واپسین راه نجات

-

keshtgar-akbareinدر روزهای پایانی خرداد ۱۴۰۰ و در میان بحث‌ها پیرامون مشارکت یا عدم مشارکت در نمایش انتخابات، یکی از شعارها تشبیه آهنگینِ ۲۸ خرداد به ۲۸ مرداد بود. این تشبیه از آن رو مقبول افتاد که آنچه روی می‌داد دورترین چیز از یک انتخابات و نزدیکترین چیز به یک کودتا بود. حذف آخرین امکان‌های رقابت و حتی اخراج اصولگرایانی که به علت نزدیکی‌شان به رهبری تصوری از رد صلاحیت‌شان وجود نداشت نخستین تصویری که به ذهن‌ها متبادر می‌کرد کودتا بود.

این درست است که انتخابات در جمهوری اسلامی در هیچ دوره‌ای (جز تا حدودی در مجلس اول) آزاد نبوده است اما همیشه نوعی از رقابت در انتخابات در نظر گرفته می‌شد تا علاوه بر حفظ ظاهر جمهوریت، بتوان طیف‌های بیشتری را در حد ظرفیت ولایت مطلقه، در دائره نظام نگه داشت. این بار اما تمام محاسبات پیشین تغییر کرد تا یک فرد مشخص بدون یک درصد ریسک به ریاست قوه مجریه برسد و به اصطلاح نظام یکدست شود. در چنین وضعیتی این مقاله بنا دارد به این پرسش‌ها بپردازد؛ چرا و با کدام ملاحظات داخلی و بین‌المللی، نظام به این جمع‌بندی رسیده که دیگر ظرفیت حفظ ویترین را هم ندارد و ضروری می‌بیند مهره‌ای ذوب در ولایت مانند ابراهیم رئیسی را بر کرسی ریاست جمهوری بنشاند حتی اگر ایران و جهان او را به عنوان یکی از عاملان کشتار زندانیان سیاسی بشناسند؟ آیا این سرعت و صراحت در یکدست‌سازی دولت و مجلس به ثمر می‌رسد و نقشه‌ی شرایط کنونی کشور، به ویژه شرایط اقتصادی و اجتماعی، امکانی برای تعبیر خواب‌های نظام باقی می‌گذارد؟ و سرانجام راه برون‌رفت از این وضعیت فرسایشی و خروج از این بحران کهنه که اینک به ا‌وج وخامت رسیده است چیست؟ 

بازخوانی بحران

از روز تولد جمهوری اسلامی همواره دو گرایش متضاد در آن وجود داشته است. یکی گرایش مذهبی تبعیض آلود تقسیم ملت به خودی و غیر خودی و تکیه به سرکوب وحشیانه مردم در داخل و اصرار بر صدور انقلاب به کشورهای دیگر به هر قیمت و دیگری گرایشی که طرفدار متعارف شدن حکومت و عادی شدن روابط آن با همه کشورهای جهان بوده است. گرایش اول که ناشی از ایدئولوژی ولایی است همواره در جمهوری اسلامی غلبه داشته است حتی اگر در دوره‌هایی کوتاه برای تحقق خواسته‌هایش با موانعی روبه‌رو بوده اما در نهایت توانسته به مقصود و مقصدش برسد.

هر دو رهبر جمهوری اسلامی در ۴۳ سال گذشته همواره کوشیده‌اند نیروهای مخالف صدور انقلاب (اصلاح‌طلبان و میانه‌روها) را به حاشیه برانند. سقوط دولت بازرگان، عزل بنی صدر، مخالفت‌های خامنه‌ای با دولت خاتمی و ایستادگی در برابر مصوبات مجلس ششم،  برکشاندن احمدی‌نژاد، رویارویی با هاشمی رفسنجانی و مخالفت او و نزدیکانش که “هسته اصلی قدرت” را تشکیل می‌دهند با دولت روحانی در سالهای گذشته همگی بیانگر تضاد بین دو گرایش پیش‌گفته بوده است.

حذف تمام نامزدهای اصلاح طلب و میانه رو در آخرین انتخابات مجلس در اسفند ماه ۹۸ و حذف همه گرایش‌های میانه رو و حتی اصول‌گرایان کمتر تندرو در انتخابات اخیر ریاست جمهوری بدین منظور صورت گرفت که یکبار برای همیشه گرایش مخالف صدور انقلاب و تعامل و نزدیکی با غرب بطور کامل در حکومت اسلامی ریشه کن شود و فقط طرفداران افراطی سرکوب در داخل و صدور انقلاب و دشمنی با غرب در هرم قدرت باقی بمانند. چرا که هسته اصلی قدرت به رهبری خامنه‌ای دیری است به این نتیجه رسیده است که سیاست تسامح در داخل و تعامل با غرب و کنار گذاشتن استراتژی صدور انقلاب به استحاله جمهوری اسلامی و نابودی جوهر”انقلابی” آن می انجامد و این سرنگونی نرم جمهوری اسلامی است.

حذف تمام نامزدهای اصلاح طلب و میانه رو در آخرین انتخابات مجلس در اسفند ماه ۹۸ و حذف همه گرایش‌های میانه رو و حتی اصول‌گرایان کمتر تندرو در انتخابات اخیر ریاست جمهوری بدین منظور صورت گرفت که یکبار برای همیشه گرایش مخالف صدور انقلاب و تعامل و نزدیکی با غرب بطور کامل در حکومت اسلامی ریشه کن شود و فقط طرفداران افراطی سرکوب در داخل و صدور انقلاب و دشمنی با غرب در هرم قدرت باقی بمانند. چرا که هسته اصلی قدرت به رهبری خامنه‌ای دیری است به این نتیجه رسیده است که سیاست تسامح در داخل و تعامل با غرب و کنار گذاشتن استراتژی صدور انقلاب به استحاله جمهوری اسلامی و نابودی جوهر”انقلابی” آن می انجامد و این سرنگونی نرم جمهوری اسلامی است.

اینک دولت رئیسی، مجلس، دستگاه قضایی و همه نهادهای ریز و درشت زیر نظر خامنه ای در پیشبرد سیاستهای کلان نظام که همانا ادامه دشمنی با غرب و صدور انقلاب به هر قیمت است همراه و هماهنگ شده‌اند. بنابراین سیاست خارجی نه شرقی نه غربی سالهای نخستین جمهوری اسلامی در سالهای گذشته گام به گام به سیاست خارجی اتکاء به شرق (چین و روسیه) و تشدید خصومت با غرب بویژه با آمریکا استحاله پیدا کرده و ناف جمهوری اسلامی را بیش از پیش به دولتهای چین و روسیه پیوند زده است تا جایی که نه فقط سیاست خارجیِ نه شرقی نه غربی، بلکه استقلال کشور نیز از معنای خود تهی شده است.

بر این سیاهه باید رؤیاهای منطقه‌ای جمهوری اسلامی را که با اهداف غرب در تضاد و با منافع روسیه و چین سازگار است نیز افزود. «ترجیح میدان بر دیپلماسی» اعترافی تاریخی بود که پس از انتشار فایل صوتی جواد ظریف باعث واکنش خشمگینانه خامنه‌ای شد اما نه به این علت که ظریف رازی نهان را آشکار می‌کرد، دلیل آن خشم و واکنش، تایید و امضای رسمی وزیر خارجه بر تحلیلی بود که سالها کنشگران و ناظران شرایط ایران بر آن تاکید می‌کردند و نگرانش بودند، آنهم در شرایطی که کشورهای «میدان» از اینکه میدان دخالت‌های جمهوری اسلامی شده‌اند ناراضی‌اند و به عنوان نمونه دهها نماینده و وزیر و فعال سیاسی در لبنان با تندترین عبارت‌ها از دخالت‌های جمهوری اسلامی انتقاد می‌کنند و دولت و مجلس عراق با ایجاد محدودیت‌ها هر بار یکی از راههای امتداد ایران در عراق را می‌بندد و دستگاه قضائی این کشور چهره‌های ارشد الحشد الشعبی (بازوی نظامی ایران در عراق) را بازداشت و یا متهم به نقض قوانین یا ارتکاب جنایت می‌کند. این حضور پرهزینه و کم‌فائده و اعتراضات داخلی به پیامدهای این سیاست خارجی اما نه تنها باعث نشد جمهوری اسلامی ضرورت تغییر در رفتارش را بپذیرد و نقطه پایانی بر قربانی کردن دیپلماسی به پای میدان بگذارد بلکه سیاست‌هایش را رادیکالتر و البته پریشان‌تر از گذشته به پیش می‌برد.

تنها یک نمونه از این اصرار توام با پریشانی، گزارش روزنامه منطقه‌ای «العربی‌الجدید» است که در ایران دفتر و خبرنگار رسمی دارد و قبلا بارها با مقامات ایرانی مصاحبه کرده و حتی سرمقاله اختصاصی از ظریف چاپ کرده است. این روزنامه طی گزارشی از تحولات پس از ترور قاسم سلیمانی در عراق و ناکامی فرمانده جدید سپاه قدس (قاآنی) در اقناع نیروهای عراقی برای ادامه حمله به آمریکایی‌ها، به تازگی خبر داده است که افزایش و شدت حملات اخیر به آمریکایی‌ها در عراق با دستور فرمانده سپاه قدس نبوده؛ بلکه شخص حسین طائب (رئیس اطلاعات سپاه) به عراق رفته، گروه‌ها را جمع کرده و دستور حمله داده است! این روزنامه با اشاره به ناکامی مذاکرات هسته‌ای، از سیاست‌های جمهوری اسلامی نیز انتقاد کرده و هشدار داده که ایران دارد با آینده‌ی تمام منطقه بازی می‌کند.

اکنون دیگر همه می‌دانند حل بحران وخیم اقتصادی که به بیکاری و فقر عمومی دامن زده، به سیاست‌های منطقه‌ای و بین‌المللی گره خورده است اما با اصرار بر ادامه استراتژی شکست خورده‌ی گذشته، هیچ چشم‌اندازی برای توافق بر یک راه حل و خروج از بحران وجود ندارد.

جلسه رأی اعتماد مجلس به وزرای پیشنهادی ابراهیم رئیسی یک نمونه روشن است؛ تمام وزرا نه به دانش و تجربه که با کارنامه انقلابی‌شان در مجلس معرفی شده‌اند. ابراهیم رئیسی حتی در معرفی وزیر پیشنهادی بهداشت گفت «اگر از هر کس در بهداشت و درمان بپرسید او را فردی انقلابی می‌شناسد که به نظام وفادار بوده است»! مثلا هنگامی که «امیرعبداللهیان» دیپلمات اخراجی دوران ظریف، به عنوان وزیر خارجه رئیسی در مجلس سخن گفت تا خود را معرفی کند سخنانش بیشتر به فرستاده‌ی سپاه قدس شباهت داشت تا نامزد وزارت خارجه، اما حتی او نیز وقتی خواست درباره جمع میان میدان و دیپلماسی توضیح دهد تاکید کرد بدون رفع تحریم‌ها دیپلماسی پیش نخواهد رفت، زیرا او نیز احتمالا در خلوتش دریافته که تعارض امیال رهبری با منافع ملی به نقطه‌ای رسیده که دیگر جمع میان وزیر خارجه رهبری بودن و وزیر خارجه مردم بودن ممکن نیست.

به این ترتیب باید گفت که جمهوری اسلامی ۴۳ سال پس از تولد، اینک با توسل به نگرش توتالیتاریستی مذهبی در همه سیاستهای خارجی و داخلی افراطی‌تر و ارتجاعی‌تر شده و در نتیجه هم ایران و هم منطقه را ناامن‌تر کرده است. همزمان از هر گونه استعداد تعامل با آمریکا و متحدان آن در سیاست خارجی و گشایش فضا در داخل تهی شده است. و این همه در شرایطی است که بحران اقتصادی، بیکاری فزاینده، گرانی و تورم، بحران وخیم زیست محیطی، و بی کفایتی مطلق در مهار کرونا و فرار مغزها و سرمایه‌ها از کشور ابعاد بی سابقه‌ای پیدا کرده است.

میز بزرگ، کار کوچک

برای آن که این مسیر فاجعه بار ایران را تکه تکه و متلاشی نکند، فقط یک راه وجود دارد و آن دست شستن توده های مردم و روشنفکران از هر گونه توهم نسبت به اصلاح از بالا (که البته بطور عمده اتفاق افتاده و تحریم بی‌سابقه‌ی انتخابات شاهد این مدعاست) و همراه شدن بی قید و شرط همه ایرانیان مخالف این حکومت قرون وسطایی در مسیر رهائی از شر جمهوری اسلامی است.

راه برون رفت از این بحرانهای مرگبار سیاست خارجی مبتنی بر صلح و دوستی با همه کشورهای جهان، کنار گذاشتن کامل استراتژی صدور انقلاب، گشایش فضای سیاسی کشور و ایجاد شرایطی است که به ورود مستمر سرمایه‌های خارجی و سرمایه گذاری در همه عرصه های صنعتی، خدماتی، گردشگری، کشاورزی و غیره منجر شود و ایران را در مدار توسعه و حل بحران‌ها قرار دهد. اما می بینیم که رهبران جمهوری اسلامی در مواجهه با شرایط وخیم داخلی و بین المللی کشور راهی صددرصد مغایر با منافع و مصالح ایران و مردمانش انتخاب کرده‌اند. در واقع آنها حرکت خود را در مسیری که به این بحرانهای مرگبار انجامیده شتاب بخشیده‌اند که نتیجه آن کشاندن جامعه ایران به سوی فقر و بدبختی هرچه بیشتر و هرج و مرج و تلاشی خواهد بود.

برای آن که این مسیر فاجعه بار ایران را تکه تکه و متلاشی نکند، فقط یک راه وجود دارد و آن دست شستن توده های مردم و روشنفکران از هر گونه توهم نسبت به اصلاح از بالا (که البته بطور عمده اتفاق افتاده و تحریم بی‌سابقه‌ی انتخابات شاهد این مدعاست) و همراه شدن بی قید و شرط همه ایرانیان مخالف این حکومت قرون وسطایی در مسیر رهائی از شر جمهوری اسلامی است.

همراه شدن هرگز به معنی کنار گذاشتن تمایزات و تفاوت‌های فکری و سیاسی نیست، بلکه صرفا به مفهوم درک شرایط وخیم و خطرناک کشور و قبول این واقعیت عریان است که همه ما ایرانیان از هر عقیده و گرایشی در رهایی ایران از چنگال رژیمی که در عمق ماهیت و مبانی، تفاوتی با طالبان و داعش و سایر جریانات جهادی ندارد، ذینفع هستیم و تنها راه باقی‌مانده این است که اختلاف‌های سیاسی وعقیدتی‌مان را تحت الشعاع نقاط مشترکمان، بلکه نقطه‌ی مشترک‌مان قرار دهیم.

به عبارت دیگر خلاصی از وضع موجود، نیازمند یک میز بزرگ و یک کار کوچک است. مراد از کوچکیِ کار نه آسانی آن، که حداقلی بودنِ آن است و مراد از میز بزرگ، فضایی است که طیف‌های متنوع و متکثر ایرانیان بتوانند گرد آن جمع شوند. این اشتراک حداقلی البته نیازمند گفتمان مشترک است و گفتمان مشترک برای رهایی از جمهوری اسلامی جز با گفتگو و تعامل و پرهیز از رقابت‌های بیهوده‌ی میان‌گروهی (که طی چهار دهه گذشته باعث اتلاف زمان و انرژی، و مانع همکاری و همراهی و تمرکز بر اشتراک حداقلی شده) امکان‌پذیر نیست. چنین اراده و عملی، انرژی‌های خفته در متن جامعه را بیدار و مردم ناامید را نیز امیدوار می‌کند و فرصت‌های تازه می‌آفریند.

اغراق نیست اگر بگوییم ماندگاریِ تا به امروزِ این نظام با این حجم از جهل و فساد، نتیجه فقدان همراهی و همکاری طیف وسیع و متکثر مخالفان است که نتوانسته‌اند اعتماد توده‌های آماده به نافرمانی مدنی را به دست آورند.

این ضرورت اگرچه از همیشه فوری‌تر است اما از همیشه ممکن‌تر نیز هست؛ در پشت ظاهر این نظام یکدست که انتخابات را به نمایشنامه و دولت را به سربازخانه تبدیل کرده، شکننده‌ترین وضعیت در میان نیروهای دیروز نظام نیز دیده می‌شود. حالا دیگر تنها مخالفان نظام یا منتقدان رادیکالش نیستند که به فساد سیستماتیک، پایان جمهوریت و قتل عام حاصل از مدیریت رسوای کرونا معترض‌اند. طیفی از اصولگرایان و وفاداران به رهبری نیز در شبکه‌های اجتماعی به این قافله پیوسته‌اند و پاسخی نیافته‌اند. در میان این طیف‌ها وقتی تعداد پرسش‌ها از پاسخ‌ها بیشتر و بیشتر شود، خودِ نظام از درون مبتلا به بزرگترین بحران می‌شود و انسجامش به هم می‌ریزد و رقابتِ پیچیده در درون مافیای حاکم آن را روز به روز نامنسجم‌تر می‌کند تا جایی که مرگِ حلقه‌ی وصل این مافیاها و شکنندگیِ ناشی از بی‌اعتمادیِ ملی و بین‌المللی، شرایطی را رقم می‌زند که اگر آن عزم، جزم نشود و واپسین راه نجات ایران در صدر مطالبات و فراتر از اختلافات قرار نگیرد در روز مبادا تک تک شخصیت‌های حقیقی و حقوقی تاثیرگذار، در ویرانی فردای ایران متهم و مسئول‌اند.

اغراق نیست اگر بگوییم ماندگاریِ تا به امروزِ این نظام با این حجم از جهل و فساد، نتیجه فقدان همراهی و همکاری طیف وسیع و متکثر مخالفان است که نتوانسته‌اند اعتماد توده‌های آماده به نافرمانی مدنی را به دست آورند.