“دیر فرارسیده را زندگی  کیفر میدهد” زمانپریشیِ تاریخیِ (آناکرونیزمِ) بازگشتِ پادشاهی؟

behrouz baiat1 بهروز بیاتنظام جمهوری اسلامی در ژرف ترین بحران دوران حیات خود بسرمیبرد و از این روی بسان بسیاری دیگر رژیم های دیکتاتوری دوران معاصر  به آستانه ناپایداری رسیده است. از اینروی می توان تحولات سترگ اجتماعی و سیاسی را انتظار داشت.

یکی از سناریو های این تحول که اخیرا به شدت تبلیغ میشود امکان بازگشت پادشاهی به کشور است.

پرسش این است که چنین سناریو ای را چگونه میتوان توجیه کرد؟ آیا تحقق این سناریو  به سود دمکراسی برای توسعه کشور و بهتر زیستن شهروندانش است؟

بدین پرسش از چند منظر میتوان پاسخ داد:

تئوری دمکراسی و سازگاری رژیم پادشاهی با اصول آن

یکی از پایه ای ترین اصول دمکراسی برابری حقوقی شهروندان است.

این برابری حقوقی در وجه منفعل آن به معنای برابری در برابر قانون چه در امر تعهد به آن و چه در امر دادرسی است.

برابری حقوقی در وجه فعالش به معنی حق برابر برای انجام کنش هاپی مانند داشتن و ابراز عقیده و طبیعتا نشر آن، آزادی ظاهر کردن آن که همان آزادی اجتماعات و گرد هم آیی ها است، حق دخالت در سرنوشت سیاسی خود نتیجتا تشکیل اتحادیه ها، احزاب، ائتلافات و حق انتخاب کردن و انتخاب شدن  … می باشد. برابری حقوقی شهروندان می طلبد که همه شهروندان مستقل از جنسیت، رنگ پوست، اعتقادات مذهبی، قومیت، فرهنگ و زبان و تعلقات سیاسی بتوانند بالقوه خود را در معرض گزینش برای هر مقام کشوری تا بالاترین سطوح قرار دهند. یک جلوه از این برابری انتخابی و متناوب بودن شخصیت ها برای احراز مسئولیت سیاسی است.

سامانه پادشاهی به علت مبنای خونی و موروثی خود و منحصر انگاشتن تعلق بالاترین مقام کشور به تیره خونی از یک خانواده معین فاقد این مشخصه است و از این روی نمیتواند موکدا دموکراتیک باشد.

پیشینه تاریخی سلطنت به ویژه دوران پهلوی

نظام پادشاهی ایران در قرون گذشته نزدیک و به ویژه نابهنگام و ناخوانا و به اصطلاح زمانپریش بودن دوران سلطنت پهلوی با روح و ملزومات جامعه های مدرن و تکامل یافتۀ عصر ما، کمترین نشانه ای از دمکراسی را از خود بروز نداده است. انگیزه حاملین بالقوه و حامیان رژیم پهلوی جز افسوس گر جهان سپری شده سیادت شان چیزی دیگر نیست. هرگز با دمکراسی آشتی نکرده اند زیرا که آشتی با دمکراسی مستلزم نقد بی امان استبداد و رفتار پیشین خویش است و نه غم روزگار سپری شده ای که کشور را به ناچار بسوی یک بی تعادلی منتهی به انقلاب سوق داده بود.  تطهیر گذشته و چرخش به سوی دمکراسی مستلزم مسئولیت پذیری نسبت به رفتار گذشته است. از سر تا پای پایوران نظام پادشاهی سقوط خود را صرفا ناشی از  بدخواهی و بد کاری دیگران چه در درون و چه در بیرون کشور میدانند؛ رفتاری که اعتماد برانگیز نیست.

البته آنچه که نگاه طرفداران بازگشت پادشاهی را تقویت میکند فاجعه بار بودن نظام اسلامی در همه عرصه هاست. این نگاه با برجسته کردن آزادی های اجتماعی در عصر پهلوی و مزیت نسبی آن به توتالیتاریسم جمهوری اسلامی که گستره رفتار روزمره شهروندان را دخالت گرانه محدود و تحمل ناپذیر میکند، می کوشد مشکلات همه جانبه سیاسی و اقتصادی ناشی از استبداد رژیم پهلوی را به فراموشی سپارد.

کوشنده گان کنونی بازسازی پادشاهی در ایران نسیان گرایانه از این واقعیت چشم می پوشند که رژیم مستبد و واپسگرای  اسلامی فرزند خلف رژیم مستبد پهلوی بود و آن هم در کمترین حالت به دو علت:

علیرغم بیانات آقای رضا پهلوی و تاکیدش بر رعایت دمکراسی و حقوق بشر هیچگونه تضمینی وجود ندارد که به تعهدات لفظی اش پایبند بماند. به چند علت:  الفعدم خط کشی آشکار با سیاست های آزادی کش و دمکراسی ستیز پدر مستبدش. ب- حاملان و پشتیبانان اصلی ایرانی اش در درون و بیرون از کشور جز نوستالژی گذشته و انتقام جوئی انگیزۀ دیگری ندارند. جپشتیبانان جهانی بازگشت سلطنت نیز دلالت بر بی اعتباری ادعاهای دمکراسی خواهانه طرفداران بازگشت پادشاهی به ایران دارند.

پادشاه مستبد مشروعیت اش را از دین میگرفت آن هم با برداشتی خرافی از آن. نتیجتا نسبت به گسترش قارچ وار دستجات مذهبی و خرافات دینی فاقد حساسیت کافی بود. در حالیکه مشغلۀ اصلی و لبه تیز سرکوبِ دستگاه های امنیتی اش متوجه جریانات و شخصیت های چپ و ملی بود و غافل از اینکه در زیر پوست جامعه غلیانی مذهبی در حال شکل گیری است بیشترین هم و غم خود را معطوف به سرکوب جریانات ملی و چپ کرده بود.

رژیم پهلوی به علت تمرکز همه قدرت در دست شاه قادر به ارزیابی وضع موجود نبود که خود به میانجی اصلاحات ارضی فرا آورده بود و  ظاهرا می پنداشت که روحانیت ایران راهی را که در کودتای 28 مرداد پیش گرفته و باعث ابقاء رژیم اش شده بود، چون گذشته ادامه میدهد. در حالیکه تغییر ترکیب جامعه و رانده شدن دهقانان از دهات و تجمع شان در حاشیه شهرهای ایران و تشکیل خیل عظیم تهی دستان  گسسته از ده اما نپیوسته به شهر اینان را آماده تبدیل شدن به سربازان جنبش آقای خمینی کرده بود.

چرا وِرد دمکراسی خواندن را باور نکنیم

اکنون نیز علیرغم بیانات آقای رضا پهلوی و تاکیدش بر رعایت دمکراسی و حقوق بشر هیچگونه تضمینی وجود ندارد که به تعهدات لفظی اش پایبند بماند آن هم به چند علت:

الفعدم خط کشی آشکار با سیاست های آزادی کش و دمکراسی ستیز پدر مستبدش

ب- حتی اگر فرض کنیم که رضا پهلوی در تائید دمکراسی صادق باشد، حاملان و پشتیبانان اصلی ایرانی اش در درون و بیرون از کشور که جز نوستالژی گذشته و انتقام جوئی انگیزۀ دیگری ندارند چنین مجالی را فراهم نخواهند کرد. همانگونه که بیانات آقای خمینی پیش از رسیدن به قدرت نظر به پایگاه و تکیه گاه عقب مانده و خرافاتی اجتماعی اش، اعتباری نداشت یا نیافت. در مورد هر رهبر دیگر هم هرچند که ادعای پارسائی داشته باشند مسیری جز این بسیار نامحتمل است.

پشتیبانان جهانی سلطنت، مشوق دمکراسی؟

جپشتیبانان جهانی از بازگشت سلطنت نیز نکته دیگری است که دلالت بر بی اعتباری ادعاهای دمکراسی خواهانه طرفداران بازگشت پادشاهی به ایران دارند.

این پشتیبانان عبارتند از دولت ترامپ که دستور کارش بوئی از دمکراسی و حقوق بشر نبرده است و همپالگی هر مستبدی در جهان می شود  به شرط اینکه این مستبد منافع ملی امریکا به تعبیر ترامپ یعنی ” امریکا نخست ”  را تامین کند. کافی است نگاهی به سخنرانی نخستین روز آغاز ریاست جمهوری اش بیافکنیم که در یابیم که در دنیای ترامپ دمکراسی، حقوق بشر و حتی آزادی (لیبرتی) هم جائی ندارد- تنها یک جا که از آزادی (فریدام) سخن به میان میاورد به احتمال زیاد منظورش داد و ستد است.

دیگر کشور های حامی رضا پهلوی جمله گی از مستبدترین کشور های جهان هستند: عربستان سعودی و دیگر شیوخ مستبد عرب. بدیهی است که هیچیک از این کشور ها علاقه ای به برپا کردن دمکراسی و رعایت حقوق بشر در هیچ کجای خاورمیانه ندارند همانگونه که در دیگر کشور های منطقه پشتیبان و تامین کننده فعالیت های مستبدترین و عقب مانده ترین جریانات اسلامی مانند سلفیست ها یا دیگر دیکتاتور های “سکولار” مانند سیسی در مصر هستند  بلکه میخواهند رقابتی را که در پی سیاست نابخردانه رژیم اسلامی ولایت فقیه به راه افتاده است به سود خود و نه تنها به زیان جمهوری اسلامی بلکه به زیان همۀ ایران پیش ببرند.
با توجه به این وضعیت روی بیانات وِردوار آقای رضا پهلوی در رعایت و ترویج دمکراسی نمیتوان حساب باز کرد. وی البته گهگاه به طور واقعی و عینی نیز نشانه هائی از خود بروز داده است که از هم اکنون موید کمبود صداقت در رفتار و گفتار آقای رضا پهلوی است. نمونۀ بارزش  جلسه پرسش و پاسخ اخیر با ایشان در برنامۀ ” میدان” تلویزیون ایران اینترنشنال بود که بیشتر یک بارِعام ملوکانه را تداعی میکرد تا حضور یک سیاست مرد در جمعی متکثر از جریانات فکری ایرانیان در وضعیت بحرانی کنونی.

هم سنجی رژیم های جمهوری و  پادشاهی در جهان

در رفتار  جنبش آزادیخواهانِ کشور هائی که هنوز پادشاهی مانده اند البته منطقی نهفته است. در این کشور های اروپائی سازشی تاریخی صورت گرفته است میان دمکراسی خواهان و سلطنت های مطلقه قدر قدرت. دموکراسی خواهان با کوتاه آمدن بر روی اصل برابری حقوقِ شهروندان و پذیرش سلطنتِ تضعیف شده، راه را برای مصالحه با سلطنت مطلقه و استقرار دمکراسی هموار کرده و از تشنج ، آشوب  و کشمکش ها و جنگ های داخلی که می توانست کشور را به ویرانی بکشد، پرهیز کرده اند. اما در ایران به چه علت باید طرفدار نهاد پاد شاهی ای با آن همه معایب بود که ساقط شده است.

بسیاری از پشتیبانان بازگشت پادشاهی به ایران بر این نکته تاکید دارند که هم اکنون در جهان دمکراسی بیشتر در معدود کشور های پادشاهی جاری است تا در کشور هائی که عنوان جمهوری را با خود حمل میکنند.

اما این محاسبه چند اشکال دارد:

الف: درست است که رژیم جمهوری نظر به گیرائی ایدۀ بنیانی اش از سوی بسیاری از مستبدان و اقتدار گرایان به قصد عوامفریبی سوء استفاده شده است، اما هنوز هم تعداد جمهوری های دمکراتیک در جهان بسیار بیش تر از معدود کشور های پادشاهی است.

ب: رژیم های پادشاهی دمکراتیک  موجود که بیشترشان در اروپا هستند به ناگهان از آسمان دمکرات نازل نشده اند بلکه همه آن ها نتیجه پیکار دمکراسی و جمهوری خواهان کشور های مختلف اروپا با سلطنت های مطلقه بوده که در شرایط معین تاریخی و در زیر فشار جنبش های آزادی خواهی مجبور به «توافق» شده اند و در چارچوب یک سازش ملی سلطنت شان را مشروطه کرده اند. در ایران نیز پیکار آزادیخواهان سلطنت مطلقۀ قاجار را مجبور به مصالحه کرد. جنبش مشروطیت شاه مستبد را وادار به پذیرش قانون اساسی مشروطه  و به  محدود و مشروطه شدن قدرت اش مجبور کرد.

تنها رژیم پادشاهی که پس از انقراض به قدرت بازگشت، پادشاهی اسپانیا است که آن را هم می توان به مثابه آخرین انتقام ژنرال فرانکو از جمهوریخواهانی تلقی کرد  که در جنگ خونین داخلی با یاری فاشیزم هیتلری شکست شان داده بود.   خوان کارلوس شاهزادۀ دست پروردۀ  فرانکو  از سوی رژیم در حال افول اش و بدون مراعات روند های تصمیمگیری دمکراتیک به اسپانیا تحمیل شد.

به جز این یک مورد نمونۀ دیگری در تاریخ معاصر اروپا سراغ نداریم که پادشاه ساقط شده ای برگشته باشد. از جملۀ این کشور ها می توان کنستانتین در یونان و پادشاه بلغارستان را نام برد که در شرایط دمکراتیک بختی  برای بازگشت به سلطنت نیافتند.

در این رفتار تاریخی شهروندان و جنبش آزادیخواهانِ کشور هائی  که هنوز پادشاهی مانده اند البته منطقی نهفته است. در این کشور های اروپائی سازشی تاریخی صورت گرفته است میان دمکراسی خواهان و سلطنت های مطلقه قدر قدرت. دموکراسی خواهان با کوتاه آمدن روی اصل برابری حقوقِ شهروندان و پذیرش سلطنتِ تضعیف شده، راه را برای مصالحه با سلطنت مطلقه و استقرار دمکراسی هموار کرده و از تشنج ، آشوب  و کشمکش ها و جنگ های داخلی که می توانست کشور را به ویرانی بکشد، پرهیز کرده اند.

اما در ایران به چه علت باید طرفدار نهاد پاد شاهی ای با آن همه معایب بود که ساقط شده است.

“دیر فرارسیده را زندگی  کیفر می دهد”

وانگهی، رژیم پهلوی نیز اگر در اوج قدرتش درایت و هوشمندی کافی می داشت می توانست با اصلاحات به سوی دموکراسی گام بردارد. شور بختانه شاه ایران و اعوان و انصارش فاقد چنین درایتی بودند و در اوج قدرت به جای گشایش فضای سیاسی آن را با ایجاد حزب سرتاسری رستاخیز بیش از پیش بستند. آنگاه که شاه ادعا کرد که ” صدای انقلاب را شنیدم” دیگر دیر شده بود. به مصداق روایت گورباچف “دیر فرارسیده را زندگی  کیفر میدهد” ؛  او را زندگی کیفری روا داشت با همۀ ناگواری های بعدی برای ایران و ایرانیان که هنوز هم ادامه دارد.

پاره ای دیگر از یاران دیرینه پادشاه و جمهوریخواهان پشیمان ادعا میکنند که چون ایران سنت دیرینه پادشاهی داشته است پس او را پادشاهی روا است- یا شاید سزا است. گویی که در دیگر کشور های جهان از بدو تاریخ جمهوریخواهان حکومت کرده اند. این درست است که ایران و چین هر دو در زمرۀ کم شمار کشورهائی هستند که استمرار تاریخی هزاره ای با نهاد پادشاهی داشته اند، اما یکی از آن ها که چین باشد یک قرن است که با موفقیت از پادشاهی بریده است. فزون برین در همه کشور های دنیای کهنه تا  جدود 100-150 سال پیش حکومت ها پادشاهی بودند که اکنون دیگر تنها در معدودی از کشور ها هنوز ادامه حیات میدهند.

چرا موج بازگشت به سلطنت تا حدودی بالا گرفته است؟

تنها رژیم پادشاهی که پس از انقراض به قدرت بازگشت، پادشاهی اسپانیا است که آن را هم می توان به مثابه آخرین انتقام ژنرال فرانکو از جمهوریخواهانی تلقی کرد  که در جنگ خونین داخلی با یاری فاشیزم هیتلری شکست شان داده بود.   خوان کارلوس شاهزادۀ دست پروردۀ  فرانکو  از سوی رژیم در حال افول اش و بدون مراعات روند های تصمیم گیری دموکراتیک به اسپانیا تحمیل شد. به جز این یک مورد نمونۀ دیگری در تاریخ معاصر اروپا سراغ نداریم که پادشاه ساقط شده ای برگشته باشد. از جملۀ این کشور ها می توان کنستانتین در یونان و پادشاه بلغارستان را نام برد که در شرایط دمکراتیک بختی  برای بازگشت به سلطنت نیافتند.

به نظر من چند عامل باعث شده است که در کنار وابستگان به رژیم شاه که از کشور مهاجرت کرده اند و بقایائی از اینان در ایران، گرایشی از سوی بخشی از اپوزیسیون دمکرات که آنان را جمهوریخواهان پشیمان نامیده ام  و شهروندان عادی ایران سر درآورده است که کم و بیش آرزوی بازگشت سلطنت را دارد. از جمله دلائل چنین وضعی می توان به نکات زیر اشاره کرد:

1- نفرت عمیق نسبت به رژیم ملایان که به سان نفرت به شاه پیش از انقلاب 57 مردم را به وضعیتی رانده است که فکر میکنند این رژیم باید برود و هر چه پس از آن آید خوش آید. غافل از این که خشم راهنمای خوبی نیست. پس از رفتن شاه رژیمی آمد بسیار بدتر. نگاه سلبی به خودی خود  کارآمد نیست و باید به طور ایجابی در اندیشۀ جایگزینی بهتر نیز بود.

2- سیاستِ سرکوبِ رژیم در جلوگیری از چهره یافتن سازمان های مرجع جمهوریخواه  و شخصیت های مرجع آنان خلائی ایجاد کرده است که آنان را در براه انداختن کارزار های موثر سیاسی ناتوان کرده است.
در چنین فضائی رضا پهلوی  ولیعهد و وارث رژیم پیشین و از این روی طبق تعریف شخصیتی  مرجع و در میان حامیان و طرفداران بلامناز ع است. هم برای طرفداران سنتی سلطنت و هم بخشی از ایرانیان که امید شان را برای اصلاح امور از دست داده اند و در غیاب دیگر شخصیت های مرجع به نظر شان نقطه اتکائی است که بهتر از هیچ مینماید.

به عبارت دیگر بلائی را که رژیم شاه بر سر سازمان ها و شخصیت های مرجع از ملی تا چپ آورده و باعث تقویت ملایان شده بود اکنون به شیوه ای وارونه صورت میگیرد: در اثر سرکوب بی امان، جریانات دمکرات و ملی در درون کشور بی سازمان و پراکنده مانده اند و تنها آقای رضا پهلوی یکتای میدان داری شده است.

قطعا تبلیغات در برانگیختن نوستالژی و افسانه سازی های یکجانبه از روزگار پهلوی و تطهیر، زیبانمائی و بزرگنمائی دستاوردهایش نیز  که از جانب رسانه های موثر و پر بیننده و شنونده فعال درخارج از کشور به سوی  درون کشور فرستاده می شود، در افزایش نقش آقای رضا پهلوی بسی تاثیر دارد.

نتیجه گیری

سلطنت در ایران به معنای باز گشت به روزگار سپری شده ای است که خود مسبب وضع کنونی بوده است. راه حلی  دمساز با آینده را باید جستجو کرد.

آیندۀ پایندۀ ایران در دمکراسی، حقوق بشر، توسعه اقتصادی، سیاسی، فرهنگی به یاری بهترین و مجدانه ترین نوع دمکراسی که جمهوریت است تامین می شود. اینکه خودکامه گانی با نام جمهوریت تنها عوامفریبی می کنند نباید جمهوریخواهان دمکراتِ راستین را مرعوب کند و به تردید وادارد. هنوز جمهوری های راستین در جهان فراوانند.

در جستجوی سامانۀ سیاسی ای بهینه که در افق اش فرارفتن از جمهوری اسلامی نهاده باشد خشم و نفرت راهبران خوبی نیستند. آسان ترین راه در دسترس نیز الزاما بهترین نیست. در بارۀ آن حکمرانی جایگزین باید اندیشه و وسواس بکاربرد.

ساختن یک ایران دمکراتیک و سکولار مستلزم پذیرفتن دگراندیشان است، خواه سلطنت طلب، خواه اسلامی و خواه جمهوریخواه به شرط اینکه همگان قواعد بازی مندرج در یک قانون اساسی دمکراتیک و سکولار را پذیرفته باشند.

انگیزه ام از این نوشتار طرد مشروطه خواهان نیست بلکه نسبی کردنشان است.