در شهریور ماه سال 1320 قوای روس و انگلیس از شمال و جنوب به ایران هجوم آوردند و کشور را اشغال کردند.ارتش نوینی که رضا شاه ساخته بود نه برنامه ای دفاعی داشت و نه انگیزه و مردم ایران هم گویی که در سرزمینی دیگر زندگی می کردند، متفقین را تماشا کردند.
25 شهریورماه سال 1320، رضا شاه استعفا داد و انگار که نه خانی آمده و نه خانی رفته، سقوط یک شبه آن شاه پراُبهت، نه تاسفی بر انگیخت و نه حتی شادی.
گفته اند تنها در برخی شهرستانهای ایلاتی شادمانی شد اما در تهران و شهرهای بزرگ، خونسردی و بی تفاوتی، واکنش سرد مردمی بود که چون ناظری بی طرف، رفتن اشغالگری را می دیدند و آمدن اشغالگر دیگری را به تماشا می نشستند.
آیا رضا شاه هیچ هواداری نداشت؟ روشنفکرانی که در اوانِ دوره پهلوی او را می ستودند و امید ایران می دانستند، کجا رفته بودند؟ چرا از طبقه جدید بوروکراتها و نظامیان و متوسطین شهرنشینی که با آمدن پهلوی، برآمده بودند، صدایی بر نخاست؟
از این گذشته اشغال ایران در زمانه ای بود که روشنفکران ناسیونالیست، سالها از تقدس وجب به وجب خاکش گفته بودند و «چو ایران مبادا تن من مباد» را بر گوش مردمان می خواندند.
شهریور سال 1320 آخرین باری بود که ایران اشغال شد و به رغم موارد مشابه تاریخی اش، کشور به سادگی زیر چکمه بیگانه رفت و در خاطره نسل های بعدی نیز از این شکست سراسری و سقوط پایتخت به دست روس و انگلیس، طعم تلخی بر جای نماند و برخی حتی نام این واقعه را از اشغال به پل پیروزی تغییر دادند و دولت بی طرف ایران را در شمار کشورهای متفق شمردند و به این «پل شدگی» و نقش داشتن در شکست آلمان افتخار هم کردند.
نزدیک هشتاد سال از آن واقعه گذشته، ایران صد حادثه از سر گذرانده و از جنبش ملی نفت و انقلاب و هشت سال جنگ با عراق گذشته و حالا دوباره در آستانه جنگی احتمالی قرار گرفته و اینبار با آمریکا و قدرتمندترین ارتش دنیا. آیا دوباره شهریوری در پیش است؟
«اینها» و مردم
جامعه ایران، سرزمین ناشناخته ای است. سالها نقاب زدگی و تبلیغات رنگارنگ و متضاد حکومت و اپوزیسیون و تغییر و تحول نسلها، وضعیت غریبی ساخته که واکنش های جمعی ایرانیان، اگر بتوان نام جمع را بر این مجموعه پریشان نهاد، قابل پیش بینی نیست.
جامعه ایران، در دوره ی دهساله اول انقلاب به عمق یک ایدئولوژی مذهبی فرو رفت که با خونریزی جنگ، حنای حقانیت می بست. تبلیغات جنگ بر پایه هویت مذهبی و شیعه وشِ ایرانیان، تمام منابع ایمانی و آرمانی مردم را خرج جبهه کرد.
جنگ یک سالی در خاک ایران بود و در همان زمان، آیت الله خمینی یکبار هم بر مفهوم وطن تکیه نکرد. خمینی جنگ را تا مرزهای خیر و شر و نور و ظلمت پیش برد و به جای ایران از اسلامی انتزاعی گفت که در خطر است و به جای خرمشهر و آبادان، راه قدس را نشان داد که از کربلا می گذشت.
در این جهاد مقدس که رزمندگان جبهه ی حق علیه باطل هر روز شربت شهادت می نوشیدند، ملیت و سرزمین و خاک، مذموم بود و اصلا ارزش دفاع نداشت. اگر که مرزی حفظ شد، حدود امت اسلامی بود که بنابر اتفاق و تصادف با نقشه ایران منطبق شده بود.
پس جنگ هشت ساله چیزی بر هویت ایرانی نیفزود و با تاکیدی که بر مضامین امت اسلامی داشت، از انبان ایمانی مردم خرج کرد و عاقبت هم در یک پریشانی و پشیمانی، خاتمه یافت و خمینی جام زهر را سرکشید و صلح و آتش بس را غمگینانه پذیرفت، انگار که جنگ و خون، مدینه فاضله اش بود و آتش و باروت، آتشکده ای که نباید خاموش می شد.
سردی جنگ، شور و گرمای ایمانِ موقتِ ایدئولوژیک را از التهاب انداخت. پوچی پس از آن نبرد هشت ساله ی بی حاصل، کاری کرد که اهل آخرت به دنیا بازگشتند و مثل آنها که تازه فهمیده باشند همه وعده های پیامبران و از جمله امام خمینی دروغ است، حریصانه خاک دنیا را به توبره کشیدند. مثل این بود که در یک شکست عشقی، عاشقان قدیم، شهوت پرستان معاصر شده بودند.
جنگ به خودی خود، بحران های ارزشی و اخلاقی در پی دارد و اگر این جنگ مذهبی و ایدئولوژیک باشد و بی ظفر به پایان رسد، دامنه ی زلزله و دگردیسی که می آفریند، سهمگین تر است.
نظام اسلامی با فوت خمینی و به تخت ولایت نشستن خامنه ای،دیگر نه از کاریزمای امام بهره ای داشت و نه از پشتیبانی مردم دلزده از جنگ که در یک برهه دهساله از شاهنشاهی به جمهوری اسلامی پرتاب شده بودند.
عامه مردم حالا می دیدند نه دیگر از چشم انداز مدرن سازی ولو ظاهری پهلوی خبری است و نه از آزادی سیاسی بهره ای و این میان آزادیهای اجتماعی هم به فنا رفته است. ایرانیان در این وضع و حال به همان ترفند دیرین و تاریخی پناه بردند و برای زندگی، نقاب بر صورت زدند.
نظام سعی داشت تا با همان رخت مندرس جنگ، اتصالش را به آرمانهای امام حفظ کند با این حال هاشمی رفسنجانی در مقام رئیس جمهور، سیاست های تعدیل اقتصادی در پیش گرفت و سرداران سپاه هم آرام و خزنده، دلال و شرکت دار شدند. تهران با شهرداری کرباسچی بزک می شد و برج و پاساژها قد افراشتند. باطن جمهوری اسلامی مبدل به ولایتِ سرمایه داری باندهای روحانی و سپاهی شد اما در ویترین این تجارتخانه ی سر تاپا دنیوی،همچنان تسبیح آویزان بود و سجاده پهن و آیت الله خامنه ای درس زهد می داد.آیا جز این بود که حکومت هم در مقابل مردم نقاب زده و ریا می کرد؟
شکاف طبقاتی پس از جنگ، عمق گرفت. تورم دو رقمی شد و طبقات رانت خوار نوکیسه هم در بالاهای شهر جای گرفتند. فضای اختناق پا برجا ماند و آزادی های اجتماعی از ترس اینکه مبادا شکل و شمایل ویترین را عوض کند و حضور فقها را بی توجیه، سرکوب شد.
در آن سوی میدان جامعه ی نقاب زده ایران در چهل سال گذشته زندگی اش را تفکیک کرد. جایی کار و باری داشت و با اهل حکومت روی و ریا می کرد، جایی دیگر زندگی شبانه و تفریح ناسالمی.
خانواده های ایرانی به بچه ها آموختند که باید آنچه در مدرسه و منبر می شنوند را گوش کنند و نشنوند. هر چه از آرمان و ایمان که حکومت می گوید را دروغ بدانند و باور نکنند و به دام «اینها» که نام مستعار و گنگ جمهوری اسلامی است، نیفتند.سرشان را پایین بیندازند و با«اینها» که مثل آب خوردن اعدام می کنند و شلاق می زنند در نیفتند و اگر توانستند با نقاب وارد خزانه شوند و سهمی بردارند و برای آینده و زندگیِ سرخوشانه نیز چشمی به خارج داشته باشند که ایران درست بشو نیست و جوان کش است و بخت ام ار یار شود، رخت ام از اینجا ببرم.
آمار حیرت انگیز مهاجران ایرانی در چهل سال گذشته و شش میلیون ایرانی مقیم شش گوشه دنیا و میل به مهاجرت که مثل غریزه زیستن در بیشترینه ایرانیان، فروزان است، ثمره آموزشِ عبرتی است که والدین انقلاب دیده و جنگ چشیده به نسل بعدی دادند.
پس جنگ هویت ایرانی را تقویت نکرد بلکه آرمان و ایمان را پوچ و هیچ کرد.
ارزشهای جمهوری اسلامی مبنی بر شیعه گستری و رواج مذهب ظاهر و فقه پروری، مردم را هم از دین فراری داد و هم از کشور.
شکست اصلاحات و جنبش سبز و فرو ریختن محبوبیت طبقات مرجع از روحانیان گرفته تا روشنفکران و در نهایت گسترش شبکه های مجازی و فردگرایی مزمن و صاحب نظری همه و پدید آمدن نسلی که از گذشته اش متنفر بود و از زمان حالش حال تهوع داشت، کار را به جایی رساند که برای بسیاری کالبد ایرانی و جغرافیای ایران، جبر جغرافیایی شد که قسمتی جز نکبت و نیستی نصیب نمی کرد.
خیز تا خاطر به آن ترک سمرقندی دهیم
بیراه نیست که بگوییم آمریکا یک مساله ی داخلی ایران است. جمهوری اسلامی بیش از سه دهه است که با آمریکا قطع رابطه کرده اما در و دیوار گواهی می دهد که آمریکا در تمامی تار و پود نظام رسوخ معنوی و بلکه مادی دارد.
در این چهل سال، مسئولان نظام تمام تقصیرات ارضی و سماوی را بر گردن شیطان بزرگ انداخته اند و آمریکاستیزی،هویت جمهوری اسلامی است تا بتواند به بهانه اش هر ضعفی را توجیه و هر صدایی را سرکوب کند و به آن تجارتخانه ی ولایی، لعابِ حماسی مبارزه با استکبار و امپریالیسم، زند.
قطع ارتباط با آمریکا که به انزوای جهانی ختم شد ارمغانش استقلال نبود بلکه دلیل و ضرورتی بر خودکامگی نظام شد تا بر همه چیز از اقتصاد تا فرهنگ چنبره زند.
تحریم های آمریکایی هم موجبات صدور شخصی و سپاهی نفت را فراهم کرد و چنان سود سرشاری برای سپاهیان به نفت رسیده در پی داشت که تحریم بیشتر را جشن می گیرند.
از آنجا که همه تعالیم و تبلیغات جمهوری اسلامی، نتیجه عکس در مردم ایران دارد، شیطان بزرگ برای بسیاری از ایرانیان که پای ثابت هالیوود هستند و سالها مشتری شبکه های ماهواره ای فارسی زبانِ لوس آنجلسی بوده اند، جبرئیلی شد که پیام آور دنیای آزاد و رقص و شادمانی و دلار و شادخواری است.
رسوایی آمریکا ستیزی و دشمنی مفرط نظام اسلامی، به آنجا رسید که کشاورزان اصفهانی نالان از بی آبی، شعاری ساختند که همه سیاست خارجی و داخلی، نظام اسلامی را در یک بیت انکار می کرد: دشمن ما همین جاست/ بیخود می گن آمریکاست.
جمهوری اسلامی برای کشاورزان اصفهانی که اتفاقا از طبقه فرودستی هستند که می توان حدس زد، سالها از حامیان نظام بوده اند و در این راه قربانی کم نداده اند، به یکباره دشمن اصلی شد که نعل وارونه میزند و آمریکا را به دروغ خصم معرفی می کند.
در تاریخ بلند ایران به جز مقاطعی کوتاه به طور معمول میان مردم و حکومت رابطه ی حاکم و محکوم و غاصب و مغصوب، برقرار بوده است، مگر نه اینکه اگر دشمن خارجی به ایرانیان حمله ور نمی شد به جایش سلطان مستبدی بوده تا پا بر خرخره رعیت بگذارد.
این ستمکاری پلنگان تیز دندان وطنی، کاری می کرده تا مردم از مار غاشیه به عقرب جراره پناه برند. سقوط امپراتوری ساسانی با تلنگر اعراب و فروریختن امارتِ صفویه به دست محمود افغان، رازی دارد که در تنفر ملت از حکومت نهفته است. گاهی هم نیاز به تغییر که از دستان ناتوان مردم بر نمی آید به نیروی خارجی احاله می شود بلکه تیمور و ترامپ مثل ارتش آزادیبخش بیایند و این کاخ ظلم را ویران کنند.
به یاد آوریم که حافظ شیراز چه طور آرزو می کرد بلکه تیمور لنگ بر فارس بتازد و پایانی باشد بر ملوک الطوایفی حکمرانان شیراز.
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
زندانی مدافع زندان نیست
ایران و بلکه ایرانی بودن ما در وضعیت پیچیده ای قرار دارد. چهل سال استبداد دینی، همراه با خشونت و تنفری که در نسل جوان از دین و دینداری است و فشار سهمگین اقتصادی که باعث شده فرودستان جامعه نامشان را فراموش کنند چه برسد به حب وطن، شرایطی ساخته که نمی توان در مقابل حمله بیگانه از این زندانیان در بند خواست تا از زندان و زندانبان دفاع کنند.
از آن بدتر در فقدان جامعه مدنی و سرکوبی جنبش های اصلاحی و اعتراضی، بسیاری از ایرانیان رویای سرنگونی جمهوری اسلامی را دارند و برای رسیدن به این آرزوی شیرین هر وسیله ای را مجاز می دانند، منتهی این براندازی را نیازمند زوری می بینند که در بازوشان نیست اما شاید ناو آمریکایی زورش را داشته باشد.
گفتن از اینکه میان حاکمیت و مردم ایران شکاف هست، حق مطلب را در شرایط فعلی ادا نمی کند. باید گفت میان نظام و مردم ،نفرتی متقابل است، آنچنان که جمهوری اسلامی، دلخوش به حشد الشعبی و حزب الله لبنان و انصار الله یمن است و از قضا مردم ایران را ستون پنجم می داند و آن سوی میدان هم بیشترینه مردم ایران، جمهوری اسلامی را اشغالگری می دانند که در حلقه ی حاکمیتی آداب و رسومی دارد و شکل و شمایلی که یکسره با جامعه ایران در تضاد است.
اما مایی که می دانیم پس از حمله به آمریکا دموکراسی نخواهد آمد و مایی که می دانیم تاکید بسیاری از مردمان ساده دل ایران بر آزادی های اجتماعی، عاقبت تنها در میکده ها را باز خواهد کرد و دوباره دهانها بسته و دستها به زنجیر خواهد ماند، چاره ای نداریم جز اینکه با جنگ، حتی به بهانه آزادی مخالفت کنیم.
اما اگر قصد داریم که این مخالف خوانی موثر باشد باید ابتدا خواهان تغییر جمهوری اسلامی باشیم. نفی جنگ و جمهوری اسلامی همزمان.