تبعیض عمری به قدمت جامعه بشری دارد. شاید ریشه های اولیه شکل گیری آن قدرت بدنی مردان و کمیت و کیفیت جنگاوران و جنگاوری قبیله بوده است. این نقطه عزیمت میتوانست به شکل گیری مالکیت منجر شده باشد. یکجانشینی نیز شاید بی تاثیر نبوده است. مالکیت، یکجانشینی و کشف و بسط کشاورزی و ضرورت حراست و دفاع از محدوده سکونت و در بعضی مواقع و مناطق؛ حمله و غارت به عنوان یکی از منابع تامین ضرورتهای زندگی؛ تبعاتی خواسته و ناخواسته به دنبال داشته است: شکل گیری ضعیف و قوی و رابطهای مبتنی بر «تبعیض» بین آنها؛ بین دو انسان، دو قبیله و… .
در این فرایند طولانی؛ بشر از دوران جادو و اساطیر پا به دوران ادیان می گذارد و با رشدی شتابان در طی قرون به مرحله ایدئولوژیها میرسد. اساطیر و ادیان و ایدئولوژیها نیز برخاسته و تاثیرگیرنده از واقعیات زندگی و اثرگذار و جهت دهنده بر آنها بوده اند. پذیرش تبعیض و یا مقابله با آن بخشی تاریک و روشن از این سیر فرهنگ بشری در همه آشکال آن بوده است.
ریشه دارترین تبعیضها بین زن و مرد، دارا و ندار(فردِ، قبیله یا جامعه و تمدن) و دارندگان و ندارندگان اعتقادات و باوربه یک عقیده و دین و بالاخره آنچه نژاد تلقی میشده، بوده است.
چرا جنبش ضدتبعیض درآمریکا ابعاد جهانی یافت؟
جنبش ضد تبعض اخیر در آمریکا در اعتراض به قتل جورج فلوید آشکارا رنگ ضد نژادی داشت. بخش عظیمی از شرکت کنندگان در این جنبش اما، جوانان سفیدپوست بودند. این جنبش یاد و ذکر دوباره ای بود از یک درد قدیمی و نیشتری بود بر یک زخم کهنه.
اما چرا این جنبش این چنین دامن گسترد و چهارگوشه جهان را به اشکال مختلف از خود متاثر کرد؟
به نظر میرسد دو مسئله بنیادی بیش از بقیه عوامل در این امر مهم موثر بود:
الف- اجماع نسبی وجدان بشر امروز علیه نژادپرستی و ملاک قرار دادن ظاهر و به خصوص رنگ پوست برای طبقه بندی بین آدمیان. اگر در قاره آمریکا روزی برده داری بزرگترین عامل شکاف و دلیل و علتی برای جنگ بزرگ بین شمال و جنوب بود، امروزه بزرگترین عامل اتصال وجدانهای انبوهی از انسانها برای اعتراض و اعلام خشمی هم زمان و همزبان شده بود. شاید اگر موضوع مورد تبعیض؛ نژاد و مسئله سیاهی و سفیدی پوست نبود (و مثلا موضوعی مانند لغو حکم اعدام که هنوز مورد اجماع بشری نیست و یا موضوعات دیگری مثل حقوق اقلیت های جنسی و اعمال تبعیض بر علیه آنان می بود)، نمیتوانست چنان قدرتی برای ایجاد جنبش اجتماعی ای به این وسعت تولید کند.
ب- قدرت جامعه مدنی آمریکا و شکل گیری حرکت اعتراضی، نخست در شهر و سپس ایالتهای مختلف آمریکا بود که باعث برجسته شدن این جنبش و گسترش سریع آن در جای جای جهان گردید. اگر این جنبش در داخل آمریکا شکل نمی گرفت شاید اصلا جهانیان (علیرغم اینکه اخبار آمریکا به علت قدرت اول سیاسی و اقتصادی بودنش همیشه در صدر اخبار جهان قرار دارد و اتفاقاتش در سرنوشت همه جهان موثر است)، بی اعتنا از کنار آن میگذشتند و چندان عکس العملی نشان نمی دادند. این حرکت گسترده اعتراضی ضد تبعیض در خود آمریکا بود که باعث صدور این جنبش به سراسر جهان شد. این همه البته مدیون رسانه های سهل الوصول و شبکه های اجتماعی گسترده نیز بود.
جامعه بزرگ و جامعه مدنی قدرتمند آمریکا در کنار قدرت سیاسی و اقتصادی آن است که در طول سده های اخیر باعث شکل گیری رخدادها و رویدادهای بزرگ و در تاریخ ماندگاری مثل اول ماه می به عنوان روز کارگر و 8 مارس به عنوان روز جهانی زن شده که هر دو برخاسته از دو اعتراض مهم بوده و توانسته مهر خود را بر لوح تاریخ معاصر بزند.
دو تبعیض مهم در ایران: بین اتنیکها و اقوام؛ در رابطه با افغان ها
از آمریکا و جنبش ضد تبعض جهانی به ایران خودمان برگردیم. در ایران ما در رابطه با مسئله تبعیض نباید چندان دنبال تبعیض نژادی بین سفید وسیاه بگردیم شاید به همین خاطر است که حکومت تا بن استخوان تبعیض گرای حاکم بر کشورمان نیز جرات پیدا میکند تا به صورت چندش آوری صبح تا شام در باره تبعیض نژادی در آمریکا در بوقهای تبلیغاتی اش مانور دهد اما چشم وقیحش را بر انواع تبعیض هایی که صبح تا شب بر شهروندانش روا میدارد ببندد.
در ایران کنونی دیدن تبعیضهای همگانی و ریشه داری که در اکثر جوامع جهان البته با شدت و ضعفی متفاوت وجود دارد کار چندان سختی نیست. تبعیضهایی مانند تبعیض طبقاتی، تبعیض مردسالارانه علیه زنان، تبعیض علیه اقلیتهای دینی و… . اما اگر بخواهیم همچون آمریکائی ها و مردمان بسیاری از جوامع غربی بدنبال ریشه های کهن و پنهان تاریخی تبعیض در ذهن و زبان جامعه ایرانی بگردیم و نیشتر بر این زخم ها بزنیم و سخن نقدی و فریاد اعتراضی مان را علیه آن به صورت همبسته ای بلند کنیم باید سراغ حوزه های دیگری برویم و یا علاوه بر حوزه ها و موضوعات جهانشمول تری مانند تبعیض طبقاتی و جنسیتی و نظایر آن به صورت مصداقی موارد خاص تری را مورد توجه قرار دهیم. مثلا در ایران کنونی ما تبعیض و تحقیر بین قومی(و زبانی) و بین خرده فرهنگهای ملی یکی از موارد مهم و قابل تامل است. حجم طنزها و طعنه هایی که در این حوزه وجود دارد بخش قابل توجهی از فرهنگ عامه را در کشور ما تشکیل میدهد.
همچنین تامل در نگاه و برخورد و ذهن و زبان بخش قابل توجهی از جامعه ایرانی در باره مهاجران افغان و نیز هموطنان افغانستانی الاصلی که خود متولد ایران اند و والدینشان یا یکی از آنها افغان هستند میتواند بسیار قابل تامل باشد.
در بسیاری از جوامع جهانی فردی که از جای دیگری مهاجرت کرده با طی مراحلی قانونی و در زمانی نه چندان طولانی میتواند کارت شناسایی، حق کار و حتی با سهولت فراوان حق دریافت تابعیت آن کشور را کسب کند. در رابطه با فرزندان چنین فرد یا افرادی اصلا مسئله و مانعی وجود ندارد. این درست است که در چنین جوامعی نیز ممکن است تا چند نسل هم نگاه بخشی از جامعه به مهاجران و مهاجرزادگان و نسلهای بعدی شان نگاهی کاملا مساوی با شهروندانی نباشد که ریشه و اصالت بومی دارند و یا بعضی گرایشات افراطی سعی در سوءاستفاده سیاسی از این امر دارند، ولی بخش مهمی از جامعه حداقل در ظاهر هم که شده چنین تبعیضی را بر زبان نمی آورند. بگذریم از اینکه مهاجرپذیری بسیاری از این سرزمین ها باعث اختلاط به اصطلاح نژادی فراوانی شده و خارجی پذیری نهادینه شده ای را برای اکثریت مردمان به ارمغان آورده است.
حال اگر در دو مورد یاد شده در بالا یعنی روابط بین قومی و زبانی و دینی در ایران و نیز برخورد جامعه ایران با مهاجران غیرغربی و مشخصا افغان توجه کنیم شاید متوجه نوعی پارادوکس در فرهنگ و ذهن وزبان و رفتار ایرانیان بشویم.
فرهنگ ایرانیان که بر ذهن و زبان و عملشان جاری بوده و هست حاوی آموزه ها وریشه های بسیار عمیق و نغزی هم در باره همپیوندی بنی آدم با یکدیگر بوده و هم هیچگاه در ایران ما روابط بین اقوام و مذاهب و زبانها و … در حد تبعیضی که در زبان علم و جامعه شناسی و سیاست یاد میشود و حاکی از نوعی فاصله اجتماعی فراوان و نفرت آلود است نبوده است.
مدل بوگاردوس برای سنجش «فاصله اجتماعی»
مدل بوگاردوس برای سنجش «فاصله اجتماعی» یکی از معروف ترین مدلها در جامعه شناسی است. هدف از مدل یا طیف بوگاردوس سنجش میزان فاصله اجتماعی گروههاست. کاربرد این طیف در مواقعی است که مثلا دو گروه مختلف با دو فرهنگ و زبان متفاوت در کنار هم زندگی می کنند و یا در مواقعی که مردمی از ملیتهای گوناگون و با فاصله جغرافیائی در جریان روابطی متقابل قرار میگیرند . این مدل به سنجش نگرش به شغل، طبقه اجتماعی،ِ گروه های مذهبی در یک طیف می پردازد. این مدل در یک مقیاس ترتیبی (تمایل کامل- تمایل متوسط- تا حدودی- عدم تمایل) میزان تمایل یک گروه را نسبت به سایر گروهها می سنجد.
بوگاردوس برای سنجش فاصله اجتماعی بین اقشار و گروه های اجتماعی از طبقات، نژادها، مذاهب مشاغل و … مختلف، فرد را در برابر هفت سئوال قرار میدهد: آیا حاضر است با فردی از گروه دیگر مورد اشاره خویشاندی از راه ازدواج داشته باشد، و یا هم اتاقی، همسایه، همکار، همشهری، گردشگر از منطقه شان باشد و یا خواهان ممنوع الورودی وی به منطقه شان است؟
بوگاردوس در تحقیق خود و با نمره دهی به هفت گویه در نظر گرفته شده (ازدواج – دوست صمیمی – همسایه – همکار – هموطن – میهمان – اخراج) که در اینجا نیازی به ورود به جزئیات آن نیست به میزان فاصله اجتماعی در آن مورد خاص می پردازد. این مدل علیرغم برخی نواقصش یکی از مدلهای تا حدود زیادی پاسخگو در این حوزه است.
دوصدایی بودن فرهنگی ما در باره تبعیض
ما هریک براساس این مدل و الگو می توانیم ببینیم آیا در ایران مثلا در رابطه با دیگر اقوام و زبانها و ادیان فاصله اجتماعی در چه حدی است. آیا ازدواج و اختلاط خانوادگی فراوان که کمترین فاصله اجتماعی را نشان میدهد بین مثلا فارسها و ترکها و کردها و لرها وعربها و بلوچها و… در مناطق مختلف ایران و یا صاحبان زبانها و گویشهای مختلف و حتی عقاید و ادیان مختلف بیانگر کمترین فاصله اجتماعی بین ایرانیان نیست؟ واقعیت تجربی و حسی و شهودی این امر روشن تر از آن است که نیاز به استدلال زیادی داشته باشد.
حال این واقعیت را کنار صدها مولفه فرهنگ ایرانی و دینی (زرتشتی و اسلامی) که بیانگر همسانی بنی آدم اند قرار دهیم به خوبی روشن میشود که هم زمینه های عینی و هم مولفه های فرهنگی ضد تبعیض بین قومی، زبانی، مذهبی و … در ایران بسیار قوی و بالاست.
اما و هزار اما؛ از سوی دیگر ما شاهد مولفهها و عناصری ستیزه گر و حاوی تبعیض و تحقیر هم هستیم. انبوهی از طنزها و یا نگاه های جادوزده و تخیلی مثلا در باره اهل سنت و شیعیان نسبت به یکدیگر و یا نسبت به برخی مهاجران قومی در مناطق مختلف ایران (مثلا کردها در مناطق غیرکردنشین و یا ترک ها و حتی صاحبان گویشهای مختلف در اعماق جغرافیایی شهرهای کوچک و روستاهای ایران که محلاتی جدا از هم را شکل داده و حتی در هنگام رای دادن در انتخاباتهای گوناگون نیز به وضوح خود را نشان میدهد؛ جلوه دیگری از واقعیت جامعه ماست. فیلم اتوبوس یدالله صمدی و دو قطب بالادهی ها و پایین دهی ها، علیرغم همزیستی مثلا مسلمانان و مسیحیان در همین فیلم؛ دو جلوه مختلف از واقعیت پیچیده ایران ما نسبت به مسئله تبعیض و تنافر و تنفر علیه دیگری است.
همین وضعیت در رابطه با میهمان دوست بودن ایرانیان که از دیرباز زبانزد جهانگردان (و نه تنها غربیان کنونی) بوده و مسئله تحقیر و تبعیض آشکاری که اینک در جای جای وطن ما نسبت به مهاجران افغان و هموطنان افغانستانی الاصل اعمال میشود، وجود دارد.
در یک کلام در هر دو حوزه یاد شده (یعنی نسبت اقوام و مذاهب و زبانها در ایران و نسبت ایرانیان با مهاجران و یا هموطنانی با تبار غیرایرانی) ما شاهد نوعی دو صدایی گفتاری و رفتاری رایج بین ایرانیان هستیم. صدایی انسانی، مساوات گرا و ضد تبعیض و صدایی حاوی تبعیض و تحقیر و تنفر. صدایی که دیگری را حتی در سراپرده خویش به عنوان همسر میپذیرد و صدایی که حتی ترجیح میدهد دیگری در منطقه اش ممنوع الورود باشد! شاید این هم جلوه دیگری از ذهن و روح ثنوی ایرانی باشد!
خطر پولاریزه شدن اجتماعی و ضرورت راهبردی پلورالیسم
در بخش پایانی اما به یک امر راهبردی توجه کنیم و به این بپردازیم که چرا نهضت ضد تبعیض نه در جهان بلکه در ایران کنونی ما ضرورتی نه تنها انسانی و مردمی بلکه ملی و راهبردی دارد؟
مروری ولو سطحی بر روابط اجتماعی در ایران کنونی ما این نگرانی را برای هر ناظر بیطرفی بوجود می آورد که گویی ما شاهد جنگ همه علیه همه هستیم. نه تنها نسبت بین حکومت و مردم بلکه نسبت بین اقشار و افراد و گرایشات مختلف در درون جامعه نیز چنین نگرانی ای را دامن میزند.
اینک شکاف عمیقی بین اقلیت به زور حاکم بر کشور با اکثریت تحت فشار و سرکوب بوجود آمده است. زورگویی آشکار و تحقیر روزمره مردم توسط اقلیت حاکم بالاترین سطح خشم و نفرت را پدیدار کرده است. گویی حکومت هم زخم میزند و هم بر آن نمک میپاشد. فقر و فاقه مردم به خاطر سیاست های ایران بر بادده حاکم و حاکمان زورگو و فریبکار کافی نیست که مردم تحت فشار هر روزه شاهد فساد و چپاول و فاصله طبقاتی روزافزون و مانور تجمل حاکمان و ژن های شان و دروغگویی های آشکار و فریبکارهای مهوع و چندش آور بوقهای تبلیغی حاکمان اند. ناگهان افرادی به اتهامهای سیاسی ای که همگان میدانند دروغ است محکوم به اعدام میشوند، خبر از مواردی از اعدام چنین افرادی هم به گوش میرسد، جان فردی را به اتهام تکرار شراب خوردن می ستانند و همسر و دوفرزندش را در افسوسی ابدی قرار می دهند اما قتل زن و دختری توسط پدر و برادر و شوهرش را به هیچ می گیرند، مردم با شور و وشق رای میدهند و بعد رانده شدگان توسط مردم را به مقامات بالاتر می رسانند و برگزیدگان نیز با دهن کجی به رای دهندگان پشت به مردم و رو به سرای قدرت می آورند. کشوری که میتوانست سرآمدی در منطقه و جهان باشد در کنار یکی دو کشور دیکتاتور زده دیگر به سان جزامی هایی در میآیند که همه در جهان از آنها فرار می کنند. این همه به خاطر سیاستهایی است که اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران با آن مخالفند و حتی از آن تنفر دارند.
اما شکاف حکومت- مردم تنها شکافی نیست که اینک جامعه ایران از آن رنج میبرد. نگرانی شاید بزرگتر آنجاست که در بسیاری از حوزه های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی ما به سمت نوعی پولاریزه شدن اجتماعی و دوقطبی شدن افراطی پیش می رویم. فقرا از دارایان متنفرند و اگر شرایط مناسبی پیش بیاید غارت خانه ها و مغازه های اغنیا حال هر کس که میخواهند باشند توسط فقرا اولین و مهمترین اتفاق در چشم انداز خواهد بود. فاصله بین سبکهای مختلف زندگی که در هر سرزمین دیگری همزیستی مسالمت آمیزی از سطح خانواده تا سطح ملی دارند در جامعه ما به جنگ حجاب و شکل ظاهری مرد و زن و رنگ و نوع پوشش و چی خوردن و نوشیدن منجر شده است.
جدال و نفرت همه علیه هم حتی در میان اقشار آگاه تر و به اصطلاح اهل فکر و روشنفکری جامعه نیز رسوخ و گسترش یافته است. در میان جنبش و پویش های اجتماعی مانند زنان و دانشجویان و نویسندگان و احزاب سیاسی و نهادهای مدنی و … هم شاهد هستیم که افراد سایه یکدیگر را با تیر می زنند و انشعاب و انشقاق حرف و رسم اول است. بگذریم از از پشت خنجر زدن ها و زیرپاگذاشتن هر اصل و پرنسیب اخلاقی و ملی و حتی انسانی که عامی ترین انسانهای این سرزمین نیز بدان عمل می کنند اما در میان فرهیخته ترین شان به سادگی آب خوردن زیرپا گذاشته میشود و افرادی اعتماد به نفس و خودحق پنداری و خودمرکزبینی و طلبکاری شان از عالم و آدم را همچنان با گردن افراخته و صدای هر دم بلندتر و عصبانی تری حفظ می کنند!
اگر روزی فرهنگ ملی کهن این سرزمین ایرانیان را در سراسر یک امپراطوری بزرگ به هم پیوند میزد و یا فرهنگ دینی صاحبان عقاید و ادیان مختلف را اهل کتاب می خواند و محترم میشمرد و تنها در باره بعضی مثل بهائیان قساوت می ورزید و شیطان سازی میکرد؛ امروزه حتی در بین شیعیان نیز شعار مرگ برضد ولایت فقیه داده میشود و یا باریش و بیریش با نگاه نفرت آلود به یکدیگر نگته می کنند بدون اینکه حتی بدانند علت ریش گذاشتن یا نگذاشتن دیگری آنی نیست که در ذهنشان تصور می کنند! اگر روزی حتی در بازارها و محلات سنتی سرزمین مان صاحبان عقاید مختلف مسلمان، زرتشتی و یهودی و ارمنی و مسیحی و … همزیستی مسالمت آمیز و روابط مبتنی بر اعتماد متقابل داشتند امروزه متاسفانه در بخشی از جامعه نگاهی غریبه و مشکوک و گاه حتی به سان جاسوس بیگانه و یا جاسوس حکومت به یکدیگر می کنند. همسایه از همسایه بی خبر است و در راه پله و پارکینگ هم نگاهی غریبه وار به یکدیگر دارند.
اگر در ذهن و زبان و رفتار و سبک زندگی پیشین تکثر و پلورالیزه بودن واقعیت به عنوان امری وجودی و انسانی و اجتماعی پذیرفته شده بود اینک این وضعیت دوقطبی (قطبهایی که هر یک بر اساس شاخص و متغیری که برساخته جامعه و سیاستی معیوب و پر مسئله است و هیچ منشا درست و واقعی ندارد) دارد جامعه را به وضعیت پولاریزه ای از دوقطبی های آشتی ناپذیر پیش می برد. دو قطبی هایی که بر اثر بهره مندی های اقتصادی، گرایشات سیاسی، سبک زندگی و نگاه فرهنگی، قومیت و زبان و مذهب و حتی علایق کاملا شخصی شکل می گیرد و به علت کاهش روزافزون سرمایه اجتماعی هر روز فاصله اجتماعی و روانی و زبانی بیشتری می یابد. گویی این فاصله را جز خشم و خشونت و خون فرو نمی نشاند و اعصاب و روان ها را آرام نمی کند. وضعیت جنگ همه علیه همه برای هر وطندوست دلسوز آینده ایران و مردمانش بسیار نگران گننده است.
بنابراین؛ در هراس و پرهیز از از ایران پر خشم و خشونت و نفرت آینده که میتواند شعله های سرکش شکافها و نفرت ها و تبعیضهای برهم انباشته شده مردمشان نه تنها مرزهای حکومت و مردم را در نوردد بلکه مرزهای بسیاری را در میان خود مردمان زیر شعله های سرکشش اش بگیرد و فقیر و دارا و قومیتها و اتنیکهای مختلف و صاحبان عقاید و سلایق مختلف سیاسی و فرهنگی و … و سبکهای مختلف زندگی را به جان هم اندازد؛ از هم اکنون باید از سرچشمه ای که باعث و بانی پیدایش این خشم و نفرتهاست جلوی سرازیر شدن این سیل خروشان خشونت زا را گرفت. و این معنایی جز مقابله با ریشه های رسوخ یافته انواع تبعیض در ذهن وروان تک تک مان ندارد.
تحول بنیادی نه صرفا گذار سیاسی
تنها رسوخ یک نگاه انسانی و ملی و شهروندی به همه انسانها، مردمان و گرایشها و گویشهاست که میتواند از بن و ریشه نگرش و رفتار ما را به صورت اساسی و وجودی دچار تحول کند. در غیر این صورت هر گونه گذار سیاسی از یک شکل حکومت به شکل دیگری از آن علیرغم اینکه میتواند در کوتاه مدت تغییراتی به نفع ما ایجاد کند و دستاوردهایی هم داشته باشد اما در صورت درس نگرفتن از صفحات مختلف تاریخ کشور خودمان و دیگر جوامع میتواند باز ما را از یک چاله به چاهی دیگر بیفکند که اصلا تصورش را نمیکردیم. مبارزه با تبعیض در اعماق درونی مان تا خانواده و شهر و جامعه و سرزمین و زیست جهان مان است که میتواند «گذار» سیاسی ما را به یک «تحول» اساسی و بنیادی وجودی و انسانی و ملی تبدیل کند.