برای پرداختن به این که «چالش ایران و آمریکا به کجا می انجامد؟» ضروری است که نگاهی مختصربه منشا و انگیزۀ اختلاف ها بیافکنیم.
رفتار ایالات متحده امریکا
پارادایم مرکزی سیاست خارجی امریکا که در همۀ جهان راهنمای عملش بوده است دفاع بی دریغ از مالکیت خصوصی بر ابزار تولید بوده است. در پیروی از این سیاست موضوع نوع حکومت کشورها که دمکراتیک باشد یا دیکتاتوری نقشی بازی نمیکند.
در مورد دیگر کشور های جهان که مالکیت خصوصی را پذیرفته اند منافع اقتصادی و ملاحظات ژئوپولیتیک راهنمای کنش و پویش ایالات متحدۀ امریکا بوده اند به شیوه ای که در بسیاری از کشور ها با رغبتی فزونتر سر سازگاری با رژیم های دیکتاتوری را داشته اند از جمله بدین سبب که چنین رژیم هائی منافع ملی شان را از دید اقشار پشتیبان دیکتاتوریِ حامل قدرت و گردآورندۀ ثروت تعیین میکنند. این اقشار منافع شان با منافع ایالات متحده همسو است. بعلاوه این رژیم ها به علت نبود پشتیبانی اجتماعی دارای اعتماد به نفس کافی برای پیشبرد منافعی که احیانا با منافع امریکا و غرب در تضاد باشند، نیستند. از این روی می بینیم که امریکا پس از پایان جنگ دوم جهانی تقریبا از همۀ کشور های دیکتاتوری که پاردایم مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را پذیرفته اند، پشتیبانی کرده است و در مواردی پر شمار خود آنان را به قدرت رسانده است.
در میان موارد پر شمار، یکی از نمونه های برجستۀ این رفتار کودتای 28 مرداد بر ضد دمکراسی در ایران و سرنگون کردن دولت دمکراتیک و قانونی دکتر محمد مصدق بوده است که می توان آنرا حتی به سان نقطۀ عطفی در گسست روند دمکراتیزاسیون به سوی دیکتاتوری در خاور میانه دانست.
نگاه عملگرایانه امریکا در رفتارش با رژیم پهلوی
ایالات متحده و غرب اما نشان داده اند که اگر دیکتاتور های متحدشان، مانند شاه، دراثر مقاومت داخلی دیگر نگهداشتنی نیستند با رصد دقیق صحنه، عملگرایانه کوشش کنند آن جناحی را تقویت کنند که کمترین خطر را برای منافع شان داشته باشد. و بر این منهج بود رفتارشان در قبال جنبش اسلامگرائی ایران در دوران پایانی پهلوی دوم و پس از آنکه از رخداد انقلاب غافلگیر شده بودند. تا توانستند از رژیم پهلوی پشتیبانی کردند و آن جا که نگهداشتنش دیگر میسر نبود تخم مرغ هایشان را در سبد آقای خمینی نهادند. در سبد آقای خمینی به این علت که پیشینه مستحکم تاریخی در همکاری با جریانات اسلامگرا در کشور های مسلمان بر ضد جریانات آزادیخواه، دمکرات یا ضد وابستگی و همچنین جریانات چپ داشتند. نمونه بارز این همکاری پیوندشان با جریانات مذهبی برهبری آیت الله کاشانی پیش و در تدارکِ کودتای 28 مرداد بود.
ارزیابی غلط غرب از اسلامگرایان نوین در ایران
از این به پس ظاهرا غربی ها از دگرگونی ای که درون جنبش های اسلامگرائی به ویژه در ایران رخداده بود اطلاع و ارزیابی دقیقی نداشتند و هنوز آنان را به مثابه سدی در برابر نفوذ کمونیزم میپنداشتند. آگاه نبودند که تغییر و تحولات شگرفی که در بافت جامعۀ ایران رخداده است، اقشار مذهبی سنتگرای ایران را به رهبری روحانیون در مقابل مدرنیسمی نیم بند و وارداتی فعال کرده است- مدرنیسمی که در هر حال نقش روحانیون و مذهب را در زندگی اجتماعی کاهش میداد. ارتجاع مذهبی ناهنجاری های اقتصادی که در اثر نا هماهنگی به کاهش جهش وار رشد اقتصادی انجامیده بود را بهانه ای برای دست یازیدن به قدرت سیاسی کنند.
با در نظر گرفتن اینکه توده های تهیدست شهریِ از ده گریخته و هنوز به شهروندی نپیوسته لشگر بالقوۀ روحانیون را تشکیل میدادند، بدیهی بود که میبایستی مدرنیسم ستیزی به پیراهن عدالتخواهی در شمایل دفاع از “مستضعقین” و نبرد با “مستکبرین” ملبس گردد تا برای این توده ها انگیزۀ بیشتری برای نبرد بسازد. رقابت با عدالتخواهی چپ نیزکه در آنزمان هنوز در جهان مطرح بود، محرک دیگری برای اینگونه شعار های عدالتخواهانه اسلامی و در واقع ترجمه “زحمتکشان” و “امپریالیسم” بود.
روایت و مشروعیت رژیم اسلامی
هر جنبش اجتماعی و به طریق اولی هر دولتی نیاز به مشروعیت دارد و گام نخست برای دستیازیدن بدان آفرینشِ یک روایت است. بدین ترتیب روایت جمهوری اسلامی مرکب شد از آمیزه ای از ارتجاع و واپسمانده گی فرهنگی متجلی در بازگشت به صدر اسلام و دشمنی با مدرنیسم به نام “غربزدگی” از یکسو و از دیگر سو عدالت و استقلال طلبی که هر دویشان را در مخالفت با غرب و سرکردۀ آن امریکا به نمایش گذاشت. در اینجا عدالت خواهی در وجه جهانی معطوف به رفتار غربیان در شکل دادن روابط نابرابر بین المللی به ویژه با ایران بود و در وجه بی عدالتی درونیِ غرب و امریکا شاید نقدی سطحی بود به تقلید از جنبش چپ جهانی، زیرا که جنبش اسلامگرائی خمینی و سپس دولتش داعیۀ دگرگون کردن روابط تولیدی و مالکیت خصوصی را نداشتند.
یکی از نماد های بیعدالتی جهانی پشتیبانی بی چون چرای امریکا از سیاست گزافه خواهی و تبعیض آمیز دولت های اسرائیل در برابر فلسطینی ها بود که بهانه ای به نظام نوپای اسلامی داد تا خود را به مثابه رهبر جنبش های اسلامگرایانه به مسلمان های جهان عرضه کند – کوششی که با موفقیت همراه نبود.
بدین ترتیب روایت مشروعیت بخش جمهوری اسلامی هم در بخش واپسگرایش که دشمنی با مدرنیسم و به طریق اولی مدرنیته بود در چهر دشمنی با غرب و امریکا به عنوان منشا اینگونه اندیشه ها و هم در بخش عدالتخواهانه اش در عداوت با امریکا و اسرائیل شکل گرفت.
از بستر این روایت در جمهور اسلامی سیاستی فراروئیده است که دشمنی با امریکا و اسرائیل را به علت وجودی خود مبدل کرده است. رژیم بیم آن دارد که با رفع این سیاست واقعیت وجودش مرتفع گردد یا به عبارت دیگر بقایای مشروعیت اش را در میان طرفداران کم شمار اما پرانگیزۀ خویش از دست بدهد.
رفع دشمنی و عادی شدن رابطه با امریکا و غرب میتواند فزون بر این به مدرنیسم و سکولاریسمی را که علیرغم سختگیری ها و سرکوبگری های جمهوری اسلامی در زیر پوست جامعه آشیانه کرده است از بند رها کند و سیادت فرهنگی رژیم اسلامی را که به مثابه تنها نماد اسلامی بودن جامعه به کشور تحمیل شده است را نیز منتفی سازد.
چالش جمهوری اسلامی و امریکا از چه نشات میگیرد؟
برای پیشبینی روابط جمهوری اسلامی و امریکا باید دید که انتظارات دوسویه چه هستند و آیا از سوی مقابل می توانند برآورده شوند.
انتظارات امریکا از ایران عبارتند از:
- پایان دادن به دشمنی مفرط نسبت به امریکا و متحدانش در منطقه به ویژه اسرائیل. این دشمنی با اشغال و گروگانگیری در سفارت امریکا در تهران آغاز شد.
- پذیرفتن نظم رایج جهانی به ویژه در خاورمیانه
- دست کشیدن از دخالت در کشور های منطقه مانند لبنان، سوریه، عراق و یمن
- اجتناب از تشکیل یا پشتیبانی گروه های مسلح نظامی و شبه نظامی از غزه تا عراق
- محدود کردن برنامۀ هسته ای به شیوه ای که امکان دستیابی ایران به جنگافزار هسته ای منتفی باشد
- پایان دادن به برنامۀ جنگافزار های موشکی بالیستیک
پنج مورد نخست از شش درخواست امریکا ناقض روایت، مشروعیت و علت وجودی جمهوری اسلامی هستند در حالی که با منافع ملی ایرانیان سازگاری دارند و در مورد ششم اگر این درخواست در بستر توافقی همگانی میان همسایگان ایران، به ویژه عربستان سعودی، برای جلوگیری از مسابقۀ تسلیحاتی در منطقه صورت بگیرد باز هم همپوش با منافع ملی ایرانیان است.
البته درخواست ها و انتظارات امریکا از زاویۀ نگاه جمهوری اسلامی مهلک به نظر میرسند. با توجه به آنکه در بالا در بارۀ پارادایم و روایت جمهوری اسلامی رفت، برآوردن این درخواست ها به معنی صرفنظر کردن از علت وجودی خود است. خاطر نشان میکنم که صیانت از پارادایم دشمنی با امریکا مستلزم ابزارهای بازدارنده ای است که درخواست های شش گانه امریکا آنان را نشانه گرفته اند. از نگاه جمهوری اسلامی چه گستراندن “عمق استراتژیک” متبلور در دخالت در کشور های منطقه و چه برنامۀ اتمی و موشکی اش سیاست های بازدارنده برای حفظ وضع و تنش موجوداند. پیرامون این سیاست تنش زا دسته جاتی وابسته به دستگاه ولایت فقیه و دارندۀ منافع کلان اقتصادی در جمهوری اسلامی شکل گرفته اند که در مقابل تجدیدنظر در سیاست ضدامریکائی مقاومت میکنند.
از سوی دیگر در درون ایالات متحده نیز نیروها و محافلی وجود دارند که از وضعیت تنش کنونی که دست آنان را برای فروش میلیاردی اسلحه به دیگر مستبد های باز میگذارد، بهره میبرند. به عبارت دیگر از جمله سیاست خصمانه جمهوری اسلامی که به رقابت دو رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی و استبداد مطلق سعودی انجامیده است به منشائی چشمپوشی ناپذیر برای صنایع جنگافزارسازی امریکا مبدل شده باشد و زندگی و دینامیک خود را یافته باشد.
انتظارات جمهوری اسلامی از ایالات متحده امریکا:
- برداشتن تحریم ها به ویژه در مورد فروش نفت و تحریم های بانکی
- پذیرفتن حضور نظامی مستقیم و غیر مستقیم ایران در منطقه
- حفظ وضعیت کنونی نه جنگ و نه صلح همراه با اسرائیل ستیزی
- عدم دخالت در امور داخلی جمهوری اسلامی به ویژه معطوف به سیاست ضد دمکراتیک و سرکوبگرانه اش همراه با نقض سامانمند حقوق بشر در ایران
- پذیرش اندازه ای هر چند محدود از برنامۀ هسته ای جمهوری اسلامی به مثابه ابزاری، به پنداشت جمهوری اسلامی، بالقوه بازدارنده
اکنون اگر این خواست های متقابل روبروی هم قرار دهیم میتوانیم نتیجه بگیریم که در شرایط عادی برآورده کردن این درخواست های متضاد امکان پذیر نباشد.
اما جهان سیاست عرصۀ یافتن امکانات است. برای یافتن این امکانات باید به جزئیات نیاز ها و ضروریت های واقعی در کنار آرزوهائی که در روایت و شعار های دو سوی مناقشه وجود دارند پرداخت.
مهمترین هدف نظام ولایت فقیه به توصیۀ بنیانگذارش جفط نظام و خطاب کردن آن بنام “اوجب واجبات” است. همانگونه که واجبات دینی در قبال حفظ نظام میتوانند ترک شوند، به همانگونه این امکان هم وجود دارد که تحت شرایطی که هستی رژیم به مخاطره افتد، آمادگی برای واکنش ها گوناگون به سان نوشیدن جام زهر یا نرمش قهرمانانه و صرفنظر کردن از پارادیم های پیروی شده پدید آیند.
برنامۀ هسته ای و کارکرد بازدارنده اش
واقعیت این است که دشمنی جمهوری اسلامی با امریکا و متحدانش به ویژه اسرائیل جز هزینه های فلاکت بار برای ایران و شهروندانش بهره ای نداشته است و ندارد. برنامۀ هسته ای برای حال و آینده کشور نه تنها سودی در بر ندارد بلکه هزینه هائی سرسام آور مستقیم و عیرمستقیم همراه با انزوای جهانی برای ایران به ارمغان آورده است. اگر واقعا برنامه ای بود که برای ایران امری حیاتی میبود، میارزید که برای حفظش پافشاری و پیکار کرد. اما در عالم واقعی به دلایل عدیده چنین وضعی وجود ندارد. این برنامه بر مبنای توهم مصون شدن از تعرض و دائمی کردن سیادت جمهوری اسلامی آغاز شده است و بس.
عمق استراتژیک در خدمت بازدارندگی
همینگونه است ایجاد عمق استراتژیک از لبنان تا عراق و امتدادش تا یمن. مسلح کردن بخشی از شیعیان لبنان در حزب الله به عنوان تهدیدی در بیخ گوش اسرائیل، از یکسو لبنان را به علت وجود دو نیروی مسلح در یک کشور با دو فرماندهی متفاوت به طور بالقوه ناپایدار میکند و از دیگرسو اثری مثبت در وضعیت مردم فلسطین نداشته است . وارونه آن، این سیاست منجر به تقویت دولت های راست و راست افراطی و پیروزی مکرر نتانیاهو در انتخابات و افزایش تبعیض نسبت به فلسطینی ها شده است. به عبارت دیگر این سیاست تنها در خدمت جمهوری اسلامی برای حفظ مشروعیت داخلی و تامین ثروت برای پایوران وابسته به ولی فقیه شده است.
اگر صف بندی کنونی میان جمهوری اسلامی و امریکا را بر مینای آنچه که امروز هست به طور ایستا بنگریم، برای آینده چالش میان جمهوری اسلامی و امریکا در وجه غالب دو راه متصور است:
راه نخست: راه بریدن از جهان به روشی که صدام تحت تحریم های مسلحانۀ امریکا در عراق پیشه کرد. رفتن به چنین راهی مستلزم این است که هر گونه تحرکی از سوی شهروندان ناراضی و معترض با سرکوب شدید مواجه شود.
البته این سیاست بر مبنای این واقعیت شکل میگیرد که جمهوری اسلامی میداند که در صورت حمله امریکا و متحدانش به ایران اشغال نظامی در کار نخواهد بود و از این روی هر چند که امکان ویرانی و نابودی زیر ساخت های کشور از طریق بمباران های گسترده وجود دارد اما منجر به از میان رفتن نیروی سرکوبگر شان برای حفظ سیادت نظام نخواهد شد- به خاطر بیاوریم که حفظ نظام از “اوجب واجبات” است.
از طرف دیگر درازی مرزهای کشور با کشور هائی که خود از نظم کافی برخوردار نیستند به رژیم این اجازه را میدهد که با انواع مختلف قاچاق و دور زدن تحریم ها نیاز های اولیه هسته های نظامی وسیاسی وابسته به خود را حفظ کند تا بتواند ابزار سرکوب داخلی را کارا نگهدارد. چنین سیاستی منجر به سقوط سطح زندگی شهروندان و گسترش فقر و فلاکت و نهایتأ از میان رفتن مدنیت میشود.
اگر آنچنانکه رژیم در ماه های اخیر اعلام کرده است و هنوز برنامۀ هسته ای اش را به مثابه ابزاری بازدارنده تلقی میکند، گام هایش را در فرارفتن از تعهداتش در چارچوب توافق هسته ای برجام مکرر و بلندتر کند، در چنین حالتی حملۀ نظامی به ایران بسیار محتمل خواهد شد.
اینکه آیا چنین سیاستی در جامعۀ به مراتب پیشرفته تری چون ایران بتواند جامۀ عمل بپوشاند، جای تردید جدی دارد. اما میتواند یکی از محاسبات جمهوری اسلامی باشد که در سرمستی از توان کاربرد خشونت اش انجام دهد.
راه دوم: ممکن است که رهبران جمهوری اسلامی دریابند که ادامۀ دشمنی با امریکا ره به جائی نمیبرد و نه تنها ایران را به قهقرا میبرد بلکه میتواند هستی نظام اسلامی را به مخاطره اندازد. رهبران رژیم ممکن است متقاعد شوند که امریکا با آنان دشمنی ذاتی ندارد بلکه رفتارش واکنشی در برابر کنش های جمهوری اسلامی از گروگان گیری در سفارت و رخداد های پس از آن بوده است. دشمنی امریکا از بلندپروازی های هسته ای و نظامی جمهوری اسلامی در منطقه نشات میگیرد. رژیم اسلامی شاید متوجه شود که امریکا با موضوع دمکراسی، رعایت حقوق شهروندان، احترام به حقوق بشر چندان دلنگرانی ندارد مگر که بخواهد از آن ها بهره برداری سیاسی کند و بدین طریق هراس اش از اجبار به رعایت حقوق بشر که معنی اش منتقی شدن حکومت اسلامی است، بشکند.
رژیم ولایت فقیه شاید دریابد که مفهوم وابستگی نیز در جهان بهم پیوستۀ کنونی دگرگونه شده است. روابط وابستگی هر چند هم که هنوز متقارن نیستند اما تا حدود زیادی جای خود را به وابستگی متقابل داده اند. مثلا چنین نیست که با وجود وابستگی امنیتی شدید عربستان سعودی به ایالات متحده این کشور در امریکا نفوذی نداشته باشد. این کشور استبدادی مطلقه میتواند حتی با پول خود در انتخابات ریاست جمهوری امریکا تاثیر بگذارد.
شاید در اثر تهدید از دست دادن سیادت، سران رژیم در پارادایم فعلی خود تجدید نظر کنند همانگونه که آقای خامنه ای برای توجیه برخورد قساوتمند با “مستضعفین” برخاسته در آبان 98 مفهوم مستضعف را با این عبارت باز تعریف کرد که “مستضعفین یعنی ائمّه و پیشوایان بالقوّهی عالَم بشریّت”( سخنان خامنهای به مناسبت چهلمین سالگرد تولد بسیج) که شامل خود و اعوان و انصارش نیز بشود.
اگر چنین تغییر رفتاری در جمهوری اسلامی رخ دهد معنایش این خواهد بود که در خصومت با امریکا، اسرائیل و غرب تجدید نظر کند، از پشتیبانی و شرکت در جنگ های نیابتی دست بردارد، برنامۀ هسته ای را که هدف اصلی اش بازدارنگی بوده وهست به شدت محدود کند – از غنی سازی که کاربرد دوگانه دارد صرفنظر کند.
رقع مناقشه با غرب بازتاب مستقیم در مناقشه با کشور های عربی خواهد داشت. در کمترین حالت رژیم های مستبد عربی فاقد پشتیبانی جهانی لازم برای مناقشه با ایران خواهند بود و زمینه تفاهم با با رژیم اسلامی ایران فراهم خواهد کرد. آزمون خاورمیانه نشان میدهد که رژیم های استبدادی مطلقه سعودی و دیگر شیخ های عرب بالا ترین دشمنی را با جریانات دمکراتیک دارند. اگر جنگ های نیابتی در میان نباشند سازششان با رژیم استبدادی ایران که از جنش خودشان است محتمل خواهد بود.
البته به طوری که در بالا ذکر شد باید در نظر داشته باشیم که این دشمنی 40 سال پرورش یافته میان دو سو، در امریکا، اسرائیل و رژیم های مستبد عرب خود تا حدودی زندگی مستقل یافته و خود را تکامل داده و تثبیت کرده است. در همۀ این کشور ها دسته جاتی منافعی در پیرامون این فضای پر تنش شکل داده اند، به سان آنچه که در جمهوری اسلامی نیز رخداده است، و به دلائل گوناگون مانند سیاسی – دولت نتانیاهو – یا اقتصادی – صنعت جنگافزار سازی امریکا یا هردو – عربستان سعودی . این وضعیت میتواند روند سازش را دشوار کند.
نتیجه گیری
واقعیت این است که رژیم ولایت فقیه در اثر سیاست داخلی و خارجی فاجعه بار 4 دهه خود حکومت و کشور را به وضعیتی سوق داده است که گزینه های چندانی ندارد. راه نخست مذکور در بالا معنی اش قهقرای ژرفتر و سرانجام جنگ و ویرانی کشور است.
و راه دوم ممکن است برای جمهوری اسلامی به نتیجه برسد و رژیم چندگاهی به بقای خود ادامه دهد. این راه حل دوم برای مردم ایران کارامدی، آزادی ، دمکراسی و عدالت به ارمغان نمیاورد تنها خاصیت اش این است از جنگ و ویرانی فیزیکی کشور جلوگیری می کند.
شایان ذکر است که احتجاجات بالا بر مبنای نگاهی نسبتأ ایستا به و ضعیت جمهوری اسلامی صورت گرفته اند و بر این فرض استوار است که جمهوری اسلامی به همین منوال بماند. اما وضعیت شدیدأ یحرانی جمهوری اسلامی با ابر چالش هایش در گسترۀ سیاست داخلی و خارجی براحتی میتواند این ملاحظات و سناریو های مطرح شده را بلاموضوع کند. جمهوری اسلامی همانگونه که اعتراض های دی 96 و آبان 98 نشان داده اند به شدت در آشوب ناشی از ناکارآمدی و فساد به سر میبرد و به سان انبار باروتی میماند که هر جرقه ای میتواند آنرا به انفجار درآورد. آرامش نسبی و موقتی که پس از تحریم ها و تهدید های ترامپ به وجود آمده بود و به رژیم برای نگهداری نظمی ظاهری بر روی این انبار باروت یاری رسانده بود، بوسیله خطائی که رژیم مرتکب شد- و معمولأ محاسبۀ اشتباه جزء وجودی رژیم های دیکتاتوری است – این انبار باروت مشتعل شده است. نمیدانیم که کی به انفجار می کشد اما تردید روا نیست، رفتاری در این روال به انفجار خواهد انجامید.
به نظر من احتمال اینکه هیچیک از این سناریو ها در پی اضمحلال ولایت فقیه عملی نشوند بیش از آنست که این سناریو ها عملی شوند.