گفتگوی ملی پیرامون قرارداد اجتماعی نوین و ترسیم افق آینده

dfghg456uu saed peivandi سعید پیوندیبیش از 4 ماه از آغاز جنبش زن، زندگی، آزادی می گذرد و چشم انداز و چالش های این رخداد مهم سیاسی همچنان موضوع بحث های سنجشگرانه پرشماری در داخل و خارج کشور است. همه شواهد نشان می دهند که این جنبش پس از یک دوره بسیار پویا و حضور فعال دختران و پسران در خیابان ها وارد دوران جدیدی شده است. اگر سه ماهه نخست جنبش اعتراضی را دوران زایش طوفانی و پویایی انقلابی اولیه آن بنامیم، اکنون می توانیم از دوران تثبیت و دورنمای گسترش کیفی و کمی آن سخن بگوئیم. چالش دوران جدید جنبش گسترش مشارکت اقشار گوناگون جامعه و نیز تدارک قرارداد اجتماعی و پروژه جمعی است که باید به افق جدید و رویای جمعی جامعه ایران تبدیل شود.

جنبش گسست از گذشته

با وجود نارضایتی های گسترده و بحران های چند سویه در جامعه، جنبش زن، زندگی، آزادی رخدادی غیرمنتظره در فضای پرتنش کشور بود. ترکیب اجتماعی کسانی که به خیابانها آمدند، پویایی درون زای جنبش، اشکال کنش و یا مطالبات و خواست های آنها جامعه ایران را تا حدودی غافلگیر کرد.

نقش مرکزی دختران و پسران جوان، شجاعت اجتماعی مثال زدنی، طرح مطالباتی که به زندگی روزمره مربوط می شوند، رادیکالیسم سیاسی و تداوم جنبش در طول زمان اصلی ترین ویژگی های این جنبش را تشکیل می دهند.

این جنبش را همزمان بخاطر مطالبات و اشکال کنشگری باید نوعی گسست قطعی در مقایسه با گذشته دانست. این گسست بیش از هر چیز در رابطه با حکومت و نظم اسلامی-شیعی موجود مشاهده می شود. نوعی مرزبندی فرهنگی و سیاسی بنیادی با حکومت دینی که در شعارهای اصلی، نمادهای جنبش و یا شیوه کنشگری آن بازتاب می یابد. سه واژه اصلی که هویت اولیه جنبش را شکل دادند در برابر نظام ارزشی و گفتمان حکومتی قرار دارد که نماینده فرهنگی مرگ زده و سوگوار است، به آزادی باور ندارد، پاسخگوی سیاست ها و اعمال خود نیست و تبعیض های جنسیتی نظام مند و دینی اصول پایه ای آن را تشکیل می دهند. این جنبش همزمان نوعی گسست با نیروهای سیاسی موجود در صحنه سیاسی هم به شمار می رود چرا که چهره ها، گرایش ها و نمادهای اصلی نیروهای سیاسی کنونی ایران جای چندانی در دوران اول جنبش نداشتند.

گام های بزرگ جنبش

شاید مهم ترین دستاورد سیاسی جنبش اعتراضی زن، زندگی، آزادی این بود که ضرورت دگرگونی نظم سیاسی را در دستور کار جامعه ایران قرار داد. امری که تا تابستان 1401 قابل تصور نبود در زمانی کوتاه چند هفته ای توانست به یک چشم انداز سیاسی ممکن در داخل کشور و در سطح بین المللی  تبدیل شود. نشانه اصلی این چرخش اساسی ذهنیت تغییر یافته جامعه کنونی ایران است که بیش از هر زمان مشروعیت حکومت دینی را به پرسش می کشد. با آنکه روند مشروعیت زدایی از حکومت اسلامی پس از جنبش سبز در سال 1388 شتاب گرفته بود اما هیچگاه در انگاره جمعی جامعه چشم انداز تغییر حکومت به میزان کنونی برای افکار عمومی مطرح نبود.

اگر سه ماهه نخست جنبش اعتراضی را دوران زایش طوفانی و پویایی انقلابی اولیه آن بنامیم، اکنون می توانیم از دوران تثبیت و دورنمای گسترش کیفی و کمی آن سخن بگوئیم. چالش دوران جدید جنبش گسترش مشارکت اقشار گوناگون جامعه و نیز تدارک قرارداد اجتماعی و پروژه جمعی است که باید به افق جدید و رویای جمعی جامعه ایران تبدیل شود.

جنبش زن، زندگی، آزادی توانست روندهای ترس زدایی درون جامعه را شتاب بخشد و افسانه شکست ناپذیری نهاد سرکوبگر و امنیتی چند لایه را به چالش بکشد. جنبش اعتراضی بستر طبیعی پدید آمدن شجاعت اجتماعی جدید و قهرمانان جوان بی نام و نشانی بود که با دستان خالی دیوار بلند ترس در جامعه را فرو ریزند. نقشی که دختران جوان در روند ترس زدایی جمعی ایفا کردند و می کنند تاریخی است.

جنبش اعتراضی موضوع جدایی حکومت از دین را به مرکز بحث های سیاسی جامعه پرتاب کرد. هویت سکولار این جنبش به معنای فاصله گرفتن بخش بزرگی از افکار عمومی ایران، بویژه جوانان، از نظم دینی و سلطه نهاد دین و روحانیت در ایران است. دستگاه روحانیت حکومتی اکنون، بیش از هر زمان، بروی صندلی اتهام نشسته و باید پاسخ دهد که چرا از آن همه وعده های بلندپروازانه سال 1357 جز بحران، تنش های اجتماعی، تبعیض، سیه روزی و سراشیبی سقوط چیزی نصیب جامعه ایران نشده است. روحانیت حتی در امر معنوی و اخلاقی که به کارکرد اصلی تاریخی خودش مربوط می شد هم شکست فاحشی خورده و خود به یکی از بازیگران فساد، بی اخلاقی، دروغ و ریاکاری دینی تبدیل شده است.

جنبش اعتراضی با خلاقیت کم نظیری موفق شد روایتی هایی از هویت خود بیآفریند که گروه های بزرگی خود را در آن بیابند و زمینه نوعی احساس تعلق جمعی به یک آرمان سیاسی و فرهنگی نو را فراهم آورد. قهرمانان جوان و کم و سن سالی این جنبش به نماد های هویتی نیرومند آن تبدیل شده اند. نسل جدیدی از کنشگران سیاسی به میدان آمده و خون جوان در رگ های نیروی تغییر در درون جامعه جاری شده است.

چالش های بزرگ جنبش اعتراضی

این جنبش مانند بسیاری دیگر از جنبش های اجتماعی دو دهه اخیر در چهار گوشه گیتی خود جوش، بدون رهبری و بدون سازمان اولیه و ساختار عمودی است. سازمان های مدنی و صنفی نقشی چندانی در سازمان دهی آن ندارند و کنشگران جوان با ابتکارات و خلاقیت و بصورت شبکه ای حرکت های اعتراضی را سازمان می دهند.

جنبش زن، زندگی، آزادی اما در روندهای تحول خود در برابر چالش های بزرگی هم قرار گرفته است که باید بتواند برای آنها پاسخ های مناسب و سازگار با شرایط جامعه ایران را بیابد.

چالش اول مربوط به پیوند با جنبش های اعتراضی دیگری است (جنبش زنان، محیط زیست، معلمان، کارگران …) که در جامعه ایران حضور دارند. در مواردی این پیوند در عمل و در خیابان شکل گرفته است (مانند جنبش های اتنیکی در کردستان و یا بلوچستان)، اما در زمینه همگرایی جنبش های موجود و گفتگوی بین نسلی و فرانسلی آورده ها بسیار ناکافی هستند.

چالش دیگر که بی ارتباط با چالش پیشین نیست شکل دادن به یک قرارداد اجتماعی نوین در چهارچوب یک پروژه ملی و ترسیم افق جدید امید و تغییری است که باید به مشارکت گسترده گروه های گوناگون اجتماعی از تهیدستان تا طبقه متوسط شهری یاری رساند. همه شواهد نشان می دهند جامعه ایران هنوز آثار ترومای شکست و سرخوردگی های ژرف جنبش های اجتماعی و اعتراضی دهه های گذشته از روح و روان جامعه زدوده نشده است. این تجربه های تلخ بر وجدان جمعی جامعه امروز سنگینی می کند و ترسی را در روانشناسی بخش‌های بزرگی از جامعه ایران شکل می دهد که به نظر می رسد عامل بازدارنده مهمی برای مشارکت گروه های گسترده تر بویژه در میان طبقه متوسط باشد. نها از جمله به پروژه این جنبش و افقی که برای آینده باید شکل داد باز می گردد.

بخش های بزرگی از طبقه متوسط در 25 سال گذشته امید داشت از طریق صندوق های رای تغییراتی مثبت را در شیوه حکمرانی و حکومت جمهوری اسلامی بوجود آورد. با وجود نومیدی و سرخوردگی از تحولات مثبت سیاسی در کشور و خشم از فساد فراگیر، بی لیاقتی و ناکارایی حکومت برای رویایی با بحران های چند سویه، بسیاری از آینده نامعلوم هم هراس دارند. جمهوری اسلامی این روانشناسی جمعی را بخوبی می شناسد و با تکرار موضوع امنیت و ادعای جلوگیری از هرج و مرج و فروپاشی جامعه تلاش می کند به این ترس دامن زند و از پیوستن گسترده کسانی که از وضعیت بحرانی کشور بسیار ناراضی و سرخورده اند به جنبش جلوگیری به عمل آورد.

جنبش زن، زندگی آزادی باید برای این چالش ها پاسخ های مناسب بیابد و پیوندهای خود با جامعه را گسترده تر کند. قرارداد اجتماعی نوین در قالب پروژه مشترک می تواند آن رویای جمعی باشد که بخش های بزرگی از جامعه را به میدان مبارزه فعال با جمهوری اسلامی بکشاند.

امکان عقب نشینی حکومت ؟

این جنبش را همزمان بخاطر مطالبات و اشکال کنشگری باید نوعی گسست قطعی در مقایسه با گذشته دانست. این گسست بیش از هر چیز در رابطه با حکومت و نظم اسلامی-شیعی موجود مشاهده می شود. نوعی مرزبندی فرهنگی و سیاسی بنیادی با حکومت دینی که در شعارهای اصلی، نمادهای جنبش و یا شیوه کنشگری آن بازتاب می یابد. سه واژه اصلی که هویت اولیه جنبش را شکل دادند در برابر نظام ارزشی و گفتمان حکومتی قرار دارد که نماینده فرهنگی مرگ زده و سوگوار است، به آزادی باور ندارد، پاسخگوی سیاست ها و اعمال خود نیست و تبعیض های جنسیتی نظام مند و دینی اصول پایه ای آن را تشکیل می دهند. این جنبش همزمان نوعی گسست با نیروهای سیاسی موجود در صحنه سیاسی هم به شمار می رود چرا که چهره ها، گرایش ها و نمادهای اصلی نیروهای سیاسی کنونی ایران جای چندانی در دوران اول جنبش نداشتند.

از همان نخستین روزهای شکل گیری جنبش زن، زندگی، آزادی شماری از نیروها و چهره های سیاسی داخل ایران بویژه کسانی که در فضای سیاسی جمهوری اسلامی هنوز اپوزیسیون “خودی” به شمار می روند، از حکومت خواستند دست از لجاجت بر سر حجاب اجباری بر دارد، به مطالبات اصلی جنبش توجه کند و تغییراتی در شیوه حکمرانی کنونی بوجود آورد تا مشروعیت و اعتماد از دست رفته بازسازی شود. برخی از گروه های سیاسی در میان اصلاح طلبان حکومتی هم با طرح پیشنهادهای رادیکال تر مانند برگزاری همه پرسی و یا انتخابات بدون نظارت استصوابی را راه حل برون رفت از بحران سیاسی و اجتماعی دانستند. کسانی هم در جامعه مدنی مانند عباس عبدی انگشت بر روی گره گاه های اصلی ساختار سیاسی گذاشتند و راه حل اساسی را در گروی انتقال قدرت به جامعه و تفکیک واقعی قوا و استقلال دستگاه قضایی به شمار می آورند.

در خود حکومت نیز در روزهای نخست کسانی مانند اژه ای و یا قالیباف از ضرورت اصلاح و گوش دادن به اعتراضات جامعه سخن به میان آوردند. اما دره ای ژرف میان طرح این گزاره ها و رفتار روزمره حکومت، آنچه در خیابانها و زندانها و دادگاه ها گذشت و می گذرد وجود دارد. اگر حکومتی قصد اصلاح دارد آن را پیش از هر چیز در رفتار روزمره خود نشان می دهد. ادبیاتی که مسئولین برای توصیف گروه های معترض بکار می برند و تحقیر دایمی گروه های ناراضی آئینه تمام نمای درک آنها از بحران کنونی و شیوه حکمرانی در کشور است. حکومتی که جوانان خشمگین و ناراضی که به خیابانها آمده اند را “اراذل و اوباش”، “اجیر شده دشمن”، “فریب خورده”، اغتشاشگر”  می نامد چگونه ممکن است به سراغ گفتگو با مخالفان ویا اصلاح روش های حکمرانی برود؟

رهبران جمهوری اسلامی جنبش های اعتراضی را نه فرصتی برای اصلاح سیاست و جامعه که مانند یک تهدید برای موجودیت خویش می دانند. این نگاه به درک عمومی دست اندرکاران حکومتی از رابطه با جامعه و سبک و سیاق حکمرانی بازمی گردد. در تصور آنها حکومت دارای رسالتی قدسی در برابر مردم است و سیاست مهندسی اجتماعی  و فرهنگی هم  به نام این رسالت مذهبی پیش برده می شود. آنها با سماجت بر سازگاری اجباری جامعه با فرهنگ حکومتی پا می فشارند و عادت ندارند پاسخگو باشند، با جامعه گفتگو کنند و خود را تغییر دهند.

تجربه 25 سال گذشته، یعنی از زمان انتخاب محمد خاتمی نشان می دهد که ساختار کنونی جمهوری اسلامی قابل اصلاح نیست و هر نوع بهبود جدی و معنادار می تواند به فروپاشی آن منجر شود. نقش نهاد رهبری، سپاه پاسداران، دستگاه های امنیتی، چند و چون کارکرد و چرخش امور در قوه فضائیه و یا در شورای نگهبان به گونه ای است که هر اصلاحی می تواند به بحران ساختاری نهاد حکومتی و دالان های تاریک و تودرتوی آن مربوطه منجر شود.

اسلام گرایان حرفه ای که از دین نردبانی برای بالا رفتن از پله های قدرت ساخته اند فقط با ادامه این شیوه حکمرانی آمرانه و غیر شفاف می توانند به تقسیم انحصاری قدرت سیاسی میان خود، رانت خواری نظام مند، غارت منابع ملی ادامه دهند. بسیاری از مسئولین کنونی در پرونده های بزرگ فسادهای کلان اقتصادی و یا در پرونده های مهم قتل مخالفان گیر است و رفتن به سوی جامعه باز و شفاف و افکندن نور به تاریکخانه های مخوف حکومتی می تواند پی آمدهای مهمی برای آنها داشته باشد.

درست به همین خاطر هم برای بسیاری در حکومت اصلاح و عقب نشینی معنای خودکشی دارد. در حقیقت این خود حکومت است که “براندازی”  و “سرنگونی” نظام اسلامی-شیعی را به امر گریز ناپذیر تبدیل کرده است. این حکومت است که به مخالفان و حتا رقبای سیاسی خود با قلدری می گوید : “برای تغییر نظام باید از دریای خون گذشت”. این موضوع از چشم بسیاری از نزدیکان به حکومت و یا شرکای دیروز آنها و نخبگان جامعه هم پنهان نیست. کافیست به هشدارهای این چهره ها و همزمان نومیدی آنها از پیدا شدن راه حلی در درون این حکومت بازگشت.

گفتگوی ملی بر سر افق آینده

فرو کش کردن اعتراضات خیابانی به معنای پایان جنبش اعتراضی نیست. مقاومت جنبش و تداوم آن در طول زمان و هویت نیرومند آن سبب شده تا گروه های گسترده ای در درون جامعه بویژه در میان جوانان با مطالبات و خواست های سیاسی جنبش همراهی کنند و در کنار آن بمانند. انرژی آزاد شده در جامعه سرمایه بزرگی برای دگرگونی های بزرگ فرداست.

این واقعیت است که رفتن بسوی تغییر نظام بدون تدارک سیاسی و فرهنگی خطر هدایت جامعه بسوی آینده نامعلوم و سرنوشتی مانند سال 1357 را در بر دارد. امروز با نگاه به بحث های جاری مربوط به حوادث سال 1357 و چرایی شکل گیری یک جنبش  انقلابی که اسلام گرایان توانستند در آن دست بالا را از آن خود کنند می توان گاه درک ساده شده، غیر واقعی و یا تقلیلی از این تجربه تاریخی مهم را مشاهده کرد. تجربه کشورهای دیگر منطقه از شمال افریقا تا خاورمیانه هم نشان می دهد که پایان یک نظام بسته و خودکامه به معنای پایان خودکامگی و بحران سیاسی نیست. جامعه ایران در طول 43 سال حکومت جمهوری اسلامی از امکان یک گفتگوی ملی و سازنده مدنی بر سر آینده خود محروم شده است. سرکوب سازمان های مدنی و سیاسی، روشنفکران، دانشگاه و رسانه های آزاد اصلی ترین دلیل این ناکامی بزرگ بوده است. حکومت با انحصار طلبی و برخوردهای امنیتی آگاهانه مانع از شکل گرفتن هر نوع گفتگوی جمعی از پائین شده است. همزمان خود نیروهای زنده جامعه هم در بدست گرفتن ابتکار عمل در این حوزه خلاقیت چندانی نداشتند.

جنبش زن، زندگی، آزادی اما در روندهای تحول خود در برابر چالش های بزرگی هم قرار گرفته است که باید بتواند برای آنها پاسخ های مناسب و سازگار با شرایط جامعه ایران را بیابد. چالش اول مربوط به پیوند با جنبش های اعتراضی دیگری است (جنبش زنان، محیط زیست، معلمان، کارگران …) که در جامعه ایران حضور دارند. در مواردی این پیوند در عمل و در خیابان شکل گرفته است (مانند جنبش های اتنیکی در کردستان و یا بلوچستان)، اما در زمینه همگرایی جنبش های موجود و گفتگوی بین نسلی و فرانسلی آورده ها بسیار ناکافی هستند.

4 جنبش بزرگ اعتراضی از سال 1388 در چنین فضایی و در نبودن یک گفتگوی ملی بر سر افق آینده شکل گرفتند. تفاوت جنبش 1401 با گذشته این است که برای نخستین باز زمینه های ذهنیتی و اجتماعی رفتن به سوی چنین گفتگویی فراهم آمده است.

در مرحله کنونی جنبش در کنار کنش های های خیابانی، اشکال نافرمانی مدنی، اعتصاب و دیگر ابتکارات اعتراضی باید فضای یک گفتگوی ملی بر سر قرارداد اجتماعی نوین و ترسیم افق آینده را در همه جا تدارک دید. نیروی های زنده و اصلی جامعه ایران می توانند ابتکار عمل شکل دادن به این گفتگوی ملی را در دست گیرند :

نیروی اول شبکه ها و کنشگران جدید مدنی و سیاسی هستند که در جریان جنبش اجتماعی زن، زندگی، آزادی به میدان آمدند؛

نیروی دیگر کنشگران نسل های گوناگون را در بر می گیرد که در سه دهه گذشته در حرکت های مدنی، فرهنگی، صنفی  و سیاسی اصلی داخل ایران مشارکت داشتند؛

در کنار دو نیروی اول رسانه ها، دانشگاهیان، و نخبگان فرهنگی و علمی، روشنفکران و شخصیت های جامعه مدنی هم می توانند بازیگران مهم این گفتگوی ملی باشند.

گفتگوی ملی در شرایط فعلی فقط می تواند بصورت غیر متمرکز، از طریق ایجاد فضاها و شبکه های بحث و گفتگو، به اشتراک گذاشتن تحلیل ها، بحث ها و نقطه نظرها شکل گیرد. باید به گونه ای خلاق و غیر متمرکز از همه امکانات رسانه ای و سرمایه فکری جامعه بهره گرفت و گره های شرایط کنونی و پروژه ای که باید به ترسیم افق مشترک آینده کمک کند را شکافت. خلاقیت نیروهای زنده جامعه می تواند در پویایی فضاهای گفتگو نقش اساسی بازی کند.

گفتگوی ملی در مرحله کنونی باید بتواند همه نسل ها، جنبش ها، گروه های اجتماعی، گرایش های سیاسی طرفدار دمکراسی، جدایی دین از حکومت و جامعه باز را در بر گیرد و بازتاب تنوع کنونی جامعه ایران باشد. برای ساختن جامعه باز و چند صدایی که در آن رقابت سالم سیاسی وجود داشته باشد باید فرهنگ گفتگو و بازشناسی هویت ها و گرایش ها را به یک سرمایه اجتماعی بزرگ تبدیل کرد.

این گفتگو در بستر جامعه ای که با ابر بحران ها دست و پنجه نرم می کند صورت می گیرد و بناچار باید به اصلی ترین گره گاه های جامعه کنونی هم باز گردد :

چالش دیگر که بی ارتباط با چالش پیشین نیست شکل دادن به یک قرارداد اجتماعی نوین در چهارچوب یک پروژه ملی و ترسیم افق جدید امید و تغییری است که باید به مشارکت گسترده گروه های گوناگون اجتماعی از تهیدستان تا طبقه متوسط شهری یاری رساند. همه شواهد نشان می دهند جامعه ایران هنوز آثار ترومای شکست و سرخوردگی های ژرف جنبش های اجتماعی و اعتراضی دهه های گذشته از روح و روان جامعه زدوده نشده است. این تجربه های تلخ بر وجدان جمعی جامعه امروز سنگینی می کند و ترسی را در روانشناسی بخش‌های بزرگی از جامعه ایران شکل می دهد که به نظر می رسد عامل بازدارنده مهمی برای مشارکت گروه های گسترده تر بویژه در میان طبقه متوسط باشد.

معنای دمکراسی که از آن سخن می گوئیم چیست و چگونه می توان از بازگشت دوباره استبداد و حاکم خودکامه دیگر جلوگیری کرد ؟ چرا و چگونه جامعه ایران از سال 1357 بسوی یک نظام دینی بسته رفت؟ نظام مطلوب آینده چه می تواند باشد؟ از تاریخ معاصر ایران چه درس هایی می توان برای ساختن جامعه باز دمکراتیک گرفت؟ چرا و چگونه جنبش های اعتراضی در سال های 1356 و 1357 شکل گرفتند و چرا در سال 1357 اصلاحات سیاسی دیرهنگام نتوانست از سقوط حکومت پهلوی جلوگیری کند؟ آیا گناه پیروزی اسلام گرایان در 1357 را فقط باید به پای کسانی نوشت که علیه نظام بسته شاهنشاهی اعتراض کردند؟ رابطه نهاد دین با حکومت باید چگونه باشد؟ چگونه می تواند با تبعیض ها و نابرابری های جنیستی، دینی، اتنیکی و محرومیت های گوناگون و اشکال سلطه برخورد کرد؟ آیا در کشوری که 35 درصد ساکنان آن زیر خط فقر زندگی می کنند بدون میزانی از عدالت و رفاه اجتماعی می توان بسوی دمکراسی پایدار رفت ؟ با ابربحران زیست محیطی چگونه باید مقابله کرد و توسعه پایدار در شرایط ایران چگونه دست یافتنی است؟ نگاه ما به مقوله صلح در جامعه و در سطح همسایگان ایران و دیگر کشورهای جهان چیست؟ درک ما از آزادی های فردی و مدنی چیست؟

گفتگوی ملی به سامان دهی، اعتبار، توان بخشی و هم افزایی جنبش های اعتراضی کمک خواهد کرد و می تواند پایه های فرهنگ جدیدی که باید در جامعه فردا بوجود آید را از هم اکنون بوجود آورد.

پویایی دیاسپورای ایران و جنبش اعتراضی

یکی از پدیده های نو در جنبش زن، زندگی، آزادی مشارکت و پویایی بی سابقه دیاسپورای ایران در سراسر جهان است. ترکیب اجتماعی گروه های مهاجر ایرانی در چهار گوشه جهان سبب شده آنها بتوانند موقعیت های ممتاز اقتصادی، علمی و فرهنگی در جامعه جدید از آن خود کنند. نسل دوم ایرانیان مهاجر و کسانی که همه تجربه خود را در کشورهای جدید تجربه کرده اند نیز در حال قدرت گرفتن است. می توان گفت نیروی جدیدی در کنار جنبش های داخل کشور پا به میدان گذاشته و به یک بازیگر پویا در روند تغییرات جامعه ایران تبدیل شده است. این دیاسپورا با هزاران رشته با درون ایران در پیوند است ، از آن تاثیر می پذیرد و بروی آن تاثیر می گذارد. قدرت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و رسانه ای دیاسپورا در برخی از کشورهای اروپایی و یا در شمال قاره آمریکا و نیز استرالیا سبب شده است که این نیروی بتواند به یک بازیگر مهم در سمت دهی به سیاست خارجی این کشورها هم تبدیل شود.

سهم دیاسپورا در پویایی گفتگوی ملی بسیار اساسی است. قدرت رسانه ای، امکان شکل دادن به فضاهای گفتگو، حضور هزاران کنشگر، دانشگاهی، روشنفکر و شخصیت های سیاسی، فرهنگی و مدنی سبب می شود که این نیروی بزرگ بتواند سهمی مهم در شکل دادن به گفتگوها و طرح بحث های سنجشگرانه در رابطه با داخل کشور به عهده گیرد.

گفتگوی ملی و گسترش جنبش زن، زندگی آزادی

سرنوشت یک جنبش اجتماعی به تحول تناسب نیروها در سطح جامعه هم باز می گردد. چالش امروزی برای تغییر تناسب نیرو در جامعه به سود جنبش زن، زندگی، آزادی رفتن به سوی ناراضیان خاموش و تماشاگران همدردی است که باید فردا به خیابان ها بیایند. مشارکت در گفتگوی ملی برای شکل دادن به یک قرارداد اجتماعی نوین و پروژه ای که باید افق مشترک آینده را ترسیم کند خود بخشی مهمی از مبارزه سیاسی ماه های آینده است. زمانی که پروژه جدید دمکراتیک در جامعه به خواست عمومی بدل شود هیچ نیرویی قادر به شکست جنبش نخواهد بود.