«مهم» ترین فرصت برای «بزرگ» ترین رفرم در قدرت (وضع بدتر از این هم می شود!؟)

رضا علیجانی

رضا علیجانی

مسئله « ایران پس از خامنه ای» در دو مبحث جداگانه قابل بررسی است:

الف – مرحله انتقالی و ویژگی های «رهبر» بعدی

برای بررسی این موضوع توجه به رفتارشناسی نیروهای راس هرم سیاسی در تجربه پیشین (در انتقال از آقای خمینی به آقای خامنه ای) می تواند تا حدی کمک کننده باشد. هم چنین توجه به تغییرات جدی و اثرگذار پس از آن دوران تا کنون نیز موثر است.

آقای خمینی خود شخصا دارای قدرت و کاریزمای فراوانی بود و بیت وی شدیدا حول محور شخص ایشان سامان می گرفت. روحیات و روانشناسی خاصی داشت که به او هم اعتماد به نفس می داد و هم می توانست خصایص منفی شخصی وی را زیر لوای این قدرت و اعتماد به نفس و نیز رابطه مرید و مرادی حول وی پنهان کند.

هر چند او ابایی از بوسیدن دستش توسط علاقه مندان نداشت، اما این امر در برابر شعارهای جان فدایی هزاران جوان دیگر ترک شد و به حاشیه رفت. ادبیات و هاله دینی – سیاسی تنیده شده حول وی با پس زمینه فرهنگی سنتی جامعه؛ در غلو نسبت به ائمه شیعی، کاملا هماهنگ می شد و رسوب و رسوخ می یافت.

در حول بیت ایشان تمرکز قدرت اقتصادی و سیاسی فراوانی وجود داشت. تمرکز سیاسی عمدتا متوجه شخص رهبر بود و تمرکز اقتصادی نیز به نهادها و موسسات تازه تاسیسی که مشروعیت شان را از بیت می گرفتند. اما در ورای هر دو موضوع سیاست و اقتصاد؛ فرهنگ ماحصل از انقلاب شورشی علیه استبداد و آنچه رنج و درد مستضعفان خوانده می شد و سلامت اقتصادی و ساده زیستی را به دنبال داشت، هنوز زنده بود و نفس می کشید.

قدرتمندان بیت آقای خمینی یعنی سید احمد خمینی و هاشمی رفسنجانی در این انتقال، رفتارشناسی ای از خود نشان دادند که اینک نیز قابل تامل است.  در مرحله اول آنها ترجیح می دادند خود نیز شخصا در این میان سهمی داشته باشند اما پس از مزه مزه کردن بحث شورای رهبری در مجلس خبرگان که خود نیز می توانستند عضوی از آن باشند، و عدم استقبال از آن بلافاصله تغییر موضع داده و رفتار سیاسی شان به سمت دیگری رفت؛ یعنی جلوگیری از خروج رهبری از حیطه و محدوده نفوذ خود و جلوگیری از انتقال آن به دایره های جدید و ناشناخته به خصوص مراجع تقلید قم که هم می بایست بیت آنها را جایگزین خود ببینند و هم از عدم آشنایی و توانایی سیاسی آنها برای اداره نظام و مملکت و حفظ جمهوری اسلامی بیمناک بودند. به ویژه آن که با رهبری آنها ممکن بود کل سیاستی را که این هسته سخت و محدود پیرامون آقای خمینی در رابطه با مملکت داری با هدایت و حمایت رهبری (اما با تاثیرگذاری فراوان این هسته سخت) تاکنون پیش برده بودند، به خصوص در رابطه با حذف تدریجی نیروهای مختلف رقیب تغییر کند و همه آنچه اینها رشته بودند  از نو پنبه شود. مسئله برکناری قائم مقام رهبر و بمباران تبلیغی منفی علیه او، سرکوب های دهه شصت و پرونده های متراکم حقوق بشری، حذف جریانات رقیب درونی سیاسی اعم از روحانی و غیرروحانی، ادامه جنگ و… همه در همین ردیف قرار می گیرند.

بازماندگان قدرتمند بیت آقای خمینی تصور می کردند با انتقال رهبری به آقای خامنه ای، از خارج شدن رهبری از حیطه نفوذ و اثرگذاری خود جلوگیری می کنند. بنابراین بازیگران اصلی یعنی سیداحمد خمینی و هاشمی رفسنجانی، افراد و نیروهای پیرامون خود را نیز در این راستا به صف کردند و با بار عاطفی همراه با به اصطلاح سفارش ها و خاطرات راست و دروغ و نصفه و نیمه و… زمان دوران انتقال را به سرعت کاهش دادند.

اما تنها نکته ای که آنها در نظر نگرفته بودند شخص رهبر جدید و شخصیت او و رفتارهای احتمالی وی بود. هر دو عامل اصلی انتقال که فکر می کردند رهبر جدید تحت نفوذ و یا حداقل همردیف آنها خواهد ماند به تدریج به اشتباه خود پی بردند و هر دو حذف یا کم اثر و بی اثر شدند.

اما بیت جدید تفاوت هایی قابل ملاحظه با بیت قبلی داشت. رهبر بیت قبلی، قدرت کاریزماتیک شخصی ای داشت که جبران همه اشتباهات را می کرد و رهبر جدید فاقد چنین توان و اعتباری بود. به علاوه آنکه به تدریج با دور شدن از فضا و فرهنگ انقلاب و به خصوص پس از پایان جنگ، «مانور تجمل» (اصطلاحی که هاشمی به کار برد) و دوران تقسیم غنائم آغاز شد. در این دوران طولانی روز به روز به دو دلیل یادشده (ضعف قدرت و صلاحیت رهبر جدید و دوران رشد بیش از پیش قدرت طلبی ها و ثروت طلبی های حاکمان) و در امتداد  ارتباط و اتکایی که رهبر جدید از ابتدای انقلاب با نظامیان داشت، آنها قدرت روزافزونی یافتند و اگر مدار اول مشاوران رهبر قدیم، روحانیون سیاسی مورد اعتماد بودند؛ مدار اول پیرامون رهبر جدید نظامی – امنیتی ها بودند که قدرت و رژه و مانورشان، جبران کم و کسری ها و عدم اعتماد به نفس رهبر جدید را می کرد. آنها در دو مقطع مهم نیز حافظ و محافظ رهبر جدید شدند و وی را به شدت به خود مدیون ساختند. آنچه خود برچیدن سفره اصلاحات و دیگری کورکردن چشم فتنه می خوانند و خیال می کنند ماجرا را خاتمه داده اند. اما در قبال این خوش خدمتی ها، از یک طرف بهره های اقتصادی فراوانی بردند و اگر در شورای شهر اول (بنا به خاطرات خانم وسمقی) تازه خیز برداشته بودند که تهران را بگیرند، حالا در کل اقتصاد ایران نفوذ داشتند و  از طرف دیگر در قدرت سیاسی؛ در پارلمان و دیگر مناصب و مقامات مختلف در وزارتخانه ها و  پست های شهری و …، منصب های فراوانی یافتند. همان طور که سیاست خارجی منطقه ای نظام در عراق و لبنان و سوریه و… را نیز زیر سیطره خود گرفتند.

رابطه رهبر با نظامی – امنیتی ها از پیچیدگی خاصی برخوردار است. هر چند نظامی – امنیتی ها هم به صورت فردی در بسیاری از پست ها و مناصب حضور دارند اما این قدرت آنها یا مستقیما ناشی از انتصاب های رهبر است و یا با کمک فراقانونی نظارت استصوابی شورای نگهبان منصوب یا تحت نفوذ رهبر. اگر این دو برداشته شود و یا سیاست شان تغییر کند قدرت پوشالی آنها فرو خواهد ریخت.

در حوزه اقتصادی نیز درست است که بسیاری از آنها به صورت فردی نیز مال و منال زیادی گرد آورده اند اما عمده قدرت اقتصادی آنها از نوع مالکیت و نفوذ احزاب کمونیست در بلوک شرق سابق است که به نام شخص نیست بلکه به نام نهاد اصلی (در آنجا حزب کمونیست و در اینجا ارگان های مهم سپاه یا زیر نظر سپاه است، مانند قرارگاه خاتم و صدها شرکت و موسسه کوچک و بزرگ کشور). در این قسمت نیز تغییر انتصاب ها یا تغییر سیاست های رهبر کل ماجرا را تغییر خواهد داد و قدرت آنها می تواند به مانند برف در برابر آفتاب آب شود…

بدین ترتیب با رفتارشناسی «بیت رهبر» گذشته در مرحله انتقال یعنی حداکثر تلاش برای حفظ حوزه نفوذ خود، به علاوه قدرت سیاسی – اقتصادی متمرکزتر و گسترده تر و در عین حال فاسدتر و مافیایی تر نیروهای پیرامون بیت جدید؛ قابل پیش بینی است که «بیت فعلی» نیز همین رفتار را از خود نشان دهد.

اما نباید از یک امر نیز غفلت کرد. بیت قبلی دارای عناصر حامی مهمی چون هاشمی رفسنجانی و احمد خمینی و مدارهای بعدی پیرامون آنها (مانند موسوی اردبیلی و امثال او) بود و فاصله قدرت سیاسی آنها با مدارها و طیف های احتمالی یا فرضی رقیب (مثلا مراجع قم و یا برخی معدود افرادی که اسم شان می توانست مطرح شود) بسیار زیاد بود. امروزه اما، بیت رهبر فعلی فاقد افرادی حامی از این دست که به دنبال حفظ حوزه خود باشد، است. از قضا برخی افراد معروف تر بیت (مثل ناطق نوری) خود جزء ناراضیان از رفتار و عملکرد طیف نظامی – امنیتی پیرامون آقای خامنه ای است و  در مرحله انتقال نه تنها با آنها همراهی نمی کند بلکه ممکن است با ذکر خاطراتی این بار منفی، کار آنها را سخت تر هم بکند.

موضوع بعدی فقدان چهره ای قابل توجه توسط این نظامی – امنیتی های قدرتمند در بیت فعلی است. چهره ای که دارای هم وجهه سیاسی – مدیریتی و هم وجهه مذهبی سنتی قابل قبول برای حوزه های علمیه و مراجع و روحانیون سنتی باشد. هر چند مجتبی خامنه ای گزینه مطلوب تری برای آنهاست اما وی فاقد هر دو خصیصه یادشده است. شاید  تنها کسی که می تواند برای آنها مطلوب باشد و با توقع محدودتری می توانند سراغ او بروند «هاشمی شاهرودی» باشد. اما انتخابات اخیر ریاست مجلس خبرگان و برخی زمزمه های معنادار در روزهای قبل در رابطه با فساد و پرونده مالی وی (که نمی تواند از سوی هاشمی و اعتدال گرایان مطرح شده باشد بلکه احتمالا از سوی جریان مقابل نزدیک به سپاه و قوه قضاییه طرح گردیده است)، بیانگر این امر بود که هاشمی شاهرودی نامزد در اولویت و مطلوب آنها برای رهبری بعدی نیست. گزینه هایی چون مصباح (به علت کهولت) و احمد خاتمی و علم الهدی و نظایر این موجودات نیز اساسا جدی گرفته نخواهند شد (و شبیه نامزدی حسن حبیبی در برابر بنی صدر در ریاست جمهوری اول پس از حذف جلال الدین فارسی خواهد بود. او هم اگر حذف نمی شد باز همین معادله نابرابر برقرار بود).

اما جناح مقابل گزینه هایی چون سیدحسن خمینی که نسبت به مجتبی خامنه ای وزن سنتی بیشتری دارد اما نه به اندازه کافی، خود هاشمی رفسنجانی و حتی حسن روحانی را در آستین دارد. شاهرودی و حتی ناطق نوری هم در بدترین وضعیت می توانند نامزدهایی توافقی باشند.

بنابراین در دوره انتقال، بیت فعلی مزیت موثر مستقیم چندانی ندارد. همین امر آنها را نگران و در عین حال هراسناک می کند. آنها احتمالا باید هم زودتر دست به کار شوند و هم از مزیت دیگر خود یعنی قدرت نظامی – امنیتی به صورت محسوس و نامحسوس بهره بگیرند. نحوه انتخابات ریاست خبرگان فعلی نشانگر امکان موفقیت آنهاست. اما آیا در صورت فقدان وجود و حضور رهبر، اعضای خبرگان که تحت هراس امنیتی – نظامی ها از یک سو  و  منافع اقتصادی خود در اتصال با بیت فعلی هستند از سوی دیگر؛ باز همین رفتارها را نشان خواهند داد؟

به نظر نمی رسد مسئله به همین سادگی باشد. به علاوه آنکه نباید ویژگی های صنفی و رفتارشناسی خاص روحانیت و حوزه های علمیه و مراجع سنتی یعنی محافظه کاری ولی در عین حال فرصت سنجی را نیز نادیده گرفت. آنها هم در شرایط فقدان رهبر و بیت رهبر کنونی احتمالا رفتار دیگری از خود نشان می دهند. ساخت روحانیت به طور عمومی نارضایتی زیادی از رهبر فعلی در دفاع از نظامی – امنیتی ها و مداح ها و به خصوص  احمدی نژاد دارند که احتمال سرباز کردن آن در دوران پس از خامنه ای  بسیار زیاد است.

خطاهای ناشی از «مستی قدرت»

یک نکته بسیار مهم که در رفتارشناسی حاکمان قدرتمند در ایران، به طور مشترک در همه جناح هایش (اعم از راست و میانه و اصلاح طلب) خود را نشان می دهد و در این میان شاید بیشترین نقش را ایفا کند؛ «مستی قدرت!» است.

وقتی یک جریان سیاسی مدتی مناصب مهمی را در دست دارد به تدریج نوعی توهم خودبزرگ بینانه برای او به وجود می آید که تصور می کند این قدرت ماندگار است و خطری آن را تهدید نمی کند. اصلاح طلب ها نیز از این آفت مصون نبودند. وقتی قوه مجریه و مقننه در دست شان بود، خط و نشان های بیشتر از اندازه شان کشیدند و حتی در برابر برخی متحدان استراتژیک شان، نه رقیب و صف مقابل شان، مدعی شدند اگر ما یک چوب خشک را هم بگذاریم و به مردم بگوییم به او رأی بدهید، رأی خواهند آورد. اما ضربات پیاپی سیاسی  و امنیتی در شرایط کاهش شدید اعتبار و سرمایه اجتماعی به سرعت و به شدت این مستی را از سر این دوستان پراند.

اینک اما نوبت مستی در قدرت به جریان دیگری افتاده است. زیاده خواهی آنها در انتخابات 88 هم متاسفانه نتوانست این مستی را بپراند. در انتخابات 92 نیمه هوشیار برخورد کردند، اما انتخابات ریاست خبرگان نشان داد این مستی دوباره برگشته است.

زیاده خواهی آنها، اگر همراه با نامزد کردن نامزدی برای رهبری آینده  با احتمال مقبولیت و رای آوری کمتر باشد و این که بخواهند صرفا از ابزارهای امنیتی و قضایی برای جاانداختن آن بهره ببرند؛ ابزارهایی که احتمالا در مقطع انتقال کارایی اش تغییر خواهد کرد، همان اشتباه فاحش ناشی از «مستی قدرت» است که ممکن است کل بازی را به ضرر آنها به پایان ببرد. همان اتفاقی که در انتقال از رهبر اول به دوم نیز رخ داد.

ب – وضعیت پس از جابجایی و تثبیت «رهبر» بعدی

سخن گفتن در این حوزه شاید قبل از روشن و معین شدن رهبر بعدی کمی خیال پردازانه باشد، اما کار اتاق های فکر در تعیین استراتژی هایی در رابطه با چند سناریو و پلان محتمل دقیقا همین است.

بررسی وضعیت «پساخامنه ای» مستلزم توجه به وضعیت دوران آقای خامنه ای است. کاوش و جمع بندی دوران طولانی رهبری آقای خامنه ای موضوعی مستقل است، اما میراث این رهبری طولانی همین وضعیتی است که در کشور مشاهده می شود. نیازی هم به نگاه اپوزیسیونی مخالفان و منتقدان نیست. گفته های افرادی مختلف از  مسئولان نظام و نمایندگان استصوابی مجلس در این باره به حد کافی گویاست. در این باره این قدر گفته و شنیده شده که تکرار آن ملالت بار و برای دلسوزان وطن جانکاه است. محصول و خروجی میراث آقای خامنه ای به لبه پرتگاه بردن کشور در ماجراجویی بلندپروازانه و بی پشتوانه هسته ای است. صرف هزینه های هنگفت از جیب ملت مظلوم و در پایان هم چون حکایت گروگانگیری و جنگ، عقب نشینی و کنار گذاشتن رویای یک پروژه زیانبار ملی دیگر. در منطقه پیرامونی نیز وضعیت سیاست خارجی کشور اظهر من الشمس است. در این بخش نیز سرمایه های ملی هنگفتی صرف حفظ دیکتاتور خونریز سوریه شد و سپاه قدس به حمایت و تشویق سیاست های خسارت بار نوری المالکی در عراق پرداخت و… .

در عرصه اقتصادی نیز کشور به علت فساد ساختاری؛ سوءمدیریت اقتصادی و تحریم های مربوط به مسئله هسته ای به وضعیت اسف بار رکودی – تورمی کنونی و فقر و استیصال دهک های بیشتری از مردم رنجور انجامیده است. عده زیادی شبانه روز کار می کنند و بهره نمی برند و هم چنان شرمنده مخارج خانواده شان هستند و اندک عده ای کار نمی کنند و بهره های سرسام آور می برند.

درباره وضعیت سیاسی نیز اوضاع ناشی از سوءرهبری آقای خامنه ای در مقابله با اصلاحات، خیانت در امانت در انتخابات 88 و کنار زدن نزدیکترین دوست و همراه سالیان دراز در انتخابات 92 و باز کوتاه نیامدن در برابر خواست ملت در انتخابات پس از وی و جلوگیری از تحقق وعده های رئیس جمهور کنونی و سماجت  و اصرار بر استمرار بی بصیرتی ها و سخت گیری ها و سرکوب های سابق، نیاز بیشتری به توضیح ندارد.

در عرصه فرهنگی نیز علیرغم کشمکش مستمر جامعه مدنی به خصوص انبوه جوانان کشور برای به دست آوردن حداقل حقوق برای یک زندگی امروزی و انتخاب سبک زندگی در اولیه ترین مسائل؛ هنوز با فیلترینگ های وسیع و سرعت اندک اینترنت و سخت گیری شدید اجتماعی و حمله به کنسرت ها و… مواجه ایم.

بر پایه این میراث می توان پرسش از «ایران پس از خامنه ای» حتی با فرض انتخاب رهبر بعدی از جناح راست و راست افراطی (از مصباح و مجتبی خامنه ای و صادق لاریجانی و علم الهدی گرفته تا شاهرودی و…)؛ را بدین صورت پی گرفت که آیا وضعیتی بدتر از وضعیت کنونی قابل تصور و تعمق است!؟

نگارنده معتقد است که در کلیات و خطوط عام سیاست ها، تقریبا می توان گفت وضعیتی بدتر از اوضاع کنونی متصور نیست. هر چند ممکن است در برخی جزئیات اجرای این سیاست های کلان و کلی؛ اگر رهبری ارتجاعی تر و سخت گیرتری انتخاب شود، اوضاع بدتر از این هم بشود.

در سیاست خارجی شرایط بدتر این است که «دشمن ستیزی» کور و غیرعقلانی و غیرملی آقای خامنه ای مثلا تندتر شود. تعامل در مسئله  هسته ای نقض شود و کشور به لبه پرتگاه جنگ سقوط کند. آیا در بین همین تعدادی که اسم شان برای رهبری آینده کم و بیش مطرح است،  کسی هست که کشور را به آن سمت ببرد و همین حد از نرمش قهرمانانه! آقای خامنه ای را هم نشان ندهد؟ همه روحانیونی که می توانند جایگزین آقای خامنه ای شوند اگر نه بیشتر اما کمتر از آقای خامنه ای برای حفظ نظام و قدرت و سیطره و ثروت شان مصلحت اندیش نیستند. به احتمال زیاد آنها کم و بیش همین مسیر را خواهند رفت. اگر سریع تر از آقای خامنه ای حرکت نکنند!

در حوزه اقتصادی نیز آیا وضعیتی بدتر از فساد ساختاری  ناشی از یکه تازی باندهای مافیایی اقتصادی کنونی و جلوگیری از شکل گیری یک اقتصاد ملی و تولیدی قابل تصور است؟ در این حوزه نیز مصلحت  حفظ نظام در برابر اعتراضات غیرقابل پیش بینی مردم در رهبر آینده در حد و حدود همین اسم هایی که مطرح است، کمتر از آقای خامنه ای نخواهد بود.

در حوزه سیاست داخلی بر فرض حاکم شدن تندترین نامزدهای موجود برای رهبری آینده، چه تغییر کیفی (نه کمی و جزئی) اتفاق خواهد افتاد؟ شاید بدتر شدن اوضاع در این حد باشد که دیگر رعایت ظاهری هاشمی رفسنجانی (در حدی که الان علیرغم همه فشارها و تهدیدهای علیه او، وجود دارد)، هم نشود و وی نیز در حصر قرار بگیرد. و یا فضای بسته کنونی که ناشی از سیاست های نرم و پنهانی وزارت اطلاعات (و اطلاعات سپاه) است به صورت عریان تری صورت بگیرد. کارشناسان اطلاعاتی و امنیتی کنونی باز حول رهبر جدید جمع خواهند شد و از سیاست های کنونی شان تا حد ممکن برای پنهان کردن سرکوب علنی  دفاع خواهند کرد و مجوز استمرار شکنجه سفید و شیوه های احضار و تهدید و زندان و… برای گرفتن نفس جامعه مدنی را از رهبر جدید خواهند گرفت.

در حوزه های فرهنگی البته اگر رهبر ارتجاعی و سخت گیرتری سر کار بیاید، می تواند در کوتاه مدت سختگیری های اجتماعی علیه جوانان و یا سیاست های سرکوبگرانه فرهنگی درباره  نویسندگان و هنرمندان تشدید شود. اما در میان مدت آن رهبر نیز بر اثر آشنایی با الزامات زندگی در جامعه نو شده و جوان ایرانی کم و بیش به همین نقطه کنونی سانسور و سخت گیری خواهد رسید.

نقطه آسیب پذیر دیگر این است که اگر رهبر بعدی از طیف های شدیدا جزم گرای ضدسنی انتخاب شود، سخت گیری علیه هم وطنان سنی تشدید خواهد شد. هر چند آن رفتار نیز میان مدت خواهد بود و باز رهبر جدید پس از مدتی با نظر کارشناسی مسئولان امنیتی به تحملی در حد و اندازه های محدود کنونی خواهد رسید. شرح و بسط این موضوع چندان ضروری نیست که سیاست های کلان آقای خامنه ای عمدتا هزینه بر، خلاف قانون و خلاف منافع و مصالح ملی بوده است، در این خطوط «کلی» وضعیتی بدتر از این متصور نیست؛ مگر در جزئیات و یا برخی حوزه های محدود.

بنابراین اگر چه در چند دهه اخیر بارها تکرار کرده ایم که «مگر وضع بدتر از این هم می شود؟» و بعد شاهد وضعیت بدتر از آن بوده ایم؛ اما آن پیش فرض ها و بعد غافلگیر شدن ها همه در مقایسه محدوده های چهار و هشت ساله ریاست جمهوری یا مجلس بوده است. رهبری آقای خامنه ای اما در مقیاسی بیش از دو دهه همه استعدادها و پتانسیل های خود را بروز داده است. در این مقیاس طولانی علیرغم بالا و پایین شدن های سیاست های خود آقای خامنه ای نه در برابر نقدهای اپوزیسیون خارج از نظام بلکه نقدهای نزدیکترین فرد به آقای خامنه ای و  منتقدان خودی و حتی عضو بیت رهبری (هم چون ناطق نوری) است که می توان  به این قضاوت رسید که وضع چندان بدتر از این نمی شود. البته با یک هزینه تازه بدین خاطر که رهبر جدید زمانی (که تصور نمیکنم این بار زیاد طولانی باشد)، نیاز دارد تا همین تجربه و  خم و چم رهبری به سبک آقای خامنه ای را یاد بگیرد. البته این هزینه تازه هم از جیب ملت خواهد رفت. اما این هزینه هم آن چنان نیست که خیلی با هزینه های هنگفتی که رهبری آقای خامنه ای بر دوش ملت ایران گذاشته و به قول روحانی از جیب اقتصاد برای سیاست سوبسید داده، تفاوت زیادی داشته باشد.

تضعیف و تنزل مجدد نهاد ولایت فقیه

بدین ترتیب و  در کل شاید بتوان چنین نتیجه گرفت که «هرکس» که در جایگاه رهبری جدید جمهوری اسلامی قرار بگیرد، اگر دوران  انتخاب و انتقال همراه با وقایع غیرقابل پیش بینی و پرتلاطم (چه در سطوح  اجتماعی در پایین و چه در  سطوح بالایی قدرت مستقر) نباشد؛ رهبری خواهد بود که از همان ابتدا عاری از حامیان قدرت مند بوده بلکه منتقدان و مخالفانی جدی دارد و از لایه پشتیبان اولیه معتبر چندانی در حد لایه های پشتیبان اولیه آقای خامنه ای برخوردار نیست.

همه افراد مطرح در رأس هرم سیاسی در شرایط کنونی و به ویژه در یک دهه اخیر از سوی جناح رقیب خود به شدت نقد شده و به اصطلاح «آبرو رفته» هستند. کسی نیست که در این وادی تردامن نباشد و بتوان از ابتدا و به سرعت پیرامون او هاله تقدس تنید.

بنابر این اولین اتفاق در این انتخاب و انتقال تنزل هم جایگاه و هم فرد منتخب حتی نسبت به دوره آقای خامنه ای است. به خصوص اگر رهبر جدید از میان افراد میانسال تر انتخاب شود این تزلزل بیشتر هم خواهد بود. این نکته، مسئله ای بسیار مهم و استراتژیک است که نباید مورد غفلت واقع شود.

چند نکته استراتژیک برای اصلاح طلبان و تحول خواهان مسالمت جو

بر اساس نکات تاکنون گفته شده به نظر می رسید بسیار حیاتی است که منتقدان و مخالفان وضعیت کنونی و فعالان سیاسی و مدنی، در رابطه با موضوع مورد بحث به چند نکته مهم توجه داشته باشند:

  • اهمیت استراتژیک انتخابات مجلس خبرگان بعدی و توجه به آن علیرغم مرزبندی فکری و ایدئولوژیک با اساس این مجلس؛ به خصوص برای آنان که استراتژی شان بر امکان موفقیت و تدریج و نه آرزواندیشی استوار است.
  • ضرورت فضاسازی سیاسی و فرهنگی و مشارکت فعال برای تقدس زدایی و هاله زدایی از نهاد و شخص رهبر و تلاش برای هرچه دیرتر شکل گرفتن هاله تقدس (احتمالی و اجباری) حول رهبر بعدی. در این باره نامه نگاری ها و نقدهای شفاهی و کتبی صریح (البته قانونمند و مطالبه محور) با رهبر جدید و نقد صریح استبداد رای و هاله زایی ها و تقدس سازی های مخرب پیرامون رهبر قبلی از منظر فکری دینی و سیاسی می تواند موثر باشد.
  • بحث شورای رهبری راهی سخت و مستلزم تغییر قانون اساسی است. بنابراین زیاد نمی توان روی آن حساب باز کرد. اما فضاسازی فرهنگی و طرح آن به عنوان یک گزینه احتمالی در دوران انتقال با علم و آگاهی به نیاز به تغییر قانون اساسی خود می تواند در مسیر تقلیل این نهاد (نهاذی با کارکردی شدیدا منفی و ضدملی که بعدا به قانون اساسی شورای انقلاب اضافه شد)، مثبت و موثر باشد.
  • در قانون اساسی طول مدت رهبری ولایت فقیه نامحدود است. اما زمینه و بسترسازی فرهنگی و سیاسی برای مدت دار کردن آن باز امری مثبت است که می تواند در عرصه عمومی فرهنگی – سیاسی مطرح و تکرار شود. طرح این مسئله نیز می تواند افق دیدها را برای در نظر گرفتن گزینه ها و احتمالات مختلف در چارچوب ضوابط همین قدرت مستقر بازتر و متنوع تر کند.

دوران تغییر رهبر جمهوری اسلامی، «مهم ترین فرصت برای بزرگترین رفرم» در جمهوری اسلامی است. نباید این فرصت تاریخی را از دست داد. مخصوصا برای کسانی که به تغییر و اصلاح در حد رئیس جمهور و حتی چند نماینده مجلس بها می دهند، اصلاح جایگاه و شخص و رفتار «رهبر» با قدرتی چندین برابر رئیس جمهور و مجلس و طول مدتی بسیار بیشتر امری خطیرتر و استراتژیک تر است؛ هر چند ممکن است بسیاری از نیروهای تحول خواه و حتی اصلاح طلب به لحاظ فکری؛ اعتقادی به این اصل فقهی و سیاسی نداشته و آن را به لحاظ مذهبی «شرک» و به لحاظ سیاسی ضددموکراسی و ضدملی بدانند.