ائتلاف به مثابه “معرفت”

 

ds6fg45dfg44f - محمد جواد اکبرینشاید چون «ائتلاف» در معنای سیاسی رایج، یک «اتحاد موقت» معنا می‌شود تحلیل کامروایی یا ناکامی آن نیز در بیشتر اوقات به علت‌های موقت و دلائل شخصی و فصلی تقلیل می‌یابد و ما را از تأمل در بسترهای معرفتی آن غافل می‌کند؛ وگرنه همان مشکلاتی که گریبان مقولاتی چون گفتگو، همسویی و همسایگی را می‌گیرد در پدیده‌ی ائتلاف سیاسی نیز محتاج تأمل و علاج است.

برای طرح و نقد این مسئله، می‌توان از همان راهی رفت که داریوش شایگان در «هویت چهل تکه و تفکر سیار» رفته است؛ او برای توضیح منظورش، از «اری دِلوکا» نویسنده ایتالیاییِ چپ که بعدها بخشی از تورات و انجیل را ترجمه کرد کمک می‌گیرد؛ دِلوکا در کتاب «طبقه هم‌کف» می‌نویسد: «هر یک از ما جمعیتی در خود نهان دارد، هر چند که با گذشت زمان تمایل می‌یابیم این کثرت را به فردیتی بی‌مایه تبدیل کنیم. ما مجبوریم فرد بمانیم و تنها یک اسم داشته و نسبت به آن پاسخگو باشیم، از این رو اشخاص متنوعی را که در وجود ما گرد آمده‌اند به خاموش ماندن عادت داده‌ایم.»

شایگان این تعبیر را «استعاره‌ای گویا» می‌خواند که بیانگر موقعیت انسان امروز است؛ «انسانی که قادر نیست وجود خود را در محدوده‌های یک هویت معین حفظ کند. ما هر چه بیشتر بر هویت خویش تأکید کنیم، هر چه تعلق خود را به فلان گروه یا ملت با صدای بلند جار بزنیم، آسیب پذیری هویت خویش را بیشتر نشان داده‌ایم. انسان امروز از آن رو دچار بحران هویت است که هویت دیگر مجموعه‌ای یکدست از ارزش‌های ثابت و مطمئن نیست.»

با این‌همه اما او تاکید می‌کند که گفته‌اش «بدان معنا نیست که شخصیت ما در نوعی گدازه بی‌شکل و نشان حل شده است، بلکه بدان معناست که تقلیل شخصیت ما به سطح فردیتی بی‌مایه، دیگر پاسخگوی واقعیت فردیِ مدرن ما نیست.»

اگر چنین تلقی را از تحولات معرفتی انسان امروز و هویتش بپذیریم و سیاست‌ورزی انسان جدید را هم از این وضعیت جدا ندانیم تحلیل ما از ناکامی و کامروایی ائتلاف‌ها نیز تغییر می‌کند و از تقلیل شخصی و فصلی نجات می‌یابد.

به اندازه‌ای که فرد-حزب از تعریف‌ها و تشخیص‌های خدشه‌ناپذیر فاصله می‌گیرد و نگاهش به «خود» و «دیگری» تغییر می‌کند امکان تن دادن به ائتلاف برای «منفعتِ فراتر» فراهم‌تر می‌شود؛ اما مگر چنین وضعیتی جز با بازخوانی و بازشناسیِ معرفتی و اخلاقی خود و دیگری ممکن است؟

در وجه معرفتیِ ائتلاف، گویا کسی اختلاف ندارد بر سر اینکه «تفاهم» پیش‌نیاز «توافق» است اما خود «تفاهم» از منطق تازه‌ای پیروی می‌کند در جهانی که «بایدها» دیگر به روشنیِ جهان گذشته نیست. قهرها بیشتر محصول قهرمان‌هایی است که در نظر و عمل، یکه‌تاز و مدعی‌اند و چون امکان مفاهمه با آنها وجود ندارد نه تنها «ائتلاف با دیگری» ناممکن می‌شود بلکه به «انشعاب در خود» می‌انجامد. جهان متکثر امروز اما به «قهرمانِ همه فن حریف» عمیقا شک دارد و چون همگان را در کشف حقیقت شریک می‌داند از تفاهم برداشت عمیق‌تری دارد. تفاهم در جهان و انسان جدید تنها یک ضرورت در وقت حاجت نیست بلکه یک نیاز عمیق برای بهتر فهمیدن، آموختن و ساختن است. توقع «ساختن» از کسی که تفاهم را چون مجبور به توافق است در سطحی‌ترین صورت خود درک و تعریف می‌کند توقعی بیهوده است؛ و نه عجب اگر پرچم انبوهی از ائتلاف‌ها با وزش بادی بر باد می‌رود وقتی مدعیانش همان تصور کهنه و کهن را از تفاهم و توافق، با خود و در خود دارند.

نکته دیگر در وجه معرفتی مسئله، اولویت انسان بر هر آرمانی است؛ این نیز در گذشته به اندازه امروز مقبول نبود؛ گذشته‌ای که دعوا بر سر «حقانیت» در صدر اولویت‌ها بود و تصور این نبود که این انسان گوشت و پوست‌دار و رنج‌ها و عواطف و منافعش بتواند محور اتفاق و ائتلاف باشد. در چنان جهانی، چه نگاه ایدئولوژیک و چه نگاه سکولار، هر دو انسان را تابعی از باورهای خود می‌دانستند. پاسخ به این پرسش که: «چرا و تا کجا و برای کجا انسان باید در خطر قرار گیرد، یا دعوتی را بپذیرد، یا در چارچوب حرکتی قرار گیرد؟» دیگر به روشنی گذشته نیست و همین ناروشنی (که از لوازم نگاه متکثر مدرن است) به آسان‌سازیِ ائتلاف کمک می‌کند! زیرا به میزانی که هر یک از اطراف ائتلاف، مسائل از پیش روشن شده و تردیدهای رفع شده داشته باشند به سختی می‌توانند بر حداقل‌ها توافق کنند. به عبارت دیگر «تفاهم» بر نادانسته‌ها و اقرار به تردیدهاست که توافق را ممکن می‌کند.

جهان متکثر امروز اما به «قهرمانِ همه فن حریف» عمیقا شک دارد و چون همگان را در کشف حقیقت شریک می‌داند از تفاهم برداشت عمیق‌تری دارد. تفاهم در جهان و انسان جدید تنها یک ضرورت در وقت حاجت نیست بلکه یک نیاز عمیق برای بهتر فهمیدن، آموختن و ساختن است. توقع «ساختن» از کسی که تفاهم را چون مجبور به توافق است در سطحی‌ترین صورت خود درک و تعریف می‌کند توقعی بیهوده است؛ و نه عجب اگر پرچم انبوهی از ائتلاف‌ها با وزش بادی بر باد می‌رود وقتی مدعیانش همان تصور کهنه و کهن را از تفاهم و توافق، با خود و در خود دارند.

هر چه می‌گذرد تن دادن به این تکثر و تردید، فراگیرتر می‌شود و به تدریج، آن قهرمان‌های توافق‌ناپذیر، افرادی نابالغ به نظر می‌رسند و آنانکه توان و توشه‌ی بیشتری برای ائتلاف دارند «مقبول طبع مردمِ صاحب‌نظر» می‌شوند. البته همواره ممکن است ناگهان و در موجی مقطعی، جریانی فضا را غبار آلوده کند تا بتواند بی‌نیاز از این تردیدها و پرسش‌ها به هدفی برسد اما در مدت کوتاهی (که در زمانه‌ی رسانه و شبکه‌های اجتماعی به سرعت کوتاه‌تر می‌شود) غبارها می‌نشیند و هزاران سوال در اطراف آن جریان ایجاد می‌شود و زمینگیرش می‌کند.

در وجه اخلاقیِ ائتلاف نیز تأمل و بازشناسیِ مفاهیم، ضروری به نظر می‌رسد. آورده‌اند که گاندیِ بزرگ، قدّیسان را ارج می‌نهاد که می‌توانند آلودگی‌های قدرت و سیاست را به زلالِ قداست‌شان بشویند و علاج کنند؛ تاریخ اما نشان داد که حتی قدیسان هم بی‌نیاز از دیگری نیستند! اخلاق و قداست و معنویت تا وقتی بر «دیگری» بنا نشود مغلوب «خود» می‌شود و حتی «ریاضت با خود» نیز ارمغانی نمی‌آورد. این بدان معنا نیست که پیشینیان، «تحمل دیگری» را فضیلتی اخلاقی نمی‌دانستند، بلکه به این معناست که «تحمل دیگری» باید جایش را به «دعوت از دیگری» بسپارد. در «تحمل دیگری» نوعی تکبرِ مبتنی بر حقانیتِ من، وجود دارد که زیر جامه‌ی «فضیلت صبر» پنهان شده است؛ در جهان جدید اما «مدارا» بیش از آنکه مبتنی بر صبر و تحمل دیگری باشد در نیاز خود به دیگری ریشه دارد.

مثال دیگری برای وجه اخلاقی مسئله، دوگانه‌ی «ایثار و استیثار» است که میراث معارف اخلاقی پیشینیان ماست؛ اولی «گذشتن از خود در پای دیگری» است و دومی «خواستن برای خود علیرغم دیگری». آورده‌اند که در مسائل دنیوی و مادی باید اهل ایثار بود اما در مسائل معنوی باید استیثار داشت و علیرغم دیگران، بر سر معنا ایستاد و عقب‌نشینی نکرد. ظاهر سخن شاید لطیف و پذیرفتنی است اما به نظر می‌رسد مرزهای این دو، در تحول تکثرگرای جهان جدید جابه‌جا شده است.

یعنی حتی معنویت و معنا نیز، آنگونه که «من» مسلّم و خدشه‌ناپذیر می‌پندارم، مصادیقش را می‌شمارم و بر آن می‌ایستم می‌تواند در ترازوی تفاهم با آنچه که «دیگری» از جنس معنا می‌داند سنجیده شود. آیا اگر چنین اتفاقی برای «معنا»های خدشه‌ناپذیر پیشین افتاده باشد نباید در معنویت هم ایثار کرد و معناهای دیگر را دید و شنید؟

در چنین وضعیتی، مدعی ائتلاف به جای «تعریف» از چیزی، در تلاشی مشترک با دیگری به «تدقیقِ» همان چیز می‌پردازد و آنجا که مرزهای معنایی خود و دیگری به هم می‌رسند همان‌جا بستر شکل‌گیری ائتلاف است.

این آیا به معنای نفی هر گونه هویت و دسته‌بندی نیست؟ و مگر چنین چیزی ممکن است و اصلا هویت و مرز و دسته‌بندی است که به ائتلاف معنا می‌بخشد؛ پاسخ این است که انسان جدید باید تفاوت «دسته‌بندی» را با «بسته‌بندی» دریافته باشد؛ هویتی که راه را بر دیگری ببندد دسته‌بندی نیست، بسته‌بندی انسان‌هاست و چنین تلقی از هویت دینی یا سیاسی نه تنها راهی به ائتلاف نمی‌برد بلکه در دل آن، تروریسم و فاشیزم زاده و پرورده می‌شود.

انسان جدید به میزانی که از «خوشبختیِ تردید» بهره‌مند شده، در این تجربه از «ما» جلوتر است و مرادم از «ما»، انسانِ ایرانیِ مواجه با سنت‌ها و باورهای محکم و مسلّم است.

تمام سخن همین است که ائتلاف سیاسی را پاره‌ای جدا افتاده از گرفتاری‌های انسانی‌مان در گفتگو و تفاهم و توافق ندانیم. ائتلاف اگر قبل از تلاش بیرونی برای تحقق آن، در درونِ تک‌تک مؤتلفان اتفاق نیفتند ناکام می‌ماند. این مقوله را بیش از هر تعریف و تحلیل دیگری، باید به مثابه معرفت دانست که درک آن، پیش‌نیاز موفقیت یک ائتلاف سیاسی است.