جمهوری اسلامی استوار بر سرنیزه و فساد و دیگر هیچ

6sd5f4dfgdg حسن شریعتمداریجمهوری اسلامی، بیش از هر چیز با بحران ناهمزمانی روبرواست .

جامعه تا حدود زیادی، در سایه دسترسی به اطلاعات و اینترنت، به روز شده و پیوند خود را با این نظام ارتجاعی گسسته است.  به این ترتیب، این نظام نه‌تنها با جهان پیرامون، بلکه با جامعه خود نیز دچار بحران عدم معاصرت تاریخی می‌باشد. جامعه و نظام  در یک جغرافیا به سر می‌برند، ولی در یک دوران تاریخی مشترک نیستند.

بحرانی‌ترین گسل موجود در ایران، درحال حاضر، گسل بین حاکمیت و جامعه است. مردمان زیادی راه زندگانی خود را از نظام، در اغلب حوزه‌های فرهنگی و سیاسی جدا نموده اند و اشتراک کمی بین جامعه و حاکمیت به چشم می‌خورد. حاکمیت به علت این عدم تقارن تاریخی؛ هم درجهان و هم ازسوی جامعه، منزوی گردیده است. معمولاً هنگامی که  اقلیتی منزوی می‌شود، تحت فشار انزوا ،به انسجام و اتحاد درونی‌اش افزوده می‌گردد. چنین انسجامی، دلایل مختلفی دارد. هم سرنوشتی و هم فرهنگی و باورها و ارزشهای مشترک،  از مهم‌ترین دلایل انسجام گروه‌های منزوی می‌باشند.

اما فشار روزافزون جهانی و فاصله گرفتن بیشتر ازجامعه، نه‌تنها به اتحاد درونی حاکمیت کمکی ننموده،  بلکه با افزایش انزوای داخلی و بین‌المللی، شکاف جناح‌های حاکمیت افزون‌تر نیز گردیده است. شاید دلیل این پدیده جالب و عجیب، این باشد که باور و آرمان مشترکی دیگر بین بسیاری از کارورزان حاکمیت باقی نمانده است. رشته اتحاد بر مبنای ارزش‌ها و ایده آلهای مشترک مدت‌هاست که در بین آن‌ها از هم گسسته است .  بیشتر آنان، به عدم حقانیت ادعاهای نخستین خود پی برده اند و مضر بودن و پس ماندگی و غیر عملی بودن توهمات ایدئولوژیک بنیان‌گذاران و رهبران جمهوری اسلامی را، که خود نیزعامل و طراح اجرای بخش‌هایی از آن بوده اند اکنون بزبان می آورند و به آن اذعان دارند.

در چنین فضائی،  هر کس به طریقی می‌کوشد تا حساب خود را از دیگران جدا کند، تا بلکه با آنان هم سرنوشت نشود.  به ویژه که آنان در پیش رو ی خود نمونه‌هایی را می‌بینند، که پس از پیوستن به مردم، به آسانی از سوی مردم پذیرفته شده اند و مقدم شان گرامی داشته شده است. از این رو، تعداد زیادی از گستره حاکمیت، عملاً هنوز شانس این را می‌بینند که در موقعیت مناسبی، حساب خود را از حاکمیت و سردمداران آن جدا کنند و با آنان دیگر در یک کشتی ننشیند.

این جدا کردن حساب‌ها را در همه سطوح می‌توان به آسانی ملاحظه نمود . از سیل اطلاعاتی که از دستگاه‌های امنیتی نظام به مطبوعات و سایتهای  گوناگون سرازیر شده است، از رئیس جمهور سابقی که عملاً با وجود گذشته مغشوش خود اکنون خودو اطرافیان و طرفدارانش به اپوزیسیون نظام بدل شده، از نمایندگان مجلسی که برگزیدگان نظارت استصوابی همین نظام، شجاعانه و بی‌محابا از تریبون مجلس استفاده کرده و حرفهای دل  مردم را تا حدودی می‌زنندو به نظارت استصوابی نیز، اعتراض میکنند  و از عواقب آن بیم و هراسی ندارند.از خویشان و نزدیکان اشخاص حساس نظام، که امروز خود را مخالف اصولی این نظام می‌دانند.

آیا واقعاً شگفت‌آور نیست که مرکز مطالعات استراتژیک، که سال‌ها تحت نظر رئیس جمهور کنونی نظام، حسن روحانی بوده و اکنون نیز او تسلط خود را بر آن حفظ نموده است، در کتابی که اخیراً به طبع رسانیده، ویژه بحران نظام کنونی را، در تضاد بنیادینی که ایده تاسیسی آن داشت جستجو کند و بنویسد که جمهوری اسلامی در ذهن بنیان‌گذار و رهبران آن یک دولت – امت بوده است و نه دولت-ملت معمولی و به این دلیل یک شیعه غیرایرانی معتقد به نظام و رهبری در این چهل سال، به یک ایرانی غیر واجد این خصوصیات، از نظر نظام در اولویت و برتری قرارداشته و منابع ملی بی‌دریغ در راه رفاه و جلب عواطف امثال او هزینه گردیده است. به عبارت دیگر این کتاب تئوری ولایت فقیه را که در نص صریح قانون اساسی ولایت بر امت است  و نه رهبری ملت، ریشه اصلی بحران موجود در نظام سیاسی ایران و ناسازگاری آن با دولت -ملت مدرن و بستر دموکراسی می‌داند .

حال اگربه این بی‌اعتقادی و بی‌اعتمادی ها به  جمهوری اسلامی و ارزش‌هایی که نظام به حفظ آن، عملا فقط تظاهر مینماید، فساد سیستماتیک ناشی از تناقضات ساختاری این نظام  و جنگ قدرت بین جناح‌ها و حاکمیت را اضافه کنیم، پاسخ سؤال خود را می‌یابیم که چرا این اقلیت منزوی و رو به زوال امکان انسجام و اتحاد درونی را ندارد.

از آن گذشته تضاد فرهنگی جمهوری اسلامی با جامعه ، در  درون خانواده‌های حاکمیت نیز به خوبی قابل مشاهده است.   نسل جوان خانواده حکومتگران،  راه پدران خود را ، نا رفتنی و غیرعملی و محکوم به شکست می‌دانند و با آن تحانس و همدلی ندارند. بخش‌هایی از این نسل  خود را به بی‌خیالی زده و از مواهب شغل پدران و رانت‌های آنان سود می‌جویند و مشعول افزودن به ثروت و تجمل وآلوده انواع  فساد های ناشی از آن می‌باشند. ولی بخش‌های دیگری نیز وجود دارند که نمی‌توانند خود را از این دغدغه ذهنی یعنی تضاد جامعه و وجدان خویش با راه پدران  رهانیده و نگاه انتقادی جامعه را به درون منازل خود منتقل نسازند.  در چنین جو ملامت آلود و انتقادآمیزی، که  به درون خانواده‌های مسئولین نیز نفوذ نموده است ،تنها راهی که برای حاکمان باقی می‌ماند ،اغلب سعی در جدا کردن خویش از بقیه و یا تظاهر به چنین کاری است، تا از سرزنش زنان و فرزندان و خویشان خود، در امان بمانند. محیط هر روز بر آن‌ها تنگترو تیر ملامت ها تیزتر می‌شود. هیچ چسب محکمی دیگر، جز منافع مادی برای همبستگی آنان باقی نمانده است.  این است که تنها اجماعی که در بخش‌هایی از حاکمیت به‌آسانی بدست می آید، اجماع  در غارت و چپاول ثروت ملی است .  امروز شاید ملات فساد، مهم‌ترین چسبی است که بخش‌های مختلف نظام را به هم متصل نگهداشته است.

فشار روزافزون جهانی و فاصله گرفتن بیشتر ازجامعه، نه‌تنها به اتحاد درونی حاکمیت کمکی ننموده،  بلکه با افزایش انزوای داخلی و بین‌المللی، شکاف جناح‌های حاکمیت افزون‌تر نیز گردیده است. شاید دلیل این پدیده جالب و عجیب، این باشد که باور و آرمان مشترکی دیگر بین بسیاری از کارورزان حاکمیت باقی نمانده است. در چنین فضائی،  هر کس به طریقی می‌کوشد تا حساب خود را از دیگران جدا کند، تا بلکه با آنان هم سرنوشت نشود.  به ویژه که آنان در پیش رو ی خود نمونه‌هایی را می‌بینند، که پس از پیوستن به مردم، به آسانی از سوی مردم پذیرفته شده اند.

اثر تحریم‌های اساسی ،که در ماه نوامبر آغاز می‌شوند، تنها بر روی زندگانی مردم نیست.  بلکه با کمبود منابع مالی، این چسب غارت و فساد نیز، که بخش‌های گوناگون نظام را به هم چسبانده، بتدریج وا می‌رود و اثرش روزبه‌روز کمتر می‌شود.  محدودیت منابع ، رقابت درونی باندهای مافیائی قدرت را در دسترسی بیشتر به منابع محدود مالی، افزونتر خواهد نمود و اختلافات سیاسی و جناحی بیشتر تشدید خواهند شد و شاید آن را به مرحله حذف  یکدیگر نیز برساند.

از آنجا که  سرنوشت این نظام، نهایتاً اگر با دخالت خارجی و جنگ تعیین نشود ، که احتمال آن بسیار کم است بوسیله ملت تعیین خواهد شد و  از جمله در گروی اراده کلیت نظام، برای بقا و امکان حفظ وحدت نیروهای سرکوب است ؛ بنابر این، بهتر است در این مقاله، به این دو موضوع بیشتر بپردازیم.

هم اراده برای بقا و هم حفظ وحدت نیروهای سرکوب، استوار و منوط به ادامه و استمرار وحدت فرماندهی و اقتدار انحصاری رهبر جمهوری اسلامی بر کلیت نظام و نیروهای نظامی و امنیتی و انتظامی آن است.  آیا امروز در آستانه ورود به فضای پسا تحریم ، آقای خامنه‌ای مرکز و مرجع همه اتفاقات سیاسی و  تحولات تعیین‌کننده و معنی‌دار درون نظام است و اراده او بر همه اجزای نظام جاری و ساری است؟ آیا او می‌تواند در بخش‌های مختلف نظام اتحاد و اجماع ایجاد کند؟ آیا راهکارهائی که او در پیش می‌نهدو از آغاز تکیه اش بر مسند رهبری  نظام، بر آنها تاکید دارد ، امروزه نیز  مورد پذیرش و قبول بازیگران عمده نظام است؟ بی‌تردید هنوز کاملاً نفوذ و سلطه سی ساله اوبر دستگاه امنیتی و اطلاعاتی و قوه قضاییه تحت فرمانش و بخش‌هایی از بسیج و سپاه و کارورزان نظام و حزب اللهی های نظام ،که بشدت دچار ریزش و کاهش شده اند ، از بین نرفته است. بخصوص قدرت توطئه و تخریب او به میزان قابل توجهی باقی است و هنوز در مقایسه با دیگر بازیگران  نظام چهره برتر خود را حفظ نموده است.  ولی تسلط او بر نهادها و ساختارهای گوناگون و پیچیده شکل گرفته، بخصوص باندهای اقتصادی و مافیایی تنومند ،بسیار کم‌رنگ است.

آن‌ها اوامر و فرامین او را، رندانه دور می‌زنند و از آن چیز دیگری، در جهت تأمین منافع خود می‌سازند.  بخش‌های گوناگون سپاه نیز، اگر نتوانند راهکارها و خواسته های  خود را بر او تحمیل کنند، علاقه واقعی نبز ،به پیروی از منویات او ندارند و اگر تظاهر به اطاعت از اوامرش مینمایند ،بیشتر برای حفظ ظاهر است.  در همه بخش‌های سپاه، با وجود اختلافات گوناگون، این اجماع کلی  وجود دارد که ،دوران حکومت روحانیت بر سپاه و کشور به سر آمده و اگر آینده ای در کار باشد، این بار نوبت سپاه است که روحانیت را تحت نفوذ و فرمان خود داشته باشد.

شکاف درنیروهای امنیتی بسیار آشکارتر است.  وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه و قوه قضاییه کاملاً در رقابت با یکدیگرند.   پشت رقابت بین این نهادها بیشتر سپاه در مقابل دولت  و یا بعبارت دقیق تر بخش انتصابی در مقابل قوه مجریه و رئیس جمهور انتصخابی است و خامنه ای  نفوذ لازم را ،بر این دو نهاد مهم و عمده اطلاعاتی کشور ندارد.

روحانیت قم و مشهد و نجف نیز، رفتار ی کجدار  و مریز با نظام و رهبری آن دارند. آنان از سوئی نگران آینده پس از جمهوری اسلامی می‌باشند و از سوی دیگر امتیازات کنونی را می‌خواهند تا آنجا که ممکن است حفظ نموده و حتی با استفاده از ضعف حاکمیت  و احتیاح رهبر به آنان افزایش دهند . نگاه آنان نیز به آقای خامنه‌ای و بیت رهبری نهایتا نگاهی ابزاری و سوداگرانه است.  خاندان‌ها ی حکومتگر  ایران نیز ، مانند خاندان لاریجانی بیشتر به فکر آینده خود هستند تا اطاعت از رهبری.   آن‌ها در صورت بقای نظام بفکر تصاحب کل حاکمیت و تضمین آینده خاندان خود میباشند، تا اطاعت از رهبری .  آنچه که فعلاً رهبری در اختیار دارد، ائمه مساجد و  نماز جمعه و مداحان و مبلغین مذهبی و بخش‌های مهمی از بسیج است.  آیا با کمبود منابع مالی، این وفاداری ها همچنان به قوت خود باقی خواهند ماند؟ تجربه تاریخی کشور ما می‌گوید که، این پاسخ به احتمال زیاد منفی است . یعنی در نهایت علی خواهد ماند و حوضش!

در فقدان یک انسجام معنوی ناشی از عدم تقارن تاریخی، کمبود منابع مادی حاصل از نفت، زوال وحدت فرماندهی  ولی فقیه، امکان حصول اجماع برای انجام هر کاری، اعم از اعمال اقتدار برای سرکوب خونین و یا اصلاحات بنیادی و حتی سازش  و یا رویارویی با آمریکا  ، بسیار دشوار و حتی غیر ممکن  بنظر میرسد. رهبر جمهوری اسلامی، هم‌اکنون نیز ،حتی اگر مهم‌ترین بازیگر صحنه سیاسی جمهوری اسلامی تلقی شود، به یقین تنها بازیگر این زمین نیست.  بخش‌هایی از نظام ، با افزایش بحران‌های داخلی و بین‌المللی، گویا دیگر عمود خیمه نظام را نه تنها  عامل وحدت و استمرار آن نمی‌دانند که از او به عنوان مهم‌ترین عامل انسداد سیاسی و اقتصادی یاد کرده و بیشتر عامل اختلاف و عنصری غیر منعطف و لجباز به شمار می‌آورند ،که حیات نظام را بخطر افکنده است .

اثر تحریم‌های اساسی، که در ماه نوامبر آغاز می‌شوند، تنها بر روی زندگانی مردم نیست.  بلکه با کمبود منابع مالی، این چسب غارت و فساد نیز که بخش‌های گوناگون نظام را به هم چسبانده، بتدریج وا می‌رود. محدودیت منابع ، رقابت درونی باندهای مافیائی قدرت، در دسترسی بیشتر به منابع محدود مالی را افزونتر خواهد نمود و اختلافات سیاسی و جناحی بیشتر تشدید خواهند شد و شاید آن را به مرحله حذف  یکدیگر نیز برساند.

فضای حاکم بر کلیت جمهوری اسلامی، این روزها بسیار شکننده است. با آغاز دوره پسا تحریم، این فضا شکننده تر نیز خواهد شد.  هم‌اکنون بیش از هفتاد درصد نمایندگان مجلس ، تمایل خود را در مورد مذاکره با آمریکا کتمان نمی‌کنند . سی درصد مخالف نیز، که اکثرا سابقه سپاهی دارند  ، مخالفتشان بیشتر نمایانگر مخالفت رهبران سپاه است تا خودشان.  این مخالفت‌ها نیز تا حدود زیادی تبلیغاتی و صوری و برای حفظ منافع و موقعیت سپاه  در مذاکرات احتمالی  آینده با آمریکاست تا اطاعت از فرامین رهبری .

جامعه در فضای پسا فرجام

بسیاری از هواداران نظام و عمدتا اصلاح‌طلبان و پاره‌ای از تحول خواهان، امید خود را به اتفاقاتی بسته اند، که هرچند احتمال وقوع آن‌ها صفر نیست ولی نفس دل‌بستگی به اتفاقاتی که، به احتمال قوی  ممکنست یا واقع نشوند و یا در صورت وقوع نیز ، باعث نجات نظام نگردند ، نشان از عمق سرگشتکی و نگرانی و دلواپسی امثال آنان دارد.

در سطح بین‌المللی استیضاح ترامپ و عزل او  از ریاست جمهوری آمریکا به وسیله مجالس قانون‌گذاری آمریکا و یا عدم انتخاب مجدد او برای دوره دوم ریاست جمهوری و یا امکان عدم همراهی اروپا و چین و هند و روسیه با آمریکا در اعمال تحریم‌ها، مایه دل‌خوشی و تسکین نگرانی آنان و خوراک  تبلیغاتی این گروه‌ها می‌باشد. آنان در سطح داخلی مملکت  سیاست قدیمی امتداد ترس  به معنای ایجاد ترس از دشمن و سوریه ای شدن ایران در صورت سقوط جمهوری اسلامی، خطر تحزیه ایران  و ایجاد آشوب و ناامنی محور اصلی تزریق یاس  و بدبینی آنان به جامعه و به‌خصوص اقشار میانی آن است.

همچنین نقشه بخشی از نیروهای امنیتی نیز ، چشم پوشی  و تساهل نسبت به تداوم تدریحی و پراکنده اعتراضات و مطالبات و کوشش درعدم گسترش و بهم وصل شدن  جنبش‌های اجتماعی است . به این امید که مردم، به تدریج به این امر نیز ، به مثابه یک پدیده روزمره و عادی خو گرفته و حساسیت و توجه خود را نسبت به آن، از دست بدهند.  اما در حقیقت  معنای همه این قبیل گمانه زنی ها وکارها این است که همه بخش‌های نظام ، ریزش شدید پایگاه اجتماعی خود  را به رسمیت شناخته و مانند هر شخص در حال سقوطی، به دنبال هر خس و خاشاکی برای آویزان شدن و نجات  خود می‌باشند. پاره‌ای از اصلاح‌طلبان و تحول خواهان نیز، در لباس دیگری همین ایده  را تبلیغ کرده و سنت سازگاری و بی عملی  و تحمل بالای جامعه ایرانی را، به شکل غلوآمیزی، بزرگ جلوه می‌دهند و گذار از این نظام تا دندان مسلح و آماده سر کوب را، آرزو پنداری جلوه داده و غیر محتمل می‌دانند .

چنین خصوصیتی در جامعه ایران ، به هیچ وجه  خصوصیتی یکسره منفی نیست.   جامعه به علت تجربه تاریخی در همزیستی با استبداد، آموخته تا قبل از اقدام به فروپاشی نظام حاکم، فرصت کافی به آن بدهد و همه گزینه‌ها را بیازماید‌. ولی این خصوصیت به خصوص از انقلاب مشروطه به این سو ، به هیچ وجه شاخص اصلی جامعه ما نیست.  علاوه بر جنبش مشروطه و قیام بیست و هشت مرداد وسی تیر و انقلاب سال 57 ، نمونه‌های بسیار دیگری از مبارزات صحیح و یا غلط مردم وجامعه ایران ، بانظام‌های سیاسی و استبداد حاکم وجود دارد، که  آشنایی عمومی با آن‌ها ما را از یادآوری مجدد  بی‌نیاز می‌کند.

از سوی دیگر، اگر مردم ایران ، به نسبت همسایگان  دیگر خاورمیانه ای خود، مسالمت جو و مسئولیت پذیرند و بی گدار به آب نمیزنند ، در مقابل درایران نیز نیروهای نظامی و دستگاه سرکوب هم، برای سرکوب خونین و وسیع  کمتر دیده شده که آمادگی و اطاعت پذیری صرف داشته باشند. سران نظام جمهوری اسلامی، بیش از هر کس دیگری،  این خصوصیت نیروهای نظامی و انتظامی خود را میشناسند . آنان می دانند که در صورت قرار دادن نیروهای مسلح رودرروی مردم، خطر پیوستن آنان به مردم و چند پاره شدن و اختلاف دربین فرماندهان و بخصوص تمرد در بدنه سپاه بسیار است. این ریسک باندازه کافی جدی و بزرگ است، تا همواره آنها را از اقدام به سرکوب خونین مردم به وسیله سپاه برحذر دارد.

سپاهیان هنوز به مرحله جدی و عملی تصاحب قدرت دولتی پا نگذاشته اند ، ولی هم‌اکنون نیز یکپارچه نیستندو تصاحب قدرت سیاسی، تنش بین جناح‌های گوناگون آنان را پیش تر نیزخواهد نمود.  بخش مهمی از آنان به خصوص سرداران باسابقه سپاه،  امروز سرمایه‌داران و بانکداران ثروتمندی هستند   و نمی خواهند آینده خود را  با آینده بازندگان سیاسی پیوند بزنند.  آنها به موقع راه خود را از طرف‌داران روسیه و دیگران جدا خواهند نمود. در بخش های دیگر سپاه بر سر آینده دخالتهای منطقه ای و راه و روش برخورد و یا کنارآمدن با آمریکا و سیاست سپاه نسبت به رهبری نظام و یا دولت و حتی روحانیت،  هم‌اکنون نیز، اختلافات جدی وجود دارد.   آنچه تاکنون مشاهده میشود ، هیچ  بخش از سپاه آماده نیست تا  به درگیری مستقیم و خونین با مردم وادار شود.

سپاه از درون طبقات زیرین اجتماع برآمده و نمی‌تواند در برابر آنان بایستد ودر عین حال یگانگی صفوف خود را حفظ نماید.

زیرا در چنین صورت   احتمال پیوستن گروه‌های بسیاری از آنان بخصوص بدنه آنان به مردم وجود دارد.

با توجه به آنچه که گذشت فروپاشی ذهنی این نظام در وجدان  سیاسی جامعه، مدت‌هاست آغاز گردیده است. در حقیقت امروز  دیگر، عملا حکومت و حاکمیتی  وجود ندارد تا عنوان پرطمطراق نظام را به یدک کشد .  آنچه هست بیشتر بی‌نظمی و هرج و مرج و چپاول و غارت است و نه نظم و انتظام و  نظام .   آنچه از این مجموعه هنوز باقی است،  تنها  نیروی سرکوب است .  چماق سرکوب، امروز بمثابه همان عصای سلیمان است که مدت‌ها جسد پوسیده او را بر سر پا داشت و مردم را به اشتباه افکند.

روحانیت قم و مشهد و نجف نیز، رفتار ی کجدار  و مریز با نظام و رهبری آن دارند. آنان از سوئی نگران آینده پس از ج.ا می‌باشند و از سوی دیگر امتیازات کنونی را می‌خواهند تا آنجا که ممکن است حفظ نمایند. نگاه آنان نیز به بیت رهبری نهایتا نگاهی ابزاری و سوداگرانه است. آنچه که فعلاً رهبری در اختیار دارد، ائمه مساجد و   نماز جمعه و مداحان و مبلغین مذهبی و بخش‌های مهمی از بسیج است.  آیا با کمبود منابع مالی، این وفاداری ها همچنان به قوت خود باقی خواهند ماند؟ تجربه تاریخی کشور ما می‌گوید که، این پاسخ به احتمال زیاد منفی است . یعنی در نهایت علی خواهد ماند و حوضش!

این وضعیت، در غیاب یک بدیل حکومتی معتبر و قابل اتکا ،بی‌نظمی و هرج و مرج موجود را، که با شتابی فراوان به سوی فروپاشی ساختاری نظام پیش می‌رود ، به جامعه نیز سرایت خواهد دادو آثار فاجعه باری را ، بر جامعه نیز تحمیل خواهد نمود.

فضاباشتاب بیشتری، به سمتی پیش خواهد رفت، که با چند پاره شدن عمیق تر حاکمیت و نیروهای سرکوب ، نه حکومت را یارای حفظ حداقل امنیت اجتماعی و به گردش آوردن چرخه هرچند معیوب اقتصادی خواهد بود و نه مخالفین  پراکنده را توان تصاحب قدرت و ایجاد نظامی جدید .

امروزه  ایجاد یک  بدیل برای نظام جمهوری اسلامی، تحت عنوان :  مدیریت دوران گذار یک باید تاریخی و وظیفه کوشندگان سیاسی و حقوق بشری و مدنی است، که باید هر چه سریعتر به آن شکل دهند .

شورای مدیریت دوران گذار ، باید همه توان خود را برای مسالمت‌آمیزتر کردن و کم‌هزینه تر نمودن دوران گذار به کار گیرد. این شورا با برنامه‌ریزی دقیق و جامع، می‌تواند اعتراضات و اعتصابات را به ابزاری برای گذار مسالمت‌آمیز و مدنی تبدیل نموده و آنها را یکپارچه سازد و حمایت داخلی همه اقشار اجتماعی و پشتیبانی بین‌المللی از آنان را جلب نماید.   این شورا دیوار محکمی  ایجاد می‌کند که همه جامعه با تکیه به آن، به خود و به آینده پس از گذار، امیدوار باشندو از هرج‌ومرج و نا امنی  نهراسند و آینده را در دسترس ببینند.   این شورا، مرکزی برای مراجعه  کنده شدگان از نظام، برای پیوستن به مردم خواهد بود و به آنان اطمینان خواهد داد که، در نظام آینده برخورد با آنان مهربانانه و برخورد با مجرمان  نیز منصفانه و بر اساس موازین حقوق بشر و در دادگاههای عمومی با حق انتخاب و کیل و دفاع از خود خواهد بود . وظیفه خطیر امروز ما بحث‌های حاشیه‌ای و روشنفکری  نیست  . این بحث‌ها سالیان درازی است که انجام میشود  و در آینده نیز مجال انجام آنها  خواهد بود. امروز زمان اقدام و عمل است .  اقدامی عاجل و امیدوارانه رو به  آینده‌ای روشن و درخشان.

حسن شریعتمداری
پنح شنبه   29شهریورماه 1397
برابر با 20 سپتامبر 2018