صنعت هسته ای؛ غیر اقتصادی، بی آینده

behrouz baiat2 بهروز بیاتتکنولوژی هسته ای به ویژه بخش انرژی زائی آن پس از جنگ دوم جهانی به عنوان راه حلی پاینده برای مشکل انرژی جهان تصور می شد. کشور های جهان به ویژه غربی با سرمایه گذاری ها و یارانه های نجومی کمر همت به تکامل و گسترش این تکنولوژی بسته بودند. در سال های میانی ده هفتاد میلادی در غرب نوعی تامل و بازنگری در مورد جنبه های انرژی زائی این فنآوری سربرداشت و آهنک رشد آن را در بسیاری از کشور های غربی کاهش داد تا در سال های اخیر به صفر رساند.

اما  سویۀ دیگر فنآوری هسته ای که معطوف به دیگر کاربردها مانند پزشکی، صنعت، کشاورزی و بسیاری موارد دیگر است پیوسته در حال پیشرفت و گسترش بوده است به نحوی که در اقتصاد ملی بسیاری از کشور های پیشرفته  سهمی بیش از جنبۀ انرژی زائی دارد.

ایران دوران پهلوی هم که نمی خواست از “قافلۀ تمدن” دور بماند با اندکی تاخیر به این فنآوری روی آورد با سه انگیزه: پبروی از “مد روز” و ارضای امیال خودبزرگ بینی شاه، امکان سوءاستفاده رانت خوارانه شاه و یارانش از پروژه ای که بالطبع کلان است و نیم نگاهی به کاربستن جنگ افزاری آن.

مصداق این سه انگیزه را می توان به ترتیب در رفتار عمومی شاه نسبت به چهر های سطحی تمدن و مدرنیته  به قامت “مد روز”  و تائید ضمنی این امر از سوی مسئول وقت برنامۀ اتمی اش، گرانی تقریبأ چهار برابری دو راکتور بوشهر در سنجش با هم ارز های شان بیبلیس 1 و 2 در آلمان و این واقعیت که بزرگ ترین رشوه ای که از سوی یک صندوق سیاه رشوه در شرکت زیمنس سازندۀ راکتور ها به مسئولان کشوری پرداخت شده بود،به میلغ 400 میلیون مارک آلمان  به واسطه های ایرانی این پروژه تعلق گرفته بود و سوم اینکه به روایت همین مسئول وقت برنامۀ هسته ای شاه پیوسته نیم نگاهی هم به کاربرد نظامی تکنولوژی هسته ای داشته است.

در مورد جمهوری اسلامی دو انگیزۀ واپسین یعنی رانت خواری و نظامی گری می توانند مصداق پیدا کنند. نظامی که ابتدا رفلکس وار با برنامۀ اتمی شاه وداع و پروژه ها را ناتمام رها کرده بود به نظر می آید که ناگهان در بحبوۀ جنگ با عراق و تحت تاثیر حملات شیمیائی ارتش صدام به فکر سلاحی بازدارنده مانند بمب هسته ای افتاده باشد. به گمان من برپا کردن صنعت هسته ای در این ارتباط نقشی ثانویه داشته است که احتیاطأ بتواند در صورت لو رفتن توجیهی برای برنامۀ غنی سازی باشد.

چرا صنعت اتمی برای تهیۀ انرژی در ایران آینده ای ندارد

صنعت هسته ای از دو بخش تقریبأ مجزا تشکیل می شود:

  1. یکی تولید برق که می تواند مرکب از استخراج اورانیوم و تولید کیک زرد، تبدیل به اورانیوم هگزافلورید، غنی سازی به میانجی سانتریفوژ ها، تولید میله های سوخت و پسمانداری سوخت مصرف شده باشد. این صنعت می تواند در بر گیرند تولید راکتور های هسته ای برای نیروگاه های تولید برق نیز باشد.
  2. دیگر کاربرد ها  که معطوف به تهیۀ انرژی نیستند: این صنعت نیاز به راکتور های پژوهشی که خروجی شان پرتوی نوترونی یا شتاب دهنده ها دارد برای تولید رادیو ایزوتوپ ها با هدف کاربرد در عرصه هائی مانند تشخیص و درمان در پزشکی، صنعت، پژوهش های علمی، کشاورزی، صنعت نفت، آب شناسی، باستان شناسی و بسیاری عرصه های دیگر.

 تنها پیوند این دو دسته کار برد با هم نیاز شان به عمداتأ اورانیوم غنی شده است اولی با غنای پائین اما با مقدار زیاد(150 تا 200 تُن در سال) برای تولید برق در نیروگاه های هسته ای و دومی با غنای بالاتر 20% وفراتر اما مقدار کم(چند ده کیلوگرم در سال) برای راکتور های پژوهشی.

از آنجا که مصرف سالیانۀ  راکتور های پژوهشی پائین است برای اغلب نزدیک به اتفاق کشورها که حتی قابلیت و صنعت پیشرفتۀ غنی سازی دارند – مانند آلمان و فرانسه- با صرفه مقرون نیست که برای معدود راکتور های پژوهشی خود راسأ اورانیوم غنی شده تولید کنند.  از این روی نوعی تقسیم کار جهانی صورت گرفته است به این ترتیب که اکثر کشورها اورانیوم غنی شده برای راکتور های پژوهشی شان را از طریق ایالات متحدۀ امریکا یا فدراسیون روسیه تهیه می کنند. در مورد ایران هم برای تنها راکتور پژوهشی اش در تهران منع قانونی بین المللی وجود نداشته است که مثلأ از طریق روسیه یا چین نتواند نیاز راکتور تهران را تامین کند (البته خرید اورانیوم مانند بسیار کالا های دیگر چون قطعات هواپیما از امریکا به علت تحریم های یک جانبۀ دیرینه مقدور نبوده است اما این به معنی تحریم جهانی نیست).

آیا صنعت هسته ای برای تهیۀ انرژی در ایران می تواند با صرفه باشد؟

 پاسخش یک”نه” آشکار است زیرا که:

  • مقدار ذخائر اورانیوم ایران بسیار محدود است: 1020 تن مطمئن، 3400 تن مستنتج، 12000 تن پیش بینی شده هریک با هزینه ای کمتر از 130$ برای هر کیلوگرم و 32000 تن بر مبنای گمانه زنی، نامشخص و یدون ذکر هزینه. غلظت اورانیوم در سنگ معدن در ایران 0.06% و 0.08% . (ملاوی 0.08% تا 0.74% )است. در مقام مقایسه قزاقستان 425000 تن ذخائر مطمئن دارد که از آن 22000 با هزینه ای کمتر از 40$ برای هر کیلوگرم استخراج می شود.
  • ایران ذخائر اورانیوم مطمئن و کافی برای یک برنامۀ هسته ای متوسط را ندارد.
  • مصرف داخلی اورانبوم ایران تا آینده ای قابل پیش بینی در سطحی نازل قرار دارد و تولید ناانبوه در هیچ جای جهان با صرفه نیست.
  • شانس پاگرفتن ایران برای صدور اورانیوم چه خام و چه غنی شده به کشور های خارجی نزدیک به صفر است. برابر با داده های کتاب سرخ آژانس بین المللی انرژی اتمی IAEA از 2011 و 2013 در مورد ذخایر اورانیوم جهان که بر مبنای اطلاعات کشور های مربوطه تدوین شده است میانگین هزینۀ استخراج هر کیلوگرم اورانیوم طبیعی  از معادن ایران میان سالهای 2006 تا پایان 2013 میلادی (در مجموع 100 تن) پیرامون 2340$ دلار بوده است با گرایشی به سمت پائین  اما 6 تا 7 سال پس از آغاز کاهشی نه چندان تند، در حالی که کشوری مانند کانادا همین مقدار اورانیوم را با هزینه ای پیرامون 60$ استخراج می کند.در این مدت 6-7 سال ایران تنها 100 تن اورانیوم استخراج کرده است در حالیکه کشوری مانند ملاوی در آفریقا میان سال های 2009 تا 2013 تولید سالیانه اش را به 1200 تن رسانده است- و تنها در چنین حالتی می توان اقتصادی تولید کرد .
  • در بارۀ هزینۀ غنی سازی داده های چندانی در دسترس نیستند اما با قاطعیت می توان گفت که تحت شرایط ایران مانند تولید زیرزمینی در فردو همراه با محدودیت های بسیار دیگر ایران نمی تواند با قیمت در حدود 2500-3000 $ برای هر کیلوگرم اورانیوم کم غنا رقابت کند.
  • تولید قطعات و ساختن نیروگاه های هسته ای نیز می تواند بخشی مهم از صنعت هسته ای باشد منتها ایران هنوز از پرداختن به چنین مهمی با کیفیت بالا و سودآوری کافی بس فاصله دارد. راکتور پژوهشی اراک پس از سال ها هنوز تکمیل نشده است. امید رقابتی بودن فرآوردۀ  احتمالی ایران در این عرصه کساد با کشور های با سابقه ای مانند فرانسه ، روسیه و ایالات متحده و کشوری با سطح تکنولوژی پیشرفته مانند کره جنوبی وجود ندارد.
  •  ایران اکنون از صنعت هسته ای تنها کارمندان اش را دارد که بسته به روایت های گوناگون میان 14000 تا 30000 نفر اند. حتی اگر رقم پائینی را راست بیانگاریم و باشرکت فرانسوی AREVA  بزرگ ترین شرکت فعال در تکنولوژی هسته ای در جهان بسنجیم در می یابیم که فاصلۀ کارائی چه اندازه بزرگ است. این شرکت فرانسوی عرضه کننده انواع راه حل ها در تکنولوژی هسته ای از استخراج اورانیوم تا ساختن نیروگاه و هم چنین انتقال و توزیع برق است. این شرکت در ۴۳ کشور جهان کارگاه های تولیدی دارد و در ۱۰۰ کشور به لحاظ تجارتی فعال است. شمار کل کارمندان شرکت AREVA در سطح جهان که در همۀ بخش های چرخۀ هسته ای فعالیت دارد ۶۵۵۸۳ نفر است.
  • شرایط سیاسی جهان آن چنان که تاکنون بوده است و تا آیندۀ نسبتأ دوری حتی پس از توافق جامع وین کاملأ دگرگون نخواهد شد، ایجاب نخواهد کرد که جمهوری اسلامی حتی اگر آماده گی تکنولوژیکی را هم می داشت، بتواند صنعت هسته ای سود آوری را بر پا کند.
  • صنعت هسته ای برای تهیۀ انرژی، صنعت آینده دار جهان نیست. در تمام جهان پیشرفتۀ صنعتی به ویژه در کشور های غربی انرژی هسته ای در حال پس رفت است. حتی دولت فرانسه در 23 ژوئیۀ 2015 تصمیم گرفت که سهم انرژی هسته ای را در تامین برق کشور از 75% کنونی تا سال 2025 به 50% کاهش دهد. نمونۀ دیگر کانادا است که میزان استخراج اورانیوم را در سال های اخیر کاهش داده است. اگر که هنوز نیروگاه های تازه ای ساخته می شود اما در دو کشور چین و هندوستان است زیرا دو کشوری هستند با آهنگ رشدی بسیار بالا اما منابع انرژی بومی محدود و از این روی خود را مجبور می دانند بخشی از نیاز انرژ ی خود را به میانجی نیروگاه های هسته ای تامین کنند، هر چند که در مورد چین آهنگ رشد انرژی های تجدید پذیر تا سال 2030 به مراتب سریع تر از انرژی هسته ای خواهد بود.
  • سویۀ دیگر کاربرد تکنولوژی هسته ای که معطوف به کاربرد های غیر انرژی زائی است مانند پزشکی، صنعت، کشاورزی، آب شناسی، دامپروری، صنایع غذائی، باستان شناسی، نفت، پژوهش های علمی  و بسیاری دیگر آن جنبه ای از این فناوری است که از یکسو آینده دار و از دیگرسو مورد چالش و مناقشه نیست. در دو کشور پیشرفتۀ صنعتی مانند ایالات متخدۀ امریکا و ژاپن سهم این بخش از صنعت هسته ای در اقتصاد ملی شان بزرگتر از سهم تولیدبرق است- به ویژه برای ایالات متحده به نسبت سه به یک به مراتب بزرگ تر است. متاسفانه در جمهوری اسلامی جز در سطحی پائین این صنعت مغفول مانده است. بخشی از این مغفول ماندن نتیجۀ بی توجهی و تخصیص نادرست منابع است و بخشی دیگر پیامد انزوای تکنولوژیکی  و تحریم ناشی از محدودیت دسترسی به ابزار با کاربرد دوگانه است.
  • تولید برق هسته ای به هیچ وجه ارزان تر از شیوه های دیگر مثلأ از طریق گاز طبیعی نیست. حتی در کشور های اروپائی که خود گاز طبیعی را از راه های دور وارد می کنند تهیۀ برق  به میانجی نیروگاه های گازی ارزان تر از هسته ای است.
  • تکنولوژی هسته ای به ویژه سویه ای از آن که معطوف به تولید برق است نه فنآوری مادر است و نه قلۀ علم و فن معاصر-مختصر نگاهی به فعالیت های نهاد های پژوهشی معتبر جهانی این ادعا را ثابت می کند.

چرا پروندۀ هسته ای ایران پیچیده شد؟

به گمان من سه عامل باعث این وضعیت شدند:

  • نا سازگاری جمهوری اسلامی با نظم رایج جهانی به ویژه در خاور میانه که بخش فرادست آن از سوی غرب تعریف شده است. این ناسازگاری با گروگان گیری دیپلمات های امریکائی برای تحکیم سیادت نظام اسلامی در درون آغاز شد و با قصد صدور انقلاب به دیگر کشور های اسلامی منطقه استمرار یافت. جمهوری اسلامی به مثابه نخستین کشوری که در آن اسلام سیاسی موفق شده بود در پی یک انقلاب، سیادت بی چون و چرایش  را بر کشور تحمیل کند، به سان بسیاری از دیگر انقلاب ها رسالت و بقای خود را در راندن انقلاب به دیگر کشور ها  می پنداشت. اما تامین هژمونی یک برداشت و خوانش بنیادگرای شیعی در منطقه ای غالبأ سنی مذهب بدیهی بود که به دو مانع غیر قابل عبور برمی خورد: یکی رژیم های کشور های اصلی سنی مذهب منطقه و دوم غرب و منافع گوناگونش در این دیار. پیامد چنین رویکردی افزایش چالش و دشمنی با رژیم های منطقه بودکه از جمله در حملۀ ارتش صدام به ایران به منصه ظهور رسید. غرب به ویژه ایالات متحده به عنوان متحد و پشتیبان رژیم های منطقه با منافع هنگفت اقتصادی و انگیزه های ژئوپلیتیکی، جمهوری اسلامی را هم چون مزاحمی می بیند که برای تامین سیادت خود بر منطقه رژیم های متحد غرب را ناپایدار میکند.
  • انجام فعالیت های پنهانی برای غنی سازی اورانیوم  که کاربرد دوگانه دارد.
  • عدم توجیه اقتصادی غنی سازی در ایران

بسیاری از سردمداران رژیم جمهوری اسلامی و فراتر از آن پاره ای از شخصیت های اپوزیسیون بر این باورند که داشتن جنگ افزار هسته ای متضمن امنیت نظام و کشور است. پس از برملا شدن برنامه هسته ای پنهانی جمهوری اسلامی موضوع ساختن بمب اتمی عملأ منتفی شد اما جریان های نامبرده هنوز هم بر این گمان ماندند که گویا اکتساب قابلیت بمب سازی به “عمق راهبردی” می افزاید و امنیت زاست. فزون بر این سران جمهوری اسلامی که پیوسته خود را در معرض تهدید غرب برای تغییر رژیم تصور کرده اند بر این باورند که مقاومت در سنگر گاه هسته ای مدافعینی فزون تر را می تواند جذب و جمع کند در حالی که درخواست بعدی غرب که به گمان آن ها رعایت حقوق بشر می بایست باشد، ممکن بود آن ها را تنها در سنگرشان رها کند- وضعی که می تواند بالقوه برای نظام اقتدارگرای سرا پا تبعیض کشنده باشد. بنابراین تبلیغ بی امان و پایداری در موضوع هسته ای در دستور روز قرار گرفت و بدین وسیله موضوع امنیتی یک بعد حیثیتی و “ناموسی” نیز یافت.

از سوی دیگر غربی ها و نه تنها آن ها بلکه روسیه و چین نیز به طور حاد از امکان دست یافتن جمهوری اسلامی به سلاح هسته ای نگران بودند. اما برای غرب این یک جنبۀ مهم و حاد مناقشه بود نه همۀ آن: غرب مایل بود و هست که با استفاده از اهرم هسته ای رژیم را وادار به دگرگونی رفتار یا به عبارتی دیگر متعارف کند. و بدین گونه است که می توان گزافه گوئی و بزرگ نمائی غرب از برنامۀ هسته ای ایران و تلقی شان از آن به عنوان تهدیدی برای غرب و هستی اسرائیل را توضیح داد. در سنگر غرب شبح یک جمهوری اسلامی هسته ای می توانست در جهان هراس انگیز و تجهیزگر باشد.

 چنین بود که برای طرفین، هر یک از زاویۀ نگاه خود، میدان هسته ای پیکارگاهی مناسب ارزیابی می شد.

رژیم جمهوری اسلامی که در متحقق کردن ایده های آغازین خود مانند گسترش آزادی و عدالت اجتماعی نا کام مانده است ناچار  به شعار استقلال روی آورده و آن را به دشمنی با جهان پیشرفتۀ کنونی تفسیر کرده و فروکاهیده است و بدینگونه چالش با غرب به ویژه امریکا و اسرائیل را تبدیل به ایدئولوژی جایگزین و امری هویتی کرده است. اهرم پیشبرد چنین سیاستی پافشاری بر برنامۀ هسته ای، افزایش تنش با غرب در سیاست خارجی و ایجاد چنان فضای امنیتی است که دستاویزی برای  هر چه بیشتر بستن فضای تنفس داخلی در عرصۀ آزادی های عمومی و سیاسی شده است.

 بخش غالب در نظام جمهوری اسلامی از جمله و به ویژه سازمان های نظامی و امنیتی دشمنی با غرب را به گمان خود ابزاری برای حفظ مشروعیت و استمرار سیادت در ایران می دانند. در پیرامون چنین سیاستی که به انزوای ایران و تحریم های فلج کنندۀ اقتصادی انجامیده است سوداگران وابسته به رژیم فرصتی طلائی یافته اند که در آب گل آلود ماهی بگیرند و ثروت های نجومی بیاندوزند. در واقع این آمیزش ایدئولوژی، هویت، حفظ سیادت، حیثیت و منافع کلان اقتصادی است که حل مناقشه را برای رژیم جمهوری اسلامی علیرغم زیان های کمر شکن برای ایران و شهروندان آن مشکل و تا این اندازه به درازا کشانده است.

از سوی غرب نیز وجود دو جناح که یکی با رژیم جمهوری اسلامی به هیچ وجه سر سازگاری ندارد با متحدانی چون دولت نتانیاهو در اسرائیل، عربستان سعودی و شیوخ عرب حاشیۀ خلیج فارس که منافع سیاسی، اقتصادی و استراتژیک خود را در تضعیف تا نابودی جمهوری اسلامی می دانند و جناح دیگر که از تجربیات سال های اخیر در عراق و افغانستان دیگر کشور های خاور میانه آموخته که جنگ و ایجاد آشوب به سود هیچ کس نیست. در این جناح دوم دولت اوباما و کشور های اصلی اروپائی شرکت دارند. تا کنون به نظر می آید که این جناح فرادست است.

رهیافت مذاکره از سوی ایران

برملا شدن فعالیت های هسته ای پنهانی هم هنگام بود با دولت اصلاح طلب آقای محمد خاتمی. این امر جمهوری اسلامی را شدیدأ دست به گریبان توجیه اقدامات اتمی کرده و به حالت تدافعی فرورانده بود. از سوی دیگر یکه تازی دولت بوش پسر با حمله به افغانستان و عراق در جریان بود. تمایل دولت خاتمی از یکسو و هراس رهبری جمهوری اسلامی  از امکان گسترش اقدامات دولت بوش-چینی به ایران دست بدست هم دادند تا شرایط توافق را میان ایران و قدرت های اروپائی مهیا کنند. توافقی که اگر صورت می گرفت از این همۀ مرارت ها و هزینه های کمر شکن  که بر شهروندان ایران تحمیل شده است، جلوگیری می کرد. متاسفانه دولت بوش سرمست از پیروزی های آغازین اش به یک توافق معقول با ایران تن نداد. و آن گاه که ستارۀ بخت بوش پسر به افول افتاد دیگر در ایران ورق برگشته بود و دولتی ستیزه جو و عوام فریب اما مستظهر به پشتیبانی رهبر نظام زمام امور را در دست گرفته بود. از این لحظه است که قرارداد سعدآباد با سه کشور اروپائی و نمایندۀ اتحادیۀ اروپا به هم می خورد و گسترش برنامۀ هسته ای از یکسو و فرستادن پروندۀ ایران از شورای حکام آژانس بین المللی انرژی اتمی به شورای امنیت سازمان ملل متحد و در پی آن صدور 6 قطعنامۀ تنبیهی الزام آوربر ضد ایران رقم می خورد.

دولت احمدی نژاد با پشتیبانی حاکمیت جمهوری اسلامی با توهم ناشی از یک محاسبۀ غلط تصور می کردند که می توانند برنامۀ هسته ای را تا آستانۀ ناواگشتنی پیش برند از این روی گام به راه افزایش غنا تا 20% نهادند. هرچند که کاری بود به لحاظ اقتصادی باز هم بیهوده تر از غنی سازی با غلظت پائین زیرا که: یکم؛ راکتور تهران در سال به بیش چند ده کیلو گرماورانیوم 20% عنی شده نیاز ندارد و دوم؛ هیچ محدودیت بین المللی از سوی شورای حکام آژانس و شورای امنیت برای تهیۀ سوخت اورانیوم 20% راکتور پژوهشی تهران وجود نداشت- البته از طریق امریکا به خاطر تحریم های همه جانبه خرید این سوخت مقدور نبود اما از در راه روسیه که دوست جمهوری اسلامی بود مانعی قانونی وجود نداشت. این در واقع علامتی بود به غرب که رژیم قصد دارد به قابلیت ساختن بمب نزدیک تر شود. در واکنش به این تهدید تلویحی بود که گزارش تند آژانس در نوامبر 2011 و در پی آن قطعنامه های جدید شورای امنیت صادر شدند.این قطعنامه ها فرصتی برای کشور های غربی فراهم آورد که به طور یک و جندجانبه تحریم های فلج کننده بر ضد جمهوری اسلامی اعمال کنند.

خطر تحربم های فلج کننده در این نهفته است که در کنار صدمه رساندن به مردم عادی ایران که در سیاست هسته ای رژیم نقشی نداشته اند، بعد حیثیتی مناقشه را که تا کنون از سوی ایران اهمیت داشت به دو طرف تعمیم می دهد. اگر جمهوری اسلامی کوتاه نمی آمد خطرات تحریم های گسترده تر افزایش و تا روشن شدن شعلۀ جنگی دیگر می توانست ادامه یابد زیرا که عدم تمکین رژیم معنایش کاهش اقتدار و به نحوی ضربه به حیثیت غرب تلقی می شد.

خوشبختانه کار به آنجا کشیده نشد و رژیم از پیش از روی کار آمدن روحانی تحت فشار تحریم های فلج کننده و زمینگیر شدن اقتصاد ملی به فکر بیرون رفتن از این مهلکۀ خود ساخته افتاده بود، پرسش این بود چگونه با حفظ آبرو؟ بدیهی است که انتخاب آقای روحانی فشار را بر حاکمیت برای پذیرش یک توافق هسته ای افزایش داده است. با توجه به موضع اعلام شده روحانی در طول کارزار انتخاباتی و باز گشت پروندۀ هسته ای از سورای عالی امنیت ملی به جائی که قاعدتأ تعلق دارد یعنی وزارت خارجه و انتخاب تیم مذاکره کنندۀ ایران بدیهی بود که دولت عزم راسخ دارد علیرغم همۀ مخالفت هائی که از جانب محافل افراطی و قسمأ راس نظام صورت می گرفت گفتگو ها را به نتیجه برساند. پرسش اساسی اکنون این بود که چگونه با حفظ آبروی یا به روایتی “ناموس” حاکمیت می توان به چنین مهمی دست یازید.

رهیافت مذاکره از جانب غرب

اگر آن گونه که اوباما و روحانی پس از بیانیه لوزان اعلام کردند که این توافق گامی است نخست برای بهبود روابط ایران با غرب و با منطقه، می توان امید داشت که خواست شان بر مقاومت هائی که در ایران و امریکا در برابر این گشایش می شود غلبه کند. می دانیم که محافل قدرتمندی در ایران به شمول رهبر وجود دارند که می خواهند در بر پاشنه سابق بچرخد بدون دگرگونی در رفتارشان، اما جای امیدواری است که شهروندان آگاه ایران با حضورشان در عرصۀ سیاست اجازه بازگشت به عقب را ندهند. البته این امر بستگی زیادی به دولت روحانی دارد که با برآورده کردن وعده هایش در جهت اصلاح ساختاری اقتصاد که متضمن اش آزادی شهروندان همپوش با هنجار های متداول جهانی و گشایش سیاسی برای فعالیت متشکل آن هاست، راه ایران را به سوی جهان بگشاید.

بسیاری از قرائن بر این دلالت دارند که در سال های اخیر رویکردجریان های نفوذ مندی در غرب نسبت به ایران دگرگون شده باشد یا به اصطلاح نوعی تغییر پارادایم در قبال ایران صورت گرفته باشد. شاید بتوان آغاز این تغییر را در سال های 2006-2007 میلادی جستجو کرد: سیاست بوش پسر در عراق و خاورمیانه به بن بست برخورده بود که در امریکا کمیسیونی مشترک از دو حزب جمهوری خواه و دمکرات به ریاست جیمز بیکر وزیر خارجۀ اسبق و لی هامیلتون از اعضای برجستۀ پیشین دموکرات در کنگره برای ارزیابی مشکلات امریکا در عراق تشکیل شده بود. بخشی از گزارش این کمیسیون به ایران اختصاص داشت.  در حالی که جمهوری اسلامی هنوز عضوی از “محور شرارت”  تلقی می شد، این گزارش تعاملی سازنده را با ایران توصیۀ می کرد. متعاقب آن در سال 2007 گزارش 16 سازمان اطلاعاتی امریکا انتشار یافت. این گزارش تائید می کرد که ایران برنامه نظامی هسته ای اش را پایان داده است. این دو رخداد را می توان نقطۀ عطفی در رابطۀ امریکا با جمهوری اسلامی در بازگشت از سیاست تغییر رژیم و رویکرد به تعامل تلقی کرد.

اوباما نیز این روند را ادامه داد و در نخستین سخنرانی اش به عنوان رئیس جمهور امریکا دست تعامل را به سوی ایران دراز کرد.

پرسش این است که چرا غرب و امریکا در سیاست شان نسبت به ایران بازنگری کرده اند؟

به نظر می آید که امریکا و غرب رژیم های عربی حاشیۀ خلیج فارس را که بیشتر شان مولود فروپاشی امپراتوری عثمانی و سیاست استعماری بریتانیا و فرانسه هستند دیگر به عنوان تنها متحدان در خور اتکا خود در  دراز مدت ارزیابی نمی کنند. وجود مرز های ملی دلبخواه و مصنوعی، رژیم های دیکتاتوری تا استبدادی مطلق در این کشورها ، جامعۀ مدنی ضعیف و پشتیبانی آشکار و پنهان شان از جریان های تروریستی اسلامگرا آنان را از یکسو بالقوه ناپایدار می کند و از دیگرسو به جهاتی در تناقض با منافع غرب قرار می دهد. دخالت عربستان سعودی در کشور های منطقه برای در هم شکستن بهار عربی، گسیل تروریست های اسلامگرای جهانی به کشور هائی که در آستانۀ دگرگونی بودند، منجر به  آشوب در منطقه و پیدایش داعش شد- وضعیتی که، اگر از تئوری توطئه چشم بپوشیم، برای غرب سودی در بر ندارد.

 اوباما در گفتگوی اخیرش با توماس فریدمن از نیویورک تایمز که بنام دکترین اوباما شهرت بافته است به دو موضوع اساسی اشاره می کند: نخست اینکه بی پرده می گوید که کشورهای عربی حاشیۀ خلیج فارس بیهوده نگران دخالت خارجی اند ( از جانب ایران) بلکه باید نگران عدم پاسخگو بودن به شهروندان شان باشند و دوم اینکه ایران به لحاظ منابع انسانی، ثروت های طبیعی و پیشینۀ تاریخی می تواند تبدیل به یک قدرت منطقه ای موفق شود. البته ایشان تلویحأ این شرط را هم می افزاید که توافق هسته ای می تواند پیش درآمدی برین باشد اگر ایران روابطش را با امریکا، اسرائیل و دیگر همسایگان اش بهبود بخشد یا به عبارت دیگر دست از انقلابیگری برداشته و به یک رژیم متعارف تبدیل شود.

پرسشی که تداعی می شود این است که چرا امریکا و غرب ایران را به عنوان نه الزامأ متحد بلکه به مثابه تکیه گاهی برای جلوگیری از آشوب و حفظ امنیت منطقه تلقی می کنند؟

پاسخ می تواند چنین باشد: هر چند که جمهوری اسلامی خود رژیمی اقتدار گرا با رگه هائی از استبداد و تمامیت خواهی است اما حد اقلی از پاسخ گوئی یا تظاهر به پاسخ گوئی را نیز در خود نهفته دارد. همین تظاهر رژیم به پاسخگو بودن برای کسب مشروعیت است که برای آزادی خواهان ایران تکیه گاه اهم تغییر در کشور را می تواند فراهم کند و تا کنون هم به درجاتی کرده است؛ 2 خرداد و جنبش سبز . این پاسخ گوئی فروکاسته که رژیم را مجبور به تقلب در انتخابات خود چیده می کند همان کمترین پاسخ گوئی است که جمهوری اسلامی را از رژیم عربستان سعودی متمایز می کند.  فراتر از این استمرار تاریخی ایران و پایداری کشوری اش – نه الزامأ رژیمش- به همراه پتانسیل بالای انسانی و رشد جامعۀ مدنی آن، همان گونه که اوباما نیز یدان اذعان دارد، آن ملغمه ای است که غرب را در میان مدت متمایل به تعامل  حتی با رژیم جمهوری اسلامی می کند. از پیش شرط های چنین تعاملی البته این است که رژیم جمهوری اسلامی بتواند دورنمای  متعارف شدن را پدیدار کند.

مشکل رسیدن به توافق هسته ای چه بود؟

حاکمیت ایران که دیگر قادر به حفظ برنامۀ هسته ای خویش آن گونه که سال ها تبلیغ می کرد نبود تحت تحریم های کمرشکن تصمیم به سازش گرفته بود، سازشی توام با آرزوی ایجاد محدودیت هائی و ترسیم خط قرمز هائی  به شرح زیر :

  • تحریم ها برداشته شوند بدون اینکه رژیم مجبور شود در سیاست خود در عرصه های بیرونی یا درونی بازنگری کند و در سوی متعارف شدن گام بردارد. به همین علت آقای خامنه ای وردوار تکرار می کرد که گفتگو ها منحصرأ در مورد برنامۀ هسته ای هستند و یاران  “دلواپس” ایشان هشدار می دادند که غرب می خواهد جمهوری اسلامی را “استاندارد” یعنی متعارف کند.
  • تبلیغ بی امان سال ها در مورد برنامۀ هسته ای به ویژه غنی سازی به رژیم اجازه نمی داد بدون ضربه به حیثیت  اش به کلی از غنی سازی صرفنظر کند. از این روی حفظ ظرفیت معینی از غنی سازی حتی اگر صوری باشد خط قرمز نظام بود.
  • حفظ راکتور آب سنگین در راکتور پژوهشی  اراک از دیگر خطوط قرمز رژیم بود.
  • با این که هم توافق موقت ژنو و هم بیانیۀ لوزان بر ضرورت پیوستن به پروتکل الحاقی تاکید داشتند در میانه راه ناگهان از سوی آقای خامنه ای یکی از مفاد پروتکل که همان امکان دسترسی آژانس به مراکز نا مرتبط  با برنامۀ هسته ای از جمله تاسیسات نظامی بود به عنوان خط قرمز اعلام شد.
  • موضع اندکی کم اهمیت تر چگونه گی ممانعت از انباشت اورانیوم کم غنا است. نظام جمهوری اسلامی سال ها در برابر فرستادن ذخایر کم غنا به خارج از کشور مقاومت کرده است اما اکنون چاره ای جز این کار ندارد.

کشور های 5+1 و غرب می خواستند که راه های ممکن برای رسیدن احتمالی ایران به بمب اتمی را ببندند یا در ترجمۀ عملی آن مدت زمانی را که ایران برای تولید مقدار کافی اورانیوم 90% که برای ساختن یک بمب کافی باشد، موسوم به دوران گریز، را بیش از یک سال نگهدارند- خط قرمز غرب.

شش کشور نیرومند جهان عزم راسخ برای یک مصالحه که از سوئی راه جمهوری اسلامی را به ساختن بمب ببندد و ار سوی دیگر دری به سوی پیوستن به جهان برای ایران باز کند، جزم کرده بودند. آن ها التبه می دانستند که اگر بخواهند به توافق برسند بایستی پاره ای از خطوط قرمز نظام  که جنبۀ صوری نیز می تواند داشته باشد را مراعات کنند که همانا ظرفیتی معین از غنی سازی است که هم به خاطر تکنیک قدیمی و هم به لحاظ تعداد سانتریفوژ ها و حجم تولیدی به کلی بی اهمیت است، اما بهانۀ خوبی است برای رژیم که ادعا کند دنیا پذیرفت که ایران اجازۀ غنی سازی دارد و بدین گونه آبرویش حفظ شود. در واقع هم، این که ایران 5، 10 یا 20 هزار سانتریفوژ داشته باشد به لحاظ صنعتی ناچیز است.

با مراعات این چینش درخواست و تمایلات، غرب مصمم شد در ازاء پذیرفتن ادامۀ غنی سازی و آب سنگین در راکتور اراک چهار مسیر احتمالی ایران به سوی بمب را ، در صورتی که چنین قصدی داشته باشد، ببندد :

  1. محدود کردن شمار سانتریفوژ ها و طبیعتأ کاهش تولید
  2. ممانعت از انباشت اورانیومی که بتوان به غنای بیشتر رساند و محدود کردن آن به 300 کیلوگرم
  3. تغییر طراحی و بازسازی راکتور آب سنگین اراک به نحوی که هم توانش از 40 مگاوات حرارتی به 20 مگاوات کاسته شود، هم تولید پلوتونیوم در پسماندۀ سوختش ده برابر کمتر شود ، هم همۀ پسمانده اش به خارج از ایران منتقل شود و هم بازفراوری که لازمۀ جداکردن پلوتونیم است در ایران مجاز نباشد.
  4. با پیوستن به پرتکل الحاقی به آژانس امکان داده شود که برنامۀ هسته ای ایران را از استخراج معدن و تولید کیک زرد تا تبدیل به اورانیوم هگزافلورید، تا غنی سازی، تا کارکاه های پشتیبانی، تولید سانتریفوژ، تولید آب سنگین، فعالیت های پژوهشی و تکاملی وابسته، تا پسمانداری و خلاصه همۀ مراحل برنامه را تحت نظارت داشته باشد و از هرگونه اقدام  ناقض توافق و پنهان کاری ممانعت به عمل آورد.

دیگر موضوع مورد مناقشه چگونگی پاسخ ایران به برسش های آژانش در مورد ابعاد احتمالی نظامی برنامۀ هسته ای ایران و معطوف به گذشته بود. به طور مشخص بازدید از پارجین، یعنی پادگان نظامی ای که مورد تشکیک آژانس است و مطالعاتی در سطح تئوریک که ادعا می شود ایران برای کاربرد نظامی برنامۀ هسته ای اش ممکن است انجام داده باشد و به نظر آژانس ایجاب می کرد که با متخصصین مربوطه گفتگو کند- دو موردی که آقای خامنه ای به عنوان حط قرمز ترسیم کرده بود.

با توجه به اینکه اساسأ بر روی مراعات خط قرمز هائی که در بالا گفته شد دو طرف توافق کرده بودند اما فرموله کردن متن به نحوی که هم دو طرف مذاکره کننده راضی باشند و هم بهانه ای به دست مخالفین هرگونه توافق که در هر دو کشور ایران و امریکا وجود دارند، داده نشود، کار را مشکل می کرد. یا اینکه مثلأ چگونه خطوط قرمز آقای خامنه ای که اجرای شان به معنی پایان گفتگو ها بود، ظاهرأ مراعات شوند بدون اینکه افراطیون جمهوری اسلامی، امریکا و متحدان شان را بشوراند.

ارزیابی توافق؟

توافقی که بدست آمده است توافقی است خوب زیرا که برای همۀ طرف های دخیل به درجات مختلف منافعی دارد:

  1. برندۀ اصلی در پایان این ماجرا شهروندان ایران هستند به این معنی که امیدواری به وجود آمده که با جلوگیری از ادامۀ هزینه و زیان در ابعاد 100 میلیارد دلاری بیهوده ناشی از یک برنامۀ اتمی بی سود و خاصیت، دوران رنج و محرومیت اقتصادی شان بسر رسد- به مصداق مثل “از هر جا  جلوی ضرر را بگیری نفع است” . محدود شدن برنامۀ هسته ای برابر است با کاهش هزینه ها از یکسو و از دیگر سو رفع کامل هزینه های سیاسیِ تبلور یافته در تحریم های اقتصادی و انزوای جهانی. مثلأ کاهش برنامه زیان آور غنی سازی کنونی و در ازای آن گسترش روابط علمی و تکنولوژیکی با جهان حتی در گسترۀ هسته ای به سود مردم ایران است. تنها بخشی از برنامۀ هسته ای کنونی ایران که می توانست برای کشور مفید واقع شود راکتور پژوهشی اراک است. در اثر گشایش درهای همکاری با کشور های پیشرفته این راکتور مدرنیزه می شود و با توان نوترون زائی خوب در اختیار پژوهش و صنعت رادیو ایزوتوپ سازی قرار می گیرد در حالی که نگرانی غربی ها  هم رفع می شود.
  2. کشور های 5+1 به و یژه غرب به این خاطر که توافق هسته ای بخش مهمی از خواسته های شان را که همانا رفع نگرانی نسبت به  یک جمهوری اسلامی مجهز به جنگ افزار هسته ای بود، متحقق کرده است. و این خود  شاید گامی نیز  باشد به سوی متعارف کردن رفتار این نظام.
  3. دولت روحانی زیرا که موفق شده است مهم ترین پروژه اش را به سرانجام برساند به امید این که بتواند به دیگر وعده هایش عمل کند.
  4. حاکمیت جمهوری اسلامی و آقای خامنه ای که با حفظ صوری پاره ای از خواسته هایش می تواند ادعای پیروزی کند. اما در واقع  چیزی بیش از یک حفظ آبروی سطحی عاید شان نشده است. عجالتأ در پرتو خوشحالی ناشی از این توافق مسئولیت حاکمیت در به ورطه کشاندن کشور به مدت 13 سال اندکی کدر شده است، اما فراموش کردنی نیست. طبیعتأ مسئولین نظام باید پاسخ گوی چنین سیاستی فاجعه آمیز که کشور را به آستانه جنگ و ورشکستگی کشانده است، باشند.
  5. جهان و به ویژه منطقۀ پرآشوب خاورمیانه را ار سقوط در پرتگاه جنگی دیگر نجات داد و نشان داد که دیپلماسی می تواند بر جنگ پیروز شود.

به نظر من تشبیه توافق جامع هسته ای  در وین با ترکمانجای از جانب ایرانیانی که به علل گوناگون مخالف هر گونه توافق با غرب اند قیاسی است مع الفارق. ترکمانچای باعث از دست رفتن بخشی بزرگ از سرزمین ایران به طور ناواگشتنی  شد، در حالی که این توافق مسبب وضعی خواهد شد که شهروندان ایران در ازاء چشم پوشی از چیزی که برای شان بیشتر بار خاطر بود تا یار شاطر، از این فزون تر متضرر نشوند. پارادوکس ماجرا در این است که اگر حاکمیت جمهوری اسلامی موفق می شد به روال تا کنونی برنامه اش را ادامه دهد زیان ها بس افزوده می شد.

البته موفقیت نهائی در توافق به دو موضوع بستگی دارد: نخست با وفائی دو طرف به ویژه جمهوری اسلامی به تعهدات شان در چارچوب توافق وین و دوم رفتار ایران در عرصۀ سیاست جهانی و این که رژیم تا چه حد آماده گی تعامل با غرب را داشته باشد. به نظر من توافق به شیوه ای طراحی شده است که اهرم فشار های محسوس در صورت ناسازگاری و ادامۀ ستیزه جوئی حاکمیت ایران دراختیار غرب بماند.

پیامد های توافق

شاید برای روشن شدن اهمیت این توافق تصور کنیم که چه می شد اگر توافقی صورت نمی گرفت: دشمنی میان جمهوری اسلامی و غرب باز هم بیش تر می شد، تحریم ها گسترش و شدت می یافت، ریاضت اقتصادی شهروندان رنج آورتر می شد، نارضایتی مردم بیشتر و رساتر می شد، نظام برای حفظ خود فشارهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را افزایش می داد، احتمال شورش های ویرانگر خیابانی افزایش می یافت، با ادامه انزوای اقتصادی، علمی و تکنولوژیکی پس ماندن ایران از پیشرفت جهانی جبران ناپذیر می شد و …

این توافق رخدادی است تاریخی که پتانسیل آن را دارد که تحولات خاور میانه را به گونه ای دیگر و بهتر رقم زند. اما تبدیل این پتانسیل به فعل محتوم نیست. بدیهی است که شانس چنین مهمی بستگی به “بصیرت” و درایت حاکمان ایران دارد.

نخستین خصیصۀ این توافق این است که پس از مدت ها کشور های بزرگ و ایران موفق شدند یک مناقشۀ خطرناک بین المللی را به یاری دیپلماسی حل کنند.

دوم اینکه شهروندان ایران را از وضعیت حاد ریاضت اقتصادی خارج می کند، دریجه هائی به سوی جهان می گشاید که می توانند به دروازه ای تبدیل شوند.

اگر آن گونه که اوباما و روحانی پس از بیانیه لوزان اعلام کردند که این توافق گامی است نخست برای بهبود روابط ایران با غرب و با منطقه، می توان امید داشت که خواست شان بر مقاومت هائی که در ایران و امریکا در برابر این گشایش می شود غلبه کند. می دانیم که محافل قدرتمندی در ایران به شمول رهبر وجود دارند که می خواهند در بر پاشنه سابق بچرخد بدون دگرگونی در رفتارشان، اما جای امیدواری است که شهروندان آگاه ایران با حضورشان در عرصۀ سیاست اجازه بازگشت به عقب را ندهند. البته این امر بستگی زیادی به دولت روحانی دارد که با برآورده کردن وعده هایش در جهت اصلاح ساختاری اقتصاد که متضمن اش آزادی شهروندان همپوش با هنجار های متداول جهانی و گشایش سیاسی برای فعالیت متشکل آن هاست، راه ایران را به سوی جهان بگشاید.

اکنون از آن لحظات تاریخی است– شاید از آن لحظات نادر- که خواست غرب برای محدود کردن برنامۀ هسته ای، فراتر از آن متعارف شدن رفتار نظام به سوی درون و بیرون کشور، دشمنی زدائی از سیاست خارجی مانند کاسه داغ تر از آش نبودن در قبال مناقشۀ فلسطین- اسرائیل، کوشش در جهت گسترش همکاری های منطقه ای و دخالت سازنده به عنوان یک قدرت بزرگ منطقه ای برای برگرداندن آرامش به این دیار همه و همه با منافع ملی ایران سازگارند.

 بهروز بیات
4 مرداد 1394
26 ژوئیه 2015
behroozbayat@netscape.net

ارقامی که موید ادعا های من در مورد سود و زیان برنامۀ هسته ای جمهوری اسلامی است به تفصیل در مقالاتی که از 2005 تا کنون منتشر کرده ام، مندرج اند. مهم ترین این مقالات به شرح زیر است:

http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/16533/

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/16584/

http://melimazhabi.com/maghalat/%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%B3%D8%AA%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%9B-%D9%86%D8%A7%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%85%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%86%DA%AF%D8%A7/

http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/-a342481444.html

http://www.cosmopolisonline.it/20091228/bayat.php

http://de.tawan.vii.at/2011/11/themen/wissenschaft_technologie/424

http://jomhouri.com/old/a/04int/007500.php