دنیاهای موازی اپوزیسیون ایرانی

ffaa3ae48a99d802ca75b8482474fdde1c2078ca محمد رهبرنه،همیشه هم این طور نبوده که صدا به صدا نرسد و مخالفان خارج نشین، بی نفوذ باشند. بذر نهضت مشروطه ایران را که همچنان باید تنها جنبش رو به آینده و دموکراتیک ایرانی ها بشماریم، نسیم تجدد از آن سوی آبها آورد.

فکر مشروطیت در رویارویی با غرب به ذهن روشنفکران پیشکسوت زد و این حرف نو که از جنس زمانه بود، چنان تیز و تند بود و بُرد و سویی داشت که هر ورق از روزنامه های منور الفکری آن دوران را مثل ورق زر می بردند و قاچاق این نسخه های باطل السحر خموشی و خواب آلودگی را به جان می خریدند.

نقل است روزنامه حبل المتین را که سید جلال الدین کاشانی در دهلی منتشر می کرد، مسافران زیر نعلین می بستند و از مرز می گذراندند و به دست باسوادهای تهران و تبریز می رساندند و آنها برای بی سوادهای روشن ضمیری که بیشترینه ایرانیان آن روزگار را در بر می گرفتند، می خواندند.

انجمن های سری که در نیمه دوم سلطنت ناصری در شهرهای بزرگ شکل گرفتند و بحث های چه باید کرد را در پنج دری خانه ها طرح می کردند همه با خارج نشینان در ارتباط بودند. میراز ملکم خان، پدر معنوی مشروطه بود که پنجاه سالی پیش از مشروطیت با روزنامه قانون که در انگلستان منتشر می کرد، صدایش را به تهران می رساند.

جالب اینکه مهاجران سیاسی اولیه که از دست استبداد به غرب گریخته بودند و یا به عثمانی پناه بردند، زمانی دل در اصلاح شاه قاجار داشتند. همین میرزا ملکم خان مشاور ناصر الدین شاه بود و چند وقتی هم سفیر ایران در لندن اما بن بست اصلاحات کار را از مشاورت به مخالفت کشاند.

از قضا ترور ناصر الدین شاه هم از خارجه آب می خورد و میرزا رضای کرمانی پای منبر سید جمال اسد آبادی، مخالف تبعیدی به عثمانی نشسته بود که راه چاره درد ایران را در شکار شاه دید. هر چند سید جمال هم چند وقتی ناصح ناصر الدین شاه بود که نفس گرمش بر آن آهن سرد اثر نکرد و عاقبت سرب داغ بود و مرگ سلطان صاحب قران که راه مشروطیت را باز کرد.

رضا کرمانی به قصاص شاه، اعدام شد اما دولت قجر زهرش را به ایرانیان مخالف خارج از کشور هم ریخت و میرزا آقا خان کرمانی و شیخ احمد روحی که در عثمانی بودند به ایران مسترد شدند و در همان تبریز به دستور محمد علی میرزای ولیعهد سر بریده شدند، اتهامشان اینکه در ترور ناصر الدین شاه، دستی داشتند.

مشروطه بی کاریزما

پس از به توپ بسته شدن مجلس هم عده ای آواره شدند و مشهورترین ایشان سید حسن تقی زاده و علی اکبر دهخدا که یکی به انگلستان رفت و دیگری به سوئیس. دهخدا در فرنگ روزنامه صور اسرافیل را- که حالا میرزا جهانگیر خان مدیر مسئولش از شهدای مشروطه شده بود- چند شماره ای منتشر کرد و« آن چکامه ی یاد آر ز شمع مرده یاد آر» هم در همین شماره های طبع خارجه بود.

دهخدا در صور اسرافیل برای اولین بار مقاله ای آتشین هم نوشت که فکر جمهوری را ترویج می کرد. تقی زاده اما مخفیانه به تبریز بازگشت و در محاصره شهر از همراهان ستارخان شد.

هر چه هست روشنفکران صدر مشروطه پس از استبداد صغیر و با فتح تهران به ایران بازگشتند و سیر تاریخ چنان شد که جنگ اول جهانی در گرفت و نهضت مشروطه لگد مال متفقین شد و تزلزل دولتهای مستعجل مشروطیت و هرج و مرج و خالی بودن خزانه و دخالت روس و انگلیس، انقلاب را به بیراه برد تا رضا خان، شاه شد.

غرض اینکه جنبش مشروطه با آن تغییر گسترده که در ساختار سیاسی ایران پدید آورد و با فکر سیاست مدرنی که در کشور در انداخت، نه رهبری کاریزما داشت و نه یک رهبری واحد. از قضا عامه مردمان مشروطه خواه که بیسواد هم بودند و مذهبی، بیشتر در پی روشنفکران به راه افتادند و حتی صلای ضد انقلابی شیخ فضل الله نوری که به هر حال از رجال مذهبی آن دوران بود، نتوانست توده های مذهبی را علیه مشروطه بشوراند.

نهضت مشروطه خواسته هایی اثباتی داشت. از عدالتخانه آغاز شد و به خواست مجلس رسید. ِمشروطیت انقلابی ساختاری بود که شیوه اصلاحی داشت.

وقتی بنابر آن قانون اساسی زیرکانه، شاه به سمبلی تبدیل شد و مقام مسئول نبود، وقتی وزار تنها در قبال مجلس مسئول بودند و نه شاه، وقتی که خزانه و مالیات و اعلام جنگ و صلح همه در اختیار نمایندگان مردم بود، دیگر چه نیازی می ماند تا شاه را بر انداخت و اعلام جمهوری کرد.

نه،همیشه هم این طور نبوده که صدا به صدا نرسد و مخالفان خارج نشین، بی نفوذ باشند. بذر نهضت مشروطه ایران را که همچنان باید تنها جنبش رو به آینده و دموکراتیک ایرانی ها بشماریم، نسیم تجدد از آن سوی آبها آورد.

مشروطه به گواه قانون اساسی مشروطیت در دو جبهه ی حد زدن بر شاه و بر جای نشاندن علمای اسلام موفق از کار در آمد. بعدها همه ی اتباع ایران در برابر قانون دولتی مساوی بودند و با همین کلمه قانون دولتی اولا قانون شرع از میدان به در شد چرا که جرم و جزا آنی بود که در قانون می آمد و دیگر اینکه متعرض شرع هم نشد و علیه حوزه و مذهب هم شمشیر از رو نبست.

از کودک دوره طلایی تا عمو یادگار مرد کینه دار

نهضت مشروطه یکباره شکل نگرفت، حاصل رو در رویی با غرب بود و از سویی حس سرخوردگی و استیصال ایرانیان که با وادادگی حکومت قاجار، دنبال چاره ای می گشت عاقبت به فکر مشروطه رسید.

جنگ های ایران و روس و شکست بزرگ ایران و از دست رفتن هفده شهر قفقاز و تحقیر جانسوز ملی ، زنگ های بیدار باش را به صدا در آورد. قاجاریه هم در مقابل سیل تمدن غربی گام به گام عقب می نشست و ضرورت اصلاح را می پذیرفت.

حتی ناصر الدین شاه که آخرین سلطان سنتی ایران بود این ضرورت را درک می کرد که اعزام محصل به غرب و احداث دار الفنون، ناگزیر است. در حوزه های علمیه هم نیاز به تحول حس شده بود و کتاب تنبیه الامه علامه نائینی را می توان اولین و آخرین تفکر سیاسی مذهبی رو به دموکراسی یک مقام عالی رتبه روحانی دانست که به نوعی سکولار بودن حکومت را می پذیرفت و روی خوشی به غرب نشان می داد و نزاع غصبی بودن حکومت تا قیام قائم را فیصله می داد.

چاره جویی در اینباره که چگونه باید حکومت کرد و نه اینکه حاکم چه کسی باشد، اساس فکر مشروطه بود که چند دهه بیشتر دوام نداشت و باز ایرانیان به ورطه شاه عادل و نایب امام زمان افتادند.

خصلت منحصر به فردی هم در بسیاری از روشنفکران نسل مشروطه بود که از عمق تعالیم سنتی و مذهبی و ایرانی می آمدند و آنگاه با غرب آشنا شده بودند و این شناخت از بوم زاد و شناسایی غرب، تلفیقی می ساخت که حیرت انگیز می نمود و ثمره اش امثال دهخدا و تقی زاده و فروغی.

مشروطیت آرمان و آرزوهای قابل تحقق داشت و قرار نبود تا مدینه فاضله بسازد و یا ایران را به جایی در حجاز ببرد و یا شاهنشاهی هخامنشی را بازگرداند.

اولین بار بود که پس از هزاران سال، ایرانی خود را به تماشا می نشست و ضعف و قدرت را می دید و این شناخت تا حدی متواضعش می کرد. اما فرصت نیافت تا اعتماد به نفسی هم بیاید. هر چند بعدتر به غروری فریبنده رسید که خواست تا طرحی نو در اندازد و با انقلابی اسلامی، جهان را دگرگون کند.

وقتی دهخدا در چکامه شمع مرده، آروزیش را برای کودکان دوره طلایی می گوید، این آرزو، فارغ از هر زیاده خواهی، تنها آبادی و آزادی می خواهد و مگر بهتر از این خواسته ای هست.

چون گشت ز نو زمانه آباد / ای کودک دوره طلایی / وز طاعت بندگان خود شاد / بگرفت ز سر خدا خدایی / نه رسم ارم نه اسم شداد / گل بست زبان ژاژ خایی / زان کس که به نوک تیغ جلاد / ماخوذ به جرم حق ستایی / تسنیم وصال خورده یاد آر.

شکست مشروطیت و بر آمدن استبداد نوین پهلوی با دیکتاتوری مصلح رضا شاهی، مسیر تاریخی ایران را دگرگون کرد. پس از شهریور ماه سال بیست و سقوط رضا شاه و بازگشت رجال مشروطه به سیاست، مشروطه می توانست بار دیگر احیا شود اما اینبار شاه جوان، احمد شاه مشروطه پذیر نبود. پرورش شاه مشروطه پذیر هم با سقوط قاجاریه ابتر ماند.

جنبش مشروطه با آن تغییر گسترده که در ساختار سیاسی ایران پدید آورد و با فکر سیاست مدرنی که در کشور در انداخت، نه رهبری کاریزما داشت و نه یک رهبری واحد. از قضا عامه مردمان مشروطه خواه که بیسواد هم بودند و مذهبی، بیشتر در پی روشنفکران به راه افتادند و حتی صلای ضد انقلابی شیخ فضل الله نوری که به هر حال از رجال مذهبی آن دوران بود، نتوانست توده های مذهبی را علیه مشروطه بشوراند.

محمد رضا شاه، درست مثل محمد علیشاه میان روحانیان و قدرتمندان خارجی به دنبال متحد می گشت و بافت سیاسی ایران را در همان سالهای قبل از کودتای 28 مرداد، دو قطبی می کرد و باز هم سنگر بندی شاه و مخالفان.

اما به حق می توان گفت که کودتای 28 مرداد، سرنوشت ایران را تغییر داد. کودتا شکاف عمیق تاریخی ایجاد کرد که تجربه مشروطه دیگر به کار نمی آمد، چرا که قانون اساسی مشروطیت هنوز اساس حکومت بود اما اجرا نمی شد و در واقع مخالفان شاه با حکومتی طرف بودند که اینبار در پوشش مشروطیت، استبداد ایرانی را احیا کرده بود.

نسل سیاستمداران مشروطه دیده یا خانه نشین شدند و یا در گذشتند و آنچه ماند جوانانی بودند که به جو انقلابی و چپ مرامِ زمانه به چیزی جز بر انداختن حکومت، رضایت نمی دادند.

کینه و اسلحه، معنا و مصداق مبارزه شد و آخرین نفس های مبارزه قانونی و مسالمت جو هم از بعد سال 42 و زندانی شدن اهالی نهضت آزادی و جبهه ملی به احتضار افتاد.

از این پس شعر شاملو بود که جای دهخدا می نشست:

عمو یادگار / مرد کینه دار / مستی یا هشیار / خوابی یا بیدار / مستیم و هشیار، شهیدان شهر/ خوابیم و بیدار / شهیدان شهر.

گم شدن در تاریخ شکسته

سیل حوادث در نیم قرن گذشته، پل های تاریخی ما را شکسته است. فقط کافی است نگاهی بیندازیم به سه سال پس از انقلاب که چه طور عمده ی نیروهای انقلابی تا سال شصت، مبدل به مخالف و معاند و منافق شدند و بعد چنان جنگی در گرفت که زندگی و سیاست ایرانی را زیر و زبر کرد. آنچنان که سال 59 و سال 68، پنداری که قرنی از هم فاصله دارند.

در این فاصله چندین نسل از مخالفان جمهوری اسلامی با مرام و ایدئولوژی متفاوت و متضاد برای همه عمر از ایران رفتند و در همان سالی که رفتند در زمان دفن شدند. مجاهدین هنوز در خلسه دهه چهل سیر می کنند و هنوز زندگی تیمی دارند مثل دهه شصت و اتفاقا راهی هم جز خشونت نمی دانند هر چند فعلا شمشیرها را غلاف کرده اند.

ابولحسن بنی صدر هم همچنان در قبای ریاست جمهوری است و مفتخر به آن آرایی که صاحبان رای تا حالا هزار چرخ روزگار را دیده اند و یادشان نمی آید انقلاب کی بود و اولین رئیس جمهورش چه کسی.

بر این پیشکسوتان تبعیدی در دهه های بعد و دوران اصلاحات و پس از انتخابات سال 88،  دیگرانی نیز افزوده شدند. می توان گفت در کمتر جایی آن قدیمی ها با این جدیدی ها همنشین و همکلام شدند.

طشت رسوایی جمهوری اسلامی مدتهاست از بام افتاده و سلطنت رو سفید شده ، در این سالها طرفداران سلطنت هم از مدعیان هستند و حالا حسابش را بکنید که انقلابی های سابق و اصلاح طلبان فراری و سلطنت طلبان مدعی، اپوزیسیونی را شکل می دهند که در یک نا همزمانی، نا معاصرند و تنها اشتراکی که دارند، اختلاف است.

ما دچار نا همزمانی هستیم. هر چند همگی فارسی حرف می زنیم و ظاهرا زبان مشترکی هست اما دنیاهای موازی آنقدر دیر و دور است که دستی به دستی و صدا به گفتگو نمی رسد.

بنابراین اگر قرار است تا اپوزیسیونی موثر شکل بگیرد، چه در داخل وچه خارج باید ساعتها را با هم میزان کرد و یک هدف اثباتی یافت.

نهضت بازگشت به آرمان های مشروطه!

با آن شرحی که درباره مشروطه دادیم، بهتر اینکه نهضت بازگشت به آرمان های مشروطه و چگونه حکومت کردن، شکل بگیرد. شاید بتوان گفت میان نحله های متفاوت اپوزیسیون، امروز جدایی دین از دولت پذیرفته شده است اما کینه ها و سابقه ها، کاری می کند که همین نقطه مشترک که به رنج و تجربه چهل ساله حاصل شده با اشاره ای به اینکه دیگری در پیشینه اش چه بوده و از چه دفاع می کرده، پوچ  شود و بی حاصل.

آرمان های مشروطه عدالتخانه بود و مجلس و انتخابات آزاد و ما هنوز به هیچ کدام از آن آرزوها نرسیدم و چه بسا برخی مخالفان تازه آمده، همان آرمانها را قبول ندارند و ساز بازگشت شاه می زنند و یا امنیت را بر آزادی ترجیح می دهند.

آیا چاره ای هم هست؟

اگر پل های تاریخی ما فروریخته باید گفت که پل ارتباطی اپوزیسیون خارجی با ایران هم پا درهواست. رسوخ رسانه ای اپوزیسیون در ایران به معنی خط دهی سیاسی و رسمیت یافتن رهبری اپوزیسیون خارج نشین نیست. باید گفت، اگر قرار باشد اتفاقی بیفتند و حرکتی در ایران پدید آید، از درون است و نه بیرون. حرف راست اینکه همین رسانه های آزاد بیرونی اگر بتوانند همراه اپوزیسیون داخلی شوند که در یک دگردیسی از اصلاح طلب به تحول خواه مبدل می شود، شاید وحدتی پدید آید.

به نظر می رسد که تا اطلاع ثانوی مخالفان خارج از کشور جمهوری اسلامی تنها نقش رسانه ای دارند و انعکاس وقایع ایران، بی سانسور جمهوری اسلامی، مهمترین کاری است که می توانند انجام دهند.

اگر پل های تاریخی ما فروریخته باید گفت که پل ارتباطی اپوزیسیون خارجی با ایران هم پا درهواست. رسوخ رسانه ای اپوزیسیون در ایران به معنی خط دهی سیاسی و رسمیت یافتن رهبری اپوزیسیون خارج نشین نیست. باید گفت، اگر قرار باشد اتفاقی بیفتند و حرکتی در ایران پدید آید، از درون است و نه بیرون.

حرف راست اینکه همین رسانه های آزاد بیرونی اگر بتوانند همراه اپوزیسیون داخلی شوند که در یک دگردیسی از اصلاح طلب به تحول خواه مبدل می شود، شاید وحدتی پدید آید.

مخالفان داخلی و خارجی جمهوری اسلامی نیاز دارند تا بر سر حداقل هایی به اشتراک برسند و اهدافی اثباتی پیدا کنند. نا همزمانی تاریخی را باید در مکانی مشترک یعنی ایران مداوا کرد و بر سر دردها ملموس و بی اینکه پای بحث های بی انتهای تقصیر تاریخی را به میان آورد.