امروزه در اصطلاح رایج سیاسی بینالمللی، برای دموکراتیزاسیون نظامهای تمامیت خواه و اقتدارگرا مفاهیم «رفرم» معادل اصلاحات و «ترانزیشن» بمعنای انتقال و گذار ازنظام سیاسی و همچنین «ترانسفورمیشن» بمعنای تحول کمی وکیفی و ماهوی به کار می رود.
در نظامهای تمامیت خواه، دربرخورد با تنگناهای عملی و اجتماعی و اقتصادی و یا تحت تاثیر الزامات و فشارهای بین المللی، عده ای از کارورزان حکومت، اصلاحگر میشوند. یعنی دریافتن پاسخ به مسائل گوناگون، برای بیشتر کار آمد نمودن یک نظام سیاسی و یا مبارزه با فساد و یا اصلاحات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در چارچوب نظام سیاسی موجود اقدام به عملی نمودن پروژه های اصلاحی خود میکنند .
معمولا این گونه اصلاحات، هنگامی موفق می گردند که اصلاح گران توافق اشخاص درجه اول سیاسی را جلب نموده و یا در بازیگران عمده نظام اجماع نسبی بر لزوم انجام این پروژه ها ایجاد شده باشد و رفرمگر اصلی نیز در راس قدرت باشد. مانند آن چه که امروز در عربستان سعودی اتفاق میافتد و یا اصلاحات اجتماعی و اقتصادی شاه از سال 1342 به بعد. طرفداران این روش ها در بدنه حاکمیت و اجتماع اصلاح طلب نامیده میشوند.
در جمهوری اسلامی آنها که قدم به عرصه سیاست اصلاحات گذاشتند اصلاحگران نبودند. آنان از لحاظ تاریخی چپ های اسلامی رانده شده ار قدرت و در حاشیه آن بودند، که در آرزوی تصاحب موقعیت دهه اول انقلاب و در تقابل با اراده بازیگران درجه اول قدرت و شخص رهبر جمهوری اسلامی، با استفاده از رای توده ناراضی مردم و بخصوص جوانان و با وعده انجام اصلاحاتی که انجام آنها اصولا در حیطه قدرت و اختیارشان نبود، بمدد گفتار متفاوت و جذاب خاتمی و بهره برداری از گیجی و ناتوانی مخالفان اقتدارگرایشان، توانستند او را به کرسی ریاست جمهوری بنشانند. گویا آنها در ناخودآگاه خود، ضعف و یا عجز خود را درجامه عمل پوشاندن به وعده های اصلاحی خود میدانستند و باین جهت خاتمی و گروههای وابسته به او، خود را نه اصلاح گر که اصلاح طلب می نامیدند.
در حقیقت آنها در غیاب عنصر اصلی اصلاح گری، در چنین مکتب سیاسی، یعنی عامل ویا عاملین اصلاحات و اصلاح گران مقتدر خود را تنها حامی انجام اصلاحات، یعنی اصلاح طلب مینامیدند. آنها تصور مینمودند که بتدریج با فشار افکار عمومی و پشتیبانی طبقه متوسط ناراضی، رهبری را بسمت خود کشیده و او را وادار به پذیرش انجام پاره ای از اصلاحات می نمایند. آنها اصلاحطلبانی بودند که آرزو داشتند با تصاحب مجدد کرسیهای قدرت، مناصب اصلی نظام را به تصرف خود درآورند و خود به اصلاحگر تبدیل شوند تا بتوانند پایگاه اجتماعی شان را در حامعه توسعه و تحکیم و بقای خود را در قدرت دوام بخشند .
آقای خاتمی شاید با چنین تصوری از اصلاحات رئیس جمهور شد. ولی متاسفانه او با برخورداری از بیش از بیست میلیون رأی و هشت سال مداوم حکومت در سمت ریاست جمهوری، کار زیادی نتوانست انجام دهد و در پایان اعلام کرد که رئیس جمهور یک تدارکاتچی نظام بیش نیست .
اصلاحطلبان از آن پس، هر سازشی را برای حفظ باقیمانده قدرت و امتیازات خود پذیرا گشتند و از این مرحله به بعد، با شکست پروژه اصلاحات، اصلاحطلبان حکومتی نامیده شده و بتدریج از سوی بسیاری لقب استمرار طلب یافتند.
مفهوم «گذار»
عاملین و طرفداران پروژه انتقال و یا گذار معمولاً به مخالفین اصولی و مسالمتآمیز یک نظام تعلق دارند. آنها نه تنها مخالفتی با انجام اصلاحات ساختاری که منجر به گذار مسالمتآمیز از نظام حاکم شود ندارند که آنرا تشویق میکنند. ولی تمرکز فعالیتشان بر جامعه است و وقوع چنین اصلاحاتی را نتیجه ارتقاء سطح مطالبات اجتماعی و تحمیل اراده مردم بر حاکمیت و حاصل پی گیری مبارزات مردمی میدانند.
آنها ضمناً میکوشند جامعه را به این خود آگاهی برسانند که نظام موجود اراده، کارامدی و خواست و توان انجام بسیاریاز مطالیات بحق آنان را ندارد. بخصوص یک نظام ایدئولوژیک، اگر بخواهد به اینگونه مطالبات جامعه، جامه عمل بپوشاند، لاجرم خود یا دچار تحول درونی شده و باید از گذشته انقلابی و ایدئولوژیک خود یکسره بگسلد و ازجهت محتوائی به نظام دیگری تبدیل شود و یا ناچار میشود قدرت را به مخالفین اصولی خود واگذار کند، تا نظام سیاسی نوینی را بر پایه دموکراسی و حقوق بشر و رفع تبعیض های گوناگون، متناسب با تحقق مطالبات جامعه تاسیس نمایند.
عاملین و طرفداران گذارمسالمت آمیز، به جامعه این آگاهی را میدهند که مطالبات آنهابه صورت اساسی و غیر قابل بازگشت، تنها و تنها به شرط گذار از نظام موجود به نظامی نو و مطلوب، قابل تحقق است و نظام حاضر ازانجام این مطالبات عاجز است.
باین ترتیب عاملین پروژه گذار، جنبش مطالباتی را از تنگناهای موجود و کسالت و رخوتی که در اثر نفوذ انحصاری اصلاح طلبان، بر این پتانسیل عظیم احتماعی برای تغییر دچار شده، آزاد میسازند و مطالبه محوری را به یک روند گذار از نظام تبدیل مینمایند.
مبارزات مدنی و پرهیز از خشونت
با مراعات اصل پرهیز از خشونت در مبارزات مدنی، راهکارهای عاملین و طرفداران گذار مسالمت آمیز، عمدتا ایجاد فشار اجتماعی از طریق مبارزات مدنی، تعمیق مطالبات اجتماعی و تقویت جنبش ضد تبعیض و فساد برای عبور از نظام حاکم و سعی در آزاد سازی انتخابات، یعنی وادار نمودن حاکمیت به تمکین به انتخابات آزاد و عادلانه و سالم، تحت نظارت بین المللی، تغییر اساسی در توازن قوا و بالاخره کوشش در وادار نمودن نظام حاکم به تحویل قدرت سیاسی و سلب حاکمیت از آن به وسائل مختلف از جمله انجام رفراندوم میباشد.
در این مکتب سیاسی، با وجود این که زمان و شرایط مناسب برای گذار از یک نظام سیاسی، سرشتی تاریخی دارد ویک سره اراده گرایانه نیست ولی انجام عملی و واقعی گذار از نظام، حاصل همکاری اجتماع با عاملین و فعالان مدنی و حقوق بشری و سیاسی و حامیان آنان میباشد. عامل انسانی در پروژه گذار نقش تعیین کننده و سرنوشت ساز دارد.
بقول یک جامعه شناس معروف آلمانی« تاریخ کریدورها و سقف های تعامل انسانی را میسازد ولی بازیگران سیاسی و مدنی با تصمیم ها و اعمال خود در درون این کریدورها و درمحدوده سقفی که تاریخ ساخته است به وقایع جان میدهند و پیشرفت تاریخ را میسر میسازند.»
تحول خواهی مدرن
اما مفهوم «ترانسفورمیشن»، بمعنای تحول ماهوی و درونی و سپس کمی و بیرونی، دگرگونی در فرم و محتوا است و کاریرد وسیعی در همه علوم از زیست شناسی و بیولوژی تا تاریخ و زبان شناسی و سیاست دارد.
کاربرد سیاسی این مفهوم، نسبتا جدید و از سوی فلاسفه ای چون گیدنز در مفهوم تحول عاطفی در عشق و دوستی و یا از سوی کلیساهای پروتستان و کالوینیست بمنزله تئوری نوین مذهبی در تغییر تقدیر و سرنوشت و درجه آزادی و اختیار آدمیان است. همچنین نقش تکنولوژی در تحول جوامع بشری و پدیده چهانی شدن از جمله مباحث مدرن در حول این مفهوم است.
قبل از اینان فلاسفه عصر روشنگری چون هگل نیز، از روح جهانی و تئوری دیالکتیک تاریخ سخن گفته اند که روایتی از تغییر و تحول جامعه، تحت عامل جبر ناگزیر تاریخی است. ترانسفرمیشن سیاسی و یا تحول خواهی مدرن نیز در ذیل مبحث کلی تقدیرگرائی تاریخی ولی در خوانش نیمه لیبرال و غیر مارکسیستی آن است .
تحول کمی و کیفی یک پروسه تاریخی و اجتماعی و یا فرهنگی، عموما روندی نسبتا طولانی است که عارض جوامع انسانی میشود و نقش عامل فعال و خودآگاه انسانی و یا بازیگران مدنی و سیاسی در آن چندان برجسته نیست . این تحولات بیشتر ناشی ازجبرتاریخ و شرایط زمانه است. بنابر فلسفه حاکم بر چنین مکتب تقدیرگرائی، دخالت مستقیم بشر، در آهنگ و شتاب تحولات بزرگ اجتماعی اندک و ناچیزاست و عنصر مقاومت و مبارزه و سازماندهی و ابتکار و اراده عوامل و بازیگران سیاسی و مدنی در این نگاه در اولویت نیست .
تحول طلبان ایران، تا آنجا که من تعقیب کرده ام، کارنظری چندانی در این زمینه نکرده اند و بنا براین، در عیاب یک زمینه نظری، توافق بر یک تعریف دقیق از آنان بسختی انحام پذیر است.
به نظر من امروزه آنها بیشتر برای خود نقش تحلیل گر و ناظر منتقد، در مقابل حکومت و ناصح و خیرخواه و معلم، نسبت به جامعه مدنی را قائلند. نقشی هائی که حداقل تا کنون هیج یک از دو سوی قضیه آن را نپذیرفته و جدی نگرفته است .
تحول طلبان، روند تاریخی و تدریجی تحولات سیاسی را که عمدتا ناشی از تحولات فرهنگی و اجتماعی نسل های پس از انقلاب است، کم هزینه ترین و طبیعی ترین روش تحول نظام سیاسی موجود ، یعنی جمهوری اسلامی میبینند.
در نگرش آنها، خسارتی که تداوم نظام فاسد و ناکارآمد و جنایتکار جمهوری اسلامی ببار آورده و اکنون به آستانه غیرقابل تحملی رسیده است، چندان مطرح نیست .
بلکه عامل امنیت از لحاظ تضمین تداوم این روند تاریخی و پیشرفت تدریجی و مداوم آن، اساسی تر میباشد. آنها نقش جمهوریت نظام را در سایه تحولات تدریجی، پیروز این میدان میدانند و دولت مستقر را، که ترجیحا اصلاح طلب نیز باید باشد ، به بی ثباتی نظام در اثر مبارزات اجتماعی ترجیح میدهند. و نهایتا دموکراتیزاسیون اجتماعی و فرهنگی را از چنین دولتی انتظار میکشند.
آنان متحدین سیاسی خود را ،عمدتا از نیروهای ناراضی و حاشیه ای نظام و اصلاح طلبان رادیکال تر برمیگزینند و اتحاد با آنان را به نزدیکی به نیروهای خواهان گذار از نظام ترجیح میدهند.
البته بر خوانندگان با تجربه این مقاله واضح است که در تقسیم بندی هائی که نمودیم ، قاعده حکم بر اغلب جاریست وگرنه در هر گروه عده ای یافت میشوند که بنحوی با گروه دیگر نزدیک تر اند.
خاستگاه تحول طلبان
خاستگاه تحول طلبان از لحاظ تاریخی، نیروهای ملی مذهبی و یا اصلاح طلبان رادیکالی میباشد که با رویکردی انتقادی، نسبت به عملکرد اصلاح طلبان در صدد پیدا کردن مفهوم دیگری برآمدند ، تا مرز خود را با اصلاح طلبی روشن کنند.
اما آنان با این اصطلاح غیر فنی، که حداقل در چنین میدانی در سطح جهانی مصرفی نداشت، جعل اصطلاحی نمودند که جز آشفتگی بیشتر فضای مفهومی سیاست در ایران حاصلی نداشت .
فضای آشفته از این نظر که در صحنه داخلی نه اصلاح طلبان، اصلاح طلب واقعی مانده اند و نه اصول گرایان، به اصولی معتقد و منضبط میباشند. تحول طلبی نیز از آنجا که مفهوم روشنی نیست، حد اکثر ادامه همان سیاست صبر و انتظار گذشته و نوعی پاسیفیسم سیاسی امیدوار به آینده است.
اصلاح طلبان نیز، در بدو پیدایش خود، چیزی جز آنچه امروز تحول طلبان میگویند نمیگفتند. آنها هم خود را نیروی تحول خواه می نامیدند. آنها هم مدعی اصلاحات ساختاری و اساسی بودند.
تازه آنها زمان چنین ادعائی را داشتند که سترون بودن چنین پروژه هائی را مردم به محک تجربه نیازموده بودند و امکان موفقیت این گونه روشها را باور میکردند.بخصوص که بخش از میانه به بالای جامعه، اصلاحات را بعنوان راهکاری ممکن و کم هزینه برآورد نموده و از آن حمایت مینمود.
با تاکید بر این که؛ چون نیروهای اصلی حامل پروژه اصلاحات، در زمانی نه چندان دور، یعنی در همه دهه اول انقلاب خود از دست اندرکاران درجه اول نظام بوده و از حمایت بیدریغ نخستین رهبر انقلاب و فرزندش برخوردار بودند، هنوز جامعه کم و بیش آنان را در همان جایگاه میدید.
نبروی تحول طلب امروز، پس از این تجربه منفی جامعه، در حالی که حامل هیچ پروژه کلان، حتی در حد پروژه اصلاحات نیز نیست و در قدرت نیز سهیم نبوده است، همان مسیر را با ظاهری دیگر ادامه میدهد.
ما حتی اگر نگاهی بدبینانه به نیروهای خواستار تغییر در درون جمهوری اسلامی نداشته باشیم، آنچه که امروز به عیان از زبان برادر محمد خاتمی گفته میشود که اصلاحطلبان ابائی ندارند که سوپاپ اطمینان نظام باشند، آن روز ها از طرف بسیاری از اصلاحطلبان و طرفداران آنان، اتهامی غرض آلود به این نیروی ظاهرا تحول خواه تلقی میگردید. ولی امروز از سوی آنان امری پذیرفته میباشد.
بدیهی است که آنروزها هم بسیاری از آنان اصلاحات را راهی برای جذب پایگاه اجتماعی وسیع تر در میان مردم ناراضی، برای بازگشت به قدرت تلقی میکردند. آنان میخواستند دوباره در گود سیاست وارد شده و در مقامات بالائی مانند جایگاههائی که در دوران طلائی امامشان داشتند قرار گیرند. خوش شانسی آنها در این بود که خواسته های جامعه تازه از حنگ هشت ساله رها شده، بسیار ابتدائی و محدود بود. مردم آن ایام هنوز گیج دوران وحشتناک جنگ بودند. اغلب مردم قانع بودند و هنوز شناخت کافی از مصیبتی که در دوران خمینی بر جامعه حاکم شده بود نداشتند. مطالبات مدنی عمق و وسعت کنونی را نداشت. همدلی و همراهی با مطالبات جامعه مدنی نوپا، در آن روزها هنوز تضادی را با وفاداری اصلاح طلبان به خمینی و انقلاب و نظام جمهوری اسلامی باعث نمیشد.
هنوز میشد بدون این که اعتراض چندانی را برانگیخت و نقدی بجان خرید از اسلام رحمانی و دموکراسی دینی سخن کفت و با گفتار درمانی آقای خاتمی این مفاهیم متضاد را بمیان حامعه برد و جا انداخت و آنگاه که حناح مقابل به مفهوم جامعه مدنی حمله کرد و مغایرت آنرا با حامعه انقلابی اسلامی برجسته نمود، ناگهان شعبده بازانه آنرا به مدینه النبی تبدیل کرد و حتی تعحبی را نیز برنیانگیخت.
مارکس میگوید :«هگل در هجدهم برومر لوئی بناپارت میگوید که همهی رویدادها و شخصیت در تاریخ گوئی دوبار رخ میدهند. وی فراموش میکند که اضافه کند: نخست به صورت تراژدی، بار دوم به صورت کمدی”
حال ما با تحول خواهانی مواجهیم که پس از پشت سرگذاشتن تجربه نابارور و ناموفق بیستساله و بارها آزمودن ظرفیت واقعی نظام انتخاباتی و نظام اداری و فساد و وابستگی قضائی در جمهوری اسلامی و قدرت واقعی رئیس جمهور و نمایندگان مجلس باز اساس راهکارهای خود را بر خرابه همان تحربه ها نهاده و اصرار بر ادامه آن دارند.
البته آنها میگویند که ما اصراری بر ماندن این نظام نداریم و با اصلاح طلبان که در صدد حفظ نظامند فرق میکنیم. آنها به طور عمدهای در صدد برجسته کردن خط کشی خود با اصلاح طلبان میباشند. آنها میگویند ما در نهایت مشگلی با یک نظام سیاسی سکولار و دموکراتیک نداریم ولی تا آنحا راه بسیار است و موضوع امروز ما نیست .
آنها در هدف نهائی، خود را باطرفداران گذار مسالمت آمیز به دموکراسی و در روش ها با اصلاح طلبان همراه می دانند و از دیگران میخواهند که آنها را با همین خصوصیات بشناسند.
دلیلی نداریم که آنچه را که تحول طلبان میگویند نپذیریم. ولی در عالم سیاست، وجود اهداف غائی مشترک، ممیز انسانها و جمعیتها نیست. سیاست روز را راهکارها، روشها، و اتحادها و دوری و نزدیکیهای واقعی سیاسی میسازند و بهر گروه شناسنامه میدهند و نه آرمانهای دور و دراز مشترک و یا مغایر.
در زمین واقعی سیاست، دل بستن به اصلاحات تخیلی، آنهم در آینده ای نامعلوم ، که در صورت انجام نیز در خوشبینانه ترین حالت، با وجود رهبر متحجر و لجباز و باندهای مافیائی قدرت و ثروت و شورای نگهبان و شورای تشخیص مصلحت و نهاد رهبری و قوه قضائیه و مجلس دست نشانده و سپاه آلوده و استمرارطلبان و اعتدالیون شریک در فساد حکومتی، شانسی برای موفقیت ندارد. فقط جاماندن از جامعه ای در حال دگرگونی مداوم و مطالبه گر و مواج و خریدن بدبینی و سوء ظن دیگران، آن هم تنها بر اساس اراده گرائی خیال پردازانه و در وفاداری به اصلاحات است و نه چیزی بیش از آن .
مطلب آخر اینکه هم اصلاحطلبان و هم تحول خواهان، اپوزیسیون خواهان گذار مسالمتآمیز را، عالماً و عامدا، برانداز و سرنگونی طلب می نامند و اصرار دارند که مفهوم گذار مسالمت آمیز و تفاوت آن با بر اندازی، مطرح نشده و جلب توحه ننماید. آنها این گرایش مدرن و این مفهوم جا افتاده را که برخلاف مفهوم مغشوش تحول طلبی کتاب ها و مطالعه آکادمیک فراوانی در مورد آن وجود دارد و در حال حاضر نیز، با روش اکثریت کوشیدگان جامعه مدنی و سیاسی ایران، در همخوانی کامل است و منطبق با همه تحولات چند دهه اخیر جهان نیز میباشد ، آگاهانه و مغرضانه، حذف میکنند. باید پرسید چرا؟
پاسخ به این سوال چندان دشوار نیست با توجه به روانشناسی ضد خشونت در جامعه و بخصوص در بخش میانی آن و ترس ازسوریه ای شدن ایران که خود حاصل تلقین اصلاحطلبان حکومتی به جامعه بوده است تا مبادا جرئت کنند و دست از پا خطا نمایند؛ آنها میکوشند نه تنها عنصر اساسی و برجسته درفعالیت کوشندگان سیاسی معتقد به گذار مسالمتآمیز و مبارزه مدنی را که همان روش و روحیه ضد خشونت آنهاست، از آنان سلب نموده و آن را کمرنگ و حتی بیرنگ جلوه دهند. بلکه درست با متصف کردن آنان به سرنگونی طلبی و براندازی، چون در این القاب عنصر خشونت، حداقل در حافظه تاریخی مردم برجسته است و با مبارزات مسلحانه و جریکی دوران شاه و پس از انقلاب پیوند خورده است، همنام نموده و در نتیحه هم سو و همراه جلوه داده و مردم را از آنان ترسانده و باعث ایحاد فاصله جامعه با آنان شوند.
این عمل مشترک استمرار طلبان و تحول خواهان، تلاشی تخریبی و ناسالم و غلط و بدور از واقعیت است .
گذار مسالمت آمیز
امروز در صحنه بینالمللی و در روشهای اپوزیسیون مدرن معاصر، در نقاط مختلف جهان، مدتهاست که سازماندهی قهر و خشونت و نفرت و مبارزه مسلحانه علاوه بر غیر اخلاقی بودن، ناکارآمدی خود را نیز در مقایسه با شیوه های مبارزات مدنی غیر خشونت آمیز نشان داده است و خریدار چندانی ندارد.
از سال 1975 تاکنون، علت اصلی تغییر در نظامهای سیاسی تمامیت خواه و اقتدارگرا و استبدادی جهان، به وسیله مبارزات مدنی مسالمتآمیز، مانند انجام تظاهرات و اعتصابات و تحمیل انتخابات آزاد و انواع روشهای مبارزه مدنی دیگر مانند رفراندوم سلب صلاحیت از نظام بوده است .
در کشور ما ایران نیز ، همواره مبارزات خشونت آمیز و مسلحانه با عدم استقبال مردم روبرو شده و ناکام بوده است .
عاملین و طرفداران گذار مسالمتآمیز، با استفاده از همه این تجربیات جهانی و داخلی، آگاهانه با انتخاب روش مبارزات مدنی، تعمیق بخشیدن و بسط کمی و کیفی مطالبات احتماعی گذار محور، تشویق به تظاهرات و اعتصابات و آزاد سازی انتخابات و بایکوت نظام در مجامع بین المللی و بالاخره تحمیل رفراندوم سلب صلاحیت از جمهوری اسلامی را در صدر برنامه های مبارزاتی خود قرار داده اند و در همراهی با روند و جریان تاریخ و با افزودن به خود آگاهی ملی و نقش عنصر خودآگاه و فعال انسانی، در شتاب بخشیدن و شکل دادن به تحولات جاری می کوشند به وظائف سیاسی و مدنی خود عمل نمایند.
نظام ج. ا در حال فروپاشی و از دست دادن اسنجام داخلی
اکنون همه شاخصهای علمی معتبر، گواه بر این است که نظام جمهوری اسلامی در آستانه فروپاشی اقتصادی و احتمالا از دست دادن انسجام درونی میباشد. باندهای مافیائی قدرت و ثروت، که به غلط نام جناحهای گوناگون نظام را برخود نهاده اند، بیش از آن که دغدغه حفظ انقلاب و نظام را داشته باشند، با شتابی بی سابقه به چپاولی حیرت انگیز مشغولند و بار خود را میبندند. گویا آنان نیز آتیه ای برای این نظام نمی بینند.
کمبود آب و برق و آلودگی هوا،که عمدتا حاصل فساد و عدم تخصص و کارآیی و بی لیاقتی مداوم و چهل ساله کارورزان و سران این نظام است، مزید بر علت شده و اکثریت جامعه را به این نتیجه رسانده که دیگر ما را بس است و باید از این نظام عبور نمود.
تحول خواهان؛ اراده گرایی بی ثمر و امید واهی به اصلاحات
تحول طلبان نه تنها علیرغم مشاهده این واقعیات روشن، با مردم همراهی و همدلی نمیکنند، که بر سر اسب مرده شرط بندی کرده و بخت و اقبال خود را بر باد گره میزنند.
آنها به امید واهی اصلاحات انجام نشدنی تدریجی، آنهم در آستانه بزرگترین بحران دامنگیر یک نظام منفور و بی اراده که تسلط بر اوضاع را از دست داده، با اراده گرائی بی ثمر خود، همچنان آرد تخیل را در هاون روشها و شعارهای بی اثر میکوبند.
آیا آنها به مسئولیت تاریخی خود آگاهی دارند و نقش منفی و مخرب خود را در دوتکه شدن بخش میانی جامعه و تردید افکنی در آنها برای پیوستن به دیگران میبینند؟ آیا آنان میدانند که از عوامل مهم عدم انسحام نیروهای سیاسی عرفی جامعه و بویژه گرایش جمهوریخواه آن هستند و آنان را با این روش خود دوپاره میکنند؟
آیا در فردای گذار از جمهوری اسلامی توضیحی بر این کار خود خواهند داشت؟
آنها نپیوستن بخش میانی جامعه را در قیام دیماه مردم، بهانه ای برای توجیه روشهای غیرسازنده خود میکنند، بدون این که به نقش منفی خود و اصلاح طلبان حکومتی در این تردید افکنی ها اشاره کنند.
البته خوشبختانه روند شتابنده تحولات جاری، بسوئی است که بسیاری از اصلاح طلبان، بخصوص عناصر رادیکالتر و جوانان آنان از دیگران کنده شده و دیر یا زود به طرفداران گذار خواهند پیوست. این گسست از نظام شامل تحول طلبان نیز خواهد بود . بخش میانی، اکنون دیگر ذهنیت خود را تغییر داده و واقعیت شروع دوران گذار، حداقل در بسیاری از بخشهای این طبقه، اکنون امری پذیرفته است.
ضرورت تشکیل یک آلترناتیو جدی
آنچه امروز باید انجام شود، تشکیل یک آلترناتیو جدی از فعالین داخل و خارج برای سامان دادن به مدیریت دوران گذار و معرفی آن بمردم و کسب پشتیبانی آنان است.
نیروهای مسلح، کارمندان دولت، کارگران و معلمان و بخش میانی، به دیوار محکمی برای تکیه نمودن احتیاج دارند تا بتوانند استقلال خود از نظام را جامه عمل پوشانده و بر تردیدهای خود غلبه نمایند.
این آلترناتیو، بخصوص در صورت موفقیت به بحث های تجریدی و غیر واقعی و حاشیه ای پایان خواهد داد و وارد تعامل با جامعه، نظام و جهان آزاد خواهد شد تا گذار از جمهوری اسلامی به دموکراسی سکولار در زمان کوتاهتر و هزینه کمتری صورت گیرد.
حسن شریعتمداری
هامبورگ – 29/7/2018