمان، پراتیک و استراتژی چپ بازتاب پیدا نکرده وگرنه آقای نگهدار نمی توانست در مقام یکی از نظریه پردازان چپ نگرش شکست خورده 40 سال پیش را هم چنان ترویج کند. و هم چنان و هنوز بی کفایتی ها و سرکوبگری های هسته اصلی قدرت را به گردن “دشمن خارجی” که ورد زبان خامنه ای است بیندازد.

خلاصه آن که جمهوری اسلامی و نگرش “اصلاح طلبی” حکومت محور در تلاش دایم برای تضعیف و توقف فرایندهای لازم در امر شکل گیری یک نیروی اپوزیسیون موثر از آغاز سه محور تبلیغاتی را با پیگیری دنبال کرده است:

وقتی “دانشجویان خط امام” بر خلاف قوانین و عرف بین المللی سفارت آمریکا را اشغال کردند  کمیته مرکزی سازمان چریکهای فدایی خلق که رفراندوم جمهوری اسلامی را تحریم کرده بود و به نظام جدید اعتماد نداشت، به مدت دو شبانه روز در حمایت از این کار که اهداف و پیامدهای آن ناروشن بود تردید داشت.اما خمینی با ترفندی رندانه، سازمان را به حمایت از اقدامی ترغیب کرد که سرآغاز سرکوب آزادی ها و ایجاد تفرقه در صفوف مردم و نیروهای سیاسی آن زمان بود. ما طی اعلامیه ای از اقدام انقلابی دانشجویان خط امام حمایت کردیم و در به کار گرفتن روش های مبتذل سیاسی برای افشای لیبرالها و حمایت از مبارزات ضد امپریالیستی خمینی به حزب توده تاسی کردیم. تئوری این حمایت سیاسی هم پیشاپیش از مرکز فرماندهی انترناسیونالیسم پرولتری برای حزب توده تدارک دیده شده بود.
  • سرکوب و کشتارهای داخلی نتیجه دخالت بیگانگان بویژه آمریکا و اسرائیل در امور ایران است.
  • خصومت چهل ساله جمهوری اسلامی با آمریکا و اسرائیل که از ذات ایدئولوژیک و نیاز دائم آن به دشمن خارجی سرچشمه می گیرد نتیجه توطئه های دائم آنها است.
  • تقسیم طیف متنوع و متکثر مخالفان رژیم به دو قطب متضاد و آشتی ناپذیر “اصلاح طلب” و “برانداز” “شرکت کنندگان” و تحریم کنندگان انتخابات” و اخیرا “مخالفان” و”موافقان” تحریم. نگرش ناظر به این نوع دو قطبی سازی علاوه بر آن که می کوشد مرزبندی گروههای مخالف رژیم را برجسته و مناسبات آنان را خصمانه کند، مدام به مخالفان و مردم چنین القاء می کند که کار و تلاش سیاسی خارج از این دو قطبی کاذب محال است.

تئوری بافی های آقای نگهدار و آن هم به عنوان “نظریه پرداز چپ” در این عرصه هرچند که به حکم بیگانگی با حقایق مسلم جامعه ایران فاقد هرگونه انسجام اما دارای انتظام و در حد خود تاثیربخش است. ایشان در مصاحبه های خود و اخیرا در گفتگو با نشریه انصاف نیوز کشتارهای هولناک دهه 60 که ناشی از ماهیت دیکتاتوری دینی است را به گردن آمریکا و سازمان ناتو می اندازد، کاری که  تا کنون حتی هیچ یک از مقامات جمهوری اسلامی نیز به این صراحت ابراز نکرده اند:

” از بدو استقرار جمهوری اسلامی بلوک ناتو و پشتیبانان منطقه ای آن، با هدف احیای وضعیت قبل از انقلاب با توهمی مفرط به توان و ظرفیت های خود امید داشتند که با جنگ تحمیلی و ترورهای گسترده، “تغییر رژیم” رخ دهد و مناسبات ایران و غرب به وضع قبل از انقلاب برگردد. در دهساله اول تاسیس نظام، همه هم و غم حکومت صرف جنگ و نجات حکومت و کشور و رفع آن توهم شد.

” به نظر من اگر بلوک ناتو، ارزیابی درستی از قدرت مقاومت حکومت و اقشار حامی آن داشت هیچ دلیلی نبود که هم روابط ایران و غرب این قدر تیره بماند و هم مناسبات اقشار مدرن شهری با حامیان حکومت اسلامی در دهه 60 تا این حد تیره و خونین شود. همه جا نوشته و گفته ام، مسئولیت مصائبی که در دهه 60 بر کشورم تحمیل شد، در وهله اول ناشی از محاسبات اشتباه نیروی راستگرای تاچری-ریگانی و هم پیمانان منطقه ای آنان” است.(مصاحبه آقای نگهدار با انصاف نیوز)

هرکس که اندکی از تاریخ 40 ساله اخیر ایران آگاه باشد می داند که پیش از آن که مجاهدین خلق به موضع مقابله مسلحانه با رژیم حاکم درغلتند رهبران آن جریان بسیار کوشیدند با نظام حاکم و شخص خمینی از در آشتی در آیند اما پاسخ جمهوری اسلامی بسیج هر روزه چماقداران علیه این جریان بود. نخستین اعدامی های ایرانیان بهائی و همزمان با آن هواداران سازمان ما در اصفهان و خوزستان، دستگیری عضو کادر رهبری مجاهدین (سعادتی) به اتهام جاسوسی برای شوروی و نیز کشتارهای خلخالی در کردستان و ماجرای ترورهای  وحشیانه گنبد (توماج، مخدوم، جرجانی و…) و عدم تحمل حتی یک دفتر و روزنامه علنی برای جریانهایی که در انقلاب سهیم بودند، آنهم در همان نخستین ماههای پس از انقلاب که بهار آزادیش می نامیدیم چه ربطی به ناتو و آمریکا داشت؟ بله البته همان زمان حزب توده با حمایت از “قاطعیت نیروهای انقلابی” در سرکوب ضد انقلاب و محکوم کردن “همسویی” مجاهدین و فدایی ها با ترفندها و توطئه های آمریکا برای سرکوبهای خونینی که بعدها دامن خود حزب را نیز گرفت خوراک تئوریک تهیه می کرد. اما واقعیت این بود که رژیم تازه به دوران رسیده آن زمان به حکم ماهیت تبعیض گر و انحصارطلب خود به هیچ نیرویی مگر خودی ها اعتماد نداشت. دگراندیشان را به دیده تردید و حتی دشمن می نگریست و همان گونه که دیدیم در ظرف یک دوره کوتاه چهار ساله نه فقط فدایی و مجاهد بلکه متحدان خود را نیز نخست به حاشیه راند و سپس سرکوب کرد.

اعدام سعید سلطانپور

برمبنای همین نگرش بود که فلسفه سیاسی چپ مستقل و درون زا که بنیان گذاران سازمان بویژه پویان و احمد زاده به آن وفادار بودند و اساسا علت اصلی تولد سازمان فدایی و مرز بندی آن با نگرش برون زای توده ای بود، منتفی گشت و انحلال سازمان در حزب توده نیز بدون ذره ای احترام به آرای اعضا وهواداران سازمان در همکاری و هماهنگی آقای نگهدار و نورالدین کیانوری تئوریزه شد و مخالفان دنباله روی از شوروی نیز ناسیونالیست، “ناسیونال کمونیست” و حتی مشکوک قلمداد شدند!

من ابتذال تمام عیار در سیاست حمایت از “خط ضد امپریالیستی امام خمینی” را در برخورد رهبری سازمان با اعدام شاعر رزمنده فدایی سعید سلطانپور لمس کردم. در آن زمان یکی از اعضای هیئت تحریریه به خود اجازه داده بود، در روزنامه کار آن جنایت را محکوم کند(3) اما آقای نگهدار و عده ی دیگری از اعضای کمیته مرکزی آن زمان این کار را سرپیچی از خط سیاسی سازمان تلقی کردند و خواستار توبیخ فرد خاطی بودند! آنها بر آن بودند که سعید سلطانپور و سایر قربانیان نظام جمهوری اسلامی بخاطر ایستادگی در برابر انقلاب و همسویی با آمریکا اعدام شده اند و نباید از آنان دفاع کرد. این مساله در آن زمان به من نشان داد که تعصب ایدئولوژیک عواطف انسانی را چنان نابود می کند، که افراد نزدیک ترین همرزمان دیروز خود را با وجدان راحت قربانی می کنند. و حالا بیش از سه دهه پس از آن جنایات هولناک هنوز هم نگهدار مدعی است که قربانیان رژیم فریب خوردگان آمریکا بودند؟ من البته با توجه به احتمال شه ورگج (4)بودن ایشان صحت این خاطره تلخ را با برخی از رفقای زنده کمیته مرکزی آن زمان قبلا چک کردم: به راستی چه انگیزه ای او را این چنین به توجیه و تبرئه جمهوری اسلامی پیگیر کرده است؟ به این پرسش در پایان این مقاله خواهیم پرداخت.

مسئول اعدام های دهه 60 خمینی یا ریگان؟

آخر اعدام های سال 60 که اوج آن قتل عام هزاران زندانیان سیاسی به فرمان خمینی است و مسئوولان مستقیم آن جنایات هم اکنون در عالی ترین پست های جمهوری اسلامی از جمله صندلی ریاست قوه قضائیه تکیه زده اند، چه ربطی به ریگان و تاچر دارد؟ و تازه اگر هم قدرت های خارجی و قربانیان داخلی محاسبات سیاسی غلطی داشته اند مگر می شود مسئولیت درجه اول جمهوری اسلامی و شخص خمینی و مجریان مستقیم فرمان او را فراموش کرد و گفت: “اگر بلوک ناتو ارزیابی درستی از قدرت مقاومت حکومت و اقشار حامی آن داشت، هیچ دلیلی نبود که هم روابط ایران و غرب این قدر تیره بماند و هم مناسبات اقشار مدرن شهری با حامیان حکومت اسلامی در دهه 60 تا این حد تیره و خوینن شود.” با کدام پشتوانه علمی و تجربی می شود مدعی شد که: “مسئولیت مصائبی که در دهه 60 بر کشورم تحمیل شد در وهله اول ناشی از محاسبات اشتباه نیروی راستگرای تاچری- ریگانی و هم پیمانان منطقه ای آنان” است؟ و امروز با این مدعا به دنبال چه نوع نتیجه گیری سیاسی برای کنشگران و فعالان سیاسی می گردد؟

این حرفها نه حرف اپوزیسیون و نه ادعای آزدیخواهان و عدالت طلبان بلکه دقیقا همانی هستند که در همه سالهای اخیر برای توجیه جنایات گذشته و سرکوبهای امروز از زبان خامنه ای و ایادی او جاری بوده و هست؟

وقتی”دانشجویان خط امام” سفارت آمریکا را اشغال کردند و در همه آن 444 روزی که گروگان گیری ادامه داشت و سرکوب لیبرالها، جبهه ملی، جنبش زنان، شکستن قلم ها، توقیف روزنامه ها و شعار “دانشجوی خط امام افشا کن افشا کن” و اتهام جاسوسی به امثال امیر انتظام رواج داشت، این نه رونالد ریگان بلکه جیمی کارتر در آمریکا بر سر کار بود و اتفاقا جمهوری اسلامی درست در روز 20 ژانویه 1981 یعنی نخستین روز به قدرت رسیدن ریگان گروگانهای آمریکا را آزاد کرد و بعدها هم در ماجرای ایران گیت ثابت شد که با ریگان در پشت پرده معامله می کرد و هیچ مدرک و سندی هم در دست نیست که ریگان از مخالفان داخلی و قربانیان شکنجه و اعدام حمایتی کرده باشد.

تقلیل سیاست ورزی به نصایح الملوک و سرگرم کردن مردم به توصیف وتحلیل رفتار و حرکات جناح های حاکم هیچ ثمره ای جز تعطیل کردن مبارزات دموکراسی خواهانه و عدالت طلبانه ندارد، کار اصلی اپوزیسیون متمرکز شدن بر روانشناسی طبقات و اصناف، حمایت از مطالبات مبرم و درازمدت آنان، حمایت از فعالان سیاسی و صنفی، دعوت مردم به اعتراض علیه وضع موجود، تدارک سیاسی و تشکیلاتی برای دامن زدن به اعتراض و هدایت آن است.

فرض کنیم که مجاهدین آن زمان به زعم آقای نگهدار نه بخاطر انحصار طلبی و سرکوبهای جمهوری اسلامی  بلکه به دلیل تشویق های آمریکا به مقابله با جمهوری اسلامی دست زدند، فرض کنیم که اقلیتی ها و 16 آذری های سازمان هم که نگهدار آنان را باند کشتگر-هلیل رودی می نامید بخاطر همسویی با آمریکا دچار غضب جمهوری اسلامی شدند، دست کم ایشان باید توضیح دهد که چه ربطی میان اعدام اعضای سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت و حزب توده ایران که در قتل عام 67 قربانی فرمان خمینی شدند و سیاستهای تاچر و ریگان وجود داشته است؟

آیا نورالدین کیانوری، مریم فیروز و احسان طبری که پس از چندین سال حمایت پیگیر از خط امام به شنیع ترین شیوه های ضد انسانی شکنجه و وادار به ندامت شدند، فریب خوردگان ناتو بودند؟ آیا امثال حجری و یا لطفی، رضی، غبرایی و صدها اکثریتی و توده ای دیگر که به دست حاکمان جمهوری اسلامی اعدام شدند، با سیاستهای آمریکا همسویی داشتند یا با خط امام؟

کشتار67 پروژه ای از پیش طراحی شده

آقای نگهدار در گفتگو با نشریه انصاف نیوز کشتارهای هولناک دهه 60 که ناشی از ماهیت دیکتاتوری دینی است را به گردن آمریکا و سازمان ناتو می اندازد، کاری که  تا کنون حتی هیچ یک از مقامات جمهوری اسلامی نیز به این صراحت ابراز نکرده اند!

امروزه دیگر همه می دانند و حتی از زبان برخی خط امامی های دیروز نیز نقل شده که پروژه حذف کادرهای چپ و مجاهدین از مدتها قبل برای حفظ نظام و امنیت آن ضروری تشخیص داده شده بود و سران جمهوری اسلامی برای به اجرا گذاشتن آن به دنبال بهانه بودند و خود نیز در این رابطه زمینه چینی می کردند.

در نیمه دوم دهه شصت نیز آنها نگران بودند که آزادی هزاران زندانی سیاسی می تواند به شکل گیری یک اپوزیسیون قدرتمند سیاسی علیه نظام اسلامی منجر شود و از همین رو به این نتیجه رسیده بودند که کشتن دسته جمعی آنان برای امنیت نظام لازم است.

آیت الله منتظری در اعتراض به جنایات خمینی و ایادیش در قتل عام زندانیان سیاسی به خمینی می گوید ” شما روی نظام شاه را سفید کردید” و به مجریان همچنان حاکم امروز می گوید: تاریخ شما را به عنوان جنایتکار معرفی خواهد کرد، و حالا امروز آقای نگهدار هم صدا با ذوب شدگان در ولایت فقیه با معرفی کردن آمریکا و سازمان ناتو به عنوان مسبب اصلی این جنایات نقش سران جمهوری اسلامی را در کشتارهای دهه 60 کمرنگ می کند تا شاید هم در گام بعدی بتوان بکلی آنان را تبرئه کرد.

آیا ریگان به دنبال سرنگونی جمهوری اسلامی بود؟

این تصور که در دهه نخست عمر جمهوری اسلامی آمریکا و بریتانیا در پی سرنگون کردن جمهوری اسلامی بوده اند نیز پیش از آن که واقعیت داشته باشد ساخته و پرداخته نظریه پردازان جمهوری اسلامی است.

ژیسکاردستن رئیس جمهور فرانسه در هنگام انقلاب ایران در مصاحبه هایش با روزنامه های فرانسه از جمله روزنامه فیگارو بارها گفته است که”آمریکا و متحدان اروپائیش به این نتیجه رسیده بودند که به حمایت از شاه پایان دهند و از روی کار آمدن روحانیون شیعه به رهبری خمینی حمایت کنند.” آنها در آن زمان به دنبال کشیدن کمربند سبز به دور ابر قدرت شوروی بودند و گمان می کردند که روی کار آمدن یک حکومت مذهبی ضد کمونیستی منافع غرب را بهتر از شاه تضمین می کند.”(نقل به مضمون)، تلاش آمریکا در بی طرف نگهداشتن ارتش ایران در روزهای پیش از انقلاب و نقش ژنرال هویزه در رساندن پیام به فرماندهان ارتش ایران که امروز دیگر برهیچ کس پوشیده نیست نیز دلیل محکم دیگری در اثبات درستی سخنان ژیسکار دستن است. بعدها نیز شاهد بودیم که آمریکا از بنیادگرایان مذهبی عربستان، پاکستان، افغانستان برای به دست گرفتن قدرت در افغانستان حمایت فعال می کند. برخلاف ادعای جمهوری اسلامی و امثال آقای نگهدار خمینی در دهه اول حیات جمهوری اسلامی نیروهایی را سرکوب کرد که یا مثل مجاهدین و کمونیستها در آن زمان دشمن آمریکا محسوب می شدند و یا مثل جبهه ملی زخم های کودتایی بر تن داشتند که آمریکا از آن حمایت کرده بود. هیچ یک از قربانیان سرکوب دهه 60 فریب خورده از آمریکا و یا متحدان داخلی آن نبودند و کشتار آنان نیز برای آمریکا هیچ اهمیتی نداشت.

علت مناسبات خصمانه ایران و آمریکا

من ابتذال تمام عیار در سیاست حمایت از “خط ضد امپریالیستی امام خمینی” را در برخورد رهبری سازمان با اعدام شاعر رزمنده فدایی سعید سلطانپور لمس کردم. در آن زمان یکی از اعضای هیئت تحریریه به خود اجازه داده بود، در روزنامه کار آن جنایت را محکوم کند، اما آقای نگهدار و عده ی دیگری از اعضای کمیته مرکزی آن زمان این کار را سرپیچی از خط سیاسی سازمان تلقی کردند و خواستار توبیخ فرد خاطی بودند! آنها بر آن بودند که سعید سلطانپور و سایر قربانیان نظام جمهوری اسلامی بخاطر ایستادگی در برابر انقلاب و همسویی با آمریکا اعدام شده اند و نباید از آنان دفاع کرد.

هر دولتی در جهان امروز در پی منافع ملی کشور متبوع خود و یا مصالح سیاسی خویش است. قدرت های بزرگ در این زمینه قوی تر و تهاجمی تر عمل می کنند. با این همه حداکثر قریب به اتفاق دولتهایی که با آمریکا تضاد منافع دارند، از جمله روسیه، چین، هند، ویتنام و غیره بر اساس منافع متقابل با آمریکا مناسبات عادی برقرار کرده اند. علت اصلی ادامه خصومت ایران و آمریکا از 13 آبان 1358 که سفارت آمریکا در تهران اشغال شد تا به امروز، سیاست خارجی جمهوری اسلامی بوده است. چه در دوران کارتر و چه در زمان ریاست جمهوری بیل کلینتون و باراک اوباما فرصت هایی طلایی برای بهبود مناسبات ایران و آمریکا بر اساس منافع ملی ایران وجود داشته که رهبران جمهوری اسلامی همه این فرصتها را آگاهانه سوزانده اند، تا بتواند سیاستهای دشمن محور خارجی جمهوری اسلامی را که جزیی از هویت ایدئولوژیک آنان و وسیله ای موثر برای سرکوب سیستماتیک داخلی است، توجیه و تعقیب کنند.

اگر جمهوری اسلامی سیاستهای منطقه ای خود و شعار نابودی اسرائیل را کنار می گذاشت قطعا با رئیس جمهوری کنونی آمریکا هم می توانست به مصالحه ای برای عادی سازی مناسبات دو کشور برسد. برخلاف این واقعیت های ساده، آقای نگهدار مسئولیت ادامه خصومت میان دو دولت را متوجه سیاستهای آمریکا و اسرائیل می کند و می گوید : اگر تا به امروز ایران و آمریکا مناسبات عادی پیدا نکرده اند علت آن است که : “تناسب قدرت میان عوامل بازدارنده و پیش راننده ی این مناسبات در ایران، در منطقه، در آمریکا و در جهان چنان نیست که این گره گشوده شود. محدود کردن این عوامل به اراده دستگاه حاکمه در ایران یک خطای استراتژیک است.”

دو قطبی کردن مخالفان جمهوری اسلامی

همان گونه که اشاره شد یک متد کهنه و ضد دیالکتیک قدیمی که آقای نگهدار نمی تواند دست از آن بردارد تقسیم بندی سیاه و سفیدی نیروهای سیاسی و مردم به براندازان همراه دشمن خارجی و طرفداران نظام جمهوری اسلامی است بنا به این رویکرد ساده تحلیلی هر شهروند ایرانی یا در آنسوی دعوا ایستاده و یا در این سو هیچ شق دیگری هم وجود ندارد. همه نظام های دیکتاتوری این تقسیم بندی را با شدت و حدت دنبال می کنند تا هم سرکوب را توجیه کنند و هم تفرقه در صفوف اپوزیسیون را ابدی سازند.

چهل سال است که جمهوری اسلامی و محافظه کارترین اصلاح طلبان طرفدار آن بر این روش تاکید دارند، بدون آن که مسئولیت خود را در عواقب انفعال زا و تفرقه افکنانه آن بپذیرند. اصرار بر این گونه تقسیم بندی مبتذل هیچ نتیجه ای جز اصرار بر ایجاد اغتشاش و بدفهمی از واقعیت طیف وسیع و متکثر اپوزیسیون ندارد. اگر قرار باشد این طیف وسیع و متکثر روزی بر اساس استراتژی عبور از جمهوری اسلامی و تحقق دموکراسی در ایران انرژی و ظرفیت خود را یک کاسه کند و جبهه متحدی که لازمه گذار به دموکراسی است ایجاد کند باید با این نگرش های تفرقه افکنانه که مخالفان را به دو قطبی طرفداران و مخالفان صندوق رای، اصلاح طلب و برانداز و طرفداران و مخالفان تحریم تقسیم می کند و میان آنان دیوار چین می کشد، تعیین تکلیف کرد. شرکت یا تحریم انتخابات، حمایت و یا مخالفت با تحریم اقتصادی ایران ناشی از تفاوت تحلیل ها و تاکتیک های جریانات سیاسی است و نباید به وسیله ای برای ایجاد تفرقه و نادیده گرفتن اهداف و استراتژی مشترک آنان گردد.

هوش و گوش زیادی برای درک این واقعیت لازم نیست که بدانیم اکثر کسانی که در دو سوی این تقسیم بندی کاذب قرار می گیرند، میهن پرست و خواهان الغای نظام کنونی و استقرار دموکراسی در کشورند. اکثر آنها مخالف جنگ و خشونت اند، کشاندن و هل دادن این نیروها به خصومت و پررنگ کردن مرزبندی های تاکتیکی و گذرا هیچ معنایی جز خرابکاری در روند شکل گیری یک اپوزیسیون نیرومند ندارد.

معنای کشدار برانداز

حداکثر قریب به اتفاق دولتهایی که با آمریکا تضاد منافع دارند، از جمله روسیه، چین، هند، ویتنام و غیره بر اساس منافع متقابل با آمریکا مناسبات عادی برقرار کرده اند. علت اصلی ادامه خصومت ایران و آمریکا از 13 آبان 1358 که سفارت آمریکا در تهران اشغال شد تا به امروز، سیاست خارجی جمهوری اسلامی بوده است. چه در دوران کارتر و چه در زمان ریاست جمهوری بیل کلینتون و باراک اوباما فرصت هایی طلایی برای بهبود مناسبات ایران و آمریکا بر اساس منافع ملی ایران وجود داشته که رهبران جمهوری اسلامی همه این فرصتها را آگاهانه سوزانده اند، تا بتواند سیاستهای دشمن محور خارجی جمهوری اسلامی را که جزیی از هویت ایدئولوژیک آنان و وسیله ای موثر برای سرکوب سیستماتیک داخلی است، توجیه و تعقیب کنند. برخلاف این واقعیت های ساده، آقای نگهدار مسئولیت ادامه خصومت میان دو دولت را متوجه سیاستهای آمریکا و اسرائیل می کند.

این اصطلاح در دهه 60 و تا آنجا که به یاد دارم پیش تر در روزنامه مردم ارگان حزب توده برای مخالفان رادیکال جمهوری اسلامی به کار می رفت. در همان سالها این اصطلاح کم کم رایج تر و متداول تر شد بطوری که روزنامه دولتی و رسمی جمهوری اسلامی نیز از آن برای تعریف مخالفان و یا از میدان به در کردن منتقدان استفاده کردند. امروز تعریف تندروهای جمهوری اسلامی، تعریف اصلاح طلبان طرفدار جمهوری اسلامی و تعریف نیروهای مختلف اپوزیسیون از این اصطلاح دارای فرق فاحش است. از نظر نماینده خامنه ای در موسسه کیهان اصلاح طلبان حکومتی و حتی برخی از اصول گرایان مثل علی مطهری نیز براندازند.

برخی از اصلاح طلبان نیز نیروهایی که به قانون اساسی و ولایت مطلقه فقیه التزام ندارند برانداز به شمار می روند. تعریف آقای نگهدار از برانداز نیز کم یا بیش بر همین منوال است. بطوری که طرفداران عبور از جمهوری اسلامی به جمهوری سکولار اگر بخواهند برای پیشبرد این روند به مبارزات مدنی و ترغیب مردم به اعتراض و اعتصاب متوسل شوند، هر چند هم که شیوه های مبارزاتی آنان بدون خشونت باشد بازهم برانداز محسوب می شوند.

برانداز از نظر بسیاری از اصلاح طلبان شامل همه کسانی می شود که خواهان عبور از جمهوری اسلامی هستند چه اهل خشونت و مداخله خارجی هم باشند و چه به مبارزه درون زا و بی خشونت معتقد باشند.

در حالی که هیچ سنخیتی میان نگرش مداخله خواه و طرفدار قهر مسلحانه با دیدگاه کسانی که استراتژی عبور از جمهوری اسلامی را با تکیه بر مبارزات بی خشونت درون زا  دنبال می کنند، وجود ندارد. دیکتاتوری مذهبی و سرکوبگرایران دموکراسی فرانسه نیست که بتوان فقط با صندوق آرا از آن عبور کرد. و تازه در همین دموکراسی های غربی نیز که اعتصاب و تظاهرات حق قانونی مردم است، همه تحولات از کانال انتخابات که کاملا آزاد است به پیش نمی روند.

جنبش دموکراسی خواه و عدالت جوی داخلی ایران با تکیه به مبارزات بی خشونت مثل تظاهرات، اعتصابات و نافرمانی ها می تواند تکوین پیدا کند و بتدریج تناسب قوای جامعه را تغییر دهد و گذار به دموکراسی را ممکن سازد و این البته نوعی براندازی است اما به قول زنده یاد مهندس عزت الله سحابی “براندازی با شیب ملایم» است. سوء استفاده از این واژه ی کشدار برای دو قطبی سازی کاذبی که به آن اشاره رفت فقط به درد کسانی می خورد که با شکل گیری جنبش فراگیر دموکراسی خواهی مخالفت دارند.

یک پرسش انحرافی طرفداران وضع موجود

یک متد کهنه و ضد دیالکتیک قدیمی که آقای نگهدار نمی تواند دست از آن بردارد تقسیم بندی سیاه و سفیدی نیروهای سیاسی و مردم به براندازان همراه دشمن خارجی و طرفداران نظام جمهوری اسلامی است بنا به این رویکرد ساده تحلیلی هر شهروند ایرانی یا در آنسوی دعوا ایستاده و یا در این سو هیچ شق دیگری هم وجود ندارد. همه نظام های دیکتاتوری این تقسیم بندی را با شدت و حدت دنبال می کنند تا هم سرکوب را توجیه کنند و هم تفرقه در صفوف اپوزیسیون را ابدی سازند. اصرار بر این گونه تقسیم بندی مبتذل هیچ نتیجه ای جز اصرار بر ایجاد اغتشاش و بدفهمی از واقعیت طیف وسیع و متکثر اپوزیسیون ندارد.

تقلیل سیاست ورزی به نصایح الملوک و سرگرم کردن مردم به توصیف وتحلیل رفتار و حرکات جناح های حاکم هیچ ثمره ای جز تعطیل کردن مبارزات دموکراسی خواهانه و عدالت طلبانه ندارد، کار اصلی اپوزیسیون متمرکز شدن بر روانشناسی طبقات و اصناف، حمایت از مطالبات مبرم و درازمدت آنان، حمایت از فعالان سیاسی و صنفی، دعوت مردم به اعتراض علیه وضع موجود، تدارک سیاسی و تشکیلاتی برای دامن زدن به اعتراض و هدایت آن است. و این همه به پروژه ای ملی بر اساس تحلیلی انضمامی با تکیه به رویکرد دیالکتیکی و همه جانبه نیاز دارد. اما نگرشی که سیاست را به تفسیر و توصیف رفتار جناح های حاکم و ارائه پیشنهادات اصلاحی به آنان، کاهش می دهد، اساسا این گونه تلاشهای را توهم زا، به سود دشمن و بی حاصل جلوه می دهد و همه این مقولات را در ذیل عنوان براندازی جای می دهد و گاه و بیگاه از کنشگران می پرسد: فرض کنیم این رژیم سرنگون شد، شما چه آلترناتیوی برای جانشینی آن دارید؟ و در پی این پرسش می گویند اول آلترناتیورا معلوم کنید، بعد به فکر براندازی باشید، اما این پرسشها عوامفریبانه و یا ساده لوحانه اند چرا که آلترناتیو در روند تلاشهای پیش گفته شکل می گیرد و قطعا بدون استراتژی روش سیاسی با هدف استقرار دموکراسی سکولار به جای نظام  ولایت فقیه نه مردم بسیج می شوند، نه جنبشی فراگیر پدید می آید و نه بدیلی که بتواند جانشین نظام موجود شود.

نسبت نظرات نگهدار با عدالت طلبی و آزادیخواهی

آقای نگهدار حق دارد نظرات خود را آن چنان که هست تبلیغ و آز آن دفاع کند، اما اخلاقا نباید خود را به عنوان سخنگوی چپ جا بزند! آیا ایشان عضوی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی است؟ آیا در دفاع از جمهوری اسلامی خط قرمزی برای خود تعیین کرده است؟ آیا اعتقاد دارد که جمهوری اسلامی خودبخود و یا با نصایح امثال او استحاله پیدا می کند؟

آیا می شود کلمه ای از مبارزات هر روزه کارگران، زحمتکشان و زنان جامعه ایران بر زبان و قلم جاری نکرد، برعکس مدام سیاستهای جمهوری اسلامی را توجیه کرد و در عین حال خود را “صاحب نظر چپ” معرفی کرد؟

جنبش دموکراسی خواه و عدالت جوی داخلی ایران با تکیه به مبارزات بی خشونت مثل تظاهرات، اعتصابات و نافرمانی ها می تواند تکوین پیدا کند و بتدریج تناسب قوای جامعه را تغییر دهد و گذار به دموکراسی را ممکن سازد و این البته نوعی براندازی است اما به قول زنده یاد مهندس عزت الله سحابی “براندازی با شیب ملایم» است. سوء استفاده از این واژه ی کشدار برای دو قطبی سازی کاذبی که به آن اشاره رفت فقط به درد کسانی می خورد که با شکل گیری جنبش فراگیر دموکراسی خواهی مخالفت دارند.

مصاحبه آقای نگهدار با انصاف نیوز مصداق یکی از جنبه های بارز ابتذال در فضای سیاسی ایران است. حقیقت این است که حمایت از حکومتی که بر اساس ماهیت مذهبی و تبعیض گرش با آزادی و عدالت ناسازگاری مطلق دارد عنصر و ایده حمایت گر را در انظار اکثریت دموکراسی خواه و عدالت جوی جامعه بی اعتبار می کند. هیچ ایده شریفی در ایران امروز بدون مرزبندی قاطع و صریح با جمهوری اسلامی و بدون دفاع از مطالبات و مبارزات مردم اعتباری در افکار عمومی اکثریت و آینده ای در تحولات ترقیخواهانه نخواهد داشت.


(1)-اریکا چنووت با مطالعه روی ده ها کارزار که در سده اخیر شکل گرفته اند، نشان می دهد که بخت دستیابی به هدف در مبارزات مسالمت آمیز در برابر اعتراض هایی است که به خشونت کشیده می شوند. او می گوید هرچند عوامل مختلفی در میزان دقیق پویایی این مبارزات دخیل هستند اما حضور فعالانه سه و نیم درصد از جمعیت در آن ها کافی است تا تغییرات سیاسی جدی به همراه داشته باشند. (به نقل از سیاست بی بی سی)

(2)– مصاحبه کننده خانم معصومه رشیدیان است که نامش در جریان قتل خانم میترا استاد بر سر     زبانها افتاد. او با میترا استاد گفتگویی داشته که تاکنون منتشر نشده است.

  • اشاره ام به خودم بود.
  • در لهجه شیرین مازندرانی کسی که همیشه به نفع خود گیج است.