بازی چرخ بشکندش بیضه درکلاه
آن را که عرض شعبده با اهل راز کرد
حافظ
توافق هستهای یا هرچه که نامش را بگذارید بالاخره پس از کش و قوس زیاد و صرف بیش از دوازده سال مذاکره نفس گیر تحت عنوان ” برنامه جامع اقدام مشترک“ یا ” بر جام “ بین گروه پنج به علاوه یک و ایران به نتیجه رسید .
اکنون شورای امنیت سازمان ملل نیز با اکثریت کامل آرا، ذیل فصل 25 خود آن را تصویب کرده است .
به این معنی که با وجود این که هنوز تضمین اجرای آن منوط به مراحل بعدی است ، اکنون مجالس آمریکا و ایران و شورای امنیت ملی ایران، فقط میتوانند یا کلیت آن را بپذیرند و یا آن را به کل رد کنند. هیچ تغییر در شکل و محتوای برجام امکان نداشته و درصورت رد این کلیت که احتمال آن ضعیف است، در بهترین حالت باز مذاکرات نوینی برای دستیابی به توافقی جدید آغاز خواهد شد و در حالات دیگری ممکن است عواقب سوئی مانند تشدید تحریمها و تنشهای غیر قابل پیش بینی داشته باشد .
تا همین جای کار نیز میتوان این توافق را برای ملت ایران و برای صلح و امنیت جهان دستاوردی تاریخی و نقطه عطفی قابل ملاحظه به شمار آورد . حداقل بازگشت از ضرر مسلم خود برای ملت ما نوعی منفعت است و به این مناسبت می توان خوشحال بود.
”برنامه جامع اقدام مشترک“ اگر از هفت خوان شش ماه پیش رو به سلامت بگذرد و پس از گواهی آژانس در پانزدهم دسامبر سال جاری دایر بر انجام تعهدات ایران، اجرایی شود و بلافاصله پس از آن پاره ای ازتحریم ها نیز لغو شوند؛ دوران جدیدی را در زندگی ملیمان نوید میدهد. دوران پس از”برجا“ اثرات مختلفی در مسیر گذار تاریخی حکومت، جامعه و منطقه خواهد داشت که در این مقاله به آن خواهیم پرداخت..
واضح است که قرار دادی به این اهمیت و پیچیدگی ،به خصوص با توجه به دوران طولانی اجرای آن، بر روی کاغذ چیزی است و پیاده کردن آن در عمل چیز دیگری .
پروندهای که مذاکره در مورد آن بیش از ده سال طول کشیده و بدون وجود تحریمهای کمرشکن، به احتمال قوی تا این جا هم نمیرسید، قابل پیشبینی است، که پیاده کردن آن هم به این سادگیها و بدون دردسر نخواهد بود. بدون این که منکر اهمیت این توافق تاریخی باشم، باید درنظر داشت که مرحله انعقاد آن، تازه آغاز راه است و اگر هم به هر دلیلی این قرارداد منعقد نشود و به بن بست کشیده شود ،احتمالا آغاز پایان راه .
به خصوص اگر در نظر داشته باشیم که با وجود این که طرفین درگیر مذاکرات برای کمتر پیچیده شدن موضوع همه هم و غم خود را بر روی مسئله اتمی متمرکز کرده و آگاهانه از ورود به مباحث مهم دیگر اجتناب کرده اند؛ ولی اگر توجه نمائیم که کانونهای مهم قدرتی هم در غرب و هم در خاورمیانه وجود دارند که مسئله تغییر موازنه قدرت ایران، چه به وسیله دستاورد هسته ای و چه به هر وسیله دیگری از جمله افزابش نفوذ منطقهای آن، برای شان موضوع اصلی بوده و عادی شدن روابط و نزدیکی غرب با ایران را هر چند در ازاء عدم حصول ایران به سلاح اتمی، اگر نگوییم برای خود خطرناکتر از وجود ایران اتمی میدانند، حداقل در همان ردیف به شمار میآورند، وجود موانع آینده برای مان ملموس تر می شود. آنان این توافق را گامی بلند درتغییر توازن قوا در خاورمیانه، آن هم بهطور استراتژیک و بلندمدت میدانند .
بنابراین اگر نفوذ این مراکز قدرت و لابیهای متعلق به آنان را در سرنوشت و فرجام این ماجرا، در زمان انعقاد قرارداد و پس از آن نیز، دخیل بدانیم(که هستند)، آنها برعکس تیم های مذاکرهکننده، به چنین جداسازی و تفکیکی بین ماهیت ایدئولوژیک نظام و تلاش او برای افزایش نفوذ منطقه ای خود و پرونده هستهای ، با این دستاویز که مذاکرهکنندگان با ایران، صرفا برای تسهیل کار خود آن را انجام داده اند قائل نیستند و این دو مساله را درهم تنیده و غیرقابل تفکیک می دانند و به این نوع جداسازی سوء ظن دارند.
گفته می شود آمریکا بیشتر و اتحادیه اروپا کمتر، از همان روزهای نخستین مذاکره با دولت روحانی، یک مسیر دوم مذاکره مخفی، با شاخههای برون مرزی سپاه که در منطقه مؤثرند شروع نمودند و عملاً نشان دادند که آنها نیز به طور جدی به چنین تفکیکی در کنه خود قائل نیستند و فقط به صورت صوری این دو مسئله سخت به هم تنیده را جدا نگاه میدارند. به هر صورت، در مقاله حاضر، نمیتوان بیشتر به این موضوع بسیار اساسی پرداخت و آن را باید به فرصت دیگری واگذار نمود. فقط از ذکر این نکته ناگزیریم که، شاید این تفکیک مذاکرات به دو دسته مذاکرات نیمه علنی با پنج به علاوه یک و مذاکره سپاه با آمریکاییها، در مورد همکاری های موضعی منطقه ای، و به طور کامل سری، اگرهم صرفا برای سهولت کار بود، از یک سو باعث بدگمانی بیشتر اعراب و اسرائیل گردیده و از سوی دیگر، به دلواپسان داخلی و سپاه، این جایگاه را داده است که جدا از دولت رسمی یعنی دولت روحانی، می توانند در سطح بینالمللی مورد مراجعه و مذاکره مستقل قرار بگیرند و ارتباطات ویژه خود را بسازند .
ارتباطاتی که نتایج آن همسایه گان را نگران تر کرده وسطح تنش های موجود را بالاتر می برد و برای ملت ایران نیز نگرانی تسلط بیشتر سپاه را بر مقدرات مملکت بیشتر می نماید . هر چند ممکن است این همکاری ها داعش را درچند نقطه به عقب براند ولی حامیان داعش را نیز به حمایت بیشتر از آن ترغیب می کند.
پس از این مقدمه ضروری به مسئله پرونده هستهای ایران میپردازیم :
به گمان نگارنده از ابتدا دستیابی به توانایی هستهای در بین مقامات دستاندرکار ایرانی، با انگیزه استفاده اقتصادی از آن صورت نگرفته است، تا بشود آن را در این چارچوب بررسی نمود. نظامی برخاسته از انقلاب پس از قطع روابط با آمریکا وخصومت ورزی با آن و درگیری در جنگ هشت ساله با عراق، بدون مطالعه راهبردی و عملیاتی در مورد آثار و نتایج و امکان دستیابی مخفیانه به تکنولوژی و توان تولید انرژی هستهای،صرفا با دورنمائی عمدتا نظامی، همه امکانات خود را بسیج نمود تا با استفاده از دلالان بینالمللی، مخفیانه اهداف خود را از این مسیر عملی نماید .
حتی اگر فرض شود که تحت شرایط به کلی متفاوت دیگری در شروع کار، مانند غیرنظامی و امنیتی بودن این پروژه، امکان علنیت و شفافیت، برخورداری از همکاری و تعاون بینالمللی، انجام مطالعات لازم را هبردی و عملیاتی و مالی، چنین پروژهای مورد امعان نظر نخبگان اجتماعی قرار میگرفت، شاید بازهم امکان توافق دستیابی آگاهانه و بخردانه بر روی آن آسان نبود .
چه بسیار نخبگان و متخصصانی که با توجه به آلودگی زیست محیطی جبرانناپذیر حاصل از پس ماندههای سوخت اتمی ،خطر نشت و نفوذ سوخت اتمی به محیط زیست در صورت عدم کارکرد کامل و یا نقص وخرابی راکتورها ،زلزله خیز بودن ایران، نبودن انضباط کافی در کارورزان و عدم وجود استاندارد بالا در صنایع ایران و به خصوص در صنعت هسته ای، وفور منابع طبیعی برای انرژیهای فسیلی و گاز و وجود آفتاب فراوان و سایر منابع انرژیهای جایگزین، افزودن انرژی هسته ای را به صنعت تولید انرژی چندان مقرون به صلاح و صرفه نمی بینند .
علاوه بر آن حتی در صورت فرضی به صلاح بودن چنین تصمیمی، اقدام به غنیسازی اورانیوم مورد نیاز رآکتورها در داخل به جای خرید آن از بازارهای بینالمللی، با توجه به کمبود معادن اورانیوم طبیعی در ایران و قیمت ارزانتر بین المللی آن، قطعاً اقدامی اقتصادی نیست .
چه برسد به این که این صنعت عظیم، با مخفی کاری در محیطی نظامی و امنیتی و بدون امکان برنامهریزی و مطالعه اقتصادی در مورد آن، میلیاردها دلار هزینه بدون توجیه اقتصادی داشته و تحریمهای به بهانه آن و ناشی از آن نیز برای چند نسل، زیرساختهای اقتصاد ملی را مواجه با بحرانی نهادینه نموده است. این ها همه نه قیمت دستیابی به این دانش وصنعت، بلکه عمدتا بهای دشمنی با آمریکا و اسرائیل و همسایگانی است که یک نظام ایدئولوزیک با طبیعتی مهاجم و پرخاشگر، آن را به ملت ایران تحمیل نموده است .
علاوه بر آن، این مخفی کاری دائمی خود یکی از دلایل مهم تسلط سپاه و نهادهای امنیتی در حوزه اقتصاد و سیاست ایران، به دستاویز تداوم وضعیت دائمی فوق العاده و نظامی و امنیتی شدن فضا میباشد که خاصه خواری و رانتخواری های جاری و چپاول و حیف و میل اموال عمومی از نتایج مستقیم آن است .
بنابراین اصولاً سؤال اول شما قیاسی مع الفارق است و انرژی هستهای اگر هم فرض کنیم که حق مسلم ماست، مسلماً طریق دستیابی به آن به صلاح ما نبوده و به هیچ وجه حداقل در شروع خود، برای دستیابی به تکنولوژی انرژی صلحآمیز نبوده است. صنعتی است که در محیطی مخفی و نظامی، برای مقاصدی دیگر شکل گرفته و بی گمان ملاحظات اقتصادی در آن دخیل نبوده است .
به باور من، هدف اصلی این پروژه از ابتدا دستیابی به توان و تکنولوژی تولید سلاحهای هستهای به منظور حفظ نظام از تعرض نظامی، بیمه شدن تداوم نظام و ایجاد برتری تسلیحاتی نسبت به همسایگان و در نتیجه تغییر جایگاه استراتژیک ایران در منطقه و جهان بوده است .
توان تولید سلاحهای هستهای در شرایط مناسبی میتوانست از قوه به فعل نیز درآید و ما را با خطرات بیشتری مواجه نماید .
البته دانشمندان ما با کوشش فراوان به پیشرفت هائی در زمینه های مفید استفاده صلح آمیز از انرژی هستع ای نیز دست یافته اند که ممکن است زمینه لازم برای همکاری های آینده وعده داده شده با جامعه جهانی را سرعت بخشد.
با فاش شدن فعالیتهای مخفی هسته ای ایران به وسیله و یا ازطریق مجاهدین خلق، پرده ها به یکباره بکنار رفت و ایران تازه ازجنگ سربرآورده، که از لحاظ اقتصادی و اجتماعی بسیار خسارت دیده و ضعیف بود، دوباره مواجه با انزوای بینالمللی و تحریمهای اقتصادی روزافزون و تشدید شونده ای شد که تاکنون نیز ادامه داشته و به جان بنیانهای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی ما افتاده و چون خوره ای آن ها را از درون خورده است .
جمهوری اسلامی در تمامی این ده سال و اندی، سر خود را به مذاکره های نفسگیر با غرب گرم نموده بود و چون گنجینهای گرانبها با دقت و و سواس و حساسیت از دستاوردهای هسته ای خود دفاع می نمود و بر سر حفظ و تداوم آن با ترفندهای گوناگون دیپلماتیک و حقوقی مبارزه می کرد و انصافاً نیزتجربه بسیاری در مذاکرات دیپلماتیک، بر سر آن چه که در نهایت آن را” توان دیپلماتیک در طولانی کردن انزوای ایران و تحریمهای ناشی از آن“ میتوان نامید به دست آورد…
آیا واقعاً آنچه این مذاکرات را این همه طولانی کرده بود وحداقل یک بار نیز ما را تا آستانه حمله آمریکا و پدیدآمدن وضعیتی شبیه به عراق، پیش برد ، فقط حفظ و احیانا افزودن بر دستاوردهای هسته ای آن هم با مقاصد ازاین پس صلح آمیز بود ؟
عقل سلیم می گوید که چنین نیست. با وجود این که هیچ آمار واقعی از ارقام هزینه شده در این پروژه در دسترس کسی نیست، دستاندرکاران نظام خود رقمی بالغ بر صدها میلیارد دلار را ذکر میکنند.
امروزه سطح تکنولوژی عقبافتاده و دانش فنی ما که حاصل چنین پروژه ای معیوب میباشد، نه تنها ارزش مشعشعی ندارد (سانتریفیوژهای پی 1 ما هریک دو سو وپی 2 نیز که درمرحله آزمایشی است بیست سو تولید می کنند درصورتی که امروزه سانتریفیوژهای بالای دویست سو در بازار موجود است) بلکه در بسیاری از کشورها مانند ژاپن و روسیه فجایع محیط زیستی ناشی از بکارگیری این انرژی آشکار شده و گروه های زیادی از مردم را مخالف ادامه آن نموده است.
میلیونها انسان اکنون در سراسر جهان خواستار صرفنظر کردن و چشمپوشی از این منبع مخاطرهآمیز انرژی میباشند.
در واقع آن چه که باعث طولانی شدن مذاکرات از هر دو سو شده بود، بیش از موضوع پرونده هستهای، حفظ وضعیت موجود و یا به زبان دیگر عدم پذیرش ریسک گذار به وضعیت پس از پرونده هستهای، برای مراکز قدرت معینی در طرفین ماجرا است.
دو محور اساسی مانع حل و فصل این مسئله میبود:
1- وضعیت منطقه با حضور ایران غیراتمی و غیر منزوی و عاری از تحریمهای اقتصادی چه خواهد بود؟
یا به عبارت دیگر، ترس رهبری ایران و دلواپسان وابسته به او از تغییر وضعیت استراتژیک فعلی، و انتقال از فضای یک نظام انقلابی و درگیر با غرب وادعای رهبری مبارزه با آمریکا واسرائیل در جهان اسلام، همراه با متحدین اندک ولی برای او شناخته شده و هواداران وجان برکفان جذب شده در دوران طولانی انقلابی گری و انزوا و تحریم و انتقال تدریجی به فضای آزاد و عادی، با نزدیکی و دوری های ناگزیر حاصل از نتیجه این تغییر موقعیت استراتژیک .
و ترس دیگران به خصوص اسرائیل و عربستان سعودی و لابیهای قدرتمند آنان، ازسر برآوردن یک قدرت بزرگ منطقهای، که این بار نه در تقابل با آمریکا، بلکه طرف گفتگو و شاید هم هم پیمان وهمکار آینده آن درمنطقه به شمار خواهد آمد .
نظامهای سخت پر مساله ای چون اسرائیل و عربستان سعودی، طبیعتاً حفظ وضعیت موجود را از هر نوع تغییر استراتژیک در روابط منطقهای و جهانی، آن هم به طور وضوح به ضررشان، ترجیح میدهند .
به خصوص که حتی افزایش احتمال ورود یک وزنه مهم منطقهای به کلوپ همپیمانان آمریکا، هرچند در آینده دور، موقعیت آنها را در نزدیکی به مهم ترین حامی اصلیشان، تنزل داده و گزینههای بیشتری را، در داد و ستدهای منطقه خاورمیانه، در اختیار سیاستمداران آمریکایی قرار خواهد داد .
به جز تغییر نظام حاکم بر ایران، سناریوهای تغییر در هیچکدام از خوان شهای دیگر خود، افق روشنی برای آنان ندارد .
پرونده هستهای ظاهراً از درگیریهای منطقهای جدا نگه داشته شده است ولی با وجود این تفکیک ظاهری عمیقاً و به دلایلی که ذکر شد این دوموضوع به هم وابسته اند.
سرانجام نیز در برجام استمرار پنج ساله تحریم تسلیحاتی وهشت ساله تحقیقات و آزمایش های موشکی نشان داد که این دو مساله چگونه درهم تنیده است .
علاوه بر آن، توافق هسته ای، باعث تغییرات استراتژیک مهمی در رده بندی قدرتهای منطقه خاورمیانه میشود . این امر نیز هر دو مسئله را سخت به هم پیوند داده است. در حقیقت توافق هسته ای، در بطن خود، به معنای نزدیکی مجدد ایران با آمریکا و غرب پس از فترتی سی وچندساله است و این موضوعی است که شکل و شمایل استراتژیک منطقه را به شدت تحت تأثیر خود قرار خواهد داد .
از سوی دیگر، روسیه پس از فروپاشی شوروی، هرجند طالب یک ایران اتمی در همسایگی خود نیست ولی به ایران منزوی از غرب، احتیاج استراتژیک و اقتصادی دارد و به این دلیل هم شده طولانی شدن مذاکرات را به حل و فصل فوری آن ترجیح میداد .
برای روسیه نزدیکی مجدد ایران به غرب، به منزله از دست رفتن یک متحد استراتژیک، یک مشتری نان و آب دار و یک حریم پیرامونی امن با عمق استراتژیک زیاد و خالی از وجود نیروهای ناتو به شمار میآید .
از سوی دیگر تداوم سی و چندسال دشمنی با آمریکا، هشت سال جنگ و وجود وضعیت فوقالعاده دائمی، وحالت نه جنگ و نه صلح، وسیله ای ایده آل و مهم درتوجیه مطلق العنان بودن رهبری، فرادستی نیروهای امنیتی و تسلط سپاه بر فضاهای فرهنگی ،اجتماعی و اقتصادی می باشد. بسیاری از بهره وران از این اوضاع، از ریسک تغییرات بزرگی که پس از توافق هستیه ای در پیش خواهد بود هراس دارند. بازشدن جامعه ایران و درهای آن بر روی دیگران به نفع آنان نخواهد بود.
عادی شدن وضعیت درست همان چیزی که سؤال بزرگ دلیل بودن آنان در همه صحنهها را به میان میکشد و توجیه علت وجودی آنان را بیاعتبار میسازد. به محاق رفتن تصویر دشمن و خروج از حالت نه جنگ و نه صلح و گذار تدریجی کشور به صلح برقرار و توسعه پایدار، و در نتیجه پایان دوره انقلاب و به وجود آمدن حکومت قانون و آغازسرمایهگذاری در اقتصادی رقابتی و نشاط فعالیتهای مدنی ،کار را بر آنان دشوار می کند. گشوده شدن جامعه بسته کنونی به معنای افزایش در رقابتی شدن آن است و این روند جا را به شدت بر آنان تنگ می کند.
از دیگر سو در آمریکا نیز، پس از وقوع انقلاب اسلامی، بسیاری از مؤسسات، اتاقهای فکر و لابی ها، براساس سرمایه گذاری در یافتن راهحلهای تقابل با جمهوری اسلامی و شکست سیاستهای آن شکل گرفته اند .
اینان نیز نگران آینده موجودیت خود هستند و بالاخره گروههای محافظهکاری از جمهوریخواهان نیز تا پیدا شدن دشمنی جدیدتر و قویتر ازایران انقلابی، ترجیح میدهند این دشمن چند دهه اخیر آمریکا، هم چنان محور سیاست خارجی و خاورمیانه ای آمریکا باقی بماند. به خصوص که این قرارداد، رابطه آنان را با هم پیمانان شان درخاورمیانه مخدوش کرده و چهره ای ناتوان از آمریکا به نمایش می گذارد. از تاثیر لابی قوی اسرائیل و عربستان سعودی و تاٍثیر آنان بر سیاست آمریکا نیز چون همه جا به فراوانی صحبت می شود ضروری نیست که این جا دوباره سخنی گفته شود .
مجموعه عواملی که ذکرشد، کلاف سردرگم مذاکرات هستهای را طولانیتر و پیچیدهتر کرده بود. اما با همه این ها، عواملی نیز وجود داشت که به حل نسبی این مسئله کمکی شایان نمود :
ادامه وضع موجود و یا سخت تر شدن این تحریمها برای ایران قابل امتداد نبود و تنشهای منطقهای نیز به حدی رسیده که برای تمامی آنانی که هدف شان حفظ وضع موجود است، شانسی برای حفظ آن باقی نگذاشته است .
همه میدانند که این وضعیت قابل دوام نیست. اختلاف بر سر راه حل ها است . قدم بعدی ناگزیر یا تبدیل جنگ های نیابتی منطقه به درگیر شدن دریک جنگ روذررو و تمام عیار و بیپایان است و یا تنشزدایی مرحله به مرحله و در نهایت دستیابی به همزیستی و صلح .
متأسفانه احتمال سناریوی اول نیز با گذشت زمان بالا و بالاتر میرود و نادیده گرفتن آن منطقی نیست .
حال باید این سؤال را مطرح کردکه با وجود همه این مخاطرات آیا نظام به اهداف نخستین خود در ادامه پرونده هستهای رسیده است ؟
شاید در این مورد با یک دید ابتدایی به نتیجه برسیم که هر چند مملکت ما زیاندیده ولی در مقابل نظام که منافعش در بیشتر جاها با منافع ملی مطابقت ندارد از این کار سود برده است .
زیرا از یکسو توانسته، حداقل تاکنون و پس از این توافق بسیار بیشتر،خطر حمله دیگری از خارج را پس ازجنگ عراق و ایران رفع کند و شاید در طی مذاکرات نیز تضمینی ازآمریکا وغرب برای عدم تعرض نظامی و یا کوشش برای تغییر نظام گرفته باشد و از سوی دیگرموفق شده علیرغم همه مسائل و مشکلات، جایگاه خود را در منطقه بربکشد، به طوریکه امروزه نیروی بسیار مهمی در سطح منطقهای به شمار میآید .
این نوع استدلال که در ظاهر منطقی به نظر میآید وقتی در متن حوادث موجود در منطقه بررسی شود به نتایج کاملاً متفاوتی خواهد رسید .
حقیقت این است که چهار حادثه بزرگ در چهار دهه اخیر وضعیت جدیدی را برای ما و منطقه و نیز جهان ایجاد نموده است . این چهار حادثه عبارتند از :
- وقوع انقلاب اسلامی در ایران
- فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد
- سقوط حکومت صدام در عراق
- شتاب یافتن جهانی شدن با وقوع انقلاب الکترونیک
آنچه که درتغییرات موسوم به بهار عربی در شمال آفریقا رخ داد، تا کنون تأثیر چندانی در خاورمیانه نداشته است .
مجموعه عوامل فوق در خاورمیانه باعث تشدید تنش مستمر بین قدرتهای منطقهای،به همراه خلاء استراتژیک ناشی از پایان صف بندی های جنگ سرد و آغاز گشایش سریع تر جوامع بسته و فرو ریختن هنجارها و روشهای سنتی و فرادستی اقتصاد سرمایه داری در نبود آلترناتیو کمونیستی و درگیری نظام های منطقه و تضعبف آنان درنتبجه جهانی شدن اقتصاد و ارتباطات شده است .
مجموعه عوامل فوق از یک سو در ایران بخشهایی از جامعه را با جهان مرتبط کرده و ناتوانی و ناهمزمانی ایدئولوژیک نظام را به نمایش گذاشته و فساد و ناکارآمدی اقتصادی آنها را بیشتر عیان نموده است ولی از سوی دیگر و مهم تر از آن تعریف امنیت داخلی و دشمن خارجی را نیز بالمره متفاوت کرده است .
امروزه نظام حاکم بر ایران، اصولاً دیگر کمتر خود را در معرض تهاجم یک کشور رسمی دشمن میبیند و بیشتر باید از شورش های درونی و یا جنگ قدرت بین بلوک های مختلف حاکمیت و یا حمله گروههای رقیب مذهبی با امکانات و سیع مانند داعش و القاعده نگران باشد.
دشمنانی که امروزه امنیت نظام را تهدید میکنند از جنسی نیستند که بتوان با داشتن بمب اتمی و موشکهای میان برد و درازبرد و یا پیمان گرفتن از آمریکا از آنها در امان بود .
آن ها ازجنس خود نظام اند ،با ادعای انقلابی، مجهز به ایدئولوژی مذهبی رقیب و دارای توان جنگهای نامنظم وقابلیت نفوذی بسیار زیاد در داخل ایران .
نوع خطر فرق کرده است. دشمن های منطقهای و جهانی جمهوری اسلامی ، حتی اگر سهم مهمی در به وجودآمدن القاعده و داعش داشتند، اکنون به نظر می رسد کنترل خود را بر آنان درحد زیادی از دست داده اند و خطری که از ناحیه این نوع رادیکالیسم متوجه خود عربستان سعودی و سایر شیخ نشین های منطقه است شاید به مراتب بیشتر از ایران باشد .
فراموش نکنیم که در به وجود آمدن چنین محیط تنش زائی، سیاست خارجی جمهوری اسلامی درطول این سه دهه و اندی نقشی بنیادین داشته است و پدیده هائی چون داعش والقاعده، نتیجه مستقیم بالاگرفتن این تنش ها وارتقاء آن به سطح جنگ های نامنطم نیابتی می باشد.
در این میان شاید به نظر برسد که اسرائیل برنده این بازی است، زیرا مسئله اعراب و اسرائیل اکنون مسئله درجه چندم خاورمیانه شده است . مسئلهای که دهه های متمادی اصلیترین محور هرسیاستی در خاورمیانه بود،اکنون دیگر رنگ باخته و تنشهای منطقهای با ایران، اعراب را به اسرائیل نزدیک کرده است. ولی فراموش نکنیم که اگر داعش جایگزین نیروهای مذهبی رادیکال در فلسطین و نوار غزه شود که احتمالش کم هم نیست، آن گاه برای اسرائیل یک دشمن محلی و محصور و محدود با شبه حکومتی تعویض شده که اکنون بخش های مهمی از سوریه و عراق را در اشغال خود دارد و از امکاناتی به مراتب بیشتر برخوردار است . به این دلیل نیز اسرائیل مایل است که حماس با دوری از ایران به عربستان سعودی نزدیک شود تا کمتر درخطر نفوذ داعش قرار گیرد.
بنابراین در یک نگاه کلی، جمهوری اسلامی با نقش مؤثر خود درافزایش تنش در منطقه، در تبدیل نوع خطری که متوجه موجودیت خویش است، عمدتا به دست خود، و یا با ندانم کاری خویش به دشمنان کاملا غیرقابل محاسبه تری نقش داشته است .
جمهوری اسلامی صدها میلیارد دلار خرج پروژه ای کرده و بیش از ده سال بر سر این پروژه چک و چانه زده، که امروزه نه تنها از لحاظ هدف اول او یعنی حفظ نظام بی معنی شده، بلکه می تواند در صورت دسترسی گروه هائی مانند داعش به اورانیوم غنی شده و یا سایر دست آوردهای اتمی به فاجعه ای عیرقابل پیش بینی بیانجامد.
در مورد هدف دوم نیز که ارتقای مقام استراتژیک ایران در منطقه است، باید توجه داشته باشیم که هم از لحاظ اقتصادی و هم از جنبه نظامی ایران قبلا و در زمان شاه قدرت اول منطقه بود. امروزه دربهترین حالت ها نیز، هر سناریویی اتفاق بیفتد، ایران به مکان قبلی خویش باز نخواهد گشت .
آنان عمدتا با استفاده از انزوای درازمدت بین المللی ایران به جایگاه کنونی رسیده اند و افزون بر آن پروژه هسته ای ایران بهانه موجهی برای رقابت تسلیحاتی در منطقه بوده و منطقه و مملکت ما را ناامن تر کرده است .
واقعیت این است که رقابت دیرینه تاریخی بین ایرانیان، اعراب و ترکها در منطقه وجود دارد و سلسله مراتب قدرت هر کشور را یا توان اقتصادی و علمی در رقابتی آزاد و یا توان نظامی در جنگی تمام عیار و خانمان سوز مسجل میکند .
ایران در رودررویی نظامی، توان برابری با تجهیزات پیشرفته و ارتش مدرن همسایگان خود را در جنگی منظم ندارد و جنگهای غیر منظم و نیابتی نیز شاید درجه نفوذ ایران را اندکی بالا ببرد و دشمنان و همسایگان را بیازارد و بترساند ولی تنشها را نیز در منطقه به مراتب بالاتر برده و خطر درگیری کامل نظامی را افزایش میدهد .
راه سالم ایران که منطبق با خرد و منافع ملی و آینده نگریست، همانا افزایش توان رقابت علمی و اقتصادی و تنشزدایی و سهیم شدن در همکاریهای جهانی و منطقهای میباشد . یک تز سیاست خارجی می گوید: دشمنانت را آن چنان محکم بغل بگیر که نتوانند مشت به رویت بکوبند .
همکاری اقتصادی و علمی با اعراب وترک ها راه آینده تنش زدائی وصلح وثبات منطقه ای است .
پیامدهای توافقنامه هسته ای
درباره پیامدهای مذاکرات هستهای نیز در جوی که رهبر نظام در بوجود آوردن آن نقش نخستین راداشته است، حتی اگر توافقنامه هسته ای در پایان شش ماه آینده تبدیل به قرارداد شده و پس از آن عملیاتی شود ، مدت طولانی نظارت بر پایبندی ایران به تعهدات خویش، می تواند آبستن وقایع وتنش های نوینی باشد .
اکنون اوضاع در منطقه به قدری وخیم است که سایه سنگین خود را به سرانجام این پرونده طولانیمدت افکنده است. بنابر این در عمل و در هنگام پیاده شدن و نظارت طولانی مدت بر اجرای آن پیشبینی سرانجام این پرونده بسیار مشکل است و در 15 یا 25 سال آینده قابل پیشبینی نیست.
در هر صورت نتیجه این ماجراجویی هستهای پذیرفتن نظارت طولانیمدت بینالمللی در امور ی است که دامنه آن عملاً بسیار فراتر از پرونده هستهای است و آشکارا ناقض حق حاکمیت ملی ماست .
شاید ما امروز با وجود این واقعیت در مجموع از حصول به این توافق خوشحال باشیم ولی نباید فراموش کنیم که درنتیحه این ماجراجوئی اکنون به طور طولانی حاکمیت ملی ما نقض می شود زیرا این حکومت آن را در این مدت طولانی تعارض با جامعه جهانی قرار داده بوده است .
اما درعین حال صرفنظر از این پیامد دردناک، پس از انعقاد چنین قراردادی خطر حمله خارجی حداقل از سوی آمریکا به ایران یا از بین میرود یا کمرنگتر از همیشه میشود . امنیت دائم خود بستر هر گونه توسعه پایدار و رشد مداوم و آغاز دموکراتیزه شدن اجتماع است .
از سوی دیگر ایران از انزوای بینالمللی در روابط اقتصادی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در آمده و عضو پذیرفتهشده جامعه جهانی میگردد. البته این خروج از انزوا تدریجی بوده و به سرعت عملی نمیشود و بسیار وابسته به تغییرات اساسی در سیاست منطقهای و خارجی ایران است .
واقعیت این است که نظام هر چقدر هم درصدد انکار آن باشد این را همه میدانند که چنین توافقی ابعاد وسیع تری دارد که فقط شامل پرونده هستهای نمیشود و دیر یا زود به گسترش روابط سیاسی و اقتصادی ایران و آمریکا منجر خواهد شد .
در چنین حالتی یک نظام انقلابی با محوریت دشمنی با آمریکا به تدریج به نظامی قابل محاسبه، مسئولیتپذیر و به سامان تبدیل خواهد کرد و خود را از انزوای ناشی از سیاستهای گذشته خودخواسته خواهد رهانید .
رفع تحریمها سیل سرمایهگذاران و تجار بینالمللی را روانه ایران میکند. ایران کشوری ثروتمند و دارای ظرفیتهای قابل توجهی برای تبدیل شدن به اقتصادی قوی و تأثیرگذار در اقتصاد جهانی است .
اما مشکل اقتصاد ایران فراتر از نبودن سرمایه و یا انزوای ناشی از تحریمهاست و عمدتا در ماهیت و ساختار معیوب آن است. این مشکلات از ابتدا و قبل از تحریم ها نیز وجود داشته است .
چنین اقتصادی از آغاز انقلاب نه برای شکوفایی و توسعه ملی، بلکه برای ایجاد پیشدستی و حفظ تفوق خودیهای انباز در حاکمیت به منظور حفظ برتری آنان نسبت به بقیه جامعه طراحی شده است .
آن چه را که امروزه دولت و بلوک های قدرت داخل نظام در درگیری و جنگ قدرت با یکدیگر فساد نام نهاده اند و مدام افشا میکنند، چیز جدیدی نیست بلکه راهها و روشهای اندیشیده ای است که از طریق آنها وبا اتکا بر قوانین تبعیضآمیز و روشهای اداری و با اعمال نفوذهای فراقانونی به طور مداوم همه این بخش های قدرت بدون استثنا هم از مزایای آن برخوردار بوده و هم خود نیز به این نوع ویژه خواری و خاصه خواری فساد آلوده آغشته بوده اند .
اقتصاد ملی در چنین بستری آلودهای نمیتواند منجر به توسعه پایدار شود و برچیدن چنین ساختارهایی نیز درتعادل قوای موجود درحکومت کار آسان و زود انجامی نیست .
سرمایهگذاران بینالمللی با وجود چنین قوانین و چنین بستر آلودهای به خصوص در حالتی که خطر احتمال تخلف ایران از قرارداد در مدت طولانی اجرای آن و هم چنین تغییر نظام سیاسی کشور وجود دارد بعید است سرمایهگذاری کلانی در اقتصاد ایران بنمایند .
ریسک سرمایه گذاری در ایران با وجود اشتهاآور بودن آن بالاست و ازاین رو به احتمال قوی کسی سرمایه گذاری بلند مدت درصنایع نفت، گاز، پتروشیمی و سایر صنایع ایران را نخواهد پذیرفت و اگر حاضر به سرمایهگذاری نیز بشود امتیازات ویژهای را خواهد خواست .
در اینجا ناگزیر باید از دو تغییر احتمالی یکی در ساختار حکومت و دیگری در تعادل استراتژیک منطقه پس از این توافق یاد کرد .
- ساختار حکومت در چارچوب عوامل زیر به شکل کنونی درآمده است
- اولویت ایدئولوژی مذهبی و انقلابی
- جنگ هشتساله و تداوم فضای نه جنگ نه صلح با آمریکا و اسرائیل در طی این سه چند سال پس از انقلاب
- ترس دائم حاکمیت از کوشش آمریکا برای تغییر نظام
- جاهطلبی و ماجراجوی انقلابی و وسوسه صدور انقلاب
- استفاده از تصویر دشمن برای ایجاد اتحاد بیشتر در داخل و نفوذ بیشتر در منطقه
حال در دوران پس از توافق، از عوامل فوق فقط عامل اولویت ایدئولوژی مذهبی و انقلابی و جاهطلبی و ماجراجوی نظام برای نفوذ در منطقه باقی خواهد ماند که آن هم به شکل رنگ و رو رفته و آبرو باخته آخرین رمق های خود را برای ادامه حیات به کار خواهد گرفت و خواهد کوشید مدتی بیشتر در فضای سیاسی و اجتماعی دوام آورد .
وگرنه خطر جنگ و حمله آمریکا از بین رفته و استفاده از تصویر دشمن نیز مناسبت خود را از دست داده است. اکنون هدف آمریکا در آیندهای نهچندان دور بازگشایی سفارت خود در ایران و آغاز مناسبات عادی دیپلماتیک با کشور ماست .
بنابراین ساختار حکومت نیز متناسب با تحول و تغییر در عوامل سازنده آن، البته به کندی و با مقاومت بسیار تغییر یافته و متناسب با دادههای جدید خواهد شد .
این الزام به تغییر ماهیت و ساختار، محیطی تنش آلود ایجاد خواهد نمود و جنگ قدرت را در بلوک های مختلف در حاکمیت به نهایت خود خواهد رسانید .
تغییر ساختار حکومت ایدئولوژیک لزوماً به معنای دموکراتیزه شدن آن نیست. بلکه در نبود احزاب سیاسی و نهادهای مدنی مستقل و درغیاب جامعه مدنی پویا، میتواند به اشکال استبدادی دیگری متناسب با وضعیت نوین تغییر شکل دهد…
البته بالا رفتن سطح توقعات مدنی احتمالاباعث فعال شدن نهادهای آن نیز خواهد شد .
استفاده از موقعیت پیش آمده میتواند امکانات نیل جامعه مدنی ایران را به خواسته های خود افزایش دهد .
در منطقه نیز اگر تنشزدایی فعال و همراه با ابتکار در دستور کار نیروهای متخاصم قرار نگیرد حنگ های نیابتی در صورتی که نتوانند به اهداف خود در ایجاد تفوق منطقه ای یکی از طرفین درگیری منجر شوند،که آشکارا نخواهند شد، ناگزیر تنشها را به درگیری مستقیم طرفهای متخاصم ارتقا خواهند داد و روزهای سختتری برای ما و خاورمیانه رقم خواهند زد .
فضای تخاصم کنونی ناگزیر باید قدم به قدم به تنشزدایی و تنشزدایی به دوستی و همکاری تبدیل شود .هر راهی جز این برای آینده منطقه و آینده ما بسیار وحشتناک خواهد بود.
حسن شریعتمداری
هامبورگ
22/772015