اشارت
بنا و مبناى نخستینِ این مقاله بر آن است که “دیندارانِ روشنضمیر” به قرائت انسانى از دین باور دارند و نهضت اصلاح دینى را بر این بستر مىسازند. آنها متن را بر ترازوى “انسان” و مقتضیاتِ انسان بودناش مىسنجند و با همین سنجه مىخوانند و مىفهمند.
به عبارت دیگر، در باور آنها کتاب، انسان نمىسازد؛ این انسان است که کتاب را مىسازد و مکتب را و جهان را؛ محصولات نظرىِ چنین باورى، پایه و مایه نهضت اصلاح دینى است.
در آن سوى ماجرا اما در ادوار مختلف تاریخ، دیندارانى با استناد به همین متن، انسان و جهان را ویران کردهاند و در همه آن ویرانىها خدا و کتابش را به خدمت گرفتهاند. چنین وضعیتى کافىست تا تمام یافتههاى دیندارانِ روشنضمیر به زینتى براى کتابها و کتابخانهها بدل شود و بذر تردید در کارکرد و فائده نهضت اصلاح دینى بیفشاند و مسئله این مقاله از همین نقطه آغاز مىشود. مثلا آیا فاخرترین متون اسلام رحمانى به کار مهارِ داعشیانِ تاریخ آمده است؟ آیا حتى آثارى مانند آموزههاى مولانا جلالالدین محمد بلخى که از شیعه پارسى تا سنّى عثمانى و عرب شامى دلبرى کرده، توانسته چنان پا بگیرد که راه را بر برآمدنِ داعشیزمِ معرفتى و سیاسى در میان عجم و تُرک و عرب ببندد؟
تفاهم در تعبیرات
در طول مقاله به جاى عباراتى چون “روشنفکرى یا نواندیشىِ دینى” و “بنیادگرایان دینى”، از عبارت “دینداران روشنضمیر” و “داعشیان” یا “داعشیزمِ سیاسى و معرفتى” استفاده مىشود؛ بنا بر ملاحظات زیر:
فراتر از تجربهى اصلاح دینى در مسیحیت، حتى در میان مسلمانان نیز ریشههاى نهضت اصلاح دینى را مىتوان در هزاره گذشته جستجو کرد؛ طبیعتاً منظورم از نهضت، تعبیر مدرن یا “متأخر” آن نیست، اما همهى مسلمانانى که قرنها قرآن را در ترازوى وجدان انسانى و اخلاقى خویش نهاده و سنجیدهاند و رنج آزار و تحقیر و تکفیر را تحمل کردهاند در این دایره مىگنجند؛ “ضمیر” را به معناى “وجدان” و مترادف با تعبیر قرآنىِ “فطرهالله” آوردهام، یعنى وجدان الهى که در وجود انسان به ودیعت نهاده شده. به گمانم تعبیر “دینداران روشنضمیر” فراتر از نحلههاى اصلاحىِ متقدم و متأخر مىنشیند، عبارتى جامعتر است و دشوارىهاى تعریفى مثل روشنفکرى دینى را ندارد. افزون بر این، تأکید رهیافتِ مقاله بر مهار “متدینان” است نه شیوهى قرائت یا نوع دیندارىشان.
در نقطه مقابل، توصیف جریانهایى که امروز جهان به آنها مبتلاست (مانند داعش) به “بنیادگرایان دینى” چندان دقیق به نظر نمىرسد، درست است که منتهاى مسیر قرائت بنیادگرانه از دین مىتواند وضعیتى باشد که امروز تحت عنوان پدیده داعش با آن روبهروییم و سرانجامِ منطقىِ آراء بسیارى از مُفتیان شیعه و سنى و حکومتهاى مورد حمایتشان مىتواند به چنین پدیدههایى برسد اما در بنیادگرایى، بنیادى هست که باورمندان به آن هیچ گونه عبور یا برداشت جدید از آن و یا تجدید نظر در آن را روا نمىدانند و تحمل نمىکنند؛ حال آن که جریانهاى بلندآوازه امروز، مدعى تفسیرى هستند که فاقد متن است! بنیادگرایى بناى وفادارى به متن دارد اما امثال داعش خود را ملتزم به متن نمىدانند و “تفسیرهاى بىمتن” توصیف مناسبى براى ارضاى غرائز آنهاست. بنا بر این، عبارت داعشیان یا “داعشیزم سیاسى و معرفتى” را مناسبتر یافتهام و معناى محصّل و ملموسى را در ذهن مخاطب نیز تداعى مىکند؛ معنایى که دقیقا با مراد مقاله تطابق دارد.
صورت مسئله
اگر موضع و موضوع را مشخصتر و محدودتر کنیم مىتوانیم به نمونه قرآن بپردازیم؛ مسلمانان روشنضمیر، از کتابى سخن مىگویند که معارف محورىاش از شدت وضوح، از هر تفسیرى بىنیاز مىنماید؛ برخى از آن معارف، امروز در نسبت اسلام و انسان به غایت تعیینکنندهاند از جمله:
یک: مراد از “اسلام” در قرآن، دین محمد مصطفى نیست
“اسلام” وارده در آیات ١٩ و ٨۵ سورهى آل عمران “تسلیم در برابر خداوند” است نه اسلامِ اصطلاحىِ رایج میان مسلمانان!
در آن آیات آمده «دین نزد خدا یعنى تسلیم در برابر او» و «هر کس غیر از تسلیم و بندگى در برابر خداوند دینى اختیار کند هرگز از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیانکاران است» (انّ الدین عندالله الإسلام… و من یبتغِ غیرالإسلام دیناً فلنیقبل منه و هو فیالآخره من الخاسرین) “اسلام” در قرآن، دینِ ابراهیم و اسحاق و یعقوب و موسى و عیسى و محمد معرفى شده و اگر اسلام فقط دینِ محمد بود قرآن، آن را دین همه پیامبران تاریخ نمىخواند؛ مگر ابراهیم و اسحاق و یعقوب و موسى و عیسى، مسلمان بودند که مدعیان، اسلامِ وارده در متن را دین مسلمانان معرفى مىکنند؟ این، تفسیرِ نواندیشان نیست بلکه متن قرآن است که خود، کلمه اسلام را توضیح داده و تأکید کرده که تسلیم یا همان إسلام، «از قبل» دینِ پدرتان ابراهیم بوده؛ اصلا او همه را “مُسلم” خوانده و خواسته تا همه تسلیم خداوند باشند (مله أبیکم إبراهیم، هو سمّاکم المسلمین مِن قبل/ سورهى حجّ، آیهى ٧٨)؛ در آیات دیگرى نیز تأکید شده که اسلام به معناى تسلیم در برابر خداوند است (سوره بقره؛ آیات ١٣٢ و ١٣۶).
باور مسلمانان به “ترجیح آموزههاى پیامبر گرامى اسلام بر آموزههاى سایر ادیان” ربطى به این آیات ندارد و محل اثبات یا نقد آن، “علم کلام” است. چنان که در آیهى ٨۵ سوره آل عمران تصریح شده و بنا بر جهانبینى قرآنى، هر کس به جاى تسلیم در برابر خداوند، آئین دیگرى را براى زندگى برگزیند خداوند از او نمىپذیرد و «در جهانِ پس از مرگ (آخرت) زیان خواهد دید»؛ روشن است که هیچ سخنى دربارهى “دنیا” به میان نیامده و کسى مجاز نیست در دنیا کسى را به خاطر تسلیم نبودن در برابر خداوند طرد و حذف کند! تسلیم در برابر خداوند، امرى خصوصى میان انسان و خداست و کسى توان چنین تشخیصى را ندارد که قرآن به او اجازه دهد دیگرى را بنا بر تشخیص خود مجازات کند. در آیات دیگرى (از جمله در سورهى جاثیه آیهى ٢٣) تصریح شده که نقطهى مقابل تسلیم در برابر خداوند، تسلیم در برابر هوا و هوس است.
دو: آیات جهاد تقطیع شده و متن از بستر اصلى خود خارج شده است
آیات مربوط به جنگ با کفار از سوى داعشیان جاهل و دانشیانِ جاعل، تقطیع شده و متن را از بستر اصلى خود خارج کرده است؛ آنها به آیه ١٩١ سوره بقره اشاره مىکنند که در آن آمده «آنها را هر جا که یافتید بکشید و از همان جا که شما را بیرون کردند بیرونشان کنید…». اما کافىست نگاهى به آیه پیش از آن بیندازیم تا دریابیم که چگونه آیه را تقطیع کرده و متن را از بستر اصلى خود خارج کردهاند؛ آیه پیش از آن (١٩٠ بقره) این است: «با کسانی بجنگید که به شما حمله نظامی کردهاند و تجاوز نکنید، زیرا خداوند متجاوزان را دوست ندارد». پس از این که کاملا مشخص شد که بحث در جایىست که «به شما حمله نظامی» کردهاند آنگاه مىگوید متجاوزان را «هر جا که یافتید بکشید و از همان جا که شما را بیرون کردند بیرونشان کنید…». آیاتى از این دست مطلقا ربطى به «مخالفت با خدا و پیامبر» ندارد؛ بلکه فقط در واکنش به «جنگ مسلحانه علیه مسلمانان و تجاوز به آنها» سخن مىگوید (یعنى محاربه و قتال) و تأکید هم مىکند که به محض اینکه از حمله مسلحانه به شما دست برداشتند حق ادامه درگیرى ندارید (فإن انتهوا فلا عدوان الا علی الظالمین- ١٩٣ بقره) حداکثر آن است که به همان اندازه که به شما حمله شده مجازید “مقابله به مثل” کنید نه بیشتر؛ (فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل مااعتدی علیکم… بقره ۱۹۴) آیات جنگ و جهاد در قرآن، “مطلق” نیستند بلکه “مقیّد”اند؛ نمونههایى از این “قید” را در آیاتى چون ٣٩سورهى حجّ مىخوانیم: «اُذن للذین یقاتَلون بأنهم ظُلموا… به آنان که مورد هجوم نظامی واقع مىشوند اجازه داده شده که بجنگند زیرا مظلوم واقع شدهاند…» این بدان معناست که جهاد در قرآن تنها در برابر هجوم نظامى دشمنان، مجاز است و جنگهاى “اسلام تاریخى” تا “داعشیزمِ سیاسى و معرفتى” هیچ نسبتى با صراحتِ قرآن ندارد.
تمام آنچه در نفى فیزیکىِ کفار در قرآن آمده درباره “کافر حربى” است؛ یعنى کفارى که به مسلمانان حمله کرده و با آنها «در حال جنگ»اند؛ این را حتى فقیهان در مسئلهى غنائم جنگى نیز مراعات کرده و گفتهاند «اموال کافر حربى در غیرحال جنگ از موضوع غنیمت خارج است». یعنى فراتر از اینکه جان کفار در غیر حالت جنگ محترم است مال آنها نیز در غیر از وضعیت جنگ مشمول غنیمت نیست و محترم است.
در قرآن حتى یک آیه هم وجود ندارد که انسانى به خاطر دین یا عقیدهاش محکوم به مرگ یا مجازات شود؛ در مقابل “آیهى ١٠٨ سورهى انعام”، به مسلمانان اجازه نمىدهد که به منکران خدا توهین کنند چه رسد به مجازات آنها! در گفتمان قرآن حتى خداوند هم نقد مىشود و از او مىپرسند چرا انسانى را خلق کرده که کارش فساد و خونریزى است؟ (سورهى بقره، آیهى ٣٠).
در سورهى زُمر، آیه ٢٣ تصریح شده که آیات قرآن در تشابه و ازدواج با یکدیگر نازل شدهاند؛ این یعنى بدون “تفسیر قرآن به قرآن” و فهمِ ارتباط آیات با یکدیگر، هر نقل قولى از قرآن، ناقص است.
با این همه اما اگر گوش داعشیان براى شنیدن این سخنان ناشنوا باشد نهضت اصلاح دینى نمىتواند کارى کارستان کند؛ کافىست داعشیان بىاعتنا به “تفسیر قرآن به قرآن” به آیاتى استناد کنند که به لحاظ شرعى و حقوقى، زمانه و زمینه آن سپرى شده است؛ براى آنها مهم نیست که به گواهى “آیهى ٢٧ سورهى تکویر”، خود قرآن هم «فقط» براى یادآورى و إحیاى وجدان اخلاقىِ آدمى (ذِکر) آمده نه براى هیچ چیز دیگر؛ پس مسئله اینجاست که چرا حاصل تلاش مسلمانان روشنضمیر که در دورههاى مختلف تاریخ (به ویژه در قرن اخیر) به فهم و نقد دین پرداخته و مسلمانان بسیارى در جهان از نتایج مبارک آن بهره برده و مىبرند نمىتواند در برابر غلبهى داعشیان سرى بلند و کلامى “جامع و مانع” و تاثیرگذار داشته باشد؟
مولانا در دفتر سوم مثنوی، دین را ریسمان میخواند اما ریسمانی که برای همگان مایه «نجات» و برآمدن از چاه نیست بلکه پارهای از اصحاب قرآن، با این ریسمان به تهِ چاه میروند به جای آنکه آن را برای بالا آمدن و چشم به آسمان گشودن مغتنم شمارند:
زان که از قرآن بسی گمره شدند
زان رَسَن قومی درون چَه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود
چون تو را سودای سربالا نبود
آیهی ٨٢ سورهی إسراء نیز به نکته دقیقی اشاره دارد و میگوید که قرآن برای همه آنان که با آن مرتبطاند و آن را میخوانند و مشتاق عمل به آن هستند مایه نجات، شفا و رحمت نیست بلکه برای پارهای از اصحاب قرآن، همین آیات، باعث ضرر و تباهی است: «وننزّل من القرآن ما هو شفاء ورحمه للمؤمنین ولا یزید الظّالمین إلا خساراً»
«اخلاق فطری و وجدانی، عقلانیّت و محبّت» از ارکان وجود انساناند و اگر کسی از هر یک از اینها تهی باشد بیمار است و ظالمانه به هستی مینگرد و در حقّ هستی، خود و اطرافیانش ظلم میکند و اسباب زحمت همگان را فراهم ؛ به چنین کسی اگر قرآن را بسپارند از آن خشونت و نفرت و مزاحمت برای ایمان و آزادی و آسایش مردمان استخراج میکند و اگر همین کتاب را به دست کسی بسپارند که از سلامت جان و ذهن برخوردار باشد به شفا و رحمت میرسد و مگر نه اینکه در تاریخ اسلام، بیشترین «تنازع» را کسانی به راه انداختهاند که آیه «تعارف» (١٣ حجرات) را از بَر بودند؟
در آیه ٣٠ سورهی فرقان، پیامبر از قوم خود گلایه میکند که باعث مهجوریّت قرآن شدهاند: «یاربّ انّ قومی اتّخذوا هذا القرآن مهجورا» ؛ ترکیب دو واژهی اتّخذوا (گرفتن، به دست آوردن، تحصیل کردن) و مهجورا (دور نگه داشته شدن) در ادبیّات عرب این معنا را به دست میدهد که قاریان متن، خود اسباب مهجوریّت و انزواى آن را فراهم کردهاند.
در فصلهاى ویرانى انسان و جهان توسط داعشیان، حداکثر کارى که از مسلمانان روشنضمیر برآمده این است که رفتار داعشیان را مخالف اصولِ مصرّح در متن بخوانند و از آنها اعلام برائت کنند اما آنچه در عمل، تعیینکننده است رفتار داعشیان است نه برائت مخالفان.
جان و مال و آبرو و اندیشه و عاطفه و زمین و زمان است که به تاراج مىرود و هزار اعلام برائت نیز یک مرده را زنده نمىکند و این داغ در هر فصلى از تاریخ باز تازه مىشود. این جاست که صورت مسئله روشن مىشود؛ قرائت دینداران روشنضمیر براى پیشگیرى یا مهار داعشیزمِ سیاسى و معرفتى چه کرده و کارکرد آن آراء به ویژه در تغییر واقعیتِ بىرحم کنونى چه مىتواند باشد؟ آیا تجربه مواجهه غرب با داعشیانِ کلیسا مىتواند به کار مسلمانان روشنضمیر بیاید؟
رهیافتى به پاسخ مسئله
مسیحیت نیز در امتداد تجربه خود به داعشیزم مبتلا شد؛ در سال ١٢٣٩ میلادى و به حکم محکمه عُلیاى مسیحى، ۵٠ تن از “مُلحدان” را در آتش سوزاندند (گى تاتستا و ژان تاستار/ دیباچهاى بر تاریخ تفتیش عقاید)
ویل دورانت البته از انواع شکنجهها مىگوید که حتى تصورش هم حیرتانگیز است (تاریخ تمدن/ ج ١٨) مارسل کاش در “تاریخ تحولات اجتماعى” پا را از آمارهاى خُرد فراتر مىگذارد و از حدود ٩٧هزار شکنجه و ١٠٢٠ آدمسوزى، طىّ ١٨ سال (١۴٨١ تا ١۴٩٩) توسط کلیسا خبر مىدهد؛ وضعیتى که ویکتور هوگو آن را «نه بخشى از تاریخ حیات انسان، بلکه پشت صفحات تاریخ» مىخواند… برتراند راسل در مقالهى “ملازمهى علم و دموکراسى” مىگوید کلیسا حتى بحث دربارهى حادث و قدیم بودنِ کوه ها و درهها را تحمل نمىکرد و همه آنها را قدیم مىدانست که از ابتداى خلقت وجود داشتهاند و مخالفان این دیدگاه در فرانسه سزاوار مجازات بودند.
همین اندازه یادآورى کافىست تا بپرسیم مسیحیان روشنضمیر چگونه توانستند بر این همه خشونت و نابُردبارى غلبه کنند؟ کدام کتاب و قرائت و نظریه مسیحى توانست حتى ذرّهاى اوضاع را تغییر دهد؟ نقش مسیحیان روشنضمیر در برابر داعشیانِ عصر خود البته در تاریخ ماند و بعدها راهى تازه براى دیندارى پیش روى مسیحیان گشود که تا امروز هم از آن چشم و چشمه معنوى مىنوشند و جهان مدرن را مؤمنانه زندگى مىکنند، اما کارى براى مهار و انزواى داعشیزم مسیحى در آن روزگار نتوانست بکند.
جانِ آن تجربه آنجاست که اگر تحول بزرگ معرفتى و سیاسى در انقلاب ١٧٨٩ فرانسه نبود هرگز داعشیزمِ مسیحى مهار و منزوى نمىشد و راه را براى مسیحیتِ روشنضمیر نمىگشود.
داعشیزم مسیحى نیز البته ناگهان عقبنشینى نکرد و تا همین سال ١٩۶٣ هم کشمکش در حد کلان و تعیینکنندهاى ادامه داشت تا آنکه پاپ ژانپل بیست و ششم و واتیکان، مهار داعشیزم را رسما پذیرفتند و اعلام کردند که: «در مسئلهى مذهب هیچ کس نباید بر خلاف وجدانش وادار به انجام کارى گردد یا از انجام کارى بازداشته شود…».
در اعلامیه ١٩۶٣ واتیکان نیز آنچه جلب توجه مىکند تعبیر “وجدان” یا همان “ضمیر” است؛ در واقع مسیحیان روشنضمیر، یافتههاى وجدانى خود از متن را دیگر نه یک قرائت مغلوب، بلکه سیاست غالب در واتیکان مىدیدند، اما این محصول مستقیم تلاش آنها نبود، آنها میوه تحولات اروپاى به پاخاسته علیه دین را مىچیدند.
به عبارت دیگر داعشیزم مسیحى را نه کتاب مىتوانست مهار کند و نه وجدان؛ قدرت سیاسى غالب اگر نبود آنها همچنان برصدر نشسته بودند و باورمندان به قرائت رحمانى از دین هنوز نیز از رفتار آنها تنها تأسف مىخوردند.
داعشیزم مسیحى در روزگار ما اکنون چنان سرخورده و منزوى شده که راهى براى بازگشتاش متصور نیست، مشروط بر آن که هم چنان نهادهاى مدنى چشمى به مراقبت از کلیسا داشته باشند و به محض پاگرفتن دوباره شاخهاى از آنچه در قدیم بود واکنش فعال نشان دهند و راه قدرت گرفتناش را ببندند؛ روشن است که این کار بر عهده نهادهاى مدنى قدرتمند است و نوبت به مداخلهى دولت نمىرسد.
بدون ورود به جزئیاتِ وجوه افتراق و تشابه آنچه “داعشیزم مسیحى” خوانده شد با آن چه امروز در داعشیزمِ اسلامى مىگذرد این پرسش قابل طرح است که مسلمانان روشنضمیر در میانهى جهان اسلام که تحت تأثیر دو قطب سُنّى (سعودى) شیعه (ایران) قابل تقسیم و تعریف است چه مىتواند بکند؟ آیا بدون سکولاریزه کردن قدرت سیاسى در دو قطب سُنّى-شیعى و قدرتمند شدن نهادهاى مدنى در دامنه این دو قطب، مىتوان به تاثیر تعیینکننده نهضت اصلاح دینى امید بست؟
حتى اگر دامنهى پرسش را محدودتر کنیم و به داعشیزمِ سیاسى و معرفتى در ایران برسیم جریانهایى که امروز توسط مسلمانان روشنضمیر در ایران، خوانِشى تازه از دین را دنبال و آن را فربه مىکنند آیا بدون تصورى عملى از “مهار داعش” مىتوانند به “تغییر خوانِش” اکتفا کنند؟
سرانجام، مسئله اصلاح دینى در ایران، تا کجا با برآمدنِ قدرتِ سکولار گره خورده و “دینزدایى از قدرت” تا چه اندازه براى مسلمانان روشنضمیر اولویت دارد؟
مشکل را در “تفسیرهاى بىمتن” یا “قرائت بنیادگرایان از ادیان” دانستن، ارزش افزودهاى نمىآورد و سخن تازهاى گفته نمىشود؛ چه این که هر یک از بزرگان قوم، داعشیانِ روزگار خود را بر صدر دید و او را دروغگو خواند و تکفیر شد و رنج کشید تا از دنیا رفت و اتفاقى نیفتاد! از قضا خواجه نصیرالدین طوسى، صاحب “اخلاق ناصرى” و “تجریدالإعتقاد” (١٢٠١-١٢٧۴م) نیز توسط فردى معروف به “نظامالعلما” تکفیر شد. خواجه اما در دوبیتىِ زیرکانهاى که بعدها نَقل و نُقل مجالس و مکتوبات (از جمله کشکول شیخ بهایى) شد در دروغ بودن مسلمانىِ نظامالعلما سرود:
نظامِ بىنظام ار کافرم خواند
چراغ کذب را نبوَد فروغى
مسلمان خوانمَش زیرا که نبوَد
دروغى را جوابى جز دروغى
مسلمانان روشنضمیر اما هنوز همان جا ایستادهاند که خواجه ایستاده بود و کارى فراتر از پرده دروغ نظامالعلماها برانداختن لازم است تا اصلاح دینى به بار بنشیند؛ این را علامه طباطبایى (سرآمدِ مفسران قرآن در روزگار ما) نیز به فراست دریافته بود! او با صراحت، از تاثیر دینزدایى از قدرت و سکولاریزه شدن دولت در اروپا بر آزادى و فراغتِ مسلمانان و الهیدانان سخن مىگفت.
به باور علامه طباطبایى اگر «مشروطیت و آزادى و غربگرایى و بىدینى و لاابالىگرى که از جانب کفار براى ما سوغات آمده» نبود هنوز هم «همان اتهامات و قتل و غارتها و به دار آویختنها براى سالکین راه خدا وجود داشت»! او «منسوخ شدن درویشکُشى و آزادى نسبىِ گفتار توحیدى و عرفانى» را ثمره تجربهى غرب مىدانست. (صادق حسینى طهرانى/ نور مجرد/ ص ٣۶٣/ انتشارات علامهى طباطبایى)
او در تفسیر المیزان نیز معترف و متأسف بود که «ما مسلمانان این نعمت آزادى اندیشه را هم چون بسیارى از نعمتهاى الهى دیگر از دست دادهایم و برخوردهاى کلیسایى بر جوامع ما حاکم شده…» (ج ۴/ص١٣١/دار الکتب الإسلامیه)
جانِ سخن همین است که بر این اعتراف، ابتکارى باید بنا کرد و آن اولویت دادن به دینزدایى از قدرت و استفادهى تمام عیار از همه فرصتهاست براى رسیدن به این نقطه؛ سخن این نیست که مسلمانان روشنضمیر تا کنون بر این ضرورت تأکید نکردهاند و یا قدمى برنداشتهاند، مراد این است که مىتواند و باید چنین ضرورتى در اولویت قرار گیرد. تاثیر عمیق دستاوردهاى مسلمانان روشنضمیر را مىتوان امروز در سراسر جهان اسلام دید اما وقتى پرچم اسلام به دست داعشیان مىافتد جز به مهار متدینانى از این دست نباید اندیشید.
مىتوان درباره نقش غرب و منافع آن در دامن زدن به چُنین جریاناتى بسیار نوشت و یا از همدستى و همداستانىِ ناخواسته دانشیانِ جاعل با داعشیانِ جاهل سخن گفت که با تولید آگاهىِ کاذب بر “تفسیرهاى بىمتن” مىافزایند و کالاى عقده را با نام عقیده در این آشفتهبازارِ سیاست و معرفت مىفروشند؛ آنها اما بناى قدرتِ خود را بر بستر ضعفهاى راهبُردىِ نهضت اصلاح دینى ساختهاند و پرداختن به آنها گرهاى از این کار فروبسته نمىگشاید. بهار ادیان جز با اولویت بخشیدن به مهار سیاسى و مدنىِ متدیّنان از راه نمىرسد.