همواره و درهر شرایط زمانی و مکانی، فرایندی که به دموکراسی می انجامد با مباحث نظری و گفتمان سازی آغاز می شود. نمی توان حتی یک استثناء بر این قاعده نشان داد.
در دوران ما که عصر جهانی شدن نام گرفته فرایند گذار به دموکراسی شاید بتواند تا اندازه ای مستقل از شرایط عینی جوامع (ساختارهای اقتصادی و طبقاتی) به سرانجام رسد، اما هرگز بدون وجود شرایط ذهنی در سطح نخبگان و رهبران سیاسی قابل تصور نیست، و این خود بدون مقدمه و بدون جریان یافتن مباحث نظری ممکن نمی شود. زیرا که ابتدا به ساکن و بدون تبادل اندیشه و نظر نه ساختار حقوقی دموکراسی قابل تصور است و نه لایه نخبگان و رهبرانی که قرار است ساختار سیاسی اولیه جمهوریت را تشکیل دهند، شکل می گیرد.
چرا پس از انقلاب بهمن 57 دیکتاتوری دینی جانشین دیکتاتوری سلطنتی شد؟ این سقوط تاریخی نتیجه مستقیم فقر نظری و سیر قهقرایی اندیشه و گفتمان دموکراسی خواهانه در سال های پیش از انقلاب بهمن است. از کودتای 32 به این سو به مدت یک ربع قرن جامعه ایران شاهد رکود مباحث نظری در حوزه اندیشه سیاسی و فرهنگ دموکراسی است.
وقتی گفتگو و تعامل میان جریانها و نخبگان سیاسی و فکری مختل می شود و فرایندهای تولید اندیشه و گفتمان دموکراسی متوقف می گردد، ظرفیت درک و داوری جامعه محدود می شود. در چنین شرایطی، هر جریانی و هر اندیشه ای که فرصت یابد تضاد و تعارض خود را با دیکتاتوری موجود نشان دهد با اقبال مواجه می شود. بدین سان است که در فضای خفقان زده جامعه مذهبی ایران، جزوات و اندیشه های واپس گرایانه آیت الله خمینی صرفا به دلیل آن که جزء « کتب ضاله » و ممنوعه شناخته شده با استقبال روبه رو می شود.
در این دوره ایدئولوژی هایی که نقطه مقابل دیکتاتوری سلطنتی قلمداد می شوند_ چه انواع مذهبی و چه غیرمذهبی_ فضای دانشگاه ها و محیط های روشنفکری را تسخیر کرده بودند و تقریبا هیچ فضایی برای اندیشه ها و گفتمان دموکراسی خواهانه وجود نداشت. در چنین جوی بود که نگرش و گفتمان متناسب با رهبری آیت الله خمینی و حکومت ولایت فقیه به تدریج شکل گرفت. جامعه ای که هفتاد سال پیش از آن، انقلاب مشروطه را تجربه کرده بود و 25 سال پیش از انقلاب، رهبری هم چون دکتر مصدق را به خود دیده بود، فقط به این دلیل دوباره به کام دیکتاتوری فرو افتاد که در آن مقطع تاریخی در زمینه مباحث نظری، و تولید اندیشه سیاسی دموکراسی خواهانه به سیر قهقرایی فرو افتاده بود.
نقش روشنفکر دینی
روشنفکری مقوله ای است مربوط به عرصه عقل انتقادی. تردید به هر آن چه با ترازوی علم تجربی و منطق عقلانی اثبات کردنی نیست. دین اما محصول ایمان است و ایمان امری است که با عقل و علم قابل اثبات و اندازه گیری نیست. عقل و علم امور زمینی اند در حالی که دین و ایمان اموری الهی و آسمانی به شمار می روند. به این اعتبار برخی از صاحب نظران برآن هستند که روشنفکر دینی اصطلاحی پارادوکسیکال است. دانش نامه دانش گستر روشنفکر دینی و نواندیش دینی را مترادف می داند و تعریف زیر را از این دو اصطلاح ارائه می دهد:
” این تعبیر بعد از انقلاب اسلامی از سوی بسیاری از متفکران و نویسندگان به کار رفته و به مفهومی جاافتاده در فرهنگ معاصر تبدیل شده است هرچند عده ای دیگر آن را متضمن نوعی تناقض و مفهومی پارادوکسیکال می دانند. این عده روشنفکری را در اعتقاد به استقلال عقل می دانند که نمی تواند خود را با الزامات غیرعقلانی سازگار کند. برخی تا آن جا پیش رفته اند که آن را دایره مربع نامیده اند. اما بسیاری چنین باوری ندارند و مفهوم روشنفکری و دین را قابل جمع می دانند. اینان بر این باورند که تلاش برای کشف حقیقت از شروط اصلی و کافی برای روشنفکر خواندن اشخاص است و دینی و غیردینی بودن لطمه ای به این حرکت حقیقت طلبانه نمی زند. سئوال آنان از مخالفان به کار گیری این ترکیب در ادبیات روشنفکری این است که: چنانچه روشنفکری پس از جست و جوی حقیقت به این نتیجه برسد که دیانت حق است و آن گاه روشنفکر دینی بشود، چه اشکال و مانعی دارد؟ بعضی دیگر گفته اند معیار اساسی روشنفکری داشتن تفکر انتقادی است، و اگر متفکری مسلمان به نقادی سنت دست یابد و بتواند با نوسازی و بازسازی فرهنگ دینی، اصلاحی در جامعه به وجود آورد، وی روشنفکر دینی است و روشنفکر بودن او با دین دار بودن اش منافاتی ندارد”.( دانش نامه دانش گستر جلد هشتم)
به اعتقاد من خداباوری و روشنفکری را نمی توان و نباید دو مقوله ناسازگار و مانعه الجمع تلقی کرد. می شود خداباور بود و در عین حال دانشمند و روشنفکر؛ کما این که ما در تاریخ ایران و جهان بسیاری از فیلسوفان، دانشمندان و یا روشنفکران از افلاطون و سقراط گرفته تا آلبرت انیشتن، اسپینوزا، ایمانوئل کانت، و در تاریخ ایران نوابغی همچون ابن سینا، رازی، سهروردی و شاعران بلند پایه ای همچون فردوسی، مولوی، سعدی و حافظ داریم که هم خداباورند و هم به مفهوم واقعی کلمه دانشمند، نواندیش و یا به اصطلاح امروزی روشنفکر. اما تعصب و جزم اندیشی دینی نه فقط با روشنفکری ناسازگار است، بلکه روشنفکر از آن جهت به صفت روشنفکری مزین است که با تعصب، جزم و هرگونه نابردباری و ناروایی دینی و عقیدتی مخالفت فعال دارد، شناخت حقیقت را امری نسبی می داند و هیچ کس و هیچ ایده ای را حامل حقیقت مطلق نمی داند. و از آن جا که چنین است دریچه نقد بر افکار و اعتقادات خود نمی بندد و از گفتگو و تبادل اندیشه با مخالف و حتی دشمن اعتقادات خود استقبال می کند…
نخستین نواندیشان دینی تاریخ
از نظر گاه است این مغز وجود
اختلاف مومن و گبر و یهود
مومن و ترسا، جهود و نیک و بد
جملگی را هست روسوی احد
سخت گیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون آشامی است(مولانا)
اما اگر کار روشنفکر/ نواندیش دینی مبارزه ی مستمر با جزم اندیشی و بنیاد گرایی مذهبی و دفاع از “دین رحمانی” در برابر قرائت های سنگ واره ای است می توان گفت که تولد عرفان ایرانی سرآغاز نهضت نواندیشی دینی در ایران و حتی در جهان است و کهکشان تابان شعر عرفانی، روادار و انسانی ایرانیان که در آسمان سیاه قرون وسطی زاده شد بزرگ ترین حادثه تاریخی در سپهر دین و نواندیشی دینی در ایران و حتی در جهان است. و بی گزافه ستارگانی همچون مولوی، سعدی، و حافط که پرتو اندیشه های ژرف و ظریف شان قرن ها است بر ما می تابند و راه مدارا، مروت و انسانیت را نشان مان می دهند، نخستین، بزرگ ترین و اثرگذارترین نواندیشان دینی همه تاریخ ایران اند. چرا که هنر والای آنان مثل خورشیدی که هرگز از نورافشانی خسته نمی شود، مدام بر سرمای تعصب و تنگ نظری دینی که حیات آن در گرو ظلمت و تاریکی است نور می پاشد و تعصب و خشک مغزی را به سخره می گیرد:
ویل دورانت در فصل مفصل “اصلاح دینی” که بخش مهمی از اثر جاودانه این مورخ نامدار است(تاریخ تمدن) به مقام رفیع حافظ و اشعار بلند نظرانه او جایگاه ویژه ای اختصاص داده است. او به درستی به تاثیرات ژرف افکار اصلاح طلبانه و آزاد اندیشانه عرفا و شعرای گرانقدر ایران به ویژه حافظ در فراسوی مرزهای ایران توجه و تاکید دارد. (تاریخ تمدن ، کتاب اصلاح دینی).
طمع ز فیض کرامت مَبُر که خُلق کریم
گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید
جنگ هفتادو دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند(حافظ)
و اگر ما قرن ها پیش، فرزانگان و نواندیشان بزرگی در عرفان (مولوی)، عرفان آمیخته به حکمت عملی (سعدی) و عرفان همراه با حکمت نظری(حافظ) داشته ایم که هریک از آنها از زاویه نگرش خود یوغ دین تکفیری، جهادی و انتقام جو را از گرده دین باوران بر می دارند و قرائت های روادار، انسان باور و تسامح گر را بر جای آن می نشانند، و حتی مرزبندی میان ادیان و جنگ و جدال مذاهب را حاصل فقدان چشم حقیقت بین شریعت مداران ریاکار می دانند، چگونه است که ما امروز در مقوله نواندیشی دینی فرسنگ ها از آن فرزانگان عقب افتاده ایم؟
مقایسه کنید نهضت نواندیشی و اصلاح دینی نزدیک به هزار سال پیش ایران را با آن چه در سال های پیش از انقلاب به عنوان نواندیشی دینی در جامعه ایران مطرح می شود. در این دوره، نواندیشی دینی از محتوای خود تهی میشود و رو به انحطاط میگذارد. این انحطاط را چه درنظرات نویسندگان سرشناسی مثل آل احمد (غرب زدگی) و چه در آثار دکتر علی شریعتی (مثل کتاب امت و امامت) و چه در آثار مطهری می توان دید. نواندیشی دینی سال های پیش از انقلاب از آن جا که به ایدئولوژی سازی از دین میل می کند و دین را به ابزار جنگ قدرت و حفظ قدرت تبدیل میکند، حتی از افکار جمال الدین اسد آبادی و نائینی نیز بسیار عقب تراست. و اساسا روندی ارتجاعی و به گوهر ضد تاریخی است که در خدمت گفتمان دولت دینی قرار می گیرد. و شگفتا که هنوز بخشی از روشنفکران/نو اندیشان دینی ما به این افکار چسبیده اند و نمیپذیرند که دین، هر دینی، فقط زمانی با دموکراسی سازگار میشود که از نهاد دولت جدا شود و به جزیی از جامعه مدنی تبدیل گردد.و برعکس هر دینی آنگاه که به ایدئولوژی قدرت و حکومت دگردیسی پیدا می کند، از محتوای اصلاحی و انسانی تهی می شود و به خشونت، تبعیض، فساد و تبه کاری می گراید.
اما خوشبختانه از اوایل دهه 60 یعنی حدود 5 سال پس از تولد جمهوری اسلامی موج نوینی از نواندیشی دینی در ایران شکل گرفته که در جهت ایدئولوژی زدایی از دین و نقد نو اندیشی دینی سال های پیش از انقلاب سیر می کند. برخی از پیشگامان این موج جدید در ایران از جمله مجتهد شبستری، عبدالکریم سروش، مصطفی ملکیان و یوسفی اشکوری به تدریج به این نتیجه می رسند که اسلام برنامه ای برای اداره جامعه امروز ندارد، که باید قرائت های جدیدی از اسلام ارائه داد که با حقوق بشر سازگار باشد و بالاخره آن که جدایی دین از دولت و قرار گرفتن دین در جایگاه جامعه مدنی هم لازمه گذار به دموکراسی و هم به صلاح دین است. مهندس مهدی بازرگان نیز که در سال های آخر عمر تجربه تلخ حکومت دینی را با همه آرزوها و تصورات پیشین خود در تناقض یافته بود به چنین نتیجه ای رسید و آن را به صراحت بیان کرد. اما در طیف گسترده کسانی که خود را نواندیشان دینی می دانند، هم چنان طرفداران حکومت دینی حضوری پررنگ دارند.
از این نظر می توان جریان نواندیشی دینی کنونی ایران را به دو شاخه طرفداران جدایی دین از دولت و مخالفان آن تقسیم کرد. البته در سال های گذشته طرفداران جدایی دین از دولت در این طیف سال به سال رشد و گسترش بیشتری پیدا کرده اند. نقش این روشنفکران/نو اندیشان دینی در منزوی کردن بنیاد گرایی و جزم اندیشی دینی، و تقویت گفتمان گذار به دموکراسی و رشد فرهنگ مدارا در جامعه ایران در شرایط امروز اهمیتی تاریخی و تعیین کننده پیدا کرده است.
به باور من در ایران گذار به دموکراسی بدون هم راهی و هم کاری روشنفکران و فعالان سیاسی مذهبی و غیرمذهبی غیرممکن است و هرگونه تلاش برای رودررویی این دو طیف و دور کردن آنها، در خدمت فعال کردن شکاف های فرعی جامعه و تضعیف جنبش دموکراسی خواهی قرار میگیرد.
البته من شخصا مرزبندی اسمی میان روشنفکران و تقسیم آنان به مذهبی و عرفی را چندان درست نمی دانم و در مورد آنانی که از درون دین به امر پیشبرد پروژه ی نواندیشی دینی و به روز کردن آن کمر بسته اند اصطلاح نواندیش دینی را درست تر می دانم. بارها از خود پرسیده ام که روشنفکر مذهبی یعنی چه؟ آیا مقصود آن است که هرکس به خدا باور داشت صرف نظر از اعتقادات مذهبی اش، چه مسلمان و چه یهودی و بهایی به صرف آن که کار روشنفکری می کند، روشنفکر مذهبی است؟ و اگر خود وی بخواهد خود را صرفا روشنفکر بداند، چه اصراری هست که او را روشنفکر مذهبی بنامیم؟ با این همه اگر نواندیشان دینی خود بخواهند نام روشنفکر دینی برخود بگذارند، این حق آنهاست و باید پذیرفت.