در این نوشته به سئوالهای میهن در باره مسئله نیاز به رهبری و ائتلاف و نوع آنها پاسخ می دهم. قبل از پاسخگویی به سوال در باره ائتلاف نیروهای سیاسی، باید به سئوال مهم دیگری پاسخ داد و آن اینکه؛ چگونه تغییری را خواستاریم؟ در این امر، شفافیت لازم است زیرا تغییر نظام می تواند به گونه های مختلفی صورت گیرد و نتایج متفاوتی در جامعه به بار آورد.
برای تغییر از طریق کودتا یا برای تغییر به کمک نیروهای خارجی، وجود یک گروه با یک رهبری منسجم و ویژه اجتناب ناپذیر است. کودتا، یا عملیات نظامی برای کنار زدن یک قدرت، بدون رهبر و روابط هماهنگ و از قبل مشخص شده بین کسانی که می خواهند تغییرات را ایجاد کنند ممکن نیست. بسیج امکانات مختلف مالی و مادی، از درون رژیم و یا از سوی قدرتهای خارجی لازمه تقویت چنین رهبری ای می باشد. در این گونه تحولات، مردم نقش مهمی ندارند و تغییردهندگان برای رسیدن به اهدافشان، تنها از نارضایتی و انزجار مردم از نظام حاکم استفاده می کنند.
تفکری که بر این گمان باشد که مشکل کنونی تغییر نظام در ایران نبود رهبری است، با دمکراسی خواهی خوانایی ندارد و این فکر بیشتر از جانب کسانی صادر می شود که نارضایتی شدید مردم را می بینند و می خواهند از هر طریق ممکن، به این وضع پایان داده شود.
اصل پایه و اولیه آزادی خواهی و مردم سالاری بر این اساس استوار است که بپذیریم بدیل حقیقی، قبل از هر چیز، خود جامعه است؛ چرا که صاحبان اصلی حاکمیت، خود مردم هستند. این گفته سخنی عوام پسند نیست بلکه این مفهوم اساسی را در بردارد که جامعه باید تغییر کردن را بپذیرد و خود را تغییر دهد تا دگرگونی و تغییری بوجود آید. تا این تحولات در جامعه صورت نپذیرد امکان استقرار دموکراسی میسر نیست. به همین علت است که تمام کوشش ها برای استقرار “مردم سالاری” از طریق ورود و صدور!، شکستی سخت خورده است، چرا که رشد؛ مسئله ای درونی و خود جوش می باشد و نه امری وارداتی_صادراتی.
در تاریخ معاصر بارها شاهد بوده ایم که به نام مبارزه برای ارزش های والایی چون آزادی، میهن دوستی و یا عدالت طلبی، برخی، مردم را نادان، بیشعور، گله حیوانات و یا ابله خوانده اند و می خوانند و یا بسیار شنیده ایم که گفته اند و می گویند که مردم ایران آمادگی و یا شعور لازم برای استقرار دموکراسی را بدست نیاورده اند و باید به هر طریق ممکن، ایران را نجات داد (خلاصه این طرز فکر، این می شود که ایران را باید از دست مردمش نجات داد!) و از آن جا که مردم را نادان می دانند، خود را در مقامی می بینند که حق دارند برای نجات! مردم دست به هر روشی بزنند تا به عمر رژیم حاکم پایان دهند. اینگونه نگرش مسلما نیاز به یک رهبری مشخص دارد. در اینجا خوبست، سخنی که مصدق در باره رهبری گفته است را یادآوری کنم. مصدق در پاسخ شخصی که از خارج به وی نامه نوشت و از او خواست که کس یا کسانی را برای رهبری معین کند نوشت، که رهبری چیزی نیست که من آنرا به کسی تفویض کنم یا به ارث برسد.
اما اگر هدف از تغییر نظام، استقرار دمکراسی و نقش پیدا کردن مردم باشد، صورت مسئله کاملا فرق دارد و با این فرض می توان گفت که مشکل کنونی در ایران نبود رهبری نیست و این خلاف حقیقت است که مشکل در نبود رهبری خلاصه شود. اگر این مردم هستند که تغییر را می خواهند، قبل از هر چیز، آنها هستند که باید روشن کنند که چه می خواهند و خواسته خود را بیان کنند.
البته هستند کسانی که خواستار استقرار مردمسالاری از طریق مردم هستند اما بر این نظرند که تا زمانی که رهبری وجود نداشته باشد مردم تکان نمی خورند. اما تجربه های مختلف خلاف این امر را بما می گویند و لذا این نظر درست نیست. بعنوان نمونه در انقلاب فرانسه در آغاز حرکت، رهبری سیاسی مشخصی وجود نداشت و یا مثال بهتر، مثال روز است که ما برای نمونه، شاهد حرکت بزرگ مردم الجزایر هستیم. تظاهرات و اعتراضات مردم الجزایر که جمعیت میلیونی هم در آن شرکت دارد، هنوز رهبری مشخصی ندارد اما خواسته مشخصی دارد. مردم الجزایر منتظر رهبر خاصی نشدند تا به اعتراض به باند بوتفلیقه بپاخیزند و خواستار شفافیت و دمکراسی شوند. قبل از این نیز در تونس که تنها نمونه دمکراسی در کشورهای عربی است، مردم رهبر خاصی نداشتند و جنبش آزادیخواهی با خودسوزی یک دستفروش جرقه خورد.
در واقع طی حرکت مردم است که رهبری تبلور پیدا می کند. حرکت مردم روبروز خواسته های مشخص تری را مطرح می کند و این خواسته ها هستند که مشخص می کنند رهبری با چه شخصی و یا چه گروهی است. ما اکنون در ایران با اینکه شاهد حرکتهای اعتراضی بسیاری در گوشه و کنار کشور هستیم ولی با خواسته ی عمومی مردم روبرو نیستیم و لذا شاهد حرکت عمومی آنان نیز نیستیم. از اینرو فکر جمعی در جامعه ایرانی هنوز شکل نگرفته و عمل نکرده است. زمانی که فکر جمعی در جامعه شکل بگیرد رهبری خود را نیز پیدا می کند. در اصل، مسئله رهبری، بعد از حرکت مردم نقش پیدا می کند. رهبری به عنوان سخنگوی جنبش را نمی توان قبل از حرکت مردم مشخص کرد و اینگونه سیاستها ـ یعنی اعلام کردن رهبری یک فرد یا یک گروه بدون حرکت جامعه ـ اصولا معنا ندارد و بیانگر آنست که گویندگان اینگونه سخنان مسئله شان نه مردم و استقرار دمکراسی بلکه تسخیر قدرت است.
در اینجا، امر دیگری را نیز باید گوشزد کرد و آن اینکه، وقتی رهبری و یا سخنگوی مردم مشخص می شود، بدان معنا نیست که کار مردم پایان می یابد و رهبری در دست یک نفر و یا گروهی می افتد. اگر می خواهیم دمکراسی به معنی صحیح آن در ایران مستقر شود، نقش مردم بطور دائم باید یادآوری شود. از اینرو رهبری اصولا کلمه درستی نیست بلکه جامعه و جنبش نیاز به یک سخنگو دارد.
برای اینکه مردم در حین حرکت با ابراز خواسته هایشان سخنگوی خود را مشخص کنند، لازم است که گروههای مختلف سیاسی، نظرات خود برای اداره ایران و ارائه راه حلهای مشخص برای رفع مسائل عمده موجود را شفاف ابراز کنند و از جمله لازم می شود که به روشنی بگویند که با چه گروههایی می توانند همکاری کنند و با چه کسانی نمی توانند و این انتخابها بر اساس چه معیارهایی صورت می گیرند. این شفاف سازی امر بسیار مهمی است زیرا برای اینکه جامعه خواسته های مشخص پیدا کند باید اطلاعات دقیقی از وضعیت حال خود و چگونگی قرار گرفتن در این وضعیت را داشته باشد.
کسانی که موافق تغییر از طریق مردم نیستند یکی از نشانه های بارزی که دارند سانسور و تحریف حقایق و وقایع است. چنانچه این روزها شاهد غرش توپخانه های سنگین دروغ پراکنی و تحریف تاریخ هستیم. یکی از عواملی که مانع به وجود آمدن فکر جمعی در جامعه است همین رواج دروغ و تخریب شخصیتها و تحریف تاریخ است. متاسفانه قدرتهای مالی بزرگ در دست رژیم و یا قدرتهای خارجی، امکانات زیادی را به دست عده ای خاص داده اند که بازیگر این صحنه هستند. بقول دوست گرامی ام، آقای محمود دلخواسته: “وقتی که روایت های فیلتر شده، تحریف شده، سانسور شده، و به بیان دیگر روایتهای کج و معوج به جامعه عرضه میشود، مانند نگاه کردن به آینه ای کج و معوج میماند. ایرانی، به عنوان یک «بودن تاریخی»، تصویری از خود پیدا می کند که نه بیان «واقعیت تاریخی» بلکه تصویری سفارش داده شده از طرف جریانهایی ست که یا مانند استبداد حاکم، در پی ماندن بر اسب قدرت است و یا جریانهایی هستند که در آرزوی سوار شدن بر اسب قدرت استبدادی اند.” ایستادن در برابر توپخانه های دروغ افکنی بسیار مشکل است و متاسفانه تنها اقلیتی کم شمار هستند که به افشای این دروغها می پردازند. این دروغها حتی اگر بر علیه رژیم حاکم بر ایران باشند نیز برای مبارزه خطر دارند.
اما قرار گرفتن رهبری بعد از جنبش مردم و نه قبل از آن، به این معنا نیست که فعالان و گروههای سیاسی نباید بدنبال همکاری و یا احتمالا ائتلاف با یکدیگر باشند. باور اینجانب این است که این مردم ایران هستند که باید حرکت کنند و خود را رها نمایند. نه کودتا و نه دخالت خارجی، هیچیک نمی تواند سرانجام خوشی برای ایران و مردم ایران داشته باشد. اما وظیفه گروههای سیاسی که با هم نزدیک هستند، تلاش برای دست یابی به پلاتفرمی مشترک است تا از حالت اتمیزه شده کنونی جلوگیری شود.
با توجه به تجارب مختلف برای ائتلاف، باید چند اصل مهم را در نظر گرفت که عمل به آنها بتواند اعتماد عمومی را جلب کند. این اصول عبارتند از:
1 ـ اصل اول استقلال است، بدین معنی که مبارزه باید مستقل از قدرت حاکم در ایران و مستقل از قدرتهای خارجی صورت گیرد. هرگونه دخالت دادن این قدرتها و یا استفاده کردن از آنها بیانگر ناتوانی مدعیان مبارزه و عدم اتکا به قدرت مردم است. اصلاح طلبان معتقدند باید از ظرفیتهای رژیم جمهوری اسلامی بهره برد و گروههایی که خود را برانداز می دانند معتقد به بهره بردن از امکاناتی هستند که قدرتهای خارجی در اختیار اینها می گذارند. جهانی شدن، اصل استقلال را تضعیف نکرده است و استقلال به معنی ایزوله شدن نیست و مانع همکاری های منطقه ای و جهانی نمی شود. بدون استقلال، آزادی ممکن نمیشود.
کسی که به قدرت خارجی مراجعه میکند قبل از هر چیز به دو مسئله اعتراف می کند. اول اینکه خود، ناتوان و عاجز است و مهمتر اینکه ملت ایران ـ که خود را حامی آنها می دانند ـ در کلیت و تمامیت خود ملتی ناتوان و عاجز است و توانائی تغییر رژیم تبهکار حاکم بر وطن را ندارد! حال این پرسش پاسخ خود را میطلبد که اگر ملتی توانا نباشد و گروهای سیاسی مدعی دفاع از حقوق آنها هم توانا نباشند چگونه ممکن است حاکمیت ملی را برقرار کرد؟
در مبارزه برای دمکراسی ـ اگر هم اعتقاد داشته باشیم که ملت توانائی تغییر رژیم را ندارد ـ باید کاری کرد که این توانائی در ملت حاصل شود و خود را صاحب این خانه بداند و غاصبان حقوق خود را از خانه بیرون بیاندازد. تغییر و تحول از طریق تغییر ملت آغاز میشود و چشمه مردم باید خود جوشان شود. امور واقع، بخصوص در منطقه، بما میگویند که از زمانی که مداخله خارجی، آن هم از طریق حمایت از سازمانهای مسلح و تسلیح و تجهیز آنها شروع شود دیگر ملت صاحب اختیار نیست و این قدرت خارجی است که از این سازمانها در راستای منافع خود استفاده می کند. تجریه لیبی و عراق و سوریه جلوی چشمانمان است، آخر چگونه می شود از این فجایع درس نگرفت و اشتباه را تکرار کرد؟
2 ـ اصل دوم آزادی و حقوق بشر و نظام دمکراسی است. مسلما تنها در یک نظام حقوقمدار و دمکراتیک است که می توان مشکلات ایران را حل کرد. واضح کردن حقوق مردم و شهروندان و ملت و طبیعت و رعایت آنها از هم اکنون توسط گروههای سیاسی از اهمیت خاصی برخوردار است. یکی از محکهای عمل کردن به این حقوق این است که آیا گروه های سیاسی تنها از حقوق خود دفاع می کنند یا از حقوق همه، حتی از حقوق مخالفان و دشمنان خود. من بارها در شبکه های اجتماعی کسانی را دیده ام که خواستار لغو حکم اعدام هستند اما روزی دیگر همین افراد طنابی بر گردن خامنه ای انداخته و آرزوی به دار کشیدن او را می کنند. این رفتار ها، خود نشانگر آنست که هنوز در بین فعالان سیاسی، حقمداری جای بایسته خود را پیدا نکرده است. گفتن دمکراسی و فریاد زدن آزادی ساده است اما روشن کردن این مفاهیم و عمل کردن به آنها مسئولیت سنگینی است.
۳ ـ جدایی بنیاد دین از دولت: هر ایرانی با دین یا بی دین باید از حقوق مساوی برخوردار باشد. جدایی دین از دولت نیاز واقعی برای الگوی رها شدن از استبداد دینی است. برای رهایی دولت از دین و دین از دولت باید تلاش کرد. از این جدائی حوزه عمل بنیاد دین و دولت، بی دین و با دین، هر دو، سود خواهند برد. در عین حال باید از رفتارهای ناهنجاری که باورهای مردم را نه از طریق نقد، بلکه از راه توهین نشانه می گیرند، پرهیز کرد. ما با مشکلی به نام اسلام سیاسی که قدرت را اسطوره و هدف قرار داده است روبرو هستیم . این مشکل محدود به ایران نیز نیست.
۴ ـ جمهوریت: قبول و ترویج جمهوریت به عنوان نظامی که در آن، همه در مقابل مردم مسئولند، یعنی مورد سئوال واقع می شوند و مقام غیر مسئول را نپذیرفته و هیچ فرد و نهادی را ورای نقد قرار نداده و جمهور مردم را حاکم بر سرنوشت خود می داند. انقلاب ۵۷ به رژیم سلطنتی ای پایان داد که تکیه گاهش قدرت های خارجی بود. در باره انتخاب جمهوریت باید کاملا شفاف بود، اینکه گفته شود که مردم انتخاب خواهند کرد امری مسلم است و مردم سرنوشت خود را و نوع رژیم آینده را تعیین خواهند کرد. ولی موضع نگرفتن و با موضع مبهم گرفتن در این مورد از سوی افراد و گروه های سیاسی جمهوریخواه نه تنها کمکی به جنبش نمی کند بلکه ترمز حرکت نیز خواهد بود. شفافیت در این مورد بسیار مهم است و همکاری همه با هم، نه مطلوب و نه ممکن است.
۵ ـ تنوع فرهنگی و زبانی: ایران کشوری است غنی، با گنجینه فرهنگی بزرگ و مشترکی که سنت ها، مذاهب، زبان ها و فرهنگ های مختلف را در بر می گیرد. مردمانش با یکدیگر، هم اشتراک دارند و هم اختلاف. حق اختلاف و حق اشتراک را باید بازشناخت و نباید زیر بار هژمونی قومی و زبانی و دینی خاصی رفت. از این رو باید خواستار دموکراسی مشارکتی، با ارائه نظامی غیر متمرکز در ایران شد.
باید یادآور شد که نظام آینده، نه تنها باید مستقل از دین و یا مرام خاصی باشد، بلکه معرف و نماینده قوم خاصی نیز نباید باشد. تنوعی که در ایران وجود دارد طی تاریخ موجب غنای وطن شده است. احترام به این تنوع و قبول حقوق همه باعث همبستگی بیشتر ایرانیان خواهد شد. در کنار این موضع باید یادآور شد که مرز بندیهایی که بر اساس هویت های قومی ـ مانند طرح فدرالیسم قومی ـ مطرح میشوند، منطقه را برای مدت های طولانی به کام جنگ و برخوردهای خشن فرو خواهد برد که سودش را، تنها قدرت های بیگانه خواهند برد و بهایش را نیز مردم منطقه خواهند پرداخت. از این رو هدف غائی بدیل دمکرات، باید برداشتن مسالمت آمیز مرزها در نوعی همبستگی منطقه ای باشد و نه ایجاد مرزهای جدید در منطقه خاورمیانه.
6 ـ عدم هژمونی: و بالاخره اینکه در یک ائتلاف و یا همکاری، اصل باید بر عدم هژمونی باشد. یکی از مشکلات نزدیکی و همکاری بین افراد و گروههای مختلف، تمایل هژمونیک و غالب بودن است. هژمونی فردی و یا گروهی بر دیگران، بدترین آفت ائتلاف ها و همکاری هاست. از اینرو اصل عدم هژمونی، یکی از موارد مهمی است که رعایت آن می تواند به نزدیکی ها کمک شایانی کند. بعنوان مثال، رفتار سازمان مجاهدین خلق در تجربه شورای ملی مقاومت از همان آغاز نمونه بارزی از رفتار هژمونیک بود که به شکست انجامید.
جامعه سیاسی ایران بسیار متنوع است که هم در خارج و هم در داخل کشور فعال است. همکاری تمام کسانی که به 6 اصل بالا اعتقاد دارند ممکن و مبارک است، در صورتی که این همکاری واقعاً اصولی باشد. چه کسانی که در داخل هستند و چه آنها که در خارج هستند باید در این جریان شرکت داشته باشند. دعوای داخلی و خارجی ساختگی است. اختلاف اصلی بر سر اصول است و نه مکان عمل. در شرایط امروز و با توجه به امکانات تکنولوژیک، فاصله ها را می توان براحتی کوتاه کرد. اما درست کردن یک ساختار سیاسی جدید، در شرایط فعلی ممکن نیست و این امر نیاز به آمادگی بیشتر و اصولی تر دارد.
جامعه سیاسی ما در 40 سال اخیر شاهد درست شدن جبهه های مختلفی بوده است که دوام نیآورده اند، زیرا ائتلافها، بر اساس اصول نبوده و شفافیت نداشته اند و اغلب برای تهیه بسته ای، برای خوشامد برخی و در جهت دست یافتن به قدرت سیاسی بوده است. باید به دنبال یک همکاری پایدار بود که نیاز به زمان، جدیت و شفافیت و اخلاق سیاسی دارد. نباید با ساختن ساختاری جدید به عنوان همکاری، بی اعتمادی بیشتری به جامعه تزریق کرد. از اینرو نباید بدنبال ائتلافهای بزرگ بود که طول عمر آنها زیاد نیست. با اقدامات مشترک و مشخص می توان بر نزدیکی ها، طبق اصول شمرده شده افزود، ایران این نیاز و آمادگی را دارد.