اشتراکات و تفاوت‌های گذار تحو‌ل‌طلبانه و گذار براندازانه

65g4dfg4 رضا علیجانی reza alijaniدر شماره پیشین میهن در باره زلزله بزرگ سیاسی که در ایران اتفاق افتاده  و دستاوردهای تا کنونی جنبش «زن، زندگی، آزادی» مقاله‌ای داشتم. عنوان این مقاله این بود:

«فرصت طلاییِ» مردم و «لحظه نگرانی» حکومت؛ یک شرایطِ قفل شده

این مقاله با این سه پاراگراف تمام می‌شد:

«من بدبین هستم. آیا ج.ا عقب‌نشینی می‌کند؟ البته عقب‌نشینی‌های غیررسمی و غیراعلامی مانند جمع کردن گشت ارشاد خواهد کرد(حتی گفته می شود جمع کردن گشت ارشاد از تیرماه مصوب بوده است). اما آیا می تواند رفرم های بن سلمانی بکند؟ آیا جرأت دارد که پایگاه اجتماعی اش را از اقشار سنتی به اقشار مدرن و طبقه متوسط فرهنگی تغییر دهد؟ بسیار بعید است. به چند دلیل: دگم ها و جزمیت های مذهبی و سیاسی اش، لجبازی ای که در شخصیت رهبرش وجود دارد و نیز به علت نوعی رفتار لومپنی که در نیروهای اطلاعاتی و امنیتی ج.ا وجود دارد. دیوارهای شهر اما  باید تبدیل به آینه دق ج.ا شود(که شده). آنها باید ببیند که «ننگ با رنگ پاک نمی‌شود.». خیزش اعتراضی تبدیل به یک «مبارزه مدنی با روش پارتیزانی» شده است؛ نامتقارن، غیرمتمرکز و نامنظم.

صحنه و لحظه کنونی یک «فرصت طلایی» برای مردم است؛ آن‌هایی که در خیابان هستند باید مرتب به آن برگردند، آنهایی (و مناطقی)که یک بار اعتراض صورت گرفته دوباره تجدید شود و آن‌هایی (و جاهایی) که تظاهرات نکرده‌اند به صحنه بیایند. نیروی سرکوب باید هم پخش و پلا و هم خسته شود. این یک «لحظه نگرانی» برای حکومت هم هست. سیستم سرکوب دیگر نمی‌تواند نیروهای سنتی جامعه را علیه معترضین بسیج کند و به کار بگیرد. شنیده می‌شود که در زنجان تعدادی از نیروهای انتظامی که از آمدن به خیابان برای سرکوب مردم خودداری کرده‌اند، بازداشت شده‌اند. هم‌چنین گفته می‌شود در تهران علاوه برنوجوانان کم سن و سال، اراذل و اوباش را حتی با آزادی از زندان برای سرکوب اعتراضات به کار گرفته‌اند.

پیش‌بینی آینده بسیار دشوار است؛ در وضعیت کنونی که شاهد استمرار کشمکش بین معترضین و نظام سرکوب هستیم تنها ورود عنصر تازه‌تری می‌تواند این صحنه را تغییر دهد. این عنصر می‌تواند یا اعتصابات عمومی و یا ریزش شدید نیروی سرکوب باشد.»

زور دو طرف به هم نمی‌رسد

گذار براندازانه اما با هر چه قطبی کردن فضا و طرح شعارها و رویکردهای هیجانی و بدون چشم انداز عملی واقع بینانه (و حتی بعضا غیرمسئولانه مانند تهدیدهای خشونت محور برای همه دست اندرکاران خرد و کلان حکومت و یا حتی به طور شگفت انگیزی طرح ضرورت حذف چپها و مذهبی ها و فعالان اتنیکی با برچسبهای اقتدارگرایانه)، می‌تواند با کمک به انسجام نیروهای درون حکومت و به خصوص نیروی سرکوبش از یکسو و نیز کاسته شدن از سرعت توان افزایی جنبش و پیوستن حداکثر اقشار به آن و یا ایجاد تشتتت و اختلاف بین صفوف جنبش از سوی دیگر، خواسته و ناخواسته بدان ضربه و حتی ضربات حیاتی وارد کند.

در فاصله این مدت صحنه سیاسی روشن تر شد؛ نه حکومت زورش میرسد که اعتراضات را تماما جمع کند(هر چند اعتراضات خیابانی را تا حد زیادی مهار کرده است، اما برخلاف سرکوبهای گذشته فضای مردم غیرسیاسی نشده و به عکس، کاملا سیاسی و ملتهب است و مردم معترض از هر فرصتی مثل مراسم تشییع یا هفتم یا چهلم قربانیان خشونت حکومت و حتی سالگرد تولد آنها برای دادن شعارهای اعتراضی بر مزارشان استفاده می کنند. شعارهای شبانه و شعارنویسی و نصب پلاکاردهای اعتراضی و آتش زدن بنرهای حکومتی و …هم  ادامه دارد)، و نه مردم زورشان رسیده که حکومت را جمع کنند. قرائن رفتاری نشان میدهد هم مردم از حکومت عبور کرده اند و هم حکومت از مردم.

حلقه محاصره افکار عمومی داخلی و بین المللی دور حکومت نیز مرتب تنگ تر شده است. ما شاهد بیشترین خشم و نفرت داخلی و بالاترین سطح مشروعیت زدایی بین المللی از حاکمان یا در واقع  حاکم اصلی ج.ا یعنی شخص علی خامنه ای هستیم.

سیر حوادث این چند ماه بیش از پیش نشان داد که ما در صحنه سیاست در ایران در حال طی کردن یک دوی ماراتن هستیم و نظرگاه های نزدیک بینانه ای که تصور یک انقلاب در حال وقوع و پیروزی، و یک دوی صدمتر و سرعتی، را نشان میدادند چقدر غیرواقع بینانه، اگر نگوییم غیرمسئولانه، بوده است.

حکومت بی‌چشم‌انداز و در بن‌بست

رفتار ج.ا اما نشان میدهد که قادر به حل هیچ کدام از بحران هایی که علت پیدایش نارضایتی های فزاینده و خشم و خیزش مردم شده نیست. نه نشانی از اصلاح سیاست داخلی دیده میشود و نه اصلاح سیاست خارجی و به تبع این دو هیچ چشم انداز ولو اندکی هم برای بهبود اوضاع اقتصادی وجود ندارد. همه شاخصهای اقتصادی بدون هیچ استثنائی نشانگر روزبروز وخیم تر شدن اوضاع و بدتر شدن شرایط زندگی اکثریت مردم ایران است. بنابراین زمینه های بروز اعتراضات نه تنها کاهش نیافته بلکه تشدید هم شده است. گرانی شتابان قیمت ارز و کاهش ارزش پول داخلی آژیر خطر افزایش دومینویی قیمتهای مایحتاج مردم را می دهد که تا شب عید پیش رو ممکن است مجددا فنرهای منقبض خشم جامعه را آزاد کند.

سر خَم قدغن! و نمونه درس آموز زاهدان

هیچ‌کس تحقیق و آمار مشخصی از دلایل به خیابان نیامدن قشر موسوم به خاکستری که کاملا با جنبش همدل است و آرزویش پایان فوری عمر ج.ا است، ندارد. تحلیل ها عمدتا جنبه شهودی و مبتنی بر تجارب سیاسی و  گزارش های میدانی غیرآماری است. من نیز بر همین مبنا ضرورت توان افزایی به جنبش را چندین و چند برابر موثرتر از حل مشکل راهبری جنبش می دانم. مشکل «اصلی» جنبش کنونی عدم تناسب قواست نه مسئله رهبری؛ معضل توان افزایی و نیروافزایی است.

در این سوی صف بندی نیز مردم پیام «سرخم قدغن!»، «زانوی غم قدغن!» و «ایستاده‌ایم تا پایان»، میدهند. غلیان خشم و نفرت مردم در گفتگوهای روزمره به وضوح رو به افزایش است. جامعه جنبشی و ناراضی و حکومت اصلاح ناپذیر، وضعیتی را پدیدار کرده که امکان فوران خشم از هر روزن کوچکی را قابل پیش بینی می کند.

در این میان نمونه زاهدان و خیابان همچنان در غلیان و جاری آن و استفاده رهبران و مردمان از همه «ظرفیت های سنت» می تواند برای همه جامعه ایران و بخشهای مدرن آن درس آموز باشد.

در زاهدان یک شخصیت مورد اعتماد محلی وجود دارد که در داخل  و در کنار مردمش قرار دارد. همچنین دارای شجاعت مدنی است. او مدتی از اصلاح طلبان برای تغییر وضعیت مردم کمک خواست، و بعد هم از اصول گرایان، ولی تغییر مهمی اتفاق نیفتاد. اتکای اصلی اقتصادی او نه به دولت و حکومت ایران (و یا دولتهای خارجی) بلکه به مردم خودش است.

در این منطقه همچنین مردم محلی، با باورهای اهل سنت، در اکثریت قرار دارند.  آنها دارای یک نهاد و پایگاه سنتی هم به نام نماز جمعه هستند. در آنجا از همه «ظرفیت‌های سنت» به نفع مردم استفاده می‌شود.

نیروهای مدرن جامعه ایران اما هنوز نهادهایی با آن استحکام و ریشه‌های عمیق (مثل احزاب، سندیکاها، نهادهای مدنی، دانشگاه و …)، ندارند.

جنبش اعتراضی در آنجا خشونت پرهیز است و علیرغم اینکه حکومت با فریبکاری های متعدد (مثل انتشار ویدئوهای جعلی)، خواست القاء کند که مردم مسلح‌اند، موفق نشد. «عدم خشونت» و «سلاح مظلومیت» در ایران از خشونت و آدم‌کشی اقتدارگرایان بُرنده‌تر و موثرتر است. همان‌طور که در زمان انقلاب معروف بود که خون بر شمشیر پیروز می‌شود اینک نیز جان بر گلوله پیروز خواهد شد.

جامعه مدنی سکولار بلوچستان نیز برخی نگاه‌های انتقادی‌اش را در پرانتز نگه داشته و به طور جدی از مولوی عبدالحمید حمایت می‌کند.

مولوی در یکی از نماز جمعه هایش گفت سفره های مردم نان ندارد و مردم گرفتارند. او افزود مردم آزادی می‌خواهند (کنار هم قرار دادن نان و آزادی بسیار مهم است). او همچنین گفت هر انسانی حقوق انسانی و شهروندی دارد، اعم از دین‌دار و بی‌دین؛ شیعه، سنی، بهایی و… (این موضع عبور از تنگ نظری‌های شریعت‌محور است). او همچنین گفت حاکمان قدرت مطلقه ندارند. پیامبر خدا نیز چنین نبود. حاکمان باید پاسخگوی مردم باشند. قوانین کشور باید عوض شود. و نهایتا گفت به جای دستگیری، شکنجه و اعدام به سخنان مردم گوش کنید.

الان هر 5 یا 10 نفری در خارج جمع شوند و ادعای رهبری و سخنگویی کنند آینده سیاسی شان را خواهند سوزاند. چون آنها ارتباط ارگانیکی با داخل ندارند تا مثلا فراخوانی بدهند و یا حرکت و جنبشی راه بیندازند. بنا براین بعد از یک تبلیغات و سر و صدای اولیه، به خاطر ناکارآمدی‌شان، هم در افکار عمومی داخلی و هم جهانی و بین دولتها، اعتبار و مشروعیت شان را از دست خواهند داد.  بر این اساس پیش بینی من این است که این همسویی توئیتری هم به خاطر عدم ارتباط با داخل و عدم توان سازماندهی، مشمول مرور زمان خواهد شد (همانند تجارب مکرر پیشین).

از آن سو اما بعد از کشتاردرمانی در زاهدان حالا استاندار را عوض کرده‌ و یک سپاه قدسی سرکوبگر را جایگزین کرده‌اند. او در مرحله اول با بگیر و ببند آغاز کرد. در طی یک هفته بیش از صد نفر بازداشت شده اند. در روز برگزاری نمازجمعه هم خیلی از راه ها را بسته اند که مردم از اطراف و اکناف به نماز جمعه نروند. قدم بعدی هم احتمالا سرکوب وسیع نمازگزاران معترض پس از خروج از محل خواهد بود. اما بعید است این روشها جواب بدهد و لقمه زاهدان در گلوی حکومت گیر کرده است. نه راه پس دارند و نه راه پیش.

نیروهای مدرن جامعه اما باید با درس‌گیری از فعال شدن همه ظرفیت‌های سنت در زاهدان بتوانند عملکرد مشابهِ موفق و مستمری داشته باشند. آنها باید تلاش کنند پایگاه های مدرن یعنی دانشگاه، اتحادیه های صنفی، مدنی، تشکلات سیاسی، جنبشهای اجتماعی و… را تقویت و مستحکم کرده و همچنان فعال نگه دارند.

قطار جامعه روی ریل درست خیابان افتاده و در حال حرکت است. مهم ترین مسئله کنونی توان‌افزایی و نفرافزایی این جنبش به طرق مختلف است. در این باره سخن بسیار می ماند.

مسئله رهبری و راهبری جنبش

در این مدت مسئله رهبری و راهبری جنبش به یک موضوع پر حرف و حدیث تبدیل شده و به نظر می رسد بسیاری در باره آن، با روانشناسی از این ستون به آن ستون فرج است، دچار اغراق شده اند. البته پر واضح است که برخورداری از نوعی رهبری و راهبری باعث تسهیل فعالیت و رشد هر جنبشی می شود، اما برجسته کردن و اصلی دانستن این عنصر به نظر نوعی برخورد غیرواقع بینانه با وقایع داخل ایران است. به صحنه نیامدن خیلی از ناراضیان همدل با جنبش نه به خاطر نداشتن رهبری و حتی چشم انداز مثبت و امیدوارکننده نسبت به آینده یعنی بر اساس نوعی هزینه-فایده عقلانی بلکه ناشی از ترس سرکوب و هزینه های سنگین ورود به فاز اعتراض خیابانی است.

این به آن معنا نیست که عناصر دیگر از جمله رهبری و یا چشم انداز نسبت به آینده اهمیت و نقشی ندارند بلکه به این معناست که عمده کردن این عنصر خطا و مبتنی بر یک تفسیر غیرواقع بینانه است. هیچ‌کس تحقیق و آمار مشخصی از دلایل به خیابان نیامدن قشر موسوم به خاکستری که کاملا با جنبش همدل است و آرزویش پایان فوری عمر ج.ا است، ندارد. تحلیل ها عمدتا جنبه شهودی و مبتنی بر تجارب سیاسی و  گزارش های میدانی غیرآماری است. من نیز بر همین مبنا ضرورت توان افزایی به جنبش را چندین و چند برابر موثرتر از حل مشکل راهبری جنبش می دانم.

بنابراین ضمن توجه به این که مسئله رهبری در جنبش‌های شبکه‌ای از جنس دیگری است، ما باید به این نقیصه در حد خودش بها بدهیم نه بیشتر. مشکل «اصلی» جنبش کنونی عدم تناسب قواست نه مسئله رهبری؛ معضل توان افزایی و نیروافزایی است.

برهمین است که معتقدم با توئیت مشترک برخی مشاهیر و سلبریتی‌های سیاسی، مدنی، هنری و ورزشی در ابتدای سال جدید میلادی باید «بدون اغراق و بدون تخریب» برخورد کرد.

در تحلیل نهایی در باره امر رهبری و راهبری (چه فردی و چه جمعی)، باید گفت «هرکس بتواند سازماندهی کند، به طور طبیعی رهبری هم خواهد کرد». بنابراین توصیه‌ام به بعضی دوستان ملی و چپ، که با برخی همگرائی‌های ولو توئیتری منفی برخورد می‌کنند، این است که به جای تخریب و کار سلبی، خودشان کار ایجابی بکنند.

ما باید از هر همسویی و همکاری بین ایرانیان، در هر طیف و گرایشی، که اتفاق می‌افتد استقبال و برایش اسفند دود کنیم!

در مطلب کوتاهِ (جدا، جدا توئیت شده) از تعابیر مثبتی چون همبستگی، سازماندهی و پیروزی در سال پیش رو استفاده شده است. از اینجا به بعد این تعابیر دستخوش تفسیرها و بعضا آرزواندیشی‌هایی شده است.

برخی از توئیت کنندگان (مثل خانم فراهانی) گفتند این ائتلاف نیست، ائتلاف بین احزاب است. من اصلا سیاسی نیستم.  بعضی هم (مثل آقای اسماعیلیون) معتقدند هر جمعی در خارج باید مشروعیت اش را از داخل بگیرد(در مصاحبه با ژیار گل در بی‌بی‌سی).

برخی نیز به گونه‌ای برخورد می‌کنند که گویا قرار است این عده جنبش را رهبری و یا پیش دول خارجی نمایندگی کنند. این برخورد می تواند برخوردی هیجانی و نزدیک بینانه، بر اساس یک پیش فرض نادرست باشد؛ این که گویا ایران در حال انقلاب است و این انقلاب نیازمند رهبری، سخنگویی و نمایندگی است. در حالی که ما در واقعیت سیاست در ایران در حال یک ماراتن هستیم نه دوی صد متر و سرعتی.

این جمع حداکثر می‌تواند «بلندگو»ی بخشی از جنبش، باشد نه نماینده و «سخنگو»ی آن که مشروعیتش باید از داخل بیاید.

الان هر 5 یا 10 نفری در خارج جمع شوند و ادعای رهبری و سخنگویی کنند آینده سیاسی شان را خواهند سوزاند. چون آنها ارتباط ارگانیکی با داخل ندارند تا بنا به کلمه «سازماندهی» که در متن توئیت آمده مثلا فراخوانی بدهند و یا حرکت و جنبشی راه بیندازند. بنا براین بعد از یک تبلیغات و سر و صدای اولیه، به خاطر ناکارآمدی‌شان، هم در افکار عمومی داخلی و هم جهانی و بین دولتها، اعتبار و مشروعیت شان را از دست خواهند داد.

بر این اساس پیش بینی من این است که این همسویی توئیتری هم به خاطر عدم ارتباط با داخل و عدم توان سازماندهی، مشمول مرور زمان خواهد شد (همانند تجارب مکرر پیشین).

در تحلیل نهایی در باره امر رهبری و راهبری (چه فردی و چه جمعی)، باید گفت «هرکس بتواند سازماندهی کند، به طور طبیعی رهبری هم خواهد کرد». بنابراین توصیه‌ام به بعضی دوستان ملی و چپ که با این رخدادها منفی برخورد می‌کنند این است که به جای تخریب و کار سلبی، خودشان کار ایجابی بکنند.

اما دوی ماراتن کنونی به خاطر جامعه ناراضی و جنبشی ایران و اصلاح‌ناپذیری حکومت به اشکال مختلف ادامه خواهد داشت تا روزی که تناسب قوا به نفع اکثریت مردم ایران و پیروزی آنها دگرگون شود.

اشتراکات و تفاوت‌های گذار تحو‌ل‌طلبانه و گذار براندازانه

اینک به نظر می رسد با بن بست اصلاحات درون حکومتی، ضرورت گذار از ج.ا به یک حکومت عرفی و دموکراتیک به یک وجدان جمعی و نقطه اشتراک بخش کثیری از نیروهای سیاسی و مدنی و اقشار مختلف مردم تبدیل شده است. اما در رابطه با گذار شاهد دو دیدگاه کلان هستیم که هر یک ضروریات و پیامدهای الزامی خاص خودش را دارد و هر نظرگاهی از منظر خویش به جنبش کنونی و بایدها و نبایدهای آن می پردازد. این دو نگاه عبارتند از «گذار براندازانه»  و «گذار تحول‌طلبانه».

اینک به نظر می رسد با بن بست اصلاحات درون حکومتی، ضرورت گذار از ج.ا به یک حکومت عرفی و دموکراتیک به یک وجدان جمعی و نقطه اشتراک بخش کثیری از نیروهای سیاسی و مدنی و اقشار مختلف مردم تبدیل شده است. اما در رابطه با گذار شاهد دو دیدگاه کلان هستیم که هر یک ضروریات و پیامدهای الزامی خاص خودش را دارد و هر نظرگاهی از منظر خویش به جنبش کنونی و بایدها و نبایدهای آن می پردازد. این دو نگاه عبارتند از «گذار براندازانه»  و «گذار تحول‌طلبانه».

گذار براندازانه به «همه مردم علیه همه حکومت» و تا حد زیادی روی «شکست حکومت به هر قیمت» متمرکز است. بدین ترتیب به طور طبیعی و منطقی باید همه مسائل را در رابطه با این مسئله قطبی سازی کرد و وقایع را براساس این دوقطبی تا پیروزی نهایی پیش برد.

نگاه دیگر ضمن این که معتقد است باید تلاش کرد حداکثر نیرو را برای گسترده ترین مواجهه با حکومت آماده و بسیج کرد اما نقشه راهش برای گذارِ، «فرسایش از پایین و ریزش از بالا»ست. بدین ترتیب که سیاستها، تاکتیکها، شعارها و رویکردهای جنبش باید به گونه ای باشد که اولا بتوان حداکثر نیروافزایی از قشر خاکستری جنبش را سامان داد و از هزینه های احتمالی همراهی آنان با جنبش و احیانا از برخی نگرانی های بخشهایی از آنها برای آینده کاست و از سوی دیگر باید تلاش کرد بخش هایی از نیروهای درون سیستم را دچار ریزش کرده و با جنبش همدل و همسو نمود و یا باعث شد بخش قابل توجهی از آنها حداقل به نقطه سکوت و عدم همراهی با حکومت و نیروی سرکوبش برسند، با این محاسبه که پیروزی جنبش به زیان آنها نخواهد بود. بدین ترتیب دور حکومت و دیکتاتور مطلقه و نیروی سرکوبش مرتب خلوت تر خواهد شد.

بر اساس این دیدگاه باید حداکثر تلاش را برای عدم دو قطبی های غیر ضرور بکار برد. مثل دوقطبی های مذهبی و غیر مذهبی، و یا بر اساس سوابق پیشینی افراد اگر آنها امروز با جنبش همدل و همسو و هم صدا هستند و یا فریزشدگی تاریخی روی مقاطع تاریخی همچون 28 مرداد، انقلاب 57، دهه شصت و نظایر آن.

معنای عملی این رویکرد این است که ما باید سعی کنیم تا حد امکان صف حکومت را متشتت تر کنیم و تا جایی که بخشهایی از روحانیت، نظامیان و افراد سیاسی که قبلا یا فعلا هنوز در حکومت هستند را نسبت به جنبش و  آینده احتمالی آنها خوش بین کنیم. در این صورت به جز کسانی که دست به جنایت یا غارت زده اند، بقیه احساس امنیت خاطر خواهند داشت که در صورت نبود ج.ا آنها هست و نیست‌شان را از دست نخواهند داد. این نکته برای یک گذار تحول طلبانه بسیار مهم است. در این منظر فشار جنبش و تغییر تدریجی تناسب قوا بخشهایی از حکومت را به خاطر هراس از آینده و بر مبنای مصلحت اندیشی و هزینه-فایده کردن های فردی وادار به مصالحه با جنبش و یا حداقل سکوت در برابر پیروزی آن و فروپاشی حکومت خواهد کرد.

بدین ترتیب شعارها و یا رفتارهایی که بخشهایی از جامعه و یا حتی بخشهایی از حکومت را بترساند که در صورت فروپاشی ج.ا، آنها به تیرهای چراغ برق آویزان خواهند شد و جان و مال شان را از دست خواهند داد، همچون سم کشنده و یک مانع جدی برای پیش‌روی جنبش به سمت پیروزی است.

از طرف دیگر باید با رعایت حداکثر تاکتیکها و شعارها و رویکردها صف جنبش را منسجم تر و همبسته تر کرد. حداکثر خواهی و به ویژه «خود مرکز بینی» که عارضه تاریخی نیروهای سیاسی در ایران است بیماری مزمنی است که علاجش سخت و دشوار است. اما جوانان این جنبش تاکنون درسهای بزرگی برای گذر از این بیماری تاریخی ارائه کرده‌اند.

براین اساس تلاش برای حذف هر نیروی سیاسی از مشروطه خواه گرفته تا چپ و ملی که افراطیونی از دو سوی طیف نیروهای گسترده مخالفان ج.ا، بدنبال آن هستند نیز یک سم کشنده و مانع و بازدارنده برای پیش‌روی جنبش است.

در چارچوب رویکرد گذار تحول‌طلبانه ما باید سعی کنیم تا حد امکان صف حکومت را متشتت تر کنیم و تا جایی که بخشهایی از روحانیت، نظامیان و افراد سیاسی که قبلا یا فعلا هنوز در حکومت هستند را نسبت به جنبش و  آینده احتمالی آنها خوش بین کنیم. در این صورت به جز کسانی که دست به جنایت یا غارت زده اند، بقیه احساس امنیت خاطر خواهند داشت که در صورت نبود ج.ا آنها هست و نیست‌شان را از دست نخواهند داد. این نکته برای یک گذار تحول طلبانه بسیار مهم است. در این منظر فشار جنبش و تغییر تدریجی تناسب قوا بخشهایی از حکومت را به خاطر هراس از آینده و بر مبنای مصلحت اندیشی و هزینه-فایده کردن های فردی وادار به مصالحه با جنبش و یا حداقل سکوت در برابر پیروزی آن و فروپاشی حکومت خواهد کرد.

در امتداد همین نکات است که هر گونه هژمونی طلبی فردی و جریانی و یا نگاه از بالا و بیرون به جامعه و نیروهای سیاسی یک خطای بزرگ و مانع راهبردی است. برخی فکر می کنند جامعه ایران یک جامعه توده‌وار و نیازمند رهبری، فردی یا جمعی، از بالاست که توده ها را رهبری کند. این تلقی از جامعه ایران از اساس بر خطاست. جامعه ایران یک جامعه مجمع الجزایری است نه توده وار. ما نیازمند پیوندهای افقی- عمودی (به عبارتی جدولی) بین این مجمع الجزایر(نیروهای صنفی و مدنی و روشنفکری و بخشی از آن هم فعالان و جریانات سیاسی، و همه اینها به صورت جمعی و تشکیلاتی و یا شخصیت‌ها و مشاهیر منفرد)، هستیم.

حال دو نظر گاه گذار تحول‌طلبانه و گذار براندازانه هر یک نقشه راهی طبیعی یا ترجیحی بر اساس مبانی خویش دارند.

مثلا جبهه ملی داخل ایران از چند سال پیش نقشه راهی چند وجهی مثل آزادی همه زندانیان عقیدتی و سیاسی، آزادی رسانه ها و احزاب و اتحادیه ها و بالاخره انتخابات آزاد زیر نظر هیئتی مورد اعتماد ملت برای مجلس موسسان قانون اساسی داده اند (اخیرا نیز مسئله تشکیل کنگره ملی در داخل کشور  را مطرح کردند).

گذارطلبی براندازانه اما معتقدند گذار از ج.ا  تنها از طریق اعتراض و اعتصاب و انقلاب امکانپذیر است.

رویکرد تحول‌خواهانه برای گذار معتقد است زمان و نحوه گذار تابع تناسب قوا و تغییر تدریجی آن به نفع مردم است. بنابراین نمی‌توان گذار را تک نسخه ای کرد و از قضا باید آن را چند سناریویی دید و از هم‌اینک هم سناریوی ترجیحی خود را مشخص کرده و آن را تقویت نموده و یا در مسیر تحقق آن پیش رفت.

از یک منظر راهبردی، گذار تحول‌خواهانه مانعی برای گذار براندازانه ایجاد نمی‌کند بلکه با تکیه بر ضرورت تغیر توازن قوا و فرسایش از پایین و ریزش از بالا جامعه را ،شاید به صورت واقع بینانه تری، به گذار موفقیت آمیز نزدیک می‌کند.

اما گذار براندازانه با هر چه قطبی کردن فضا و طرح شعارها و رویکردهای هیجانی و بدون چشم انداز عملی واقع بینانه (و حتی بعضا غیرمسئولانه مانند تهدیدهای خشونت محور برای همه دست اندرکاران خرد و کلان حکومت و یا حتی به طور شگفت انگیزی طرح ضرورت حذف چپها و مذهبی ها و فعالان اتنیکی با برچسبهای اقتدارگرایانه)، می‌تواند با کمک به انسجام نیروهای درون حکومت و به خصوص نیروی سرکوبش از یکسو و نیز کاسته شدن از سرعت توان افزایی جنبش و پیوستن حداکثر اقشار به آن و یا ایجاد تشتتت و اختلاف بین صفوف جنبش از سوی دیگر، خواسته و ناخواسته بدان ضربه و حتی ضربات حیاتی وارد کند.

ضمن اینکه؛ گذارطلبان تحول‌خواه برخورد درازمدت و مسئولانه تری نسبت به آینده پس از گذار و ایران و مردمانش پس از حذف ج.ا دارند. آنها می خواهند تا حداکثر ممکن همه مردمان ایران خودشان را در آن آینده سهیم و در صلح و رفاه ببینند و هراسی نسبت به آینده و اینکه سرکوب شوند و یا دوباره شاهد شکل گیری استبداد و نظام غارتی و رانتی جدیدی باشند، نداشته باشند. اکثر ایرانیان اهل آرامش و صلح و صفا هستند و آرزویشان دست به دست هم دادن به مهر و میهن خویش را کنیم آباد است.

از طرف دیگر باید با رعایت حداکثر تاکتیکها و شعارها و رویکردها صف جنبش را منسجم تر و همبسته تر کرد. حداکثر خواهی و به ویژه «خود مرکز بینی» که عارضه تاریخی نیروهای سیاسی در ایران است بیماری مزمنی است که علاجش سخت و دشوار است. اما جوانان این جنبش تاکنون درسهای بزرگی برای گذر از این بیماری تاریخی ارائه کرده‌اند. براین اساس تلاش برای حذف هر نیروی سیاسی از مشروطه خواه گرفته تا چپ و ملی که افراطیونی از دو سوی طیف نیروهای گسترده مخالفان ج.ا، بدنبال آن هستند نیز یک سم کشنده و مانع و بازدارنده برای پیش‌روی جنبش است.

همچنین؛ کشور و فضای اجتماعی، سیاسی، امنیتی ایران در دوران گذار باید شاهد کمترین هزینه و لطمات باشد. باید حداکثر تلاش و همکاری جمعی را بکار گرفت که  خلأ قدرت و ناامنی مترتب بر آن وضیعت هرج و مرج و فروپاشی سامانه های اداری و انتظامی را به همراه نداشته باشد.

تونس بهترین الگوی بهار عربی است. ما خیلی شانس بیاوریم می توانیم گذاری شبیه به آن داشته باشیم. اما  سرنوشت تلخ تونس پس از گذار نیز برای ما بسیار درس آموز است. در نگاه تحول‌خواهانه برای گذار، موضوع پس از گذار و  الزامات و ضرورتهای یک رویکرد مسئولانه و ملی نیز به اندازه خود گذار اهمیت دارد.

بدین ترتیب نیروهای دوراندیش و اتاق فکرهای فعالان ملی و وطندوست نباید به مسئله گذار تنها به عنوان یک مفر و از این ستون به آن ستون فرج است نگاه کنند. هر چند نجات از جهنم ج.ا خود یک امر بسیار بسیار حیاتی است، اما در نظر نگرفتن تجارب پیشین تاریخی خودمان و یا دیگر ملل نیز می‌تواند یک غفلت بلاهت آمیز و تکرار اشتباهات گذشته باشد