فنر منقبض شده ایرانیان کی خواهد پرید!؟ (ریشه های بی انگیزگی برای کنش های اعتراضی)

d65g4dfg4 رضا علیجانی reza alijaniدر طول سه دهه اخیر اندیشیدن در باره خطر جنگ و همچنین اندیشیدن به بود و نبود حکومت هیچگاه به اندازه ماه های گذشته اذهان ایرانیان را به خود مشغول نکرده است.

احتمال جنگ

در مورد احتمال وقوع جنگ هیچکس سخن روشن و قاطعی ندارد. شاید بدین علت که واقعیت به همین اندازه پیچیده است. برخی معتقدند هیچکدام از دو طرف جنگ نمی خواهند؛ حتی اگر زبانه کشیدن محدود آن را به نفع خود بدانند و بدان راغب باشند. اما هر دو طرف از این بیمناکند که شاید شروع جنگ را بتوان با سهولت و لطائف الحیلی مدیریت کرد به نحوی که به گردن رقیب بیفتد، ولی پایان دادن به آن دیگر به این سادگی ها نیست. حرکت پینگ پینگی متقابل و دومینویی جنگ نیز ممکن است در دستگاه محاسبه هر یک از دو طرف زیان ده و شاید حتی کمی رعب آور باشد.

حکومت ایران همچنین، بنا به مشکلات اساسی اقتصادی ای که با آن دست و پنجه نرم می کند توانایی مدیریت جنگ را ندارد و ممکن است تیر مشکلات منازعه حتی کوتاه مدت و مقطعی نظامی نیز به سمت داخل کمانه کند و موجب اعتراضات مردمی شود که دیگر کنترل و مهارش خارج از توان حاکمیت باشد.

از آن سو؛ دونالد ترامپ نیز با شعارهای مخالف جنگ و کشتن شدن سربازان آمریکایی و هدر دادن منابع مالی آنان به قدرت رسیده است. روند کنار کشیدن از هر تعهد مالی و تلاش برای عقب کشیدن سربازان آمریکایی از مناطق خطرخیز  نیز همین را نشان می دهد. به علاوه آن که ترامپ به لحاظ روانشناسی فردی نیز بیشتر بدنبال خودنمایی در حل و فصل کوتاه مدت و خاتمه دادن به پرونده های بزرگ سیاست خارجی آمریکا و خرج کردن این امر به عنوان یک امتیاز مثبت در رقابتهای سیاسی داخلی است تا جنگ پرریسک و احیانا طویل المدت.

از سوی دیگر اما بعضی معتقدند وقتی کفگیر اقتصاد ایران به ته دیگ بخورد به خصوص وقتی نتواند به حد کافی نفت بفروشد آنگاه هیچ بعید نیست بازی را به صورت باخت- باخت در بیاورد و یا با انجام اعمالی در خلیج فارس یا منطقه بخواهد با در و دیوار کوبیدن خود مفری بجوید و یا حداقل با ایجاد بحران خارجی اعتراضات احتمالی داخلی را سرکوب کند. همچنین ترامپ نیز علیرغم نکات فوق الذکر اما تیم جنگ طلبی دارد، تحت فشار اسرائیل و عربستان برای زدن سر مار است و هزینه های جنگ را هم می تواند دولّا پهنا از عربستان و بعضی متحدانش وصول کند.

همچنین اگر ترامپ  در رقابتهای سیاسی داخلی در منطقه خطر قرار بگیرد نیازمند یک بحران سازی خارجی برای بالا بردن شانس موفقیت داخلی است. بدین ترتیب این دسته معتقدند خطر جنگ را باید کاملا جدی گرفت.

دسته سومی نیز هستند که معتقدند آینده را تعامل همین عوامل متضاد و پیچیده رقم زده و پیش بینی ناپذیر خواهد کرد. آنها به یک عنصر جانبی نیز اشاره می کنند: آیا برای آمریکا که بعد از اتمام جنگ سرد نیاز به یک هراس افکنی جدید برای تعاملات امنیتی و فروش سلاح به اعراب ثروتمند منطقه خلیج فارس دارد زمان سربریدن مرغ تخم طلای ایران فرا رسیده است و یا همچنان باید این مرغ را ولو به صورت ضعیف شده حفظ کرد؟ این عنصر باز بر پیچیدگی مسئله احتمال وقوع یا عدم وقوع جنگ می افزاید.

نکته نهایی در این باره این است که جنگ فقط شکل نظامی ندارد و تا همینجا نیز اقتصاد ایران در وهله اول به خاطر سیاستهای منطقه ای حکومت ایران و در مراتب پایین تر به خاطر روی کار آمدن ترامپ یک اقتصاد نظامی شده و در حل جنگ است. این جنگ نامرئی (که باعث فروپاشی ابرقدرت از درون پوسیده شوروی شد)، از هم اینک زندگی روزمره اقتصادی آحاد ملت ایران به خصوص شش- هفت دهک پایین آن را به شدت تحت تاثیر قرار داده است.

رقابتهای ضدملی درون قدرت؛ نزاع جانشینی

راستی چرا مردم ایران این همه ظلم را تحمل می کنند و «انگیزه» زیادی برای تحرک ندارند؟ آیا توان آنها بیشتر از شرکت یا عدم شرکت در انتخابات نیست؟ به گمان نگارنده این پرسش مهمترین پرسش هم در تحلیل و شناخت و هم عمل و کنشگری برای حل معضل «سیاست» در ایران است. مصطفی شعاعیان نیز روزی در باره «نارضایتی منفعل» و «نارضایتی فعال» بحث می کرد و به دنبال «تزی برای تحرک»  بود. تاریخ چقدر درس آموز و قابل تامل است!

حال این وضعت را باید جمع زد با رقابتهای سیاسی بی رحمانه و بی اصول جریانات داخل حکومت با یکدیگر که  به هیچ قید و بند ملی و اخلاقی ای نیز پایبند نیست! این پیشینه را در رقابت ضدملی و ضد اخلاقی رهبران حزب جمهوری اسلامی با آقای بنی صدر نخستین رئیس جمهور بعد از انقلاب نیز می توان در رابطه با جنگ مرزی که با عراق در جریان بود مشاهده کرد. اینک منافع اقتصادی باندهای مافیایی و فساد عمیق و ساختاری نیز بر آن رقابتهای سیاسی اضافه شده  و درونمایه آن را بی رحمانه تر و شدیدتر کرده است.

این مسئله در سالهای اخیر به جنگ جانشینی نیز پیوند خورده است. حال وقتی برای جریانات رقیب داخل قدرت منافع خود و این که در مسئله جانشینی بعد از آقای خامنه ای در کجای صحنه قدرت و سیاست ایران قرار داشته باشند مهمتر از آن چیزی است که دارد بر سر مملکت و ملت می آید هر ناظر و کنشگر مستقل را به تامل بیشتری وا می دارد. به خصوص اگر عنصر نفوذ عمیق جاسوس های خارجی به خصوص اسرائیلی در جای جای حکومت را نیز بر آن بیفزاییم.

نقطه چین فعالیت جامعه مدنی زیر فشار

در این میان جامعه مدنی ایران اعم از نیروهای سیاسی و صنفی و سندیکایی و جنبشهای زنان و دانشجویی و…؛ تحت شدیدترین فشارها هستند. آنها افتان و خیزان تحرکاتی دارند اما با فشارهای بسیارحساب شده و مدیریت شده امنیتی جلوی گسترش درون صنفی  و نیز سراسری شدن و موثر واقع شدن شان گرفته شده است. هر چند روزی نیست که با تجمع و اعتراض  بخش های مختلف  جامعه صنفی و مدنی گسترده ایرانی مواجه نباشیم.

مهم ترین پرسش راهبردی: چرا مردم انگیزه کافی کنش اعتراضی ندارند!؟

در مربع «حکومت- قدرتهای منطقه ای و جهانی- نیروهای سیاسی و جامعه مدنی و عنصر چهارم، اقشار مختلف مردم»؛ به نظر می رسد گنگ ترین و غیرقابل پیش بینی ترین ضلع را ضلع چهارم تشکیل می دهد. شاید وضعیت و مختصات همین عنصر است که باعث می شود در حالی که ایرانیان اکنون تحت فشار روزافزون زندگی روزمره اند و حکومت در پایین ترین حد مشروعیت خود قرار دارد و بدنبال دو تجربه بزرگ جنبش سبز و اعتراضات ناراضیان اقتصادی (که اینک هم هر روزه شاهد تبلور آن هستیم و نقطه اوجش را در اعتراضات دی ماه 96 شاهد بودیم)؛ اما، در سطح رویین اقیانوس جامعه ایرانی امواج متلاطم زیادی مشاهده نمی کنیم. بدان سان که در سالهای و ماه های اخیر مثلا در مصر و تونس و الجزایر و سودان و … مواجه بوده ایم.

هر چند باید مفهوم کلی و عام «مردم» را قشر بندی و لایه بندی کرد اما اینک به جز استثنائاتی می توان بی انگیزگی مردم در اکثر این لایه ها را مشاهده کرد. حتی در میان اقشار معترضی مثل کارگران و معلمان و دانشجویان و… نیز معترضان در اقلیت محسوسی قرار دارند.

راستی چرا مردم ایران این همه ظلم را تحمل می کنند و «انگیزه» زیادی برای تحرک ندارند؟ آیا توان آنها بیشتر از شرکت یا عدم شرکت در انتخابات نیست؟

به گمان نگارنده این پرسش مهمترین پرسش هم در تحلیل و شناخت و هم عمل و کنشگری برای حل معضل «سیاست» در ایران است. مصطفی شعاعیان نیز روزی در باره «نارضایتی منفعل» و «نارضایتی فعال» بحث می کرد و به دنبال «تزی برای تحرک»  بود. تاریخ چقدر درس آموز و قابل تامل است!

در پاسخ به پرسش از «بی انگیزگی» گسترده در ایران می توان به چند عامل اشاره کرد:

استبداد و سرکوب هوشمند

بخش مهمی از جامعه سخت در کلاف مشکلات اقتصادی زندگی روزمره زندگی گرفتار شده است هزینه های معمولی زندگی اعم از خورد و خوراک و پوشاک و آب و برق و گاز و تلفن و احیانا اجاره خانه، برگشت خوردن چک، هزینه های تحصیل و تدارک زندگی آینده فرزندان و ده ها مورد ریز و درشت دیگر. از این منظر جامعه ایران در مرحله اول بیشتر مستعد سرقت و خشونت و غارت است تا شورش و اعتراض. افزایش «سرقت اولی ها»(به تعبیر تلخ و اندوه بار یکی از مسئولان انتظامی) زنگ خطر مهمی است.( این خشم گاه به صورت آسیب دیگری به نام به اصطلاح «آخوند کشی» خودبنمایاند)

جمهوری اسلامی با بهره گیری از تجارب ساواک و تجارب نهادهای اطلاعاتی بلوک شرق سابق و تجارب عملی که خود بدان افزوده است سرکوب هوشمند و هدایت شده گسترده ای را بر همه عرصه های جامعه گسترده است. این سرکوب با پیشینه اعدامهای وسیع دهه شصت و پس از آن و نیز استبداد دینی و عقیدتی که از طریق نهاد گزینشها و حراستها و سازمانهای عقیدتی و سیاسی در ادارات مختلف و کنترلهای اجتماعی گسترده در عرصه جامعه اعمال نموده، نوعی ترس و ارعاب را در جامعه نهادینه کرده و هزینه هر نوع مخالفتی را هم در واقعیت و هم به شکل تشدید شده ای در اذهان جامعه بالا برده است.

مشکلات اقتصادی روزمره زندگی

بخش مهمی از جامعه سخت در کلاف مشکلات اقتصادی زندگی روزمره زندگی گرفتار شده است: هزینه های معمولی زندگی اعم از خورد و خوراک و پوشاک و آب و برق و گاز و تلفن و احیانا اجاره خانه، برگشت خوردن چک، هزینه های تحصیل و تدارک زندگی آینده فرزندان و ده ها مورد ریز و درشت دیگر. از این منظر جامعه ایران در مرحله اول بیشتر مستعد سرقت و خشونت و غارت است تا شورش و اعتراض. افزایش «سرقت اولی ها»(به تعبیر تلخ و اندوه بار یکی از مسئولان انتظامی) زنگ خطر مهمی است.( این خشم گاه به صورت آسیب دیگری به نام به اصطلاح «آخوند کشی» خودبنمایاند)

ناامیدی از آینده

این عامل یکی دیگر از مهم ترین علل بی انگیزگی عمومی است. دلایل ناامیدی نیز زیاد است. از جمله به سرانجام نرسیدن خیلی از تلاشها (هم تلاشهای اصلاحی و هم تلاشهای مدنی و هم تلاشهای اعتراضی شورشی).

یکی از دلایل مهم این ناامیدی نیز تفرقه و تشتت و وضعیت نابهنجار منتقدان و مخالفان و به اصطلاح اپوزیسیون است: جاه طلبی ها و اختلافات و رقابت های فردی و بی اخلاقی بین افراد و جریانات و از پشت به هم خنجر زدن ها و … از یک سو، وابستگی و عدم تعهد ملی برخی از آنها از سوی دیگر، عدم مدارا و تحمل یکدیگر و  استفاده از ابزارهای غیربهداشتی برای نقد و حذف یکدیگر از یک طرف، جمع ناپذیری و عدم انسجام از طرف دیگر و…

هراس از آینده

مشاهده سرانجام فاجعه بار بعضی چشم اندازها مثل لیبی و سوریه که کشور را  دچار خرابی و ناامنی وسیع کرده از یکسو و بی فرجامی و کم حاصلی نمونه های دیگری مثل مصر و افغانستان و عراق و … از سوی دیگر؛ هراس از اینکه آینده ما چه خواهد شد را در دل جامعه ایرانی ایجاد کرده است. هراس از ناامنی عمیقا زیرپوست بخشی از جامعه رفته است. هر چند بخشهایی از جامعه نیز گاه زیرفشار کمرشکن زندگی دیگر در این رابطه نیز خنثی و بی احساس می شود و حتی از حمله خارجی ناخشنود نیست بلکه آن را آرزو می کند.

نبود رهبری مورد پذیرش عمومی

به نظر نگارنده عامل «تفرد» مهم ترین عنصر در بی انگیزگی عمومی برای کنش جمعی و اعتراضی است. این که چرا مردم ایران به این وضع فردگرایی افراطی و ترجیح مصلحت فردی بر مصلحت جمعی و حتی در بخشهایی از جامعه سوءاستفاده از دیگران برای منافع  فردی و دیگر مقتضیات این رویکرد (مثل ریا و تظاهر و دورویی و نان به نرخ روز خوری و …) دچار شده اند خود مسئله ای است قابل بررسی.

این عنصر نیز یکی از عناصر دخیل در  رفتارشناسی جامعه ایران است که گاه  در میزان اهمیت آن اغراق می شود. به طور خاص مثلا در رابطه با آسیب شناسی جنبش سبز. مهم ترین عامل به فرجام نرسیدن جنبش سبز عدم برقراری توازن قوا بین معترضان و حکومت بود. کیفیت رهبری جنبش هر چند می تواند قابل نقد باشد اما عنصری دست چندم است.

به طور عام هم می توان گفت وقتی «جنبش» اجتماعی وجود داشته باشد رهبر/ رهبرانش را نیز خود بوجود می آورد. ولی از این سوی ماجرا هم نباید اغراق کرد که به هر حال حضور رهبر یا رهبران تاثیرگذار و به خصوص دارای کاریزما نقش مهمی اگر نه در پیدایش اما در تداوم و چگونگی روند یک جنبش دارد. رهبرانی که  زندگی و حضور و کلام و رفتارشان شوق و امید و انگیزه ایجاد کند و الگویی برای حرکت و مقاومت و پرچمی برای مداومت در اوج سختی ها باشند.

در اینجا از بحث مهم رهبری فردی و جمعی می گذریم که خود بحث مهمی است و به نظر می رسد آینده جامعه ما از این منظر بیشتر شبیه مشروطیت باشد که رهبرانی متعدد و در سطوح و حوزه های مختلف فعال بودند (که خواست واحدی را دنبال می کردند) تا شبیه نهضت ملی یا انقلاب بهمن که رهبران فردی و بلامنازعی داشت.

اوج گیری تفرد اخلاقی و مصلحت اندیشی های فردی

هر گونه کنش جمعی مخصوصا وقتی نیاز به پرداخت هزینه نیز داشته باشد مستلزم نوعی و اندازه ای از  رویکرد جمع گرایانه و ترجیح منافع جمعی بر مصالح فردی است. اما جامعه ایران اینک به شدت از نبود این روحیه رنج می برد. اینک بخش های مهمی از جامعه به فکر برخورداری هر چه بیشتر خود از رفاه و آسایش و کالاهای مصرفی و لذت خواهی و کامجویی های جنسی است. حرص فردی و ندیدن دیگری و سوء استفاده از دیگری برای رفاه و پیشرفت خود. فرهنگ اخلاقی و عرفانی و زهد و خودسازی که در فرهنگ گذشته عوام و خواص ایرانی و اسلامی دامن گستر بود اینک در حاشیه زندگی بسیاری از ایرانیان هم  کمتر قابل مشاهده است. آرامش طلبی در بخشی از اقشار نیز حالتی به شدت فردگرایانه دارد و در یوگا و درون گرایی های عرفانی و نظایر آن جلوه گر است.

فرهنگ توقع و طلب و حق خواهی یکسویه و افراطی فردی بدون احساس وظیفه و تکلیف جمعی و «مسئولیت در برابر حقوق» از کودکی در فرزندان بسیاری از اقشار جامعه در حال نهادینه شدن است.

 

به نظر نگارنده عامل تفرد مهم ترین عنصر در بی انگیزگی عمومی برای کنش جمعی و اعتراضی است. این که چرا مردم ایران به این وضع فردگرایی افراطی و ترجیح مصلحت فردی بر مصلحت جمعی و حتی در بخشهایی از جامعه سوءاستفاده از دیگران برای منافع  فردی و دیگر مقتضیات این رویکرد (مثل ریا و تظاهر و دورویی و نان به نرخ روز خوری و …) دچار شده اند خود مسئله ای است قابل بررسی که باید در جای خود به تفصیل بدان پرداخت.

آثار روانشناختی-اخلاقی حکومت دینی و فروپاشی بلوک شرق

آثار ضد و نقیض ایدئولوژی ستیزی و آرمان ستیزی: در ایران ما شاهد جریانی ضد هر نوع ایدئولوژی، آرمان،انقلاب و … بوده ایم که به خصوص توسط حلقه کیان به داخل جامعه روشنفکری ما پمپاژ شد. آثار مثبت و تاریخساز و درازمدت این جریان گاه با بی انصافی و اغراق مورد انکار قرار می گیرد. اما در همین  زمان برخی آثار منفی درازمدتش نیز خود نمایاند که یکی از مهم ترین آنها «انگیزه کشی» برای فراروی از منافع و مصالح فردی و کم آوردن درونمایه فکری و اخلاقی برای توجیه جمع گرایی و از جمله اخلاق جمع گراست که عنصر بسیار ضروری برای هر حرکت دارای هزینه است. رویکرد اغراق آمیز هزینه- فایده ای، رئال پلیتیک و پراگماتیسم افراطی یکی از پیامدهای این  رویکرد بود که قبلا در مقالات مختلفی به نقد آن پرداخته ام.

در تاریخ ایران عمده ترین عنصر توجیه کننده و پشتوانه اخلاق و از جمله ترجیح منافع جمعی بر فردی و آمادگی برای فداکاری حتی در حد بذل جان، عنصر «مذهب» بوده است. در حوزه های تمدنی مختلف عناصر گوناگونی سازنده و پشتوانه اخلاق و عناصر مترتب بر آن از جمله همبستگی جمعی و به خصوص فدا کردن مصالح فردی در پای مصالح جمعی بوده است. مثلا در حوزه تمدنی پرجمعیت چین فلسفه و اخلاق کنفسیوسی پشتوانه اخلاق بوده است که با حوزه خاورمیانه و یا بسیاری از کشورهای اروپایی متفاوت است.

اینک با ضربه خوردن به «مذهب» به خاطر حکومت مدعی دین در ایران، پشتوانه اخلاق و گذشت و فداکاری آسیب جدی دیده است.

اما در حوزه روشنفکران و فعالان سیاسی باید به عنصر دیگری اشاره کرد و آن فروپاشی بلوک شرق به عنوان بزرگترین منبع الهام بخش و مروج ایدئولوژی جمع گرای چپ بوده است. با از بین رفتن این نقطه ثقل، اندیشه جمع گرا و سوسیالیستی چپ نیز در جهان وارد یک بحران عمیق شد. هر چند این اندیشه بعدا دوباره سعی در بازسازی خویش کرد اما دیگر هرگز به نقطه سابق و اثرگذاری گسترده آن برنگشت. ضمن اینکه در این فرگشت نیز بخشی از رادیکالیسم سیاسی و اخلاقی خویش را از دست داد. بدین ترتیب منبع مهم دیگر سازنده اخلاق جمعی در جهان و از جمله ایران نیز دچار آسیبی شدید شد.

آثار ضد و نقیض ایدئولوژی ستیزی و آرمان ستیزی

به طور خاص اما در ایران ما شاهد جریانی ضد هر نوع ایدئولوژی، آرمان،انقلاب و … بوده ایم که به خصوص توسط حلقه کیان به داخل جامعه روشنفکری ما پمپاژ شد. جدا از آدرس اشتباهی که این حلقه در ریشه یابی مشکلات و آسیب های دهه اول انقلاب در دوران حکومت آقای خمینی دادند(که در نوشتار دیگری شرح داده ام- اینجا)، اما این رویکرد انتقادی البته آثار مثبت و رو به پیش زیادی در نقد معرفت شناختی تفکر سنتی دینی و حکومت دینی داشت. این رویکرد انتقادی که در جنبش اصلاحی خود نمایاند به تدریج دچار بحران هایی درونی شد و گویی سوختش به پایان رسید. آثار مثبت و تاریخساز و درازمدت این جریان مهرش را بر تاریخ ایران زده است که اینک گاه با بی انصافی و اغراق مورد انکار قرار می گیرد. اما در همین  زمان برخی آثار منفی درازمدتش نیز خود نمایاند که یکی از مهم ترین آنها «انگیزه کشی» برای فراروی از منافع و مصالح فردی و کم آوردن درونمایه فکری و اخلاقی برای توجیه جمع گرایی و از جمله اخلاق جمع گراست که عنصر بسیار ضروری برای هر حرکت دارای هزینه است.

تفردگرایی و رویکرد اغراق آمیز هزینه- فایده ای حاکم بر این تفکر و رویکرد در توجیه فداکاری و هزینه پردازی علیه مصالح و منافع شخصی خود دچار بن بست شد. رئال پلیتیک و پراگماتیسم افراطی یکی از رهاوردهای این  رویکرد بود که قبلا در مقالات مختلفی به نقد آن پرداخته ام.( قابل دسترسی در اینجا)

غلبه اخلاق نتیجه گرا بر اخلاق وظیفه گرا

در همین امتداد اما از زاویه دیگر و به زبان فلسفه اخلاق می توان گفت اخلاق وظیفه گرای بسیاری از روشنفکران و فعالان سیاسی و مدنی و اقشار مختلف جامعه ایران از دهه هفتاد به بعد به اخلاقی تماما نتیجه گرا تغییر کرد.(در باره اخلاق وظیفه گرا، نتیجه گرا و فضیلت گرا جداگانه بحث کرده ام. در اینجا)

روحیه ثنوی و نوسانی و پاندولی افراطی- تفریطی ایرانی نیز در کیفیت این جابجایی و شیفت گفتمانی اخلاقی بی تاثیر نبوده است.

شاید بد نباشد برای توضیح این تغییر به یک مثال بپردازیم. بخشی از نسل جدید به شدت به نقد جنبش چریکی دهه پنجاه می پردازد، آنها را تروریست می نامد و حتی ابایی از تمسخر آنان ندارد که چگونه عده ای جوان رمانتیک با چند اسلحه کمری کوچک می خواستند فلک را سقف بشکافند و طرحی نو دراندازند! اما همین ها که به سادگی به تمسخر آن نسل می پردازند در برخورد با اولین سرعت گیر و مانع  امنیتی و تحت فشار به سادگی وا می دهند و در درون خویش عنصری بازدارنده و مقاومت ساز نمی یابند.  برخی افراد این نسل به این کمبود و نقیصه مهم  در مقایسه دو نسل اذعان و اشاره می کنند اما کمتر به طور عمقی به تحلیلش می پردازند. عمق مسئله همین تغییر از اخلاق وظیفه گرا به نتیجه گراست که در هر دو نسل و هر دو دوره تاریخی بنا به روحیه رمانتیک و احساسی و شاعرانه ایرانی شکلی اغراق آمیز داشته است.

از زاویه دیگر و به زبان فلسفه اخلاق می توان گفت «اخلاق وظیفه گرا» در بسیاری از روشنفکران و فعالان سیاسی و مدنی و اقشار مختلف جامعه ایران از دهه هفتاد به بعد به رویکرد اغراق آمیزی از «اخلاقی  نتیجه گرا» تغییر کرد. این تغییر بعد از آثار مثبت اولیه به تدریج آثار منفی خود را  از جمله در بی انگیزه سازی قائلانش نمایانده است.

در نظر بگیریم وقتی بخشی از خاک فرانسه توسط آلمانها اشغال شده است مخالفان اشغال و تجاوز احساس وظیفه می کنند  به هر شکلی که شده ضربه ای به اشغالگر بزنند. وقتی عده ای از آنان دور هم جمع میشوند که سیم تلگرافی را ببرند و یا پل کوچکی را منفجر کنند و یا  هر آسیبی که در توانشان است به ارتش بزرگ اشغالگر خارجی بزنند…، آنان الزاما به «نتیجه» کارشان کاری ندارند بلکه فکر می کنند اخلاقا موظفند عکس العملی به اشغال کشورشان داشته باشند.

در ادبیات مذهبی نیز وقتی به امر به معروف و نهی از منکر می پردازند (که متاسفانه در جامعه بعد از انقلاب ما بسیار آلوده و منحرف شده است) معتقد به سه سطح قلبی و زبانی و عملی هستند. قبل از انقلاب گفته می شد وقتی ظالمی وجود دارد تو در مرحله اول باید از این ظلم در قلبت ناراحت باشی و آن را محکوم کنی ولو هیچ کار دیگری از دستت بر نمی آید. در مرحله بعد باید به طور زبانی علیه آن روشنگری و مبارزه کنی و اگر بتوانی عملا نیز سعی کنی ظلم را نابود سازی. در این آموزه سه مرحله ایِ، تلفیقی از اخلاق وظیفه گرا و نتیجه گرا وجود داشت.

چریکهای مجاهد و فدایی را باید در درون پارادایم اخلاقی خودشان که به شدت «وظیفه گرا» بود تحلیل کرد و دچار زمان پریشی (از جمله در رابطه با نوع فلسفه اخلاقی که بدان معتقد بودند) نشد وگرنه از منظر اخلاق نتیجه گرا اصلا نمی توان آنها را فهم کرد. بسیاری از آنها گل های سرسبد تحصیل کردگان زمانه خود بودند نه افرادی لمپن ماب و یا ماجراجویانی بدنبال خودنمایی. آنها عشقی وافر به مردم و کشور و آرمانهای خود داشتند. آنها حاضر بودند جانشان را هم در راه این عشق بدهند چه برسد عمر و مال و خانمان شان را. بررسی پرونده سیاسی آنها موضوع مستقلی است و قطعا باید به طور انتقادی آن را آسیب شناسی کرد. اما از ابتدا باید زاویه نگاه درستی برای تحلیل تاریخی آنان برگزید و به خصوص از آسیب زمان پریشی(آناکورنیسم) پرهیز کرد. بعد از درون فهمیِ جنبش چریکی البته می توان از آن فاصله گرفت و بی رحمانه هم  نقدش کرد.

به هر روی؛ «فداکاری» که حلقه مفقوده زمانه ماست بدون عشق ممکن نیست. عشق درونمایه سازنده اخلاق ترجیح دیگری بر خود است.

سه عنصر برانگیزاننده در تاریخ ایران

در تاریخ ایران سه عنصر برانگیزاننده وجود داشته است که دو عنصر آن مبتنی بر عشق بوده است: مذهب و ملیت.

اینک نیز دو عنصری که روشنفکران و فعالان سیاسی و مدنی ما باید در باره آن به شدت تامل کنند تا بتوانند به مواجهه عمقی با «بحران انگیزه» کنونی بروند همین دو عنصر تاریخی است.

مردم ایران در طول تاریخ بیشتر برای این دو عنصر بوده است که حاضر به فداکاری تا بذل جان بوده اند. به خصوص مذهب. مهندس بازرگان یکبار در تحلیل جنگ ایران و عراق و آمادگی نیروهای ایرانی برای فداکاری گفته بود در تاریخ ایران ملت ما تنها به خاطر مذهب بوده است که حاضر می شده سرازپا نشناسد و همه وجودش را فدا کند.

حتی در تحلیل توازن قوا بین حکومت کنونی ایران و رقبای منطقه ای و جهانی اش نیز شاید بتوان به این عنصر اشاره کرد. نقطه مزیت راهبردی حکومت ایران نیروی زمینی اش است. میلشیایی متشکل از افراد ولایی و شیعی شهادت گرا که با شعر و سرود و تهییج مذهبی و شیعی حاضر است تا مرز فدا کردن جان خویش برود. شهادت گرایی عنصر برانگیزاننده  بسیار قوی ای در تاریخ ما بوده است. جنبش چریکی نیز از این عنصر بهره فراوانی می برده است. به نظر نمی رسد اینک در هیچ نحله سیاسی چنین فرهنگی زنده باشد و نفس بکشد. جدا از هر گونه ارزش داوری منفی یا مثبتی که می توانیم در این باره داشته باشیم.

عنصر سوم برانگیزاننده اما متکی برعشق نیست متکی بر بهت و سپس خشم و عصبانیت عکس العملی لحظه ای (و گاه پایدار) است.

عنصر«عکس العمل» به یک ظلم فاحش و زور تحقیر کننده و ستم ویرانگری که بر رگ احساس جامعه یا اقشاری از آن بر می خورد. همانند برافروختگی و عصبانی شدن لحظه ای و ناگهانی فردی که می تواند پیامدهای عملی در برخورد با طرف یا طرفهای  مقابل داشته باشد.

جنبش سبز این چنین شکل گرفت. عکس العمل خشمگنانه به یک نتیجه ناباورانه که از یک تقلب تحقیرکننده و عصبانی کننده بر می خاست.  اقشار معترض به طور ناخودآگاه  قدم در عرصه خیابان گذاشتند. رفتاری که در دوران انتخابات بدان عادت کرده بودند، پیوند خوردن با هم فکران برای تبلیغ مشترک نامزد مورد علاقه خود و احیانا کرکری خواندن برای رقیب. کارناوالی ترکیب یافته از عناصر مختلف نقد و طعن؛ شادی و گاه تمسخر. این بار اما این کارناوال را بهت و خشم به حرکت در می آورد.

روحیه سازگاری ایرانی؛ فنری که طولانی مدت جمع می شود و ناگهانی می جهد!

روحیه سازگاری ایرانی؛ فنری که طولانی مدت جمع می شود و ناگهانی می جهد! ایرانی ها گویا آن گونه که صبرشان طولانی است حوصله شان برای مداومت زیاد نیست! می خواهند زود و سریع به نتیجه برسند. محافظه کارانه و صبورانه صحنه را رصد می کنند و بی گدار به آب نمی زنند و در هنگامی که احساس می کنند ضعف دشمن هزینه حمله را پایین آورده است به شدت حمله می کنند. در این دوره کوتاه اکثریت جامعه نیز به سان اقلیت پیشتازشان حاضر به هر نوع فداکاری هستند. گویی از خود بیگانه شده اند و سراز پا نمی شناسند و اصلا همه سازگاری ها و محافظه کاری ها و محاسبه گری های همیشگی شان را کنار گذاشته اند و یکپارچه شور و فداکاری برای رسیدن به هدف شده اند! دست یابی به این هدف اما نباید زیاد طول بکشد. همانگونه که زود تب می کنند زود عرقشان سرد می شود. تا تب آلودند باید به نتیجه برسند. مرور مقایسه ای سی تیر 1331 و انقلاب بهمن 57 و جنبش سبز 88 و اعتراضات دی ماه 96 برای یک نگاه راهبردی بسیار درس آموز است.

مهندس بازرگان در مقاله ای که بر کتاب روح ملتها(نوشته آندره زیگفرید ترجمه احمد آرام)، برای توضیح روحیه ایرانیان می افزاید از تیتر سازگاری ایرانی استفاده می کند. ایرانیان در حملات مختلفی که اقوام گوناگون به سرزمین شان کرده اند روحیه شگفتی از خود نشان داده اند: سازگاری. بازرگان گاه حتی با طعن از این روحیه یاد می کند و رمز ماندگاری ایرانیان را همین عنصر می داند.

در هر حال ایرانیان به موازات سازگاری اما مقاومتی پنهان و خاص خویش نیز داشته اند. مهاجمان را به تدریج رام و مهار کرده و حتی به رنگ خویش در آورده اند.

این روحیه اما ویژگی معاصر دیگری نیز داشته است. تجربه کردن همه راه های سازگاری و اصلاح حاکمان و اگر نشد صبوری فراوان اما ناگهان از کوره بدر رفتن و در هنگامه اوج ضعف حریف غافلگیرانه بیرون زدن و او را از پای در آوردن. اصلاح ناپذیری حکومت شاه پیشتازان جان برکف را به جنبشی چریکی واداشت. از هر سه دسته مذهبی های سنتی (هیئت های موتلفه که اولین دسته ای بودند که دست به ترور زدند)، مذهبی های نوگرای منتقد پیشینیان روشنفکر و سیاسی خود(مجاهدین خلق) و چپ های منتقد پیشینیان سیاسی و محافظه کار خویش(چریکهای فدایی خلق). اینها اما در اقلیت بودند. اکثریت جامعه نظاره گری مایوسانه و به تدریج خشمگینانه ای داشت. تا آنکه این فنر متراکم ناگهان و در حالی که حتی یک سال قبل از آن کسی به مخیله اش خطور هم نمی کرد آنچنان با شدت و حدّت آزاد شد و برجیهد که در کوتاه مدت ترین زمان ممکن حکومت شاه را سرنگون کرد.

ایرانی ها گویا آن گونه که صبرشان طولانی است حوصله شان برای مداومت زیاد نیست! می خواهند زود و سریع به نتیجه برسند. محافظه کارانه و صبورانه صحنه را رصد می کنند و بی گدار به آب نمی زنند و در هنگامی که احساس می کنند ضعف دشمن هزینه حمله را پایین آورده است به شدت حمله می کنند. در این دوره کوتاه اکثریت جامعه نیز به سان اقلیت پیشتازشان حاضر به هر نوع فداکاری هستند. گویی از خود بیگانه شده اند و سراز پا نمی شناسند و اصلا همه سازگاری ها و محافظه کاری ها و محاسبه گری های همیشگی شان را کنار گذاشته اند و یکپارچه شور و فداکاری برای رسیدن به هدف شده اند! دست یابی به این هدف اما نباید زیاد طول بکشد. همانگونه که زود تب می کنند زود عرقشان سرد می شود. تا تب آلودند باید به نتیجه برسند. مرور مقایسه ای سی تیر 1331 و انقلاب بهمن 57 و جنبش سبز 88 و اعتراضات دی ماه 96 برای یک نگاه راهبردی بسیار درس آموز است.

مشکل کنونی اما این است که همان اقلیت پیشتاز نیز محافظه کار شده است. ولی همچون همیشه تاریخ اینک عنصر دیگری به جز همان سه عنصر پیشین (مذهب و ملیت و عکس العمل واکنشی)، برای برساخت ایدئولوژی ها و اخلاق های جمع گرا و به هر حال آمادگی برای خطر کردن و هزینه دهی و فداکاری به نظر نمی رسد.

آیا تاریخ رو به آینده  و ماه ها و سالهای در پیش روی ما عنصر دیگری را از اعماق تاریخ ما و ناخودآگاه جمعی مان فعال می کند؟ چندان خوش بین نیستم. پس باید همچنان روی دو عنصر اصلی حساب کرد و آنها ( به خصوص عنصر اینک کارآمدتر ملیت) را  بازپرورید و ضمن تدارک مستمر کار روشنگرانه و جمع ساز و سازماندهی سیاسی و  مدنی، در انتظار ترکیب شان با عنصر سوم در زمانی که هیچ کس انتظارش را نمی کشد و آزاد شدن فنر به شدت متراکم شده کنونی مردمان جامعه نشست.

دوباره زنده باد ایدئولوژی، زنده باد آرمان، زنده باد رمانتیسیسم!

دوباره زنده باد ایدئولوژی، زنده باد آرمان، زنده باد رمانتیسیسم! اگر به مسئله «بحران انگیزه» به حد کافی بها دهیم و اگر بپذیریم که آدمیان تنها ذهن و معرفت نیستند بلکه ترکیبی اند از «خرد و احساس و منافع»، بنابراین هر راهبرد سیاسی علاوه بر روشنگری فکری باید به مسئله شور و حس و شعر  و موسیقی که  فقط خرد و ذهن انسانها را خطاب قرار نمی دهد بلکه  تارهای وجودی آدمیان را نشانه می گیرد و متاثر می کند بیشتر بها دهد. و این یعنی: بازگشت به ایدئولوژی های مدرن جمع گرا، بازگشت به آرمان، بازگشت به رمانتیسیسم فراموش شده، بازگشت به اخلاق جمع گرا، بازگشت به خودسازی و فداکاری از یاد رفته!

اگر به مسئله «بحران انگیزه» به حد کافی بها دهیم و اگر بپذیریم که آدمیان تنها ذهن و معرفت نیستند بلکه ترکیبی اند از «خرد و احساس و منافع»، بنابراین هر راهبرد سیاسی علاوه بر روشنگری فکری باید به مسئله شور و حس و شعر  و موسیقی که  فقط خرد و ذهن انسانها را خطاب قرار نمی دهد بلکه  تارهای وجودی آدمیان را نشانه می گیرد و متاثر می کند بیشتر بها دهد. و این یعنی: بازگشت به ایدئولوژی های مدرن جمع گرا، بازگشت به آرمان، بازگشت به رمانتیسیسم فراموش شده، بازگشت به اخلاق جمع گرا، بازگشت به خودسازی و فداکاری از یاد رفته!

بدون همراهی خرد و احساس و منافع صنفی و طبقاتی در یک راهبرد ترکیبی تنها باید نظاره گرانه در انتظار پریدن فنر جامعه نشست. اما معلوم نیست این رخداد حتما جامعه ای بهتر از گذشته به ارمغان آورد.

این فنر بیشتر در عرصه خیابان خود را نشان خواهد داد. صندوق رای حق و خیابان دفاع از این حق است. اما اگر این عرصه قبلا به صورت مدنی و مسالمت آمیز «تمرین» نشود در صورت پریدن ناگهانی فنر که هم قدرتمندان و هم همه مخالفان را غافلگیر خواهد کرد، چندان جای گله گذاری نیست. کاش مخالفان خیابان این را می فهمیدند.

در هر حال وقتی فنر رها شده دهک های زیادی از «مردم» عرصه خیابان را انتخاب کند، هیچ عنصر ضد ستم و ضد تبعیضی نمی تواند کنار قدرتی که یک عمر برای تغییرش تلاش کرده بود بایستد.