از همان هنگام کنار گذاشتن پیش نویس قانون اساسی مصوب شده در شورای انقلاب و به میان کشیدن اصل ولایت فقیه، سنگ بنای یک روند جدید در جمهوری اسلامی گذارده شد: تمرکز قدرت در دست ولایت فقیه و شکل گیری طبقه ویژه و جدید روحانیان. در ادامه این روند تفسیر نوین و تمرکز بر اصل «نظارت استصوابی» گام دیگری برای این تمرکز قدرت و تسهیل مسیر حکمرانی هسته سخت قدرت شد که اینک متشکل از برخی روحانیان و نظامیان بود.
اما هر قدر روند در بالا به سمت حذف و تمرکز و انحصار می رفت در پایین و در عمق جامعه روند معکوسی از نو به نو شدن و متکثر گردیدن جامعه که خواسته هایی همچون آزادی و مشارکت و عدالت و رفع تبعیض داشت، به شدت رو به رشد بود.
نحوه مواجهه این دو موج و دو روند عکس هم، صحنه سیاست ایران را شکل داده و همچنان می دهد.
در انتخابات دوم خرداد که نوعی رقابت واقعی درون نظامی اتفاق افتاد، روندی به نام اصلاحات شکل گرفت که امیدهایی را برای خوداصلاحی حکومت برانگیخت. اما برخلاف برخی نمونه های موفق خوداصلاحی در جهان (مثل مراکش) که اصلاحات از سوی بالاترین مقامات قدرت مستقر حمایت میشد در جمهوری اسلامی اما به طور عکس بالاترین مقامات و هسته سخت قدرت همه توان خود را برای خنثی کردن این روند و زمین زدن آن بکار بردند. نیروی ضد اصلاح در ایران با فراز و نشیبهایی بر نیروی اصلاح پیروز شدند و راه اصلاح از بالا و از طریق صندوق رای، حداقل تا اطلاع ثانوی، مسدود گردید.
جنبش سبز که در این میانه سربرآورد در ادامه یک برخورد اصلاحی انتخاباتی و مواجه شدن با تقلب آشکار و انسداد انتخاباتی پای در «خیابان» نهاد و رویکرد و مشی جدیدی را برجسته کرد که صندوق رای تنها راه ابراز نظر و اعتراض به وضعیت مستقر نیست.
حکومت با تیز کردن شمشیر نظارت استصوابی در برخی انتخاباتهای بعد و حذف نامزدهای اصلاح طلب سعی کرد با میدان دادن به اعتدالیون صندوق رای را هم مدیریت کند و شاید هم تصور نمیکرد در این انتخابات هم شکست بخورد.
بدنبال شکست انتخاباتی ولائیون، تجربه دولت روحانی به خصوص دور دوم او و خلف وعده های مکررش، برای او و حامیانش نیز یک شکست بزرگ بود.
اعتراضات دی ماه 96 و آبان 98 مرحله جدیدی در صحنه سیاست ایران بود که نشان میداد بخش مهمی از جامعه معترض به خصوص اقشار کم درآمد دیگر نه صدایی در حکومت دارند و نه امیدی به صندوق رای.
«خیابان» صحنه جدید مواجهه اقشار معترض بسیاری شد، هم حرکتها و جنبشهای مطالبه محور چون کارگران و معلمان و بازنشستگان و یا معترضان خوزستانی و کشاورزان اصفهانی و… و هم حرکات شورشی علیه کلیت حکومت.
هسته سخت قدرت اما در ادامه، عزمش را، بنا به دلایلی که به طور مستقل قابل بحث است، جزم کرد که حاکمیت را یکدست دست ولائیون به خصوص نظامیها بدهد. در اینجاست که بیش از پیش صحنه سیاست کشور و مواجهه بخش عظیمی از ناراضیان و معترضان از اقشار مختلف با هسته سخت قدرت، که میتوان آن را بیت و دربار ولایت و دولت پنهان نامید، به «مواجهه خیابان و میدان» انجامید. حال همه معترضان میدانند و میبینند که وزیر کشور خود یک فرد سپاهی است همانطور که نیروی سرکوب از سپاه و بسیج، نیروی زیرمجموعه سپاه، هستند.
سه ره پیداست
اینک راهکارهای تغییر در ایران صورت مسئله روشنی دارند: امید و اتکاء به اصلاح انتخاباتی- جنبش اجتماعی- فشار و احیانا حمله خارجی. برخی رویکردها نیز به ترکیبی از این سه راهکار اصلی معتقدند.
دقت و تمرکز بر این راهکارها در ابتدای هر تحلیل راهبردی برای تغییر درایران و اشتراکات و افتراقات بعضا جدی بین آنها و نقطه تاکید هر یک، برای تحلیل دقیق فرآیندهای آتی بسیار ضروری است.
در لحظه کنونی اما به نظر میرسد بی ثمر بودن و بن بست راهکار اصلاح انتخاباتی آشکارتر از همیشه شده است. همچنین مذاکرات وین، نحوه مواجهه ترامپ و بایدن با مسئله افغانستان، قدرت یابی طالبان و ده ها نمونه دیگر نیز اتکاء به قدرت خارجی برای «ایجاد» تغییر در ایران، سرنوشتی مشابه پیدا کرده است. البته مسئله «حمایت» بین المللی از جنبشهای اعتراضی داخلی و رویکرد «اتکاء» به آنها مسئله دیگری است.
ارائه این تحلیل فشرده تا اینجا بدان خاطر بود که تاکید کنیم در صحنه مه آلود و آینده مبهم سیاست در ایران کنونی، نخستین امر راهبردی، تعیین جهت و ایستادن در مسیر درست تغییر است. درست است که فضا به شدت مبهم و مه آلود است و پاسخ به پرسش «چه خواهد شد؟» و پرسش بزرگتر «چه باید کرد؟» (چه باید کردی جزئی و منجر به نتیجه و دستآورد)، دشوارتر از هر زمان دیگری است؛ اما «حداقل» کاری که در این مرحله باید انجام داد تبیین و تلاش در «مسیر درست» است. مسیر درست در این مرحله تاکید بر جامعه مدنی و جنبشهای مطالبه محور و خیزشها و جنبشهای اعتراضی به عنوان تنها راه ایجاد و اعمال قدرت مردمی در برابر قدرت هسته سخت به غایت ستمگر و به غایت فاسد و البته به غایت پوسیده است. جلب حمایت بین المللی (افکار عمومی، نهادهای مدنی و حقوق بشری، نیروهای موکرات و …) از این روند میتواند در مراتب بعدی قرار گیرد.
نقشه راه
اما؛ و هزار اما، مهندسی و نقشه راه آینده پرسشی است که در برابر هر یک از رویکردهای یاد شده در بالا قرار دارد. یعنی این که چگونه و با چه نقشه راهی میخواهید از طریق صندوق رای و اصلاح، یا از طریق کمک خارجی، و یا از طریق جامعه مدنی و جنبش اجتماعی در ایران به تغییری موثر و با دستاورد برسید؟ سئوال سختی است که همه رویکردها در فضای مه آلود کنونی باید بدان پاسخ دهند و بگویند آن سوی مه و در فرایند عبور از آن چگونه میاندیشند و یا حداقل خواست و آرزوی تحقق چه رخدادهایی را دارند؟
اگر بیرون و یا فراتر از هر خط مشی سیاسی ترجیحی مان هم به صحنه سیاست ایران بنگریم پاسخ به این پرسش که آیا اعتراضات مطالبه محور مثلا کارگران و معلمان و بازنشستگان و نظایر آنها و یا خیزشها و اعتراضات شورشی چه فرجامی خواهند یافت، سئوالی بس مهم و راهبردی است. آیا اعتراضات و جنبشهای مطالبه محور با دستیابی به خواسته هایشان به محاق نخواهند رفت؟ آیا جنبشهای اعتراضی مثل دانشجویان و زنان مهار نخواهند شد؟ آیا شورشهای اعتراضی با قساوت تمام سرکوب نخواهند شد؟
در یک پاسخ ساده میتوان گفت فرضا پاسخ به همه این پرسشها آری باشد؛ ما راه دیگری به جز ادامه دادن به همین طناب کشی ها نداریم. ما محکوم به طناب کشی با میدان و هسته سخت قدرت هستیم! «اگر» راهی به سوی آینده باز شود از همین مسیر باز خواهد شد.
صنف، خیابان، سیاست
اما اگر از پاسخ فرضی و کوتاه بالا بگذریم و بخواهیم کمی متاملانه تر و دقیق تر پاسخ دهیم میتوانیم به نکات دیگری هم توجه کنیم. از جمله:
خیابان و اعتراضات و جنبشهای مطالبه محور که خواسته های عمدتا اقتصادی دارند «بستر» رشد آگاهی های فردی و اجتماعی و طبقاتیای شده اند که بسیار مهم تر از مسائل آنی و فوری است. اقشار و اصناف مختلف اجتماعی تازه اهمیت خیابان، همبستگی صنفی و مداومت و پایداری و نهراسیدن از موانع را یاد گرفته اند.
در ثانی مطالبات اقتصادی همیشه روندی فزاینده دارند. ساختار اقتصادی نفتی، رانتی و غارتی حاکم بر ایران به مطالبات هم اکنونی این معترضان نمیتواند پاسخ بدهد و به صراحت گفته اند که مثلا نمیتوانند پاسخگوی مطالبات فقط معلمان به عنوان یکی از (اصلی ترین) معترضان مطالباتی باشند چه برسد به همه مطالبات. مثلا مطالبات بازنشستگان که با پدیده فاجعه بار ورشکستگی صندوقهای بازنشستگی مواجه شده اند. پاسخ دهی به مطالبات اقتصادی اقشار متنوع و وسیع معترضان که اینک کارمندان قوه قضائیه و زندانبانها را هم در بر گرفته از این ساختار و مدیریت اقتصادی بر نمیآید.
ناتوانی، قفل شدن و بن بست کنونی اقتصاد حکومت امری نیست که بر اثر بحرانهای مثلا ناشی از تحریم و مثلا رفتار این یا آن دولت اخیر بوجود آمده باشد. این بست بست حاصل چند دهه تخریب اقتصاد کشور است. نتایج سیاستهای چند دهه است که کفگیر را به ته دیگ رسانده است. رفع تحریم ها مرهم بسیار کوچکی بر این زخم هاست. اما هر قدر برخی اقشار مطالبه گر ولو با گشایش محدود بعد از کاهش تحریم ها به نتیجه و دستاورد برسند. چه خود آنها و چه دیگر اقشار تحریک و تشویق خواهند شد که برای حقوق و دیگر مطالبات رسوب کرده شان به صحنه بیایند. این دومینویی است که آن را پایانی نیست.
نکته مهم دیگر رابطه بین صنف و سیاست است. اکثر مطالبه گری های صنفی در متن خود مطالباتی سیاسی مثل حق تشکل، آزادی زندانیان و ربط دادن عدم دستیابی به حقوق صنفی خود به سیاست های داخلی و به خصوص خارجی حکومت را نیز مطرح میکند. اینها خواسته هایی مشخصا سیاسی است که با منافع صنفی آنها گره خورده است.
علاوه بر این اعتراضات و جنبشهای مطالبه محور معمولا بستر رشد آگاهی های سیاسی ملموس و عینی بسیاری از دست اندرکاران آن و تربیت رهبران سیاسی به موازات رهبران میدانی میشود. آنها خود به سخنگوی صنف خویش و طرح مطالبات صنفی و سیاسی آنان تبدیل میشوند و این گامی فراپیش نسبت به نگاه سنتی و کلاسیکی است که معتقد است رهبران احزاب و یا تک افرادی به عنوان رهبر و احیانا رهبر کاریزماتیک میتوانند و باید اعتراضات و جنبشهای اجتماعی را «رهبری» کنند.
بدین ترتیب از آنجا که نظام حکمران مبتنی بر سرکوب و فساد و رانت و مصونیت سرکوبگران و فاسدان بزرگ اقتصادی است نمیتواند به توزیع عادلانه قدرت و ثروت در جامعه تن دهد و همین رمز و علت تداوم این اعتراضات است.
گام دیگر و به عبارتی نقشه راه و خواست و شاید آرزوی طرفداران این خط مشی این است که هم اعتراضات و جنبشهای اجتماعی به یکدیگر پیوند بخورند و هم در آینده به یک ابرجنبش اجتماعی بیانجامند که سیاست زندگی و سیاست رهایی را به هم مرتبط کند. در این نقطه است که «صنف و حزب و نهاد مدنی» به هم پیوند میخورند و سخنگویان و رهبران مختلف این سه میتوانند آن ابر جنبش اجتماعی را پیش ببرند.
شاید بد نباشد در این نقطه تصریح کنیم که جای احزاب و فعالان سیاسی فعلا در این فرایند خالی است تا بتوانند مطالبات کلان اجتماعی و به عبارتی مطالبات سیاسی مشترک بین همه اقشار و صنوف و نهادهای مدنی را پیگیری کنند. به طور مثال نقد سیاست خارجی ویرانگر قدرت مستقر، کارویژه فعالان و احزاب سیاسی است و نه نهادهای مدنی و صنفی که البته میتوانند اشاراتی به این امر در مطالبات صنفی شان داشته باشند.
گاردی که یا باز و یا شکسته خواهد شد
در یک تصویر کلان اما، طرف دیگر ماجرا قدرت مستقری است که با اتکاء به در آمد نفت، اقلیت هوادار و قدرت سرکوبش فعلا هیچ راهی را نمیگشاید و با اعتراضات و مطالبات گوناگون کاملا با گارد بسته مواجه میشود. توازن قوای فعلی همین طناب کشی است که بین اکثریت جامعه و اقلیت حاکم در جریان است. این گارد یا باید باز شود (عقب نشینی و تسلیم شدن به خیزشها و جنبشهای اعتراضی؛ که میتواند نوعی تحول طلبی مسالمت آمیز را رقم بزند)، و یا شکسته خواهد شد (که تحولی انقلابی را در پیش خواهد داشت).
ریزش از بالا، فرسایش از پایین
به طور مشخص اینک ما شاهد دو روند موازی در صحنه سیاست ایران هستیم: ریزش از بالا و فرسایش از پایین.
بسط آگاهی در عرصه های مختلف و افشاء فساد حاکمان و سرکوبگری و کشتار مردم معترض باعث ریزش روز افزون از بالا شده است. نمونه های سیاسی زیادی در این باره وجود دارد، همانطور که افرادی از درون نهادهای سرکوب، اطلاعاتی را افشاء میکنند و یا در باره سرکوبها و پشت صحنه آنها شهادت میدهند.
فرسایش از پایین نیز توسط جامعه مدنی و جنبشها و خیزشهای اعتراضی در حال تحقق است.
این کاروان را سر ایستادن نیست. دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد به سرفصلهای بعدی و بعدی رسیدن این روند. این روند بدون عقب نشینی های اساسی از بالا قابل مهار و سرکوب نیست. مشکل دیگر فقط رای مردم نیست که بتوانند از آن صرف نظر کنند، معیشت و زندگی روزمره آحاد مختلف مردم این سرزمین در میان است.
خیابان، رسانه، فضای مجازی
در لحظه کنونی به طور مشخص مثلث «خیابان، رسانه و فضای مجازی» در همپیوندی و مشارکت خواسته و ناخواسته با یکدیگر دارند این دو حرکت موازی را پیش می برند.
نمیدانیم از تعبیر متاسفانه استفاده کنیم یا خوشبختانه که رسانه و صنف و خیابان ظاهرا جای خالی احزاب را پر کرده اند. حکومت احزاب و روشنفکران را سرکوب کرده و میکند. تلاش وافری برای تضعیف صنف و مطالبه محوری آنها نیز بکار برده است. تلاش برای تضعیف و مهار و سرکوب خیزشها و جنبشها به خصوص جنبشهای قدیمی تر و کلاسیک تر (مثل دانشجوان و زنان) هم داشته و دارد؛ اما آنقدر که توانسته احزاب را مهار کند نتوانسته صنف و مطالبه محورانش را مهار کند و آنقدر که در این رابطه تلاش میکند نتوانسته مانع ظهور خیزشها و جنبشهای اعتراضی شود.
طناب کشی ادامه دارد. مهم این است که ما سمت درست صحنه و جهت درست این طناب بایستیم . جهت و جهت گیری مان درست باشد قدمهای بعدی را میتوانیم تصحیح یا تکمیل کنیم. دفتر زمان حالا حالاها برگهای زیادی دارد. هر چند از برگهای دفتر عمر تک تک مان برگهای زیادی باقی نمانده باشد. در مسیر مه آلود جهت درست را گم نکنیم ادامه جاده را پیدا خواهیم کرد. «خود راه بگویدت که چون باید رفت». حتما راهی هست.