زنده یاد مهندس سحابی یک بار با اندوه فراوان میگفت ایران میرود تبدیل به یک کشور «جهان چهارم»ی بشود. در توضیح این مفهوم میگفت کشورهای جهان چهارم کشورهایی نیستند که شبیه جهان سوم فقیرند، ولی می توانند به تدریج در راه توسعه قرار گیرند، بلکه این کشورها دیگر امکان و فرصت توسعه را هم دارند از دست میدهند.
کتاب «جامعه شناسی فقرِ؛ جهان سوم و جهان چهارم» (ژان لابن / جمشید بهنام) با توجه به تجربهای که نویسنده اش بهسبب کار در سازمان ملل متحد بهدست آورده توضیح میدهد که فقر تنها به معنای تنگدستی و نیاز نیست بلکه به معنای بیمنزلتی اجتماعی است. در جستوجوی فقیران، نباید تنها به سراغ کشورهای توسعهنیافته و «سرزمینهای تهیدست» رفت. فقیران در جهانی بهسر میبرند (دنیای چهارم) که در نقشهی جغرافیا جای مشخصی برایش نمیتوان یافت. زمانی دراز، کسی مستمند شناخته میشد که درآمد کافی برای گذران زندگی نداشت و ملت فقیر، ملتی بود که تولیدش فراوان و متنوع نبود؛ اما هدف کتاب حاضر بیان این واقعیت است که فقرِ انسانها و ملتها از کمبود قدرت و از موضع نامناسب در بازیهای مبادلات اجتماعی یا بینالمللی سرچشمه میگیرد. از دیدگاه نویسنده این کتاب دنیای چهارم شامل مهاجران، افراد دارای معلولیت، بسیاری از زحمتکشان و گروههای بی آینده میشود. از دید او فقر ناشی از بیمنزلتی اجتماعی است. بر این مبنا کتاب نتیجه میگیرد کشورهایی که «شهروندی» به عنوان یک پایگاه در نظر گرفته میشود هیچ فقیری وجود ندارد، چرا که تمام افراد «حق» داشته و میتوانند «دستور» یا «سفارش» بدهند. بنابراین برخی گروهها در این کشورها جزء جهان چهارم محسوب میشوند که در مناسبات اجتماعی نادیده گرفته میشوند.
زنده یاد سحابی اما مفهوم جهان چهارم ژان لابن که واحدش برخی افراد و گروه های اجتماعی بیمنزلت و بیآینده بود را به واحدی بزرگتر یعنی کشورها گسترش میداد و معتقد بود بعضی کشورهای جهان که از چرخه اقتصاد و تقسیم کار جهانی کنار می مانند نیز به تدریج جهان چهارمی خواهند شد: کشورهای بی منزلت و بی آینده. بدین ترتیب برخلاف ژان لابن که معتقد بود برای جهان چهارمیها در نقشهی جغرافیا جای مشخصی نمیتوان یافت برای آنها به جغرافیاهای مشخصی اشاره میکرد از جمله کشور عزیز خودش که آن را در مسیر این جهان تیره و تباهی میدید.
سحابی از اواسط عمرش تا پایان درد توسعه داشت و صحنه سیاست را یکسره در این رابطه می دید. هرچند او به دموکراسی و آزادی و عدالت اصالتی بنیانی میداد ولی گویی همه اینها ابزارهایی هستند برای توسعه یک کشور و رفاه و آسایش یک ملت چرا که همه راه ها برای او به رم ختم میشد؛ راه زندگی آزادانه و شرافتمندانه مردمش در سرزمین کهنی به نام ایران.
او از ویرانی کشور و تشدید آن در دوره دولت احمدی نژاد به درد آمده بود؛ از آب و خاک و مرتع و نفت و صنعت و نظام مالی و بودجه و برنامه ریزی در کشور که به فنا می رفت. و بالاتر از آن معتقد بود آسیبی که این حکومت به اخلاق و رفتار و روان این جامعه وارد کرده بسی زیانبارتر است از آسیبی که به بنیان های اقتصادی کشور وارد کرده است. او تصریح میکرد که شاید برخی صدمات و لطمات ویرانگر اقتصادی را بتوان طی ده، پانزده سال جبران کرد اما لطماتی که به فرهنگ و روان و رفتار یک جامعه خورده را نتوان در یکی دو نسل هم درمان نمود. چرا که او نگاه به توسعه همه جانبه و انسانی داشت که در آن انسان و مردم بالاترین نقش را در توسعه دارند.
تولید در واحد ملت ، مصرف در واحد امت
یکی از موتورهای ایجاد رشد و توسعه افزایش ظرفیت تولید کالاها و خدمات بر اساس استفاده از تکنولوژی پیشرونده و بهره مند کردن اکثریت مردم از مواهب آن است. این مهم بدون فراهم کردن امکان «انباشت سرمایه» میسر نیست. بستر آزاد و دموکراتیک نیز یکی دیگر از ملزومات آن در بسیاری از نقاط جهان بوده است.
در حکومت کنونی ایران ما اما به علت یک مشکل بنیادی که در نگاه غالب حکومتگران وجود دارد این فرصت و شانس فراهم نمیشود چرا که تولید در این کشور بر واحد ملت استوار است اما مصرف بر واحد امت.
حاکمان ایران بنا به دلایل و عللی که خارج از موضوع این مقاله است از نخستین ماه های بعد از انقلاب و به خصوص بعد از اشغال سفارت آمریکا به صورت شتابانی به این سمت رفته اند که گویی بار هزاره ای نجات همه انسانهای این کره خاکی را بر دوش دارند و این امر جز با شکست امپریالیسم و صهیونیسم که به ندریج به یک مفهوم انتزاعی به نام «دشمن» تصعید و تجرید شده اند، میسر نمی شود.
در ابتدای راه حاکمان جمهوری اسلامی خود را کمک کننده و یاور هر جریانی که در هر کجای جهان با این دشمن مقابله میکرد میدیدند ولی به تدریج و به خصوص بعد از فروپاشی بلوک شرق و با قدرت گیری روزافزون نظامیان ذیل رهبری آقای خامنه ای ، جمهوری اسلامی خود را متولی این نزاع و رهبر آنچه در خیال خود جبهه مقاومت مینامید، میدید.
غلبه این نگرش بر ارکان و اضلاع و اجزاء سیاست و سیاستگزاری و سیاستگذاران جمهوری اسلامی تا بدانجا پیش رفت که هر امر داخلی و خارجی در برابر آن فرعی و حاشیه ای تلقی میشد. دقت در سخنان رهبر جمهوری اسلامی در دیدار با بعضی از هنرمندان که مدتی پیش ویدئوی آن منتشر شد در این رابطه بسیار گویاست. رهبر جمهوری اسلامی در پاسخ به انتقاد یکی از افراد حاضر که جرات میکند بگوید بخش زیادی از مردم معتقدند شما رهبر آنها نیستید و به آنها فکر نمیکنید در ابتدا طفره میرود و بعد با اصرار البته چاپلوسانه یکی دیگر از افراد حاضر بر این امر تاکید میکند که ما در حال یک جنگ و رویارویی بزرگ با یک دشمن بزرگ هستیم و بقیه امور در این رابطه فرعی و حاشیه ای هستند و در این گوشه و کنارها اشکالاتی هم البته هست! از منظر رهبر فقر و فلاکت مردم و سرکوب و کشتار مستضعفان معترض یکی از این حواشی بی اهمیت در برابر عظمت آن کاری است که حکومت دارد انجام میدهد.
حال در حوزه اقتصاد هم همین نگاه حاکم است و در همین نگاه است که سوریه از خوزستان اهمیت بیشتری می یابد.
در این «نگاه» اصلا واحد تحلیل جهان است و جهانیان که صحنه چالش و نزاع ما و دشمن است نه ملت و کشور و مردم و ایران و ایرانی که هفت دهک آن زیر خط فقر زندگی میکنند و بیکاری و فقر و فحشا در آن بیداد میکند. برای این حاکمان «سرقت اولی»ها و «کولبر»ها و پایین آمدن سن فحشا و تجارت فحشا و فرار مغزها و سیل مهاجرت متخصصان که در دروه کرونا به مهاجرت وسیع پرستارها هم انجامیده چندان مهم نیست. همانطور که در دوره رهبر بنیانگذار نیز اصلا بهتر بود که این مغزهای فاسد و غربزده از کشور خارج شوند و به دامن اربابشان پناه ببرند.
بدین ترتیب و در این سیاست اصلا امکان «انباشت سرمایه» فراهم نمیشود ملت تولید میکند و امت مصرف. هیچگاه دخل بر خرج نخواهد چربید تا اندوخته ای فراهم شود و انباشتی صورت گیرد و این انباشت سکوی پرش رشد و توسعه ای گردد.
جمهوری اسلامی کشور تنهایی است که بدون چند و حتی تصریح کنیم وجود یک متحد که بتوانند با هم بلوکی را تشکیل دهند تا با هم به جنگ «دشمن فرضی» بروند یک تنه ادای یک ابرقدرت را در میآورد. تنهایی میخواهد با ابرقدرتهای جهان و «دشمن»ی که همه را علیه این یک کشورمتحد میکنند پنجه در پنجه افکند و گروه هایی نیابتی د ر سراسر منطقه و بلکه جهان تشکیل دهد و خرج همه شان را بدهد و در داخل نیز روزبروز مردم را خسته تر و گرسنه تر و خشمگین تر کند بنابراین هزینه زیادی را نیز برای حفظ امنیت خود و قدرتش (نه امنیت مردم) مصرف کند؛ آیا در این میانه جایی برای انباشت سرمایه باقی میماند؟ دخلی بر خرجی پیشی خواهد گرفت و یا وضعیت اقتصاد و سیاست داخلی و خارجی بر اساس «از این ستون به آن ستون فرج است»، از تحریمی به تحریمی دیگر و از دور زدن و فسادی به دورزدن و فسادی دیگر نقل مکان میکند؟
بر این امر بیفزاییم فساد ساختاری و بلکه غارتگر و ویرانگری که از بیاعتمادی و بیباوری و بیایمانی کارگزاران داخلی حکومت از این میز تا میز بعدی از این پست تا پست بعدی مثل قانقاریا تنه درخت مدیریتی حکومت را سیاه کرده است. حکومتگران بعد از شلیک به سینه مخالفان در جنبش سبز و بعد از زدن به سر و سینه مستضعفان در دی 96 و آبان 98 به حکومت بی اعتمادتر و بی اعتقادتر از هر وقت دیگر شده اند. رشد شتابان فساد اقتصادی بعد از این دوران و نیز رشد جاسوسی و نفوذ بیگانگان از اسرائیل گرفته تا روسیه علائم آشکار پوسیدگی و موریانه خوردن پایه های این حکومت ویرانگرند.
تمام این وقایع و سیر چهار دهه را باید در برابر سیر شتابان رشد و توسعه اقتصادی بسیاری از کشورها و از جمله سیر توسعه (ولو ناقص و ناتمام) کشورهای همسایه و پیرامون ایران دید که ایرانیان تا یکی دو دهه پیش به دیده تحقیر و تصغیر به آنها مینگریستند ولی اکنون آرزو دارند که سفری به آن دیار بکنند و یا ماوا و مسکنی در آنجا داشته باشند.
اقتصاددانان و متخصصان این حوزه در این باره سخن بسیار گفته اند و میگویند و عرق سرد بر پیشانی مای ایرانی مینشانند. به یاد دارم عزیزی که چندین سال پیش سفری به اردن داشت و بعد از کمتر از یک دهه بار دیگر به آن کشور سفر کرده بود، چه خاطرات همراه با اندوهی از مقایسه این دو سفر داشت.
بهره مندی از سیر شتابان رشد اقتصادی و سیر شتابان رشد تکنولوژی تنها در یک ارتباط سیال و فعال با جهان پیرامون بدست می آید. سیاستهای انزواساز کشور ما بیش از پیش ما را از این همپایی و همپیمانی جهانی خارج کرده و ایزوله نموده است.
این سیر را باید بگذاریم در کنار روند آرام و تدریجی کاسته شدن از نقش و بهای نفت در چرخه اقتصاد جهانی و در کنار روند تدریجی و آرام دیگری یعنی کاسته شدن از نقش راهبردی خلیج فارس و بلکه خاورمیانه در چرخه سیاست و اقتصاد جهان و حرکت تدریجی گرانیگاه سیاست و اقتصاد بین الملل به سمت خاور دور.
به این ترتیب همراه با فرسایش آب و خاک و نفت و … و بالاخره و به خصوص سرمایه انسانی چه در مقیاس داخلی یعنی آسیب ذهنی و روانی ماندگار به سرمایه های انسانی که در فضای غیرشایسته سالار پژمرده میشوند و چه فرار مغزها و سرمایه ها از ایران؛ آیا برای آینده سرزمین مان فرجامی جز تیرگی جهان چهارمی متصور خواهیم بود؟
چشم انداز؟
آیا در انتهای تونل این جهان چهارم نور رهایی و نجاتی هم مشاهده می شود؟ هر چند بسیار سخت و صعب اما تاریخ دیرینه ایران و ایرانی نشان داده است که این سرزمین بارها ققنوس وار از خاکستر خویش برخاسته و دوباره اوج گرفته است. آیا جوانان نسل نوی این سرزمین و جامعه و نهادهای مدنی به شدت تحت فشار اما همچنان سرپا و استوار این نوید را به ما نمیدهد که علیرغم همه تباهی ها و تیرگی ها و یاس ها و پژمردگی ها که ایران ما را در برگرفته یک بار دیگر صبح امید در پس این شب تیره یلدایی برخواهد دمید؟ این چنین باد!