ملتی به امید زندگی بهتر بر دیکتاتوری سلطنتی می شورد تا با گذر از آن ایرانی آزاد و آباد بنا کند، غافل از دام های مهیبی که در پیچ و خم تاریخ در انتظارش نشسته است.
در اوج دیکتاتوری سلطنتی که پادشاه آن چنان مست خودکامگی شده که همه ملت را عضو “حزب فراگیر رستاخیز” اعلام می کند و سرپیچی از عضویت در این حزب شاه ساخته را برای سلب تابعیت هر شهروند ایرانی کافی می داند، مردم مستاصل “چهره نورانی امام خمینی” را در ماه کشف می کنند و او به برکت:
1-حماقت شاه که به قول مهندس بازرگان رهبر واقعی انقلاب بود.
2-حمایت ضمنی قدرت های بزرگ که از شاه قطع امید کرده و حکومت اسلامی را بخشی از کمربند سبزی می دانستند که به دور شوروی آن زمان کشیده می شود.
3-و مهمتر ازهمه توهم ملت،
بر تارک انقلاب مردم می نشیند و بر ویرانه های نظام پادشاهی حکومتی بنا می کند به گوهر دهها بار بدتر از نظام پادشاهی و بدینسان قرون وسطا دوباره در ایران معاصر متولد می شود.
اما مردمی که هم چنان تنشان گرم پیروزی بر شاه و خیالشان غرق در توهمات و دروغهایی مثل نفت و برق مجانی، و کار و آزادی و مسکن برای همگان است متوجه نابودی امیدها و آرزوهایشان نمی شوند و از تازیانه هایی که هر روز محکم تر بر پیکر انقلابشان فرود می آید احساس درد نمی کنند. گویی مستی انقلاب پنج گانه حواسشان را هم ربوده است.
در چنین هنگامه ای که نعره های “دانشجوی خط امام افشا کن افشا کن”، “ملیا کوشن تو سوراخ موشن” ” یا توسری یا روسری” و”مرگ بر آمریکا مرگ بر لیبرال” فضای سیاسی ایران را پر و گوشها و چشمها را به حقایق تلخ کروکور کرده بود، کسانی بودند که نه جو گیر شدند و نه اسیر پست و مقام و نه مرعوب هیاهوهای انقلاب. در میان هنرمندان احمد شاملو نمونه و نماد درخشان این کسان بود و در قلمرو سیاستمداران عباس امیر انتظام.
امیر انتظام نخستین کس از این انگشت شماران است که با ایده ولایت فقیه و تجاوز شرع به قوانین مدنی به مخالفت بر می خیزد و در اوج اقتدار و اعتبار خمینی از مهندس بازرگان می خواهد که زیربار قانون اساسی جمهوری اسلامی نرود و…
او پس از اشغال سفارت آمریکا توسط “دانشجویان خط امام” به گناه میهن پرستی و شرافت سیاسی و وفاداری به همان راهی که مصدق نشان داده بود به عنوان نماد “لیبرال ها” و “ملیون” که به قول خمینی رهبرشان مصدق به گوش اسلام سیلی زده بود، متهم به جاسوسی شد و چه بسا اگر تلاشها و وساطت مهندس بازرگان که هنوز نیمه اعتباری در برخی از سران حاکمیت داشت نبود به جوخه اعدام هم سپرده می شد.
از زمانی که به اتهام دروغین و طبعا بی سند و مدرک جاسوسی به زندانش انداختند و در همه سالهای طولانی اسارت تنها چیزی که از تهمت زنندگان حاکم می خواست یک محاکمه علنی بود. امری که مطابق رویه دستگاه بیدادگر “عدالت” در جمهوری اسلامی همواره از او دریغ شده تهمت زنندگان و قاضیان بیگانه با وجدان و اخلاق بهتر از هر کس می دانستند که امیرانتظام همچون بسیاری از قربانیان نه به خاطر جاسوسی بلکه به گناه شجاعت و صداقت در وفاداری به حقوق ابتدایی ملت به اسارت گرفته شده اند. اما شاید بتوان گفت بزرگترین دردی که امیر انتظام در این دوران جانکاه زندان همواره با خود داشت نه ستم حکومت گران بلکه سکوت کسانی بود که هرچند هم کیش و هم عقیده او بودند و بر بی گناهیش رجاء واثق داشتند، اما وجدان را قربانی منافع و مصالح شخصی کردند و از او فاصله گرفتند. او اما با مروت و مدارا همه را بخشیده بود. می دانست که در این سرزمین دیکتاتور زده آنچه راه نجات ایران است، مدارا، مروت و پرهیز از انتقام جویی چه در کردار و چه در گفتار است.
او هم نماد تراژدی تاریخ معاصر ایران، هم نماد مقاومت و هم پیام آور رواداری و گذشت به مثابه سنگ بنای فرهنگ دموکراسی خواهانه است. بزرگداشت امیر انتظام ارج گذاری بر فرهنگ مقاومت در عین وفاداری به اصل مدارا و غلبه بر حس انتقام جویی فردی است.