هم اکنون بحث از اخلاق و سیاست و یا پیوند این دو تا چه اندازه راه گشاست؟ هنگامی که نیروها و کنشگران مستقل سیاسی در ایران از امکان فعالیت سیاسی محرومند، آیا اکنون بحث از پیوند سیاست و اخلاق یک بحث صرفا نظری نیست؟ با این وجود تصور می شود که چنین بحثی بتواند زمینه های نظری، پرسش انگیز وبحث برانگیز در حوزه نسبت سیاست و اخلاق را مطر ح کند و شاید آغازی باشد برای مباحثی کلان تر همچون فلسفه سیاسی، تحقق مدل سیاسی ممکن در ایران، جمع بندی تئوریک از تجارب سیاسی ایران در صدسال گذشته، امکان یا عدم امکان نظام جمهوریت، آسیب شناسی از جنبش سیاسی ایران در چند دهه اخیر و نقش بی بدیل همه پرسی و مشارکت مستقیم مردم در امر سیاست…. همه این گونه مباحث نیازی حیاتی ست جهت فائق آمدن به بن بست سیاسی کنونی در ایران.
سیاست در ایران امروز یعنی حفظ مناسبات اجتماعی و طبقاتی به هر شکل ممکن، حفظ قدرت به هر وسیله مشروع و نامشروع قانونی و فراقانونی، حفظ منافع به هر شیوه ضد انسانی و انسان کش. چون که که بنیاد امر سیاست در ایران امروز در دستان فرومایگان است. چرا که استبداد سفله پرور است. یعنی فرومایه گان در آن نامدارند و از قضاوت تا قانون گذاری در دستان این نوع فرومایگان است.
در نظام سیاسی مستبد هر چه انسانی و رهائی بخش است توسط فرومایگان به حراج گذاشته شده و به تاراج می رود. شاید به خاطر همین روند سفله پروری ست که فساد به تمامی روابط و نهادها و مناسبات حاکمیت سیاسی رخنه کرده و کوس رسوائی اش عیان و نهادینه شده و نظام سیاسی را از درون مضمحل می کند. همه امور کلان نظام سیاسی مستبد به دست فرومایگان در نهادهای نظامی، امنیتی، قضائی و حتی اقتصادی وفرهنگی سپرده شده است. شاید برای آنکه بتوان استبداد و سفله پروری را تضعیف و از میان برداشت به پارامترهای زیادی نیاز داریم از جمله بوجود آوردن گفتمانی دمکراتیک و مشارکتی در امر سیاست. به همین خاطر بحث اخلاق و سیاست برای بدیل استبداد لازم و تعیین کننده است تا در روند جنبش اجتماعی ایران باری دیگر ارزشهای به تاراج رفته انسانی و اجتماعی بخشا با تکیه به امرسیاست قوام یابد. تا خردمندان ایران زمین بدیلی برای احیاء و بازسازی کرامت انسان و ارزشهای اجتماعی و آزادی های مدنی و نقش آفرینی احزاب مستقل سیاسی در انتقال جامعه از نظام استبدادی به نظامی دمکراتیک و مردم سالار که مشارکت مستقیم طیف های گوناگون طبقات میانه مدرن و سنتی و طبقات فرودست از جمله نیروی کار را طراحی کرده و گفتمانی دمکراتیک و مشارکتی درعرصه سیاست پی ریزی کنند.
اخلاق سیاسی؛
اخلاق سیاسی توسط دو تیپ ساخته و پرداخته می گردد؛ متفکر و روشنفکر سیاسی .
همه مسائل و موارد اخلاقی و یا ضد اخلاقی در نزد متفکر اموری تئوریک یا اعتقادی ست. گاه برای اثبات ادعای خویش لازم می شود که به آراء نظریه پردازان سیاسی مغرب زمین و همچنین به میراث فرهنگی جامعه چنگ اندازد و با تفسیری نو از آن، نظام اخلاقی مورد نظر را استحکام بیشتری بخشد. بعنوان نمونه؛ متفکرین ایرانی برای مسئله مدارا و تسامح و پرهیز از خشونت به ادبیات عرفانی ما که ریشه تاریخی در ایران دارد ارجاع داده و در اثبات نظرات خویش به اشعار مولوی و حافظ بعنوان یک مرجع و رفرانس فرهنگی تکیه می کنند.
حال آن که نقطه ورود روشنفکر سیاسی به بحث اخلاق از نظر تئوریک و نظری نیست بلکه از لحاظ عملی ست. بنابراین در عرصه اخلاق و سیاست متفکرین صاحب نظرند. اما روشنفکران سیاسی نیز در این عرصه می توانند صاحب نظر باشند یعنی در پویایی «خرد سیاسی» موثر باشند ولی به علت کنشگری شان «اخلاق سیاسی» را در حوزه پراتیک متجلی می کنند. متفکر، اخلاق وسیاست را در حوزه نظری و تئوریک تبیین می کند اما روشنفکر سیاسی امر نظری و تئوریک را به محک عمل کشیده و در این روند نقائص و کاستی های «نظریه سیاسی» روشن می گردد.
روشنفکران وکنشگران سیاسی می خواهند در وضع موجود تغییر ایجاد کنند. به همین علت مجبورند به «جمع گرائی و کارگروهی» اهمیت دهند. زیرا اگر قرار است که روابط دمکراتیک جاری گردد، اگر قرار است «خرد جمعی»، «گفتگو و دیالوگ» در فرهنگ عمومی و اجتماعی و سیاسی غرس و محکم شود، اگر قراراست که «تسامح و مدارا» و قدرت تحمل عقیده مخالف در جامعه به عنوان یک اصل و پرنیسب پذیرفته شود؛ تنها در بستر کار جمعی و گروهی می تواند محقق گردد و به بخشی از فرهنگ اجتماعی و سیاسی جامعه نفوذ کند و به بار نشیند.
آسیب تک روی و خود محوری در روشنفکران سیاسی
تجربه نشان داده است که روشنفکر سیاسی هر چه بیشتر از متن جامعه فاصله بگیرد و از فضای واقعی دور باشد همه مسائل جامعه برای او ذهنی می شود. تک روی و خودمحوری به ویژگی اصلی او مبدل می گردد و دیگر ممکن نیست که بتواند به الزامات کار جمعی پای بند بماند. مهم تر از این، کار جمعی و گروهی برای او بی اهمیت می شود. نزدیک به چهار دهه است که بخشی زیادی از روشنفکران سیاسی در خارج از کشور زندگی کرده اند ولی هم اینک به اندازه انگشتان دست دارای نهاد و تجمع نیستند. وقتی هم که تجمع نباشد حرکت سراسری ممکن نیست و هنگامی که حرکت هماهنگ و هدفمند نباشد نمی توان در خارج از کشور از اعتراضات مدنی داخل کشور به خوبی حمایت کرد.
ذکر چند نمونه بی فایده نیست. در خارج از کشور برای حمایت از زندانیان سیاسی کمیته های متعددی در آلمان و کانادا و دانمارک و هلند و … بوجود آمده است. این کمیته ها تا امروز نتوانسته اند با یکدیگر به طور هماهنگ عمل کنند. وقتی که از نزدیک با افراد موثر این کمیته ها و تجمعات آشنا می شوید به سادگی متوجه می شوید که آنها بیشتراهداف و هویت سیاسی حزبی شان را در این تجمعات تعقیب می کنند.
هم چنین در حوزه حمایت از اعتراضات کارگری بیش از ده ها تجمع در آمریکا و اروپا وجود دارد. در اینجا نیز ما با تشتت شدید فعالیت های آن ها روبرو هستیم. آیا همین پراکندگی و تشتت باعث ناکامی روشنفکر سیاسی نیست؟ دلیل این ناکامی چیست؟ آیا در عدم روحیه دمکراتیک و عدم انعطاف کافی روشنفکر سیاسی ریشه ندارد؟
مناسبات و روابط دمکراتیک و مشارکتی؛ به منش و اخلاق دمکراتیک و گفتگو و تعامل نیازمند است. عدم تحمل وتسامح و بکار بردن خشونت لفظی و یا اتهام زنی برای از میدان به در کردن رقیب را روشنفکران سیاسی جامعه ما به اشکال متفاوت تجربه کرده اند. حتی در برخی از تجمعات سیاسی که سابقه طولانی هم داشته اند این شیوه و روش با تکیه به اهرم های حذف رقیب و یا سرکوب پی درپی مخالفین جاری شده است تا حدی که در ادبیات سیاسی ما مفاهیم و ترم هایی چون سرکوب درون گروهی، عدم وجود دمکراسی درون گروهی و عدم پذیرش فراکسیون و اقلیت مخالف و …وجود دارد.
بنابر این همانطور که نظام استبدادی توان بازتولید نظام سیاسی مستبد را دارد، روشنفکر سیاسی جامعه ما هم اگر نتواند مناسبات دمکراتیک را در روابط خویش جاری سازد به اعمال زور متوسل می شود. مناسبات دمکراتیک همان قدر که به تئوری سیاسی غنی و مدون محتاج است همان قدر هم به فرهنگ بالای تسامح و گفتگو نیازمند است.
روشنفکر سیاسی ایران قبلا به امر حیاتی و سرنوشت ساز راه کارهای دمکراتیک و مشارکتی بی توجه بود. در دوران قبل از انقلاب ناکام بهمن ماه به وضوح قابل مشاهده بود که روشنفکر سیاسی خود محور و خودرای است. زیرا از یک سو نگاه نقادانه و نگرش منتقدانه در فرهنگ سیاسی ما به طور کافی رواج پیدا نکرده بود و از سوی دیگر خشونت و تکیه بدان با اصرار به مشی چریکی توجیه پذیر بود. البته از آن با نام «خشونت انقلابی» هم نام برده می شد و در برخی موارد نیز از خشونت در تصفیه حسابهای درونی استفاده می شد. کودتای درونی در مجاهدین و کشته شدن چند تن از اعضای آنان نمونه بارز اعمال خشونت در روابط درون گروهی روشنفکر سیاسی بود. اما در سال های اخیر که ترویج خشونت و خشونت گرائی در بدنه سرکوبگر نظام مستبد حاکم عمده شده است رویکرد جدیدی در میان روشنفکران سیاسی پدیدارشده و آن دوری از خشونت و ترویج اعتراضات مدنی و تلاش برای ایجاد روابط دمکراتیک در درون گروه و شبکه است.
روشنفکران سیاسی اگر نتوانند روابط دمکراتیک را در بین خویش جاری کنند. بی شک ممکن نیست بتوانند مروج راستین آزادی و رهایی در جامعه استبداد زده باشند. هر چند که علیه استبداد مبارزه کنند و حتی هزینه آن را بدهند. اما به تجربه ثابت شده است که هر مخالف استبدادی، آزادیخواه نیست و به مناسبات دمکراتیک ملزم نمی ماند. روحانیت شیعه نمونه روشنی است. جریانی که سالها علیه استبداد پهلوی اعتراض کرد. اما سپس خود پایه گذار خشن ترین استبداد در تاریخ جدید ما شد.
روابط و مناسبات دمکراتیک مشوق آزادی بیان، حمایت و پاسداری از حقوق اقلیت، حق رای و مشارکت مستقیم در سرنوشت خویش به علاوه در نظرگرفتن حق اقلیت با توجه به نظر گرایش عمومی در یک جمع، گروه، حزب و جامعه، مهم تر از همه انتقال قدرت به طور مسالمت آمیز در گروه حزب و جامعه ممکن و میسرمی گردد.
ایجاد روابط دمکراتیک نه با آئین نامه محقق می شود و نه با دستور و ابلاغیه. بنیاد مناسبات دمکراتیک استوار به تئوری، تمرین و آموزش است. تنها روشی که می تواند مناسبات دمکراتیک را پی ریزی و از آن صیانت کند، آزادی بیان، انتخابات و همه پرسی، آزادی سازمان یابی، گفتگو وگسترش بینش نقادانه در فرهنگ سیاسی و اجتماعی و… است.
چشم اندازی روشن ؛
چندی ست که روزنه های تغییر اخلاق اجتماعی در سازمان های مردم نهاد قابل رویت است. شیوه اعتراضات مدنی و رویکرد تحول طلبی در جامعه به علاوه تغییر مناسبات به سمت سوی جامعه ای مشارکتی و دمکرات چشم انداز روشن پیوند اخلاق با سیاست در ایران فرداست. چنین پیوند پویایی نیازمند نسلی ست که کار دمکراتیک را بیاموزد و سامان دهد و به الزامات آن پای بند باشد.
این که نسل ما نتوانست نهادهای دمکراتیک برپا کند به این دلیل بود که توانائی ایجاد پیوند بین نیازهای جمعی با علائق فردی را نداشت. کار جمعی و گروهی در نسل من معطوف به نیازهای جامعه نبود بلکه صرفا ارزشهای ایدئولوژیک راهنمای کار بود. نه تنها روش فعالیت دمکراتیک را نیاموخت و کشف نکرد و ارزشی به کار اجتماعی قائل نشد بلکه آزادیخواهی او در منش اش متجلی نگردید. حوزه سیاست برای نسل من طرح آرمان های ایده ال و دست نایافتنی بود!
شاید به این دلیل که اخلاق و منش در چهارچوب آرمانهای بزرگ حوزه سیاست امری پیش پا افتاده به نظر می رسید، نسل من گسل و شکاف اخلاق و سیاست را در سازمان ها و جریانات سیاسی به خوبی تجربه کرد. ما با استبداد مخالفت کردیم حال آنکه مناسبات دمکراتیک را نادرست می پنداشتیم. به رهبرپرستی اعتراض کردیم، اما خود به دام شخصیت پرستی افتادیم و در هر سازمان و جریانی چند نفر نماد و چهره شدند و نهادهای جمعی بی اهمیت و بی تاثیر. نسل من همه امور اخلاق، فرهنگ، فکر و اندیشه، تحول و ایمان را به امر سیاست تقلیل داد و سیاست را هم با شور و احساس گره زد و در آخرسر دیدیم که جزشکست چیز دیگری عاید نشد.
بدین ترتیب هم اینک با این پرسش روبرو هستیم که آیا بن بست جنبش سیاسی ایران از مجرای کاردمکراتیک و فعالیت اجتماعی مشارکتی پاسخی خواهد یافت یا خیر؟ و این نحوه فعالیت اخلاق سیاسی مناسب تر و راهگشاتری به ارمغان خواهد آورد؟