سه چالش اصلی حکومت
انقلاب بهمن 57 یک حرکت ائتلافی و التقاطی بود. اما روحانیت حاکم شده بعد از انقلاب با رهبری و پشتوانه آقای خمینی به سرعت موتلفین خود را حذف و یا سرکوب کرد. روند حذف شتاب روز افزونی گرفت و قدرت مستقر نیز با هر حذفی بخشی از پایگاه اجتماعی خود که متعلق به یکی ازموتلفین سابق بود را از دست می داد. اما همچنان به علت پایگاه اجتماعی روحانیت حاکم و بعضی ابزارهای تبلیغی و یا اهرم های مالی و … که همگی انحصارا دست نیروهای حاکم بود میتوانست بخش قابل توجهی از جامعه را در جبهه خود داشته باشد و از طریق این پایگاه و نیروهای سرکوب متکی بدان بر بقیه جامعه حکمرانی و به عبارتی آنها را مرعوب و سرکوب و ساکت کند.
اما به تدریج دو اتفاق موازی هم، این اقتدار را به چالش گرفت. یکی پیدایی نسلهای جدیدی در جامعه بود که خود نقش و سهمی در انقلاب نداشتند و از ابتدا در جمهوری اسلامی چشم بر جهان گشوده بودند. و دیگری شکافها و ریزشهای مختلفی که پس از غیرخودیها، اینک در میان خود خودی ها یکی پس از دیگری بنا به علل و دلایل مختلفی رخ میداد. عواملی همچون تغییر و دگردیسی نظرگاههای فرهنگی و سیاسی و یا دینی(مثلا روی نظریه ولایت فقیه و ولایت مطلقه فقیه)، اختلاف منافع اقتصادی، مسدود شدن چرخه قدرت در بین آنها و… . این دو روند حکومت اکثریت بر اقلیت در ایران را به صورت شتابانی به حکومت اقلیت بر اکثریت با بهره گیری از دو ابزار مهم ولایت فقیه و نظارت استصوابی تبدیل کرد.
یکی از دلایل شکاف سیاسی(و اقتصادی) در درون حکومت که به تدریج خود نمایانده و شاید اینک به مهمترین شکاف علنی تبدیل شده است نوع نگاه به جهان و دکترین امنیتی و سیاست خارجی است. در این باره نیز اقلیت حاکم با استبداد رای، مرعوب و سازش کار و حتی جاسوس خواندن رقیب؛ به سرکوب بقیه پرداخته و حکومت را بسته تر از قبل کرده و نظامی که روزی چتری یکسان بر سر همه جناحهای درون سیستم بود را در معرض هم فشار و اعتراض جامعه و هم بحرانها و چالشهای جهانی به خصوص تحریم و در مواردی در آستانه جنگ قرار داده است.
بنابراین اینک حکومت مستقر شاهد سه نوع چالش جدی است: در درون خود- بین خود و جامعه- بین خود و بخش مهمی از جامعه جهانی(قدرتهای بزرگ جهانی و بعضی دول منطقه).
در این نوشتار به بخشی از چالش اول توجه میکنیم.
حذف از هسته اصلی نظام اما باقی ماندن در مدار
با بررسی روند حذف در حکومت بعد از انقلاب در سیر چهار دههای اش میبینیم معمولا غیرخودی ها کاملا از مدار سیستم حذف میشوند ولی خودی ها تا حدی در حاشیه های مدار باقی می مانند و گهگاه بعضی از آنها حتی امکان ورود به مراکزی از قدرت مثل مجلس و ریاست جمهوری را هم پیدا میکنند. البته آستانه این تحمل نیز روز بروز پایین تر آمده است.
مهمترین حذف و ریزشهای درون قدرت که با حذف بدنه هوادار هر فرد و جریان محذوف از سپاه و اطلاعات و بعضی ارگانهای نظام همراه است را میتوان در سرفصلهایی همچون حذف نخستین رئیس جمهور یعنی آقای بنی صدرِ؛ قائم مقام رهبر یعنی آیت الله منتظری؛ عقب راندن جریان اصلی اصلاح طلبان به خصوص از مقطع جنبش سبز به بعد و همچنین شتاب دادن به عقب راندن های تدریجی قبلی و حذف هاشمی رفسنجانی از همین مقطع زمانی دانست. بر این فهرست البته میتوان افزود.
سیر وقایع بعد از انقلاب و به خصوص رخدادهای دو دهه اخیر بعد از فضای نسبتا بازتر دوره اصلاحات که همزمان شده است با روند شتابان شکل گیری فضاهای رسانه ای و ارتباطی و بعدا شبکه های اجتماعی؛ به صورت محسوسی روند به اصطلاح «مسئله دار شدن» نیروهای طرفدار نظام و به خصوص بخش ولایی آن را شتاب بخشیده است. اینک فرایند مسئله دار شدن صرفا بر اثر حذف یکی از بزرگان نظام و برداشتن عکسهای او و یا حذفش از تاریخ و خاطرات و کتابهای درسی صورت نمیگیرد و شاید ماجرا بیشتر معکوس شده است یعنی این ریزش بیشتر از پایین صورت میگیرد و بعد به بالا فشار میآورد و افرادی از بالا را مسئله دار میکند و باعث ریزشش میگردد.
بخشی از دانشجویانی که در دهه هفتاد شاید اولین بار تعبیر امام خامنه ای را بکار بردند و با حمایت های محسوس و نامحسوسی علیه هاشمی بکار گرفته شدند و بعد بر جریان ولایی نیز خروج کردند و سرنوشتشان به زندان و روندهای بعدی کشید و پیوستنشان به صف مقابل حکومت نمونه نمادینی از این فرایند است.
از «دانشجویان خط امام» تا «دانشجویان عدالتخواه»
دانشجویان خط امام اشغالگر سفارت آمریکا در دهه اول انقلاب و دانشجویان عدالتخواه در دهه نود دو نمونه مطالعاتی و قابل تامل برای بررسی روند «از سرسپردگی تا مسئله داری و ریزش» هستند.
دانشجویان خط امام که نامشان نیز نشانگر ارادتشان به رهبر و ولایت فقیه بنیانگذار نظام است از همه نیروهای پیرو خط امام آن زمان ذوب در ولایتتر بودند. همچنین عدالتخواهتر و ضدغربتر و ضدآمریکایی تر و تند و تیز علیه مخالفان نظام و گروهکها! همینها و برخی همفکران شان اما بعدا مهمترین بخش ریزشی ای شدند که نام اصلاح طلب یافتند. بخشی از این طیف (که الزاما همه شان در ماجرای سفارت نبودند) با چرخشی معرفتی و دینی بدنبال تحصیل و کسب آموزه هایی آکادمیک چشمشان به جهان گشوده شد و با تفاوتهایی در شخصیت و منافع و موقعیت، وارد روند تازه ای شدند و هسته اصلی اصلاح طلبی کشور گردیدند.
بدین ترتیب اولین ریزش و ریزشیهای وسیع حکومت بعد از انقلاب اصلاح طلبان بودند. (سه نمونه کارگزاران، محسن مخملباف و عبدالکریم سروش را میتوان نمادهای این ریزش در سه عرصه نگاه به جهان و مدیریتی و اجرایی؛ هنر و ادبیات؛ و دین و معرفت شناسی و فرهنگ دانست).
«دانشجویان عدالتخواه» دهه نود نیز جریانی همچنان ولایی، ضد برجام و «دشمن» و آمریکا و ضد فسادترین بخش جریان ولایی هستند. البته دیگرستیزی بخش هایی از آنها کمتر از دانشجویان خط امام است که شاید برخاسته از جهان بزرگتر آنها – ناشی از وسایل ارتباط جمعی و شبکه های اجتماعی و درنتیجه دانش و تجربه بالاترشان – باشد.
شمشیر دو تیغه جریان ولایی؛ کاوشی بر مکانیسم مسئلهدار شدنها و ریزشها
در اینجا کنکاشی بر ریزش افراد و نیروهایی که روزی در صف جبهه ولایی بودند بی فایده نیست.
جریان ولایی(بخش امنیتی نظامی) که هسته سخت قدرت مستقر را تشکیل میدهند با شعار آزادی و حقوق بشر و دموکراسی رابطه جن و بسم الله را دارند! اما به صورت مزورانه ای از شعار عدالت و محروم ستایی و فقر و فساد ستیزی از یکسو و ضرورت مقابله با استکبار جهانی و «دشمن» و آمریکا و اسرائیل و و جبهه مقاومت و نابودی ظلم و اجرای عدل در سراسر جهان و فرهنگ مهدویت با زیربنایی از ضدیت با غرب و مدرنیته و تمدن و دموکراسی و آزادی و حقوق بشر موجود بهره می گیرند. بدین ترتیب شمشیر دو تیغه ذوالفقار مانندی را در دست گرفته که یک تیغه آن ضد غربی و ضد استکباری و جبهه مقاومتی است و یک تیغه اش عدالت گرایانه و ضد فساد و تبعیض و تجمل.
پر واضح است شعار عدالت که روزی حاکمان موجود و باقیمانده در حکومت برای حذف رقیب سیاسی شان سنگش را به سینه میزدند دیگر برای مرفهین بی درد حاکم که عموما خود و خانواده و چند نسلشان بارشان را از سفره انقلاب بسته اند جز فریبی مهوع نیست. اعتراضات دی ماه و آبان ماه و شلیک به سینه محرومان و مستضفعان پرده این ریا را درید.
شعارهای ضد دشمن نیز هر چند برای شخص رهبر نظام حالت حیثیتی و ناموسی پیدا کرده است اما در همین مورد نیز اصل اصیل «مصلحت نظام» و اصل وتو کننده «حفظ نظام اوجب واجبات است» که بر اساس غریزه بقای نظام همیشه البته با مقداری تاخیر به کار افتاده و کارکرده، و در جام زهر بالا کشیدن و نرمش قهرمانانه و امثال آن ظهور و بروز مییابد، تکیه گاه لرزانی برای تربیت نیرو و بصیرت افزایی و مرید پروری برای جریان ولایی است. موشک پرانی با اطلاع قبلی به عین الاسد یکی از آخرین موارد رسواگر و مشت باز کننده بین مریدان بود.
تیغه و شعار اول اما اینک بیش از پیش به ضد خودش تبدیل شده است. بخشی قابل توجهی از جوانان سنتی مذهبی و بسیجیان چشم و گوش بسته ای که پای منبرها و نوحه ها و سخنرانی های هیجانی و گفتارهای به اصطلاح بصیرت افزایی حضرات در اردوگاه ها و پایگاه های آموزشی تربیت و بزرگ شده اند، پس از کشتار فقرا به شدت مسئله دار شده و آشکارا در برابر بالایی ها و حتی به صراحت در برابر راس نظام ایستاده اند.
من قبلا در این باره بارها مطالبی را نوشته ام که نیاز به تکرار نیست و در این آدرسها قابل دسترسی است( اینجا– اینجا– اینجا).
این مسئله تا بدانجاست که صدای اعتراض مدافعان حرم (اصطلاحی که برای نیروهایی که از سوی سپاه و سپاه قدس به سوریه اعزام شده بودند و میخواستند از آنها برای سرکوب مردم معترض در آبان 98 نیز استفاده کنند) نیز درآمد.
همچنین این نکته که سپاه برای سرکوب معترضان جنبش سبز(و اعتراضات بعدی) مجبور به استفاده از اراذل و اوباش و گردان سازی از آنها میشود(بنا به اعتراف سردار همدانی) و یا سپاه قدس برای اعزام نیرو به سوریه مجبور به استفاده از شیعیان افغانستانی و پاکستانی و عراقی است، به خوبی بیانگر «کم آوردن» حضرات است. کم آوردنی ناشی از مسئله داری و ریزش نیروهای باورمند ولایی و بسیجی و سپاهی سابق و لاحق. و این همه یعنی پوسیدگی از درون هیکل ظاهرا برقرار قدرت نظام بسان قدرت سلیمان پادشاه!
برخی خاطرات شخصی در باره سیر پوسیدگی بدنه ولایی نظام
بد نیست برای تدقیق این پوسیدگی به برخی خاطرات شخصی نیز اشاره کنم. به عنوان یکی از صدها (و شاید هزاران) نفری که بازجویی ها و زندانهای حکومت را در سه دهه شصت و هفتاد و هشتاد دیده میتوانم شهادت بدهم که بازجوها (و نیز کادرها و نگهبانهای زندان) در این سه دهه از باورمندی به بی باوری به حکومت رسیده اند.
بازجوی دهه شصت فرد کاملا معتقد به نظام و ذوب در ولایت بود. بعضا پایی در اتاق بازجویی داشت و پایی در جبهه جنگ. اما برای بازجوی دهه هفتاد رانت و حقوق و اضافه کاری و … هم بسیار مهم بود و در دهه هشتاد دیگر برایش چندان مهم نبود که با نظام همدل باشد و این را حتی در کلام نیز نشان میداد. در این دوره رقابت و حسادت بین بازجوها و تلاش برای رشد شغلی و بهره مندی از مواهب آن که گاه از مسیر حذف رقیب میگذشت اولویت بالایی داشت. چندین بار از افرادی شنیده ام که بازجوی رقیبِ بازجوی خودشان آنها را به مقاومت و ایستادگی و نبریدن توصیه کرده است! این را بگذاریم در کنار لو دادن منابع و فعالیت های اقتصادی باندهای رقیب در سیستم نزد آمریکایی ها برای اینکه جریانی زیر تیغ تحریم برود و دیگری سود کلان تری ببرد. همچنین بگذاریم در کنار لو دادن اسناد یکدیگر نزد رسانه های خارج از کشور (و یا از طرق مختلفی در شبکه های اجتماعی داخل کشور) برای ضربه زدن و یا حذف باند رقیب و دشمن خود.
خاطره دیگری که در ذهنم حک شده وقتی است که در زندان مخفی سپاه موسوم به زندان 59(که بعدا معلوم شد همان زندان عشرت آباد است) بخاطر بیماری قرار بود به بیمارستان خاتم الانبیا منتقل شوم. دو مامور بسیار رده پایین این زندان باصطلاح مخفی که مرا منتقل میکردند بی اعتنا به اینکه من هم در پشت ماشین دراز کشیده ام در طی راه همه اش در باره دو سه تاکسی ای حرف میزدند که هر کدام در مالکیت خود داشتند و اینکه درآمدشان چگونه است و چگونه میتواند افزایش پیدا کند!
و خاطره دیگر مربوط به دوسالی است که در زندان دو الف سپاه (زندان انحصاری اطلاعات سپاه در درون مجموعه ساختماتهای زندان اوین) بودم. یکی از نگهبانهای مسن ما که در طی همین مدت بازنشسته شد و رفت و از اول انقلاب تا آن سال همیشه زندانبان بوده است و خاطرات مهمی در این باره داشت با ما سه چهار نفری که در محبس او بودیم گهگاه درددل میکرد. پیرمرد طی مدت کاری اش از زندان توحید(کمیته مشترک سابق) تا آن هنگام به اندازه موهای سرش زندانی و مسئول زندان دیده بود. او سر مسائل صنفی به نفع ما که گویی به علت اختلاف سنی همچون فرزندانش میدید با بالایی هایش درگیر میشد و آنها را نالایق میدانست. از جزئیات درددلهایش که بگذریم یک نکته مهم این بود که او همه حرفهای ما را درست میدانست و تایید میکرد فقط طبق «شاه خوب است و همه اطرافیانش بدند!» فکر میکرد رهبر نظام از این همه بی خبر است. امروزه نمیدانم او کجاست. عمرش دراز باد. فکر نمیکنم دیگر به این هم معتقد مانده باشد.
نگهبانان جوان دیگری هم در همین زندان بودند که در شیفت شب از ما کتاب میگرفتند تا بخوانند و صبح زود قبل از تغییر شیفت برمیگرداندند.
اینها نمونه های زندانبانهایی هستند در مخفی ترین زندان آن زمان حکومت که اگر زهرا کاظمی خبرنگار کانادایی ایرانی تبار را در آن زدند و کشتند نباید خبرش به هیچوجه به بیرون درز کند. بالطبع ماموران مستقر در آن زندان میبایست از هفت لایه کنترلی و گزینشی میگذشتند تا مورد اعتماد قرار گیرند.
این نمونه ها یعنی پوسیدگی تا اعماق نظام مستقر پیش رفته و مَحَرم ترین نیروهایش نیز باور و اعتقادی به آن ندارند و بازجوهایش نیز زیرآب هم را در رقابت و حسادت میزنند! دو بازجوی مهم در پرونده ملی مذهبی ها در بازداشت سال 79-80 و پرونده 82-84 داشتیم، که یکی شان بازجوی پرونده شخص مهندس سحابی بود و هر دو مسئول کل پرونده ملی مذهبی ها. یکبار در سال 83 به یکی شان درباره دیگری که فکر میکردم او هم در پرونده جدید حضور دارد گفتم آیا حضور فلانیِ «ماجراجو» باعث کش آمدن این پرونده ما شده است!؟ احتمالا اشاره به حضور آن بازجوی دیگر در این پرونده که گویی دیگر حضور نداشت به این بازجو خیلی برخورد که بلافاصله پیش من(متهم تحت بازجویی!) گفت «و جاه طلب!». این که یک سربازجوی مهم پیش من زندانی سربازجوی بسیار مهم دیگری را علاوه بر «ماجراجو» خواندنش توسط یک متهم به صفت «جاه طلب» نیز متصف کند برایم بسیار شگفت انگیز بود و معنایی جز پوسیدگی از درون روزافزون نظام مستقر نداشت.
این وضعیت بسیار شباهت با وضعیتی دارد که در شوروی سابق اتفاق افتاد خاطرات فراوانی در این باره نقل شده است. از جمله بابک امیر خسروی در خاطرات خود به بی ایمانی بسیاری از کادرهای حزب کمونیست در شوروی و حتی تمسخر آموزه های حزب و وجود حسادت و رقابت بین اعضای حزب برای رسیدن به مقامات یا مواهب بالاتر اشاره میکند. بسیاری از فعالین چپی که مدتی در شوروی زندگی کرده اند حکایتهای عجیب و شگفت آوری از فاصله مردم با حزب و نیز اختلاف و فساد درون حزب حاکم نقل میکنند که نیازی به تکرار نیست.
جمعبندی: چشم انداز راهبردی روند مسئلهدار شدنها و ریزشها چیست؟
سئوال راهبردیای که میتوان در این جا مطرح کرد این است که سرانجام این ریزشها و پوسیدگیها چه خواهد شد و روند تحولات جامعه ما را به کدام سمت و سو خواهد راند؟
پاسخ تک خطی به این سئوال و هر سئوالی در باره «آینده»، آینده ای که میتواند تحت تاثیر عوامل متعدد داخلی و خارجی و اتفاقات و حتی تصادفات غیرقابل پیش بینی قرار گیرد کار سختی است. بنابراین تنها میتوان به طور چندگانه احتمالات و گزینه ها و یا روندهایی را پیش بینی و یا محتمل دانست.
در ابتدا باید بر این نکته تاکید کرد که هر فعال سیاسی که خواهان تغییر در ایران است باید این تحولات را دقیقا رصد کند و هر لحظه بداند وسعت این مسئلهدار شدنها و ریزشها چقدر است و چه تاثیراتی دارد.
در این باره در یک جمله کوتاه میتوان گفت ریزشهای کنونی در تاریخ چهل ساله جمهوری اسلامی بیسابقه است و بخش قابل توجهی از جریان درون نظام و حتی بخش ولایی را در بر گرفته است. سخنان آیت الله امجد (و فرزندش) که معلم اخلاق یکی از فرزندان رهبر نظام بوده و نیروهای اطلاعاتی پای منبرش مینشستهاند یکی از این نمونههاست. افراد شناخته شده ای از روحانیون و سیاسیون بخش اصول گرا حالا در رسانه ها و شبکه های اجتماعی علیه سیاستهای حکومت و فساد و پوسیدگی اش و فاصله ژرفش با مردم به صراحت سخن میگویند.این تازه نوک یخی است که توسط افراد شجاع تر و یا عصبانی تری بیرون زده است. هزاران و شاید میلیونها نفر شبیه اینها وجود دارند. این گونه افراد که میتوانند در بخشهای مختلف نظام از بخشهای امنیتی و قضایی گرفته تا بخشهای اجرایی و اقتصادی و فرهنگی و… جا گرفته باشند، در حوزه کاری خود چگونه رفتار خواهند کرد؟ و اگر از بیرون با دید سیستمیک به نظام و قدرت مستقری که در لابه لای اجزاء و منافذش مملو از این افراد مسئله دار است بنگریم به چه جمعبندی ای خواهیم رسید؟
من خود در دانشگاه خیل اساتیدی را دیده ام که به سبک حکومتیها پیراهن یقه بسته پوشیده و یا دگمه های بالایشان را بسته اند اما اغلبشان «ضد انقلاب!» به معنای اخص کلمه بوده اند! حضرات تصور میکنند با گزینش و تصفیه مستمر میتوانند اساتید «تراز نظام» را سر کلاسها بفرستند. حتی اساتید تراز نظام نیز در همین کشور و درون همین مردم و همین خانواده ها زندگی میکنند و آنها نیز از «مدار» مطلوب حضرات خارج میشوند. بدین ترتیب میلیونها دانش آموز و دانشجویی که سخنان آنها را میشنوند جدا از سخنان والدین ناراضی شان در خانه نمیتوانند اصلا دلی با این نظام داشته باشند.
حال ممکن است حکومت گرانی که به خوبی از این واقعیتها و حقایق مطلع اند بیندیشند از طریق «رانت و سرکوب» میتوانند بر همین جامعه حکومت کنند. این که شاهد هستیم بعد از اعتراضات دی و آبان ماه حکومت قید انتخابات پر شور را زده و رائفی پور یکی از جارچی های نظام ولایی مثال از چین میزند (و آن را با حکومت علی مقایسه میکند) و بعد میگوید در همین چین یک میلیارد و چهارصد و هشتاد میلیونی، هشتاد میلیون نفر عضو حزب هستند و همانها بر بقیه حکومت میکنند؛ نشان از وضعیت زار حکومت و تصمیم سران نظام بر حکمرانی اقلیت بر اکثریت به زور سرکوب و ارعاب اکثریت و رانت دهی به اقلیت رام و فرمانبر دارد.
اما آیا آن اکثریت همیشه قابل سرکوب است؟ دور نیست که این حباب بترکد و «خشم بر ترس غلبه کند». آنگاه بنا به تجربه های مکرر تاریخ – که مهندس سحابی نیز در خاطراتش میگفت- دیکتاتورها خیلی مواقع اصلا فرصت نمیکنند از همه ابزارهای سرکوبشان استفاده کنند. حاکمان ولایی نیزممکن است با چنان حوادث شتابناکی مواجه شوند که فرصت سازماندهی توان سرکوبشان را نیابند و یا اصلا وسعت و کمیت و ماندگاری معترضان در صحنه در حدی باشد که پرسنل و نیروی سرکوب کم بیاورند.
همچنین آیا شیرازه و چفت و بست سیستم اداری و حکومتگر نظام ولایی با عناصر مسئله داری که از پایین تا بالا در آن حضور دارند(بگذریم از عناصر نفوذی بیگانگان به خصوص اسرائیلیها!)؛ آیا تا انتها برقرار خواهد بود و به حکومت اقلیت بر اکثریت وفادار خواهد ماند؟
حل این صورت مسئله و معادله چند مجهولی ساده نیست. اما بنا به تجارب الگوهای تغییر در نیم قرن اخیر در جهان (که نشریه میهن در یک شماره خود بدان پرداخت- اینجا)؛ «اگر» توازن قوای سیاسی بین قشرهای مختلف مردم و حکومت (به علت رشد جامعه مدنی مطالبه گر و جنبشهای اجتماعی معترض) برهم بخورد، آنگاه پوسیدگی و مسئله داری عناصر متعدد ساکت درون سیستم وقتی شکاف بین حکومت و مردم فعال شد خود به مثابه یک گسل خفته فعال خواهد شد. فعال شدن این گسل میتواند دو شکل بیابد:
یکی وقتی است که در حکومت عناصر پراگماتیستی وجود دارند که برای اینکه «همه چیز از دست نرود» حاضرند به عقب نشینی در برابر مردم خواهان تغییر ساختار دست بزنند. هم افزایی این دو شکاف و گسل (درون سیستم و بین سیستم و مردم) میتواند به یک تحول و گذار مسالمت آمیز بینجامد. حالت دوم وقتی است که درون سیستم از چنین پراگماتیستهایی تهی است، در نتیجه شکاف درون سیستم به نفع شکاف دوم فعال میشود و سرعت ریزش کل سیستم را با همکاری این بخش و پیوستنش به مردم تشدید خواهد کرد.
«جریان رفرم»ی که از درون سیستم با فشار بدنه اجتماعی در دوره اصلاحات بوجود آمد با «حرکت ضدرفرم »هسته سخت قدرت به بن بست رسید. وگرنه این روند میتوانست فرایند مسالمت آمیز تغییر از درون با فشار از بیرون را گام به گام پیش ببرد. رفتارشناسی حکومت (که شباهت زیادی به رفتار شناسی حوزه های علمیه دارد)، نشان داده که هر فرد یا هسته رفرمیست را از درون خود به بیرون هدایت میکند. سیستم اصلی اما تحت تاثیر و کارکرد این هسته رفرمیست ضعیف، کمی رفرم میشود ولی از آن به عنوان واکسنی جهت جلوگیری از رفرم و رفرمهای بزرگتر استفاده میکند. بدین ترتیب متاسفانه و فعلا مسئله دار شدن و ریزش اعتقادی و روانشناختی عناصر روزافزونی از بدنه حکومت چندان چشم انداز مثبت و امیدوارکننده ای برای تغییرات جدی تر از درون آنگونه که در درون برخی احزاب کمونیست در شوروی و بلوک شرق و برخی کشورهای دیگر اتفاق افتاد را نوید نمیدهد.
نتیجه آنکه در سه شکاف و فشار از درون سیستم، بین سیستم و مردم و بین سیستم و قدرتهای جهانی همچنان نقطه تاکید تحولخواهان درست ترین نقطه است یعنی قرار دادن اتکاء اصلی بر جامعه مدنی و جنبش اجتماعی. هر چند گفتگوی انتقادی تحول خواهان با همه گرایشات فکری و سیاسی مفید است. روشنگری آنها برای تشدید ریزش و پوسیدگی سیستم موثر است. اما به لحاظ راهبردی شاید نزدیکترین نیرو به گرایش و رویکرد تحول خواهان از سمت راست، اصلاحطلبان ساختاری و غیراستمرار طلب و از سمت چپ، سرنگونی طلبان ملی و غیر استمداد طلب باشد. هم افزایی این نیروها در شرایط بحرانی میتواند تحول و گذاری مسالمت آمیزتر و کم هزینه تر را برای جامعه ما به ارمغان آورد. اگر حکومت متصلب یک انقلاب خشن و خونین و پر از خرابی را بر جامعه سرکوب شده و درد و رنج کشیده ما تحمیل نکند.