چهار دهه حاکمیت جمهوری اسلامی گویا با چرخه متناوبی از بحران های بزرگ عجین بوده است. بحرانهایی که همه عرصه های حیات اقشار مختلف مردمان این سرزمین را تا آخرین اعماق ممکن، تحت تاثیر خود قرار داده است. تاثیری نه در بازه زمانی ای که بحران جریان داشته است بلکه تا دهه هایی بعد از خود.
گروگانگیری، جنگ، پروژه هسته ای سه نمونه مهمتر و بزرگتر این بحران ها هستند. در باره گروگانگیری و جنگ که ظاهرا پرونده های بسته شده ای هستند تاکنون بحثهای مختلفی درگرفته و ابعاد گوناگون تاریخی و پشت صحنه های مختلف آن از یکسو و هزینه های کوتاه مدت و دراز مدت آن از سوی دیگر مورد بحثهای روشنگرانه قرار گرفته است.
در باره پرونده هسته ای نیز بحثهای روشنگر و راهبردی بسیاری وجود دارد اما این حکایت همچنان ادامه دارد و پیچ و خم ها و پیچیدگیهای این پرونده در هر مرحله ممکن است باز رهزن عقل و به انحراف رفتن نگاه راهبردی ما شود.
شورای فعالان ملی مذهبی طی بیانیه ای تحلیلی و مفصل تحت عنوان «ندای صلح و آزادی در شرایط خطیر ملی» در 8 آذر ماه سال 1386 به تحلیل کلان پروژه هسته ای ایران پرداختند. در این بیانیه تحلیل شده است که اساسا کشور ایران بنا به دلایل متعددی از جمله داشتن منابع و ذخایر عظیم نفت و گاز و نیز امکان استفاده از انرژی های سالم و ارزان و تجدید پذیر، نیازی به انرژی هسته ای ندارد. همچنین و به خصوص به علت نداشتن معادن اورانیوم مفید و کافی هیچ نیازی به غنی سازی اورانیوم در داخل کشور ندارد و حتی اگر بخواهد برای تولید انرژی و یا برخی مصارف دیگر از صنعت هسته ای بهره مند باشد میتواند با تهیه اورانیوم غنی شده از بازار جهانی، با قیمت بسیار ارزانتر از آنچه در داخل تولید میکند، نیازهایش را برآورده سازد.
اصرار حاکمان ایران به غنی سازی اورانیوم در داخل کشور و سالها پنهانکاری در این رابطه، شک قدرتهای جهانی و رقبای منطقه ای را برانگیخت چون آنها به درستی میدانستند که پی ریزی بس پرهزینه این حجم از تاسیسات و تجهیزات و این میزان و این حجم غنی سازی اورانیوم جز برای کاربرد نظامی نمیتواند معنای دیگری داشته باشد.
هر «بحران» مبتنی بر یک «فریب» افکار عمومی
حاکمان ایران سالها با فریب کامل، شعار «انرژی هسته ای حق مسلم ماست» را به زبان مردم می انداختند تا هدف اصلی خود را پنهان کنند. متاسفانه بخشی از نیروهای سیاسی غیرحکومتی نیز با این فریب همراه شدند. این شعار فریبنده بسان دیگر جملات فریبنده ای بود که برای مداخله در سوریه برای حفظ حکومت بشار اسد و فعال کردن خطوط مواصلاتی با حزب الله لبنان و حضور در مرزهای اسرائیل داشتندِ، اما مسئله از دفاع از حرم بزرگان شیعه در سوریه و یا مبارزه با داعش را مطرح می کردند (که دو سال بعد از حضور نظامی ایران در سوریه تازه شروع به تحرک نمود)؛ و فریبنده تر از همه مسئله نفوذ و عمق استراتژیک را بهانه می آوردند و افکار عمومی را منحرف میکردند. در هر دو پرونده اما پس از خوابیدن گرد و خاک شعارها و رجزها، حقیقت نمایان شد.
حال اکثریت ملت به کنه مسئله وقوف یافته اند و چه در رای های انتخاباتی شان، هنگامی که اندک مجالی یافته اند؛ و چه در شعارهای خیابانی شان وقتی راه دیگری برای ابراز نظر و اعتراض به وضع موجود نیافته اند؛ به سیاست خارجی تقابلی و دشمن محور حکومت به طور عام و به بعضی مصادیق آن مثلا مداخله در سوریه به طور خاص اعتراض می کنند.
اینک سیاست خارجی پرهزینه و ضد منافع ملت ایران و اجزاء آن مثل سیاست هسته ای (و در واقع برنامه غنی سازی اورانیوم در داخل کشور)، به یکی از موارد مهم بحران ساز برای زندگی اکثریت ملت در آمده است. اکثریتی که اقلیت حاکم بر ایشان هم خلاف میل و تمایل و رای آنها، به زور میخواهند سیاستهای خودشان را پیش ببرند و هم هر گونه اعتراض آن اکثریت ناراضی را به شدیدترین شکل سرکوب کنند. به عبارت دیگر اکثریت ملت اینک گروگان اقلیت حاکم و سیاستهایشان از جمله در پرونده هسته ای در آمده اند. همانگونه که پرونده های گروگانگیری و جنگ، و بی خردی و لجبازی در حل و فصل آنها، خسارتها و تبعات تراژیک زیادی برای شهروندان مظلوم و محروم این سرزمین ایجاد کرده بود.
برجام؛ حاصل اشتباه محاسبه طرفین
مذاکرات برجام که بعد از یک سلسله تحولات سیاسی و اقتصادی به نتیجه ای نسبی رسید می توانست حداقل به بخشی از این سیاست خارجی نادرست و پرهزینه پایان دهد که کارشکنی های تندروهای داخلی ایران و سپس خروج زورمدارانه ترامپ از آن، این کلاف سردرگم را پیچیدهتر کرد.
برجام اما حاصل نوعی اشتباه محاسبه طرفین از یکدیگر هم بود. آقای خامنه ای تصور میکرد با عقب نشینی در موضوع هسته ای به عنوان یک تاکتیک، اما میتواند به کل استراتژی سیاست خارجی اش در جهان و منطقه ادامه دهد. طرف امریکایی و غربی هم فکر میکرد مذاکرات هسته ای و برجام می تواند مقدمه گفتگو برای حل دیگر مشکلات و رسیدن به برجامهای بعدی باشد. اما موشک پرانی با شعار نابودی اسرائیل همزمان با برجام و ممنوعیت ورود شرکتهای آمریکایی به ایران توسط رهبر جمهوری اسلامی نشان داد که محاسبه اوباما به خطا بوده است. شروع تحریمها توسط اداره خزانه داری آمریکا در زمان اوباما و سپس خروج ترامپ از کل برجام، آقای خامنه ای را نیز به اشتباه محاسبه اش آگاه کرد. نمیشود استراتژی پیشین را پیش برد و فقط در تاکتیک عقب نشینی کرد. این امر بی اعتمادی و نگاه ضد غربی و دشمن محور وی را تشدید کرد. او بدون اینکه به رفتار حکومت خویش در منطقه و جهان بیندیشد با خودحقبینی و خودمرکز بینی مطلق فکر میکرد این طرف غربی است که فریبکاری میکند و غیرقابل اعتماد است و مشت آهنین اش را در روپوش مخملین میپیچد. شاید این کج بینی خود حق پندارانه و مبتنی بر این تصور واهی استوار باشد که او خود را در جبهه حق و طرف غربی را در جبهه باطل میبیند، بنابراین هر کار او مشروعیت دارد و هر کار طرف دیگر مشکوک است. این تصورات ممکن است او را به نقطه ای رسانده باشد که پروژه هسته ای از آن آغاز شده بود: ما باید یک کشور هسته ای شویم تا دشمن دیگر طمع سرنگونی و نابودی ما را از سرش خارج کند.
خامنه ای؛ یک خواسته و یک رویا
آقای خامنه ای یک خواسته دارد و یک رویا. خواسته اش تضمین بقای جمهوری اسلامی است این بخش شاید تدافعی به نظر برسد. یک رویا هم دارد: اضمحلال و نابودی دشمن و تشکیل دولت و تمدن اسلامی با یک نگاه آخرالزمانی که از آبشخورهای ضدغربی و ضدتجدد نیز بهره می برد. این نکته اما درونمایه ای به شدت تهاجمی دارد.
به نظر می رسد با خروج ترامپ از برجام و بن بست آن، که از مدتها قبل و در ماه های آخر حکومت اوباما آغاز شده بود، آقای خامنه ای هوس بازگشت به تنظیمات کارخانه را کرده است: رویای یک دولت با توانمندی نظامی هسته ای؛ عضویت در باشگاه کشورهای اتمی.
اگر گفتار آقای خامنه ای در این فاصله را تحلیل محتوا کنیم چند عنصر ثابت در آنها میبینیم: تاکید بر بی اعتمادی به دشمن، تاکید بر اقتصاد مقاومتی، اصرار بر خنثی سازی تحریم ها علیرغم اشاراتی به تلاش برای رفع آنها همراه با ابراز ناامیدی مستمر در این باره.
اتفاق مهمی که در این بازه زمانی افتاد روی کار آوردن یک دولت ولایی و یکدست سازی حکومت و تقویت و تشدید حضور نظامیان در آن است.
در باره به ریاست جمهوری رساندن ابراهیم رئیسی گمانه زنی های بسیاری میشد و به درستی روی عنصر بحران در انتقال رهبری تاکید میگردید. اما شاید با توجه به سیاست کنونی خارجی و هسته ای آقای خامنه ای بتوان یک عنصر نیز بر آن گمانه زنی ها افزود. شاید آقای خامنه ای در آخرین سالیان رهبری اش اسبش را برای رسیدن به سلاح اتمی و یا رسیدن به آستانه آن زین کرده باشد. به همین خاطر باید حکومتی یکدست و کشوری آرام داشته باشد. یک دولت حرف شنو در سیاست خارجی. دولتی با دست بالای نظامیان به خصوص در وزارت کشور برای واکنش سریع در برابر اعتراضات مردمی، لازمه این دوره گذار است. نه الزاما گذار از بحران رهبری بلکه گذار از بحران هسته ای و رسیدن به لنگرگاه جدیدی که برای جمهوری اسلامی متبوعش در نظر گرفته است.
مذاکرات هسته ای؛ سردرگمی یا وقت کشی؟
رفتار وزارت امورخارجه و دیگر مسئولان سیاسی حکومت آقای خامنه ای در باره پرونده هسته ای نیز قابل تامل است. مواضع درهم و متناقض و نایستادن در یک نقطه ثابت و قابل پیش بینی. آیا اینها نشانگر سردرگمی است یا نشانه پنهانکاری؟
گویی حاکمان ایران نمیخواهند روی یک نقطه ثابت بایستند. مثل بوکسوری میمانند که مرتب رقص پا میکند ولی درگیر هم نمیشود. دور و نزدیک میشود و مرتب گاردهای مختلفی به خود میگیرد!
مرور تیم مذاکره کننده هسته ای و ارائه یادداشتها و فهرستهای جدید برای مذاکره در باره تحریم ها و موارد مورد مناقشه در مورد فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی و مواضع دو پهلو و متناقض در باره شش دوره قبلی نشانگر چیست؟ شاید خبرهای ضد و نقیض ناشی از همین ابهام باشد. یک نکته اما روشن است تقریبا همه کشورهای دیگر از جمله روسیه و چین چه برسد به دول اروپایی، مواضع ایران را غیرراهگشا میدانند و بعضا ذهنی و ناامید کننده میخوانند.
نرخ بالا برای چانه زنی یا وقتکشی؟
اگر مسئولان مذاکره خواسته اند ابتدا نرخ را بالا ببرند و بعد در طی مذاکرات با گرفتن امتیازاتی کوتاه بیایند، میتوانستند همان ماههای اول روی کار آمدنشان شروع به مذاکره کنند تا با توجه به بحرانهای متعدد اقتصادی که با آن گریبانگیر هستند، زودتر به رفع تحریم ها ولو بخشی از آنها برسند و به وضعیت اقتصادی کشور لااقل مقداری تنفس مصنوعی بدهند.
اگر هدف فقط تعیین سطحی برای چانه زنی بود میتوانست خیلی زودتر شروع شود. مواضع هیئت مذاکره کننده حتی در مقطع کنونی نیز چنین چشم اندازی را نشان نمیدهد.
همه این عناصر را که کنار هم میگذاریم و از سیر نقطه چین آنها یک خط را فرض میگیریم باز به این گمانه می رسیم که شاید آقای خامنه ای دارد از مسئله مذاکرات نیز به عنوان تاکتیکی برای وقت کشی استفاده میکند تا استراتژی پرریسک خود یعنی رسیدن به قله ماجراجویی را به مقصد برساند.
دو خطای محاسبه بزرگ احتمالی آقای خامنهای: آستانه تحمل مردم ایران، آستانه تحمل غرب و آمریکا
در این مسیر اما ممکن است آقای خامنه ای دچار دو خطای محاسبه بزرگ شود:
یکی در محاسبه آستانه تحمل مردم ایران. او مرتب بر اقتصاد مقاومتی و در واقع ریاضتی تاکید میکند. وی تصور میکند با همین میزان فروش نفت به صورت قانونی و غیرقانونی و قاچاقی و همین مقدار مبادلات اقتصاد که با برخی همسایگان و معدودی از کشورهای جهان دارد میتوان کشور را اداره کرد و نان بخور و نمیری به مردم رساند تا بتوان به قله رسید.
او در دیدار با جمعی از هنرمندان در پاسخ به هنرمندی که نسبت به وضعیت کشور انتقاد داشت حرف دلش را زد. او گفت بر همه مشکلات آگاهی دارد ولی اینها در برابر طرحها و برنامه های بزرگی که او و حکومتش در سطح خارجی و داخلی پیش میبرند قابل صرف نظر کردن است.
آقای خامنه ای باید به خوبی بداند و بخشهای امنیتی اش در وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه در بولتنهای مختلف برای او یادآوری کرده اند که اکثریت مردم نظر دیگری دارند و حاضر به تحمل این همه سختی نیستند. آنها اعتراضات و شورشهای مردمی را مهمترین خطر امنیتی داخلی می دانند.
آقای خامنه ای شاید خود هم تصور نمیکرد که با سرکوب اعتراضات دی ماه 96، اعتراضات آبان 98 رخ دهد. و به خصوص با سرکوب خونین و کشتار وسیع معترضان باز در خوزستان و اصفهان و … دیگر کسی جرات کند به خیابان بیاید. شاید آقای خامنه ای مثل خیلی از دیکتاتورها به خصوص در پایان عمر دچار نوعی کری و کوری سیاسی شده و توانایی تحلیل سیر حوادث را از دست داده باشد. به هر حال واقعیت سخت و ملموس حکایت از آن دارد که آقای خامنه ای علیرغم دولت یکدست و استانداران نظامی دولتش نمیتواند نسبت به آستانه تحمل مردم غافل باشد. بازی با دم شیر (مردم ناراضی) میتواند برای او به آخرین خطایش تبدیل شود.
همین اشتباه محاسبه در باره آستانه تحمل دولتهای غربی و مشخصا آمریکا (و متحدش اسرائیل) نیز مصداق دارد. دولت بایدن و دول اروپایی نشان داده اند که حاضرند پرونده هسته ای را از دو پرونده دیگر یعنی موشکی و نیابتی (سیاست منطقه ای و نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی) جدا کنند و برایشان تقدم و تاخر زمانی قائل شوند. این سیاست اسرائیل و عربستان و برخی دول دیگر منطقه را ناراضی خواهد کرد(البته آنها در نهایت پیروی خواهند نمود). ولی صبر آمریکا و متحدانش هم حدی دارد و معطل به نتیجه رسیدن وقت کشی پر ریسک ایران نمیمانند. شاید آنها به فرمول کم در برابر کم رضایت بدهند اما آیا آقای خامنه ای حاضر است کم بدهد و کم بگیرد؟
فرمول «کم در برابر کم»
توافق نسبی و محدود کم در برابر کم، معنایش کند کردن و حتی متوقف کردن سرعت صنعت هسته ای نظامی حکومت ایران در ازاء لغو برخی تحریم هاست که میتواند حتی شکلی از نفت در برابر غذا باشد.
آیا آقای خامنه ای حاضر است اسب زین کرده اش را لگام بزند و مدتی متوقف سازد؟ ظاهرا هیچ چشم انداز مثبتی مشاهده نمیشود. بی اعتمادی او به غرب، خودحق پنداری مطلقش و این توهم که او در راس جبهه حق علیه جبهه باطل قرار گرفته است؛ آیا اجازه خواهد داد که او با یک نرمش قهرمانانه باز رسیدن به این رویا را به وقت دیگری محول کند؟ تصور او از اینکه در سالهای آخر عمرش قرار دارد و قصد اینکه بدست خودش به یک دستاورد مهم برسد او را به چه نقطه ای خواهد رساند؟ آیا او حاضر است این دستاورد را نه پیوستن به کشورهای اتمی بلکه در حل و فصل پرونده هسته ای و حل معضلات متراکم اقتصادی ولو با یک جام زهر ببیند؟ با کمال تاسف هیچ نشانه مثبتی دیده نمیشود. تنها تبصرهِ، ترس او از به خطر افتادن اصل نظام به خاطر اعتراضات و شورشهای داخلی (بنا به بولتنهای متعدد کارشناسان اقتصادی و امنیتی) و یا حملات ویرانگر خارجی است. آیا او به این بولتنها تن خواهد داد؟
«خوب»، «بد»، «بدتر»
سخن پایانی این که هر دو سکانس پایانی این فیلم تراژیک چه پذیرش فرمول «کم در برابر کم» و چه تلاش برای رسیدن به باشگاه اتمی برای ملت ایران تحقق یکی از دو گزینه «بد» یا «بدتر» خواهد بود.
گزینه «خوب» اما برای مردم ایران برچیدن این صنعت زیانبار و مخرب و تغییر کل سیاست خارجی بلندپروازانه و متوهمانه به یک سیاست مبتنی بر منافع ملی و توسعه اقتصادی همه جانبه است.
متاسفانه بنا به تجربه زیسته دو سه دهه اخیر به این نقطه «خوب» نمیتوان رسید بدون اینکه ساختارهای سیاسی در ایران از بنیاد تغییر کند. تامل بر چگونگی تغییر سیاستهای «اساسی» (نه خرده سیاستها) در جمهوری اسلامی روزبروز بر این جمعبندی تاکید میکند که تغییر این نوع سیاستها بدون تغییر ساختارها ممکن نیست.
تغییر ساختارها هم نه از راه فروبسته صندوق رای بلکه از طریق جامعه مدنی و جنبش اجتماعی متصور است. تحول خواهان بدنبال «تسلیم» حکومت و گذار مسالمت آمیز به یک ساختار جدیدند و براندازان بدنبال «شکست» حکومت که گویی جز با خشونت متصور نیست. اینک البته؛ جمهوری اسلامی خود مسیر فروپاشی را پیش میرود و از هر دو رویکرد نامبرده سبقت میگیرد!