قبلا در شماره 26 میهن (که موضوعش «ائتلاف نیروهای سیاسی، راهها و موانع» بود)، و در مقاله ای تحت عنوان «همگرایی از مسیر بلوکهای مختلف سیاسی»(اینجا) به پرسشهای یک و سه و چهار و پنج از پرسش های شش گانه این شماره میهن پاسخ دادهام.
یعنی به این پرسشها:
یک- آیا برای اینکه تحولات آینده ایران به نتیجه مشخصی برسد طیف گسترده جمهوری خواهان نیاز به ثقل مشترکی به صورت یک جبهه فراگیر دارند یا وضعیت کنونی هم میتواند نتیجه را تأمین کند و «نرسیدن به نتیجه مطلوب» را در جایی غیر از نداشتن جبهه و ثقل مشترک باید جستجو کرد؟
سه- موانع شکل گیری این جبهه فراگیر چیست؟ تجارب تاکنونی تلاش برای همگرایی جمهوری خواهان را چگونه ارزیابی می کنید؟
چهار- پیشنهاد شما برای عبور از این موانع (و اتحاد عمل و نه الزاما وحدت) جمهوری خواهان چیست؟
پنج- اهداف، راهبرد، تاکتیکها و شعار (یا شعارهای) این مرحله را چه می دانید؟
میان تیترهای مقاله «همگرایی از مسیر بلوک های مختلف سیاسی» عبارت بود از:
+ایران در آستانه انقلاب یا فنر در حال انقباض؟
+جبهه حامیان حکومت، «متشکل و متکی به نفت» و جبهه ناراضیان، «متشتت و زیر فشار»
+همگرایی و ائتلاف تنها راه «تغییر توازن سیاسی»
+«جبهه» اسم رمزی نمادین اما نافرجام
+دو نیروی ضد ائتلاف!
+آسیب شناسی و موانع همگرایی و کار جبههای
+آفت تفرد و تنزه طلبیِ محافظه کارانه و غیرمسئولانه
+محورهای منفک کننده بلوکهای مختلف سیاسی در «هدف» و «روش»
+همگرایی برای کدام هدف و با کدام روش؟
+نقشه راهی واقعگرایانه برای روند همگرایی: تشکیل بلوک های مختلف سیاسی
+مطالبه مشترک یا رهبر مشترک!؟
+خواست و شعار مشترک: انتخابات آزاد یا رفراندوم؟
+مشکل «اصلی» سیاست در ایران در رهبری و ائتلاف سازی نیست!
بدین ترتیب همانگونه که در این مقاله آمده از نظر نگارنده حکومت ایران در حال سرنگونی و جامعه ایران در آستانه انقلاب نیست بلکه همچون فنری در حال انقباض است که در آینده ای نامعلوم (اما شاید نه چندان طولانی) خواهد جهید. بر این اساس نتیجه گرفته شده بود که مشکل «اصلی» سیاست در ایران در رهبری و ائتلاف سازی نیست بلکه در ایجاد انگیزش و حرکت و ارتباط و هم افزایی مردمان معترض است. اما در عین حال گفته شده بود که «یکی از عوامل» اثرگذار (و نه عامل اصلی و مهم تر) در تقویت این روند می تواند هم گرایی نیروهای مخالف و اپوزیسیون باشد.
در این مقاله همچنین آمده بود که آینده ایرانِ، احتمالا برخلاف نهضت ملی شدن نفت و یا انقلاب بهمن 57؛ دارای رهبری واحد و بلامنازع نخواهد بود بلکه شبیه مشروطیت است که براساس «مطالبه مشترک» شکل خواهد گرفت و نه رهبر مشترک. و اضافه شده بود که شعار و خواست مشترک و اجماع ساز کنونی نیز می تواند «انتخابات آزاد» برای اعمال اراده ملی بدون هر گونه تبعیض و با مشارکت همه گرایشات درونی ملت ایران باشد.
همچنین موانع شکل گیری و موفقیت یک جبهه در میان مخالفان برشمرده شده و راه حل آن را نیز نه روش «همه با هم» بلکه مهندسی مرحله ای و شکل گیری «بلوک های سیاسی» مختلف دانسته شده بود که از «هدف» و «مشی» نسبتا مشترکی برخوردارند. بدان امید و افق پیشرو که در آینده این بلوکها با همگرایی هر چه بیشتر و وحدت در عمل و اتحاد در سازماندهی شاید به یک جبهه واحد و مشترک فرارویند.
بدین ترتیب از شش سئوال میهن شماره 32 دو پرسش ( سئوالات دو و شش)باقی می ماند:
دو-اگر وجود یک جبهه فراگیر را ضروری میدانید نقش تشکلها به صورت حقوقی، و افراد به شکل حقیقی را در این همگرایی جبههای چگونه می بینید؟
شش- نحوه ارتباط و تعامل جمهوریخواهان با دیگر نیروها و رویکردها در داخل و خارج از کشور می بایست چگونه باشد؟
در زیر به اختصار به این دو پرسش پرداخته می شود.
ضرورت تشکیل بلوک های سیاسی شامل احزاب حقوقی و افراد حقیقی
بنا به دلایل گوناگون که تحلیلش مجال دیگری می طلبد فعالان سیاسی ایرانی در داخل و خارج از کشور هم «متکثر» و هم «متشتت» هستند و نیز بخش زیادی از آنها «متفرد»ند و بیشتر به صورت منفرد فعالیت می کنند.
برای حرکت به سمت جبهه ای فراگیر در ابتدا باید بلوک های سیاسی که اشتراک هدف و روش بیشتری دارند و به لحاظ عاطفی و روانی اعتماد بیشتری بین شان برقرار است تشکیل شود. اما «هر یک از» این بلوک ها نیز با حضور همزمان جریانات و افراد مواجه اند. تجربه هم داخل و هم خارج از کشور نشان داده است که این بلوک ها (و شبه جبههها) اگر نخواهند به جنگ واقعیت (ولو واقعیت ناصحیح) بروند باید دربرگیرنده هر دو یعنی گروه ها و محفل ها و احزاب از یکسو و افراد و شخصیت های حقیقی از سوی دیگر باشند. ضمن این که می توان مرتب این فرهنگ را تبلیغ و تقویت کرد که شکل بهتر و برتر این است که افراد منفرد تلاش کنند در جریانات و احزاب و سازمانها متشکل شوند و جامعه سیاسی از حالت اتمیزه خارج شود.
نحوه تصمیم گیری در بلوک های سیاسی ترکیبی
نحوه و مکانیسم تصمیم گیری در این نوع بلوکهای سیاسی کمی پیچیده است. چه دربرگیرنده فقط جریانات و احزاب باشند و چه تلفیقی از جریانات و اشخاص. چون در ائتلاف بین جریانات و احزاب نیز همه آنها اندازه سیاسی و بدنه اجتماعی همسانی ندارند. در گذشته ها احزاب و سازمان های بزرگتر اصلا جریانات کوچکتر را هم شأن خود برای اتحاد و ائتلاف نمی دانستند. اما با رشد فرهنگ دموکراتیک از یکسو و نیز انباشت تجربه عمل سیاسی در باره ضرورت راهبردی هم افزایی برای مصاف با جریانات و موانع پیش رو از سوی دیگر، این سازمانها و احزاب در عمل به سمت گفتگو و همکاری با جریانات کوچکتر و یا نوپاتر سوق داده شدند. اما در عمل باز مشکل نحوه تصمیم گیری در این ائتلافها و همکاریها وجود داشته است.
یک راه حل ساده توافق بر «تصمیمات اجماعی» بوده است. با این مکمل که درغیر از موارد اجماعی هر جریان آزاد بوده که نظر و مشی خویش را جداگانه پیش ببرد. اما این مکانیسم در خیلی از موارد به خصوص مواقعی که اکثریت بسیار بالایی طرفدار یک نظر و اقلیت اندکی مخالف آن بوده اند برای کار جمعی و مواهب و نتایج آن مشکل ساز بوده است. به همین خاطر یکی دیگر از راه حل ها حضور و یا حق رای احزاب بزرگتر با تعدد اعضا یا ضریب رای بیشتر و احزاب کوچکتر با میزان کمتر در تصمیم گیری هایی بوده که قرار بوده با اکثریت نسبی به نتیجه برسد.
یکی از دیگر راه ها نیز اینچنین بوده که تصمیمات دسته بندی شود یعنی تصمیمات خطیر و در مواقع مهم بر اساس اکثریت بالاتر مثلا دو سوم و تصمیمات دیگر بر اساسا نصف بعلاوه یک باشد. یک مکمل نیز در خیلی از جبهه ها این بوده که تصمیماتی که با نظر اکثریت (حال یا دو سوم و یا نصف به علاوه یک) اتخاذ میگردد می تواند به عنوان نظر رسمی آن جمع و جبهه یا ائتلاف اعلام گردد اما جریانات و افراد مخالف می توانند در عرصه عمومی نظر و رای متفاوت خویش را نیز به صورت فردی یا جریانی اعلام و دنبال کنند با اعلام و اذعان به اینکه نظر اکثریت جبهه و ائتلاف همانی است که به صورت رسمی و دموکراتیک اتخاذ و اعلام شده است.
نحوه ارتباط و تعامل جمهوریخواهان با دیگر نیروها و رویکردها
در پاسخ به پرسش ششم ابتدا باید بر این امر تاکید کرد که جمهورخواهان (به جز در برابر طرفدار نظام ولایی یا نظام سلطنتی) دارای هویت واحدی نیستند که بخواهند مشترکا نسبت شان را با «دیگر نیروها و رویکردها» تعیین کنند.
ترم و مفهوم جمهوریخواهی تنها بیانگر هدف و شکل حکومت جایگزین پیشنهادی است. اما قابل تاکید است که تنها با یک مولفه (یعنی «هدف») نمی توان به یک جمع و اتحاد واحد موثر و پیش برنده رسید. مولفه دوم و شاید عملا بسیار موثرتر «روش» و «خط مشی» سیاسی است.
براین اساس در میان جمهوریخواهان می توان به طور مشخص سه گرایش را تفکیک کرد. بعید است که در لحظه و موقعیت کنونی سیاسی ایران این سه گرایشِ، اگر بخواهیم از آرزواندیشی فاصله بگیریم، بتوانند در یک جبهه واحد فعالیت موثری داشته باشند.
این سه بلوک را براساس خط مشیهایشان می توان جمهوری خواهان اصلاح طلب، تحول خواه و سرنگونی طلب نام داد. قبلا در باره این سه گرایش به تفصیل بحث کرده ایم.(اینجا و اینجا و اینجا)
هر چند هر یک از این سه گرایش می توانند در داخل یک حزب مدرن(چه برسد به یک جبهه فراگیر) نیز فعالیت کنند ولی حضور همزمان آنها با سه خط مشی مختلف معمولا در عمل و براساس میزان تقسیم آراء به حذف یک گرایش و یا گرد کردن و سائیدن مواضع هر سه در صورت بندی ها و واژه گزینی های کلی و چند پهلوی تا حد زیادی بی اثر و به لحاظ عملی خنثی تبدیل می شود. بنابراین شاید بهتر باشد این سه گرایش در ابتدا در احزاب و بلوک های خاص خود متشکل شوند و با دیگر بلوک ها گفتگوی انتقادی و وحدت عملی داشته و یا اتحادیه سیاسی تشکیل دهند. و البته می توانند به مثابه فراکسیون های مختلف درونی یک حزب نیز عمل کنند.
اما در شرایط کنونی ایران که حوادث پیاپی و تلاطمات سیاسی غیرمنتظره فراوانی اتفاق می افتد انرژی بسیاری از فعالان سیاسی مختلف العقیده درون این نوع احزاب معمولا باید صرف اقناع سازی دیگری برای رسیدن به صورت بندی های واحد برای اتخاذ و اعلام یک موضع مشترک گردد و در عمل نیز در موراد مهم و حاد به بی عملی منجر می شود. این وضعیت، تازه در موارد و مواقعی است که اختلافات شخصی و خصلتی و حسادت ها ورقابت ها و کینه توزی های رایج سایه سنگین خود را بر تفاوت تحلیل ها و تجویزها و خط مشی ها نینداخته باشد! والّا در کمال تاسف کار به بن بست و توقف و رکود و افزایش و رسوب کردن و کهنه شدن زخم ها و اختلافات می انجامد.
نسبت یک بلوک جمهوریخواهی با دیگر نیروها و رویکردها
حال فرض بگیریم که یک حزب یا یک بلوک سیاسی جمهوری خواه با خط مشی نسبتا مشترکی شکل گرفته باشد چه پیشنهاد راهبردی برای تعیین نسبت این بلوک با دیگر نیروها می توان کرد ؟
در ابتدا باید در نظر داشت که پرنسیب و ارزش «جمهوریخواهی» به عنوان یک هدف (که دموکراسی و عرفی گری- یا جدایی دین و دولت- در درونش مفروض است) در همین پایه اولیه خویش مغایر دو هدف (و دو پروژه سیاسی) دیگر یعنی حکومت ولایی و یا سلطنت فردی و هر شکلی از حکومت است که مبتنی بر زعامت فردی و معمولا مادام العمر است و می تواند حتی در لباس ظاهرا جمهوریهایی با رهبران حزبی و سازمانی مادام العمر ظاهر شود.
براین اساس به نظر می رسد جمهوریخواهان به طور مشخص باید نسبت و ارتباط خویش را با اصلاح طلبان طرفدار حفظ نظام ولایی وسرنگونی طلبان سلطنت طلب (و یا طرفداران رهبران حکومتی-سازمانی مادام العمر) مشخص کنند. این گرایشات پروژه های واحدی را دنبال نمی کنند که سوار یک کشتی باشند.
اما نمیتوان نادیده گرفت که بخشی از جمهوریخواهان (که به نظر می رسد در اقلیت باشند) از دو سوی متناقض، دو گرایش مختلف دارند: بعضی فکر می کنند باید در ائتلاف با اصلاح طلبان به تغییرات تدریجی در سیاست ایران دلخوش داشت و این تنها راه تغییر در ایران است. در سوی دیگر نیز بعضی معتقدند باید با ائتلاف با سلطنت طلبان به سمت تغییر در ایران پیش رفت. یکی خود را به جمهوری اسلامی (و حتی شخص آقای خامنه ای) نزدیکتر میبیند تا سرنگونی طلبان و دیگری خود را با آمریکا (حتی شخص ترامپ) و حتی اسرائیل و عربستان همسوتر می یابد تا اصلاح طلبان. یکی معتقد است جمهوری خواهان نباید چندان روی وجه جمهوریخواهی شان در برابر ولایت فقیه و لزوم حذف آن و تغییر قانون اساسی تصریح و تاکید داشته باشند و دیگری همین حساسیت را روی مرزبندی با رویکرد حاکمان آمریکا و اسرائیل و عربستان نسبت به حکومت ایران و یا تصریح بر شکل حکومت ایدهآل و لزوم جمهوریت آن دارد. گویی در هر دو سو با بکار گیری نوعی خط برخورد گزینش «بد و بدتر»، یکی در مقیاس سیاست داخلی و دیگری در مقیاس سیاست منطقه ای و بین المللی مواجیهم!
تحلیل و واکاوی بیشتر این دو گرایش در اقلیت در بین جمهوریخواهان مجال دیگری می طلبد.
پوپولیسم زیکزاک بین جمهوری خواهی و سلطنت طلبی
در اینجا شاید ضروری باشد اشاره ای نیز به یک صورت بندی سیاسی ظاهر فریب دیگری کنیم. برخی یا از روی ساده بینی وساده سازی و یا از روی فریب کاری (برای پنهان سازی و کتمان پروژه های سیاسی دیگرشان مثلا ارتباط گیری با خارجی ها که فکر می کنند از طریق سلطنت طلبان میسر است و یا نشستن بین دو صندلی جمهوریت و سلطنت با این تصور که در وقت مقتضی شانس بیشتری برای کسب قدرت داشته باشند)، شعار «همه با هم» می دهند و مخاطبان را در واقع چنین سردرگم می کنند که تعیین نوع حکومت باید در فردای سرنگونی مشخص شود و اینک همه با هم باید به سرنگونی حکومت بپردازیم. در مقال دیگری این رویکرد ساده سازانه- فریبکارانه نقد شده است (اینجا) اما همینقدر باید تاکید شود که تجربه تاریخی ما ایرانیان از سیاست «همه با هم» فاجعه بار بوده است.
کسانی که قبل از انقلاب تصور میکردند می توانند با همکاری نهاد روحانیت نهاد سلطنت را از بین ببرند در عمل تبدیل به چرخ پنجم روحانیت در شکل گیری یک دیکتاتوری خطرناکتر شدند. به همین شکل به نظر میرسد تصور وارونه ای مبنی بر به زیر کشیدن روحانیت با اتکا به سلطنت به همان نقطه خواهد رسید و این افراد متوهم تبدیل به «صفر» هایی در برابر «یک» نهاد سلطنت و فرد متعین آن و جاده صاف کن این پروژه خواهند شد.
در گذشته بحث کرده ایم که سلطنت طلبان باید به دو سئوال پاسخ دهند: الف- «چرا» انقلاب شد؟ و ب- «چرا» به جای یک جمهوری کامل باید گزینه پرخطر بازگشت سلطنت را پذیرفت؟
براین اساس به نظر می رسد جریان اصلی جمهوریخواهان با احتراز از دو سراب اصلاح ج.ا و یا «همه با هم» با سلطنت طلبان، باید پروژه مستقل خویش را پیگیری کنند. البته با تاکید بر این نکته و تجربه مهم و راهبردی که در ایران آینده باید همه افراد و جریانات (به جز جنایتکاران ناقض حقوق بشر و یا غارتگران اموال ملت و…)، همه نیروهای سیاسی که بازی دموکراتیک در چارچوب قانون برآمده از اراده ملی را می پدیرند، از موتلفه تا مجاهدین؛ حق فعالیت آزادنه و قانومند سیاسی داشته باشند و نسبت بین جریان اصلی جمهوریخواهی با همه نیروهای سیاسی متکثر درون جامعه ایرانی «بازی رقابتی است و نه حذفی».
در لحظه و مقطع کنونی در صحنه سیاست ایران همه بلوک های سیاسی می توانند ضمن داشتن گفتگوی انتقادی (رقابتی و نه حذفی) با دیگری پروژه خاصی خویش را پیش ببرند. البته شاید در مقاطع و لحظه های خاص سیاسی که در آینده متصور است این بلوک ها و پروژه های مختلف بتوانند (وباید) برای حفظ ایران و نظم و امنیت و تمامیت ارضی آن با یکدیگر گفتگوی نزدیکتر و حتی همکاریهای موردی و وحدت عمل داشته باشند.
نکته پایانی اینکه اینک وطن ما و مردمان محنت کشیده آن درگیر بحرانها و ابربحران های فراوانی هستند. مانع و مشکل اصلی برای بهبود وضعیت مردم و میهن ما همانا اصل و نظام ولایت فقیه است. مسالمت آمیزترین و ملی ترین روش تغییراین وضعیت «انتخابات آزاد» برای تغییر کلیه سیاستها و ساختارها (شاید از طریق یک مجلس انتقالی) است. آنچه اینک در صحنه سیاست ایران مشاهده میشود شکل گیری صف بندی نیروهای سیاسی پیرامون این اصل بنیادی است. بعضی (براساس برخی تحلیلهای وحشت زده ویا به خاطرمنافع خویش) تصور می کنند حفظ نظام اینک مهمتر از اصلاح آن است. آنان ساده سازانه یا فریبکارانه چنین می نمایند که سرنوشت ایران و ج.ا به هم پیوند خورده و جمهوری اسلامی را پشت ایران پنهان می کنند!
برخی دیگر اما، ادامه حیات قدرت مستقر را گام های شتابان نابودی ایران و فلاکت اقشار مختلف مردم آن می دانند. بنابراین ضریب هایی که این دو نگاه به متغیرهای مختلف سیاسی میدهند با هم بشدت متفاوت است. آن ها خطراتی که فروپاشی قدرت مرکزی در ایران به دنبال دارد را نادیده نمی گیرند. بیشترین خطر «ناامنی» است تا تجزیه و نظایر آن. اما آنها ضمن این که به چاره اندیشی در این باره نیز فکر می کنند اما جامعه مدنی پیشرفته ایرانی و نسل بشدت جوان آن را آگاه تر و هوشیارتر از این می بینند که وضعیت ناامن و دیگر خطراتی که متصور است را چندان پایدار و درازمدت و غیرقابل حل بپندارند. آنها ترساندن از خطر سوریه ای شدن و نظایر آن را بزرگ نمایی هایی براساس تصورات اغراق آمیز و یا فریبکاری هایی برای حفظ و استمرار حکومت با ساختار و سیاست های ویرانگرش می دانند که بزرگترین خطر برای آینده ایران و مردمانش است.
به نظر می رسد جریان اصلی جمهوری خواه با مشی تحول خواهانه خود بدنبال این است که به مثابه صدا و گرایشی سوم، راهی ملی تر و مسالمت آمیزتر برای عبور از این وضعیت فلاکت بار و تیره بگشاید. راهی که به نظر نمیرسد بدون «گذار» از قدرت مستقر(هم سیاستها و هم ساختارش) امکان پذیر باشد. تجربه تاریخ معاصر اما نشان داده که راه های به سوی تغییرو گذار (به سمت آزادی و دموکراسی و رفاه و عدالت و رفع تبعیض و امنیت و رضایت ملی)، به عدد جوامع است.