تمامی مسائل خرد و کلان جامعه ایران ، چشم انداز و افق آینده آن درنگاهی فراگیر و به عبارتی توسعه چندجانبه در ایران به روند اقتصادی و مهمتر از آن به اقتصاد سیاسی جامعه ما پیوند دارد. در همین چهارچوب درک بافت وچالش طبقاتی – اجتماعی، امری تعیین کننده است. زیرا چنین بافت و چالشی با وجود استبداد مذهبی ایران اشکال پیچیده ای به خود گرفته است. طوری که مسببین شکاف طبقاتی در جامعه، یعنی جناح های خرد وکلان جمهوری اسلامی، اینک خود بصورت ناجیان تبلیغ می شوند!
در اصل؛ بحث عدم امکان تقسیم عادلانه ثروت با در نظرگیری عمده بودن مبارزه رهائی بخش ملت ایران در مقابل نظام استبدادی بهتر قابل فهم است و در عین حال پرسش برانگیز، زیرا تا هنگامی که فشارهای گسترده و سراسری از بدنه اجتماعی و از پایین به حکومت وارد نگردد، احتمال هرگونه تغییر و تحولی محال به نظر می رسد.
امروزه نه تنها روند فرهنگی جامعه در بخش های گوناگون فرهنگ اجتماعی ، سیاسی و عمومی به امر سیاست اقتصادی و تخصیص سرمایه دراین حوزه ها وابسته است، حتی فراتر از آن فرهنگ عرفی در جامعه و اخلاق عمومی هم به وضعیت طبقاتی جامعه بیش ازگذشته پیوند یافته و گره خورده است. به همین دلیل هر نوع بدیل اقتصادی که در کش و قوس همین روند زاده شود، اساسا از متن و بطن چالش و جدال سیاسی و طبقاتی نیروهای اجتماعی سربرخواهد آورد. به تعبیری تحولات ایران فردا در گرو روند جدالی ست که هم اکنون جاری ست.
قابل درک و فهم است که روند تحولات بویژه تحولات اجتماعی در ایران آهسته، مدنی و به دور از خشونت، اما سخت و محکم و با ثبات است. شاید همین تحولات آرام و مدنی بتواند تا حدودی از تاثیرات بازدارنده و مخرب گسل ها و تضادهای گوناگون جامعه ایرانی بکاهد و شاید بعنوان جریان بازدارنده نیروهای حامی وضع موجود یعنی
الف – بازار و صاحبان سرمایه،
ب – روحانیت ونهادهای سیاسی و سنتی آن و
ج_ نیروهای نظامی سپاه و همه نهادهای امنیتی
تلقی شود. لذا امروز و فردای ما به فراز و فرود همین چالشی پیوند خورده است که در یکسو حامیان وضع موجود صف کشید ه اند که دارای شاکله و بافتی از زر و زور و تزویرند و منتقدین و مخالفانی که عمده سرمایه و نیرو ، تجربه و ابتکار خود را در حوزه کار اجتماعی متمرکز کرده اند.
چرا فعالیت اجتماعی و مدنی؟
الف – بازار و صاحبان سرمایه
ب – روحانیت ونهادهای سیاسی و سنتی آن و
ج- نیروهای نظامی سپاه و همه نهادهای امنیتی) تلقی شود.
در گام نخست این پرسش مطرح می شود که چرا مخالفان وضع موجود، کار اجتماعی و فعالیت در این حوزه را عمده کرده اند؟ آیا وجدان های بیدار پی برده اند که بحرانها و شکست ها و سرکوب ها و عقب نگه داشتن ها و … در نهایت به جامعه تحمیل می شود و بدان سرریز می گردد؟ آیا به روشنی پی برده اند پاسخ بحرانهای عظیم اجتماعی و طبقاتی که عمیقا ساختاری است، صرفا از مجرای کار اجتماعی طولانی مدت قابل تغییر است؟ بحران های سهمگینی که هم اینک امکان و زمینه های مشکلات متعدد و گوناگون گسترده ای را فراهم کرده است. آیا تنها راه مقابله با این روند خانمان برانداز که حتی در یک نگاه بدبینانه جامعه را تا مرز فروپاشی خواهد کشاند، نیست که وجدان بیدار و هوشیار را وادار به کار اجتماعی مستقل از قدرت کرده است؟
هنگامی که به تغییر و تحولات جامعه ایران از حوزه کار اجتماعی مستقل نگاهی بیافکنیم شاید متوجه شویم که ضمیر ناخودآگاه و خودآگاه اجتماعی پی برده است که اقتصادسیاسی ریشه همه بحرانها و مشکلات است. زیرا رانت خیز است و هم رانت اقتصادی و هم رانت سیاسی را پدید آورده است. به همین علت است که از میان گسل ها و تضادها گوناگون جامعه ما؛ مسئله فقر و ثروت و به تعبیری دیگر بحرانهای فزاینده و چند جانبه اقتصاد ایران در حوزه های تولیدی، بانکی و تجاری، وضعیت اجتماعی ایران را وخیم و غیرقابل توصیف و در کوتاه مدت غیرقابل علاج کرده است. چرا که، فساد و رانت همه بخش های سیاست و اقتصاد را درنوردیده است.
بر همین اساس منتقدین وضع موجود بر اساس توزان قوا در جامعه به درستی پی برده اند که صرفا با یک کار درازمدت اجتماعی ست که می توانند زمینه های پاسخ به بحرانهای فزاینده را آماده کنند زیرا تا نیروی اجتماعی کافی در بطن عمل و کشاکش ها حضور نداشته باشد، ممکن نیست که بتوان بحرانها را مهار کرد.
باز برهمین اساس است که شاید در آینده نهادهای مستقل از قدرت در یک روند طبیعی فعالیت شان را رفته رفته از حوزه خیریه ای به تغییرات ساختاری معطوف کنند تا بتوانند در مسیر مهار بحرانهای فزاینده گام بردارند. در این یادداشت مجال یک بررسی گسترده نیست تا نشان داده شود که نهادهایی هم چون جمعیت امام علی و دیگر نهادهای مستقل سراسری، چه گونه در پی آن هستند که در روند تغییرات ساختاری در ایران سهیم باشند.
با تمامی اوصاف فوق، آیا سرنوشت امروز و فردای جامعه ما را بحران اقتصادی و اجتماعی و گسل طبقاتی و حاشیه نشینی بیش از بیست میلیون نفر و نیروی کاری که هیچ آینده ای برای خویش متصور نیست و جدال طبقاتی مستتر در این روند (همراه با جنگ قدرت نهادهای بزرگ سرمایه به اشکال مختلف سیاسی در جناح های قدرت)، به علاوه روند اعتراضات آرام و مدنی در سطوح گوناگون نیروی کار و بخش هایی از طبقه متوسط رقم نخواهد زد؟
قبل از اینکه ذهن ما معطوف به پاسخ به پرسش فوق باشد با پرسش مهم دیگری هم درگیر است:
غفلت روشنفکران از بحران های اقتصادی و شکاف های طبقاتی
چرا بحران اقتصادی و اجتماعی و بالطبع طبقاتی شدن هر چه بیشتر جامعه که ریشه دار و ساختاری است، در میان متفکرین و روشنفکران ایران امری مهم تلقی نمی شود؟ چرا و به چه دلیل انباشت ثروت عظیم در نزد اقلیتی و فقر جانکاه اکثریتی، امری که حتی حوزه فرهنگ و سیاست را هم تسخیر کرده است، باعث طرح نظریه ها و یا ایجاد گفتمانی فراگیر در میان خیل نویسندگان و روشنفکران و متفکرین ایرانی نگردیده است؟ براستی چرا روشنفکر ما امروزبه فقر و گرسنگی میلیونها انسان نمی اندیشد؟ اینان اگر مخالف وضع موجودند که ظاهرا باید باشند مگر فلاکت و رنج طبقات فرودست را احساس نمی کنند؟
موانع اصلی تقسیم عادلانه ثروت
1) جامعه ایران فاقد نیرو وطبقه اجتماعی ست که گرایش تقسیم عادلانه ثروت را به عنوان اصلی ترین و مهم ترین دغدغه اش تلقی کند. طوری که بتوان در جامعه با پژواک صدای آن جریان روبرو شد. تقسیم عادلانه ثروت و به تعبیر روشن تر تعدیل شکاف طبقاتی یعنی آموزش رایگان ، امنیت شغلی ، بهداشت رایگان، مسکن ارزان ، دستمزد شایسته و وجود کار و آموزش حرفه و کار آفرینی و مهمتر از همه تقویت روز افزون تعاونی های گوناگون و …
اگر در روابط اجتماعی و در نهادهای مستقل مدنی در رسانه ها و مطبوعات، تعدیل شکاف طبقاتی بعنوان یکی از گفتمان های جاری در جامعه سیلان نداشته و مطرح نباشد و حضور چالش برانگیز این گفتمان را نتوان در بطن و متن جامعه و همچنین در جدالهای فکری ورسانه های عمومی و گفتگوها و تعامل ها دید، دیگر سخن از تقسیم عادلانه ثروت بیشتر به یک طنز شبیه خواهد بود.
هنگامی که برغم فقر شدید در جامعه وعلیرغم استثمارغیرقابل تحمل و جانکاه؛ جهت گیری برابری طلبانه و تقسیم عادلانه ثروت نتواند حرکتی، فکری، جوششی و بستری، فضایی و امیدی و چالشی را ایجاد کند؛ و در این شرایط نتوان حتی به صورت نظری و تبلیغی فضایی را جهت تعدیل ثروت تدارک دید و اذهان را بدان معطوف کرد و افکار عمومی را بیدار نمود؛ آن هنگام باید اندیشید که چرا زمینه فکری و فرهنگی و سیاسی شنیدن و رشد و بسط این پیام ضعیف است یا اساسا مساعد نیست؟ آن هنگام باید اندیشید و بدنبال چاره بود تا زمینه های نظری و فکری و ذهنی این موضوع را آماده کرد و به نقد و بررسی نشست و از شکست ها در این حوزه بیشتر و عمیقتر سخن گفت و از دلائل اصلی آن پرده برداشت تا شاید بتوان موج فکری گسترده و موفقی ایجاد کرد و حساسیت ها را برانگیخت و افکاری نو و جدید آفرید.
شاید بتوان جریان ساز شد و از تجارب کشورها و جوامع دیگر آموخت که چگونه توانستند مسیری کم هزینه تر و درست تر و مطمئن تر در ایجاد رفاء و تعدیل ثروت ایجاد کنند.
2) نیروی اصلی تقسیم ناعادلانه ثروت در ایران دارای این بافت اجتماعی است: روحانیت، سپاه و بازار.
این سه قشر در حال حاضر نماینده اصلی طبقات حاکم در ایران به شمار می آیند و دارای صدها نهاد رسمی و غیررسمی قانونی و غیرقانونی و اقتصاد دولتی، شبه دولتی و خصوصی را مدیریت می کنند و بدان تسلط دارند. این نیرو پی برده است که برای حفظ وضع موجود به یک همبستگی و اتحاد استراتژیکی و راهبردی نیازمند است که منافع یکی بدون دیگری خدشه دار خواهد شد. لذا به نظر میرسد عقب نشینی این نیروی سه وجهی که مسبب تقسیم ناعادلانه ثروت است زمان بر و کاری به غایت سخت و دشواراست. زیرا آنها تا به امروز توانسته اند بالندگی جنبش اجتماعی ایران را کند و آهسته کنند و از پیوند یافتن خرده جنبش های چندگانه زنان، کارگران، معلمان و دانشجویان جلوگیری نمایند. حتی موفق شده اند تا حدودی برای بی خطر کردن و مضمحل کردن هر نهاد مستقل مدنی در گام نخست با فشارهای گوناگون آنرا از درون و حتی با ظواهر قانونی مهار کرده و به صورت مستقیم و غیر مستقیم مدیریت آن را بدست گیرند و یا ضربات خردکننده ای بدان وارد نمایند.
به عنوان نمونه جنبش معلمان ایران توانایی طرح و تاکید بر تعدیل شکاف طبقاتی را با طرح آموزش رایگان و مخالفت با خصوصی سازی مدارس و بخش آموزش و … به خوبی داشته و دارد. اما همین نهاد مستعد را با سیاست های به غایت پیچیده از قبیل ایجاد شکاف در بین فعالین این قشر (طوری که برای تضعیف هر چه گسترده تر کانون های صنفی مستقل معلمان، جریان صدای معلم را تقویت کردند) و با مجوزدار کردن کانون های مختلف عملا مهار و به یک بن بست کامل کشاندند طوری که فاقد هرنوع عملکرد روشنی باشد.
مثلث روحانیت بازار و سپاه براحتی توانستند یکی از موثرترین جریانها و اقشاری که می توانست علیه تقسیم ناعادلانه ثروت اقدامات درست و موثری انجام دهند را از این صحنه حق خواهی بطور موقت هم که شده خارج کنند.
از طرفی دیگر نماد جنبش مدنی ایران که جنبش زنان است توانسته است وجهی از این مثلث شوم را به خوبی و به درستی به زیر ضرب گیرد و خوابش را آشفته سازد. اما چنین جنبش پرتوانی تا به امروز اساسا به وجه طبقاتی اشاره قابل اعتنایی نداشته است. از این نظر این جنبش ظاهرا هیچ توجهی به مسائل طبقاتی که تمامی جامعه ایران با آن درگیر است، نمی کند. شاید تلنبار شدن مطالبات متعدد این جنبش و تبعیض چند وجهی علیه زنان جامعه باعث شده است که وجه طبقاتی درفراگیرترین جنبش مدنی ایران نادیده گرفته شود.
به نظر می رسد وجه بارزطبقاتی نیروهای حاکم یعنی زر و زور و تزویر که خود را هم اکنون در روحانیت، بازار و سپاه نمایان کرده است، توسط نیروی کار بویژه کارگران ایران باید مورد هدف و هجوم قرار گیرد. زیرا همه مصائبی که این سه ضلع حاکمیت به اشکال مختلف از سیاست های داخلی گرفته تا خارجی، ایجاد می کنند در نهایت طبقه فرودست ایران را در تیررس قرار می دهد و دود اقداماتش در نهایت به چشم اینان خواهد رفت. اما متاسفانه نیروی کار از هر نظر در مقابل حاکمیت ضعیف است و فاقد توان ایجاد حرکتهای سراسری موثراست.
شاید تنها امید و مجرای واقعی تضعیف حامیان وضع موجود در وجه طبقاتی شان، به تلاش های جامعه مدنی و نیروی های اجتماعی مستقل در ایران پیوند می خورد. نیروهایی که متاسفانه هم اکنون فاقد نگاهی روشن به مسائل طبقاتی ایران هستند. به همین دلیل در بعضی از مواقع به راحتی به دنبال جریانهایی گام برمی دارند که در تثبیت موقعیت اقتصادی و طبقاتی جامعه کاملا سهیم بوده و در گسترش نیروی کار ارزان، نیروی کار موقت ، مناطق تجارت آزاد، طرح سیستم کارورزی قشرتحصیل کرده و … شریک و فعال بوده و هستند.
3) هم اکنون جامعه ایران از نظام اقتصادی و اجتماعی که در آن ثروت بطورعادلانه توزیع شود فاصله زیادی دارد. زیرا رفاه طبقات فرودست در ایران یعنی به سر عقل آمدن و اصلاح ضعیت بورژوازی املاک؛ به سرعقل آمدن صاحبان سرمایه های عظیمی که در عرصه آموزش به بهره وری می اندیشند؛ عقب نشینی کامل سیستم بانکی که بهره های دو رمقی را تبلیغ می کند؛ و اینکه صاحبان سرمایه به جای به کاربستن سرمایه های کلان خود در حوزه تجارت و در مناطق آزاد بدنبال ایجاد کار باشند؛ اینکه ده ها و صدها بنیاد عظیم مالی و خدماتی اقتصاد در سایه، درآمد و هزینه های خود را رسما اعلام کنند؛ آستان قدس رضوی و صدها موسسه دینی که در حوزه اقتصادی فعالیت می کنند از منافع خویش عقب نشینی کنند و … اختاپوس هزار پای سرمایه و قدرت و منزلت در ایران براحتی از منافع خویش کنار نخواهد کشید. از این منظرِ؛ اینک سخن از بهبودی اوضاع اقتصادی و رفاه و آسایش و حداقل های زندگی طبقات فرودست در این سیستم بیشتر به طنزی تلخ شبیه است.
حال در این موقعیت به غایت پیچیده و سخت که از هر نظر توازن قوا به نفع دشمنان ملک و ملت است سخن از جامعه ای سوسیالیستی و برابری کامل و تاکید به اتوپیای جامعه ای بدون طبقه و بدون رواج پول بیشتر به ریشخند گرفتن آرمانهای دیرین بشر می ماند. این که انباشت ثروت وقدرت و منزلت را بتوان به نفع اکثریت مردم، حل و فصل کرد؛ اموال عمومی را به درستی توزیع کرد؛ استثمار و بهره کشی را از میان برداشت و نظام برابری را در تمامی شئون حاکم کرد؛ نظام اقتصادی ای برپا کرد که در آن نشانی از استثمار نباشد و …؛ همه افق های دوردست بشریت است. همچون این گزاره جاودان که « لگدمال شدگان وارثان زمین خواهند شد» و یا این گزاره که در عصر مدرن مطرح شد « کارگران جهان متحد شوید». به روشنی پیداست که جهان کنونی در کل، با آرمانهای بلندی که بدان اشاره رفت، فاصله فراوانی دارد.
شاید تلخ و دردناک باشد که تصریح کرد که فاصله جامعه ما به خصوص، با آرمانهای سوسیالیستی و برابرطلبانه و انسانی روز به روز بیشتر و بیشترشده است. زیرا آرمانهای برابرطلبانه نیازمند فرهنگی دمکراتیک با وجه غالب ارزشهای انسانی است که مدت هاست توسط استبداد مذهبی مورد هجوم مغول وار قرار گرفته است.
سخن آخر؛
اینک باید دید که در تاریخ جدید ایران زمین کدام نحله ها و جریانها از توزیع عادلانه ثروت سخن گفته اند و دارای چه کارنامه ای در این عرصه هستند و آیا امروزه هم می توانند تعدیل شکاف طبقاتی را بعنوان یک گفتمان در جامعه گسترش دهند؟
باید پذیرفت که موضوع توزیع عادلانه ثروت صرفا در بخشی از اقشار روشنفکری آن هم در بحبوحه برخی از دوره های انقلابی جامعه مطرح شده است. بیش از اینکه مبحث تعدیل شکاف طبقاتی به عنوان یکی از نیازهای جامعه برای توسعه چندجانبه مطرح شده باشد بیشتر بعنوان یک شعار سیاسی مطرح و همیشه در حاشیه بوده است.
بعلاوه این که ما در ایران فاقد آثار جدی پژوهشی در حوزه توزیع عادلانه ثروت و مراحل این رویکرد و الزامات و موانع عمده اصلی و فرعی آن هستیم. تا بدانیم چنین رویکردی نیازمند کدامین برنامه های مشخص اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است.