رفراندوم اقلیم چه «تجربه» ای برای کردها دارد؟

d65g4dfg4 رضا علیجانیهنگام برگزاری رفراندوم اقلیم کردستان عراق طی چهار یادداشت (در کانال تلگرام) و یک مقاله به این اتفاق در حال جریان، از منظر منافع ملی ایران پرداختم. هر چند نیم نگاهی نیز به درون ماجرا داشتم. ماجرایی که از یک «رویای کردی» که از درد هجری که کشیده اند، نشات می گیرد. رویایی که از دور دل می برد و از نزدیک زهره. عشقی که آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها. اما در هر حال مای ایرانی با این اتفاق در کشور همسایه باید طبق «صلاح مملکت خویش خسروان دانند»، برخورد کنیم.

اما خیزی که برای تحقق این رویا برداشته شد به سرانجامی تقریبا غیرمنتظره منجر شد و شاید به نوعی آن را به یک «تجربه» تبدیل کرد. تجربه ای برای کردها و شاید هم برای همگان. در این نوشته نگاهی به این تجربه می اندازیم.

پس از شکست رفراندومی که مسعود بازرانی اعلام کرده بود وی از ریاست اقلیم با یک سخنرانی که عامل شکست را به جریان داخلی رقیب نسبت داد، کناره گرفت، عقب نشینی جریان کردی دیگر از کرکوک. البته آقای بارزانی سخنی از عقب نشینی مشابه جریان خویش از دیگر مناطق به میان نیاورد.

برخی نیز به یک کودتای درونی در جریان حزب اتحادیه میهنی در همسویی با دولت مرکزی و ایران اشاره کردند. یعنی عقب نشینی را به گردن بخشی از جریان اتحادیه انداختند.

کاربرد کلمه «خیانت» در میان کردها به سهولت صورت می گیرد. و این بار نیز تحلیل ها و سخنرانی ها مملو از این تعبیر تند بود.

بعضی نیز نوک تیز این انگ بزرگ را به سوی هر دو جریان کردی گرفتند. هر دو جریان به مردم و رویای شان پشت کردند و حاضر به پرداختن هزینه در این رابطه نبودند. خراب کردن رقیب مغرور و تکرو داخلی  بر اتحاد در برابر جریان مقابل ارجحیت داشت. و یا رفاه زدگی و آب  زیر پوست رهبران و بخش مهمی از پیشمرگان رفتن را عامل این شکست می دانستند.

بعضی تحلیل ها نیز به نقد زمان اجرای رفراندوم و محاسبات اشتباه نهفته در آن و به خصوص عدم هماهنگی و اتحاد داخلی و نیز محاسبات نادرست در رابطه با  پشتیبانی خارجی (به خصوص از سوی آمریکایی ها) اشاره می کردند.

و البته تحلیل های کلان تری هم مشاهده می شد که اصل رویا را به زیر سئوال می برد و معتقد بود اساسا نه واقعیات تاریخی گذشته و نه توازن نیروهای سیاسی کنونی پیگیری «استقلال» را تجویز نمی کند (و می پرسیدند اصلا از کجا معلوم خواسته اکثریت مردم کرد باشد؛ آنها آزادانه با نظریات موافق  و مخالف مواجه نشده اند ومیزان مشارکت و آراء در شمال و جنوب اقلیم نیز نامتوازن است)، بنابراین بهتر آن است که تلاش شود در همین قالب های سیاسی مرسوم و متداول موجود حداکثر منافع برای مردم کرد پیگیری شود و بدست آید.

بعضی نیز از ابتدا و از اساس معتقد بودند که در زمانه جهانی شدن و اتحاد ملل و دول نباید ساز جدایی زد  بلکه باید به تقویت پیوندها و از آن معبر، بدست آوردن حقوق بیشتر برای مردم کرد پرداخت.

برخی نیز معتقد بودند دولت اقلیم اصلا حداکثر امتیازات را داشته و نیازی به استقلال وجود ندارد و اعلام استقلال بیشتر برای باقی گذاردن نامی در تاریخ  از سوی رئیس دولت اقلیم بوده است و یا حتی برای پوشاندن ضعفها و فسادهای داخلی دولت.

بنابراین انبوهی از تحلیلها در طول برگزاری رفراندوم و به خصوص پس از آن  به عرصه افکار عمومی عرضه شده است که می توان با آنها یا بخش هایی شان موافق یا مخالف بود. اما بگذارید در ورای این همه تحلیل ونکات متعدد و متنوع شان به سه نکته راهبردی مهم به عنوان «تجربه» ای کردی (و فراکردی) که می توان از این رخداد برگرفت، بپردازیم. برای مردم کرد که در  طول تاریخ شان شکست های متعددی را علیرغم تلاش ها و فدارکاری های فراوان و گاه بی نظیرشان تجربه کرده اند، جمع بندی و درس آموزی از این رخداد و تجربه نهفته در آن  شاید ضروری تر از هر امر دیگری باشد.

الف- نیاز به نوسازی ساختار عشیره ای، چرخش نخبگان و دموکراسی درونی

ماجرای همه پرسی از یک «رویای کردی» که از درد هجری که کشیده اند، نشات می گیرد. رویایی که از دور دل می برد و از نزدیک زهره. عشقی که آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها. اما در هر حال مای ایرانی با این اتفاق در کشور همسایه باید طبق «صلاح مملکت خویش خسروان دانند»، برخورد کنیم.

در اولین یادداشت از نوشته های دوران برگزاری رفراندوم  آمده بود «ساختار سیاسی دولت اقلیم ترکیبی است از نظام طایفه ای و عشیره ای با نظام جمهوری. در شمال (اربیل) این نظام به شدت بسته هم هست. مدت ها بود که پارلمان اقلیم تعطیل بود. ریاست اقلیم نیز بدون انتخابات مجدد استمرار یافته است. اختلاف دو حزب بارزانی و طالبانی را نیز نباید فراموش کرد.»

اینک انبوهی از تحلیل ها وجود دارد که عقب ماندگی سیستم سیاسی درونی هر دو جریان کردی اقلیم را به طور مستند و مفصل بیان می کند. توزیع پست های دولتی و اداری به نسبت نزدیکی به رئیس و راس هرم عشیره؛ ملوک الطوایفی درونی و به خصوص فساد اقتصادی و مالی نهفته در این روابط که در ماه های اقامت در اقلیم کردستان عراق شاهد تکرار مکرر آن از زبان اقشار مختلف مردم بودیم.

این در حالی است که طبقه متوسط نوگرا و مشارکت جو و مستقلی در حال رشد است که در نهادهای مدنی و مطبوعات مستقل و محافل روشنفکری خود می نمایاند. باید راهی برای  راه یافتن این بخش به درون قدرت گشوده شود. پیداکردن راه حل برای این امر و به عبارت دیگر دموکراتیزه کردن اداره احزاب و دولت اقلیم وظیفه مبرم روشنفکرا ن و فعالان سیاسی و مدنی کردی است.

ب- توسعه محوری و کارشناسی کردن برنامه های دولت

به موازات دموکراتیزه کردن احزاب و دولت کردی و چرخش نخبگان و خروج آن از حالت عشیرگی و راه یافتن تحصیل کردگان و نخبگانِ مرتب رو به ازدیادِ کرد به درون ساختار اداری و دولت اقلیم؛ باید وضعیت مدیریت اقلیم و به خصوص اداره اقتصادی آن دچار تحول بنیادی شود. در یادداشت های قبلی آمده بود که «اقتصاد دولت اقلیم کردستان که چند ماهی در آنجا زیسته ام اقتصادی کاملا واردات محور است. واردات همه چیز با درآمد نفت (اینک 17 درصد در آمد نفت عراق نصیب آنهاست). ما به جز آب معدنی و چند محصول کشاورزی همه چیزمان را ایرانی و ترکی و … می خریدم. این روش میراث دوره صدام است. سیستم اقتصادی اقلیم به شدت فاسد هم هست. بخش زیادی از مردم به این فساد اعتراض دارند.»

دولت اقلیم نیاز مبرم به نگاه کارشناسی و توسعه محور دارد. گرفتن پول از دولت مرکزی و یا جمع آوری درآمدهای گمرکی و یا کسب در آمد از فروش مستقیم نفت و امثال این ها و توزیع پول در جامعه حکایت از یک اقتصاد سراسر بیمار دارد که از قضا متناسب با ساختار عشیره ای احزاب و دولت و توزیع رانت به صورت سلسله مراتب نزدیکی بدان است.

اصلاح ساختار سیاسی و اقتصادی لازم و ملزوم یکدیگرند. یکی بدون دیگری هیچ گاه اصلاح نخواهد شد. تا شایسته سالاری حاکم نشود و وضعیت ملوک الطوایفی سیاسی – اداری و حتی نظامی! از بین نرود کردستان عراق توسعه نخواهد یافت و تا نگاه توسعه محور جا نیفتد و حاکم نشود و دولت نخواهد به تولید بیندیشد و خود را از درآمدهای بادآورده مستقل کند، چرخش نخبگان و تحول سیاسی – اداری و غلبه نظام جمهوریت بر نظام عشیرگی اتفاق نخواهد افتاد.

پ-خوداتکایی و ملی اندیشی و خروج از مدار دگراتکایی

برای مردم کرد که در طول تاریخ  شکست های متعددی را علیرغم تلاش های فراوان شان تجربه کرده اند، جمع بندی این رخداد و «تجربه» نهفته در آن ضروری تر از هر امر دیگری است. به سه نکته به عنوان «تجربه» ای کردی (و فراکردی)، می پردازم:
الف- نیاز به نوسازی ساختار عشیره ای، چرخش نخبگان و دموکراسی درونی
ب- توسعه محوری و کارشناسی کردن برنامه های دولت اقلیم
پ-خوداتکایی و ملی اندیشی و خروج از مدار دگراتکایی

در نوشته های قبل به تاریخ و شرایط مردم کرد که باید «درک»ش کرد اشاره شده است. به ستم های مضاعفی که تحمل کرده اند؛ به خاطرات تلخ؛ به ورود به بازی بزرگان و بی کلاه ماندن سرشان در فرجام و…. .

یک مسئله مهم در امتداد تاریخ  پر از رنج و تلاش و مبارزه و فداکاری کردها، توجه و گاه محاسبه بیش از حد و اتکای برخی رهبران آنان به بزرگان بازی ای بوده است که آنها نیز بدان ورود می کردند.

ویژگی دیگر همین وضعیت،  تغییر جبهه و جهت های ناگهانی است که رهبران و احزاب کردی در این بازی به اجبار و اختیار بدان دست می زدند (و تعبیر تند «خیانت» نیز در همینجا زاده می شده است) و نتیجه سوم این فرایند نیز گاه درگیری ها درونی تا سرحد خشونت های خونین بوده است.

تلخی ضعف و استیصال کردها و پناه بردن به قدرتی در این سو یا آن سوی یک بازی و یک جدال (مثلا یکی از دولتهای ایران یا دولت مرکزی عراق-صدام-) برای داشتن  ملجا و مامنی برای حفظ جان و امنیتی حداقل؛ فرایند تکراری تراژیکی را برای کردها به ارمغان آورده است.

تشبت به این «قدرت» ها گاه منطقه ای بوده است (حکومت شاه ایران و جمهوری اسلامی و یا بعث عراق) و گاه جهانی (قدرت جهانی شوروی و یا آمریکا).

ظاهرا خصایص سه گانه یاد شده همچنان در پس ذهن و پشت رفتار برخی احزاب و رهبران کردی حضوری فعال دارد. شاید اینک وقت آن رسیده است که در ورای آخرین تجربه تلخ و شکست رویایی که به هر حال در رفراندوم اخیر دنبال می شد، یک بار برای همیشه روشنفکران و فعالان سیاسی آگاه و دلسوز و دوراندیش کرد، این راهبرد را که به اختیار یا به اجبار از سوی بعضی رهبران و احزاب کردی دنبال می شده به طور بیطرفانه (و بدون پیش داوری های منفی یا مثبت اغراق آمیز)، مورد ارزیابی و نقد و تجدید نظر قرار گیرد.

قابل پنهان کردن نیست که در ورای سخنرانی ها و شعارهای برخی رهبران کرد طرفدار برگزاری رفراندوم، محاسبه نادرستی روی حمایت آمریکا و برخی قدرت های منطقه ای (ترکیه و اسرائیل) از این تصمیم مهم وجود داشت. در میان کردها این جمله  جلال طالبانی معروف است که کردها متحدی به جز کوه های شان ندارند. اما آیا در عمل نیز چنین بوده است؟ به نظر می رسد اینک وقت آن رسیده است که این شعار رویایی به واقعیت نزدیک شود. این امر با احساس و شعر و سرود اتفاق نخواهد افتاد و نیازمند یک تحلیل و همسویی جمعی و یک وجدان ملی و به دنبال آن، یک برنامه ریزی دقیق و استراتژیک است. رهبران و احزاب کردی باید اتکای اصلی شان روی مردم شان باشد. روی همسبتگی درونی و وحدت ملی  که جز از دموکراسی درونی و چرخش نخبگان و غلبه نظام جمهوری بر سیستم عقب مانده وعشیرگی موجود برنخواهد آمد.

در همین راستا باید نگاه توسعه محور و تحزب گرایی مدرن جایگزین نگاه و سیستم عقب مانده نظامی گرایی و پیشمرگ محوری و ملوک الطوایفی نظامی-سیاسی شود. سطح فرهنگی و آموزشی کنونی مردم کرد و به خصوص نسل جوان آن آمادگی زیادی برای پذیرش این مدل نوین به جای عشیره-خانواده سالاری قدیم دارد. مناسبات عقب مانده ای که عامل اصلی فساد اقتصادی است و  صدای اکثر مردم را هم در آورده است. تحصیلکردگان کرد زیادی هستند که بیکارند و در صورت حاکمیت شایسته سالاری می توانند خون تازه ای به رگهای نظام اداری- سیاسی و مدیریت برنامه محور و توسعه گرای دولت اقلیم بدوانند.

جایگزینی نگاه توسعه گرا و شایسته سالار آنگاه می تواند برای بخش نظامی و پیشمرگان نیز جایگاه جدیدی تعریف کند و به نوسازی تسلیحاتی و نیز تهیه تسلیحات مدرن از بازارهای مختلف جهانی و یا  حتی تولید آنها بیندیشد.

نگاه به غرب (یا قدرت های منطقه ای از جمله ایران، ترکیه و یا اسرائیل) که در احزاب و رهبران کرد به خصوص پس از فروپاشی شوروی (که دایره بازی میان قطبهای متضاد را هم محدود کرده است)؛ باید جای خود را به اتکای ملی به مردم کرد بدهد.

در گذشته این نگاه به بیرون با «احساسات محوری» خاص کردی و محاسبات نادرست و اغراق آمیز(چه در بزرگ دیدن یک طرف و چه در کوچک دیدن طرف دیگر)، «تشدید» هم می شده است.

شاید نیاز به توضیح نداشته باشد که نگاه و اتکای ملی به معنای انزواگزینی نیست. رهبران و احزاب کردی هم مثل بقیه مردم جهان می توانند با دیگران رابطه معقول و هوشمندانه و مبتنی بر منافع شان داشته باشند. این البته فرق دارد با ورود به بازی بزرگان و استفاده ابزاری از سوی آنان و در نهایت بی کلاه ماندن سرشان علیرغم همه تلاش ها وفدارکای های سخت وبی شائبه شان.

نقد چپ سنتی و کلاسیک  به خصوص برای  فعالان چپ  دموکرات و توسعه گرا امری ضروری است. چرا که همچنان می تواند باعث ایجاد کژفهمی در  تحلیل و در نتیجه ارائه تجویز و برنامه شود. بلافاصله بعد از مطرح شدن مسئله رفراندوم در اقلیم شاهد انبوهی از تحلیل ها بودیم که مدعی آمریکایی بودن این طرح برای تحقق  نقشه دیرین آنها برای موزائیکی کردن منطقه بود. جدا از صحت و سقم چنین نقشه های دیرینی، اما آنچه به وضوح در لحظه لحظه اخبار روشن بود مخالفت آمریکایی ها با این رفراندوم و از قضا سکوت و برخورد دوپهلوی روسها با آن بود. اما اذهان عادت کرده به کلیشه های کلی که باید بر «هر» مصداقی منطبق شود علاقه ای به دیدن اخبار مکرر روز نداشت. بگذریم از اینکه این نگاه اساسا همه امور جهان را در ید قدرت سرمایه داری و نقشه های بزرگ سرکرده آن یعنی آمریکا می بیند و نقش چندانی برای دیگر کنشگران از جمله عوامل منطقه ای قائل نیست.

در مقطعی که در آن به سر می بریم قدرتهای جهانی و منطقه ای از نیروی انسانی کردی برای عقب راندن داعش بهره بردند. تا این هنگام تسلیحات چندانی به کردها داده نمی شد. ارسال تسلیحات کمک بزرگی برای کردها بود و آنها را  از خطر ویرانگر دشمن مشترک یعنی داعش نجات داد. اما جانفشانی های کردها نیز در این میان نباید نادیده گرفته شود. ولی رهبران کرد شاید هنوز نیاموخته اند که در تحلیل صحنه سیاست بین داخل و بیرون توازن برقرار کنند. آنها همه چیز را یکسره در صحنه بیرونی و بازی جهانی می بینند و تحلیل می کنند و شاید به همین خاطر به اتحاد درونی کم بها می دهند و بالاتر و مهم تر از آن  مردم خودشان را نمی بینند و یا  از بالا به پایین و به صورت رعایای یک عشیره و طایفه بدانان می نگرند.

در حاشیه از این امر هم نگذریم که بخش قابل توجهی از چریک های کرد در هر دو حزب شمالی و جنوبی وقتی که از کوه و کمر پایین آمدند و به جای لباس کردی و چریکی، کت و شلوار صاحب منصبان بر تن کردند اندک اندک تغییر شخصیت و ماهیت دادند . بعضا فاسد شدند. بخشی از فرماندهان بیشتر ماه های سال در کشورهای خارجی و در رفاه  کامل زندگی می کنند. این سبک زیست چندان با زیست نظامی همخوانی ندارد. در این میان وضعیت پیشمرگه های جوان البته متفاوت است. یکی از اصلاحات ضروری برای احزاب و دولت کردی اقلیم همین چرخش نخبگان نظامی و پیشمرگه است.

نقدی بر یکی از کلیشه های تحلیلی چپ سنتی در ایران

یکی از میراث های چپ کلاسیک و سنتی برای بخشی از روشنفکران و فعالان سیاسی ایرانی ساده سازی تحلیلی است. به نظر می رسد نقد چپ سنتی و کلاسیک برای همگان و به خصوص برای  فعالان چپ  دموکرات و توسعه گرا امری ضروری باشد چرا که به صورت خودآگاه و ناخودآگاه همچنان می تواند باعث ایجاد اشکال و کژفهمی در توصیف و تحلیل و در نتیجه ارائه تجویز و برنامه شود.

بلافاصله بعد از مطرح شدن مسئله رفراندوم در اقلیم کردستان عراق شاهد ظهور و بروز انبوهی از تحلیل ها بودیم که مدعی آمریکایی بودن این طرح برای تحقق  نقشه دیرین آنها برای موزائیکی کردن منطقه بود.

جدا از هر بحثی در باره صحت و سقم چنین نقشه های دیرینی، اما آنچه به وضوح در لحظه لحظه اخبار روشن بود مخالفت آمریکایی ها با این رفراندوم و از قضا سکوت و برخورد دوپهلوی روسها با آن بود. اما اذهان عادت کرده به کلیشه های کلی که باید بر «هر» مصداقی منطبق شود علاقه ای به دیدن اخبار روز و مشخص و مکرر نداشت. ایمان به فرمول های قبلی جلوی دیدن عینیات روشن را می گرفت. بگذریم از اینکه این نگاه اساسا همه امور جهان را در ید قدرت سرمایه داری و نقشه های بزرگ سرکرده آن یعنی آمریکا می بیند و نقش چندانی برای دیگر کنشگران از جمله عوامل منطقه ای قائل نیست. ذکر این نکته البته به معنای نادیده گرفتن نظام ناعادلانه جهانی و جهان خوارگی و افزون طلبی سرمایه داری و حتی بعضی نقشه ها و طرح های پنهان و آشکار آمریکایی ها نیست. بلکه توجه و تاکید بر این امر است که نباید چشم بر واقعیات مشخص بست و به فرمول های کلی درست و نادرستی که ذهن ها ساده سازانه و مومنانه بدان «عادت» کرده اند، اتکا و اکتفا کرد.

امید است این «یک» نمونه، همراه با  دیگر اشتباهات قبلی برای اذهان بخش مهمی از نسل ما که وامدار میراث چپ بوده است درس آموز باشد و برای درست دیدن و توصیف و تجویزهای بعدی به کار آید. 

رفراندوم اقلیم «تجربه» ای برای همه کردها

رخداد رفراندوم برای کردهای ایرانی و برای همه کنشگران سیاسی نیز حاوی درس بزرگی است. این  که صرف  خواستن یک مطالبه و یک رویا  به تحقق آن منجر نمی شود. «با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی شود!». بحث ایده و مطالبه یک امر است و بحث برنامه و راهبرد بحثی دیگر. یکی بیشتر در حوزه عقل نظری است و دیگری در عقل عملی. حوزه اول عرصه مقایسه گزاره ها و ارزشها و صدق و کذب آنهاست با محوریت حقیقت و حقانیت و حوزه دوم عرصه اقدام و عمل است با محوریت موفقیت و شکست آنها. خلط این دو حوزه یکی از معضلات مهم فضای روشنفکری و سیاسی ما به طور عام و فضای کردی به طور خاص است.

در نوشته های قبلی تاکید شد که پیشینه و وضعیت کردها در عراق با ایران کاملا متفاوت است. شاید کردها در هیچ کدام از چند پاره ای که اینک در سرزمینها و دولتهای مختلفی قرار دارد، شباهتی به بخش ایرانی نداشته باشند. ایران مام دیرین و میهن اصلی فرهنگی و سیاسی و نژادی کردها بوده است.

بنابراین مسئله رفراندوم اقلیم و استقلال طلبی کردها درعراق ( بدون هر گونه ارزش گذاری مثبت یا منفی و اینکه به نفع یا به ضرر آنان است)، خاص کردهای عراق است و صورت مسئله کردی در کشورهای گوناگون، به خصوص با  ایران واقعا متفاوت است.

با این پیش فرض ها اما؛ رخداد رفراندوم در اقلیم کردستان عراق برای کردهای ایرانی، و بگذارید فراتر برویم؛ برای همه کنشگران سیاسی، حاوی درس و تجربه بزرگی است. این درس که صرف داشتن و خواستن یک مطالبه و یک رویا هر قدر هم ایده آل و مثبتش بدانی به تحقق آن منجر نمی شود. «با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی شود!».

بحث ایده و مطالبه یک امر است و بحث برنامه و راهبرد بحثی دیگر. هر چند بین ایدئولوژی و استراتژی ارتباط هست اما این دو یکی نیستند و بلکه دو وادی کاملا متفاوت اند. یکی بیشتر در حوزه عقل نظری است و دیگری در عقل عملی. حوزه اول عرصه مقایسه گزاره ها و ارزشها و صدق و کذب آنهاست با محوریت حقیقت و حقانیت و حوزه دوم عرصه اقدام و عمل است با محوریت موفقیت و شکست آنها. خلط این دو حوزه یکی از معضلات مهم فضای روشنفکری و سیاسی ما به طور عام و فضای کردی به طور خاص است. «تجربه» رفراندوم اقلیم یک بار دیگر این درس بزرگ را البته با هزینه ای سنگین برای مردمان کرد عراق (که حتی بخشی از امتیازات قبلی خود را نیز از دست دادند)، در صریح ترین و رساترین شکل خود در برابر دیدگان همه قرار داد. ایکاش درس بگیریم.

و نکته پایانی؛

ذهن و دل زخم خورده کردها نیازمند التیام است

بسیاری از کردهای عراقی ذهن و قلب زخم خورده ای دارند. زخمی که می پندارد از شمشیری دو شاخه بوده است: خنجری از درون و بیرون؛ خودی و بیگانه. ایکاش دولت مرکزی عراق این زخم را اولا فهم کند و ثانیا درمان.

در ایران نیز رفراندوم اقلیم مورد توجه و پیگیری هیجانی بخش مهمی از مردمان کرد ایرانی بود. نادیده گرفتن این امر به هر دلیلی امری کاملا بر خطاست. شاید مهمترین بخش مربوط به مای ایرانی در قضیه رفراندوم اقلیم، جدا از روابط حسن همجواری ریشه داری که باید با سران و احزاب و مردم کرد عراق داشته باشیم و از آسیب خوردن بدان بیمناک باشیم؛ مسئله هموطنان کرد ایرانی ماست که صاحبان و میزبانان کهن این سرزمین بوده اند. بخش قابل توجهی از آنان برخورد حاکمان ایران و به خصوص نظامیان دست اندرکار در عراق  با مسئله  رفراندوم در اقلیم و سوگیری یک جانبه آنان به سمت دولت شیعی عراق و ظاهر شدن به عنوان یک طرف دعوا به جای نقش مشفقانه و میانجی گرانه را نمی پسندند. اگر نگوییم کینه ای پنهان هم به دل دارند. در این رابطه تاسی به  بهت و اعتراض بخشی از کردهای عراق و احساس شان نسبت به حشدالشعبی و حامیانش در میان سپاهیان مداخله گر ایرانی  می کنند.

بسیاری از کردهای عراقی ذهن و قلب زخم خورده ای دارند. زخمی که می پندارد از شمشیری دو شاخه بوده است: خنجری از درون و بیرون؛ خودی و بیگانه. ایکاش دولت مرکزی عراق این زخم را اولا فهم کند و ثانیا درمان.

ایکاش دولتمردان ایرانی نیز این حس را بفهمند و این یکی را حداقل التیامی بخشند. جدا از تبعیضات دوگانه و سه گانه ای که  در رابطه با این بخش از هموطنان مان به خاطر  زیست جغرافیایی پیرامونی و نیز تعلقات مذهبی (و قومی و زبانی) شان متحمل شده اند.

همگان باید از رفراندوم اقلیم درس بگیرند: کردهای عراق، کردهای ایران؛ فعالان سیاسی و مدنی و حکومت ایران. در درس آموزی آخری ناامیدتر از بقیه هستم!