آیت الله خمینی پیش از تصویب قانون اساسی ولایت محور، مکنونات قلبی خود را به صراحت بیان نمی کرد. می گفت می خواهم این چند سال دیگری که از عمرم مانده را در قم به کار طلبگی بگذرانم. (اگر اشتباه نکنم این سخنان را آیت اله خمینی حدود دو ماه پس از انقلاب یعنی سال 58 و پیش از سفر به قم ایراد کرد که در رسانه های آن زمان بازتاب وسیعی داشت) شاید هم نسبت به امکان پیاده کردن پروژه ولایت فقیه در جامعه ایران هنوز تردید داشت و نگران آن بود که ملت طغیان کرده علیه دیکتاتوری سلطنتی زیربار دیکتاتوری فقیه نرود.
حتی زمانی که ولایت فقیه به تصویب خبرگان قانون اساسی رسید و بنیانگذار جمهوری اسلامی در مقام نخستین ولی فقیه و رهبر عالی نظام از مقر جماران فرمانروایی خود را آغاز کرد هنوز احساس نمی شد که قرار است همه راه های نظام جدید به نهاد ولایت فقیه ختم شود و شخص خمینی اهرم های اصلی قدرت را قبضه کند. اما خیلی زودتر از آنچه تصور می شد، این نهاد که مهندس بازرگان در مخالفت با آن می گفت “این لباسی است که فقط برای قامت امام دوخته شده”، نقش بازسازی استبداد دیرینه ایرانی و سرکوب مطالبات دموکراتیک جامعه را برعهده گرفت و نه تنها با آزادی های سیاسی کسب شده پس از انقلاب بلکه با آزادی های اجتماعی و فردی نهادینه شده در دوران پهلوی (مثل آزادی مذهب، پوشش، تغذیه، رفتار اجتماعی و…) به دشمنی برخاست.
زمانی که خمینی پس از هفته ها تردید، به توصیه روحانیان مورد اعتماد خود مثل هاشمی رفسنجانی، بهشتی، باهنر و خامنه ای به عزل نخستین رئیس جمهور جمهوری اسلامی رضایت داد، نهاد ولایت فقیه فقط دو سال داشت. عزل بنی صدر و تشدید سریع سرکوب و خفقان نشان داد که استبداد جان سخت ایرانی از خاکستر داغ خود دوباره سربرآورده است. ولایت فقیه این فرزند ناخلف انقلاب با شتابی باور نکردنی نقش خودکامه مسئول همه چیز و پاسخگوی هیچ چیز که ستون استبداد دیرپای شرقی است را برعهده گرفت و آن چنان که آیت اله منتظری در نامه معروفش به آیت اله خمینی نوشت جمهوری اسلامی در بیداد و سرکوب روی نظام پادشاهی را سفید کرد. و آن چنان که “افتد و دانی” قدرت نامحدود و غیرپاسخگو با از خود راندن مصلحان و منتقدان و جذب قدرت طلبان ریاکار و اپورتونیست، گام به گام در چنبره فساد سیاسی و در مراحل بعدی، در مرداب رانت خواری و غارتگری های اقتصادی غرق شد. مهندس بازرگان در وصف رفتار خمینی پس از نشستن بر تخت ولایت فقیه می گوید: ” آیت اله خمینی پیش از تاسیس جمهوری اسلامی در دعوت از همه گرایش ها به همراهی شعار “همه با هم” می داد. پس از به قدرت رسیدن شعار “همه با من” جانشین “همه با هم” شد (به نقل ازکتاب “انقلاب ایران در دو حرکت” )
با این همه نخستین متولی این امام زاده با جانشین خود تفاوت اساسی داشت. بنیانگذار جمهوری اسلامی مرجع مذهبی مقتدر و متکی به نفسی بود که نهاد ولایت فقیه مشروعیت خود را از او می گرفت. او که در نخستین سال های پس از انقلاب از حمایت میلیونی مردم برخوردار بود و در ورای همه ی جناح ها و دسته بندی ها قرار داشت برای پیش برد اوامر خود نیازمند هیچ یک از آنها نبود. اما نسبت جانشین او با نهاد ولایت فقیه معکوس شد. او که از کاریزمای خمینی و مشروعیت مذهبی و محبوبیت برخوردار نبود، از همان آغاز برای تحکیم موقعیت خود به نظامیان و نیروهای امنیتی تکیه کرد تا بتواند کار رهبری جناح ها و توزیع قدرت که بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی با تکیه بر پایگاه وسیع توده ای و مشروعیت مذهبی به پیش می برد را با پشتیبانی ارگان های سرکوب به پیش برد. در دوران خامنه ای، به تدریج ترس از رهبر جایگزین احترام و پذیرش قلبی رهبری شد. این نقطه ضعف های خامنه ای او را برآن داشت که از آغاز در مسیر حذف و تسویه کسانی قدم گذارد که در دوره خمینی همطراز و رقیب او بودند و ضعف ها و ناتوانی های او را از نزدیک می شناختند. این شیوه رهبری که لاجرم با برکشاندن افراد سرسپرده و فرصت طلب و تسویه و حذف مداوم منتقدان و اصلاح طلبان همراه بود، گام به گام ظرفیت جمهوری اسلامی و آستانه تحمل آن را کاهش داد و به مرور زمان ریاکاری، فساد و رانت خواری را در آن نهادینه کرد.
اینک 26 سال پس از به قدرت رسیدن خامنه ای نهاد نظارت ناپذیرو ناپاسخگوی ولایت فقیه به ام الفساد تبدیل شده است. این نهاد و نخستین متولی آن که در سال های پس از انقلاب از حمایت توده های متوهم برخوردار بودند، 36 سال پس از انقلاب نه فقط از اعتبار و پشتیبانی ملی برخوردار نیستند بلکه مردم به ویژه نسل های جوان در فرصت های مختلف نشان داده اند که آن را مانع اصلی سازگاری جامعه ایران با شرایط نوین جهانی و با خواسته های دیرینه خود می دانند. اگر امروز مردم بخت آن را داشتند که در یک رفراندوم نظر خود را در قبال ولایت فقیه ابراز کنند، احتمالا با همان نسبت آرایی که در سال 58 به جمهوری اسلامی رای دادند، به ولایت مطلقه فقیه نه می گفتند. و این خود بازگو کننده معکوس شدن رابطه مردم و ولایت فقیه در دوره ی خامنه ای است.
مبارزه بر سرجانشینی خامنه ای آغاز شده
در ماه های گذشته برخی مقامات و مسئولان جمهوری اسلامی به مساله تعیین جانشینی خامنه ای، اشاره داشته اند. کهولت و بیماری موضوع جانشینی او را به یکی از دغدغه های جدی جناح های جمهوری اسلامی تبدیل کرده است. بنظر می رسد که رقابت ها در این مورد بطور غیرمستقیم آغاز شده باشد.
تغییر و تحولات ایران در دوران پس از خامنه ای و این که چه کسی جانشین وی می شود تابع متغیرهای گوناگونی است که هریک از آنها می تواند تاثیری تعیین کننده بر آن داشته باشد. برخی از این متغیرها را برمی شمارم:
- چگونگی حل و فصل مساله هسته ای و مناسبات ایران و غرب
- سمت و سوی تحولات شتابان عراق، سوریه و دیگر کشورهای منطقه
- زنده و فعال بودن هاشمی رفسنجانی
- توازن قوا میان جنبش دموکراسی خواهی و حاکمیت
- دخالت برنامه ریزی شده خامنه ای برای تعیین جانشین
- ترکیب مجلس خبرگان
- متغیرها و عوامل غافلگیرکننده ی دیگر.
در این یادداشت صرفا به تاثیر دو عامل دخالت خامنه ای و ترکیب خبرگان می پردازیم:
دخالت خامنه ای
خامنه ای احتمالا دخالت در تعیین جانشین خود را یک تکلیف شرعی می داند، و نمی تواند نسبت به آن بی اعتنا باشد!(این فرض را از یکی از صاحب نظران به عاریت گرفته ام)
او که در امور جزیی نظام نیز گاه و بیگاه دخالت می کند، و به قول خود اهل دور اندیشی و “بصیرت” است چگونه ممکن است از مساله ای به این اهمیت غافل باشد؟ قطعا به این موضوع اندیشیده و برای جانشینی خود کسی را در نظر گرفته است. حتی چه بسا با توجه به بیماری و احتمال از کارافتادگی پیش از مرگ، به سپردن وظایف خود به جانشین در زمان حیات خویش نیز فکر کرده باشد.
حساسیت فوق العاده خامنه ای و اطرافیان او نسبت به ریاست مجلس خبرگان کنونی و ترکیب خبرگان آینده که انتخابات آن در اسفند ماه سال جاری برگزار می شود نیز از همین نگرانی ها ناشی می شود.
پس از شکست هاشمی رفسنجانی از محمدی یزدی در انتخابات ریاست مجلس خبرگان از برخی منابع موثق نقل می شد که پیش از رای گیری، 45 نفر از اعضای خبرگان به رفسنجانی تمایل داشته اند و او هم به همین دلیل نامزد شده بود. اما در آخرین لحظات، خامنه ای اعضای خبرگان را زیر فشار می گذارد و به این ترتیب نیمی از طرفداران رفسنجانی به رغم تمایل خود به محمدی یزدی رای می دهند. صرفنظر از صحت و سقم این شنیده ها این یک واقعیت است که فقهای خبرگان آن چنان که در سنت روحانیت شیعه مرسوم است در صورت احساس تهدید و فشار به تقیه میل می کنند. و این البته منحصر به روحانیت شیعه هم نیست. تقریبا در همه رژیم های غیردموکراتیک رفتار مسئولان تابعی از اراده و منویات رهبران است و طبعا این رفتار با بود و نبود رهبران دچار نوسان و تغییر می شود. منطقی آن است که فکر کنیم خامنه ای با شناخت دقیق از همه این واقعیت ها، پیش از مرگ و یا از کارافتادگی احتمالی، فرایند تعیین جانشین خود را مدیریت و هدایت کند و فرد مورد نظر خود را به تایید خبرگان برساند.
گام اساسی در پیشبرد این پروژه مهره چینی محاسبه شده در ترکیب مجلس خبرگان است. می توان گفت در جنگ تعیین جانشین خامنه ای مهم ترین و تعیین کننده ترین نبرد، انتخابات خبرگان اسفند ماه سال جاری است. باید دید حسن روحانی و میانه روهای رژیم، مراجع مذهبی و افکار عمومی مردم تا کجا می توانند از قلع و قمع نامزدهای مورد حمایت خود توسط شورای نگهبان که در مورد خبرگان بی رحمانه تر از مورد مجلس عمل خواهد کرد ممانعت کنند. احتمالا پس از تشکیل خبرگان، خامنه ای مساله تعیین جانشین رهبر را در دستور کار خبرگان قرار می دهد.
این که از دل خبرگان آینده یک رهبر میانه رو همسو با هاشمی و روحانی بیرون آید و یا کسی مثل خود خامنه ای اهمیت تعیین کننده در جدال میان دو سمت گیری اساسا متفاوت در سیاست های خارجی و داخلی جمهوری اسلامی خواهد داشت. حفظ قدرت سیاسی و منافع سرشار امپراطوری اقتصادی بیت رهبری و حلقه اصلی پیرامون آن در گرو آن است که یکی از افراد نزدیک به این گروه به جانشینی خامنه ای برگزیده شود. آنها تجربه به حاشیه راندن حلقه جماران و بیت خمینی که خود عامل آن بوده اند را در کارنامه خویش دارند و نمی خواهند به همان سرنوشت دچار شوند. از برخی شواهد و شنیده ها چنین برمی آید که رهبر جمهوری اسلامی در صدد جانشینی مجتبی خامنه ای است.
اگر نظر خامنه ای بر جانشینی فرزندش و یا کس دیگری باشد با شناختی که از او وجود دارد برای به کرسی نشاندن حرف و نظر خود از همه راه های ممکن اقدام خواهد کرد. از مدت ها پیش برخی جلسات تدریس درس خارج مجتبی خامنه ای در شبکه های مجازی و یوتیوب دیده می شود. پدر خانم او حداد عادل وی را مجتهدی مدبر و باتقوی معرفی می کند. مشهور است که خامنه ای یکبار در پاسخ مهدی کروبی که خطاب به وی می گوید شنیده ایم آقازاده شما رئیس جمهور تعیین می کند، گفته است “ایشان آقازاده نیستند خودشان آقا هستند”. این احتمال نیز وجود دارد که اگر خامنه ای مجلس خبرگان آینده و مراجع روحانی را آماده پذیرش جانشین مورد نظر خویش نبیند از اصرار برای تعیین جانشین در زمان حیات خود دست بردارد. در آن صورت مساله به پس از وفات وی محول می شود و در نتیجه بخت میانه روها افزایش می یابد.
خامنه ای به زور سرکوب و اختناق رهبری خود را حفظ کرده است. از حلقه اصلی اطرافیان بیت رهبر که بگذریم، مقبولیت او در بخش مهمی از هرم حکومتی نیز ظاهری و از روی اجبار و فرصت طلبی است. هنگامی که سایه اقتدار او از سر جمهوری اسلامی حذف شود بسیاری از مسئولان نظامی و روحانی که امروز فرمانبردار و مطیع وی می نمایند رفتار جدیدی سازگار با مصالح و منافع خود در پیش می گیرند.
جانشین خامنه ای هرکه باشد نمی تواند راه او را ادامه دهد
خامنه ای در شرایطی به رهبری جمهوری اسلامی رسید که هنوز جهان در فضای دو قطبی و جنگ سرد به سر می برد و او بر این تصور بود که تقویت مناسبات ایران با اردوگاه شرق و دولت های همسو تنها راه تحقق اهداف جمهوری اسلامی است. اما در گذر زمان اردوگاه از میان رفت، جهان دو قطبی و جنگ سرد جای خود را به جهان چند قطبی و روند شتابان جهانی شدن داد. در این مدت ساختار و ذهنیت جامعه ایران نیز به کلی دگرگون شد و “طبقه متوسط فرهنگی” ایران که بزرگ ترین حامی گفتمان دموکراسی خواهانه است، رشد و نفوذی بی سابقه در جامعه ایران پیدا کرد. با این همه او در دوران طولانی حکومت خود با همان تصورات و نگرش گذشته به ایران و جهان نگریسته است.
میانه روها و پراگماتیست های جمهوری اسلامی که هاشمی رفسنجانی نمونه شاخص آنان است از همان آغاز با این نگرش ایدئولوژیک خامنه ای زاویه داشته اند و طرفدار تعدیل سیاست های داخلی وعادی کردن مناسبات ایران و غرب بوده اند. در همه این 26 ساله اختلاف میان نگرش خامنه ای با لیبرال های جمهوری اسلامی که خواستار بهبود مناسبات ایران و آمریکا، جلب سرمایه گذاری های خارجی، رشد بخش خصوصی و پیوستن به بازار جهانی بوده اند، محل اصلی منازعه میانه روها به رهبری هاشمی و آیت اله خامنه ای بوده است. این اختلاف هنوز هم مهم ترین دلیل کشمکش های جناحی در جمهوری اسلامی است.
در دهه های گذشته ضرورت های اقتصادی و اجتماعی و به طور کلی شرایط عمومی عینی و ذهنی جامعه ایران و حتی الزامات بقای جمهوری اسلامی راه ادامه سیاست های گذشته را ناهموارتر و شرایط را برای میانه روها مساعدتر ساخته است.
به موازات این دگرگونی های ساختاری بسیاری از طرفداران پروپا قرص خامنه ای نیز دچار تردید شده اند. حتی خود خامنه ای هم با وجود سرسختی و لجاجی که از خود نشان می دهد با تندروهای حکومت بر سر سیاست خارجی مرزبندی دارد و گه گاه رویکردهای جدیدی نشان می دهد.گویی همه چیز برای تغییر آماده است، مگر وجود شخص خامنه ای! اگر تعیین جانشین خامنه ای به پس از مرگ او موکول شود، بخت تندروها کاهش می یابد.
به باور من جانشین خامنه ای هرکه باشد و به هریک از جناحهای حکومت که متمایل باشد نمی تواند سیاست های داخلی و خارجی گذشته را ادامه دهد.
بنابراین اغراق نیست اگر بگوئیم غریزه بقاء، جمهوری اسلامی را به همان راهی مجبور می کند که امروز هاشمی رفسنجانی نشان می دهد. در غیر این صورت سومین رهبر جمهوری اسلامی به دست طبقه حاکمه ای که اکثریت آن منافع اقتصادی و سیاسی خود را در آشتی با غرب و پیوستن به بازار جهانی می بیند، خلع خواهد شد.