بگذارید بدون هر گونه مقدمه چینی مواردی را بیان کنم تا چارچوب اصلی مورد نظرم را در بحث خیزش های توده ای و دستاوردهای آن و فرایند جنبش ها و روند رو به گسترش آنها را با مخاطبین روشن ضمیر و نقاد در میان بگذارم.
بعد از رخداد سر فصل ساز خیزش دی نود و شش تا به امروز، جامعه روندی به غایت پیچیده و در عین حال با شتاب را تجربه کرده است. تا جائیکه شاهدیم در سه حوزه «حاکمیت، مردم و مخالفین» رویکردهای جدیدی ظهور کرده است.
یکم – در حاکمیت نه تنها اصلاح طلبان، بلکه همراه با افول آنها موضوع صندوق رای به عنوان کانون و محور اصلی مشروعیت و مقبولیت از میان رفت و دیدیم بعد از چند دهه حاکمیت یکدست شد.
یکدست شدن نظام سیاسی باعث شد دیگر نتواند براحتی در بحرانهای سیاسی موج سورای کند و اذهان عمومی را در سطح کلان مدیریت نماید.
دینامیزم و دو گانه اصلاح طلب – اصول گرا، به مدت بیست سال امکان طرح گذر از جمهوری اسلامی را مسدود کرده بود و طبقه متوسط فرهنگی و نیروهای سیاسی اجتماعی آن به گمان استحاله جمهوری اسلامی تقلا می کردند. در روند مورد نظر شاهد بودیم که سه سیاست کلان توسعه موشک های دور برد، سرمایه گذاری استراتژیک نسبت به سیاست هسته ای و راهبرد هلال شیعه جمهوری اسلامی راهبرد کلان حاکمیت و به بخش جدایی ناپذیر آن مبدل گردید. نتایج سیاست هایی فوق هم از نقطه نظر اجتماعی و هم از جنبه اقتصادی نتایجی اساسی در برداشت تا جایی که شعار «دشمن ما همین جاست، دروغ می گن آمریکاست»، شعاری عمومی شد و صدای میلیونها ایرانی با شعار «نه غزه، نه لبنان؛ جانم فدای ایران» عجین گشت. این که موارد فوق در نهایت منجر به تحریم های گسترده آمریکا شد و بحران عظیم اقتصادی را به کلافی سر در گم مبدل نمود، موجی ست که همچنان نمیتوان از تبعات ویرانگر آن بطور کامل سخن گفت تا جائیکه هر آن امکان ورشکستگی کامل اقتصادی دولت حاکم را مهیا کرده و ویرانه ای به نام اقتصاد نفتی تجاری و رانتی از خود به جا گذاشته و فقر و تنگدستی و ابر بحران تورم و شکاف طبقاتی و نابودی منابع کشور را بوجود آورده است.
دوم – در حوزه جامعه؛ خیزش هایی پدید آمد و برای نخستین بار در بیش از صد شهر اعتراضات علیه حکومت شکل گرفت. بدون رهبری واقعی، فاقد سازمان دهی و بطور خود جوش، اما به دور از خشونت گسترده از سوی مردم و خشونت دولتی ناباورانه، که در همان زمان این پرسش به میان آمد که جامعه ایران آیا بطور پیاپی با خیزش های توده ای روبرو خواهد شد؟
هم اکنون که چهار سال و اندی از نخستین خیزش توده ای و بیش از دو سال از اولین قیام در هفت صد و شصت محله در سرتاسر ایران می گذرد، شاهدیم که توالی خیزش و سرکوب به عنوان یک روند پیاپی شکل نیافته است. حتی با در نظر گرفتن بیست میلیون حاشیه نشین و فقر انبوه اما شورش های کور که به طور دائم از آن سخن می گویند و رسانه های جمهوری اسلامی پیاپی از سوریه ای شدن ایران فضاسازی می کنند تنها نشانه ای است برای برای زمینه سازی خشونت دولتی و قتل عام عمومی. اما به نظر میرسد جامعه ایران نیروی اصلی و تعیین کننده خود را نه به خیزش های توده ای که فاقد «سازماندهی، رهبری و چشم انداز» هستند، معطوف کرده؛ بلکه در پی تقویت روند جنبشی و اعتراضات اجتماعی ست.
حاصل و نتیجه دو خیزش سر فصل ساز، نشانی از سمت و سوی کلان جامعه در سپهر سیاسی را روشن کرد و مقبولیت و مشروعیت نظام را کاملا از بین برد. اما از طرف دیگر هزینه ای گزاف که همان صدها کشته و هزاران دستگیری است، را در پی داشت و در نهایت روشن شد که با تکیه به خیزش توده ای گذر از نظام امری پرهزینه است. چرا که همه مقدمات و مقدرات را ایجاد کرده اند که در مقابل خیزش های آنی و توده ای تمام قد بایستند.
جامعه ایران در فردای سرکوب خیزش های آنی شاهد این تجربه بود که هزاران نفر راهی زندان شدند و حاکمیت در فضای بعد از خیزش، فلج کردن فعالیت های مدنی و اجتماعی و دستگیری های صدها فعال اجتماعی در حوزه های گوناگون را در دستور کار قرار داد و تلاش کرد تا جنبش های اجتماعی و روند جنبشی را تضعیف و در صورت ممکن ریشه کن کند.
همگی به خوبی می دانیم که خیزش ها که با ترکیبی اجتماعی از بیکاران و جوانان ناراضی و کارگر زاده ها و اقشار و طبقات تهیدست خشمگین نسبت به حاکمیت، محور اصلی نظام یعنی بیت و رهبری را نشانه گرفتند؛ با سرکوب بیرحمانه جمهوری اسلامی روبرو شدند. ناگفته پیداست که خیزش های توده ای در ایران امروز حتی در صورت موفقیت کامل ، امکان به وجود آوردن انقلابی نارس را در خود نهان دارد و فرصت طلبان، ماجراجوها و موج سواران که در خارج از گود و در خارج از کشور در کمین هستند قادرند از وضعیت خیزش های بدون رهبری به نفع آمال و آرزوی سیاسی خود نهایت بهره برداری را کنند. تجربه نشان داده است که کدام شعارها و کدام جناح و دسته چگونه روی خیزش های آنی و میادین میلیونی بدون رهبری مشخص، سرمایه گذاری استراتژیک کرده است.
سوم – بعد از اولین خیزش توده ای در ایران در پاییز نود و هفت چند حرکت اعتراضی گسترده و موثر به وقوع پیوست. در اصل ما با نمونه و نمادهایی از تقویت روند جنبشی روبرو شدیم: تحصن معلمان در مدارس کشور بطور سراسری، تحصن سراسری کامیون داران کشور و اعتصاب کارگران در برخی از مراکز بزرگ همچون فولاد اهواز، هپکو و آذر آب در اراک و نیشکر هفت تپه و چوکا در گیلان.
در باره این که خیزش های دی و آبان تا چه اندازه توانست به اعتراضات اجتماعی و در پیشروی آنها موثر باشد، نمی توان بطور قطعی سخن گفت. چرا که ما فاقد گزارشات میدانی و موثق و پژوهش های کافی در این زمینه هستیم. همین قدر می دانیم که با تسخیر فضای عمومی توسط معترضین در دی نود و شش، گسترش مخالفت با حاکمیت در چارچوب خواستههای صنفی و اجتماعی آماده تر شد و سازماندهی اعتراضات اجتماعی ابعاد جدید تر و گسترده تری یافت. طوری که حاکمیت با سردرگمی عجیبی مواجه شد. اما انجمن های مستقل کامیون داران را از بیخ و بن کند و نابود کرد و بدنبال تضعیف روند جنبشی برآمد. صدها فعال مدنی اجتماعی و صنفی را هم دستگیر و راهی زندانها نمود و راهبرد امنیتی کردن هر حرکت را در دستور کار خود قرار داد.
به نظر میرسد که روند جنبشی در همان پاییز نود و هفت دورنما و چشم انداز جنبش های اجتماعی را بهتر ترسیم و نشان داد. بدین معنا که بدنه اجتماعی بخش های گوناگون جامعه از جمله معلمان، کارگران، پرستاران، بازنشسته ها و کشاورزان آمادگی مشارکت در روند جنبشی به شکل اعتراضات گوناگون را بروز دادند. بویژه اینکه در ضمیر خودآگاه جامعه فراز و فرود جنبش هشتاد و هشت و خاطره های تسخیر پیاپی خیابان طی ماه های متمادی همچنان زنده بود.
حال پرسش این است که حاکمیت در مقابله با خیزش ها از یکسو و از میان بردن روند جنبشی، چه راهبرد و استراتژیای را طراحی کرده است؟
در رویارویی با خیزش توده ای دی و قیام آبان راهبرد حاکمیت ؛ مشت آهنین و قتل عام بود.
نیزارهای ماهشهر و کشتار در ایذه و بهبهان و شیراز وکرج و … همه و همه نشان داد که حاکمیت برنامه کشتار عمومی و همگانی را در مقابله با خیزش های توده ای در دستور کار دارد و معترضین در کف خیابان به دلیل عدم سازماندهی و عدم رهبری، فاقد هرگونه راه کار در مقابل کشتار هستند. بنابر این سرکوب دهشت بار چنان هزینه گرانباری را بر جامعه تحمیل کرد که تا امروز ابعاد آن جنایت و کشتار روشن نیست.
در رویارویی با جنبش ها؛ سیاست مهار و در عین حال فرسایشی کردن حضور در خیابان، دستگیری رهبران، ایجاد سردرگمی در میان بدنه اجتماعی و ایجاد نهادهای موازی در مقابل نهادهای مستقل، تقلا برای تضعیف جنبش ها با زیر سوال بردن بلوغ و بقاء آنها و در نهایت لشگرکشی خیابانی علیه آنها مواردی از یک استراتژی کلان است.
بدون هر گونه مغالطه و طفره ای باید پذیرفت که جمهوری اسلامی بر اساس سیاست چند جانبه فوق در مقابل جنبش ها قدعلم کرده است و بطور مصداقی می توان یادآور شد که توانسته است ضربات جبران ناپذیری به جنبش دانشجویی ایران وارد کند. به نحوی که هم اکنون که جامعه بدنبال تقویت روند جنبشی است، اما جنبش دانشجویی کاملا زمین گیر و بی رمق شده است؛ تا جائی که می توان مدعی شد حکومت آن را ریشه کن کرده است. همانطور که طی چهار سال اخیر که گفتمان اصلاح طلبی به حاشیه رانده شد و برای نخستین بار بعد از چند دهه گذر از جمهوری اسلامی به گفتمان اصلی جامعه تبدیل شد، ما شاهد سکون در جنبش دانشجویی هستیم. همین امر نشان میدهد که دشمن ملک و ملت توانسته است جنبش دانشجویی را چنان تضعیف نماید که ما هیچ ردپا و کنش گری از آن نمی بینیم.
تجربه مقابله جمهوری اسلامی با جنبش دانشجویی و از پا انداختن آن به ما می آموزد در یک نگاه واقع بینانه و با تکیه به اندیشه نقاد و پرهیز از هرگونه آرزو اندیشی نمیباید توان حکومت را در مقابله با روند جنبشی و از پا درآوردن جنبش ها نادیده بگیریم.
در روند جنبشی و جنبش ها، جایگاه « خیابان » و «رسانه» بعنوان دو بن پایه است. دو بن پایه ای که در سپهر سیاسی و اجتماعی راه گشا شده است.
خیابان در جوامع استبداد زده دو مولفه ای است؛ یا از آن حکومت و قدرت نمایی صاحبان قدرت است یا نمادی از قدرت بی قدرتان. وقتی که به امر خیابان و تسخیر آن طی این چهار سال نگاه می کنیم موارد ارزنده ای قابل درک و فهم است؛
در چارچوب روند جنبشی هر بار حضور در خیابان، نشانی از پیشرفت جنبش و حیات آن است و همان خود می تواند زمینه ای برای تداوم اعتراض در محل کارهم تلقی گردد. در خیابان شعارها خود نشانه ای از همبستگی و همبستگی نشانه ای از تاکید بر مطالبات است تا جائیکه در اخبار منتشره نیز به درستی منعکس شده، حتی معلمان سنندج انتخابات هیات مدیره را در خیابان برگزار کردند و در خرداد و تیرماه امسال شاهد بودیم که کارگران نفت و گاز و پتروشیمی در چندین شهر کوچک و بزرگ طی اعتصابی که داشتند در کف خیابان مجمع عمومی تشکیل دادند و یا گفتگو و تعامل برای سازماندهی بهتر و ادامه تحصن در کف خشکیده بستر زاینده رود توسط کشاورزان تحقق یافت.
مقاومت جمعی در مقابل دستگیری ها در هنگام اعتراض هم در کف خیابان بوقوع می پیوندد و پلیس و گارد ویژه مجبور می شود به خواسته معترضین گردن نهد و به خواهش و تمنا می افتد که رعایت حال ما را هم بکنید. حتی پرسش نیروهای انتظامی قابل تامل است که چرا ما در این جا در مقابل شما معلمان باید در خیابان صف آرایی کنیم.
خیابان برای روند جنبشی هم تاکتیک است هم استراتژی. چون محل تلاقی بدنه اجتماعی با پیشتازان و رهبران و از طرف دیگر مواجهه با نیروهای انتظامی ، تمرینی است برای توازن قوای صاحبان قدرت و قدرت بی قدرتان و هم محل گفتگو و هم افزایی بدنه اجتماعی جنبش ها.
به نظر میرسد که در یک فرایند عملی، خواسته صنفی و اجتماعی بازنشسته ها به یک شعار سیاسی گره می خورد: «از بس دروغ شنیدیم، ما دیگه رای نمی دیم» و ناظران اگر عقبه و بستر این شعار را ندانند متحیر خواهند ماند که در کجای جهان مسن ترین قشر معترض، رادیکال ترین شعارها را می دهد!؟ اما افرادی که صحنه خیابان را مرتبا رصد می کنند می دانند که چگونه پس از ماه ها اعتراض اجتماعی و صنفی، در یک بزنگاه زمانی، شعار سیاسی به میان آمده است. شعارهای دیگری مثل آزادی معلم زندانی، آزادی زندانی سیاسی و … هم، همه در خیابان است که بوقوع می پیوند یعنی در عرصه عمومی و تصاحب حوزه عمومی.
اما آیا این واقعیت ها زمینه های طبیعی یک جنبش بزرگ و سراسری است؟
خیابان و محل کار نمادی از عرصه عمومی است. تسلط پیاپی بی قدرتان نشانه حیات جنبش هاست و هم اکنون در ایران تنها مجرای واقعی برای بدنه اجتماعی است که قادر است به نیروی خود پی برده و خودآگاهی اجتماعی شکل واقعی خود را بیابد. بنابر این تسخیر خیابان و اعتراض در محل کار فراتر از شکلی از اعتراض خود نماد توان مدیریت، مشارکت مستقیم بدنه اجتماعی در خود سازماندهی و خود مدیریتی، تقویت نهادهای جنبش ها و نشاندهنده قدرت رهبری جمعی و نشانی از خرد جمعی هم هست.
رسانه در پیوند با روند جنبشی
رسانه ها و شبکه های اجتماعی مجازی هم اینک بخش جدایی ناپذیر جنبش های اجتماعی اند.
تکیه به رسانه ها و اطلاع رسانی آزاد منجر به گسترش جنبش های اجتماعی شده است. تاجائی که می بینیم رسانه ها باعث سرعت آگاهی رسان و در نتیجه مشارکت و دخالت همگانی روزافزونی تری شده است.
بدون شبکه های اجتماعی نه اطلاع رسانی آزاد ممکن و نه کنش گران قادرند فعالیت های خود را در گستره اجتماعی و سیاسی با دیگران به اشتراک بگذارند. فورا باید اضافه کرد که سازماندهی افقی هم با تکیه به رسانه ها و دنیای مجازی به سهولت عملی شده است. به عنوان نمونه جنبش معلمان در سه ماه آذر و دی و بهمن امسال با تکیه بر سازماندهی افقی و نظرسنجی از بدنه و ارتباط تنگاتنگ با محافل و انجمن های گوناگون معلمان و کانونها و شورای هماهنگی به نتایج قابل توجهی رسیدند. همه موارد یاد شده از مجرای ارتباطات چهره به چهره و واتساپ های گروهی، گروههای تلگرامی و غیره ممکن و میسر گردید. تنها در استان فارس نزدیک به بیست و پنج گروه واتساپی با صدها عضو فعال در یک روند موفق شدند چند هزار معلم را در کف خیابان سازمان دهند.
احزاب سیاسی
بعد از خیزش دی ماه نود و شش همه احزاب گذار محور و برانداز حیاتی دوباره یافتند. چرا که گفتمان انقلاب و گذر از جمهوری اسلامی، گفتمان غالب شد. طوری که همگرایی بین گروه های مخالف و دورنمای ایجاد جبهه یا جبهه های سیاسی در دستور کار اکثر گروههای برانداز جمهوری خواه، سکولار و دمکرات قرار گرفت. اما به دلیل عدم تجربه کار جبهه ای تا به امروز نتایج درخور توجهی نداشته است.
در عین حال گرایشات گوناگون سیاسی در خارج از کشور به اشکال گوناگون در پی تقویت جنبش های اجتماعی، ایجاد ارتباط با رهبران میدانی هستند. به نظر میرسد نیازمند اثبات این گزاره نیستیم که روند مطالبه گری و گستره آن در داخل مسبب دگرگونی است وچنین دگرگونی های در سپهر سیاسی هم متجلی می شود و منجر به همبستگی همگانی، قیام ملی و سراسری خواهد شد؛ طوری که شاید بتوان ادعا کرد قدرتهای خارجی در تحولات مورد نظر نقش تعیین کننده نخواهند داشت.
با این وجود ناگفته پیداست احزاب خارج از کشور صرفا قادرند به عنوان پشت جبهه ایفای نقش کنند. همانطور که در ایجاد کارزار نه به جمهوری اسلامی و روند تحریم انتخابات ریاست جمهوری هزار و چهار صد با روند تحریم انتخابات در داخل همراه و همگام شدند.
پرسش اساسی در باره گروه ها و محافل سیاسی مخالف جمهوری اسلامی در خارج از کشور این است که آیا قادرند جبهه فراگیر یا جبهه های گوناگون در پشتیانی از مبارزات داخل ایجاد کنند یا فاقد چنین توانمندی هستند؟
به نظر میرسد نقش و تاثیر آنان در مبارزات جاری و روند جنبش ها اجتماعی و خیزش های احتمالی نقش محوری و تعیین کننده نخواهد بود.
سخن آخر ؛
هم اکنون بیش از هر وقت جنبش سیاسی اجتماعی ایران نیازمند نظریه پردازی است. جمع بست تئوریک روند جنبشی و جنبش ها، دستاوردهای کلان آن در چشم انداز گذر از جمهوری اسلامی و تاثیرات همه جانبه چنین روند و فرایندی در سپهر سیاسی ایران؛ بیش از گذشته ما را با پرسش هایی نظیر نقش گروه های مرجع، دیالکتیک مشارکت در امر سیاست و کار اجتماعی در دوره اخیر روبرو کرده است.
به نظر میرسد که نویسندگان و متفکرین ایران امروز فاقد توان کافی تئوریک برای نظریه پردازی و موشکافی در حوزه دستاورد خیزش ها و روند جنبشی، تفکیک بین خیزش ها با جنبش ها، پیوند مبارزات اجتماعی با امر سیاست، ترکیب طبقاتی و اجتماعی اعتراضات کف جامعه اند و دورنمای تحولات و مواردی از این دست برای همه گنگ و ناروشن است.
اینک به دلیل عدم وجود مرجع و رفرانس نظری و نظریه پردازی، فاقد بینش روشن در حوزه موانع همبستگی اجتماعی، طبقاتی و سیاسی هستیم. شاید همین آسیب بنیادین توان ارائه چشم انداز مانیفستوار جدایی دین از دولت، پایه های نظام دمکراتیک و تحقق رفاه عمومی را در فردای نابودی جمهوری اسلامی کم رنگ کرده است. و براحتی بدیل و الترناتیو استبداد دینی آشکار نمی شود و شاید خود این جنبش ها تنها بدیل ممکن هستند…