شوروی؛ ابرقدرتی پوسیده از درون

6sd5f4dfgdg حسن شریعتمداریچه عواملی به فروپاشی شوروی انجامید؟

دریک مطالعه تطبیقی برای نمونه‌های برجسته تغییر نظام‌های سیاسی معاصر، ابتدا باید بین نظام‌های ایدئولوژیک و تمامیت‌خواه سیاسی، که خود را جایگزین و یا رقیب نظام‌های سرمایه‌داری و دمکراسی‌های لیبرال می‌دانند، با نظام‌های خودکامه دیگر، مانند دیکتاتوریهای نظامی ویا حزبی وفردی، فرق قائل شویم.

زیراعلاوه برتفاوت‌های بارزی که ازلحاظ فلسفه سیاسی حاکم براین نظام‌ها وعملکرد آن‌ها، در صحنه بین‌المللی و داخلی وجود دارد و آن‌ها را به نظام‌های تمامیت‌خواه ایدئولوژیک در مقابل نظام‌های اقتدارگرای سنتی و نوین تقسیم می‌کند، نحوه دخالت ویا تعامل خارجی آمریکا و غرب نیز، در سرنوشت نهایی آنان متفاوت است .

از آنجا که جمهوری اسلامی، دردرجه نخست یک نظام تمامیت‌خواه وایدئولوژیک برآمده از یک انقلاب اجتماعی است، که بعدها مراحل تکوین تدریجی خودرا به یک نظام اقتدارگرایی رقابتی با رگه‌های قوی تمامیت خواهی ایدئولوژیک، پیموده است، بهترین نمونه برای یک مطالعه تطبیقی، در بیشتر موارد، بررسی مشترکات سرشت تمامیت خواه و ایدئولوژیک و سرنوشت پایانی شوروی و تطبیق آن با جمهوری اسلامی است .

پس از فروپاشی شوروی در سال ٬1991 بررسی‌های متعددی در مورد علل وعوامل بزانو درآمدن این غول بزرگ، آنهم هفت دهه پس ازتولدش صورت گرفت.  امروز کمترزاویه تاریکی ازعوامل عمده این فروپاشی غیرقابل باورو تاریخی وجود دارد. اما در این میان دوگروه مهم، این بررسی‌های علمی را جدی‌تر گرفته وباعلاقه بسیارآن را تعقیب نمودند، تا درس‌های لازم را ازآن برای منظورهای ویژه خود بگیرند .

دسته اول اطاقهای فکر و سیاست‌سازی آمریکائی‌ها بودند . آن‌ها می‌خواستند ازاین فروپاشی، مدلی قابل تعمیم برای دخالت واثرگذاری بیشتر درروند تسریع درفروپاشی نظام‌های دیگرتوتالیتروایدئولوژیک ویا تسلیم آنان طراحی نمایند.

دسته دیگرحکومت‌های تمامیت‌خواه وایدئولوژیک ویا اقتدارگرایان جهان بودند، که مطالعه پسینی ازسرنوشت شوروی سابق را دردستورکارخودقراردادند، تا درست درجهت عکس، مدل‌هایی برای مقابله با دخالت آمریکا وغرب درسرنوشت خود وهمچنین رودررویی با مشکلات داخلی وبین‌المللی، به منظور حفظ تسلط و اقتدار خویش واستمرارخودکامگی داشته باشند.

موضوع مقاله حاضر، شرح عوامل مهم فروپاشی شوروی وبررسی هردومدل، یکی برای تسریع فروپاشی ودیگری به منظور جلوگیری ازآن است، که حاصل کارعمدتاً آمریکایی‌ها ازیک سو و مستبدین مختلف مانند پوتین و خامنه‌ای و رهبرکره شمالی ودیگر اقتدارگرایان قد ونیم قد از سوی مقابل می‌باشد.

در یک مطالعه مقایسه‌ای برای علل فروپاشی شوروی، ناگزیربایددرسطح نظری، فقط به عوامل مشترک این ایدئولوژی با دیگرنظام‌های تمامیت‌خواه معاصر پرداخت،  وگرنه تفاوت‌های عمده چنین ایدئولوژیهائی، نسبت به همدیگر، مانع یک مطالعه تطبیقی ومقایسه‌ای مشترک، درباره آن‌ها خواهد بود.

ایدئولوژی مارکسیستی نیز مانندهرایدئولوژی دیگری:

– به دنبال تغییرانسان و جهان بود.

– لیبرالیسم وسرمایه‌داری را مهم‌ترین مانع پیشروی و گسترش خود می‌دانست و با آن رقابت و درگیری دائمی داشت.

– با دوگانه سازی عدالت اجتماعی /و آزادی‌های فردی و اجتماعی( آزادی‌های بورژوازی و لیبرالی) ظاهراً به دنبال برقراری عدالت اجتماعی بود وآزادیهای لیبرالی را مانع برقراری عدالت اجتماعی می دانست. (در ایدئولوژی کمونیسم، آزادی‌های لیبرالی از جمله رو بناهای اقتصادی بود که با انحصار مالکیت ابزار تولید به سرمایه‌داران اکثریت جامعه را که به گمان آنان کارگران صنعتی و کشاورزی بودند از دسترسی به حاصل دسترنج خود باز می‌داشتند. )

– کنترل اقتصاد واجتماع درمرحله پیشا  کمونیسم(سوسیالیسم)، با دیکتاتوری پرولتاریا و نمایندگان سیاسی آنان بود. قبل از تولد انسان طراز نوین که در فرهنگ سوسیالیستی تعلق خاطرعدالت جویانه اوبرهرخصلت دیگرش برتری داشت، به وسیله حزب حاکم سوسیالیستی، شرایط لازم ، برای گذر به دوره کمونیسم وتبدیل مردم به انسانهای طراز نوین فراهم میشد.

– اتحاد  کشورهای مهم درکمپ سرمایه‌داری، به خصوص درخلال جنگ جهانی دوم، به تعبیر آنان یک امپریالیسم جهانی به رهبری آمریکا ایجاد کرده بود، که تضادی وجودی با کمونیسم داشت. اعتقاد به چنین تضادی ، جهانی دوقطبی را پس از جنگ جهانی دوم ایجاد نمود.

– شوروی برای حفظ خود وکشورهای دیگرکمونیستی، جداسازی خود وآن‌ها راازجهان سرمایه‌داری، ضروری می‌دانست.  این جداسازی نام «پرده آهنین» به خود گرفت. شوروی سعی می‌کرد تا به این وسیله از نفوذ فرهنگ و شیوه زندگانی غربی، در داخل این پرده آهنین، جلوگیری وساکنین آن را از بقیه جهان جدا نماید .

– در سال ٬1952 شوروی نیز موفق شد به نیروی اتمی دست یابد. این دندان اتمی وسیله ای مهم و حیاتی برای حفظ شوروی وساکنان پرده آهنین، درمقابل تهاجم نظامی غرب به شمار می‌رفت.

جنگ جهانی دوم دوبرنده عمده داشت .  این دو برنده آمریکا و شوروی بودند.  پس از جنگ هر دوی آن‌ها، به یک ابرقدرت تبدیل شده بودند که هر یک دول اقماری فراوانی داشتند. آن‌ها جهان را به دو قطب کمونیست و سرمایه‌داری تقسیم نموده بودند.

یک علت سقوط اقتصادی، هزینه گزاف ناشی ازرقابت همه جانبه شوروی، با جهان سرمایه‌داری بود. هزینه‌ای که چین کمونیست آن را نداشت.معروف بود که رهبران حزب کمونیست چین پس از مائو، تصمیم گرفته بودند که، در 50 سال آینده به رقابت ایدئولوژیک با جهان سرمایه داری نپردازند ودرسیاست بین المللی دخالت نکنند، تا بتوانند هم اقتصاد ورشکسته خود را بهبود بخشند وهم اقتصاد جهان سرمایه‌داری را با رشد حیرت آوراقتصادی خود ببلعند وازآن خود کنند. این جمله معروف «دن شیائو پینک» رهبر چین پس از مائو، بزبان‌ها افتاد که گفته بود مهم نیست که گربه سفید باشد ویا سیاه، مهم این است که گربه موش بگیرد. گربه کمونیسم باید درنهایت موش سرمایه‌داری راببلعد. رنگ گربه مسئله‌ای مهم نیست. این استراتژی حداقل تاکنون با موفقیت پیش رفته است.

برای شوروی، باقی ماندن درچنین موقعیتی، به هیچ وجه آسان نبود. چنین وضعیتی به معنای رقابتی ایدئولوژیک، اقتصادی، تسلیحاتی وفرهنگی وحتی رقابت ورزشی، با قطب دیگر، یعنی آمریکا و متحدانش بود.

اقتصاد آمریکا، درطول جنگ جهانی دوم صدمه چندانی ندیده بود. بطوری که پس از جنگ دوم جهانی، دلار آمریکا تنها پول مهم بین‌المللی برای تبادلات اقتصادی مهم جهان گردید.

اما شوروی، از حمله هآی آلمان هیتلری صدمات فراوانی دیده بود وشرکت موثرش درجنگ با هیتلر، هزینه‌های بسیاری را براقتصاد ناتوانش تحمیل کرده بود.

علاوه برآن شوروی درطول جنگ، کشورهای اروپای شرقی را ازآن خود نموده بود وازاین کشورهای عملاً دست‌نشانده وظاهراً متحد وهم پیمان، حمایت مالی و نظامی می‌نمود.

تعهدات شوروی نسبت به جهان کمونیسم، بخصوص پس ازپایان جنگ، بار سنگینی را بردوش اقتصاد این کشور نهاد.

رقابت درهمه حوزه‌های یاد شده، احتیاج به سرمایه‌گذاری‌های وسیعی نیز داشت. رقابت در صنایع فضائی و فضانوردی نیز، از دهه 60 با پرتاب اسپوتینگ و سفر یوری گاگارین به ماه، به این مجموعه رقابت‌ها افزوده شد.

با وجود جاذبه بسیارچپ ومارکسیسم: در خارج ازپرده‌های آهنین و درهمه جهان آزاد، در درون این پرده واقعیات بگونه ای دیگربود.

برخلاف تعلیمات مارکسیستی، نه تنها درطول این هفت دهه، هیچ انسان طراز نوینی با تمایلات عدالت‌خواهانه که عدالت خواهیش برهمه خصوصیات دیگراو بچربد، ازمادرمتولد نشد، بلکه بخصوص پس از تعویض چند نسل واز بین رفتن فرزندان انقلاب وفادار  ومتعصب به انقلاب اکتبر 1917، عملا نسل‌های جدید، دیگرهیچ اهمیتی به این ایدئولوژی نمی‌دادند و هیچ اعتمادی نیز به سیاست‌مداران برکشیده ازآن نداشتند و فساد نیزیطورعمیقی درهمه جا حکمفرما شده بود.

در درون پرده آهنین و در شوروی، اکثرمردم ازحکومت بریده بودند. در ممالک اشغالی بظاهر متحد وهم پیمان نیز، اکثریت مردم روسها را اشغالگرانی مزاحم دانسته و نسبت به آنان، احساس نفرتی توأم با خشم داشتند.

مارکسیسم،  درمرکزامپراتوری خود، روزبه‌روزاهمیت وجاذبه خود راازدست میداد، ولی همچنان درخارج ازحدوداین امپراتوری، ایدئولوژی چپ، بسیاری ازجوانان وروشن‌فکران راجذب می‌نمود وطرف‌داران فراوانی داشت.

در بین این شیفتگان مارکسیست، افراد فراوانی یافت می‌شدند، که حاضربودند هر کاری را به خاطر کشورشوروی، یعنی قبله آمال سوسیالیسم واقعاً موجود، انجام دهند.

دایره نفوذ سازمان‌های مخوف اطلاعاتی شوروی، در کشورهای غربی به قدری بود، که میتروخین سرپرست آرشیو «ک‌گ‌ب»، می‌نویسد: “ما دراواخردهه 80، فرصت کافی برای بایگانی نمودن انبوه اسناد جاسوسی ازغرب نداشتیم و اسناد بر روی هم انباشته می شدند“.

یک تز لنینی می‌گفت، که باید به ضعیف‌ترین حلقه امپریالیسم حمله نمود وآن راازهم گسست. این تزهمواره راهنمای عمل شوروی، حتی پس از دوران خروشچف ودکترین «همزیستی مسالمت آمیز» با غرب، همچنان بقوت باقی ماند.

علاوه براروپای غربی،آفریقا، آمریکای لاتین وخاورمیانه و بسیاری ازکشورهای دیگرآسیائی، مستقیم وغیر مستقیم،  درمعرض تهدید دائم شوروی بودند.

هرچند دستیابی شوروی به نیروی اتمی، باعث رقابت تسلیحاتی واتمی بین دوقطب سرمایه‌داری وکمونیسم شده بود، ولی درعین حال، جنگ بین دو ابرقدرت را نامحتمل نموده ودردوران موسوم به «جنگ سرد» ، جنگ‌های نیابتی را جایگزین درگیری مستقیم کرده بود.

روسیه می خواست عمدتا به کمک بالارفتن توان تسلیحاتی واتمی، ادامه حیات خود را تضمین نماید و چین این کار را با افزودن به توان مالی و اقتصادی خود انجام می داد. تجربه نشان داد که کدام یک راه صحیح را انتخاب کرده بودند. اکنون دیگربا توجه به توان اقتصادی وبنیه مالی چین، امکان اعمال محاصره اقتصادی چین، برای آمریکا وجود ندارد . امروزه نه تنها خطرفروپاشی چین را تهدید نمی کند، که همه کارشناسان برآورد می کنند چین اقتصاد اول جهان برای دهه های آینده است . یعنی گربه کار خود را خوب انجام داده و موش را شکار نموده است .

در طول این 70 سال، فقط یک باردرواقعه خلیج خوک‌ها، در دوره خروشچف و کندی بود که، خطررویاروئی اتمی بین این دو ابرقدرت ودرگیری مستقیم به نقطه اوج خود رسید،  ولی با درایت طرفین به مصالحه منجر شد و سیاست «همزیستی مسالمت‌آمیز»، ازدرون این مخاصمه خطرناک متولد شد، که بعد ازآن به سیاست تنش‌زدائی بین این دو قدرت بزرگ منجر گردید .

شرکت مستقیم آمریکا درجنگ ویتنام، دردهه 50 واشغال افغانستان به وسیله شوروی دردسامبر 1979 ، هر دو نهایتاً به شکست این دوابرقدرت منجر شد. اما دردوران موسوم به جنگ سرد،  همواره درگیری های نظامی و خشونت آمیز فراوان، در اینجا و آنجا وجود داشت، که پشت هر یک از این درگیریها، دست یکی از دو ابرقدرت یا هر دو دیده می‌شد.

اقتصاد شوروی، عمدتاً متکی بر کشاورزی وصنایع سنگین بود.  به علت عقب افتادن شوروی درزمینه صنایع نوین الکترونیکی، ودرغیاب انگیزه رقابتی درجامعه، و وجود بوروکراسی سنگین ناشی ازاقتصاد دولتی، همراه با فساد ساختاری عمیق، این اقتصاد بسیارازاقتصاد هم تایان غربیش، عقب‌مانده، بی‌رمق وکم تحرک ونحیف شده بود.

سطح زندگانی ورفاه در این امپراتوری وسیع، عملاً بسیارعقب‌ترازنمونه‌های مشابه درجهان سرمایه‌داری بود. بطوری که، در سال ٬1989 در آلمان شرقی همه آرزو داشتند که به زودی دیوار برلین برداشته شود و آنان به بهشت موعود آلمان غربی بپیوندد. آنها تصوری بسیار مبالغه‌آمیز از زندگانی در آلمان غربی داشتند و از سختیهای آن بی اطلاع بودند. آنان سرانجام به این آرزو، با اتحاد مجدد دو آلمان  رسیدند.

از زمان خروشچف، که سیاست تنش زدائی در مناسبات دو ابرقدرت، که نام همزیستی مسالمت‌آمیز به خود گرفت حاکم بر مناسبات دو ابر قدرت گردید، لزوم اصلاحات اقتصادی و مبارزه با فساد ساختاری نیز، دردستورکارسران شوروی قرارگرفت.

اما، مسئله اصلی برای رهبران شوروی، همواره این بوده، که چگونه باید اقتصاد را کارآمد نمود وفساد را به حداقل رسانید، ولی اقتدار نظام سیاسی را همچنان دست نخورده نگه داشت.

همچنین برای سران حزب کمونیست شوروی، در اصلاحات اقتصادی نیز، عدم عدول از اصول بنیادین مارکسیسم، یک اصل اساسی و خدشه ناپذیربود و این ملاحظه دست آن‌ها را، در گزینش و اعمال اصلاحات بنیادین اقتصادی و در دستیابی تدریجی به یک  اقتصاد لیبرال و رقابتی، به‌شدت می‌بست و تلاش‌های آنان را بی‌نتیجه می‌نمود.

چین کمونیست، بعلت جدائی و استقلال از شوروی، با موفقیت چنین مسیر را پیموده بود. حزب کمونیست چین، به هیچ وجه فضای سیاسی را، پس از مرگ مائو نگشود، ولی با نزدیکی به آمریکا، اقتصاد را درعرصه بین‌المللی، تابع قوانین بازار نمود ودرعرصه داخلی نیز، اجازه داد به تدریج بخش خصوصی در کنار بخش دولتی و نیمه دولتی فعال گردد.

اما در شوروی ومتحدانش، به جز یوگسلاوی که استقلالی نسبی داشت، اصلاحات اقتصادی مشهودی، با وجود احساس لزوم مبرم به آن، انجام نشد وسیستم همواره دچار لختی تصمیم‌گیری و تردید بود.

درحالی‌که چین میلیاردها دلاردرآمریکا وسایرکشورهای جهان سرمایه‌داری، سرمایه‌گذاری نموده بود، درست برعکس، شوروی در دهه 80 میلادی، بالغ بر یکصد میلیارددلاراز بانک‌های مهم نظام سرمایه‌داری، برای روی آب نگه داشتن اقتصاد بیمار خود، ناچار شده بود تا وام بگیرد و به شدت مقروض بود.

یک علت دیگراین سقوط اقتصادی، هزینه گزاف ناشی ازرقابت همه جانبه شوروی، با جهان سرمایه‌داری بود. هزینه‌ای که چین کمونیست آن را نداشت.

معروف بود که رهبران حزب کمونیست چین پس از ما ئو، تصمیم گرفته بودند که، در 50 سال آینده به رقابت ایدئولوژیک با جهان سرمایه داری نپردازند ودرسیاست بین المللی دخالت نکنند، تا بتوانند هم اقتصاد ورشکسته خود را بهبود بخشند وهم اقتصاد جهان سرمایه‌داری را با رشد حیرت آوراقتصادی خودببلعند وازآن خود کنند.

گورباچف دوسال قبل ازخروج نهایی ازافغانستان سه تز معروف خود یعنی «گلاسنوست» به معنای شفافیت و«پروسترویکا» به معنای دوباره‌سازی و«اسکورین»  به مفهوم توسعه اقتصادی را، عرضه نموده و کتاب‌هایی ازاوبه زبان‌های بین‌المللی ترجمه و مورد استقبال فراوان دردنیای غرب قرارگرفته بود.او برای اولین باردر تاریخ شوروی، بازگشایی فضای سیاسی، مبارزه اساسی با فساد، انتخابات آزاد وآزادسازی اقتصادی را، در دستور کاراصلاحات خود قرارداده بود.گورباچف درمقایسه با رهبران قبلی شوروی، تعصب کمتری نسبت به ایدئولوژی حاکم داشت، زیرا نماینده نسلی بود که درانقلاب اکتبر، هنوز به دنیا نیامده بودند. . ولی با تمام این وجود، اندیشه او نیز درنهایت نجات مارکسیسم و شوروی از ورطه نابودی بود. شاید گورباچف آن روزها، ازپوسیدگی درونی نظامی که برای نجات آن تلاش میکردغافل بود ویا فاصله ای را که مردم با نظام پیدا کرده بودند نمی دید.

این جمله معروف «دن شیائو پینک» رهبر چین پس از مائو، بزبان‌ها افتاد که گفته بود; مهم نیست که گربه سفید باشد ویا سیاه، مهم این است که گربه موش بگیرد.

کنایه اوبه این واقعیت بود که، می‌توان عرصه رقابت با نظام سرمایه‌داری را، از صحنه ایدئولوژیک ونظامی به رقابت صنعتی و اقتصادی منتقل نمود. گربه کمونیسم باید درنهایت موش سرمایه‌داری راببلعد. رنگ گربه مسئله‌ای مهم نیست. این استراتژی حداقل تاکنون با موفقیت پیش رفته است.

به نظر میرسد حزب کمونیست چین، دست‌کم تاکنون، نگران آن نیست که در نتیجه چنین سیاستی، در درون کشور، یک بخش خصوصی به‌وجودآمده که قوی‌تروقوی‌ترمی‌شود و به تدریج در صحنه سیاسی نیز حضورمؤثرخواهد داشت.

شوروی درآن سال‌ها، چین را متهم به عدول ازاصول مارکسیسم و تجدید نظر طلبی میکرد. آن‌هاغافل ازاین بودند که، همین تجدید نظرشجاعانه واساسی و همراه با درایت، باعث رونق روزافزون اقتصاد چین و نابودی شوروی شد.«اقتصاد مقاومتی» شوروی، حاصلی جز فلاکت و تسلیم از روی ناچاری نداشت .

روسیه می خواست عمدتا به کمک بالارفتن توان تسلیحاتی واتمی، ادامه حیات خود را تضمین نماید و چین این کار را با افزودن به توان مالی و اقتصادی خود انجام می داد. تجربه نشان داد که کدام یک راه صحیح را انتخاب کرده بودند. اکنون دیگربا توجه به توان اقتصادی وبنیه مالی چین، امکان اعمال محاصره اقتصادی چین، برای آمریکا وجود ندارد . امروزه نه تنها خطرفروپاشی چین را تهدید نمی کند، که همه کارشناسان برآورد می کنند چین اقتصاد اول جهان برای دهه های آینده است . یعنی گربه کار خود را خوب انجام داده و موش را شکار نموده است .

خواننده نکته‌سنج حتماً به این واقعیت توجه خواهد داشت که  درصحبت ازدواقتصاد شوروی و چین وامکان انجام اصلاحات دراین نظام‌ها، درعین حفظ اقتدارسیاسی وبدون بازگشایی فضای سیاسی واجتماعی، اولا ما ازدواقتصاد بسیاربزرگ صحبت می‌کنیم، که حجم بزرگ اقتصاد آنان، در مقابل اقتصاد سرمایه‌داری، رقمی قابل توجه و شاخص بوده وثانیا زمان وقوع این اصلاحات نیز، به دهه هائی بازمی گردد که هنوزارتباط ارزشی وفرهنگی جهان وسرعت گردش اطلاعات و اقتصاد درآن، قابل قیاس با امروز نبود.

چین با جمعیت یک وشش میلیاردی، توانست درمقایسه با جمعیت عظیمش، بخش خصوصی نسبتاً کوچک خود را، که به پویایی اقتصادی کمک شایانی می‌کند، کاملاً کنترل نموده وسهم بزرگی ازقدرت سیاسی را، به این بخش ندهد.

دراقتصادهای کوچک ومعمولی و متوسط، بخصوص درشرایط امروزین جهان، همراه با آزادسازی اقتصادی، بخش خصوصی و طبقه میانی پس از جان گرفتن، قدرت قابل‌توجهی به دست می‌آورد وفضای سیاسی را به سرعت بیشتری به تصرف عوامل ونمایندگان  خود در می‌آورد. کاری که این روزها در چین با سرعتی کنترل‌شده و سنجیده از سوی حزب کمونیست و بسیار با نقشه و پیش بینی های قبلی انجام می گیرد.

بهر روی در شوروی، تا شروع علائم فروپاشی اقتصادی، چنین اصلاحاتی هرگز به وقوع نپیوست.

در طول تمام این سال‌های متمادی نیز، نه تنها رقابت تسلیحاتی باغرب کمترنشده بود، که با عنوان شدن پروژه های دفاعی اتمی از سوی آمریکا، مانند «جنگ ستارگان» در دوره ریگان، شوروی نیز متقابلاً به سرمایه‌گذاری بیشتر در تحقیقات و فناوری های مختلف نظامی واتمی واداروکشانده می‌شد، تا بتواند توازن قدرت راحفظ نماید. کاری که انجامش با توجه به محاصره اقتصادی، بخصوص در زمینه فنّاوری‌های نوین، مانند الکترونیک وکامپیوتر، به مراتب برای شوروی هزینه برتر وسخت‌تربود.

اشغال افغانستان دراواخر سال 1979 ، به فرمان برژنف عملی گردید و دردوران میخائیل گورباچف، پس از نه سال درگیریهای نظامی پرهزینه وبا تلفات انسانی بسیاراز طرفین، بالاخره در 15 ماه مای ٬1988 به پایان رسید.

با اجرای اصلاحات، دراولین مرحله زندانیان سیاسی آزاد شدند و مجلس قانون‌گذاری «دوما» منحل شد و پارلمان ملی شوروی با انجام انتخابات آزاد شکل گرفت. مجلسی که دوسوم اعضا آن انتخابی بوده و درانتخاباتی حدوداً سالم ورقابتی انتخاب شده بودند. در این انتخابات «بوریس یلتسین» نماینده اول مسکو گردید. اصلاحات در برخی حوزه های دیگر نیز ادامه یافت و مطبوعات و رسانه ها واجتماعات آزادی یافتند.

آمریکایی‌ها ‌نام این جنگ را « تله خرس»  گذاشته بودند.  این جنگ آخرین جنگ دوران موسوم به جنگ سرد بشمار می‌آید .صاحب نظران، ناتوانی بارزارتش شوروی درهماوردی تکنولوژیک و نظامی، با نیروهای مجهز به سلاح‌های غربی وعلاوه بر آن، هزینه کمرشکن این درگیری‌ها را، یکی ازعوامل اصلی تصمیم‌گیری گورباچف، بر انجام اصلاحات اساسی ذکر کرده اند.

البته گورباچف دوسال قبل ازخروج نهایی ازافغانستان، یعنی درسال 1986 ، سه تز معروف خود یعنی; «گلاسنوست» به معنای شفافیت و«پروسترویکا» به معنای دوباره‌سازی و«اسکورین»  به مفهوم توسعه اقتصادی را، عرضه نموده و کتاب‌هایی ازاوبه زبان‌های بین‌المللی ترجمه و مورد استقبال فراوان دردنیای غرب قرارگرفته بود.

او برای اولین باردر تاریخ شوروی، بازگشایی فضای سیاسی، مبارزه اساسی با فساد، انتخابات آزاد وآزادسازی اقتصادی را، در دستور کاراصلاحات خود قرارداده بود.

گورباچف درمقایسه با رهبران قبلی شوروی، تعصب کمتری نسبت به ایدئولوژی حاکم داشت، زیرا نماینده نسلی بود که درانقلاب اکتبر، هنوز به دنیا نیامده بودند و او اکنون دررآس اتحاد جماهیر شوروی قرارداشت. ولی با تمام این وجود، اندیشه او نیز درنهایت نجات مارکسیسم و شوروی از ورطه نابودی بود.

او فکر می‌کرد که، با این اصلاحات، اعتماد از دست رفته مردم شوروی به نظام حاکم دوباره تأمین می‌شود. شاید گورباچف آن روزها، ازپوسیدگی درونی نظامی که برای نجات آن تلاش میکردغافل بود ویا فاصله ای را که مردم با نظام پیدا کرده بودند نمی دید.

با اجرای اصلاحات، دراولین مرحله زندانیان سیاسی آزاد شدند و مجلس قانون‌گذاری «دوما» منحل شد و پارلمان ملی شوروی با انجام انتخابات آزاد شکل گرفت. مجلسی که دوسوم اعضا آن انتخابی بوده و درانتخاباتی حدوداً سالم ورقابتی انتخاب شده بودند. در این انتخابات «بوریس یلتسین» نماینده اول مسکو گردید. اصلاحات در برخی حوزه های دیگر نیز ادامه یافت و مطبوعات و رسانه ها واجتماعات آزادی یافتند.

پی آمد اصلاحات اما، چیزی نبود که گورباچف آرزوی آن را داشت و عکس العمل ها شدیدترازآن بود که او گمان می کرد. این نظام ایدئولوژیک، در هفتاد سالی که ازحکمرانی اش میگذشت، پوسیده ترودرون تهی تر، ازآن شده بود که بتوان با اصلاحات آن را رفو نمود.

به خصوص در کشورهای ضمیمه شده به شوروی، نه تنها اکثریت مردم، بلکه رهبرانشان نیز، خود را گروگان روس‌ها می‌دانستند و دشمن مسکو و کرملین بودند.بزودی فروپاشی این غول عظیم، ابتدا ازکشورهای اقماری وبظاهرهم پیمان  شوروی شروع شد.

ابتدا مجارستان تصمیم گرفت که درهای خود را به روی غرب بگشاید و در آگوست 1989 مرزهای خود را به سوی اتریش گشود. قبلا در ژوئن همان سال «اتحادیه همبستگی کارگران لهستان» در انتخاباتی که توانسته بود بر حکومت نظامی تحمیل کند ، برحزب کمونیست پیروز شده و اکثریت کرسیهای پارلمان را از آن خود کرده بود .

درپاییز همان سال نیز، تظاهرات درآلمان شرقی شروع شد و سرانجام به فروریزی دیوار برلین در نوامبر 1989 انجامید.  درخلال این مدت تظاهرات مردم برعلیه حکومت های شان و گشایش مرزها وسقوط نظام‌های دست‌نشانده، دراغلب کشورهای تحت سلطه شوروی به وقوع پیوسته بود.

حال گورباچف نه تنها با سقوط کشورهای متحده شوروی روبرو بود، که جنبش‌های استقلال‌طلبانه درجمهوری‌های شوروی نیز، مانند چچن ومولداوی وداغستان وترکمنستان وآذربایجان وگرجستان، روزبه‌روز گسترش بیشتری می‌یافتند.

در چنین اوضاعی بوریس یلتسین که شانسی برای ادامه نظام شوروی نمی‌دید وازلحاظ شخصی نیز، در موقعیتی قرار داشت که می‌توانست پس از انحلال این نظام درحال سقوط، در نظام جانشین، مکان نخست را ازآن خود کند، پس از صحبت‌های لازم با سران «ک‌گ‌ب» و ارتش، سرانجام با رؤسای جمهوراوکراین وبلاروس، درهشتم دسامبر ٬1991 در مهمانسرای مجللی که در جمهوری بلاروس برای پذیرایی از مقامات عالی وجود داشت، نشستی برگزار کرد و طی آن با امضا پیمانی انحلال «اتحاد جماهیر شوروی» را اعلام نمود . همچنین براساس این پیمان کشورهای مستقل همسو به‌مرکزیت روسیه پدید آمدند. در بیست و پنجم دسامبر1988، پس از کودتای ناموفق ارتش، گورباچف از سمت خود کناره‌گیری کرد و رسما انحلال اتحاد جماهیر شوروی اعلام گردید. 

علل فروپاشی امپراطوری شوروی

پی آمد اصلاحات اما، چیزی نبود که گورباچف آرزوی آن را داشت و عکس العمل ها شدیدترازآن بود که او گمان می کرد. این نظام ایدئولوژیک، در هفتاد سالی که ازحکمرانی اش می گذشت، پوسیده ترودرون تهی تر، ازآن شده بود که بتوان با اصلاحات آن را رفو نمود. به خصوص در کشورهای ضمیمه شده به شوروی، نه تنها اکثریت مردم، بلکه رهبرانشان نیز، خود را گروگان روس‌ها می‌دانستند و دشمن مسکو و کرملین بودند. بزودی فروپاشی این غول عظیم، ابتدا ازکشورهای اقماری وبظاهرهم پیمان  شوروی شروع شد. حال گورباچف نه تنها با سقوط کشورهای متحده شوروی روبرو بود، که جنبش‌های استقلال‌طلبانه درجمهوری‌های شوروی نیز، مانند چچن ومولداوی وداغستان وترکمنستان وآذربایجان وگرجستان، روزبه‌روز گسترش بیشتری می‌یافتند.

با مروری برعلل فروپاشی این امپراتوری مقتدر وغول‌آسا  نکات زیر بیشتر جلب توجه می‌نمایند:

– عدم تجانس الزامات ایدئولوژیک مارکسیسم، با سرشت انسان آزاد و اصطکاکی که اعمال اجباری آن، به طور دائم با جامعه به وجود می‌آورد.

– شکست اقتصاد برنامه‌ریزی شده، در رقابت با اقتصاد رقابتی واقتصاد دولتی با اقتصاد بازار.

– عدم امکان مشارکت عمومی واجتماعی ورقابت فردی درهمه عرصه‌های اقتصادی واجتماعی وفرهنگی بطورآزاد و داوطلبانه از سوی مردم و از درون اجتماع و تبدیل این انگیزه ها به بی انگیزگی و بی تفاوتی .

–  انحصار مشارکت اجتماعی وسیاسی وفعالیتهای هنری وفرهنگی، صرفا از طریق عضویت درحزب کمونیست ونشان دادن وفاداری به آن

– هزینه‌های کمرشکن اضافی انسانی وفرهنگی واقتصادی، ناشی ازایجاد سیستم‌های کنترل شدید همگانی ومهندسی اجتماعی عمیق ورادیکال، که باعث خسارت همه جانبه به  توده‌های وسیعی از مردم می‌شد .

– حکومت ظالمانه و خودسرانه دستگاه‌های امنیتی واطلاعاتی، نظیر «ک‌گ‌ب» با پنجه انداختن به  همه مسائل اجتماعی و فرهنگی ومذهبی وعلمی

– هزینه سنگین اداره کشورهای وابسته به شوروی والتزام به رفع کمبودهای آنان

– اقتصاد لخت و ناکار و فاسد دولتی

– فساد گسترده ساختاری، درهمه زمینه‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

– هزینه کمرشکن رقابتی نفس‌گیروممتد وهمه جانبه،  باجهان سرمایه‌داری وبخصوص آمریکا درهمه زمینه‌های ممکن.

– عدم وجوداراده کافی واجماع لازم، دررهبران سیاسی وحزبی، برای گسست ازایدئولوژی حاکم وترک رقابت‌های همه‌جانبه با جهان سرمایه‌داری وعملی نمودن به موقع اصلاحات اجتماعی واقتصادی، قبل ازفرا رسیدن علائم فروپاشی کامل.

–  عدم وجود آزادی‌های فردی و سیاسی واحزاب آزاد ومطبوعات ورسانه های مستقل، ازبدوتولد این نظام تا هنگام فروپاشی آن.

– عدم توان جذب و هضم به سامان اصلاحات سیاسی بوسیله جامعه . شوکه شدن وغافلگیری جامعه و ذوق زدگی آنان از آزادی‌های ناگهانی، دراثراصلاحات گورباچف .

–  پاره پاره شدن ساختار صلب حاکمیت، دربرخورد با اصلاحات وعدم وجود انسجام ویکپارچگی درآن‌ها،  عمدتا بعلت کمبود توانایی و مهارت لازم و فساد همه گیربرای پذیرش و جذب اصلاحات .

البته همواره  می‌توان به دلایل این شکست بزرگ، نکاتی دیگررا افزود، ولی اصل مسئله روشن است و افزودن یا کاستن این نکات تفاوت چندانی در عمل نمی‌کند.

برآمدن نظامهای اقتدارگرای رقابتی، به مثابه تجربه آموزی اقتدارگرایان ازفروپاشی شوروی

پس ازاستقلال جمهوری‌های وابسته به شوروی، دراغلب آن‌ها بخش‌هایی ازسران حزب کمونیست سابق ومقامات بالای امنیتی، با هم آوایی فرصت‌طلبانه با مردم معترض، درآخرین فرصتها، موفق شدندهمچنان پس ازفروپاشی شوروی نیز، در قدرت باقی بمانند. اغلب آنان هیچ همدلی وسنخیت  فکری وآشنایی عملی، با دموکراسی لیبرال تازه از راه رسیده نداشتند وتمایلی نیز به آن نشان نمی دادند. اما، احتیاج مبرم به کمک مالی، دروضعیتی که اقتصادی فروپاشیده و خزانه ای خالی را از نظام گذشته با خود یدک می کشیدند،  آنان را خواه و ناخواه به سوی غرب  می‌کشاند.

غرب اما، کمک مالی خود را،  موکول به اصلاحات اساسی سیاسی، مراعات حقوق بشر، حکومت قانون، آزادی احزاب و مطبوعات ورسانه‌ها وانجام انتخابات آزاد ومنصفانه وحاکمیت بازارآزاد، نموده بود.

چنین شرایطی برای انجام کمک مالی، هم از سوی آمریکا وهم از طرف کشورهای بزرگ اروپائی، به یکسان وبا قدرت تمام به آنان عرضه می‌گردید وکشورهای مذکور، چاره‌ای جز پذیرش وانجام این پیش شرطها نداشتند.

در نتیجه چنین  فشارهائی، قوانین اساسی جدیدی، با مشورت حقوق‌دانان برجسته غربی نوشته شد وجمهوری‌های شوروی سابق،  به دموکراسی‌های نوپای ضربه‌پذیری تبدیل شدند، که هنوز درآنها نه جامعه زندگانی درمحیط آزاد سیاسی و اجتماعی وشرایط سخت «خود بنیادی» اقتصاد لیبرالی را فرا گرفته بود و نه حاکمان برداشتی صحیح و دقیق از دموکراسی و اقتصاد آزاد داشتند .

در گذر زمان، اتحادیه اروپا، کشورهای اروپای شرقی را، تقریباً تماماً جذب خود نمود. آن‌ها پس از الحاق به اروپای متحد، خواه و ناخواه،  در داخل چنین مجموعه‌ای، دموکراسی واقتصاد آزاد را، برای پیوستگی به اتحادیه اروپا پذیرفتند وکم وبیش نیز، تا کنون به این روشها و ارزشها وفادارند.

شاید بیست سال لازم بود بگذرد تا اولین اثرتردید درنوشته‌های صاحب‌نظران غربی ظاهر شود. آن‌ها بتدریج به این نتیجه رسیدند که در اغلب این جمهوریها و درراس همه آنان کشور روسیه، یک باند فاسد و اقتدارگرادائماً با وجود این که ظاهراً هم رسانه های بظاهر آزاد متعددی در جامعه وجود دارد و احزاب گوناگونی هم  فعالند و انتخابات ادواری نیز ظاهرا صورت می‌گردد، ولی همیشه عده معدودی برسر کارند و بقیه را نیز به این دایره محدود راه نمی‌دهند. ازاین پس، دیگر نام این کشورها، از دموکراسی های ناقص، به  «اقتدارگرای رقابتی» و یا «اقتدارگرای نوین»، تعویض شد.

اما چند جمهوری بزرگ اروپائی وجمهوری‌های آسیایی شوروی، سرنوشت دیگر داشتند. به‌استثنای آذربایجان وترکمنستان، که منابع نفت و گاز آن‌ها باعث شده بود که روابطشان با غرب، تحت تأثیر فشار کمک‌های مالی کشورهای غربی  نباشد و دموکراسی به آن‌ها از بالا دیکته  نشود، باقیمانده این کشورها ودرصدر آن‌ها، روسیه وسپس اکراین و کمتر بلاروس، در مراحل ابتدائی پس از جدائی، احتیاجی مبرم به همکاری باغرب داشتند.  ازسوی دیگر نخبگان سیاسی وامنیتی باقیمانده ازنظام سابق، که هیچ دلبستگی وآشنایی با ارزش‌های دموکراتیک نداشتند، نمی‌خواستند صحنه قدرت را، بطور واقعی رقابتی و دوره ای نموده و طی انتخابات آزاد، وسائل ترک قدرت حکومتی را، به دست خود فراهم کنند.

آنها می خواستند راهی بیابند، که هم با شرایط موجود جدید به نحوی کنار بیایند وهم قدرت را، همچنان در دستان خود نگه دارند. در نتیجه این تلاش، آنان موفق شدند راههائی پیدا کنند که هم همه ظواهر شاخص و بارز دموکراسی را، مانند رسانه‌های متعدد، احزاب سیاسی، جامعه مدنی، نهادهای مردم بنیاد و شرکت‌های خصوصی وازهمه مهم‌تر، انجام منظم انتخابات ادواری ریاست جمهوری و مجلس قانون‌گذاری را، بتقلید از نمونه های غربی آن داشته باشند و هم قدرت را همچنان در دستان عده معدودی از خودی ها نگه دارند. در حقیقت، آنان توانستند تئاترهای بزرگی برپا کنند و بازیگران اجتماعی و سیاسی را، از پشت چون عروسک‌های خیمه شب بازی، هدایت و کنترل نمایند.

در ابتدای کار و شاید بالغ بر 20 سال، در جهان غرب یک خوش باوری توام با ساده‌لوحی، نسبت به پروسه گذاردراین کشورها حکم‌فرما بود. دانشمندان دانشگاهی غرب، نام این نظام‌ها را، «نظامهای دموکراتیک ناقص»، یا «دموکراسی‌های ناتوان» و یا «دموکراسی‌های مخدوش» و «دمکراسی‌های هایبرید» می‌گذشتند و درتوجیه و یا توضیح این نامگذاری می گفتند  که باید به این کشورها وحکمرانان آنان فرصت داد تا با دموکراسی لیبرال وساز وکارآن آشنایی کافی پیدا کنند. یا بایدچند نسل عوض شود، تا انسان‌های دموکرات که محصول جامعه کمونیستی نیستند، به سن رشد برسند و کارها را به دست بگیرند. آنها اصرار داشتند که نام این کشورها را با دموکراسی شروع ‌کنند وبرای نشان دادن نقصان آنها، صفت دیگری به آن اضافه نمایند.

شاید بیست سال لازم بود بگذرد تا اولین اثرتردید درنوشته‌های صاحب‌نظران غربی ظاهر شود. آن‌ها بتدریج به این نتیجه رسیدند که در اغلب این جمهوریها و درراس همه آنان کشور روسیه، یک باند فاسد و اقتدارگرا، ازهمان‌هایی که بودند، دائماً با وجود این که ظاهراً، هم رسانه های بظاهر آزاد متعددی در جامعه وجود دارد ومطبوعات رنگارنگ فراوانی نیز چاپ می‌شود واحزاب گوناگونی هم  فعالند و انتخابات ادواری نیز ظاهرا صورت می‌گردد، ولی علیرغم همه این ها، همیشه عده معدودی برسر کارند وقدرت سیاسی را بین گروه های بخصوصی می‌گردانند و بقیه را نیز به این دایره محدود راه نمی‌دهند.

در این کشورها، با مهارت های خاصی، انتخابات صوری ترتیب داده می شود، که اگر رقابتی هم در بین کاندیداها درگیرد، فقط بین خودی های مورد نظر می باشد. چون درچنین انتخابات محدودی، رقابت نیز بین خودیها وجود دارد، لذا آنها را نظامهای اقتدارگرای رقابتی نامیده اند و چون این راهکارها برای حفظ اقتدار، نوعا جدید میباشند و به بعد از فروپاشی شوروی مربوط میشوند، گروهی نیز آنان را نظامهای اقتدارگرای نوین مینامند.

دانشمندان غربی، به تدریج بسیاری ازروش‌های کنترل رسانه‌ها ومطبوعات واحزاب وتقلب درانتخابات را، ازسوی سردمداران اقتدارگرای این کشورها، کشف نمودند وبا مطالعه علمی و موردی، به افشای این روش ها پرداختند. ازاین پس، دیگر نام این کشورها، از دموکراسی های ناقص، به  «اقتدارگرای رقابتی» و یا «اقتدارگرای نوین»، تعویض شد.

اکنون بیش از 105  کشور جهان، با خصوصیت اقتدارگرایی نوین و یا رقابتی موجودند که حتی پاره‌ای از کشورهای متعلق به اتحادیه اروپا نیز در این زمره می‌باشند. دیکتاتورها نیز به تدریج آموخته اند، که چگونه به طول عمر اقتدار خویش بیفزایند ودرعین حال، همه جهان و حتی پاره ای از مردم جامعه خود را نیز، نسبت به ماهیت واقعی خود در تردید نگه دارند .

اما کماکان این نظامها، بعلت اقتصاد ناکارآمد وفساد وعدم امکان انکشاف لازم اجتماعی وعدم توانائی رقابت با دموکراسی های موجود جهان، بخصوص درزمینه اقتصاد بشدت رو به جهانی شدن، همواره درمعرض تهدید فروپاشی و سقوط میباشند.

امروز با وجودی که، روسیه و اوکراین و بلاروس وبرخی کشورهای آمریکای لاتین و آسیا و خاورمیانه نیز در زمره چنین کشورهایی می‌باشند، ولی تضادآنان با غرب سرمایه‌داری، دیگر تضادی بنیادین و ایدئولوژیک  نیست.

زیرا خود این کشورها نیز دراصل نظامهای سرمایه داری، منتها  از نوع منحط وفاسد آن می‌باشند.

در این میان روسیه یک استثناء بزرگ است. زیرا کشوری با زرادخانه اتمی و توان تسلیحاتی پیشرفته بشمار می آید. این کشوراز دوران تزار، دارای ادعای تاریخی دربرابرهمگنان غربی خود بوده وناسیونالیسم روسی همیشه پشتوانه ملی چنین ادعائی میباشد.

با این حال، چون دیگرنزاع ایدئولوژیک بین آمریکا وروسیه وجود ندارد، امکان بوجودآوردن یک دشمنی آشتی‌ناپذیر از سوی متعصبان دو طرف، برای آغاز دوران جنگ سرد دیگری که جهان را پشت سر این دو قطب ردیف کند، عملا وجود ندارد .

جهان دیگر دوقطبی نمی‌شود و بین غرب ودیگر کشورهای اقتدارگرا نیز تضاد منافع حل نشدنی وجود ندارد . غربی ها نه تنها  با آن‌ها اینجا و آنجا کنار می‌آیند، بلکه اغلب وبطورمقطعی، متحدینی نیزاز بین آن‌ها برمی‌گزینند. چنانچه در اختلافات روسیه واوکراین این امر بوضوح قابل مشاهده است . اوکراین و اتحادیه اروپا بخصوص آلمان روابط ویژه‌ای با یکدیگرو درمقابل روسیه دارند و آمریکا مهم‌ترین روابط منطقه ای را با جمهوری آذربایجان و پاره ای از جمهوریهای اقتدارگرای مشابه، به خود اختصاص داده است.

دراین کشورها جامعه مدنی ضعیفی وجود دارد ووجودش بناچار از سوی حکومت نیز انکار نمی شود وهراز گاهی هم اعتراض خود را بر علیه حاکمان اقتدارگرا نشان می‌دهند. ولی به قدری ضعیف نگهداشته می‌شود که مخالفین این حکومت‌ها، از سوی سردمداران اقتدارگرا، خطری درجه یک برای موجودیت نظام شان به حساب نمی‌آیند .

از آن جا که غرب نیز، تضادی بنیادین با این دسته از حکومت‌ها ندارد و کاری اساسی برای سقوط آنها انجام نمی دهد، بنا به اظهار نظر پاره‌ای از متخصصین جهانی، تنها ناکارآمدی اقتصادی وفساد است که دردرازمدت می‌تواند باعث تغییر رویه و روند این حکومت‌ها ویا فروپاشی آنان شود .

دیگرامروزه تنها کره شمالی و جمهوری اسلامی باقی مانده اند که چالشی اساسی وایدئولوژیک با غرب وبخصوص آمریکا دارند . از این رو، روش برخورد آمریکا نیزبا چنین نظامهائی بالمره متفاوت است .

فروپاشی شوروی از نگاه آمریکایی‌ها و مدل تعمیم یافته  فروپاشی شوروی

فروپاشی شوروی از نگاه آمریکایی‌ها و مدل تعیم یافته  فروپاشی شوروی: مطالعاتی که پس ازفروپاشی شوروی به عمل آمد عمدتاً متمرکزبراستخراج نقاط ضعف اصلی وتفکیک نمودن آنها و روش های به دام انداختن نظام‌های ایدئولوژیک مشابه وانتزاع این مقولات ازخصوصیت و ویژگی‌های خاص شوروی وایدئولوژی مارکسیست – لنینیستی  وسپس سعی درعمومیت بخشیدن آن‌ها نسبت به همه نظام‌های ایدئولوژیک و توتالیتر رقیب بود. علاوه‌بر آن، از تاریخچه عملیات  سری وجاسوسی ونظامی آمریکا وتمهیدات قانونی دایر بر اعمال حصر اقتصادی، در مراحل و مناسبتهای گوناگون، برعلیه شوروی، آن دسته ازعملیات که موفقیت‌آمیزتربوده وبا شکست مواجه نشده، گزینش می گردید.  کوشش در همگانی کردن و تعمیم این داده ها،  به استخراج مدلی ازمجموعه همه این معلومات و تجربیات انجامید .

پس از جنگ جهانی دوم، شوروی وآمریکا حدوداً در یک زمان، به ابرقدرت جهان تبدیل شدند وفضای بین‌المللی را به تصرف خود ومنازعات و تنش‌های فیمابین درآوردند.  آمریکا قبل از جنگ دوم، هیچ نقشه کامل و جامع وازپیش تدوین شده وسنجیده‌ای برای از بین بردن شوروی نداشت .

مطالعاتی که پس ازفروپاشی شوروی به عمل آمد، عمدتاً متمرکزبراستخراج نقاط ضعف اصلی وتفکیک نمودن آنها و روش های به دام انداختن نظام‌های ایدئولوژیک مشابه وانتزاع این مقولات ازخصوصیت و ویژگی‌های خاص شوروی وایدئولوژی مارکسیست – لنینیستی  وسپس سعی درعمومیت بخشیدن آن‌ها نسبت به همه نظام‌های ایدئولوژیک و توتالیتر رقیب بود.

علاوه‌بر آن، از تاریخچه عملیات  سری وجاسوسی ونظامی آمریکا وتمهیدات قانونی دایر بر اعمال حصر اقتصادی، در مراحل و مناسبتهای گوناگون، برعلیه شوروی، آن دسته ازعملیات که موفقیت‌آمیزتربوده وبا شکست مواجه نشده، گزینش می گردید.   کوشش در همگانی کردن و تعمیم این داده ها،  به استخراج مدلی ازمجموعه همه این معلومات و تجربیات انجامید .

آمریکایی‌ها اکنون درمقابل ایران، کره شمالی و کوبا، کم و بیش ازاین مدل تعمیم یافته استفاده می‌کنند. درمورد کره شمالی وکوبا تاحدودی اعمال این روش ها، موفقیت نسبی داشته است. مورد ایران داستان متفاوتی است که جداگانه به آن خواهیم پرداخت. حال تا آنجا که می‌توان از معلوماتی که از اینجا و آنجا  می‌شود به آنها دسترسی داشته باشیم به شرح این مدل می پردازیم :

نقاط ضعف عمومی نظام سیاسی ایدئولوژیک وتمامیت خواهی که خود رامدعی رهبری انسان وجهان می‌دانند عبارتند از:

– پیر سالی تدریجی و بی‌معنی شدن ایدئولوژی حاکم، در گذر زمان و تبدیل نظام توتالیتر به نظامی اقتدارگرا با رگه‌های قوی ایدئولوژیک.

– جدایی ویا بی‌تفاوتی جامعه نسبت به نظام سیاسی حاکم به خصوص پس از گذرچند نسل.

– محدود شدن وکوچکی پایه اجتماعی این نوع نظام ها نسبت به مجموع جمعیت کشورشان .

– اقتصاد ناکارآمد وانحصار آن در دست عوامل خودی و مافیاهای حاکم

– فساد ساختاری رو به گسترش وغیرقابل مهار

– جنگ قدرت دائم دربدنه حاکمیت و حکومت

– دستگاه های امنیت گسترده ومخوف ونیروهای نظامی فاسد و قابل خرید همراه با امکان نفوذ در آنها از سوی بیگانگان

– دشواری بوجود آمدن اراده و اجماع در رهبران سیاسی، برای انجام اصلاحات بموقع و لازم .

علاوه بر توجه به نقاط ضعف فوق،  انگیزه‌های قوی یک نظام ایدئولوژیک برخاسته از انقلاب اجتماعی نیز، مورد توجه دستگاه‌های اطلاعاتی و مراکز تصمیم‌گیری آمریکا و متحدین غربی اش می‌باشد.

از مهم‌ترین این انگیزه ها در شوروی، میل وافربه جهان‌گشائی ایدئولوژیک وصدورانقلاب کمونیستی بود .

در دهه 60 درخاورمیانه، مصر- سوریه – عراق و بخشی از یمن تحت تصرف ناصریست ها و یا حزب بعث با ایدئولوژی چپ بود. ایران وترکیه وافغانستان نیز، بعلت داشتن مرزهای طولانی مشترک با شوروی، همواره درمعرض خطروهجوم بودند.

اگر بخواهیم کشوهای مشابهی را که در معرض نفوذ کمونیسم بودند، در قاره آفریقا ، آمریکا لاتین وآسیا نام ببریم، به فهرست بلندبالایی ازاسامی چنین کشورهائی  دست خواهیم یافت .

در دوران جنگ سرد، تلاش برای سقوط نظام‌های دست‌نشانده ویا متحد غرب، از سوی شوروی وکوشش درحفظ این نظام‌ها ازسوی آمریکا ، متاسفانه همراه با طرف‌داری واتحاد با دیکتاتورهای نظامی، به همراه جنگ اطلاعاتی گسترده در سراسر جهان ورقابت تسلیحاتی واتمی برای حفظ موازنه قدرت، عملاً یک وضعیت نیمه جنگی برای زمان طولانی جنگ سرد، به طرفین تحمیل می‌نمود .

غرب و در رآس آنان آمریکا نیزمقصر اصلی فجایع انسانی بسیاری در دوران جنگ است، که تحت عنوان مبارزه با کمونیسم انجام داده است. به هر روی این مسائل در این مقاله مورد بحث ما نیست .

در مدل پسینی مطالعات تحقیقی، که آمریکایی‌ها پس ازبررسی دقیق وهمه‌جانبه داستان سقوط شوروی تدوین نمودند، فرض براین است که همه نظام‌های ایدئولوژیک و تمامیت‌خواه که خود را رقیب جهان سرمایه‌داری وآمریکا می‌پندارند،  درچنین انگیزه‌هایی با شوروی سابق مشترک می‌باشند .

پس اگر حفظ دستاوردهای صدور انقلاب وعلاوه برآن، میل دائم به ماجراجوئی برای افزودن به مناطق نفوذ ایدئولوژیک، انگیزه همه چنین نظام‌هائی باشد، آنها برای انجام آن، احتیاج به بالابردن قابلیت‌های نظامی وعملیاتی  وجاسوسی وامنیتی دارند و برای بیمه نمودن خود درمقابله تهاجم نظامی حریفان نیز، احتیاج مبرم به سلاحهای هسته ای خواهند داشت. در این مدل با الهام از عوامل فروپاشی شوروی، باید از سوی سرویسهای سری آمریکا، دام هائی نهاده شود و آنان را به چنین تله هائی فراخوانند و درگیر نمایند و یا اگر این کشورها با ابتکار خود، اقدام به تهیه مقدمات اتمی شدن ودسترسی به جنگ افزارهسته ای می کنند، باید مخفیانه زیرنظرشان داشت و به ادامه فعالیتهای آنان اجازه داد، که تا نقطه غیرقابل بازگشتی، دراین مسیرها پیشروی نمایند. سپس در زمان مناسبی، فعالیتهای آنان را برای افکار عمومی جهان وسیاستمداران افشاء نمود، و با اعمال محدودیت‌های اقتصادی هدفمند و طراحی شده،  اقتصاد ذاتاً ناتوان و مریض آنان را، که دائما در این مسیر نافرجام به هزینه های بی انتها مشغول شده، در طول زمان شکست .

این نوع فعالیتها، چون از سوی چنین حکومتهائی، عموما محرمانه طراحی و اجرا میشود، اغلب بسیارغیراقتصادی و گران تمام می شود وهمراه با عملی شدن آنها، شبکه های مافیائی را برگرد چنین پروژه هائی بوجود می آورد. در طول زمان، وجود این شبکه های مافیائی فساد، خودعامل مهمی در ناکارآمدی وفساد بیشتر منجر به فروپاشی این نظامها می شوند.

البته ناگفته نماند که آمریکایی‌ها نیز، در دوران جنگ سرد به وجه مشابهی هزینه‌های کمرشکن ناشی ازرقابت نظامی دائم با شرق را متحمل شدند. اما برتری فاحش اقتصادی، علمی و نظامی غرب، حداقل درحوزه جنگ‌افزارهای کلاسیک واقتصاد پویا ومولد آن، آمریکا وغرب را، درجایگاهی برترقرارمی‌داد.  بطوری که این آمریکا بود که عملا می‌توانست شوروی را محاصره اقتصادی کند واین شوروی بود که از ترس نفوذ غرب،  پرده آهنین به دورخود ومتحدانش می‌کشید ومسافرت وتجارت ومبادلات فرهنگی باغرب را، ممنوع ویا بسیارمحدود نموده ودرحقیقت خود را ایزوله وا برخورداری ازنتایج تعامل با جهان آزاد، محروم مینمود.

امروز نیز، بوجه مشابهی کره شمالی، خودرا ازبقیه جهان منفک نموده است . ولی جمهوری اسلامی، با اعتماد بنفس بیشتری عمل کرده و پرده آهنین به دورخود نکشیده است.

در مدل پسینی مطالعات تحقیقی، که آمریکایی‌ها پس ازبررسی دقیق وهمه‌جانبه داستان سقوط شوروی تدوین نمودند. میل دائم به ماجراجوئی برای افزودن به مناطق نفوذ ایدئولوژیک، انگیزه همه چنین نظام‌هائی باشد، آنها برای انجام آن، احتیاج به بالابردن قابلیت‌های نظامی وعملیاتی  وجاسوسی وامنیتی دارند و برای بیمه نمودن خود درمقابله تهاجم نظامی حریفان نیز، احتیاج مبرم به سلاحهای هسته ای خواهند داشت. در این مدل با الهام از عوامل فروپاشی شوروی، باید از سوی سرویسهای سری آمریکا، دام هائی نهاده شود و آنان را به چنین تله هائی فراخوانند و درگیر نمایند. سپس در زمان مناسبی، فعالیتهای آنان را برای افکار عمومی جهان وسیاستمداران افشاء نمود، و با اعمال محدودیت‌های اقتصادی هدفمند و طراحی شده،  اقتصاد ذاتاً ناتوان و مریض آنان را، که دائما در این مسیر نافرجام به هزینه های بی انتها مشغول شده، در طول زمان شکست.

بنابراین و به طورخلاصه، مدل آمریکائی «هدایت به سقوط» را می توان چنین شرح داد:

– تشویق وهدایت صدورانقلاب، درنظام‌های ایدئولوژیک و تمامیت خواه، به درگیری نظامی درخارج از مرزها  (در مورد کره شمالی بهره برداری از حالت خصمانه نسبت به کره جنوبی و ژاپن و کشورهای آسیای جنوب شرقی )

– تشویق به رقابت تسلیحاتی وهزینه نمودن درآمدهای اقتصادی، در افزایش توان نظامی ازراه ایجاد و یا شعله ور نمودن دشمنیها و رقابتهای منطقه ای و جهانی

– تحریم اقتصادی گسترده با توسل و استناد به همین برنامه‌ها،  یعنی صدور انقلاب وافزایش توان نظامی و برخورد خصمانه با دیگر کشورها

– استفاده از حربه نفت و انرژی و یا دیگرکالاهای اساسی واستراتژیک

– نفوذ دردستگاه‌های امنیتی و نظامی وباندهای مافیایی

– فلج نمودن سیستم پولی و بانکی، ودرنتیحه تحارت وصنعت، ازطریق تحریم های هوشمند وهدف گذاری شده اقتصادی

– قراردادن دائم گزینه نظامی برروی میز، بمنظورافزایش هزینه های دائم ناشی ازآماده باش نظامی واطلاعاتی

– ارائه مدلهای مختلف برای مذاکره، درجهت تغییررفتارنظام ایدئولوژیک و تمامیت خواه وسنجیدن اراده وامکان اجماع رهبران وظرفیت وامکان برای تغییر رفتار خصمانه از سوی آنان.

– فروپاشی ازدرون و یا حمله نظامی از بیرون به عنوان آخرین گزینه.

باید توجه نمود که هدف آمریکا در استفاده ازاین مدل، هدایت این کشورها به مرز فروپاشی، برای کشاندن آن‌ها به پشت میز مذاکره، همراه با شکستن تدریجی مقاومت آن‌ها و تحلی دائمی رفتاروشخصیت آنان، برای خنثی شدن دشمنیها و یا جذب در نظام‌های جهانی و داشتن رابطه معمولی با آمریکا  است. وقتی صحبت از تشویق میکنیم هدف سوق دادن این کشورها به اهداف یاد شده از طریق ایحاد شرایط لازم برای نشان دادن عکس العمل های قابل پیش بینی از سوی این نظامها در جهت سوق به این اهداف است .

هدف درجه یک آمریکا فروپاشی و یا تغییر این نظام‌ها نیست .

اگر این نظام ها روزی از کشورهای ایدئولوژیک مهاجم ومزاحم منافع آمریکا، به نظام‌های اقتدارگرای معمولی تبدیل شوند، آمریکا نه تنها عداوتی با آنان نخواهد داشت وهزینه ای صرف تغییررفتارآنان با مردم کشورشان نخواهد نمود، که سعی خواهد کرد تا در بین آنان هم پیمانانی نیز برای خود بیابد و برای بقای آنان کوشش نیز خواهد نمود. نمونه عربستان سعودی پیش چشم همه ما است .

مورد جمهوری اسلامی ایران

روابط جمهوری اسلامی و آمریکا پس ازحادثه گروگانگیری به  وخامت گرائید وقطع شد . از ابتدا نیزحکومت جمهوری اسلامی سیاست خارجی خود را با دشمنی با آمریکا واسرائیل تعریف کرده است . به این دلیل و به علت این که ایران کشوری مهم در منطقه میباشد.  جمهوری اسلامی، سالهاست که در لیست مقدم روسای جمهورمختلف آمریکا، برای کوششی نافرجام در تغییر رفتار رژیم قرار داشته است .

در این مقاله چون بنا به تصمیم هیات تحریریه نشریه میهن، قرار براین است که مطالعه موردی درباره دیگر کشورها باشد وتفصیلا به ایران و جمهوری اسلامی نپردازیم، من مورد ایران را به مقاله ای دیگر واگذارمیکنم وبه این واقعیت بسنده مینمایم که، پس از فروپاشی شوروی، گام بگام آمریکا تجارب خود را درمورد آن ابرقدرت بزرگ، درباره ایران نیز آزموده است و تمامی مراحل سوق جمهوری اسلامی به مسابقه تسلیحاتی و مخفی کاری هسته ای، تا اعمال حادترین نوع تحریم ها، شامل نفت و انرژی و نظام بانکی وتحریم اشخاص سرشناس، مرحله بمرحله اعمال گردیده . اقتصاد مقاومتی آقای خامنه ای نیز، جزبه فلج کامل اقتصادی ولجام گسیختگی فساد مهارناشدنی در بین خودی ها و توانمند تر شدن باندهای مافیائی نیانجامیده است . اکنون ایران در آستانه یک فروپاشی تمام عیار است . آمریکا نیز هر دوامکان  گزینه نظامی و مذاکره برای تغییررفتاررا همچنان در دستور کار خود دارد.

خوشبختانه ایران برخلاف بلوک شرق در آستانه فروپاشی، از یک جامعه مدنی نسبتا زنده و ساختارهای اجتماعی در شرف آزاد شدن از چنگ حکومت، مانند اتحادیه های وکلا و معلمان و کارگران و صنایع حمل و نقل و ازاین قبیل برخوردار است . آنها شجاعانه با اعتراضات خود، در مقابل حکومت ایستاده اند. اپوزیسیون اصولی ایران نیزاگر متحد شود نیروی قابل محاسبه ای است . جامعه مدنی ایران نیزپویا است . در ایران امید ما بر این است که سرنوشتمان بدست خودمان تعیین شود . ولی تحقق این آرزو همت و اراده بسیاری را در جهت همبستگی و همکاری می طلبد . در غیاب اپوزیسیون ومردم معترض، اگر نظام رفتار خود را تغییر ندهد، داستان این فروپاشی بجای شوروی، متاسفانه به عراق و لیبی شبیه تر خواهد بود . تنها راه جلوگیری  از جنگ، همبستگی ملی برعلیه این حاکمیت است.