فروپاشی دولت افغانستان و پیروزی برق آسای طالبان و بازگشتشان به قدرت جهانیان را در بهت فرو برد شاید خود طالبان نیز دچار همین حالت شدند.
زان پس در سراسر جهان تحلیلهای متنوع و فراوانی در این باره از زوایای مختلف نوشته شده است. این تحلیلها عمدتا پیروزی طالبان را بازگشت جزمیت مذهبی و بنیادگرایی دینی در این کشور و حتی منطقه دانسته اند. بعضی اما معتقدند طالبان را نباید صرفا از زاویه مذهبی نگاه کرد مذهب برای آنان روکشی برای پیگیری مسائل قومی شان یعنی منافع و مصالح پشتوهاست نه بیشتر. بعضی نیز زیرلباس طالبان مافیای مواد مخدر در سطح منطقه و جهان را دیده اند.
بعضی بازگشت طالبان را عمدتا از زاویه بازگشت اجرای خشن شریعت و محروم کردن دختران و زنان مظلوم افغانستان از تحصیل و شغل و فعالیتهای اجتماعی می دانند اما بعضی دیگر هر چند کم شمارتر اما معتقدند این بازگشت را نباید صرفا از زاویه دید حقوق زنان و یا اقلیتهای قومی دید بلکه برای بخش قابل توجهی از مردم افغانستان همانند تجربه قبلی طالبان حکومت ایشان یعنی کاسته شدن از فساد و رشوه خواری و سرقت و باج گیری و… . برخی نیز میگویند برای حاکمان گذشته رصد کردن و تقابل با جناح و افراد رقیب شان در قدرت و ثروت مهم تر از طالبان و مقابله با آنها بوده است. ضمن اینکه سرداران جهادهای سابق خود کاخ نشین شده و ثروتهای افسانه ای جمع کرده و از مردم کوچه و خیابانی که در سختی و فقر بودند و یا به اجبار تن به مهاجرت می دادند فاصله ای عمیق گرفته بودند.
برخی میگویند با بازگشت طالبان همه دستاوردهای مثبت فرهنگی و سیاسی و مدنی و حوزه حقوق بشر و زنان و… حکومت بیست سال اخیر بر باد خواهد رفت. باز اما عده ای که از قضا برخی شان سالها در افغانستان کنونی زندگی کرده اند میگویند حکومت بیست ساله اخیر برای بخش قابل توجهی از مردم افغانستان نماد و نماینده اشغال خارجی ها بوده است. خارجی هایی که گاه و بیگاه و به کرات بیگناهان را هدف حملات اشتباه خود به خصوص حملات هوایی و پهپادی قرار می دادند و خانواده های زیادی را به خاک سیاه فقر و بدبختی و یتیمی و بی کسی می انداختند.
البته به نظر می رسد واقعیت مستقل از ذهن ما در برگیرنده بخشهای مهم همه این مولفه ها و منظرهاست.
حال طالبان مسلح برگشته اند کسانی که به قول برخی کارشناسان افغانستان حداکثر بیست در صد مردم طرفدارشان هستند. البته آنها عمدتا پشتون اند که بزرگترین اقلیت قومی افعانستان با حدود 40 در صد جمعیت کشور هستند.
طالبان نه با تغییر بلکه با تعدیل هایی برگشته اند که حاصل گذر زمان و کسب تجربه داخلی و این بار بین المللی بیشتری است. از چند سال پیش هم مشخص بود که طالبان وارد معادلات برگشت ناپذیر جهان شده و از سوی قدرتهای بزرگ هم به عنوان بخشی از مسئله و هم بخشی از راه حل افغانستان برسمیت شناخته شده اند.
دونالد ترامپ بدون هیچ پرده پوشی با آنان مذاکره و معامله کرد. مذاکره ای مستقل از دولت افغانستان و با سرعت و پیگیری زیاد. این مذاکرات به توافقات نیمه آشکار و نیمه پنهان بین طرفین منجر شد. زان پس قرار شد طرفهای افغانی خودشان با خودشان مذاکره کنند. دولت ترامپ از قبل از طرف همتای افغانی قول آزادی هفت هزار زندانی طالب را داده بود که بعضا عناصر خطرناک این گروه بودند. دولت افغانستان نیز با مقداری تعلل به این خواسته تن داد و نیروی زیادی را برای طالبان آزاد کرد. پس از این اما مذاکرات بین افغانی چندان حتی در حد مقدمات هم پیش نرفت. با تغییر دولت در آمریکا این مسیر غیرمسئولانه تغییری نکرد و آمریکا طبق جدول زمانبندی سابق افغانستان را ترک کرد و شد آنچه شد.
«تجربه افعانستان» از دو منظر
«تجربه افغانستان» از دو منظر بسیار درس آموز است: یکی در مقیاس کلان اجتماعی و سیاسی یعنی نحوه و روند تشکیل دولت – ملتی دموکراتیک و دیگری از منظر راهبردی سیاسی یعنی اتکاء به قدرت خارجی برای دستیابی به قدرت و تداوم آن.
این دو منظر هر دو برای مای ایرانی نیز به شدت درس آموز است.
تشکیل دولت – ملت
تشکیل دولت- ملت دموکراتیک نیاز به مولفه هایی فراقومی و مذهبی و… دارد که جامعه افغانستان افتان و خیزان در آن مسیر پیش می رود و گامی پیش و گامی پس مینهد. همچنین نیازمند جامعه مدنی ای به موازات دولت ملی است که تجربه اخیر افغانستان به تلخ ترین و تراژیک ترین شکلش نشان داد که این امر بدون درونجوشی نمیتواند به مقصد رسد و مثل گل های گلخانه در فضای سرد و خشن بیرونی به سرعت می پژمرد.
امیدوارم روزی آقای رضا معینی (مسئول میز ایران و افغانستان و تاجیکستان در سازمان گزارشگران بدون مرز) تجربه خودش در مورد جامعه مدنی «پروژوی» (تعبیری که خود افغان ها برای نهادهای مدنی ای که از خارجی ها پروژه اش را می گیرند و در چارچوب اهداف و شرح وظایف آنان میبایست هزینه کنندِ، به کار میبرند) و آزمون عملی آن در افغانستان متاخر بنگارند. این امر برای مای ایرانی به خصوص مقیم خارج از کشور به شدت آموزنده و راهگشا خواهد بود. (این البته به معنای ناکامی مطلق و بی دستاوردی این نهادهای مدنی چه در افغانستان و چه در میان ایرانیان نیست.)
شکست چلبیسم
اما زاویه دوم اهمیتی بس فزون تر در میان ایرانیان دارد. دولتی در افغانستان بر سر کار آمد و مدتی دوام داشت که به شدت مورد حمایت و در اصل متکی به خارجی ها به خصوص آمریکایی ها بود. این دولت در داخل افغانستان به ساختن ارتش و نظام اداری و … دست زده بود. اما با خروج آمریکاییها به چند روز نکشیده چون قالب یخی آب و ناپدید شد.
این تجربه نشان داد آمریکاییها دو بار نیروهای نیابتی شان را دور زدند و سرشان را بی کلاه گذاشتند و منافع خودشان را به شدیدترین شکل آن ترجیح دادند:
یکی در مذاکرات قطر که خودشان بدون حضور دولت مورد حمایت شان با طالبان مذاکره کردند و به طور غیر مستقیم پذیرفتند که آنها حداقل وارد قدرت شوند(برخی بدبینانه تر نگاه میکنند و میگویند اصلا قرار گذاشتند قدرت را به ایشان بسپارند چون در متن توافقات از تعبیر امارت اسلامی استفاده شده است).
و دوم اینکه آن ها قبل از خروجشان صبر نکردند که مذاکرات بین افغانی به نتیجه برسد. بلکه فقط با تاکید بر آزادی هفت هزار زندانی طالب به سرعت افغانستان را ترک کردند و دولت مورد حمایتشان را در برابر طالبان بدون هیج توافق و تعهدی تنها گذاشتند.
هر چند حوادث بعد از خروج آمریکاییها برای آنها موجب سرشگستگی شد اما آنها بیشتر خطا را به گردن دولت افغانستان انداختند و حتی مدعی شدند ما برای دولت- ملت سازی به افغانستان نرفته بودیم. فقط میخواستیم به تضمین امنیت ملی آمریکا برسیم که رسیدیم؛ دیگر از خاک افغانستان منافع آمریکا تهدید نخواهد شد(یعنی همان تعهدی که طالبان به آمریکاییها داده است). به عبارت دیگر آمریکاییها به زبان بی زبانی گفتند برای ما منافع و امنیت خودمان در اولویت است نه امنیت مردم افغانستان و نه اینکه چه دولتی میخواهد در افغانستان بر سرکار باشد.
عصاره این تجربه مهم نشان میدهد که امید بستن به قدرتهای خارجی برای قدرت گیری و در قدرت ماندن چه برسد به دموکراسی سازی و توسعه یابی چه امیدی واهی است. همانگونه که عبدالمجید خویی به محض ورود به عراق ترور شد و چلبی نیز نتوانست به جایی برسد و نیروهای دیگری بازیگردان صحنه سیاست در عراق شدند. پروژه چلبی گری در مورد ایران نیز باید این تجارب مهم همیشه در برابر چشمانش قرار داشته باشد.
پیشی گرفتن سیر تحولات از میران توافقات
یک تجربه مهم دیگر هم در افغانستان به وقوع پیوست که از منظر تحولخواهی خیلی قابل تامل است. در این مورد البته باید از ارزشداوری فاصله بگیریم و به اتفاقات رخ داده روی زمین به صورت پراگماتیستی نگاه کنیم. طالبان با غربی ها به این توافق رسیده بودند که در قدرت شریک شوند. اما سیر تحولات از میزان توافقات بالاتر رفت و آنها صاحب همه قدرت شدند چون یک نیروی واقعی و دارای سربازان پا به رکاب عینی بودند. حامیانشان در خارج قرار نداشتند بلکه در جامعه خودشان در حال جنگ و گریز بودند.
در مثل مناقشه نیست اما در بسیاری از کشورهایی که گذار صورت گرفته نیز همین اتفاق افتاده است. در آفریقای جنوبی وقتی توافق روی صندوق رای صورت گرفت حکومت سفیدها بسیار بیشتر و سریعتر صحنه و میدان را باخت. در آلمان شرقی که تنها قرار بود یک سوم کرسی های پارلمان به مخالفان اختصاص یابد و ریاست جمهوری نیز همچنان در ید قدرت حزب حاکم باقی بماند سیر تحولات از مرزهای توافقات پیشی گرفت و حاکمان مجبور شدند دودستی ریاست جمهوری را نیز تقدیم مخالفان کنند. لهستان و توافق لخ والسا و حزب حاکم نیز چنین شد. در شیلی نیز یک «نه» مردم به صندوق رای تمدید ریاست پینوشه او را به سرعت به حاشیه راند. باز با تاکید بر در مثل مناقشه نیست باید گفت در هنگام مذاکره حاکمان با محکومین دیروز ممکن است ناگهان سیر تحولات از سطح توافقات پیشی بگیرد و محکومان دیروز حاکمان امروز شوند. در افغانستان این واقعه در سمت و سوی ارتجاعی و ضد دموکراتیک اتفاق افتاد اما در بسیاری کشورهای دیگر ماهیتی برعکس و مثبت داشته است.
امید اینکه روزی جامعه مدنی و جنبش اجتماعی پیوسته و گسترده ملی در ایران چنان قدرتمند شود تا بتواند توازن قوا را برهم زند و خود را بر حاکمان تحمیل و حکومت را تسلیم خود کرده و گامهایی شتابان حتی فراتر از عقب نشینی حکومت رو به پیش بردارد.
هوشمندی یا تطهیر طالبان ضدغربی؟
جمهوری اسلامی از مدتی قبل که هیئت طالبان با وزیر امورخارجه اش دیدار کرد نقاب از روابط پشت صحنه با طالبان برداشت. تا اینجای کار شاید مشکل آنچنان بزرگ نبود مشکل اصلی از آنجا آغاز شد که دستگاه تبلیغات رسمی و مواضع حاکمان به توجیه و تطهیر طالبان به عنوان «بخشی از جنبش اصیل منطقه» پرداخت و سعی کرد با غسل تعمید طالبان آن را بخشی از جبهه مقاومت کذایی در منطقه لقب دهد. از تغییر طالبان و سربه مهر شدنشان با شیعیان و فارسی زبانان سخن گفته شد و این که رهبران طالبان اصلا با شیعیان مشکلی نداشته و ندارند! در این کش و قوس بود که طالبان کابل را تسخیر کردند.
زان پس فشار افکار عمومی چنان بود که حاکمان را به عقب نشینی واداشت. حمایت افکار عمومی از مقاومت پنجشیر نیز بار دیگر دستگاه ها و بوقهای رسمی را به یاوهگویی علیه احمد شاه مسعود و پسرش واداشت اما در این باره نیز مجبور به عقب نشینی و سکوت شدند هر چند آن مقاومت نیز در تنهایی و بی کسی شان در داخل و در جهان نتوانست دوام زیادی بیاورد و در هاله ای از ابهام و اسطوره فرو رفت.
نگرش کور ضد آمریکایی حاکمان ولایی تهران چشم آنان را بر بسیاری از حقایق منطقه و جهان بسته است. سیاست خارجی ولایی که بارها از سوی اکثریت جامعه ایران طرد شده مردم ایران را درگیر جنگ خانمانسوز اقتصادی کرده و هفت دهک جمعیت کشور را به زیر خط فقر برده است. مردم غوطه ور در جنگ اقتصادی از جنگ نظامی در هراسند بنابراین هیچ کس در ایران از ورود ایران به منازعات نظامی در افغانستان حرف نزده (یعنی اتهام ناچسبی که ولائیون به برخی دیگر به خصوص اصلاح طلبان وارد می کنند) اما همگان خواهان هوشمندی حاکمان برای به خطر نیفتادن امنیت مرزهای شرقی کشور هستند. حاکمان ولایی البته تا اینجا برخلاف مورد سوریه حس عمقاستراتژیکشان نجنبیده و از قضا یک خویشتنداری همراه با هوشمندی می تواند به نفع ایرانیان باشد. افکار عمومی به خوبی توانسته است حاکمان را زیر فشار قرار دهد که دست به بهرسمیت شناختن امارت اسلامی طالبان که شباهتهای زیادی با حکومت فقهی حاکمان ولایی ایران دارد نزنند.
حداقل شرطی که جهانیان باید برای ارتباط با حاکمان جدید کابل قائل شوند تشکیل حکومت فراگیر از اقوام مختلف و جلوگیری از نفوذ داعش و القاعده و … در افغانستان باشد. هر چند تجارت تریاک با حمایت پاکستان میتواند بخشی از مشکلات طالبان را حل کند ولی برای اداره یک کشور کافی به نظر نمیرسد.
برای ایران اما حکومت طالبان از سه جنبه مهم است یکی امنیت مرزهای شرقی و دیگری مبادلات اقتصادی که در این دوران تحریم به هر حال خود نفسگاهی است و سوم فارسی زبانان و شیعیان افغانستان که هم همکیشی و همزبانی با بخش غالبی از مردم ایران دارند و هم میتوانند متحدی مدنی و طبیعی در افغانستان باشند.
جامعه مدنی ایران میتواند هوشمندانه مواضع حکومت را رصد کند و مانع کوررنگی مداوم سیاست خارجی ضد آمریکایی- ضد اسرائیلی شود. منافع ملی ایرانیان حکم میکند فقط با شاخص سیاسی- امنیتی – اقتصادی به ماجرا نگاه کند نه از زاویه های دیگری که ملت ایران هنوز دارند هزینه های بی عقلی های مستمر حاکمان را میپردازند.