دو نوشتار زیر یکی متن سخنرانی ام در مراسم بزرگداشت آقای عباس امیرانتظام در پاریس چهار سال قبل از درگذشت اوست و دیگری نوشتاری که پس از درگذشت ایشان نوشته ام.
سخنرانی – پاریس
با سپاس از آقای قاسمی و دیگر دوستانشان و با سلام به همه دوستان حاضر، دوستان قدیمیتر و دوستان «جدیدتر» آقای امیرانتظام. این تعبیر را برای این به کار میبرم که شاید بخش مهمی از حاضران در جمع، خودشان در ابتدای انقلاب نگاه خیلی مهربانانهای به آقای امیرانتظام نداشتند. بنابراین سخن گفتن از آقای امیرانتظام سوژهای مستقل و خارج از درون ما نیست. بخشی از حافظه نسل ما، نسل انقلاب و نسل بزرگتر از ما هم هست. از این جنبه هم میشود تجربه آقای امیرانتظام را مرور کرد. دوستان بخشهای دیگری را هم گفتند که مرا از تکرار آن بینیاز میکند. من هم بخشی از خاطراتم را در رابطه با آقای امیرانتظام در زندان در سایت روز نوشتم و دیگر تکرار نمیکنم. آنها بخشهایی بود که بیشتر جنبه نمادین داشت و به درد امروز هم می خورد.
هر مشی ای یک منش خاص خود را هم دارد. یعنی مشی و منش به هم نزدیک هستند. مشی انقلابی، هم یک سری خصایص مثبت را با خود حمل میکند و هم یک سری خصایص منفی. از خودگذشتگی، فداکاری، تخصیص وقت، تخصیص جان، تقدم جمع بر فرد و … اینها جزو منشهای انقلابی است. و شاید یکی از خصایص منفیاش، نوعی قساوت و بیرحمی باشد. من از آقای امیرانتظام شروع نمیکنم. شاید بتوان ]خاطره را[ کمی عقبتر هم برد. یعنی در رابطه با اعدام برخی مسئولین حکومت شاه هم نسل ما بیرحمی کرد. شاید برخیشان هم مستحق اعدام بودند ولی بدون رعایت ضوابط و بدون دادن حق دفاع، یک نوع بیاعتنایی به جان و کرامت انسان بود همان گونه که در رابطه با آقای امیرانتظام شاید بخش مهمی از نسل انقلاب اگر نگوییم همراهی کرد حداقل مسئله اش نبود. من سال 67 با آقای امیرانتظام همبند بودم. نکاتی را در این باره خواهم گفت…
مشی اصلاح طلبانه، مشی تحول خواهانه تدریجی هم به همین شکل. منش خاص خودش را دارد. شاید نوعی تسامح بیشتر، دگردیسی بیشتری در این مشی وجود داشته باشد. یعنی پیروان این نسل با دگردیسیهایی که در عمر خودشان کردند یا نه، اساسا نسل جوانتری که در درون این مشی متولد شدند هم خصایص مثبت و منفی را با خودشان حمل میکنند. یکی از این خصایص مثبت، تسامح و دگرپذیری، کار جمعی و مخرج مشترک گرفتن است. یکی از خصایص منفی هم شاید نوعی بیحسی اخلاقی است. یعنی نوعی پراگماتیسمی که از هر مرز اخلاقی گاهی اوقات عبور میکند. این هم خصیصه منفیاش هست.
جدا از اینها که تاثیر مشی بر منش است، گاهی ربطی به مشی و منش ندارد، ویژگیهای انسانی است، مسائل اخلاقی است. جاه طلبی، حسادت، رقابت، غرور و عکس آن؛ فداکاری، گذشت و بخشش ربطی به مشی ندارد. یعنی شما هم در درون مشی انقلابی میتوانید انسان اهل گذشتی باشید یا انسان جاهطلبی باشید. در درون مشی اصلاحطلبانه و تحولخواهانه تدریجی هم به همین شکل.
من آقای امیرانتظام را یکی از قربانیان هر دوی این پدیدهها میدانم. یعنی هم منش برخاسته از مشی انقلابی؛ – البته مشی انقلابی میتواند بک گراندهای فکری متفاوتی داشته باشد – مشیای که از مبارزه قهرآمیز ، از مبارزه علیه امپریالیسم و سرمایهداری و نوکران و پایگاههای ارتجاعی آن، عوامل و عمال آن نشأت میگیرد. مشی انقلابی امروز هم حضور دارد اما نه از این بک گراند بلکه بر اساس نگاههای ضدارتجاعی، اصلاح ناپذیری حکومت و … و یا اینکه ما نمیتوانیم با تکیه بر نیروی مردم، چون مردم ضعیف هستند، قدرت نفتی، سرکوبگر، توان مردم را به تحلیل برده و ما باید با توجه به کمکها و هماهنگی هایی با قدرتهای جهانی انقلاب بکنیم. این هم منش خاص خود را دارد که من وارد آن نمیشوم.
به هر حال دوستان گفتند که کینه آقای امیرانتظام را شاید از همان طرح انحلال مجلس خبرگان به دل گرفته بودند. اما خود این طرح را اگر ما یک بار مرور کنیم دقیقا یک مشی قانون گرا و اصلاح گرایانه است و به نظر من یک مقدار خوش باورانه. یعنی در دورانی که آقای خمینی عکسش در ماه دیده میشود و آن کاریزمای قدرتمند را دارد، این تصور که ما طرحی را تصویب کنیم و بعد همه اعضای مجلس خبرگان میروند و در خانه هایشان مینشینند و ما به یک رفتار قانونی برمیگردیم شاید یک تصور خوشباورانه باشد. حداقل تصور من به عنوان یک جوان نسل انقلاب از این رویکرد این است ولی نمیخواهم راجع به محتوای آن بحث کارکردی بکنم. از این که این مشی، مشی اصلاح طلبانه است، مشی قانونگرایانه است و این نشان داد که در دوران انقلاب صدای این مشی شنیده نمیشد همان گونه که پس ازانقلاب هم در همین واقعه شنیده نشد. شاید در ابتدا آن تصورات و ابهاماتی که در رابطه با امپریالیسم و سرمایه داری وجود داشت – البته بخشی از آن تصور و توهم نبود، عین واقعیت بود – اما در عین حال اغراق شده که همه کارها، کار دشمن است و ما الان شاهد شکل کمدی آن هستیم. تاریخ تکرار شده است. یک بار تراژدی و حالا کمدی که همه اتفاقات از دشمن نشأت میگیرد به هر حال رگ و ریشهای از قبل دارد.
شاید بازداشت اولیه آقای امیرانتظام بر اساس این تصور و تخیل و توهم بود. و این ناشی از یک مشی ای بود که در درون بخش های عوام زده آن آقای امیرانتظام را جاسوس تلقی میکرد. اما از یک جایی به بعد واقعا وقتی آقای امیرانتظام پرونده اش را تعریف می کرد همه چشمانشان نمناک میشد، یعنی روی مظلومیت شدیدی که آقای امیرانتظام داشت به خاطر اینکه یک گوشی تلفن سیاه داشت از آنهایی که به شوخی میگفتند مال جنگ جهانی دوم است، سمبل حیف و میل بیت المال بود. این را مقایسه کنید با چیزی که الان سمبل حیف و میل بیت المال هست واقعا به لحاظ انسانی وحشتناک است. اما از یک جایی به بعد وقتی پرونده آقای امیرانتظام برای بازجویان و حاکمان شرع و کسانی که در نیروهای امنیتی آن موقع متمرکز هستند، روشن میشود؛ از این جا به بعد دیگر رذیلت اخلاقی است. از این جا به بعد تصور و توهم مشی و منش و… اصلا از این حرفها دیگر نیست. سالها بعد وقتی کسی از همان مسئولین قوه قضاییه دوباره پرونده را می خواند می گوید کل اش یک سوءتفاهم است. ولی قربانی این سوءتفاهم یک انسانی است که ما اینجا تصویرش را می بینیم. من خودم تجربه ای که به طور مستقیم کردم می گویم….
شما در نظر بگیرید مشی حاکم، مشی انقلابی است از حکومت و مخالفینش همه همین مشی را دارند. همه همین گفتمان را دارند. کسی نمی تواند دامن خود را کنار بکشد و بگوید این گناهی است که «فقط» حکومت کرده است. این گناه را حکومت کرده است، مخصوصا از جایی که پای رذیلت اخلاقی به میان میآید یعنی تمام جزییات پرونده روشن میشود این که یک سفیری به آقای امیرانتظام نوشته است my dear دیگر این را هر کسی می فهمد که این هیچ علامتی برای جاسوسی نیست. فقط یک چیزی که ته این پرونده می ماند تحلیلهایی است که آقای امیرانتظام دارد و این تحلیل ها در آن زمان شنیده نمی شود. خوب اکثریت قریب به اتفاق افراد در زندان، مشی انقلابی و نگرش چپ یا به هر حال نگرش رادیکال عدالتخواه داشتند. و نگاهشان به جهان، نگاهی بود که سیاه و سفیدی بود. اینکه آنها در جبهه دشمن و سرمایه داری هستند ما هم عدالتخواه هستیم. در این نگاه هابیلی – قابیلی و این نگاه ثنوی نگاه اهورایی – اهریمنی که در ایرانیان ریشه تاریخی عمیقی دارد، به هر حال آقای امیرانتظام متعلق به صف دیگری بود. تحلیل های او و نه شخصیت اش. شخصیت اش خیلی روشن بود و همه می دیدند من الان جزییاتش را نمی خواهم بگویم.
در دورانی که خلق ها می بایستی امپریالیسم را سرنگون می کردند ایشان مناسبات جهانی را می شناخت. شاید من هنوز هم توافقی با این دیدگاه نداشته باشم که همه اتفاقاتی که در جهان می افتد بر اساس نقشه هایی است که قدرتهای جهانی می کشند از جمله خود انقلاب ایران.
شاید بد نباشد که بدانیم آقای امیرانتظام پیش بینی می کرد فروپاشی بلوک شرق را قبل از فروپاشی. یعنی می گفت بر اساس معادلاتی که در جهان هست شوروی به هفت هشت تا جمهوری تجزیه خواهد شد. آن موقع ما این حرفها را خیلی جدی نمی گرفتیم. می گفت نقشه خاورمیانه عوض خواهد شد حکومت خیلی کشورها عوض خواهد شد. دوره ای بود که بی نظیر بوتو آمده بود، خانم اکینو در فیلیپین بر سر کار آمده بود و یک زنجیره ای از وقایع اتفاق خواهد افتاد . حالا شاید آقای امیرانتظام یک بخشی خودشان را هم در این زنجیره در ایران در نظر می گرفتند ولی از موضع یک آدم ملی. ما آن موقع نمی توانستیم این دو تا را از هم تفکیک بکنیم. یعنی گفتمان انقلابی وقتی که در مقابل تحلیلی قرار می گیرد که مناسبات جهانی را می داند و تجزیه و تحلیل می کند مثل کسی که می گوید کل جمهوری اسلامی باطل است دیگر حالا شما اگر بگویید این جناح چه می گوید و آن جناح چه می گوید برایش به طنز شبیه است. حالا در درون گفتمان انقلابی هم که کل جهان سرمایه داری باطل است، این که ما بگوییم این جناح یا آن جناح یا طیف این نقشه را کشیده و برنامه اش این است خیلی مسئله مهمی نبود. آقای امیرانتظام گفتارش این جوری بود. این پیش بینی ها را هم می کرد. حالا بعدها که طی زندان دیدیم واقعا شوروی فروپاشید این پیش بینی برای ما عجیب بود. این پیش بینی به تحقق پیوست اما چرا جمهوری اسلامی سر جای خود هست؟؛ ایشان تحلیل اش این بود که مسئله اعراب و اسراییل و مسئله فلسطینی ها باید حل می شد چون اینجا گره خورده ماجرای ایران هم گره خورده. وگرنه ایران هم در این زنجیره تغییرات می بود.
ایشان تحلیل خاصی هم روی ماجرای ایران داشتند که در کتاب خاطراتشان هم که بعدا منتشر شده تقریبا و البته نه به آن غلظت ردپای این تحلیل کاملا روشن است به هر حال برای ما خیلی شنیدنی نبود.
آقای انتظام یک اعتماد به نفس اخلاقی به سلامت و صداقت خودش داشت که هر مخاطبی را تحت تاثیر قرار می داد. شمااعتماد به نفس و اطمینان اخلاقی به کاری که خودتان کرده اید داشته باشید. حالا همه اینها را با جزییات تعریف می کرد واقعا اشک آلود می شد.
دوم پایداری بود که ایشان داشت. یک شهامت اخلاقی. سال 67 شاید یکی دو ماه قبل از اعدام ها بود در بند 325 که حالا 350 به آن می گویند. در اتاقی در دوی بالا بودیم که من مسئول اتاق بودم. از بیرون از سمت زندانبان کاغذهایی آمد که اسامی افراد اتاق نوشته می شود و شعبه شان چیست و اتهامشان چیست و …. جای مشکوکش هم که عجیب بود «نظر روی جمهوری اسلامی» بود. هر کسی باید بنویسد و جلوی اسمش را امضا کند. من مسئول اتاق بودم و خواندم که آقای امیرانتظام چه نوشته بود. چپ ترین موضع این بود که روی جمهوری اسلامی نظری ندارم. وقتی کسی می نوشت نظری ندارم می گفتند پس سر موضع هستی. آقای انتظام در این فضا در ستون اتهام نوشته بود سخنگویی دولت موقت و این دهنکجی به همه اتهاماتی بود که به ایشان نسبت می دادند. اتهام من این است که سخنگوی دولت موقت بوده ام. در ستون نظر نسبت به جمهوری اسلامی چه نوشته بود؟ چیزی که می گویم کلمه به کلمه چیزی است که ایشان نوشته بود. نوشته بود «جمهوری اسلامی، رژیمی است به غایت ظالم». این را نوشته و امضا کرده بود. رژیمی است به غایت ظالم. این چیزی است که من با چشمان خودم آنجا دیدم.
آقای انتظام بیشترین مدت زندانش را در زندانهای عادی گذرانده بود. یعنی او را با بچه های سیاسی زیاد نمی گذاشتند باشد. شاید اولین فصل یا دومین فصلی بود که در این زندان طولانی قبل از اعدام ها آمده بود در بند سیاسیها. شاید هدایت شده بود. نمی دانم. شاید اصلا همین کاغذ هم یک طراحی بود برای تهیه آن لیستهای سیاه فاجعه 67. این پایداری و صبوری بود که ایشان داشت.
بارها به او پیشنهاد کرده بودند شما تقاضای عفو کن آزاد می شوی بیا برو بیرون. می دانید به ایشان اول ابد داده بودند ابد غیرقابل تغییر داده بودند. ایشان می گفت من نباید تقاضای عفو کنم آنها باید از من تقاضای عفو کنند. من این را خودم از ایشان شنیدم. من از این زندان بیرون نخواهم رفت مگر آنکه اعاده دادرسی شود و از من اعاده حیثیت شود. چون خیلی به او ظلم شده بود.
به هر حال ایشان فردی ملی است. تحلیل های بین المللی اش را امروز می توان گفت تحلیل های لیبرالی است. در آن دوران آن تحلیل ها عین کفر بود. شما قدرتهای جهانی را تحلیل کنید و بگویید باید با آنها کنار آمد از موضع ملی. اینها را الان دیگر همه می گویند. تعامل باید کرد. دوره تقابل نیست. یک شیفت گفتمانی در ادبیات و فرهنگ سیاسی ما به وجود آمده. از جامعه شناسی تضادی مارکسی به سمت جامعه شناسی وفاقی پارسونزی. الان این گفتمان غالب هست ولی آن زمان آقای انتظام خلاف جهت جریان حرکت می کرد.
به هر حال پایداری و صبوری که ایشان داشت و اینکه من تقاضای عفو نمی کنم و آنها باید تقاضای عفو بکنند. من تا اعاده حیثیت نشوم از زندان بیرون نمی روم. ادبیات اش ادبیات قانونی بود. باید اعاده دادرسی صورت بگیرد. پرونده من از ابتدا دوباره بررسی شود و از من اعاده حیثیت صورت بگیرد. شما این ادبیات را الان در ادبیات کانون مدافعان حقوق بشر و خانم عبادی و در این نحله می بینید. و اصرار بر حقیقت… اعتماد به نفس اخلاقی، پایداری و صبوری و شهامت بر این پایداری.
آقای انتظام را با بچه های سیاسی چریک آن زمان و سیاسیهای رادیکال آن زمان نباید مقایسه کنیم. آقای انتظام را بایستی با دیگر دولتمردان آن زمان که دستگیر شدند و به زندان رفتند مقایسه کرد. بخشی از این دولتمردان، بخشی از دوستان آقای بنی صدر اعدام شدند. بخش هایی هم که من دیگر اسم نمی برم سبک و سیاق برخوردهایشان{مصاحبه های شان} در زندان مشخص است.
آقای امیرانتظام یک نجابت، یک شرافت اخلاقی و نجابت اشرافی داشت که در هر برخوردی شما این را مشاهده می کنید.
در سیر داخل زندان هم موقعی که آمد داخل سیاسی ها به همین ترتیب بود. به علت کم بودن ظرف و ظروف، مثل هیئت ها، سفره های باریکی انداخته می شد در اتاق ها به شکل ال. ظرفها دو نفره بود. یعنی هر بشقاب مثلا برنج یا خورش را دو نفر یکی از این سمت ودیگری از سمت دیگر آن می خوردند. دقیقا به یاد دارم در اولین وعده غذایی که آقای انتظام به آن اتاق آمده بود – اتاق ها هم تازه تشکیل شده بود – من بیرون بودم وقتی آمدم دیدم جای آقای امیرانتظام تنها و شاید از معدود جاهایی بود که جلویش کسی ننشسته بود. الان دقیق به خاطر ندارم یکی دو جا شاید اگر بود، یکی اش آقای امیرانتظام بود. و این به علت همان گاردهای پنهانی بود که وجود داشت در گفتمانی که آقای امیرانتظام را به جاسوسی متهم کرده بود. من نشستم جلوی ایشان. به قول عامیانه نشان به آن نشان که بعد از یک مدت یکی از بچه هایی که اتهامش شرکت در یکی از گروه های چریکی بود و تقریبا این خط را او به اتاق می داد و بچه خیلی خوبی هم بود؛ بعد از مدتی آقای امیرانتظام موی او را شانه می زد. خیلی معمول نبود بین مردها که کسی سر دیگری را شانه کند. اسم کوچکش هم علیرضا بود. یعنی اینقدر رابطه نزدیک و عاطفی شده بود.
اما آقای امیرانتظام چگونه پایداری و صبوری می کرد؟ به نظر من یک – اعتقادی که به صداقت و پاکی اش داشت. دوم – یک فرد کاملا آرمان خواه بود. یک انسان ایران دوست و ایران خواه بود. شما می توانید با بخش هایی از تحلیل آقای انتظام، قرائتش از انقلاب ایران و حتی تفسیرش از مسائل بین المللی در جاهایی مخالف باشید همان گونه که همه ما می توانیم با بخش هایی از تحلیل هم مخالف باشیم. اما آقای انتظام یک آرمان خواه و یک ایران دوست و یک وطن خواه بود. شاید الان قابل توجه باشد کسانی یا گفتمانی که آن موقع رادیکال بود و جهان سرمایه داری و امپریالیسم را می خواست سرنگون بکند حالا آمده از آقای امیرانتظام هم گذر کرده و بخشیاش نه همه اش، بخش ناچیزی از آن، به نقطه ای رسیده که می گوید ما باید از تحریمها علیه ایران دفاع بکنیم و اصلا در حمله به ایران هم مشکلی نیست. یک دخالت بشردوستانه است! ولی آقای امیرانتظام تحلیلش جایی که بود، حالا هم همانجا ایستاده. هیچ تغییری در مخالفتش با تغییر از طریق نیروهای خارجی به وجود نیامده است. همچنان یک انسان ملی است.
به هر حال من فکر می کنم آقای امیرانتظام به صداقت خودش اعتماد داشت، آرمانخواه صادقی بود، و عشق و نفرت را همزمان داشت. من قسمتهایی را حذف می کنم و حرف آخر را می زنم. نفرت آقای امیرانتظام نفرت گاندی وار است.
آن ساعت و آن لحظه{در اتاق محمدی گیلانی در بیمارستان} در درون آقای امیرانتظام چه گذشت؟ رییس زندان اوین یک بار آمد به دفتر ایران فردا. من یک تجربه نیمبندی دارم که کسی که زندانبان است و من زندانی اش بودم حالا مساوی در برابر هم نشستیم و حرف می زنیم. ولی او آمده بود من نرفته بودم پیش او…
آقای امیرانتظام خودش با پای خودش رفت بالای سر محمدی گیلانی. این یک درس بزرگ بود که من می گذارم کنار بقیه اصولی که در زندگی امیرانتظام ما می بینیم. در کنار شرافتش، صداقتش، عشقش و نفرتش. او به خاطر مصالح و منافع ملت ایران، به نظر من این کار را کرد و این که دور باطل کینه را به پایان برساند اما مقدم بر آن، اصرارش بر حقیقت بود. امیرانتظام هیچ گاه از اصرارش بر روشن شدن حقیقت دست برنداشته. همین حالا هم دست برنداشته. رفت بر بستر یک دشمن ضعیف شده. یک دشمن شکست خورده. وقتی یک دشمن قوی هست او اصلا ما را حساب نمی کند. اصلا طرح بخشش، اینجا یک جور منت کشی است، یک نوع دونپایگی است. اما امیرانتظام از موضع قدرت، امیر انتظام «ایستاده» بر بستر محمدی گیلانی «خوابیده»، او را می بخشد. پس از کشف حقیقتی که نصفه و نیمه کشف شده. هنوز از آن سوی میدان، کسی سخنی درباره این حقیقت نگفته است.
متاسفم که هیچ اصلاح طلبی به دیدن آقای امیرانتظام نرفته و درود می فرستم به محمد نوری زادی که این عبور را کرده و می رود. البته من شنیدم فائزه هاشمی هم رفته به ابتکار شخصی خودش. به هر حال این زشت و زیبای اخلاق انقلابی و اخلاق اصلاح طلبانه یا تحول خواهانه است. تحول خواهی یک ملغمه ای است از اصلاح طلبی و انقلابی گری که توپ را به زمین حریف می اندازد. ما نیاز به بدیل داریم هم در گفتمان سازی. نیاز به گفتمان بدیل داریم. هم نیاز به منش بدیل داریم. اما نیاز به نیروی بدیل هم داریم. بدون نیروی بدیل ما فقط پیروز اخلاقی خواهیم بود و آقای امیرانتظام یکی از نمونه هایی است که ما در بدیل سازی سه گانه ای که گفتم می توانیم به او استناد بکنیم. امیدوارم که ما قدر امیرانتظام و امیرانتظامهای میهنمان را قبل از اینکه صدایشان این قدر ضعیف بشود هر چند منطقشان همچنان قوی و استوار است، قدرشان را بدانیم و امیدوارم تعداد اینها در ایران ما بیشتر از انگشتان دست باشد.
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته… تو را می سپارم به رویای فردا
چه بدرقه ای بود در خاک آرمیدن امیرانتظام. چه وسعتی داشت رنگارنگی بدرقه کنندگان. همه آمده بودند. ملی، ملی- مذهبی، نهضت آزادی، اصلاح طلب، رفراندم خواه، سرنگونی طلب و … و جوانانی که از راه های دور و نزدیک آمده بودند تا میهمان مصدق را به مقصد برسانند. دل های همه را لرزانده بود مظلومیت و ایران دوستی انتظام.
وقتی دریفوس افسریهودی ارتش فرانسه به جاسوسی، آن هم برای آلمان؛ متهم شد و همه تلاش اش برای اثبات بی گناهی اش در برابر قضاوتها و شهادت های پرخطا و آغشته به دروغ و کینه به نتیجه نرسید، طی مراسمی با «تحقیر» خلع درجه شد و برای تحمل حبس ابد به «جزیره شیطان» تبعید گردید. امیل زولا نویسنده شهیر فرانسوی به دفاع از وی برخاست و خود به زندان محکوم گردید. سپس سیصد نفر از نویسندگان و آگاهان فرانسوی طی بیانیه ای به اعتراض برخاستند که به «بیانیه روشنفکران» معروف شد. بعضی آغاز «روشنفکری» را به همین نقطه ارجاع می دهند.
اعتراضات اما باعث تخفیف مجازات دریفوس از ابد به ده سال گردید. این حبس نیز به پایان نرسید و دریفوس پس از پنج سال به دستور رئیس جمهور آزاد گردید. پیگیری های وکیل دریفوس ادامه یافت و پس از دوازده سال از صدور حکم خیانت برای وی، او از سوی دستگاه قضایی فرانسه تبرئه گردید.
دریفوس سی و شش سال پس از آزادی اش در گذشت. وی در این مدت دو بار نشان و مدال افتخار دولتی دریافت کرد. یکبار در سالی که تبرئه شد و یکبار نیز دوازده سال پس از آن.
دریفوس ایرانی اما تا آخر عمر در آرزوی اعاده دادرسی و تبرئه رسمی و اعاده حیثیت خویش از سوی دستگاه رسمی قضا ماند. هر چند وی شاهد تبرئه خویش در دادگاهی به وسعت ایران و با هیئت منصفه همه وجدان های بیدار ایرانیان بود. و همین به او آرامش می داد.
اگر دریفوس از قوم مطرود یهود بود امیرانتظام از طایفه لیبرالهایی بود که معتقد بود باید با غرب روابط حسنه بر اساس منافع ملی داشت و این جرم کمی نبود در زمانه انقلابی گری و چپ گرایی برای سوء ظن و بی رحمی و قساوت. امیل زولای ایرانی فقط مهندس بازرگان و معدودی از یارانش بودند. پس از فروپاشی بلوک شرق در جهان و بدنبال دوم خرداد و گشایش فضای مطبوعاتی بود که انبوهی از وجدانهای آگاه روشنفکران ایرانی به دفاع و تبرئه این زندانی صبور و ظلمی که در حقش اش شده بود، پرداختند.
دستگاه حاکم و سیستم بیداد قضائی اش اما هیچگاه به ظلم هایی که در حق قربانیان اش در طول چند دهه روا داشته و امیرانتظام نمادی از آنهاست و خاوران نشانی از ایشان، اذعان نکرده است و روسیاهی را همچنان با خود حمل می کند.
دانشجویان خط امام با کژاندیشی از یکسو و ابزار شدن در دست تمامیت خواهان حزب جمهوری اسلامی از سوی دیگر بستر ساز این ظلم بزرگ شدند. از آنان تنی چند به عذرخواهی و اندک جبران و التیامی بر زخم های عمیق این روح بزرگ برآمدند. اما برخی همچنان سخت سری می کنند. هر چند دیر؛ اما وجدان اخلاقی حکم می کند آن عده از دانشجویان خط امامی که فکر می کنند در حق امیرانتظام ظلم کرده اند، در یک بیانیه جمعی به صراحت بی گناهی امیرانتظام را به اتهامی که متوجه اش کرده اند اعلام کنند و از او در پیشگاه تاریخ عذرخواهی کنند.
امیرانتظام نیازی به این نامه نداشت و ندارد. اما این سنت حسنه ای می شود در تاریخ ما. جدا از مرهمی که این دانشجویان باید بر زخم وجدان خویش نهند. اگر بیانیه سیصد روشنفکر فرانسوی «بیانیه روشنفکران» لقب گرفت. بیانیه چند دانشجوی خط امام می تواند «بیانیه وجدان» لقب بگیرد. ایران ما آبستن دوقطبی های بسیار خشن است. این رفتارها می تواند آبی بر این آتش باشد. این آخرین آرزوی امیرانتظام نباید بی پاسخ بماند. مصرع اول این شعر زیبا را او با عیادت محمدی گیلانی سروده است. مصرع دومش را باید این دانشجویان(سابق) بسرایند.
امیرانتظام با دریادلی درونی و با دوراندیشی ملی خود نلسون ماندلا وار قاضی دادگاهش محمدی گیلانی را ببخشید، هرچند فراموش نکرد. او بر «کشف حقیقت» پایمردانه ایستاد. با مقاومت صبورانه و دفاع شیردلانه اش از حقانیتش در زندان و با روشنگری پیگیرانه اش برای افکار عمومی در بیرون. اما دل از کینه و انتقام خالی داشت و منطق «چشم در برابر چشم» را با منطق «دست به دست هم دهیم به مهر- میهن خویش را کنیم آباد» عوض کرد. او برخلاف آنانی که در منابر و تریبون ها درس اخلاق میدهند و چون به خلوت می روند کار دیگر می کنند، در برابر چشم همگان بخشید و راه درست ساختن آینده ایران را نشان داد.
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد
خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایهسار همیشه
- سخنرانی اول در لینک زیر قابل دسترسی است:
https://www.youtube.com/watch?v=DN1uUBaTZBc&t=5 - منبع مطلب دوم: https://t.me/rezaalijani41/1222
- نوشته دیگرم در باره آقای انتظام در این لینک قابل دسترس است: https://bit.ly/32NaDvm