از تابستان ۶۶ و پیام آیتالله خمینی به مناسبت ایام حج تا تابستان ۶۷ و آن حکم که به اعدام هزاران زندانی بدون محکمه و محاکمه انجامید تنها یکسال فاصله بود؛ اما کسانی که پیامهای بنیانگذار جمهوری اسلامی را در دو سال آخر عمرش دنبال کرده باشند شاید آن حکم اعدام را عجیب ندانند. او در پایان عمر به ایدهی «اسلام ناب» رسیده بود؛ ایدهای که برخی از شاگردانش نیز به آن دامن زدند و از «جمهور ناب» سخن گفتند. سرنوشتِ نابگرایی در اسلامیت و جمهوریت جز این نمیتوانست باشد که هرچه «ناباب» از سر راه این «جریان ناب» به هر روشی برداشته شود.
پیام آیتالله خمینی در تابستان ۶۶ حاکی از نوع تحلیل او از شرایط گذشته و آیندهی کشور و جهان بود؛ او مدعی شد انقلاب ۵۷ «بدون کمک و رضایت احدی از کشورها و سازمانها و تشکیلات جهانی» به پیروزی رسید[۱] و به «دنیایی که در مقابل دین او بایستد» خبر داد «تا نابودی تمام آنان از پای نخواهیم نشست، یا همه آزاد میشویم و یا به آزادی بزرگتری که شهادت است میرسیم».[۲] در این روند، حتی نابودی ایران هم اهمیت کمتری داشت و تصریح کرد کاری که انجام شده «آنقدر گرانبها و پرقیمت است که اگر صدها بار ایران با خاک یکسان شود و دوباره با فکر و تلاش فرزندان عزیز شما ساخته گردد، نه تنها ضرری نکردهاید، که سود زیستن در کنار اولیاءالله را بردهاید و در جهان ابدی شدهاید و دنیا بر شما رشک خواهد برد»[۳].
او حتی منکر اختلافها درباره جنگی بود که تا آنروز ۷ساله شده بود و آن را به خارج از مرزها نسبت داد: «احیاناً آنها که در خارج از مرزها نشستهاند باورشان بیاید که مردم و مسئولین و ارتش و سپاه و بسیج از جنگ و ادامه آن خسته شدهاند و یا در میان آنان بر سر جنگ اختلاف افتاده است؛ و حال آنکه به لطف خدا در حاکمیت جمهوری اسلامیِ ما اختلافی بر سر مواضع اصولی، سیاسی و اعتقادی وجود ندارد و همه مصمماند تا توحید ناب را در بینالملل اسلامی پیاده نموده و سر خصم را به سنگ بکوبانند، تا در آیندهای نه چندان دور به پیروزی اسلام در جهان برسند». [۴]
و سرانجام در همین پیام از شکست آمریکایی نوشت که تصور میکرد «ملیگراها و منافقین و دیگر وابستگان چپ و راستِ او بزودی پاشنه سیاست انقلاب و حاکمیت نظام و اداره کشور را به نفع او به حرکت درمیآورند». [۵]
عید نوروزِ پس از این پیام بود که با صراحت بیشتری درباره «اسلام ناب محمدی»اش نوشت و آن را «اسلام عارفان مبارزهجو و اسلام پاک طینتان عارف» خواند و در مقابل «اسلام آمریکایی» یعنی «اسلام سرمایهداری، اسلام مستکبرین، و اسلام منافقین» نشاند [۶].
جمهور ناب و جمهور ناباب
همان روزها آیتالله جوادی آملی گفت که «اسلام ناب، جمهور ناب میطلبد». و بعدها مفصلتر در شرح و بسط این ایده افزود: «جمهوریت ما با جمهوریت دنیا فرق دارد…برای اینکه متعلق جمهوریت، اسلام ناب است. پذیرنده جمهوریت، اسلامیت ناب و مردم نابند. مگر میشود مردم همان عصر طغیانگر طاغوت زده باشند ولی اسلام ناب را قبول بکنند؟ مگر میشود مردم ناب نباشند ولی اسلام ناب را قبول کنند؟ مردم آلوده، اسلام آمریکایی را قبول میکنند. مردم ناب، اسلام ناب را قبول میکنند. این است که امام فرمود مردم ما متحول شدند؛ اهل ولایت هستند… بنابر این جمهوریت ناب، اسلام ناب را میپذیرد. اسلام در درون خود هم ولایت دارد و هم وکالت» [۷].
وقتی قرار شد «اسلام پاک طینتانِ عارف» همه موانع را از سر راه بردارد و جز برای «جمهور ناب» ارزشی قائل نباشد دیگر «حقوق» جایی در این «حقیقت» نداشت و فاجعه تابستان ۶۷ یکی از نتایج نابگرایی در اسلامیت و جمهوریت بود؛ تابستانی که آیتالله منتظری در خاطراتش مینویسد یکباره تصمیم گرفتند «به اصطلاح از دست آنها راحت شوند… این نامه منسوب به امام تاریخ ندارد؛ اما این نامه روز پنج شنبه نوشته شده بود، روز شنبه توسط یکی از قضات به دست من رسید و آن قاضی بسیار ناراحت بود… زیر این نامه نوشته شده :هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است، سریعا دشمنان اسلام را نابود کنید… من به آیتالله موسوی اردبیلی که آن زمان رئیس شورای عالی قضایی بودند پیغام دادم: مگر قاضیهای شما اینها را به پنج یا دهسال زندان محکوم نکردهاند؟ مگر شما مسئول نبودی؟ آن وقت تلفنی به احمد آقا میگویی که اینها را مثلا در کاشان اعدام کنند یا در اصفهان؟ شما خودت میرفتی با امام صحبت میکردی که کسی که مثلا مدتی در زندان است و به پنج سال زندان محکوم شده و روحش هم از عملیات منافقین خبردار نبوده چطور ما او را اعدام کنیم؟ مگر اینکه جرم تازهای مرتکب شده باشد که بر اساس آن جرم او را محاکمه کنیم… در همین قم یکی از مسئولین قضایی آمد پیش من و از مسئول اطلاعات قم گله میکرد که میگوید تندتند اینها را بکشیم از شرشان راحت شویم».[۸]
مهار نابگرایی با دو زبان
او در شرح مقدمات نوشتن نامه به آیتالله خمینی مینویسد: «نماز ظهر و عصر را خواندم، فکر میکردم که بالاخره به من میگویند قائم مقام رهبری، من در این انقلاب سهیم بودهام، اگر یک نفر بیگناه در این جمهوری اسلامی کشته شود من هم مسئولم». [۹]
آیتالله منتظری در جایگاه «قائممقام» با دو زبان تلاش کرد این نابگراییِ هولناک را مهار کند؛ زبان شریعت و زبان مصلحت.
وقتی از «زبان شریعت» بهره میگیرد خطاب به آیتالله خمینی مینویسد «بهجاست این حدیث شریف مورد توجه واقع شود: قال رسول الله: “ادرئوا الحدود عن المسلمین ما استطعتم فان کان له مخرج فخلوا سبیله فان الامام ان یخطی فی العفو خیر من ان یخطی فی العقوبه” تا آنجا که میتوانید حدود را از مسلمانان بردارید و اگر راهی دارد [متهم را] رهایش کنید که پیشوا اگر در عفو خطا کند بهتر از آن است که در مجازات خطاکار باشد».[۱۰]
در «زبان مصلحت» اما خطاب به آیتالله خمینی مینویسد: «در شرایط فعلی که با فشارها و حملات اخیر صدام و منافقین، ما در دنیا چهره مظلوم به خود گرفتهایم و بسیاری از رسانهها و شخصیتها از ما دفاع میکنند، صلاح نظام و حضرتعالی نیست که یکدفعه تبلیغات علیه ما شروع شود… ما تا حال از کشتنها و خشونتها نتیجهای نگرفتهایم جز اینکه تبلیغات را علیه خود زیاد کردهایم و جاذبه منافقین و ضد انقلاب را بیشتر نمودهایم، بهجاست مدتی با رحمت و عطوفت برخورد شود که قطعا برای بسیاری جاذبه خواهد داشت»[11]
روش آیتالله منتظریِ قائممقام، در مهار حاکم وقت، و تاکید بر «جاذبهی رحمت و عطوفت» البته در تاریخ سیاستورزی عقلانیِ مسلمانان بیریشه نبود؛ از جمله در سیاستنامهی خواجه نظامالملک طوسی (که تا سه دهه وزیرِ دو فرمانروای سلجوقی بود) به حاکم توصیه شده که «با خصمان جنگ چنان کند که آشتی را جای بماند و آشتی را چنان کند که جنگ را باز گذارد و با دوست و دشمن چنان پیوندد که تواند گسست و چنان گسلد که تواند پیوست» و اگرچه حاکمِ خواجه نظامالملک نیز گاه به علت وسوسههای دیگران از وزیرش گوش شنوا نداشت و به قول خواجه: «از جهتِ آنکه از بنده ملالتی حاصل شده است در این معنا نخواهد که شروعی کند… و نصیحتِ بنده در این حال دلپذیر نیاید» [۱۲] اما تفاوت بسیار است میان حاکمی که از سر تکبر یا وسوسه نصیحت نشنود و حاکمی که خود را تنها صاحب اسلام ناب بداند و دیگران را ناباب بخواند. اولی چاره دارد اما دومی نه!
تعدیل و تکرار تاریخ
بنیانگذار جمهورى اسلامى در پاسخ به آیتالله منتظری تذکر شرعی او را ناشنیده گذاشت و در واکنش به اشارهاش به قضاوت تاریخ در پیامى عمومى نوشت: «ما باید تمام عشقمان به خدا باشد نه تاریخ»! [۱۳] مسئله اما اصلا “عشق” نبود که متعلّقِ آن خدا یا تاریخ باشد؛ خدا را جز در زمین و تاریخ و بندگانش نمىتوان جُست! اینکه حاکم گمان کند اگر رعیّت از او ناراضى و شاکى باشند او مىتواند به نام خدا، شکواى خلق را ناشنیده بگذارد ریشه در همان نابگراییِ هولناک دارد.
در نامهى منسوب به آیتالله خمینى خطاب به آیتالله منتظری از او به شدت انتقاد شده که شمارِ اعدامها را به «آلاف و الوف» رسانده و آمار را بالاتر از آنچه هست گفته است.[۱۴] هزاران اعدامى سال ۶٧ اما، آمار غلطى نبود و نام و نشانِ ثبت شده و منتشرشدهى آنها گواه صداقت آیت الله منتظرى است اما گیریم که منتقدان، اعدامهاى بىمحکمه و بىمحاکمه را بالاتر از آنچه هست گفته باشند! حاکم باید از خدا و خلق بترسد و رسیدگى کند یا آنکه بر منتقد بتازد؟! اگر هشدارهاى آیتالله منتظری جدى گرفته میشد و شکایتِ بندگان خدا به «خدا» واگذار نمىشد شاید شکنجههاى زندانهاى دههى ۶٠ در کهریزکِ ۸۸ تکرار نمىشد و دهها معترض به نتایج انتخابات کشته نمیشدند.
نزدیک به سه دهه از آن روزها گذشته و حالا دفاع از فاجعهی ۶۷ خطرناکتر از ارتکابِ آن است. هستند کسانی که با همراهی یا سکوتشان، در آن فاجعه سهیم بودند اما به تدریج و با رفتار یا گفتارشان، از آن شیوهی نظر و عمل، فاصله گرفتند. چنین کسانی متفاوتند با کسانی که هنوز هم به ارتکاب آن فاجعه افتخار میکنند و حتی با دادههای نادرست، مانع کشف حقیقت و مهار جنایت میشوند. یکی از آن دادهها محدود بودن اعدامها به اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق است تا بتوانند با استناد به کارنامه این سازمان، اعدامها را توجیه کنند. در حالی که نمونههایی چون «محمود علیزاده» بسیارند! ۴۳ ساله بود و از فعالان سازمان فدائیان خلق ایران و دانشآموختهی حقوق از دانشگاه تهران. بعد از عید سال ۶۳ بازداشت شد. در ۱۵بهمنماهِ همان سال در نامهای خطاب به همسرش ایران و دخترش سولماز مینویسد: «حکم دادگاه را به من ابلاغ کردند به دو سال زندان محکوم شدهام؛ ازعوارض این حکم اخراج از بانک است که در این رابطه برای بدهی که بابت خانه به بانک دارم فکر کردهام که چکار باید بکنم…». شهریورماه ۶۷ ناگهان خبر اعدامش را به ایران و سولماز میدهند و پیکرش را بدون اطلاع خانواده، مثل سایر اعدامیهای آن تابستان، به گورستان خاوران میسپارند بینام و نشان.[۱۵]
او یک نمونه از هزاران اعدام بیمحاکمهی ۶۷ با هدف تصفیهی مخالفان است که ربطی به سازمان مجاهدین خلق ندارند.
حتی اگر از اعدامها و حصر و حبسهاى سیاسى بگذریم آمارهاى دوران ریاست صادق لاریجانی بر قوهقضاییه نشان مىدهد که با اتهام مواد مخدر و امثال آن، بیش از ۳۰۰۰ اعدام در سالهای ریاست او صورت گرفته؛ فعالان حقوق بشر مىپرسند مدارک این جرمها کجاست و چرا اجازه نمىدهند یک هیئت مستقل بینالمللى به احکامى که ایران را در مقام نخستِ اعدام در جهان نشانده رسیدگى کند؟ پاسخ این است که ناظران بینالمللى، دستنشاندههاى استکبارند؛ منتقدان داخلى هم که مزدورانِ خارجىاند، «تاریخ» هم که مهم نیست و «ما باید تمام عشقمان به خدا باشد نه تاریخ» پس طبیعى است اگر صادق لاریجانى بر این بىپروایى جایزه مىگیرد، دورهى ریاستاش تمدید مىشود و از سوى جانشین آیتالله خمینى، قاضىِ انقلابى خوانده مىشود.
تاریخ، داورِ زمین است و در صداقتِ حاکمانى که شکایتِ زمینیان را به آسمان ارجاع مىدهند باید تردید کرد.
اگر نابگرایی در اسلامیت و جمهوریت، علاج نشود تکرار دههی ۶۰ و به ویژه تجربه تابستان ۶۷ اصلا دور از ذهن نیست. ایدهی «جمهور ناب» حتی اگر ایدهپردازش نیت خیر داشته باشد چیزی متمایز از ایدههای فاشیستی و نازیستیِ تجربه شده نیست. «اسلام ناب» یا «اسلام حقیقی» هم دیگر وجود ندارد و هر چه به نام اسلام در دسترس ماست چیزی خارج از برداشتهای فقیهان و مفتیان و مخاطبان از متون اصلی نیست؛ «انسان حقیقی» اما همین انسان است با گوشت و پوست و عاطفه و اندیشه که میزان سنجش او و معیار مواجهه با او «حقوق» است نه «حقیقت»! هیچکس حق ندارد به پای آنچه که گمان میکند «حقیقت ناب» است «حقوق انسان» را قربانی کند.
[1][2][3][4][5] صحیفه امام/ ج۲۰/ از ص ۳۱۱ /پیام برائت از مشرکین/۶مردادماه ۶۶
[6] صحیفه امام/ج۲۱/ص ۱۱/ ۱۱فروردینماه ۶۷
[7] کیهان/ ۲۱مهرماه ۷۷
[8][9][10][11] گزیده خاطرات آیتالله منتظری/وبسایت جرس/۱۵مردادماه ۹۰
[12] سیاستنامه با شرح جواد طباطبایی/انتشارات مینوی خرد/تهران۹۲
[13] صحیفه امام/ج۲۱/ص۲۷۳/ ۳اسفندماه ۶۷
[14] صحیفه امام/ج ۲۱/ص ۳۳۰/ ۶فروردینماه ۶۸
[15] آخرین فرصت گل/مهدی اصلانی(گزیده نامهها، تصاویر و اسناد قربانیان دهه ۶۰)