وضعیت اسف بار زندگی مردم و اوضاع بحران زده کشور ما بخش عمده مردمان سرزمینمان را به ضرورت «گذار» رسانده است. به همین خاطر نیروهای مختلف سیاسی و مدنی و صنفی به همگرایی هایی یین خود رسیده و منشورهایی منتشر کرده و یا سمینارهایی را برگزار کرده اند.
در این میان یک آسیب مهم این است که برخی از این تلاشها معطوف به گذار و بیشتر پس از گذار بوده است تا وضعیت پیشاگذار کنونی و این که چگونه میتوان تدارک گذار دید. البته مباحث دوران گذار و پس از آن نیز در حد برخی افق گشایی ها و سمت گیری هایِ از هم اکنونی برای اینکه پس از گذارِ مناسبی فراهم شود تا مملکت ما از چرخه استبداد و خشونت و تبعیض و توسعه نیافتگی رهایی یابد، مهم است. اما با حلوا، حلوا کردن دهان شیرین نمیشود و با گذار، گذار کردن گذاری اتفاق نمی افتد.
مسئله مرحله کنونی این است که علیرغم همه تلاشها و جانفشانیهایی که در یکی دو دهه اخیر و در اوج آن جنبش «زن، زندگی، آزادی» صورت گرفته، به علت تصلب نظام ولایی و لجبازی رهبر فرتوت آن فعلا شرایط قفل شده و نه حکومت می تواند خیزشها و جنبشهای مردمی را برچیند و نه مردم میتوانند حکومت را کنار بزنند. بنابراین مسئله گذار همچنان در فاز اولیه آن یعنی شرایط پیشاگذار فریز شده است. برای هر نوع گره گشایی در وضعیت کنونی پیش و بیش از هر چیز ما نیازمند «تغییر موازنه قوا» هستیم. رویکردهای سیاسی خواهان گذار تحول طلبانه، تغییر موازنه را مبتنی و متکی بر جامعه مدنی و جنبشهای اجتماعی و از مسیر خیابان می دانند.
مسئله اصلی تغییر موازنه قواست
بنابراین از منظر گذار تحول طلبانه مانع و مشکل اولیه و اصلی ای که باید تغییر کند موازنه قوای سیاسی در وضعیت و لحظه کنونی سیاست در ایران است. عناصر و متغیرهای دیگر در رتبه های بعدی قرار دارند، از جمله مسئله راهبری و رهبری جنبش.
با توجه به این اولویت بندی است که می توان مسئله راهبرد کنونی و امر رهبری و و راهبری متناسب این مرحله را مورد توجه قرار داد.
سهمگینی و تصلب استبداد سنگین دینی و اتکاء اصلی آن بر عنصر سرکوب در مواجهه با جنبش های اجتماعی است که بسیاری از دلسوزان مردم و مملکت را به ضرورت اندیشیدن همگانی به مسئله «نجات ایران» و مسئله همسویی جبهه ای و موضوع جبهه نجات ملی وبه این ضرورت رسانده است که هر فرد یا جریان، به هر اندازه ای که توانایی دارد، باید در کنار زدن سنگ بزرگ استبداد دینی یاری برساند و هیچ فرد و نیرویی نباید با برخورد غیرراهبردی دیگری را از این کار بازدارد و یا طرد نماید.
در شماره قبلی میهن (شماره 47) در مقاله ای تحت عنوان «اشتراکات و تفاوتهای گذار تحولطلبانه و گذار براندازانه» با ترسیم مختصات این دو رویکرد تاکید شد که هر کدام از این دو رویکرد سیاست و راهبرد خاص خودش را در مرحله کنونی پیگیری میکند. رویکرد مبتنی بر گذار تحول طلبانه مانعی برای گذار براندازانه نیست اما گذار براندازانه می تواند در مسیر گذار تحول طلبانه اختلال ایجاد کند.
چهار بلوک سیاسی و مسئله نجات ملی
حال پیش از آن که امر نجات ملی و ضرورت تشکل یابی و همسویی نیروهای مختلف را مورد نظر قرار دهیم باید به اختصار اشاره کرد که در ایران کنونی چهار بلوک سیاسی اصلی وجود دارد: نیروهای درون نظام- نیروهای اصلاح طلب- نیروهای جمهوریخواه و نیروهای مشروطه خواه و سلطنت طلب.
نیروی درون نظام مرتب در حال تشتت و ریزش است اما هسته اصلی آن یعنی نیروی ولایی اینک مهمترین مانع شکل گیری یک گذار کم هزینه و مسالمت آمیز است. هر چند در مرحله نهایی این نوع گذار باید بخشی از این نیرو نیز با جنبش مردم همراهی و با آن مصالحه کند (مثل نمونه های آفریقای جنوبی، لهستان، شیلی و…)، اما اینک توازن قوا در وضعیتی نیست که بتواند زمینه ای برای این مصالحه باشد(در مراحل پایانی گذار نیز ممکن است چنین نیرویی در ساخت قدرت در وضعیت اقلیت و ضعف باشد و أصلا این نوع از گذار عملی نباشد و گذار به سمت یک گذار انقلابی برود. ولی در هر حال یک امکان و فرض هم همین گذار توافقی است که میتواند کم هزینه ترین نوع گذار و از جنس خشونت پرهیز آن باشد که تجربیات مخلتف نشان داده که پس از گذارِ دموکراتیک تری را سبب شده است).
با این حساب در لحظه کنونی سیاست در ایران سه بلوک دیگر باقی میمانند و مسئله کنونی ما تنظیم رابطه بین این سه بلوک است.
در رویکرد گذار تحول طلبانه این سه بلوک علیرغم برخی تفاوتها و بعضا تفاوتهای جدی در هدف یا خط مشی اما در مواجهه با نظام ولایی و استبداد سهمگین دینی رابطه شان باید رقابتی باشد و نه حذفی. آنها کم و بیش رقیب یکدیگرند و نه دشمن هم. این فرمول ساده اما تبعات بسیار مهمی دارد که در ادامه بدان خواهیم پرداخت. این نسبت را اما میتوان در دو موضوع سیاست و تشکیلات طبقه بندی کرد.
نسبت سه بلوک سیاسی از منظر «تشکیلات»
به لحاظ تشکیلاتی می توان گفت مهمترین مسئله ای که از سیر همگرایی ها در طول این چهار دهه (از فهرستهای انتخاباتی مشترک در سالهای 57 تا 60 و تشکیل شورای ملی مقاومت مجاهدین در دهه شصت گرفته تا اتحاد جمهوریخواهان در دهه های بعدی و تا شوراها و جمع های شکل گرفته در سالها و ماه های اخیر)، و تجربه نسبتا ناموفق آنها، بدون نادیده گرفتن برخی دستاوردهای مثبتشان، میتوان آموخت این است که سیر همگرایی ها و جبهه سازی و تشکیل ائتلافها باید در یک روند طبیعی، تدریجی و از ساده به پیچیده و در یک روند تمرین و اعتمادسازی صورت گیرد و نه مکانیکی و یا ناگهانی و غیرروشمند.
بر این اساس بود که در مقاله «همگرایی از مسیر بلوک های مختلف سیاسی» به این مسئله پرداختیم که به جای مرحله سوزی و دو پله یکی کردن نیروهای مختلف سیاسی اینک هر یک باید به تشکیل بلوک سیاسی خود بپردازند.
اینک باز قابل تاکید است که مهم ترین وظیفه تشکیلاتی نیروهای جمهوریخواه تشکیل کانون و قطب جمهوریخواهی است. بدون تشکیل این قطب هر گونه میل به گفتگو و تعامل با نیروهای دیگر جز تبدیل شدن به چرخ پنجم آنها نخواهد بود.
ضمن این که آخرین تجربه همگرایی بین چند چهره معروف که به صورت شتابزده و نزدیک بینانه (با این تصور که ایران در آستانه یک انقلاب است) و به صورت مکانیکی و جهشی آن هم بین چهرهای منفرد(که بعضا سلبریتی بودند که باید سفیر جنبش باشند نه رهبر آن)، صورت گرفت تجربه به سرعت شکست خورده ای شد و درسهای مختلفی در پی داشت از جمله بی تجربگی این جمع در کار جمعی و تشکیلاتی که حتی یک آئین نامه درونی برای نحوه تصمیم گیری و مثلا نفر افزایی نداشتند!
درس دیگراین که نیروهای سلطنت طلب هنوز ماقبل و مادون جبهه و ائتلاف هستند و به احساس نیاز به دیگری که پیش نیاز اصلی هر ائتلاف و جبهه ای است نرسیده اند و با خود اکثریت پنداری (که در طول این چند دهه یک بار مجاهدین و بعد اصلاح طلبها و اینک آنها دچارش شده اند) و با این فرض نادرست و دون کیشوتی که رهبر ما بالاتر و بر فراز همه است، هنوز فاصله زیادی با هر گونه ائتلاف و جبهه دارند. آنها مرتب تکرار می کنند که اسم رهبرشان در کف خیابان شنیده میشود. اما به این نمیپردازند که این نوع شعارها در بخش اقلیتی و در آخرین جنبش داخل کشور در بخش بسیار اندکی در کف خیابان شنیده شده و این نمیتواند دلیلی برای خود اکثریت پنداری و رهبر خود را بر فراز دیگران و بالای همه ملت تلقی کردن باشد که تصور بلوک خود آنهاست و نه بقیه بلوکها و اکثریت مردم.
تجربه برخورد آقای رضا پهلوی هم نشان داد که همان اندازه که در درون جمع جرج تاون و برای نوشتن منشور انعطاف نشان میدهد اما در برابر فشارهای طیف افراطی طرفدار و به خصوص پیرامون خود ضعیف است و استحکام ندارد. این حالت را نیروی درونی دوگانه و دو صدایی خود او که یک وجهش تمایل به شاه شدن است نیز تشدید می کند.
سیر جمع های پیرامون وی در طی این چهار دهه که هر یک بی دستاورد و بی نتیجه به پایان رسیده اند وشاهزاده آنها را سوزانده و خود به خاطر شاه زاده بودن نسوخته است نیز بر این درس صحه میگذارد. شخص آقای پهلوی نیز بدون استحکام فردی و غلبه یکی از دوگانه درونی اش نمیتواند قدم به هیچ جبهه و ائتلافی بگذارد. بنابراین به لحاظ تشکیلاتی برای شخص ایشان و طیف طرفداراش هم همچنان ضرورت این است که به تشکیل بلوک خودشان بپردازند. البته میدانم تا اطلاع ثانوی گوش شنوایی برای این توصیه و پیشنهاد که وی به تشکیل یک حزب مثلا حزب راه پهلوی بپردازد و او و طرفدارنش هم در یک نظام جمهوری به رقابت با دیگر احزاب بپردازند منتفی است.
در همین امتداد و از منظر تشکیلاتی مسئله مبرم جمهوریخواهان نیز تشکیل بلوک و قطب و کانون جمهوریخواهی است. البته میدانیم که در این راه نیز به علت طیف بسیار متنوع جمهوریخواهان مشکلاتی وجود دارد. در مقاله «چند جمهوریخواهی با چند خط مشی چگونه همسویی کنند؟» به این مشکل ها پرداخته شده است. اما در فاصله بیش از سه سالی که از نوشتن این مقاله می گذرد برخی از مهمترین مشکلات حل شده است چرا که جنبش بزرگ مهسا و نیز رفتار انعطاف ناپذیر حکومت ولایی بسیار از اختلاف خط مشی های سیاسی را در این طیف متنوع به شدت کاهش داده است. در باره ضرورت و مکانیسمهای تشکیل قطب و بلوک جمهوریخواهی همچنان میتوان نوشت و گفتگو کرد…
نسبت سه بلوک از منظر «سیاست»
جدا از بعد تشکیلاتی در رابطه بین سه بلوک یاد شده اما از منظر بعد سیاسی نیز میتوان به این نسبت توجه و تمرکز کرد.
همانطور که در ابتدای مقاله آمد سهمگینی استبداد سیاسی، سرکوب خونین هر گونه اعتراض مردمی و ناموزونی موازنه قوا بین مردم و حکومت اقتضاء می کند که تا اطلاع ثانونی اولویت اول سیاست ورزی این باشد که همه نیروها در جهت مواجهه با شکاف و مانع و تضاد اصلی در مسیر آزادی و رهایی مردم و مملکت همسو شوند و هم افزایی کنند. در این مسیر سخت و دشوار جا برای هیچ فرد و نیرویی تنگ نیست و هر فرد و فرصت و ظرفیتی به حد خودش باید در این مسیر اصلی حرکت کند. در بستر این نوع سیاست ورزی است که به تعبیر آقای علی کشتگر باید به حداکثر همسویی روی حداقل توافقات پرداخت. تعابیر از تاجزاده تا شاهزاده، از موسوی تا پهلوی و از هر فرد و جریانی دیگر مثل مهدی نصیری و جریان عدالتخواهان منشعب از جریان ولایی و… را باید در این جاده پر از سنگلاخ دید. آنها به لحاظ هویت، تبار و حتی اهداف سیاسی مشخص شان میتوانند با یکدیگر متفاوت و حتی متضاد باشند اما میتواند روی حداقلهایی مثل گذار، خشونت پرهیزی، دموکراسی، توسعه، رابطه متوازن و مبتنی بر منافع ملی با جهان و… با یکدیگر تا اطلاع ثانوی همسو عمل کنند. این همسویی سیاسی همان طور که هر بار که به این مهم پرداخته ام، بلافاصله تصریح کرده ام به معنای تشکیل ائتلاف و جبهه بین آنها نیست که فعلا نه ممکن است و نه مفید. ممکن نیست چون فاصله زیادی بین این بلوکها و افراد وجود دارد و تا اطلاع ثانوی مفید نیست چون هر یک بخشی از بدنه شان را از دست میدهند. بخش مهمی از این بدنه ها هنوز به مرحله احساس نیاز به دیگری و حد و سطح ائتلاف و جبهه نرسیده اند.
همسویی عملی اما هم ضروری و هم ممکن است. یک نمونه موفق آن تحریم انتخاباغت 1400 ریاست جمهوری در ایران بود که دو سر این طیف و بلوکهای مختلف بدون اینکه با یکدیگر حتی هیچ گفتگویی کرده و یا هماهنگی کرده باشند اما با تشخیص راهبردی درستی بدون اینکه به یکدیگر بپردازند متوجه تضاد اصلی شدند و تجربه موفقی را شکل دادند.
سه بلوک یاد شده در عرصه سیاست اینک رقیب یکدیگرند و نه دشمن. درک این مکانیسم الزاماتی دارد از جمله اینکه میتوانند ضمن نقد پیشینیه یکدیگر و یا نقشها وقرائت هایشان از وقایع و تند پیچ های تاریخی (مثل کودتای 28 مرداد، انقلاب بهمن 57، دهه شصت و …) و یا نقد هر رفتار و گفتار کنونی یکدیگر، اما لحن و رویکردشان نه حذفی و دشمنانه بلکه رقیبانه و استعلایی (به خصوص در رابطه با پایگاه و بدنه اجتماعی هر فرد و نیرو بلوکی)، باشد.
در هر حال و هر وضعیتی یک نیروی «واقع بین» و «مسئول» باید آنجه شرط بلاغ میداند به همگان چه در آن سوی صف و میدان و طیف یعنی نیروهای درون حکومت و چه در این سوی صف و میدان یعنی نیروی سرنگونی طلب و از جمله سلطنت طلبان بگوید حال آنها پند گیرند یا ملال منتفی کننده گفتن افقها و راهبردها و شعارهای مرحله ای که ملی تر، ممکن تر و موفق تر تلقی میشود، نیست.
اینک که جنبش داخلی در حالت «جزر»ی خود است (و در مرحله قبلی یک «مَد» بزرگتر به سر میبرد)، احتمال دارد نیروهای ارتدوکسی و افراطی درون هر بلوک دور بیشتری بگیرند و بلوکها هریک بیشتر در درون پیله خود فرو روند اما همچنان قابل پیش بینی است که در مد و برآمد بعدی جنبش داخلی دوباره این وضعیت تغییر کند.
اما؛ تا اطلاع ثانوی نسبت سه بلوک یاد شده با یکدیگر، در عرصه تشکیلات، بلوک سازی مستقل و در عرصه سیاست رقابت گفتمانی و همسویی عملی علیه دیو سیاه استبداد دینی است.
امیدواریم در آینده بخشی از بلوک متشتت درون نظام نیز بنا به هر دلیل و علت و مصلحتی هم که شده به این سه بلوک بپیوندند و به گذاری مسالمت آمیز و کم هزینه یاری برسانند و گرنه مردم و مملکت ما باید هزینه سنگین تری را برای یک گذار انقلابی و براندازانه بپردازد. تازه معلوم نیست این گذارِ معمولا همراه با قهر و خشونت چقدر در دوران پس از گذار بتواند دموکراسی ساز و توسعه آفرین باشد. تجربیات مختلف جهانی بنا به تحقیقات خانم چننوت نشان داده که گذارهای خشونت پرهیز چهار برابر امکان جذب نیرو و دو برابر امکان موفقیت بیشتری دارند و باز تجربیات مکرر جهانی نشان داده که امکان شکل گیری دموکراسی در گذارهای خشونت پرهیز بسیار بیشتر از گذارهای خشونت آمیز بوه که گویی نوعی قهرو خشونت را با خود به مرحله پس از گذار نیز حمل میکنند.
بر این اساس بود که در سمینار واقعیت های گذار به فردای ایران که در پاریس تشکیل شد و از مشروطه خواه تا جمهوریخواه و از ملی- مذهبی تا چپ و از لیبرال تا سوسیال دموکرات و از اقوام گوناگون ایرانی نمونه وار در آن به سخنان هم گوش دادند و به گفتگو پرداختند با اشاره به ترکیب سمینار گفتم جای یک صندلی در اینجا خالی است و آن صندلی نیروهایی از درون نظام است. حتی از سپاه. اما نه سپاه سرکوبگر و فاسد و خونریز بلکه بچه های آرمانخواه جبهه و جنگی که خود ناراضی اند و به آینده ایران می اندیشند. و نیز بارها تاکید کرده ام که جمهوری خواهان و هر نیروی ملی ای که به آینده ایران، مردم و مملکت، می اندیشند باید چنان گشودگی داشته باشند که برای نجات ایران از سپاه تا سلطنت را قابل گفتگو بدانند. این رویکرد هر چند امروز بسیار آرزواندیشانه است اما همچنان بهترین سناریو و نقشه اول (پلن آ) برای آینده ایران است.