هنگامی که آیت الله خمینی، محور توجه ایرانیان برای تغییر حکومت شاه شد همه گروههای شریک در انقلاب با هر عقیده و مکتبی از هویّت او با خبر بودند؛ او یک فقیه شیعی بود. اما این کدام تصویر و تصور از تشیع بود که چنان با خواستههای اکثریت ایرانی سازگار افتاد که احتمال تسلطش بر قدرت، بسیاری را نگران نکرد؟
تصویری که رهبران انقلاب ۵۷ از تشیع به جامعه ایرانی دهه پنجاه دادند تصویری بسیار متعالی بود؛ تصویری که با حرمت نهادن به حجیّت و حریّت عقل، «مقبول طبع مردم صاحبنظر» افتاد و حتی بسیاری از روشنفکران غیرمذهبی هم گفتگو و مفاهمه با آن تصویر را کاملا ممکن و حتی مطلوب میدیدند.
در میان نزدیکان آیتالله خمینی، مرتضی مطهری از جایگاه ویژهای برخوردار بود؛ او علاوه بر تسلط بر متون اسلامی-شیعی، مشاور تئوریک آیت الله خمینی نیز شد و بسیاری از آراء بنیانگذار جمهوری اسلامی در حوزه حکمت و حکومت، تحت تاثیر این شاگرد توانا بود. پررنگترین بخش این تصویر، نزدیکی نگاه مطهری به قرائت اعتزالی از عدالت بود؛ «شیعه معتزلی» دین را در ترازوی عدالت میسنجید نه بالعکس و گروههای مختلف فکری گمان میکردند که با چنین روایت و قرائتی و با تکیه بر معیارهای عقل محور و جهان شمولِ «عدالت» میتوانند آموزههای غیرعادلانه را نقد و آنها را طرد یا مهار کرده و چه بسا حکومتِ دموکراتیک دینی بنا کنند.
در مقابلِ «قرائت شیعی – اعتزالی» از دین، برداشت «شیعی – اشعری» اما جایگاه محترمی در حوزه علمیه امامیه داشت و اکثریت روحانیت بدون اقرار به اشعریت، مایل به همان شمایل بودند که مرتضی مطهری در توصیف اشاعره آورده بود: «از نظر این دسته در هیچ مسئله از مسائلی که در قلمرو دین است، اعم از اصول یا فروع، نباید بحث و استدلال و چون و چرا کرد، باید ساکت محض بود. در کتاب و سنت آمده است که خداوند، حیّ است، علیم است، قدیر است و هم آمده است که خداوند عادل است. ما باید به حکم اعتمادی که به صحت گفتار انبیاء داریم همه اینها را بدون چون و چرا بپذیریم. لزومی ندارد که در باره اینکه مثلا عدل چیست و به چه دلیل منطقی خداوند عادل است بیندیشیم ، بلکه اندیشیدن در این امور بدعت است و حرام».
در نگاه مطهری اشعریان حتی خود را ملتزم نمیدانستند که به برخی از اشکالات که درباره عدل الهی پیش میآید و از خدا صورتی ظالمانه تصویر میکند پاسخ بگویند؛ بلکه اگر خداوند نیکوکاران را پاداش دهد و بدکاران را کیفر، عدل خواهد بود و اگر هم به عکس رفتار کند باز عدل خواهد بود و اگر خداوند به وعده خود وفا کند عدل است و اگر هم نکند باز عدل است، زیرا عدل آن چیزی است که او بگوید و «هر چه آن خسرو کند شیرین بوَد». مطهری به درستی به این نتیجه رسیده بود که این گروه هر چند خودشان مدعی انکار عدل نیستند ولی با تفسیری که از عدل کردهاند عملا منکر عدلاند. آنها ظالمان بشری را «تنزیه» و تبرئه کردهاند با این منطق که کاری که غیر خدا، فاعل آن باشد به هیچ وجه و به هیچ اعتبار و به هیچ معنی وجود ندارد، پس عملا آنچه یک ستمگر میکند او نمیکند ، بلکه خدا میکند!
«اشعریّت سیاسی» هم عدالت را در سلوک سیاسی حاکمان شرط نمیداند، بلکه حاکم بودن و قدرت داشتن را دلیل مشروعیت حکومت میداند. تشیع ۵۷، در ادعای ناسازگاری با اشعریت سیاسی آغاز شد و در مقابلِ احادیث مجعولی که میگفت «هر کس حاکمیت یافت، به عنوان حاکم جامعه از او اطاعت شود، خواه عادل باشد یا ظالم/صِل مع کل امام و جاهِد مع کل امیر» به سختی میایستاد.
مؤسسان جمهوری اسلامی در زمان تأسیس به یادها میآوردند که ۲۹ آیه از آیات قرآن مستقیماً درباره عدالت و ۲۹۰ آیه دیگر هم در نفی ظلم نازل شده؛ آیاتی که قرار بود تفسیر و تأویل نپذیرد زیرا روشنتر از آن است که کسانی بتوانند به راحتی آن آیات را برای قدرتشان «استخدام» کنند؛ چه «قبله عالم» باشند چه «اعلیحضرت» و چه «ولیّ امر مسلمین». رهبران انقلاب ۵۷ برای مردم نهجالبلاغه میخواندند و نتیجه میگرفتند که ظلم را باید مردمی تشخیص دهند که رعایای قدرتاند و احساس ظلم میکنند وگرنه هیچ قدرتی خود را ظالم نمیداند و نمیتواند ملاکی برای تشخیص ظلم و عدل باشد. گمان میرفت که نمیشود و نمیتوانند حدود یک دهم از آیات عدالتمحورِ قرآن را در توجیه و تبیین رفتار حاکمیت مطلقه مصادره کرد.
اما چه شد که حکومتِ برآمده از انقلابی با ادعای قرائت شیعی-اعتزالی از عدالت، به جایی رسید که به تدریج اشعریّت را بر همهی شئون فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران حاکم کرد؟ چرا حتی روشنفکران ما عمقِ اشعریتِ روحانیت را از سطحِ اعتزالیِ آن تشخیص نداد؟ یا تشخیص داد و خطرش را توجیه کرد؟ آیا به قدر کافی به این پدیدهی هولناک اندیشیده بود؟
بحران اندیشیدن
“هانا آرنت” فیلسوف آلمانی سه سال پیش از انقلاب۵۷ (۴ دسامبر۱۹۷۵) درگذشت و پیشتر نوشتهام که چهار دهه پس از مرگ، گویی در تمام این مدت با ما بوده و “برای ما” اندیشیده است. ما این اقبال را داشتهایم که بیشتر آثارش در ایران ترجمه و منتشر شده و مورد توجه قرار گرفته است. آرنت تجربه و نگاهش به “انقلاب” و “خشونت” و اهمیت “اندیشیدن” را چنان با «ما» به اشتراک گذاشته که گویی با او زیستهایم و او با ما زیسته است.
در شرایطی که انقلابها با منطق “شورش علیه ظلم” قابل دفاع به نظر میرسند آرنت نشان میدهد که این منطق، “شرط لازم” برای انقلاب میتواند باشد اما “شرط کافی” نه، گویی همراه ما و پدران ما از نتایج یک انقلاب رنج میکشد و میبیند که تمام فراز و فرودهای انقلاب ۵۷ و دیدن افق آن در جبینِ آیتالله خمینی همه از عواقبِ “نیندیشیدنِ به هنگام” بود. در واقع، اینکه پس از یک واقعه، نخبگان در تحلیل پیامدهای آن چه میگویند یک بحث است و اینکه در هنگام وقوع آن، چگونه و به چه میاندیشیدند بحثی دیگر.
برخی از شارحانِ آرنت حتی میگویند او به چیزی فراتر از اندیشیدن دعوت میکند و آن «مراقبت» است از آنچه در هنگام وقوع یک واقعه، به ذهن و دست و قدم ما میرسد؛ از جمله در هنگام خشم یا در هنگامهی انقلاب!
او حتی وقتی به محاکمهی آیشمن در بیتالمقدس میپردازد و دفاعیات این افسر آلمان نازی را که سهم بزرگی در تبعید و قتل عام یهودیان داشت مورد مُداقّه قرار میدهد میگوید بیشترین چیزی که در آن دفاعیات توجهش را جلب کرده این بود که آیشمن مطلقا نمیاندیشید! انگار برای او فقط زمان و قواعد تغییر یافته بود و تنها اتفاق جاری این بود: “کارهای هولناکی که روزگاری وظیفهی او بود حالا جنایت نام گرفته و او باید تلاش میکرد تا با توجیهاتی نامفهوم و ناموجّه از خود دفاع کند”.
به تعبیر آرنت این “فقدانِ کامل اندیشه” شگفتیبرانگیز بود و به این میاندیشید که چرا تنها خوبان از عذاب وجدان رنج میبرند و جنایتکاران واقعی، خیلی کم به آن حالت دچار میشوند؟
در روزگار ما مهدی کروبی (از زندانیان دههی ۵۰ و از مبارزان علیه استبداد پهلوی) سه دهه پس از پیروزی انقلابی که خود از یاران نزدیکِ رهبریاش بود به مرحلهی نقد و مقایسه که میرسد رفتارهایی توجهاش را جلب میکند که شاه هم مرتکب آن شده بود!
در واقع، زلزلهی نخست همینجا اتفاق میافتد؛ وقتی جامعه به ناعادل یا ناکارآمد بودن حکومت میاندیشد دقیقا همانوقت پایههای حکومت لرزیده است چنانکه اگر حاکمیت به ضرورت مراعاتِ عدالت متنبّه شود برخلاف تصور رایج مستبدان، دقیقا همانجا نقطهی امن خود و انتقال امنیت است به شهروندانش. آرنت از سخن سقراط یاد میکند که: “چنین نیست که من پاسخ پرسشها را بدانم و دیگران را به تزلزل بیندازم؛ در حقیقت این منم که لرزیدهام و تزلزل خود را به آنها انتقال دادهام”؛ آرنت میگوید “این نکتهی سقراط به روشنی، تنها روش آموختن اندیشه را خلاصه میکند”.
اینهمه دعوت به اندیشیدن البته برای حاکمیت مطلقهی غیرپاسخگو هراسانگیز است؛ برای همین هم آثار آرنت و مترجمان و ناشران کتابهای او در ایران همواره از جانب نازیستهای وطنی ملامت شدهاند؛ از جمله روزنامهی کیهان (که توسط نمایندهی ولیِ فقیه اداره میشود) یکی از متهمان در برآمدنِ جنبش سبز را ترجمه و نشر آثار آرنت میدانست و به صراحت نوشت: «آیا سال ۱۳۵۸ فولادوند به طور اتفاقی، سراغ ترجمه آثار هانا آرنت رفت تا آثار او در زمینه جامعهشناسی سیاسی را به کتب مرجع دانشگاهی تبدیل کند و ۳۰ سال بعد نیز از سر اتفاق، تئوریهای این زن صهیونیست به کار پروژه کودتای سبز در ایران آمد؟» ۲۷بهمن/۱۳۹۰
به همین علت تاکید کردهام که گویی هانا آرنت، تمام این چهار دهه، ما را خوانده و گفته و فهمیده و امانتِ رنج ابتلای انسان به توتالیتاریسم و مسئولیت اخلاقیِ او را به ما سپرده است.
نیاز عمیق به “سکوت”
آلدوس هاکسلی که روزگاری رماننویس و نمایشنامهنویس و شاعر بود و از اواسط عمر به سنت عارفان گرایید به نقل از مولینوس (کشیش و عارف اسپانیایی) از سه ساحتِ «سکوت» یاد کرده است: «سکوت دهان، سکوت ذهن و سکوت اراده. اجتناب از سخن لغو دشوار است. خاموش ساختن ورّاجیهای حافظه و تخیّل بسیار دشوار است. دشوارتر از همه آرام کردن آوای تمنّا و ندای نفرت در ساحت اراده است».
اگر در شعلههای هیجانِ هر انقلابی، نخست فضیلتِ سکوت در هر سه ساحت، میسوزد در انقلاب۵۷ اما هیزمی افزون برای سوختن فضیلتِ سکوت وجود داشت: روحانیت!
آنها در ساحت اول از «سکوت دهان» محروم بودند و از عادتِ جنونآمیز به کثرتِ خطبه و خطابه رنج میبردند. در «سکوت ذهن» هم ناکام بودند چون ذهن را با منقولاتِ عقلستیز انباشتن جایی برای شنیدن و اندیشیدن برایشان باقی نگذاشته بود و البته همین علت نیز طی چهاردهه به بستر افولشان تبدیل شد. وقتی این دو برایشان ناممکن بود نوبت به ساحت سوم نمیرسید زیرا به قول هاکسلی «دشوارتر از همه، آرام کردن آوای تمنّا و ندای نفرت در ساحت اراده است» و نتیجهاش بلافاصله پس از انقلاب در اعدامها و محاکماتِ غمانگیز اسلامی-انقلابی به چشم آمد.
به عنوان کسی که در هنگامهی انقلاب، کودکی سه ساله بود وقتی از قابِ تاریخ و قامتِ راویان به انقلاب۵۷ نگاه میکنم آن را «انقلابِ نیندیشیدنها» میفهمم و به گمانم اگر فرضی شبیه «جبران انقلاب۵۷» ممکن باشد جز با پذیرش نیاز عمیق به “سکوت” و تمرین این «فضیلت» به دست نمیآید؛ اما نه سکوت در برابر حاکم جائر؛ بلکه سکوت در میان و میانهی خویش؛ تا دریابیم چگونه باید این چرخهی باطل سلطنت-ولایت را در روان و زبان و سرزمینمان متوقف کنیم.
اشارات:
- مرتضی مطهری/ عدل الهی/انتشارات صدرا
- هانا آرنت/اندیشیدن و ملاحظات اخلاقی/۱۹۷۱پاریس
- آلدوس هاکسلی/فلسفه جاودانه/ترجمه مصطفی ملکیان/انتشارات نگاه معاصر