رمز بقای جمهوری اسلامی در چیست؟ عمق و ابعاد نارضایتی و نفرت از دیکتاتوری مذهبی از آخرین روزهای دوران شاه هم فراتر رفته است. ابعاد فساد حکومت و فقر ملت و بحران های اقتصادی و اجتماعی نیز بسیار بیش از آن زمان است، پس چرا ما امروز شاهد فعال شدن شکاف میان دولت و ملت و حضور یک جنبش نیرومند اجتماعی علیه استبداد دینی حاکم بر کشور نیستیم؟ اعتراض روزمره زنان به حجاب اجباری و تبعیض های جنسی ، خشم کارگران از وضعیت مشقت بار زندگی، نارضایتی طبقه متوسط و لایه های فرهنگی آن و دهها علل و عوامل دیگر چرا به یک جنبش اعتراضی فراگیر تبدیل نمی شوند و حداکثر به اعتراضاتی مقطعی، پراکنده، محدود به صنف و گروه اجتماعی معینی می انجامد که به سرعت توسط رژیم سرکوب می شوند؟ آیا سرکوب به تنهایی می تواند توضیح دهنده نبود یک اپوزیسیون فعال و اثرگذارباشد؟ می بینیم که با وجود سرکوب سیستماتیک، مقاومت و اعتراضات فردی و یا گروهی جدا از هم کارگران، معلمان، زنان و سایر لایه های اجتماعی مدام ادامه دارند که این خود نشانه ظرفیت جامعه به تولید یک جنبش اجتماعی سراسری و نیاز مبرم به سازماندهی و رهبری است.
پژوهش های جالب اریکا چنوت نشان می دهد که اگر در یک جامعه معین سه و نیم درصد از مردم به جنبش اعتراضی پیگیر و دارای رهبری علیه نظام حاکم دست بزنند سرکوب آنان دشوار و احتمال پیروزی جنبش زیادتر از شکست آن است(1). پس چرا از میان میلیونها کارگر، میلیونها تن از ناراضیان طبقه متوسط، میلیونها معلم و کارمند و میلیونها زن و مرد عموما ناراضی و خشمگین از جمهوری اسلامی یک جنبش ملی آزادی خواهانه و عدالت جویانه پیگیر که سه و نیم درصد از جمعیت را شامل شود (سه میلیون) زائیده نمی شود؟ این نازایی چرا گریبانگیر ما شده است؟
به نظر من این بیماری خود عارضه ثانویه ای است به ناهنجاری مزمن دیگری که می شود نام آن را ابتذال سیاسی گذاشت. مختصات این ابتذال، عادت به فرقه گرایی در میان طیف متنوع اپوزیسیون، تمایل به سیاست ورزی بی هزینه، مسئولیت گریزی، تقلیل سیاست به دکان و نردبان، فراموش شدن نقاط مشترک، اگوئیسم و شاید مهمتر از همه سازگاری نوعی نگرش سیاسی”اصلاح طلبانه” با وضع موجود و محدود کردن سیاست به نصایح الملوک و یا حداکثر ظرفیت های قانونی جمهوری اسلامی. این عوامل در همه دوران حیات جمهوری اسلامی مانع شکل گیری یک ثقل معتبر مورد اعتماد مردم در اپوزیسیون بوده است.
می توان گفت همه چیز برای عبور از جمهوری اسلامی فراهم شده مگر مهمترین فاکتور که همانا یک رهبری یا یک جمع مورد اعتماد مردم ناراضی است و تا این مرکز ثقل در کار نباشد ذرات پراکنده موجود در فضای سیاسی معلق اند و به هم نمی پیوندند. دراین مقاله من به همین آخرین جنبه ابتذال سیاسی که اصلاح طلبی انفعال طلب و از موانع اصلی بر سر راه شکل گیری یک ثقل نیرومند اپوزیسیون است می پردازم و به جای ارائه تعریف های انتزاعی به یکی از مصادیق این ویژگی اشاره دارم.
مصاحبه نگهدار به عنوان یک مصداق
فرخ نگهدار یک نمونه از صدها مبلغ نگرش پیش گفته است. او به تازگی در گفتگویی با پایگاه خبری تحلیلی انصاف نیوز تحت عنوان: “ظرفیت های کشور در سطحی است که می توان دوام آورد”، “به صورت بندی و تحلیل اپوزیسیون خارج از کشور” پرداخته است. طرف گفتگوی نگهدار، خانم معصومه رشیدیان، در تمام مصاحبه ایشان را “فعال سیاسی چپ گرا” می خواند(2). در این مصاحبه مطالبی مطرح شده که جان مایه اش تحریف تاریخ و وارونه نشان دادن واقعیت هایی است که شاهدانش هنوز زنده اند. به نظر من سکوت این شاهدان نه فقط خیانت به تاریخ و به کسانی است که در رویارویی با یک رژیم تبعیض گر و فاسد جان و امنیت خود را از دست دادند، بلکه خیانت به ایده اپوزیسیون و سیاست ورزی دموکراسی خواهانه و عدالت جویانه است.
درپائین به نقد این نگرش خواهم پرداخت.
رمز بقای جمهوری اسلامی
ترساندن دائمی مردم از خطر دشمن خارجی و تجزیه سرزمین، جلوگیری از ترکیب میهن پرستی و دموکراسی خواهی و تلاشهای مستمر در تقلیل میهن دوستی ایرانی به ناسیونالیسم مذهبی و همراه کردن آن با سیاستهای منطقه ای جمهوری اسلامی که سردار قاسم سلیمانی نماد برجسته آن است، همراه با سرکوب سیستماتیک و امنیتی کردن فضای جامعه از عناصر اصلی استراتژی بقای جمهوری اسلامی بوده و هست.
علاوه بر این سران جمهوری اسلامی معنای سیاست اختلاف بینداز و حکومت کن را از دیرباز درک کرده و همواره از آن برای تفرقه در میان مخالفان و ممانعت از شکل گیری یک اپوزیسیون فراگیر و کارآمد بهره برداری کرده اند.
در طول چهل سال گذشته همه تلاشهای مخالفان جمهوری اسلامی در ایجاد یک نیروی اپوزیسیون متکثر که بتواند در ورای مرزها و تفاوت های سیاسی و عقیدتی بر مبنای مشترکات مخالفان رژیم با هدف شکل دادن به یک جنبش دموکراسی خواهی موثر متحد شود، به ناکامی انجامیده است. حتم دارم که تلاشهای روزمره و پیگیر اتاق فکرها و سازمانهای امنیتی جمهوری اسلامی در سترون کردن این تلاشها و ادامه تفرقه و انفعال فرساینده و فرصت سوز در مجمع الجزایر صد تکه ای مخالفان، از دلایل این ناکامی است.
لبیک به دعوت رندانه خمینی سرآغاز سقوط !
بگذارید نخست کمی به عقب برگردم. وقتی در 13 آبانماه 1358 حزب الهی های آن زمان به نام “دانشجویان خط امام” بر خلاف قوانین و عرف بین المللی سفارت آمریکا را اشغال کردند و کارکنان آن را به گروگان گرفتند کمیته مرکزی سازمان چریکهای فدایی خلق که رفراندوم جمهوری اسلامی را تحریم کرده بود و به نظام جدید اعتماد نداشت، به مدت دو شبانه روز در حمایت از این کار که اهداف و پیامدهای آن ناروشن بود تردید داشت.اما خمینی با ترفندی رندانه، سازمان را به حمایت از اقدامی ترغیب کرد که سرآغاز سرکوب آزادی ها و ایجاد تفرقه در صفوف مردم و نیروهای سیاسی آن زمان بود.
تا آن زمان او در مقام رهبر انقلاب، سازمان فدایی را مگر به عنوان کسانی که در کردستان و گنبد جنایت می کنند به رسمیت نشناخته بود و حتی فراخوان یک هفته پس از انقلاب سازمان برای رفتن به محل اقامت خمینی به منظور ابراز احترام به وی را با اعلام این که کسی قرار نیست این جا به دیدن من بیاید رد کرده بود. اما او در فردای اشغال سفارت آمریکا که فورا مورد حمایت حزب توده قرار گرفته بود گفت: پس این چریکهای فدایی کجا هستند و چرا حمایت نکرده اند (نقل به مضمون). پس از این پیام که از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش شد، کفه حمایتگری چربید و ما طی اعلامیه ای از اقدام انقلابی دانشجویان خط امام حمایت کردیم و در به کار گرفتن روش های مبتذل سیاسی برای افشای لیبرالها و حمایت از مبارزات ضد امپریالیستی خمینی به حزب توده تاسی کردیم. تئوری این حمایت سیاسی هم پیشاپیش از مرکز فرماندهی انترناسیونالیسم پرولتری برای حزب توده تدارک دیده شده بود.
“در دوران گذار به سوسیالیسم تضاد عمده ی جهان، تضاد میان امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا با اردوگاه سوسیالیسم و نیروهای مترقی جهان به رهبری اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی است. در ایران نیز ماهیت هر نیروئی بسته به آن است که در کدام سوی این تضاد عمده ی جهانی ایستاده است”.
چگونه سرمایه سیاسی فدایی برباد رفت
چرخش سیاسی سازمان با استقبال گرم حزب توده مواجهه شد. روزنامه مردم نوشت: “رفقا خوش آمدید، اما دیر آمدید”.
نه فقط جبهه ملی، نهضت آزادی حزب خلق مسلمان و هر فرد و نیروی دیگر مخالف و یا منتقد نظام ضد امپریالیستی جدید در زمره نیروهای ضد انقلاب و آمریکایی قرار می گرفتند بلکه حتی هر گروه و صنف اجتماعی نیز که به جای تبعیت از تضاد عمده و حمایت بی قید و شرط از “خط امام” در مبارزه علیه آمریکا و متحدان داخلی آن مسائل “فرعی” مثل حجاب زنان، ترور بهائیان، مطبوعات و حق کارگران و معلمان در ایجاد تشکل های مستقل صنفی خود را “عمده” می کرد، همسو با امپریالیسم و در خدمت آن قرار می گرفت. با همین رویکرد تحلیلی ساده لوحانه و ناتوان از درک روابط دیالکتیکی مولفه های متضاد و متکثر اجتماعی که اساس رویکردهای علمی در تحلیل از شرایط انضمامی هر جامعه ای به شمار می روند، سازمان پرچم افشای لیبرالها و توجیه اقدامات سرکوبگرانه و ضد آزادی رژیمی را برافراشت که زیر لوای مبارزه با امپریالیسم آمریکا علیه دموکراسی، حقوق بشر، آزادی ادیان، برابری زن و مرد، آزادی های فردی و همه دستاوردهای دموکراتیک و ترقیخواهانه بشریت قد بلند کرده بود.
این را هم بگویم که برمبنای همین نگرش بود که فلسفه سیاسی چپ مستقل و درون زا که بنیان گذاران سازمان بویژه پویان و احمد زاده به آن وفادار بودند و اساسا علت اصلی تولد سازمان فدایی و مرز بندی آن با نگرش برون زای توده ای بود، منتفی گشت و انحلال سازمان در حزب توده نیز بدون ذره ای احترام به آرای اعضا وهواداران سازمان در همکاری و هماهنگی آقای نگهدار و نورالدین کیانوری تئوریزه شد و مخالفان دنباله روی از شوروی نیز ناسیونالیست، “ناسیونال کمونیست” و حتی مشکوک قلمداد شدند!
در این سیر قهقرایی سقوط به ابتذال سیاسی، لایه های فرهنگی و مدرن طبقه متوسط، روشنفکران و هنرمندان و آگاهترین عناصر طبقه کارگر که در بدو انقلاب تحت تاثیر جاذبه های مبارزاتی و صداقت سیاسی فدائیان در دفاع از عدالت و آزادی جذب سازمان شده بودند بتدریج از آن رویگردان شدند و سازمان نیز دچار انشعاب های متعدد شد.
اینک نزدیک به 40 سال از آن هنگامه جهالت و کژ رفتاری می گذرد و جوانان انقلابی و کم تجربه آن هنگام در بیشترینه خود با انتقاد از ایدئولوژی و اعمال فاجعه بار آن زمان درس عبرت گرفته و آموخته اند که :
1- آلوده کردن ایده چپ به حمایت از جمهوری اسلامی نه یک اشتباه ساده که یک کژروی فاجعه بار بود که هرچند همه چپ به آن تسلیم نشد، اما اعتبار همه جریانات چپ از رهگذر آن برای یک دوره طولانی آسیب دید.
2-علیرغم اهمیت عوامل بین المللی در تحولات هر کشور، آنچه درسرنوشت یک ملت تعیین کننده است فرایندها و برآیندهای درونی و قبول مسئولیت است.
3- تا دیکتاتوری وجود دارد، دشمن نه در خارج از مرزهای ایران بلکه در خود ایران است و بدون پیکار شجاعانه و پیگیر علیه آن نمی توان آینده ای بهتر از آن چه امروز در آن غرق شده ایم رقم زد! اما ظاهرا، این درسهای عبرت آموز هنوز به اندازه کافی در گفتمان، پراتیک و استراتژی چپ بازتاب پیدا نکرده وگرنه آقای نگهدار نمی توانست در مقام یکی از نظریه پردازان چپ نگرش شکست خورده 40 سال پیش را هم چنان ترویج کند. و هم چنان و هنوز بی کفایتی ها و سرکوبگری های هسته اصلی قدرت را به گردن “دشمن خارجی” که ورد زبان خامنه ای است بیندازد.
خلاصه آن که جمهوری اسلامی و نگرش “اصلاح طلبی” حکومت محور در تلاش دایم برای تضعیف و توقف فرایندهای لازم در امر شکل گیری یک نیروی اپوزیسیون موثر از آغاز سه محور تبلیغاتی را با پیگیری دنبال کرده است:
- سرکوب و کشتارهای داخلی نتیجه دخالت بیگانگان بویژه آمریکا و اسرائیل در امور ایران است.
- خصومت چهل ساله جمهوری اسلامی با آمریکا و اسرائیل که از ذات ایدئولوژیک و نیاز دائم آن به دشمن خارجی سرچشمه می گیرد نتیجه توطئه های دائم آنها است.
- تقسیم طیف متنوع و متکثر مخالفان رژیم به دو قطب متضاد و آشتی ناپذیر “اصلاح طلب” و “برانداز” “شرکت کنندگان” و تحریم کنندگان انتخابات” و اخیرا “مخالفان” و”موافقان” تحریم. نگرش ناظر به این نوع دو قطبی سازی علاوه بر آن که می کوشد مرزبندی گروههای مخالف رژیم را برجسته و مناسبات آنان را خصمانه کند، مدام به مخالفان و مردم چنین القاء می کند که کار و تلاش سیاسی خارج از این دو قطبی کاذب محال است.
تئوری بافی های آقای نگهدار و آن هم به عنوان “نظریه پرداز چپ” در این عرصه هرچند که به حکم بیگانگی با حقایق مسلم جامعه ایران فاقد هرگونه انسجام اما دارای انتظام و در حد خود تاثیربخش است. ایشان در مصاحبه های خود و اخیرا در گفتگو با نشریه انصاف نیوز کشتارهای هولناک دهه 60 که ناشی از ماهیت دیکتاتوری دینی است را به گردن آمریکا و سازمان ناتو می اندازد، کاری که تا کنون حتی هیچ یک از مقامات جمهوری اسلامی نیز به این صراحت ابراز نکرده اند:
” از بدو استقرار جمهوری اسلامی بلوک ناتو و پشتیبانان منطقه ای آن، با هدف احیای وضعیت قبل از انقلاب با توهمی مفرط به توان و ظرفیت های خود امید داشتند که با جنگ تحمیلی و ترورهای گسترده، “تغییر رژیم” رخ دهد و مناسبات ایران و غرب به وضع قبل از انقلاب برگردد. در دهساله اول تاسیس نظام، همه هم و غم حکومت صرف جنگ و نجات حکومت و کشور و رفع آن توهم شد.
” به نظر من اگر بلوک ناتو، ارزیابی درستی از قدرت مقاومت حکومت و اقشار حامی آن داشت هیچ دلیلی نبود که هم روابط ایران و غرب این قدر تیره بماند و هم مناسبات اقشار مدرن شهری با حامیان حکومت اسلامی در دهه 60 تا این حد تیره و خونین شود. همه جا نوشته و گفته ام، مسئولیت مصائبی که در دهه 60 بر کشورم تحمیل شد، در وهله اول ناشی از محاسبات اشتباه نیروی راستگرای تاچری-ریگانی و هم پیمانان منطقه ای آنان” است.(مصاحبه آقای نگهدار با انصاف نیوز)
هرکس که اندکی از تاریخ 40 ساله اخیر ایران آگاه باشد می داند که پیش از آن که مجاهدین خلق به موضع مقابله مسلحانه با رژیم حاکم درغلتند رهبران آن جریان بسیار کوشیدند با نظام حاکم و شخص خمینی از در آشتی در آیند اما پاسخ جمهوری اسلامی بسیج هر روزه چماقداران علیه این جریان بود. نخستین اعدامی های ایرانیان بهائی و همزمان با آن هواداران سازمان ما در اصفهان و خوزستان، دستگیری عضو کادر رهبری مجاهدین (سعادتی) به اتهام جاسوسی برای شوروی و نیز کشتارهای خلخالی در کردستان و ماجرای ترورهای وحشیانه گنبد (توماج، مخدوم، جرجانی و…) و عدم تحمل حتی یک دفتر و روزنامه علنی برای جریانهایی که در انقلاب سهیم بودند، آنهم در همان نخستین ماههای پس از انقلاب که بهار آزادیش می نامیدیم چه ربطی به ناتو و آمریکا داشت؟ بله البته همان زمان حزب توده با حمایت از “قاطعیت نیروهای انقلابی” در سرکوب ضد انقلاب و محکوم کردن “همسویی” مجاهدین و فدایی ها با ترفندها و توطئه های آمریکا برای سرکوبهای خونینی که بعدها دامن خود حزب را نیز گرفت خوراک تئوریک تهیه می کرد. اما واقعیت این بود که رژیم تازه به دوران رسیده آن زمان به حکم ماهیت تبعیض گر و انحصارطلب خود به هیچ نیرویی مگر خودی ها اعتماد نداشت. دگراندیشان را به دیده تردید و حتی دشمن می نگریست و همان گونه که دیدیم در ظرف یک دوره کوتاه چهار ساله نه فقط فدایی و مجاهد بلکه متحدان خود را نیز نخست به حاشیه راند و سپس سرکوب کرد.
اعدام سعید سلطانپور
من ابتذال تمام عیار در سیاست حمایت از “خط ضد امپریالیستی امام خمینی” را در برخورد رهبری سازمان با اعدام شاعر رزمنده فدایی سعید سلطانپور لمس کردم. در آن زمان یکی از اعضای هیئت تحریریه به خود اجازه داده بود، در روزنامه کار آن جنایت را محکوم کند(3) اما آقای نگهدار و عده ی دیگری از اعضای کمیته مرکزی آن زمان این کار را سرپیچی از خط سیاسی سازمان تلقی کردند و خواستار توبیخ فرد خاطی بودند! آنها بر آن بودند که سعید سلطانپور و سایر قربانیان نظام جمهوری اسلامی بخاطر ایستادگی در برابر انقلاب و همسویی با آمریکا اعدام شده اند و نباید از آنان دفاع کرد. این مساله در آن زمان به من نشان داد که تعصب ایدئولوژیک عواطف انسانی را چنان نابود می کند، که افراد نزدیک ترین همرزمان دیروز خود را با وجدان راحت قربانی می کنند. و حالا بیش از سه دهه پس از آن جنایات هولناک هنوز هم نگهدار مدعی است که قربانیان رژیم فریب خوردگان آمریکا بودند؟ من البته با توجه به احتمال شه ورگج (4)بودن ایشان صحت این خاطره تلخ را با برخی از رفقای زنده کمیته مرکزی آن زمان قبلا چک کردم: به راستی چه انگیزه ای او را این چنین به توجیه و تبرئه جمهوری اسلامی پیگیر کرده است؟ به این پرسش در پایان این مقاله خواهیم پرداخت.
مسئول اعدام های دهه 60 خمینی یا ریگان؟
آخر اعدام های سال 60 که اوج آن قتل عام هزاران زندانیان سیاسی به فرمان خمینی است و مسئوولان مستقیم آن جنایات هم اکنون در عالی ترین پست های جمهوری اسلامی از جمله صندلی ریاست قوه قضائیه تکیه زده اند، چه ربطی به ریگان و تاچر دارد؟ و تازه اگر هم قدرت های خارجی و قربانیان داخلی محاسبات سیاسی غلطی داشته اند مگر می شود مسئولیت درجه اول جمهوری اسلامی و شخص خمینی و مجریان مستقیم فرمان او را فراموش کرد و گفت: “اگر بلوک ناتو ارزیابی درستی از قدرت مقاومت حکومت و اقشار حامی آن داشت، هیچ دلیلی نبود که هم روابط ایران و غرب این قدر تیره بماند و هم مناسبات اقشار مدرن شهری با حامیان حکومت اسلامی در دهه 60 تا این حد تیره و خوینن شود.” با کدام پشتوانه علمی و تجربی می شود مدعی شد که: “مسئولیت مصائبی که در دهه 60 بر کشورم تحمیل شد در وهله اول ناشی از محاسبات اشتباه نیروی راستگرای تاچری- ریگانی و هم پیمانان منطقه ای آنان” است؟ و امروز با این مدعا به دنبال چه نوع نتیجه گیری سیاسی برای کنشگران و فعالان سیاسی می گردد؟
این حرفها نه حرف اپوزیسیون و نه ادعای آزدیخواهان و عدالت طلبان بلکه دقیقا همانی هستند که در همه سالهای اخیر برای توجیه جنایات گذشته و سرکوبهای امروز از زبان خامنه ای و ایادی او جاری بوده و هست؟
وقتی”دانشجویان خط امام” سفارت آمریکا را اشغال کردند و در همه آن 444 روزی که گروگان گیری ادامه داشت و سرکوب لیبرالها، جبهه ملی، جنبش زنان، شکستن قلم ها، توقیف روزنامه ها و شعار “دانشجوی خط امام افشا کن افشا کن” و اتهام جاسوسی به امثال امیر انتظام رواج داشت، این نه رونالد ریگان بلکه جیمی کارتر در آمریکا بر سر کار بود و اتفاقا جمهوری اسلامی درست در روز 20 ژانویه 1981 یعنی نخستین روز به قدرت رسیدن ریگان گروگانهای آمریکا را آزاد کرد و بعدها هم در ماجرای ایران گیت ثابت شد که با ریگان در پشت پرده معامله می کرد و هیچ مدرک و سندی هم در دست نیست که ریگان از مخالفان داخلی و قربانیان شکنجه و اعدام حمایتی کرده باشد.
فرض کنیم که مجاهدین آن زمان به زعم آقای نگهدار نه بخاطر انحصار طلبی و سرکوبهای جمهوری اسلامی بلکه به دلیل تشویق های آمریکا به مقابله با جمهوری اسلامی دست زدند، فرض کنیم که اقلیتی ها و 16 آذری های سازمان هم که نگهدار آنان را باند کشتگر-هلیل رودی می نامید بخاطر همسویی با آمریکا دچار غضب جمهوری اسلامی شدند، دست کم ایشان باید توضیح دهد که چه ربطی میان اعدام اعضای سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت و حزب توده ایران که در قتل عام 67 قربانی فرمان خمینی شدند و سیاستهای تاچر و ریگان وجود داشته است؟
آیا نورالدین کیانوری، مریم فیروز و احسان طبری که پس از چندین سال حمایت پیگیر از خط امام به شنیع ترین شیوه های ضد انسانی شکنجه و وادار به ندامت شدند، فریب خوردگان ناتو بودند؟ آیا امثال حجری و یا لطفی، رضی، غبرایی و صدها اکثریتی و توده ای دیگر که به دست حاکمان جمهوری اسلامی اعدام شدند، با سیاستهای آمریکا همسویی داشتند یا با خط امام؟
کشتار67 پروژه ای از پیش طراحی شده
امروزه دیگر همه می دانند و حتی از زبان برخی خط امامی های دیروز نیز نقل شده که پروژه حذف کادرهای چپ و مجاهدین از مدتها قبل برای حفظ نظام و امنیت آن ضروری تشخیص داده شده بود و سران جمهوری اسلامی برای به اجرا گذاشتن آن به دنبال بهانه بودند و خود نیز در این رابطه زمینه چینی می کردند.
در نیمه دوم دهه شصت نیز آنها نگران بودند که آزادی هزاران زندانی سیاسی می تواند به شکل گیری یک اپوزیسیون قدرتمند سیاسی علیه نظام اسلامی منجر شود و از همین رو به این نتیجه رسیده بودند که کشتن دسته جمعی آنان برای امنیت نظام لازم است.
آیت الله منتظری در اعتراض به جنایات خمینی و ایادیش در قتل عام زندانیان سیاسی به خمینی می گوید ” شما روی نظام شاه را سفید کردید” و به مجریان همچنان حاکم امروز می گوید: تاریخ شما را به عنوان جنایتکار معرفی خواهد کرد، و حالا امروز آقای نگهدار هم صدا با ذوب شدگان در ولایت فقیه با معرفی کردن آمریکا و سازمان ناتو به عنوان مسبب اصلی این جنایات نقش سران جمهوری اسلامی را در کشتارهای دهه 60 کمرنگ می کند تا شاید هم در گام بعدی بتوان بکلی آنان را تبرئه کرد.
آیا ریگان به دنبال سرنگونی جمهوری اسلامی بود؟
این تصور که در دهه نخست عمر جمهوری اسلامی آمریکا و بریتانیا در پی سرنگون کردن جمهوری اسلامی بوده اند نیز پیش از آن که واقعیت داشته باشد ساخته و پرداخته نظریه پردازان جمهوری اسلامی است.
ژیسکاردستن رئیس جمهور فرانسه در هنگام انقلاب ایران در مصاحبه هایش با روزنامه های فرانسه از جمله روزنامه فیگارو بارها گفته است که”آمریکا و متحدان اروپائیش به این نتیجه رسیده بودند که به حمایت از شاه پایان دهند و از روی کار آمدن روحانیون شیعه به رهبری خمینی حمایت کنند.” آنها در آن زمان به دنبال کشیدن کمربند سبز به دور ابر قدرت شوروی بودند و گمان می کردند که روی کار آمدن یک حکومت مذهبی ضد کمونیستی منافع غرب را بهتر از شاه تضمین می کند.”(نقل به مضمون)، تلاش آمریکا در بی طرف نگهداشتن ارتش ایران در روزهای پیش از انقلاب و نقش ژنرال هویزه در رساندن پیام به فرماندهان ارتش ایران که امروز دیگر برهیچ کس پوشیده نیست نیز دلیل محکم دیگری در اثبات درستی سخنان ژیسکار دستن است. بعدها نیز شاهد بودیم که آمریکا از بنیادگرایان مذهبی عربستان، پاکستان، افغانستان برای به دست گرفتن قدرت در افغانستان حمایت فعال می کند. برخلاف ادعای جمهوری اسلامی و امثال آقای نگهدار خمینی در دهه اول حیات جمهوری اسلامی نیروهایی را سرکوب کرد که یا مثل مجاهدین و کمونیستها در آن زمان دشمن آمریکا محسوب می شدند و یا مثل جبهه ملی زخم های کودتایی بر تن داشتند که آمریکا از آن حمایت کرده بود. هیچ یک از قربانیان سرکوب دهه 60 فریب خورده از آمریکا و یا متحدان داخلی آن نبودند و کشتار آنان نیز برای آمریکا هیچ اهمیتی نداشت.
علت مناسبات خصمانه ایران و آمریکا
هر دولتی در جهان امروز در پی منافع ملی کشور متبوع خود و یا مصالح سیاسی خویش است. قدرت های بزرگ در این زمینه قوی تر و تهاجمی تر عمل می کنند. با این همه حداکثر قریب به اتفاق دولتهایی که با آمریکا تضاد منافع دارند، از جمله روسیه، چین، هند، ویتنام و غیره بر اساس منافع متقابل با آمریکا مناسبات عادی برقرار کرده اند. علت اصلی ادامه خصومت ایران و آمریکا از 13 آبان 1358 که سفارت آمریکا در تهران اشغال شد تا به امروز، سیاست خارجی جمهوری اسلامی بوده است. چه در دوران کارتر و چه در زمان ریاست جمهوری بیل کلینتون و باراک اوباما فرصت هایی طلایی برای بهبود مناسبات ایران و آمریکا بر اساس منافع ملی ایران وجود داشته که رهبران جمهوری اسلامی همه این فرصتها را آگاهانه سوزانده اند، تا بتواند سیاستهای دشمن محور خارجی جمهوری اسلامی را که جزیی از هویت ایدئولوژیک آنان و وسیله ای موثر برای سرکوب سیستماتیک داخلی است، توجیه و تعقیب کنند.
اگر جمهوری اسلامی سیاستهای منطقه ای خود و شعار نابودی اسرائیل را کنار می گذاشت قطعا با رئیس جمهوری کنونی آمریکا هم می توانست به مصالحه ای برای عادی سازی مناسبات دو کشور برسد. برخلاف این واقعیت های ساده، آقای نگهدار مسئولیت ادامه خصومت میان دو دولت را متوجه سیاستهای آمریکا و اسرائیل می کند و می گوید : اگر تا به امروز ایران و آمریکا مناسبات عادی پیدا نکرده اند علت آن است که : “تناسب قدرت میان عوامل بازدارنده و پیش راننده ی این مناسبات در ایران، در منطقه، در آمریکا و در جهان چنان نیست که این گره گشوده شود. محدود کردن این عوامل به اراده دستگاه حاکمه در ایران یک خطای استراتژیک است.”
دو قطبی کردن مخالفان جمهوری اسلامی
همان گونه که اشاره شد یک متد کهنه و ضد دیالکتیک قدیمی که آقای نگهدار نمی تواند دست از آن بردارد تقسیم بندی سیاه و سفیدی نیروهای سیاسی و مردم به براندازان همراه دشمن خارجی و طرفداران نظام جمهوری اسلامی است بنا به این رویکرد ساده تحلیلی هر شهروند ایرانی یا در آنسوی دعوا ایستاده و یا در این سو هیچ شق دیگری هم وجود ندارد. همه نظام های دیکتاتوری این تقسیم بندی را با شدت و حدت دنبال می کنند تا هم سرکوب را توجیه کنند و هم تفرقه در صفوف اپوزیسیون را ابدی سازند.
چهل سال است که جمهوری اسلامی و محافظه کارترین اصلاح طلبان طرفدار آن بر این روش تاکید دارند، بدون آن که مسئولیت خود را در عواقب انفعال زا و تفرقه افکنانه آن بپذیرند. اصرار بر این گونه تقسیم بندی مبتذل هیچ نتیجه ای جز اصرار بر ایجاد اغتشاش و بدفهمی از واقعیت طیف وسیع و متکثر اپوزیسیون ندارد. اگر قرار باشد این طیف وسیع و متکثر روزی بر اساس استراتژی عبور از جمهوری اسلامی و تحقق دموکراسی در ایران انرژی و ظرفیت خود را یک کاسه کند و جبهه متحدی که لازمه گذار به دموکراسی است ایجاد کند باید با این نگرش های تفرقه افکنانه که مخالفان را به دو قطبی طرفداران و مخالفان صندوق رای، اصلاح طلب و برانداز و طرفداران و مخالفان تحریم تقسیم می کند و میان آنان دیوار چین می کشد، تعیین تکلیف کرد. شرکت یا تحریم انتخابات، حمایت و یا مخالفت با تحریم اقتصادی ایران ناشی از تفاوت تحلیل ها و تاکتیک های جریانات سیاسی است و نباید به وسیله ای برای ایجاد تفرقه و نادیده گرفتن اهداف و استراتژی مشترک آنان گردد.
هوش و گوش زیادی برای درک این واقعیت لازم نیست که بدانیم اکثر کسانی که در دو سوی این تقسیم بندی کاذب قرار می گیرند، میهن پرست و خواهان الغای نظام کنونی و استقرار دموکراسی در کشورند. اکثر آنها مخالف جنگ و خشونت اند، کشاندن و هل دادن این نیروها به خصومت و پررنگ کردن مرزبندی های تاکتیکی و گذرا هیچ معنایی جز خرابکاری در روند شکل گیری یک اپوزیسیون نیرومند ندارد.
معنای کشدار برانداز
این اصطلاح در دهه 60 و تا آنجا که به یاد دارم پیش تر در روزنامه مردم ارگان حزب توده برای مخالفان رادیکال جمهوری اسلامی به کار می رفت. در همان سالها این اصطلاح کم کم رایج تر و متداول تر شد بطوری که روزنامه دولتی و رسمی جمهوری اسلامی نیز از آن برای تعریف مخالفان و یا از میدان به در کردن منتقدان استفاده کردند. امروز تعریف تندروهای جمهوری اسلامی، تعریف اصلاح طلبان طرفدار جمهوری اسلامی و تعریف نیروهای مختلف اپوزیسیون از این اصطلاح دارای فرق فاحش است. از نظر نماینده خامنه ای در موسسه کیهان اصلاح طلبان حکومتی و حتی برخی از اصول گرایان مثل علی مطهری نیز براندازند.
برخی از اصلاح طلبان نیز نیروهایی که به قانون اساسی و ولایت مطلقه فقیه التزام ندارند برانداز به شمار می روند. تعریف آقای نگهدار از برانداز نیز کم یا بیش بر همین منوال است. بطوری که طرفداران عبور از جمهوری اسلامی به جمهوری سکولار اگر بخواهند برای پیشبرد این روند به مبارزات مدنی و ترغیب مردم به اعتراض و اعتصاب متوسل شوند، هر چند هم که شیوه های مبارزاتی آنان بدون خشونت باشد بازهم برانداز محسوب می شوند.
برانداز از نظر بسیاری از اصلاح طلبان شامل همه کسانی می شود که خواهان عبور از جمهوری اسلامی هستند چه اهل خشونت و مداخله خارجی هم باشند و چه به مبارزه درون زا و بی خشونت معتقد باشند.
در حالی که هیچ سنخیتی میان نگرش مداخله خواه و طرفدار قهر مسلحانه با دیدگاه کسانی که استراتژی عبور از جمهوری اسلامی را با تکیه بر مبارزات بی خشونت درون زا دنبال می کنند، وجود ندارد. دیکتاتوری مذهبی و سرکوبگرایران دموکراسی فرانسه نیست که بتوان فقط با صندوق آرا از آن عبور کرد. و تازه در همین دموکراسی های غربی نیز که اعتصاب و تظاهرات حق قانونی مردم است، همه تحولات از کانال انتخابات که کاملا آزاد است به پیش نمی روند.
جنبش دموکراسی خواه و عدالت جوی داخلی ایران با تکیه به مبارزات بی خشونت مثل تظاهرات، اعتصابات و نافرمانی ها می تواند تکوین پیدا کند و بتدریج تناسب قوای جامعه را تغییر دهد و گذار به دموکراسی را ممکن سازد و این البته نوعی براندازی است اما به قول زنده یاد مهندس عزت الله سحابی “براندازی با شیب ملایم» است. سوء استفاده از این واژه ی کشدار برای دو قطبی سازی کاذبی که به آن اشاره رفت فقط به درد کسانی می خورد که با شکل گیری جنبش فراگیر دموکراسی خواهی مخالفت دارند.
یک پرسش انحرافی طرفداران وضع موجود
تقلیل سیاست ورزی به نصایح الملوک و سرگرم کردن مردم به توصیف وتحلیل رفتار و حرکات جناح های حاکم هیچ ثمره ای جز تعطیل کردن مبارزات دموکراسی خواهانه و عدالت طلبانه ندارد، کار اصلی اپوزیسیون متمرکز شدن بر روانشناسی طبقات و اصناف، حمایت از مطالبات مبرم و درازمدت آنان، حمایت از فعالان سیاسی و صنفی، دعوت مردم به اعتراض علیه وضع موجود، تدارک سیاسی و تشکیلاتی برای دامن زدن به اعتراض و هدایت آن است. و این همه به پروژه ای ملی بر اساس تحلیلی انضمامی با تکیه به رویکرد دیالکتیکی و همه جانبه نیاز دارد. اما نگرشی که سیاست را به تفسیر و توصیف رفتار جناح های حاکم و ارائه پیشنهادات اصلاحی به آنان، کاهش می دهد، اساسا این گونه تلاشهای را توهم زا، به سود دشمن و بی حاصل جلوه می دهد و همه این مقولات را در ذیل عنوان براندازی جای می دهد و گاه و بیگاه از کنشگران می پرسد: فرض کنیم این رژیم سرنگون شد، شما چه آلترناتیوی برای جانشینی آن دارید؟ و در پی این پرسش می گویند اول آلترناتیورا معلوم کنید، بعد به فکر براندازی باشید، اما این پرسشها عوامفریبانه و یا ساده لوحانه اند چرا که آلترناتیو در روند تلاشهای پیش گفته شکل می گیرد و قطعا بدون استراتژی روش سیاسی با هدف استقرار دموکراسی سکولار به جای نظام ولایت فقیه نه مردم بسیج می شوند، نه جنبشی فراگیر پدید می آید و نه بدیلی که بتواند جانشین نظام موجود شود.
نسبت نظرات نگهدار با عدالت طلبی و آزادیخواهی
آقای نگهدار حق دارد نظرات خود را آن چنان که هست تبلیغ و آز آن دفاع کند، اما اخلاقا نباید خود را به عنوان سخنگوی چپ جا بزند! آیا ایشان عضوی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی است؟ آیا در دفاع از جمهوری اسلامی خط قرمزی برای خود تعیین کرده است؟ آیا اعتقاد دارد که جمهوری اسلامی خودبخود و یا با نصایح امثال او استحاله پیدا می کند؟
آیا می شود کلمه ای از مبارزات هر روزه کارگران، زحمتکشان و زنان جامعه ایران بر زبان و قلم جاری نکرد، برعکس مدام سیاستهای جمهوری اسلامی را توجیه کرد و در عین حال خود را “صاحب نظر چپ” معرفی کرد؟
مصاحبه آقای نگهدار با انصاف نیوز مصداق یکی از جنبه های بارز ابتذال در فضای سیاسی ایران است. حقیقت این است که حمایت از حکومتی که بر اساس ماهیت مذهبی و تبعیض گرش با آزادی و عدالت ناسازگاری مطلق دارد عنصر و ایده حمایت گر را در انظار اکثریت دموکراسی خواه و عدالت جوی جامعه بی اعتبار می کند. هیچ ایده شریفی در ایران امروز بدون مرزبندی قاطع و صریح با جمهوری اسلامی و بدون دفاع از مطالبات و مبارزات مردم اعتباری در افکار عمومی اکثریت و آینده ای در تحولات ترقیخواهانه نخواهد داشت.
(1)-اریکا چنووت با مطالعه روی ده ها کارزار که در سده اخیر شکل گرفته اند، نشان می دهد که بخت دستیابی به هدف در مبارزات مسالمت آمیز در برابر اعتراض هایی است که به خشونت کشیده می شوند. او می گوید هرچند عوامل مختلفی در میزان دقیق پویایی این مبارزات دخیل هستند اما حضور فعالانه سه و نیم درصد از جمعیت در آن ها کافی است تا تغییرات سیاسی جدی به همراه داشته باشند. (به نقل از سیاست بی بی سی)
(2)– مصاحبه کننده خانم معصومه رشیدیان است که نامش در جریان قتل خانم میترا استاد بر سر زبانها افتاد. او با میترا استاد گفتگویی داشته که تاکنون منتشر نشده است.
- اشاره ام به خودم بود.
- در لهجه شیرین مازندرانی کسی که همیشه به نفع خود گیج است.
دیدگاه بگذارید
15 Comments on "چهل سال ترویج رندانه انفعال!"
بهزاد کریمی
چندوچون مواجهه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) با اعدام زندهیاد سعید سلطانپور
موضوع اصلی سیاست است!
هر نامی در این نوشته برده شود، جدا از هر نسبت سیاسی موجود میان ما، در چشم من عزیزی است دیر آشنا که بهمان اسم ساده خود خواهند آمد.
انتشار نوشتهای از سوی علی کشتگر زیر عنوان “چهل سال ترویج رندانه انفعال!” در آخرین شماره “دو ماهنامه میهن”، موجب راه افتادن بحث تند و گاه خشمگینانه در شبکههای اجتماعی شده و تلخکامیهای بسیاری در پی آورده است. جملگی مبادلات در این شبکهها نیز دور این اتهام “تاریخی” می چرخد که بنا به آن، علی به عنوان نویسنده موضع گیری مربوط به محکومیت اعدام زنده یاد سعید سلطان پور از سوی کمیته مرکزی سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) و مشخصاً فرخ نگهدار توبیخ شده است. داعیهای که، کلیات درست مقاله را تحت الشعاع خود قرار داده و متاسفانه موجب به حاشیه رانده شدن درونمایه نافذ آن پیرامون خطر خط “انفعال” در این چهار دهه شده است.
من تاکنون نه وارد کشاکشهای مربوطه شدهام و نه که خبری از هر درج شده در همین رابطه دارم. دلیلش نیز اینکه، ماندن در دیروز را درست نمیدانم! طی سی و پنج سال گذشته به سهم خود و بقول بعضی از دوستانم شاید هم “زیادی” در نقد آن زمان گفته و نوشتهام و تماماً هم با این هدف که اکنون ما در درسآموزی از تجارب همان دیروز ساخته شود. همه حساسیت کنونی من در باره گذشته، صرفاً متوجه عدم تکرار آن به اشکالی تازه در همین امروز است که دردمندانه نشانههای بارز آن قابل مشاهده است. برخورد سیاسی با این تکرار سیاسی، نیازی است جدی برای مبارزهای فعال در راه گذر از جمهوری اسلامی مستبد، تبعیض بنیاد و ضد ملی به آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی. برخورد مثبت من به مضمون نوشته علی و جدا از اتهام پیش کشیده توسط او که در زیر به چند و چون آن در حد دانستههایم خواهم پرداخت، از چنین سمتگیری و گزینهای برمیخیزد.
نخست باید از ساختار آن موقع مرکزیت در آن مقطع بگویم. در سالهای 58 و 59 کمیته مرکزی سازمان حدوداً 20 نفر را دربرمیگرفت و به تناوب، ورود و خروجهایی را در ترکیب اصلی خود داشت. در این دو سال، ترکیبهای مختلف با عناوین کمیته سیاسی و اجرایی در درون کمیته مرکزی داشتیم و مدتی نیز کمیسیون ترویج را. تصمیمات اصلی اما عمدتاً در کمیته مرکزی اتخاذ میشد. شکلگیری هیئت سیاسی نه نفره برای کمیته مرکزی، پدیده اوایل سال 60 بود. من طول سال 59 تا اواسط 60 را بیرون از ترکیب کمیته مرکزی بودم، گرچه لازم است بر حضور کمابیشی که در جنب آن داشتم و نیز فعال بودنم در چند نهاد مرکزی وقت سازمان اشاره بکنم.
اما در باره ترکیب و ساختار نشریه کار و مکانیسم کاری آن بگویم، زیرا که موضوع این اتهام جنجال برانگیز در آنجا گذشته است. نشریه کار، از حساسترین ارگانهای سازمان بود و هسته اصلی ترکیب هیئت تحریریه آن در سال 60 این چنین: سردبیر جمشید طاهری پور به عنوان عضو هیئت سیاسی و نماینده کمیته مرکزی در نشریه، زنده یاد هبت معینی (همایون) عضو کمیته مرکزی و مدیر داخلی آن و عملاً معاون سردبیر، و سه نفر علی کشتگر، بهزاد کریمی و مازیار کاکوان در مقام اعضای مشاور کمیته مرکزی. البته رفقایی دیگری را هم داشتیم و حتی در راس سرویسهای موضوعی محتلف نشریه که گرچه در این حلقه اصلی قرار نمی گرفتند ولی از بیرون دفتر نشریه خدمات نوشتاری به آن میرساندند و گاه هم در نشستهای وسیعی که در دفتر کار داشتیم شرکت میکردند. فرخ نگهدار هم گاهی اوقات و مخصوصاً در زمانهایی که یا خود چیزی مینوشت و یا موضعگیری مهمی در میان بود، حضوری در دفتر نشریه کار پیدا میکرد. با تشدید تضادهای درون حکومت و میان بخشی از جامعه سیاسی با آن در مقطع مورد بحث که موجب میشد تا سیاست متناقض “انتقاد – اتحاد” سازمان – در عمل البته بیشتر اتحاد و کمتر انتقاد!- با دست اندازهای هر روزه مواجه شود، هیئت سیاسی وقت ناگزیر از در پیش گرفتن تدبیری خاص برای مهار تنشهای هیئت تحریریه نشریه کار شد، مجید عبدالرحیم پور وظیفه یافت که از سوی دبیران بر مندرجات کار نظارت داشته باشد تا کار از خط کمیته مرکزی بیرون نزند. او به دفتر نشریه کار میآمد گرچه نه مرتب و فقط هم مطالبی را میخواند که سردبیر رویت آنها را توسط وی لازم تشخیص میداد.
مکانیسم کار در تحریریه نیز اینگونه بود که بعد بررسی مندرجات شماره قبل نشریه، موضوعات سیاسی مهم شماره بعدی با نظر جمعی تعیین می گردید، تقسیم کاری صورت میگرفت و آنگاه سردبیر باقی کار را مدیریت میکرد. او بود که تصمیم میگرفت آیا نظر بقیه اعضای تحریریه نسبت به مطالب تهیه شده برای درج در نشریه اخذ بشود یا نه؟! این روال فقط هم بگونه پراکنده و غیر سیستماتیک بود. این نیز در حالی که چفتی باورهای خود سردبیر با خط حاکم بر سازمان، موقعیت وی در نشریه را هر روز بیشتر تقویت میکرد و به او امکان میداد تا بدون کسب نظر هیئت تحریریه در باره مطالب حساس، آنها را مستقیماً به بخش صفحه بندی بفرستد. این حد از اختیارات سردبیر، مسئله بود و به ویژه برای همایون، که نسبت به آن نا رضایتی خاموش داشت. او و من هماتاق یکدیگر در آن دفتر بودیم و بیاد دارم از اواخر تابستان دیگر تمایلی از خود برای کار در نشریه نداشت. با بیرون زدنش در اوایل پائیز از نشریه کار، مسئولیتهایش هم بر دوش من افتاد و من از این زمان تا توقیف نشریه کار معاون سردبیر بودم.
به یاد دارم که موضوع درج نوشته پیرامون محکومیت شدید اعدام سعید سلطان پور در فضایی سراسر تاثر پیش رفت و علی داوطلب نوشتن آن شد و وظیفه تحریرش را برعهده گرفت. اما صمیمانه بگویم که چیزی از ادامه روند مربوط به این نوشته در “دفتر کار” به خاطر ندارم، مگر خاطرهای تار از جنجال سر توازن میان محکومیت قاطع اعدام سعید سلطانپور و مرزبندی با “ضد انقلاب” در آن نوشته. فکر می کنم مجید بود که میانجی “دعوای” جمشید و علی شد.
اما با توجه به اعتماد نسبی که به حافظه تاریخی خود دارم، اینجا تصریح چند نکته را لازم می دانم: 1) اعدام زنده یاد سعید سلطان پور در زمره شوکهای بزرگ عاطفی برای همه رفقای مرکزیت و همه تحریریه نشریه بود؛ عزیزی که به دلایل معین جایگاه خاصی در سازمان داشت. موضوع محوری اما دردمندانه آنست که این قتل تکاندهنده در هیچ کدام ماها موجب وارد شدن شوک سیاسی بیدار کننده نگردید! 2) همه اعضای تحریریه نشریه کار و هر یک نیز متناسب با فهمی که از خط سازمان داشت، پابرجا بر خطی بودند که “اکثریت” آن زمان را تعریف میکرد؛ همگی مسئولیم و هر یک نیز در حد خود. 3) در تحریریه کار، علی کشتگر انصافاً بیش از همه ما در قبال موضوع آزادیها و دمکراسی از خود حساسیت نشان میداد. 4) جمشید چه به دلیل نمایندگی مستقیم کمیته مرکزی و چه برداشت ایدئولوژیکی شخصیاش که از خط سازمان داشت نسبت به “ضد انقلاب” حساسیت بیشتری از خود نشان میداد. 5) مخالفت من با خط و ربط فرخ طی همه این سالها و اکنون بمراتب هم بیشتر بخاطر خطی که دارد پیش می برد و آن را هم ادامه حقانیت خویش در گزینه سیاسی سالهای “شکوفایی” معرفی میکند، اما موجب این نمیشود تا بگویم او در مرگ جانگداز سلطان پور پریشان خاطر نبود. 6) هر مورخ و نقاد گذشته متعهد به اسناد وقتی بخواهد رفتار کمیته مرکزی وقت سازمان را از منشور این نوشته به داوری بنشیند، کمتر به این کار دارد که درون سازمان پاسخگوی این موضع گیری چه گذشت بلکه بر محتوی آن نوشته منتشره میایستد و نیز ثبت آن در ارگان مرکزی سازمان. 7) سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، اعدام سعید سلطان پور- آن هنرمند سیاسی جان شیفته نماد چپ انقلابی، به دست لاجوردی – این نماینده اصیل خمینی خونریز راس قدرت را واقعاً هم محکوم کرد، اما متاسفانه بر متن توهماتی دایر بر انقلابی شمردن جمهوری اسلامی قاتل او. حکومت واپسگرایی که طی این چهل سال استبداد ولایی را بر هستی این کشور تحمیل کرده است! حکومتی که در برابر هر مخالف خود، اعم از انقلابی خواستار پیشرفت و عدالت، لیبرال خواستار آزادی و مدافعان برگشت به پیشا انقلاب، قرار گرفت! تاریخ از آن سیاستی نمیگذرد که خصلت واقعی این نظام را درنیافت. حق هم دارد که نگذرد. مگر خود ما حق داریم آن دوره را از یاد بداریم؟
من از ماجرای پیشآمده و بحثهای درگرفته حول آن متاسفم هرگاه که بخواهد در محکوم کردن فرد معین خلاصه شود و یا تبرئه آدمی مشخص از مجموعه ما را هدف قرار دهد. من اگر بخواهم از آن برخورد متناقض سازمان در قبال قتل فجیع یکی از پرشورترین فدائیان خلق توسط جمهوری اسلامی نتیجهای بگیرم، فقط این را خواهم گفت: از خرد است که کلان بر میخیزد؛ جنایت جمهوری اسلامی در حق سعیدها به ما و همگان این را میگفت که هیولای ارتجاع و استبداد در این سرزمین به نفیر برخاسته است و بنابراین، وظیفه مقدم آزادیخواهان و دمکراتها، تمرکز بر پسنشاندن آنست در راستای جایگزینی وضع سیاه موجود با آزادی و دمکراسی؛ نه که عملاً سردزدیدن سیاسی ولو بر متن محکومیت! آری، موضوع اصلی همانا سیاست بوده است چه در دیروز و چه در امروز. اساس سیاست درست، هم در گذشته و هم در اکنون، میبایست و میباید بر گذر از این نظام باشد برای ایرانی دمکرات و بری از تبعیض.
بهزاد کریمی 18 آبان 1398
مقاله من با عنوان «چهل سال تبلیغ رندانه انفعال» نقد نگرش امروز نگهدار نسبت به جمهوری اسلامی و امر
سیاستورزی در ایران بود که تلاش کردم نشان دهم که نگاه ایشان نسبت به گذشته تغییری نکرده و او از آنچه بر همه ما گذشته درسی نگرفته است.
رجوع من به کژرویهای ۴۰سال پیش تلاشی در توضیح همین مسئله بود. اما موردی هم که من به آن اشاره کردم یکی از دهها مواردی است که جایی برای حاشا و انکار نگرش و خطی که مسئولیت شکست تاریخی فدائیان را بر عهده دارد باقی نمیگذارد. البته یادآوری اعدام سعید سلطانپور هم به مراد من که نقد نگرش انفعالطلبانه امروزی -نگاهی که آقای نگهدار نماینده برجسته آن است- کمک نکرد چرا که این حاشیه بر متن که اصل مطلب بود غلبه کرد.
این که به خودم اجازه دادم نام رفیق مجید را به عنوان یکی از شاهدان کمیته مرکزی نقل کنم به خاطر صحبتی بود که با ایشان در ساعات فراغت شبانه نخستین کنگره حزب چپ داشتم و اتفاقا ایشان درباره مواردی از گذشته (از جمله این مورد) پیشقدم بود و من از صراحت و صداقتش چنان خشنود شدم که برای تنی چند از دوستان تعریف کردم.
اکنون هم که او در یادداشتی تاکید کرده که برداشت من از گفتههای پیشین دقیق نیست، بسیار خشنود و سپاسگزارم که دست کم بر دو مسئله مهم که به اثبات صدق مدعای من کمک میکند تاکید کرده است؛ تایید اینکه مقالهی مربوط به محکوم کردن جنایت اعدام سعید سلطانپور را من نوشتهام، و دوم آنکه بر سر این ماجرا، بحث تندی میان من و مسئول نشریه درگرفته است.
اما ایشان بر خلاف مدعای من، بر آن است که کمیته مرکزی در کلیت خود مخالفتی با آن مقاله نداشته و یا اگر داشته، ایشان از آن بیخبر است.
توضیحات زیر به صدق مدعای من کمک میکند:
۱)پس از انتشار مقاله «چهل سال تبلیغ رندانه انفعال» برخی از دوستان عضو کمیته مرکزی آن زمان مدعی شدند که بر خلاف ادعای مقاله، کمیته مرکزی و یا هیأت سیاسی آن زمان اعدام سعید سلطانپور را محکومکرده اما برای اثبات گفته خود هیچ سندی ارائه ندادند و تا آنجا که آرشیوهای موجود و شمارههای نشریه کار نشان میدهد هیچ سندی هم در این زمینه وجود ندارد مگر همان مقاله من. این دوستان اگر یک کلمه مستند به اسناد و یا شمارههای نشریه کار، علیه مدعای من ارائه دهند آن وقت من نه فقط حرفهایم را پس میگیرم بلکه با شرمندگی از آنان پوزش خواهم خواست.
۲)مجادله مسئول تحریریه “کار” و من که رفیق مجید به آن اشاره داشته نه در زمان تصمیمگیری بر سر انتشار آن مطلب که پس از انتشار کار رخ داد و نه میان من و مسئول تحریریه، آقای جمشید طاهریپور، بلکه میان من و جمشید و رفقای دیگری از کمیته مرکزی از طرف دیگر رخ داد.
آنها نه من بلکه جمشید طاهریپور را به عنوان مسئول نشریه سرزنش میکردند که چرا بر خلاف سیاست عمومی سازمان به علی کشتگر اجازه داده شده این نوشته را در کار منتشر کند
همانگونه که پیشتر گفتم برای نشان دادن تاثیر تعصب و دگم ایدئولوژیک بر رفتار و کردار ما مثالهای مستند و غیرقابل انکار فراوانند و درست آن بود که من برخی از مواردی را ذکر کنم که غیرقابل انکار باشند و مورد سعید را برای خاطراتی که پس از من منتشر خواهد شد و صرفا برای عبرت آیندگان است نگهدارم.
اما از آن مثالهای غیرقابل انکار به سه مورد زیر اشاره میکنم که نشان میدهد دگمهای ایدئولوژیک چگونه ما را مسخ کرده بود به طوری که به دور از انصاف و عواطف انسانی به هر مخالفی تهمت و انگ میزدیم:
یک: مقالهای با عنوان «آئینه سکندر، جام می است بنگر» به مناسبت کشته شدن سیامک اسدیان با اسم مستعار اسکندر (همرزم حمید اشرف) در نشریه کار، شماره ۱۲۳، تاریخ مهرماه ۱۳۶۰
:
«در عرصه بسیار بغرنج و پیچیده کنونی چگونه نیات پاک اسکندرها با پلشتی کشمیریها و ساواکیها، در قالب عمل واحد ضدانقلابی در هم آمیخته و به حق خشم و نفرت مردم را متوجه کسی میسازد که همچون اسکندر، درونی چون شیشه شفاف دارد لکن در عمل یکپارچه همان چیزی است که از عمال مزدور آن زشت جهانخوار سر میزند… از آن روست که معیار قضاوت هر انقلابی صدیق در برخورد با عملیات براندازی چپروها نه آن درون شفاف اسکندرها که آن گنداب ضدانقلابی است که بر زمین جاری میشود».
https://iran-archive.com/sites/default/files/sanad/fadaiian_aksariiat-132_0.pdf
سعید سلطانپور هم مثل سیامک اسدیان به اقلیت پیوسته بود و در ۳۱خرداد ۱۳۶۰ اعدام شد، آیا قلمی که آینه سکندر را نوشته میتوانست اعدام سعید سلطانپور را محکومکند؟
دو: مقاله «چرا گروهکها مضمحل میشدند» نشریه کار شماره ۱۴۹/تاریخ ۲۵ بهمن ۱۳۶۰، یعنی ۲ماه پس از بیانیه ۱۶آذر و ۵ماه بعد از اعدام سعید سلطانپور و ۸ماه پس از کشته شدن سیامک اسدیان:
«… در نتیجه پیگیری نیروهای سپاه پاسداران و کمیتهها تعداد زیادی از کادر مرکزی و مسئولین گروهک آمریکایی پیکار (از جمله علیرضا سیاسی آشتیانی و حسین احمدی روحانی و عدهای دیگر از جمله فریدون اعظمی) دستگیر شدهاند… پس از ضربات مهلکی که در ماههای اخیر باند رجوی-خیابانی و سایر گروهکهای چپ تندرو و ضدانقلابی متحمل شده بودند… موارد فوق جدیترین ضرباتی است که بر پیکر سازمان مجاهدین و پیکار و نظایر آن وارد میشود… در یک کلام این گروهکها آگاهانه و ناآگاهانه سرنوشت خود را با سرنوشت ضدانقلاب، با سرنوشت تفالههای آمریکایی در میهن انقلابی ما پیوند دادهاند. آری این انقلاب است که در حریان بالندگی ناخالصیها را به دور میریزد و خائنین را در زیر گامهای سنگین و استوار خود له میکند!… سیر وقایع بسیار مهم سه ساله انقلاب بسیاری از پیچیدگیها را [ناخوانا] کرد و این امر باعث شد در ترکیب نیروهایی که دچار توهم و شناخت نادرست بودند تغییرات پدید آید. بخش قابل ملاحظهای از این نیروهای جوان در جریان تعمیق سمتگیری ضدامپریالیستی و مردمی انقلاب و طرد روزافزون لیبرالها از حاکمیت جمهوری اسلامی ایران و در عین حال تحت تاثیر تشدید توطئههای امپریالیسم به ابعاد فاجعهآمیز خطاهای خود در قبال انقلاب اسلامی آگاهی یافتند و موفق شدند با طرد عناصر و دستهبندیهای چپرو و منحرف از صورت جریانی منفی و بازدارنده خارج شده و در صف مدافعان پیگیر انقلاب ضدامپریالیستی-مردمی ایران به رهبری امام خمینی قرار گیرند [توجه کنید در اینجا به طور ضمنی به سازمان اکثریت اشاره میشود که در ظرف بیش از یکسال از دست کروههای منحرف که آخرین آنها ۱۶ آذریها هستند نجات پیدا کرده و حالا به طور کامل به انقلاب پیوسته] و بعد درباره گروههای دیگر مینویسد: «این جریانها در ادامه دشمنی با خط ضدامپریالیستی و مردمی امام خمینی تا بدانجا پیش رفتند که منطبق با سیاست اعلامشده امپریالیسم آمریکا… به جریان شناخته شده چپ آمریکایی پیوستند. سیاستی که امروز رهنمون عمل مجاهدین، اقلیت و نظائر ایشان است، در ماهیت امر با سیاست جریانهای شناخته شده چپ آمریکایی چون رنجبران و پیکار و کومله و نظایر آن و حتی با کارهای باند تروریست ساواکی و سلطنت طلبان تفاوتی ندارد… علت اصلی ضربات اخیر، تحولی است که در درون گروهکها در حال وقوع است». [ادامه این مقاله اشاره به موج متزلزل و بازگشت برخی از افراد این گروهها به سوی انقلاب است و علت ضربات را هم همین پدیده میداند. یعنی متزلزلها و نادمها بقیه را لو میدهند].
https://iran-archive.com/sites/default/files/sanad/fadaiian_aksariiat-149_0.pdf
سه: مصاحبه فرخ نگهدار با نشریه کار شماره ۱۴۵ تحت عنوان «توضیحات رفیق فرخ نگهدار درباره برخی جنبههای انحراف فکری کشتگر-هلیلرودی
«افکار علی کشتگر و دوست او دکتر هلیلرودی از مدتها قبل به دلیل وجود تزلزلات جدی در برخورد با حادترین مسائل انقلاب به ویژه به علت تزلزل در افشای قاطع آزادیخواهی دروغین لیبرالها تزلزل در محکوم شناختن باند بنیصدر در برابر خط امام، تزلزل در برخورد با رهبری خائن مجاهدین، و همچنین به دلیل ادامه ضدیت کینهتوزانه با حزب توده…» و «تزلزل در حمایت از خط امام»… «در شرایطی که امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا تلاشهای خود را برای سرنگونی قهرآمیز جمهوری اسلامی لحظه به لحظه تشدید میکند» در چنین شرایطی باند کشتگر-هلیلرودی با نیروهای ضدانقلابی همسو شده است. «حادترین اختلافات با عناصر نامبرده در نشریه کار که علی کشتگر نیز در تحریریه آن کار میکرد شکل گرفته بود» [و یکی از همین درگیریها موضع من در محکوم کردن اعدامها بود]. برای درک این موضوع که چرا به ابتکار نگهدار و احتمالا پیشنهاد کیانوری نام ما را “باند کشتگر-هلیلرودی” گذاشتند و چگونه میخواستند با توجه به تحصیلات منوچهر شفیعی هلیلرودی در آمریکا او را عامل مشکوک امپریالیسم قلمداد کنند، خوانندگان را به کتاب “سفر با بالهای آزاد” اثر نقی حمیدیان از اعضای آن زمان کمیته مرکزی، رجوع میدهم.
https://iran-archive.com/sites/default/files/sanad/fadaiian_aksariiat-140_0.pdf
در شماره بعدی نشریه کار آمده است: «سازمان ما سازمانی است علنی و قانونی و رهبری آن شناختهشده است. بنابراین حق و وظیفه رهبری سازمان است که عاملین جعل نام و عناوین سازمان را برای زدودن هرگونه اغتشاشی در افکار عمومی معرفی کند… برخلاف این توطئه گران سازمان ما هیچ دلیلی برای پنهان کردن نام و نشان رهبری خود ندارد. ظاهرا توطئهگران مدعی رد بینش چریکی هستند، بنابراین چرا از انتشار نام واقعی خود در هراسند؟»… «دعوای این آقایان با ما خیلی شبیه دعوای بنیصدر با امام خمینی و پیروان صدیق اوست. بنیصدر هم که تازه پس از پیروزی انقلاب سر و کلهاش در میان نیروهای پیرو خط امام پیدا شده بود وقتی که دید نمیتواند جلوی پیشرفت انقلاب را بگیرد، وقتی همه تیرهایش علیه خط امام به سنگ خورد، آند و گفت باید رفراندوم بشود! تا معلوم شود مردم خط امام را قبول دارند یا من را. غافل از اینکه تودههای میلیونی مردم خط امام را نه در عرصه پیکارهای سنگین از جانبازیهای ۱۵خرداد تا قهرمانیهای بینظیر میدان شهدا، از آزمونهای سخت روزهای قیام تا روزهای تسخیر مرکز جاسوسی آمریکا از روزهای درهم شکستن توطئه طبس و نوژه تا روزهای جنگ تحمیلی آمریکایی-صدامی و… شناخته و آن را پذیرفتهاند»…«کشتگر-هلیلرودی هم همین داستان بنیصدر را میکوشند در سازمان ما پیاده کنند»… «مردم این سخن امام خمینی را قبول دارند که گفته است حالا که دشمنان انقلاب از هر کاری مأیوس شدهاند، میخواهند اختلاف بیندازند. مردم میبینند که آنچه این آقایان در سازمان ما انجام دادهاند در عمل همان کاری است که تفالههای آمریکا در درون نهادهای انقلابی جمهوری اسلامی انجام میدهند».
https://iran-archive.com/sites/default/files/sanad/fadaiian_aksariiat-141_0.pdf
اینگونه اسناد و نظائر آنها که در شمارههای نشریه کار در سال ۶۰ به وفور یافت میشود اسناد انکارناپذیر غلبه همان خط سیاسی شکستخوردهای هستند که به تاریخ و اعتبار چپ ضربات مرگباری وارد ساخته است.
البته اشتباهات و کژرویهای بزرگ میتواند برای هر جریان سیاسی و هر کنشگر و سیاستمدار فعالی رخ دهد. مهم این است که پس از شکست و روشن شدن عواقب نکرش و خطی که جریانی را به شکستی نظیر آنچه ما متحمل شدهایم میکشاند درس عبرت بگیریم که اکثریت قاطعمان گرفتهایم.
اما آنانکه میکوشند همان نگرش را امروز در زرورق بپیچند و به لطائفالحیل به خورد نسل امروز و آیندگان دهند را نمیتوان بخشید و سکوت آنکس که عواقب آن را چشیده و از ماهیت آن آگاه است قطعا خیانت است به ویژه وقتی که این نگرش به نام چپ تبلیغ میشود.
مقاله چهل سال تبلیغ رندانه انفعال را من از سر درد و با حس مسئولیت نسبت به جریان چپ نوشتم و کوشیدم توضیح دهم که به فراموشی سپردن اندیشه و خطی که چهل سال پیش همه اعتبار و سرمایه چپ را به پای اسلامیسم ارتجاعی خمینی قربانی کرد بار دیگر به مانعی در برابر سازمانیابی و سیاست عبور از جمهوری اسلامی تبدیل شده و مصاحبه آقای نگهدار با انصافنیوز را از مصادیق آن معرفی کردم
امروز که جامعه ایران بیش از هر زمان به سرزمین بارور اندیشههای عدالتخواهانه و آزادیطلبانه تبدیل شده چپ در تولد دوباره خود باید به وضوح و با قاطعیت از رسوبات فکری گذشته و دستگاههای تحلیلی معیوبی که در مقاله «چهل سال تبلیغ رندانه انفعال» به آن اشاره کردم فاصله بگیرد و اگرنه دشمنان آزادی و عدالتخواهی بر فضای سیاسی ایران چیره میشوند و جریان چپ به رغم مبارزات و تلاشهای دیروز و امروزش در چرخه باطل گذشته که سرانجامش شکست و ناکامی است فرو میافتد.
ما که متعلق به نسل گذشته هستیم باید به کژرویها و اشتباهات تاریخی خودمان اذعان کنیم و در احترام و وفاداری به آرمانهای شریف عدالتخواهانه و نیز احترام به تاریخ و به نسلهای آینده که فرزندان و نوههای خود ما هستند علل کژرویها و ناکامیهای خود را با شجاعت بررسی کنیم و اگرنه فرزندانمان هم ما را نمیبخشند و نمیتوانند از ما به نیکی یاد کنند.
⚫️
در پایان چند نکته را لازم به یادآوری میبینم:
یک: به سهم خود مسئولیت اشتباهات گذشته را، چه در دوره پیش از ۱۶ آذر ۱۳۶۰ و چه پس از آن، میپذیرم و هرگز خود را از آنها بری ندانسته و نمیدانم و تا زمانی که در یک جریان عضویت داشتهام حسابم را از حساب بقیه کادرها جدا نمیکنم.
دو: وقتی به خاطر اصرار فرخ نگهدار به ادامه نگرش و خط گذشته -البته با ادبیات بهتر و مهارت بیشتر- به ناچار شخص او را آماج انتقاد قرار میدهم خود نیز رنج میبرم، چرا که ما سالها در کنار هم تلاش مشترک، اشتباهات مشترک و خاطرات تلخ و شیرین مشترک داشتهایم که طبعا رشتههای عاطفی پدید آوردهاند. انتقاد هر چه صریحتر و قاطعتر باشد واکنش این رشتههای عاطفی آدم را بیشتر آزار میدهد. اما چه میتوان کرد؟ قربانی کردن حقیقت در پای مناسبات عاطفی هیچ مفهومی جز اشاعه فساد و تباهی ندارد. در سیاست که موضوع خیر عمومی و منافع مردم مطرح است نمیتوان به حکم عواطف گروهی و خانوادگی و غیره، حقیقت را قربانی کرد. یکی از دلایل فراگیر شدن رانتخواری و فساد اقتصادی و سیاسی در جمهوری اسلامی همین قربانی کردن حقیقت به پای عواطف و مناسبات و منافع باندی و خویشاوندی و از این قبیل است.
سه: آقای نگهدار مثل هر شهروند ایرانی دیگر حق دارد نظرات خود را ترویج کند؛ ما نیز حق داریم کمر به نقد آن ببندیم. به باور من نگرش نگهدار نمیتواند بخشی از راه حل امروز ایران، چه برای چپ و چه برای جنبش دموکراسیخواهی باشد؛ بلکه برعکس بخشی از موانع و مشکلات است.
نظراتی که در مصاحبه فرخ نگهدار با انصاف نیوز مطرح شده عمیقا برای جنبش چپ و جنبش دموکراسیخواهانه گمراهکننده و تفرقهافکنانه است و آنان که بر این باورند که انگشت گذاشتن بر آن، مایه تفرقه میشود به عمق مسئله بیتوجهاند؛ چرا که تبلیغ این نگرش از یکسو مانع نزدیکی و همکاری جریانات چپ و دموکراسیخواه و تفرقه میان آنها میشود و از سوی دیگر به سهم خود، بیاعتمادی و انفعال در جامعه پدید میآورد. همراهی این نگرش با هر جریان فکری به سترون شدن و بیاعتبار شدن آن میانجامد، چرا که مرز میان حامیان رژیم و اپوزیسیون را وخدوش میکند. به دو جریان چپ ایران و اتحاد جمهوریخواهان پیشنهاد میکنم که عواقب این نگرش را مورد بررسی قرار دهند.
سرانجام به این نکته هم اشاره کنم که برخی دوستان وقتی باخبر شدند که قصد دارم برای توضیح خط سازمان در سال ۶۰، به آرشیو نشریه کار و مصاحبه فرخ نگهدار مراجعه کنم مرا از این کار برحذر داشتند و چنین کاری را موجب تفرقه بیشتر و بیاعتباری بیشتر برای همه ما میدانستند. من اما برخلاف نظر آنان این اسناد تاریخی را برای توضیح علل کژروی و انحطاطی که سرمایه گرانبهای چپ را بر باد داد بسیار ارزشمند میدانم و بر آن هستم که سانسور و به فراموشی سپردن این اسناد، آنهم در شرایطی که هنوز بقایای نگرش گذشته در فضای سیاسی حضور فعال دارد یک خطای اساسی است. اما نباید فراموش کنیم که مسأله ما امروز و آینده است و هر چه میکنیم باید در خدمت جنبشهای چپ و دموکراسیخواهانه امروز باشد.
⚫️
آقای کشتگر ،
بالاخره در یک بحث طولانی صریحا نگفتید ، که متن مقاله ی مندرج در نشریه کار مورح 3 تیرماه 1360 در صفحه اول و نهم درج شده بود . تمام و کمال توسط شما نوشته شده بود.
بنظر میرسد که شما دوست دارید که فقط در مورد تیتر « اعدام سعید سلطانپور مبارز پرسابقه سالهای خفقان شاهنشاهی را محکوم می کنیم» حرف بزنید و آنرا بخود نسبت دهید .در حالیکه هیچیک از رهبران سازمان اکثریت که در مورد مقاله ی بحث انگیز شما مطلب نوشتند در محکوم کردن اعدام زنده یاد سعید سلطانپور تردید نشان نداده است حتی در مورد کسی هم که « احتمالا » تردید داشته است اشاره ای نکرده است .
فقط جنابعالی هستید که بدون دلیل ادعا کرده اید که رهبری سازمان سردبیر نشریه کار را بخاطرنوشتین مقاله ی «اعدام سعید سالطانپور مبارز پرسابقه سالهای خفقان شاهنشاهی را محکوم می کنیم…» مواخذه کرده است .
در حالیکه دعوای اصلی و رنجش بحق تمام مخالفان جمهوری اسلامی علیه سازمان اکثریت بخاطر بقیه متن مقاله بوده است :
«سازمان ما که اقدامات قاطع دادگاهها در برخورد با ضد انقلاب و وابستگان رژیم سابق و همه متحدان امپریالیسم همواره مورد حمایت قاطع قرار داده و می دهد.، این اقدامات قانون شکنانه را محکوم می کند»
بهتر نیست در باره ی این قسمت با صراحت بنویسید؟
رفیق علی کشتگرعزیز!
سلام برشما
درمقاله خودت تحت عنوان «چهل سال ترویج رندانه انفعال!» نوشته بودید که پس از انتشار مطلب مربوط به محکوم کردن اعدام رفیق سعید سلطان پور، «هیئت تحریریه کار مورد انتقاد کمیته مرکزی قرار گرفت و…» و «این خاطره تلخ را با برخی از رفقای زنده کمیته مرکزی آن زمان قبلا چک کردید».
راستش من اطلاع نداشتم که این افرد چه کسانی هستنند.
شما بعدا در رابطه با این سوال که آن رفقای سابق و زنده کمیته مرکزی چه کسانی بودند که این خاطره را با آنها چک کردید، از من مجید عبدالرحیم پور و جمشید طاهری پورنام بردید.
من حین خواندن مقاله تو، یاد جلسهای افتادم که حول اعلامیه مربوط به اعدام رفیقمان سعید سلطان پور، میان جمشید طاهری پور و شما تشکیل شده بود و من هم در آن جلسه حضور داشتم. بحث میان تو وجمشید حول اعلامیهای بود که تو نوشته بودی. بحث بسیار تند بود و بالاخره اعلامیه با آن تیتر و سوتیتر (محکوم کردن اعدام سعید و حمایت قاطع از برخورد با ضدانقلاب و…* که از نگاه امروزیم تبعیض و غیردمکراتیک بود) با «موافقت مسئول وقتِ نشریه، آقای جمشید طاهری پور» منتشر شد.
شما مطلع هستید که من آنزمان عضو هیئت سیاسی وهیئت دبیران کمیته مرکزی بودم و در آن مقطع از جمله موقع نوشته شدن آن اعلامیه از طرف هیئت سیاسی در نشریه کار شرکت می کردم.
تا آنجا که خاطرم است بعد از انتشاراین مقاله، ما جلسه هیئت سیاسی و یا جسله کمیته مرکزی درباره این اعلامیه نداشتیم که هیئت تحریریه را بابت آن مقاله مورد انتقاد قراربدهند. حقیقت این است که بعداز اتنشار اعلامیه نیز هیچ یک از افراد کمیته مرکزی و هیئت سیاسی و دبیران درباره اعلامیه – تایید یا انتقاد از آن – به من مراجعه نکردند. اگر کسی به هیئت تحریریه مراجعه کرده است، من اطلاع نداشتم و الان هم ندارم.
بعد به شما زنگ زدم بگویم که علی جان من واقعا چنین چیزی خاطرم نیست و شما گفتید که در کنگره اتحاد جمهوری خواهان در خاطراتی که از دوره گذشته تعریف می کردی خودت این موضوع را گفتی. من گفتم واقعا من چنین موضوعی خاطرم نیست که در گنگره درباره آن صحبت کرده باشم. و بعد موضوع جلسه سه نفره در دفتر نشریه کاررا برایت تعریف کردم و گفتم نمی دانم چه کسی اعتراض کرده است و این اعتراض توسط چه کسی به هیئت تحریه منتقل شده است.
رفیق علی کشتگرعزیز
غرض از این یاداشت به هیچ عنوان این نیست که من به عنوان یکی از اعضای رهبری سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت، از زیر بارمسئولیت و خطاهای بزرگ و کوچک آن زمان شانه خالی کنم و بار همه اشتباهات را به دوش دیگر اعضای کمیته مرکزی وهیئت سیاسی و مشاورین بیندازم و بازی کی بود کی بود راه بیندازم. فکر می کنم این موضوع را شما نیز تصدیق می کنید. بارها اعلام کرده ام و باز اعلام می کنم که باراصلی مسولیت اتخاذ و پیش برد آن سیاست خطای حمایت و انتقاد یا اتحاد – مبارزه با حکومت جمهوری اسلامی – درسالهای 1359 – 1362 – بر دوش من و کمیته مرکزی وقت و مشاورین آن هست.
رفیق جان، به هرحال، آنچه من خاطرم است با تو درمیان گذاشتم، شما هر جور فکر می کنید و درست است ، حق دارید آنطور عمل کنید.
واما موضوع دیگری که می خواهم مطرح کنم زمینههای ایدولوژیک و سیاسی خطاهای ماست که شما در این مقاله و درمقالات قبلی ات نیز به آنها اشاره کرده اید.
شما در مقاله خود می نویسید: «این مساله در آن زمان به من نشان داد که تعصب ایدئولوژیک عواطف انسانی را چنان نابود می کند، که افراد نزدیک ترین همرزمان دیروز خود را با وجدان راحت قربانی می کنند». (موضوع انتقاد از هیئت تحریریه).
علی عزیز!
اولا در رابطه با آن تحلیل و تعرف از جمهوری اسلامی و آن خط مشی سیاسی 1359 -1362 همه ما مسئول هستیم.
ما به اشتباه به این نتیجه رسیده بودیم که: حکومت جمهوری اسلامی ماهیت ملی و ضدامپریالیستی دارد و در جهت آزادی و عدالت اجتماعی قرار دارد. در صورتیکه رژیم جمهوری اسلامی، رژیم ولایت فقیه بود. این رژیم ضددمکراتیک بود، جمهوری نبود و به دروغ نام جمهوری برآن گذاشته بودند و…
دوم اینکه همه ما(من وشما) به آن ایدئولوژی و آن تحلیل و آن سیاست اشتباه گرفتار بودیم. تیتر و سوتیتر اعلامیه اعدام سعید، نشانهای از این گرفتاری و تناقضات ماست. از این نمونهها کم نداشتیم. متاسفانه نمونههای فراوان بدتر از آن در نشریه کار 1360-1362 درباره اعدامها وجود دارد.
سوم اینکه 40 سال از آن کج بینی و کج رفتاریهای ایدئولوژیک و سیاسی می گذرد و به قول خودت بیشترین آن جوانان انقلابی و کم تجربه با نقد و انتقاد ایدئولوژیک و سیاستها ی آن زمان درس گرفته و چیزهای بسیاری آموخته اند، و در عمل تلاش می کنند آموختههایشان به کار بگیرند. البته لازم است همه ما هوشیار باشیم که خطاهای گذشته در اشکال و نامها و صف بندی کاذب دیگر تکرار نشود.
ختم کلام اینکه
باری، درشرایط سختِ مردم و میهنمان، انتظار از افرادی نظیر تو به عنوان یکی از چهرههای شناخته شده جپ ایران، تلاش بیشتر برای ایجاد امید واعتبار و همبستگی در صفوف چپ ایران و همبستگی ملی است.
—————————–
تصویر مقالهام در محکومیت جنایت اعدام سعید سلطانپور در نشریه کار
https://iran-archive.com/sites/default/files/sanad/fadaiian_aksariiat-115_0.pdf
زندهیاد سعید سلطانپور در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ به جوخه اعدام سپرده شد.
من به عنوان یکی از اعضای هیئت تحریریه نشریه “کار” مطلب زیر را نوشتم (که امروز هیچیک از نکات آن مگر محکوم کردن جنایت اعدام سعید سلطانپور را قابل دفاع نمیدانم). این مطلب با موافقت مسئول وقتِ نشریه، آقای جمشید طاهریپور منتشر شد. پس از انتشار این مطلب هیئت تحریریه کار مورد انتقاد کمیته مرکزی قرار گرفت، چرا که محکوم کردن اعدام سعید مغایر با مشی کمیته مرکزی دانسته میشد. دو شاهد از اعضای آن زمانِ کمیته مرکزی به درستی این حرف گواهی میدهند؛ آقایان مجید عبدالرحیمپور و جمشید طاهریپور (مسئول وقتِ نشریه کار).
حال پرسش این است: اگر آن مطلب مغایر با مشی کمیته مرکزی تلقی شد به این معناست که اکثریت اعضای کمیته مرکزی با آن مخالف بودهاند؛ این افراد چه کسانی بودهاند؟ در آن زمان آقای نگهدار پیشبرندهی اصلی خط انحلال سازمان در حزب توده شناخته میشد و عملا شخص اول کمیته مرکزی بود، اما هنوز به دبیرکلی انتخاب نشده بود. اگر ایشان با محکوم کردن اعدام موافق بوده، مخالفان این اقدامِ تحریریه کار، که در کمیته مرکزی اکثریت داشتند چه کسانی بودهاند؟