بزرگداشت  کورش و راهپیمایی اربعین

d65g4dfg4 رضا علیجانیدو حضور گسترده و قابل توجه بخش های مختلفی از مردم ایران در هفته های اخیر قابل توجه و تامل اند: تجمع بزرگداشت کورش و راهپیمایی اربعین.

نیازی نیست که به یک تفاوت عمده این دو اشاره کنم و آن  حمایت وسیع مادی و فرهنگی و تبلیغی حکومتی از یکی و مخالفت قدرت مستقر و احیانا پرریسک بودن دیگری. اما یک اشتراک مهم هم این بود که تجمع کورش کاملا داوطلبانه (و با فرض پذیرش ریسک امنیتی) بود و بخش قابل توجهی از مردم حاضر در راهپیمایی اربعین با علایق دینی (شیعی؛ و تحت تاثیر تبلیغات پرحجم رسانه های رسمی و با  تحریک احساسات مذهبی)، در آن تجمع شرکت کرده بودند. بگذریم از کسانی که  برای ثبت در تاریخ و پرونده شخصی و شغلی حضور بهم رسانیده بودند!؛ اعم از سیاستمدار و هنرمند و ورزشکار و غیره.  در هر حال تاثیر پذیری از فضا و جو  بخش مشترک دیگری در این دو تجمع بود.

در تجمع کورش دو نمود مختلف و متضاد مشاهده شد. یکی سخن گفتن علیه اعراب و دیگری هموطن خواندن همه اقوام ایرانی از جمله اعراب ایرانی که  انتشار گسترده سخنان یک هموطن عرب زبان بیش از پیش آن را برجسته کرد.

در راهپیمایی اربعین اما  شرکت کنندگان ایرانی پا به منطقه ای عرب زبان می گذاشتند که با آن ها در مذهب تشیع و اسطوره حسین پیوند می خوردند. در این مدت و در این کنش همه فاصله های قومی و زبانی رنگ می باخت. البته  وجود تفاوت ها و مرزها و مرزبندی های قوی توسط طیف قابل توجهی از شیعیان عراقی به خصوص در عرصه سیاسی با ایران نیز بخش دیگری از پازل سیاست و واقعیت در همین کشور و منطقه است.

«هویت»سازی علیه قدرت مستقر

تجمع کورش طیف متنوعی را در برمی گرفت ولی به طور غالب می توان گفت بخش مهمی از حاضرین از اقشار متوسط  اقتصادی و حتی متوسط به پایین از شهرهای مختلف به خصوص جنوب کشور بودند. شاید بتوان جستجوی«هویت»ی تازه و مغایر با هویت رسمی قدرت مستقر را وجه غالب و اصلی این تجمع دانست. بخش مهمی از آنها در قدرت مستقر، اسلام را می بینند و در اسلام، عربیت را. تکیه بر کورش به نوعی «نه» به  قدرتمندان حاکم و «نه» به عربیتی است که فکر می کنند در فرهنگ حاکم غالب و مستتر است. این رویکرد و رخداد به گونه ای عکس آن چیزی است که  در حکومت شاه اتفاق افتاد.  پهلوی دوم در امتداد نوعی باستان گرایی ایرانی که از زمان تثبیت قدرت پهلوی اول و برخی متجددین حامی پیرامونش آغاز شده بود، به تغییر تاریخ و تقویم دست زد و سعی کرد از ایران باستان و نماد مهم اش کورش پرچمی هویتی در برابر نهاد مهم دیگر و تاریخی ایران زمین یعنی روحانیت (به عنوان سمبل مذهب) فراهم آورد. اقشار وسیع مردم مذهبی ناراضی از وجوه مختلفی از قدرت مستقر نیز متقابلا سعی کرد از مذهب برای خود هویت و پرچمی برای مبارزه بسازد. اسطوره سازی مذهبی  از حکومت عدل علی بلندترین پرچم این مبارزه و «نه» گفتن به قدرت مستقر بود. این اسطوره سازی امروز با پرچم و حکومت کورش و دقیقا و به همان شکل در برابر قدرت مستقر کنونی صورت می گیرد. جدا از مباحث تاریخی که باید جداگانه پی گرفت اما در هر دو مورد ناراضیان هویت ساز، تمامی خواسته ها و آمال و آرزوهای شان را در حکومت اسطوره شان می دیدند و می بینند و در برابر قدرت مستقر قرار می دادند و می دهند.

اما ارتباط  بحث در باره دو تجمع مورد توجه با مبحثی که دنبالش میکنیم یعنی مناسبات ایران و جهان عرب چیست؟

به نظر می رسد هویت سازی اول در زمان حکومت شاه، نسبت دوستانه تری بین «خود» ایرانی اش و جهان عرب برقرار می کرد. چرا که نکاتی چند این دو را به هم پیوند می داد: اشتراک در اسلام (خدا و رسول و کتاب مشترک و ادبیات دینی و فلسفی و عرفانی و … که بخش مهمی از آن مشترک است). مسئله مهم دیگر جدال بین فلسطین و اسرائیل بود. بسیاری از مبارزان آن زمان از طیف های مختلف چپ و مذهبی و ملی، به شکلی کاملا آرمانی و نمادین و به شدت عاطفی به مسئله فلسطین می نگریستند و بسیاری از جریانات چریکی و مبارز ارتباط نزدیکی با فلسطینیان و دیگر مبارزان جهان عرب داشتند. همانگونه که با همین نگاه به مبارزان مثلا آمریکای لاتین و یا جنوب شرق آسیا می نگریستند. این نگاه چندان به نامهربانی ها و کشمکش ها و جدال هایی که گاه بین قدرت مستقر ایرانی/ عرب پیش می آمد علاقه مند نبود. مثل اخراج وسیع کسانی که تبار ایرانی داشتند از عراق در دهه 50 و یا مجادلات گهگاهی مرزی بین حکومت ایران و عراق و یا دخالت نظامی حکومت شاه در یمن علیه چریک های ظفار و یا کشمکشهای گهگاهی در اوپک. جدال بین این نوع از قدرتمندان اصلا خارج از دستگاه فکری آن مبارزان بود و اهمیتی نداشت و بنابراین چندان هم دیده نمی شد. سرکوب مبارزان  توسط هر یک از این قدرت ها شدیدا محکوم می شد و مهم نبود که شاه ایرانی سرکوب کند یا ملک حسین اردنی. آنها همه مرتجع و دست نشانده امپریالیسم بودند. اصلا مسئله و مبحث ایرانی/ عربی در این منظرگاه بی اهمیت و فرعی اگر نگوییم ارتجاعی بود. در ذهن این مبارزان همواره جبهه متحدی از خلق ها و فرزندان مبارزشان در برابر ارتجاع و استبداد و استثمار داخلی و ارتجاع منطقه ای و امپریالیسم بین المللی تصور می شد و برجسته می نمود. در انتهای نام اکثر آن سازمان ها نام ایران وجود داشت. اما آنها عموما نگاهی انترناسیونالیستی داشتند هر چند حوزه مبارزه شان دقیقا و عملا ملی بود و به جز معدودی از آن ها ، بقیه کاملا در ایران و برای ایران و آزادی و نجات این سرزمین مبارزه می کردند و بسیار کم بودند کسانی که با چریک ها و یا مبارزان دیگر کشورها پیوند تشکیلاتی خورده و برای ایشان مبارزه کنند . شبیه آنچه اکنون در بخشی از جنبش کردی در منطقه وجود دارد.

تجدید نظر براساس تجارب نوین داخلی و بین المللی : غلبه واقع گرایی و منافع ملی بر تاریخ و هویت

زخم های تاریخی در دوطرف ماجرا که به ناخودآگاه قومی هریک تبدیل شده  از یکسو و تفاوت های مذهبی  و زبانی از سوی دیگر که گاه از سوی طرفداران افراطی هریک شدیدا دامن زده می شود، مسائلی است که یک سیاست ورز واقعگرا نمی تواند ساده اندیشانه بدان بنگرد. اما تجربه هایی چون دوره هاشمی و خاتمی نیز نمونه های موفقی از کاهش این تعارضات تاریخی بر اساس روابطی مثبت و مبتنی بر «احترام متقابل و منافع ملی» است.

اما با رخداد انقلاب ایران و فراز و نشیب های مختلف پس از آن و نیز با فروپاشی بلوک شرق و … و به هر حال آشنا شدن بسیاری از آن مبارزان با راز و رمزهای حکومت داری و مبارزه روی زمین و نه در آسمان های رویا و آرمان، و گاه در عکس العمل به قدرت مستقر و گفتمان و مناسبات حاکم بر آن،  به تدریج  تجدید نظر ها و تغییرات و چرخش هایی بوجود آمد . تغییراتی که وحدت ها و همسویی هایی که مثلا پس از تصرف سفارت آمریکا توسط دانشجویان خط امام، قدرت مستقر و اپوزیسیون غالبا چپ مذهبی و غیرمذهبی اش را کنار هم قرار داده بود، به نقطه پایان رساند. در این میان عنصر تازه ای متولد شد و خود نمایاند به نام ملیت و منافع ملی.  بسیاری از تئوری های روشنفکری جهانی علیه امپریالیسم و صهیونیسم یا رنگ باخت و یا با تغییراتی کمی و کیفی دچاردگردیسی شد. به جز قدرت مستقر که همچنان با نوعی عقب ماندگی تاریخی ( البته همراه با فریب و فساد)، ظاهرا به همین سمت و سو و رنگ و بو وفادار می نماید؛ اکثر قریب به اتفاق متحدان دیروز دیگر نگاه متفاوتی به جهان و منطقه دارند و بسیاری شان با حفظ جهت گیری های آرمانی شان اما تحلیل ها و مفاهیم و مصادیق شان را ارتقا داده و در نتیجه  با خروجی متفاوتی به تبیین استراتژی و تاکتیک در دوره جدید می پردازند. در همین بستر نگاه به مناسبات بین ایران و جهان عرب نیز دچار دگردیسی هایی شده است.

همان گونه که گفته شد شاید مهم ترین (و یکی از اصلی ترین مخرج مشترک های بین جریانات مختلف) در این تغییر و دگردیسی، برجسته شدن عنصر ملی و مولفه منافع ملی است. در اینجاست که این نظرگاه نگاه دیگری به مناسبات ایران و جهان عرب پیدا می کند. در این منظر واقع گرایی و منافع ملی بر تاریخ و هویت غلبه می کند.

پیشینه دوگانه نسبت ایران و اعراب

این واقعیتی است که رابطه تاریخی دوسویه بین  ایران و اعراب ( ومشخصا همسایگان نزدیکش) از گذشته های بسیار دور تا  تاریخ معاصرِ پس از کشف نفت و حتی در همین چند دهه پس از انقلاب بسیار پر فراز و نشیب بوده است. در گذشته های دور گهی زین به پشت و گهی پشت به زین بوده است. گاه ایران (در رقابت با روم) بر اعراب نزدیکش (که البته کاملا در حاشیه این قدرت های بزرگ قرار داشته اند)، حکومت می کرده و گاه داستان کاملا به عکس شده و آنها به ایران تاخته و حاکم شده اند. این حمله و تحقیر تاریخی پس و پشت آن بخشی از روان قومی ( به تعبیر یونگی) ایرانیان است که تنش هایی با اعراب دارد. به طور عکس اما، مقاومت و پایداری زبان فارسی برای حفظ  خود (برخلاف اتفاقی که در مصر پس از حمله اعراب افتاد)  و نقش فرهنگ و تمدن ایران در شکوفایی و بالیدن تمدن اسلامی، بخش دیگر قابل افتخار ایرانیان است. تمدن اسلامی که واسطه  انتقال فرهنگ و فلسفه و … از دنیای قبل از خود به دنیای مدرن بوده است. به طور مثال بخش مهمی از فلسفه یونانی توسط این تمدن به  جهان غرب معرفی و منتقل شده است. مطالعه تاریخ جهان بدون مطالعه این بخش مهم اصلا غیرقابل تصور است.

فرهنگ ایران  نیز در این دوران در عرصه های مختلف فلسفی و عرفانی و ادبی و … و یا علمی همچون فیزیک و نجوم و پزشکی و …، بسیار شکوفا شد و چهره های بزرگ و ماندگاری را در سطح داخلی و جهانی به فرهنگ و تمدن بشری تقدیم کرد. ایرانیان اما خود عامل مهم و در برخی عرصه ها شاید حتی عامل محوری شکوفایی تمدن اسلامی بودند. تا آنجا که  حتی در تدوین دستور و ادبیات قوم غالب عرب نیز نقش مهم و برجسته ای داشته اند. این داستان معروفی است که خلیفه ای عرب از وزیر خویش در باره  سمت های مختلف و متنوع فرهنگی و اداری و … دربار و ولایات مختلف می پرسد و وی در هر مورد می گوید یک ایرانی متصدی این امر است و خلیفه تعجب زده که  کم کم عصبانی می شود نام  ولایت یا پست خردتری را می برد و می پرسد آیا او نیز ایرانی است و وزیر پاسخ منفی می دهد. بعدا وقتی خلیفه آرام می گیرد می گوید اگر می گفتی او نیز ایرانی است  دستور جدا شدن سر از بدنت را می دادم. وزیر با لبخند می گوید دانستم و گرنه حقیقت این است که او نیز ایرانی است! و باز این بخشی از واقعیت تاریخی است که خواجه نصیرالدین طوسی در حمله مغول ها به خلافت عباسی و سرنگونی آن و قتل خلیفه عباسی نقش محوری داشت و یا بعدها حکومت صفوی  و خلافت عثمانی نیز که علیرغم ترک بودن شان بخش مهمی از مسلمانان عرب (و سنی)  را نیز زیر نگین خود داشت، نقش تیغ های آشکار و پنهان علیه یکدیگر را داشتند.

تاریخ روابط ایران و جهان عرب از گذشته های دور تا هم اکنون مملو از فراز و نشیب ها و تلخ وشیرین هاست. حکایت دهه های اخیر نیز برهمین منوال است. از هراس دول عربی از صدور پیام ضد ارتجاعی و ضد استبدادی انقلاب ایران به کشورهای شان تا جنگ ایران و عراق که بسیاری از آنها پشت صدام قرار گرفتند و به دوقطبی عرب/ عجم  دامن زده شد تا  مناسبات بهبود یافته در دوره هاشمی و خاتمی و تا آخرین حلقه های آن در رقابت شدید و شعله ور بین ایران و عربستان در سالیان اخیر. گفته می شود صدام در هنگام اعدام علیه ایران صفوی شعار می داده و عامل مرگ خود را ایران می دانسته است. همچنین داعش در تبلیغات رسمی اش مدعی است دو دشمن اصلی دارد: صفویان وصلیبیان. اما بیشتر از هر چیز به نفرت علیه شیعیان رافضی! دامن می زند.  امروزه نیز اکثر کشورهای عربی در جبهه ای به رهبری عربستان علیه ایران متحد شده اند و بعضی حتی  بر اتحاد مستقیم و غیرمستقیم شان با اسرائیل در این باره اشاره کرده اند. حکایت اسرائیل و منافع ملی ایران را باید در نوشته مستقلی مورد توجه قرار داد.

رویکرد استراتژیک به نسبت ایران و جهان عرب: احترام متقابل و منافع ملی

به هر روی در نسبت با اعراب؛ به نظر می رسد منافع ملی ایرانیان با همه طیف ها و گرایشات درونی این سرزمین اقتضا می کند که بدون در نظر گرفتن فراز و نشیب های «تاریخ»ی و پریدن آرزواندیشانه از روی این موانع و یا بدون بی اعتنایی به مولفه های مهم «هویت»ی ایران کنونی (از جمله هویت شیعی)؛ باید به منافع مشترک مردمان متنوع ساکن در این سرزمین اندیشید. بر این اساس نباید فراموش کرد که:

+ بخش مهمی از همسایگان ما و بسیاری از کشورهای منطقه پیرامونی مان عرب مسلمان اما سنی هستند.

+ اعراب ایرانی همچون همه ما و همه گروه های قومی- زبانی- مذهبی  دیگری چون کرد و لر و ترک و بلوچ و …،  بخشی از ساکنان این سرزمین  هستند. جنوب و جنوب غربی ایران و به خصوص استان استراتژیک خوزستان در برگیرنده این هموطنان است. هر گونه عرب ستیزی نژادپرستانه جدا از ابعاد منفی منطقه ای ضد همبستگی ملی داخلی نیز هست.

اشتراکات اقتصادی به خصوص حوزه نفت (در اوپک) که نقش بسیار بنیادی در اقتصاد همه این کشورها دارد،  نیز می تواند یک عاملی بسیاراساسی در کاهش تنش بین دول منطقه و افزایش اتحاد و همسویی باشد.

+زخم های تاریخی در دوطرف ماجرای ایران و جهان عرب که به ناخودآگاه قومی هریک تبدیل شده و گاه حتی در محافل ورزشی نیز خود می نماید  از یکسو و تفاوت های مذهبی (شیعی/ سنی) و زبانی از سوی دیگر که گاه از سوی طرفداران افراطی هریک شدیدا دامن زده می شود، مسائل و موانعی است که یک سیاست ورز ملی واقعگرا نمی تواند ساده اندیشانه بدان بنگرد. اما تجربه هایی چون دوره هاشمی و خاتمی نیز نمونه های موفقی از کاهش و تعدیل این تعارضات تاریخی و ناخودآگاه های جمعی بر اساس روابط مثبت و  مبتنی بر «احترام متقابل و منافع ملی» است.

+ برخی اشتراکات فرهنگی نیز اگر به درستی مدیریت شوند می توانند بر تفاهم ها  تاکید کنند و بیفزایند و از تفاوت ها بکاهند. مانند اشتراکات مذهبی (اسلام) که گاه رقبا و دشمنان مشترک می تواند وحدت بخش باشد. پدیده اسلام هراسی که در سطح جهانی توسط محافل راست افراطی بیش از پیش دامن زده می شود از این نقاط  درد (و درمان) مشترک است. این امر به خصوص برای مهاجران و تبعیدیان هر دو طیف ایرانی و عرب در غرب مشهودترو ملموس تر است.

+ اشتراکات اقتصادی در عرصه های مختلف به خصوص حوزه نفت (در اوپک) که نقش بسیار بنیادی در اقتصاد همه این کشورها دارد،  نیز می تواند یک عامل بسیار مهم و اساسی در کاهش تنش بین دول منطقه و افزایش ائتلاف و اتحاد و همسویی باشد.

+ با تعدیل و غلبه  دادن اشتراکات بر افتراقات و در پیش گیری استراتژی «احترام  متقابل و منافع ملی»، دول مختلف منطقه حتی می توانند به یکدیگر بناب به مزیت های اقتصادی شان، به صورت یک بازار مشترک  بنگرند و در هم تنیدگی منافع اقتصادی نیز می تواند خود عاملی برای کاهش تنش ها و غلبه همسویی ها باشد.

+ «روشنفکران» منطقه  می توانند  نقش مهمی در تعدیل و اصلاح  تنش های منطقه ای از جمله  بین ایرانیان و اعراب ایفا کنند. اگر روزی مبارزه برای عدالت و نفی استثمار و ارتجاع و امپریالیسم آنها را به هم پیوند می داد، امروزه مبارزه برای آزادی و دموکراسی و عدالت و حقوق بشر می تواند این رشته وصل کننده باشد و مانع رشد تنش های فرعی   مذهبی و قومی و … علیه این خواسته ها و مطالبات و آرمان ها عمل کند.

+ «جنبش های خاص» (و به تعبیر جامعه شناختی اش خرده جنبش های) مرتبط با زنان و زحمتکشان و محیط زیست و … نیز در پیوند با جنبش های مشابه  خود در دیگر کشورها می توانند همین نقش التیام بخش و جهت دهنده را  برای کاهش تعارضات نژاد پرستانه و تعصبات فرقه ای در جهت مطالباتی واقعی و بالاتر و والاتر ایفا کنند.

+ «نواندیشان دینی» که نگاهی انسانی و مردمی به دین دارند نیز می توانند در کشورهای مختلف همین رویکرد همسو کننده و تعدیل کننده تنش ها را داشته باشند. فراموش نمی کنیم که روزی مفتی زاده سنی در حسینیه ارشاد مستمع شریعتی شیعی بود و نقطه نظرات مشترک را در کردستان تبلیغ می کرد و پی می گرفت.

+ مهم ترین عامل تنش زا  و مانع  پیگیری رویکرد مبتنی بر احترام و منافع ملی که در بالا ترسیم شد،  بی خردی و جاه طلبی های فردی و فرقه ای قدرتمداران در منطقه به خصوص از سوی ایران و عربستان است. این رویکردها باید از سو همه دلسوزان وطندوست  با صراحت و شهامت و با آگاهی رسانی مستمر نقد و اصلاح شود. روشنگری در مورد حیله گری ها و عوامفریبی ها (با دستاویز قرار دادن  عوامل تحریک کننده ای چون مذهب و زبان و نژاد و …) که از سوی هر یک از طرفین مورد بهره برداری قرار می گیرد، کاری سخت اما  بسیار ضروری است.

دکترین شیعی گرایی در ایران خلاف منافع ملی ایرانیان است

رخدادهایی شبیه تجمع بزرگداشت کورش اگر به درستی مدیریت شود و جلوی شعارهای عقب مانده نژادپرستانه در آن گرفته شود، و گفتمانش اگر همه ایرانیان از جمله هموطنان عرب مان را در بر بگیرد می تواند با منافع ملی همراستا باشد. البته می توان گفتگویی انتقادی با این نوع گفتمان سازی ها و  برخی مخاطراتش داشت. مثلا در آنجا که ممکن است به طورعکس العملی تاریخ  تمدن بزرگ ایرانی را دوپاره کند و مفاخر بزرگ ملی و فرهنگ عمیق ایران پس از اسلام را نادیده بگیرد و یا در خروجی سیاسی اش  نتواند بین فرماسیون حکومتی دوران کورش با فرماسیون های کنونی که در جمهوریت و دموکراسی تعین یافته است، نسبت برقرار کند. منشور حقوق بشر کورش که مدافع حقوق همه اقوام و مذهب است، نیز نمی تواند ضد هیچ قوم ایرانی و غیر ایرانی از جمله اعراب باشد.

از منظر یک ایرانی اما باید با هر گونه جاه طلبی ها و بی خردی های حاکمان در دکترین های امنیتی جریان نظامی امنیتی  مبتنی بر حرکت به سمت ام القرای جهان اسلام و اینک پس از به بن بست رسیدن آن بلند پروازی؛ بلند کردن پرچم ام القرای شیعی و نماینده و قدرت حامی شیعیان  جهان! شدن حکومت ایران مقابله کرد. روشنگری و تحلیل نمود و  به طرق مختلف سعی در تعدیل و توقف این  ارابه ضد منافع ملی داشت. روزی مهندس سحابی در حسینیه ارشاد در مراسم بزرگداشت پدرش گفت نه مذدهب و نه زبان اینک نمی تواند محور همبستگی و منافع ملی باشد . وی تاکید کرد «ایران» و رشد و آزادی و آبادی و سربلندی آن است که اینک می تواند محور وحدت و همسویی همه ایرانیان از طیف ها و جناح های مختلف سیاسی و فکری و اعتقادی و … باشد.

در دیگر مباحث مرتبط با دکترین های امنیت ملی در باره زیانبار بودن فرقه گرایی در حکومت ایران به حد کافی بحث شده است. شیعی گری در منطقه ای که  توسط همسایگان سنی احاطه شده است جز یک بلند پروازی و جاه طلبی بلاهت آمیز (و گاه حتی مشکوک، مثلا در حمله به سفارت خانه عربستان) و ضد منافع ملی نیست.

در این منظر است که  رخدادهایی شبیه تجمع بزرگداشت کورش اگر به درستی مدیریت شود و جلوی شعارهای عقب مانده نژادپرستانه در آن گرفته شود، می تواند سمت و سویی جهت منافع ملی بیابد. جدا از هر نظرگاهی که در باره گفتمان سازی های باستان گرایانه داشته باشیم اما این گفتمان اگر با جامعه کنونی متکثر ایران پیوند بخورد و حقوق همه ایرانیان از جمله هموطنان عرب مان را در بر بگیرد می تواند با منافع ملی  همراستا باشد. البته می توان گفتگویی انتقادی با این نوع گفتمان سازی ها و نادرستی های تاریخی و نیز برخی مخاطراتش داشت. مثلا در آنجا که ممکن است به طور سطحی و عکس العملی تاریخ  تمدن بزرگ ایرانی را دوپاره کند و مفاخر بزرگ ملی و فرهنگ عمیق ایران پس از اسلام را نادیده بگیرد و یا در خروجی سیاسی اش  نتواند بین فرماسیون حکومتی دوران کورش ( که آن را نیز اسطوره ای می سازد) با فرماسیون های کنونی که در جمهوریت و دموکراسی تعین یافته است، نسبت برقرار کند. منشور حقوق بشر کورش که مدافع حقوق همه اقوام و مذهب است، نیز نمی تواند ضد هیچ قوم ایرانی و غیر ایرانی از جمله اعراب باشد و یا اینک بدون دموکراسی در شکل جمهوریت تعین امروزین بیابد.

اما راهپیمایی اربعین؛ در قالب یک حرکت صرفا مذهبی در زمان صدام نیز آزاد بود، علیرغم آنکه حرکت در خیابان ها برای سینه زنی و عزاداری ممنوع بود و صرفا باید در درون مساجد و حسینیه ها صورت می گرفت. و معمولا نیز به مانور مذهبی شیعیان در برابر سنیان تعبیر نمی شد و به تنشی هم نمی انجامید. رابطه بین این دو فرقه مذهبی مسلمان نیز تابع  قبض و بسط های زمانه بود. پس از سقوط صدام و در دوره نوری المالکی، این رابطه به علت برخورد بسته و تبعیض آمیز او رو به سردی و کدورت و نارضایتی پنهان گذاشت. اما در همین دوره نیز حکومت ایران کاری به این راهپیمایی نداشت.

این راهپیمایی از موقعی  مورد توجه شدید و پرحجم تبلیغی در ایران قرار گرفت که روابط با عربستان دچار تنش و بن بست شد. این حرکت مذهبی در این دوران توسط حاکمان ایران و فرماندهان پشت و روی صحنه سپاه قدس حالت قدرت نمایی فرقه ای و شاخ و شانه کشیدن برای منطقه و جهان به خود گرفت. در نتیجه اینک این عمل هم  در داخل عراق چند قومی – مذهبی که زخم داعش را هم  برخود دارد،  تفرقه افکن است و هم در منطقه پیرامونی یعنی کشورهای عرب و سنی منطقه که اینک بنا به شرایط خاص کنونی (و به خصوص حضور نظامی ایران در سوریه و …)، در اوج بدبینی و تنش با حکومت ایران قرار دارند، عملی کاملا خلاف منافع ملی ایرانیان محسوب می شود. رابطه ایران با همسایگان را تحت الشعاع قرار می دهد و بر تئوری های آنها مبنی بر نقش مخرب ایران در منطقه مهر تایید می زند. این نحوه برخورد همچنین  رابطه تعاملی ایران با شرایط بین المللی را نیز به سمتی تنش زا می برد و چهره  ناهنجار و محرک ایران  در مناقشات منطقه ای را پررنگ تر می کند. این تحلیل البته به معنای نادیده گرفتن نقش مخرب و منفی متقابل برخی کشورهای منطقه مثل عربستان نیست. اما این بازی و دومینوی وحشت و تحریک و تخریب و تعصب باید از جایی متوقف شود .

این راهپیمایی که در سالیان اخیر و به شکل عجیبی پس از اوج گرفتن رقابت های ایران و عربستان بدامن دامن زده می شود، تشدید و تداوم حرکت نابخردانه فرقه گرایانه جناح امنیتی نظامی حاکم بر ایران با اتکا به راس هرم سیاسی است که می رود پس از پرونده هایی چون تصرف  سفارت آمریکا  و تداوم جنگ پس از فتح خرمشهر و پرونده سراسر هزینه و ضد منافع ملی هسته ای به چهارمین پرونده  زیانبار ملی تبدیل شود.

راهپیمایی اربعین از موقعی  مورد توجه شدید تبلیغی قرار گرفت که روابط  با عربستان دچار تنش  شد. این حرکت توسط فرماندهان پشت و روی صحنه سپاه قدس حالت قدرت نمایی فرقه ای و شاخ و شانه کشیدن برای منطقه و جهان به خود گرفت. در نتیجه اینک این عمل هم  در داخل عراق چند قومی – مذهبی که زخم داعش را هم  برخود دارد،  تفرقه افکن است و هم در منطقه پیرامونی یعنی کشورهای عرب و سنی منطقه که اینک بنا به شرایط خاص کنونی (و به خصوص حضور نظامی ایران در سوریه و …)، در اوج بدبینی قرار دارند، عملی کاملا خلاف منافع ملی ایرانیان محسوب می شود.

+++

ایران  و جهان عرب علیرغم همه نیش و نوش های تاریخی شان اینک باید  براساس  اشتراکات عمل کنند و نه افتراقات. اشتراکات فرهنگی و رقبا و دشمنان مشترک و نیز منافع اقتصادی همسو به خصوص در عنصر اساسی نفت و محور قرار دادن احترام و منافع ملی و منطقه ای. اختلافات تاریخی و مذهبی و هویتی را باید به کتاب ها و کتابخانه ها سپرد و  منافع مردم درگیر فقر و تعصب و جنگ و ویرانی و عقب ماندگی اقتصادی را اصل دانست. به جای هرز دادن منابع اقتصادی خود و طرف مقابل  برای رقابت و جدال با یکدیگر و به جای بمباران  مناطق تحت نفوذ(!؟) دیگری و  برجای ماندن سرزمینی سوخته و مردمی پریشان و افسرده  با کینه هایی انباشته شده باید به رشد و توسعه اقتصادی یکدیگر یاری رساند و منافع مشترک را هدف گرفت. صلح و آرامش و دوستی و سازش تنها راه ممکن است. این راه سختی نیست اگر به جای نابخردان افرادی معقول و ملی از نردبان دموکراسی بالا بروند و اگر جامعه  مدنی ایرانی با چشمانی باز و زبانی شجاع از منافع ملی مردمان زحمتکش و رنج دیده سرزمینش دفاع کند.