تحقیق در باره روابط سلطهگر-زیرسلطه و رابطه ایران و امریکا، به تحقیقکننده میآموزد که پاسخ را باید از امرهای واقع مستمر پرسید. امرهای واقع مستمری که میتوانند به پرسش پاسخ دهند، اینها هستند:
امرهای واقع مستمر که میتوانند پاسخ پرسش را در اختیار بگذارند:
- ایران از اواخر صفویه بدینسو، موقعیت و وضعیت زیر سلطه را یافتهاست. از جمله، بدینخاطر، استقلال و آزادی، بطور مداوم، دو اصل راهنمای جنبشهای ایرانی شدهاند. و تمامی جنبشهای همگانی را کسانی راه بردهاند که این دو اصل را راهنمای جنبش شناختهاند.
- قدرتهای جهانی نوخاسته، نخست روسیه و انگلستان و سپس، روسیه شوروی و انگلستان و امریکا و از کودتای 28 مرداد 1332، بدینسو، انگلیس و امریکا، بر ایران مسلط بودهاند. از آن کودتا تا انقلاب 57، بتدریج، امریکا، نقش قدرت مسلط متوفق را یافته است.
- هر سه قدرت جهانی، دوران انبساط را به پایان برده و وارد دوران انقباض گشتهاند. دو قدرت انگلستان و روسیه شوروی دیگر همآورد نیستند و با انحلال نسبی امپراطوری اتحاد جماهیر شوروی روسیه، امریکا صاحب نقش «تنها ابر قدرت جهان» گشتهاست. با وجود این، اینک، در پیروی از قانون بزرگ شدن و بسط یافتن و سپس منقبض و منحط گشتن و وارد شدن به مرحله انحلال، امریکا، بمثابه قدرت، وارد مرحله انحطاط شدهاست.
- روابط میان قارهها و کشورهای جهان، سیر تحول خویش را ادامه میدهند. اروپا که زمانی مسلط بر جهان بود، اینک نگران آناست که زیر وزنه عظیمی که چین و هند شدهاند و میشوند، خرد بگردد. باوجود این، روابط همچنان، روابط مسلط – زیرسلطه هستند و پویاییهای رابطه مسلط – زیرسلطه همچنان مسبب تخریب عظیم نیروهای محرکه (انسانها، سرمایهها، کارمایه، منابع طبیعت، خود طبیعت و… ) هستند.
- در روابط مسلط – زیر سلطه، نظامهای اجتماعی نیمه باز ماندهاند و تحول درونی هر یک از آنها، از چند طبقهای به دو طبقه که دارند به روی یکدیگر بسته نیز میشوند، در جریان است. قشرهای میانی درحال انحلال در «قشرهای پایین» هستند. در سطح جهان نیز، طبقههای مسلط بر کشورها بایکدیگر پیوند میجویند. اقتصاددانان و جامعهشناسان و سیاستشناسان و محیط زیستشناسان، پی درپی، نسبت به تبدیل شدن جامعهها به دو طبقه بسته بروی یکدیگر و خطرها که حیات بر روی زمین را تهدید میکنند، هشدار میدهند.
تنها رﮊیم ولایت مطلقه فقیه نیست که نیازمند محورکردن امریکا در سیاست داخلی و خارجی است، بلکه امریکا نیز نیازمند «ایران» (= رﮊیم ولایت مطلقه فقیه) برای حفظ موقعیت خود در منطقه است. این نیازمندی است که امریکا را دستیار رﮊیم در جلوگیری از جنبش همگانی مردم ایران و در صورت جنبش، سرکوب خونین آن، با بستن درهای کشور میکند. اثر سیاست امریکا بر فقر روزافزون و سرکوب خونین مردم ایران وقتی به جنبش روی میآورند را، اینبار، لوموند نیز در سرمقاله ( 25 نوامبر 2019) خود بازمیگوید.
- پیروی قدرتی که سرمایهداری است از قانون فزونی تقاضا بر عرضه، انسانها را گرفتار جبر پیشخورکردن و از پیش متعین شدن آینده، از جمله، آینده منابع طبیعت و محیط زیست، کردهاست. باوجود تخریب نیروهای محرکه ( از جمله سرمایه: 10 برابر کل تولید ناخالص کشورهای جهان در سال 2018، در بند بازار فرآوردههای مشتق است)، بناگزیر، طبیعت و انسان، هر روز، بیشتر از روز پیش، گرفتار پویاییهای فقر و خشونت و تخریب هستند.
- روابط مسلط – زیرسلطه و بزرگ شدن ابعداد ویرانگریها، همه جهانیان را با یک مسئله رویارو کردهاند: ادامه حیات بر روی زمین، درگرو آناست که رابطهها را قدرت تنظیم نکند و حقوق تنظیم کنند. به سخن دیگر، مردم کشورهای سلطهگر نیز هرگاه نخواهند پویایی تخریب به روز سیاهشان بنشاند، باید که به حقوق وجدان بیابند و پیش از آنکه دیر شود، جای قدرت را در تنظیم رابطهها به حقوق بسپارند.
- ایرانیان همواره در استبداد زیستهاند. مردم و طبیعت ایران، بطور مستمر فقیرتر شدهاند. سه جنبش همگانی آنها برای رهایی از استبداد وابسته، از دوره قاجار بدینسو، گرچه دو پایه (سلطنت و ساختار ایلی و مالکیت زمین و اقتصاد شهری) از سه پایه استبداد را از میان برداشتهاست، اما ایرانیان همچنان در استبداد زندگی میکنند. دو اصل استقلال و آزادی گویای وجدان نسلها بر این واقعیت است که وقتی جامعهای در موقعیت و وضعیت زیرسلطه است، گروهبندیهای اجتماعی/اقتصادی که دولت را در تصرف خوددارند، به ضرورت وابستهاند. از این دید هم که بنگریم، استقلال از قدرت خارجی، یا داخلیکردن دولت خارجی شده، از آزادی، بمعنای پایان بخشیدن به سلطه این گروهبندیها و استقرار جمهوری شهروندان حقوند، جدا نیست.
- نهادهای سیاسی و دینی – مرامی و اقتصادی و اجتماعی و علمی و آموزش و پرورشی و هنری و… جامعهها، بخصوص جامعههای گرفتار استبداد وابسته، قدرت محور هستند و بدون برقرارکردن رابطه قوا با بیرون، موقعیت خود را از دست میدهند. با آنکه نهاد دینی، علیالاصل، درونگرا باید باشد، اما قدرت محوری بر آنش میدارد، دایم در پی یافتن موقعیت مسلط باشد. جهانی شدنی که نسل امروز شکل جدید آن را تجربه میکند، تنها اقتصادی نیست. اگر جهان امروز با بحران – به قول شماری از دانشمندان، بنبست – دین و مرام روبرو است، از جمله بخاطر از خود بیگانه شدن مداوم اندیشههای راهنما توسط قدرت و توخالی شدن آنها است. این امر واقع، در ایران امروز، بیشتر از هر جای دیگر جهان، آشکارا در دیدگاه است: جنبش کنندگان به دین و مرام رجوع نمیکنند. رژیم نیز در همانحال که نهاد دین – یکی از سه پایه استبداد تاریخی – و تنها پایه برجا مانده از سه پایه استبداد را از عواقب سقوط خود میترساند، دیگر، از زبان دین، با مردم سخن نمیگوید. خود آن را میان تهی کردهاست.
- تجدد در سرمایهداری بس ویرانگر از خود بیگانه شده و نیازمند تعریف جدید شدهاست: وجدان جهانیان به حقوند بودن خویش و تنظیم رابطهها با حقوق. این تعریف جدید گویای موج جدید است: مرزهای طبقاتی و دینی و جنسی و قومی و ملی و… زندگی را طاقت شکن کردهاند. بدینخاطر است که در سطح جهان، موج جدید برخاستهاست. این موج میخواهد، در سطح هر کشور و در سطح جهان، این مرزها را بردارد تا مگر انسانها خویشتن را حقوند، بیابند و از بیراهه مرگ به راه زندگی بازآیند.
- رﮊیم ایران، محکوم به حکم قانون گسترش ← انقباض ← انحطاط و انحلال، دوران انبساط و انقباض را به پایان بردهاست. در بیرون از مرزها، انبساط تا مدیترانه، از عوامل برخاستن جنبش، از رﮊیم ولایت مطلقه فقیه و همبستگی با جنبش مردم ایران شد. در درون مرزها، تنها پایگاهی که برای رژیم باقی مانده بود، «مستضعفان» بودند. این بار، نقش اول را مستضعفان، یا فقیرترین قشرهای جامعه پیداکرده اند. در جنبش سال 1388، سران سپاه به خود وعده میدادند که جنبش به مستضعفان سرایت نکرد. میگفتند: اگر سرایت میکرد، کار «نظام» تمام بود. و اینک، سرایت کردهاست.
- منطقه خاورمیانه، منطقه جنگ و صلح شدهاست. از جنگ جهانی دوم بدینسو، بطور مستمر، منطقه جنگ بودهاست و اینک جنگ فراگیرتر شدهاست. باوجود این، مقابلکردنها در درون هر کشور و میان کشورها، سبب شدهاست:
12.1. دیگر منطقه حیات خلوت امریکا و اروپا نماند. روسیه و چین هم در منطقه حضور یافتهاند. سلطه امریکا و اروپا ضعیفتر گشته است. منطقه نمایشگاه بنبست فکری شدهاست. وسیله توجیه قدرتها و گروههای در جنگ، این و آن فکر جبری جبار است که بنابر موقع، رنگ دینی یا مرامی به خود میگیرند.
امرهای واقع مستمر دیگر نیز هستند. اما به ذکر این دوازده امر واقع مستمر، که در رابطه با یکدیگر، مجموعهای را تشکیل میدهند، بسنده میکنم. چرا که پاسخ دقیق و روشن را به ما میدهند:
تنها رﮊیم ولایت مطلقه فقیه نیست که نیازمند محورکردن امریکا در سیاست داخلی و خارجی است، بلکه امریکا نیز نیازمند «ایران» (= رﮊیم ولایت مطلقه فقیه) برای حفظ موقعیت خود در منطقه است. این نیازمندی است که امریکا را دستیار رﮊیم در جلوگیری از جنبش همگانی مردم ایران و در صورت جنبش، سرکوب خونین آن، با بستن درهای کشور میکند. اثر سیاست امریکا بر فقر روزافزون و سرکوب خونین مردم ایران وقتی به جنبش روی میآورند را، اینبار، لوموند نیز در سرمقاله ( 25 نوامبر 2019) خود بازمیگوید.
پاسخ از امرهای واقع مستمر به پرسش «آینده روابط ایران و امریکا»:
هرگاه به جبر امرهای واقع، بخصوص وقتی مستمر هستند قائل باشیم، پاسخ پرسش این میشود:
- بنابراینکه امرهای واقع مستمر جبر خویش را بر جامعهها اعمال میکنند، مناسبات کنونی، در شکل ستیز و سازش، میان ایران و امریکا، به روالی که در طول چهل سال داشتهاست، ادامه میدهد. دانستنی است که امرهای واقع مستمر ما را از تعادل قوای قدرتهای جهانی و منطقهای و این امر مهم نیز آگاه میکنند که کشورهای وارد در روابط قوا، دولتهایی را پیدا میکنند با محتوی و شکلی سازگار برای عمل در این ساختار. به سخندیگر، شکل و محتوای کنونی رﮊیم ولایت مطلقه فقیه سازگار با عمل در این ساختار است و هم در بقای خود، بدان وابسته است.
اما امرهای واقع، ولو مستمر، غیر قابلتغییر و دائمی نیستند و جامعهها هرگاه تن به جبر آنها ندهند، میتوانند آنها را تغییر دهند. کما اینکه مردم ایران انقلاب کردند و ایران را از آن روابط قوا خارج کردند. بازسازی استبداد استبدادیان را ناگزیر از بازگشت به آن روابط کرد و این بازگشت را با گروگانگیری آغازکرد. در حال حاضر، هم موج جدید در سطح منطقه و جهان دارد بر میخیزد و هم خاورمیانه دیگر حیاط خلوت امریکا و انگلستان نیست و هم انگلستان درمانده و امریکا، بمثابه «تنها ابرقدرت» در مرحله انحطاط است. پس تغییر رابطه با امریکا آغاز گشتهاست. باوجود این،
- امرهای واقع مستمر میگویند: تنها رﮊیم ولایت مطلقه فقیه نیست که نیازمند محورکردن امریکا در سیاست داخلی و خارجی است، بلکه امریکا نیز نیازمند «ایران» (= رﮊیم ولایت مطلقه فقیه) برای حفظ موقعیت خود در منطقه است. این نیازمندی است که امریکا را دستیار رﮊیم در جلوگیری از جنبش همگانی مردم ایران و در صورت جنبش، سرکوب خونین آن، با بستن درهای کشور میکند. اثر سیاست امریکا بر فقر روزافزون و سرکوب خونین مردم ایران وقتی به جنبش روی میآورند را، اینبار، لوموند نیز در سرمقاله ( 25 نوامبر 2019) خود بازمیگوید:
«با وجود این، سخن گفتن از متزلزل شدن رﮊیم براثر خیزش مردم، بمثابه آغاز روند سقوطش، هدفی که دونالد ترامپ آشکارا آرزویش را میکند، بختکی سخن گفتن است. در ماه مه 2018، او از قرارداد وین خارج شد؛ تحریمها برضد ایران را برقرارکرد و سبب شد که صادرات نفت ایران از 2.3 میلیون بشکه در روز، به 300 هزار بشکه در روز سقوط کند. استراتژی امریکا، غیر از فقیرترکردن مردم ایران که، هم اکنون، براثر اداره بد اقتصاد و فساد فراگیر فقیر گشتهاند، سبب شدهاست که ایران غنیسازی اورانیوم را از سرگیرد و رﮊیم سختگیرتر و خشنتر بگردد.
جمهوری اسلامی ایران میداند که غرب از ورود در منازعه با آن اجتناب میورزد. پس هم میتواند برضد مردم خود خشونت بکاربرد و هم مقاصد خویش را در منطقه، پی بگیرد و هم بر تحریکات خود، مثل سرنگون کردن پهباد جاسوس امریکایی و حمله به تأسیسات نفتی استراتژیک عربستان، ادامه دهد.
بجای بکاربردن منطق رویارویی دائمی – رویهای که واشنگتن در پیش گرفته است – که اثری جز تقویت رادیکالترینهای رﮊیم ندارد و مدام رجز خواندن که رﮊیم ایران قلعه محاصره شده است، باید امریکا به اتفاق اروپاییها، در تدارک گفتگوهای روشنبینانه شوند. راه و روش رهاکردن مردم ایران از بار کمبودهای همهگونه و سرکوب رﮊیم، منزویکردن کشور – استراتژی دونالد ترامپ که ملاها به شیوه خود، رویه کردند و با قطع انترنت، کشور را به انزوا درآوردند – نیست؛ بلکه همه کارکردن است برای آنکه تمامی دنیا از دلایل ﮊرف عصیانِ در جریانِ مردم ایران آگاه گردند و از اینکه باردیگر کشور حمام خون بگردد، جلوگیری شود».
بنابراین، هرگاه در امریکا و در ایران و در منطقه، وضعیت همین که هست بماند، امریکا همچنان به رژیم ولایت مطلقه فقیه نیاز دارد.
پرسش مهم ایناست: آیا رﮊیم ولایت مطلقه فقیه میتواند با رﮊیمی جانشین شود که، همچون رﮊیم شاه، یک طرفه وابسته به امریکا باشد و همان نقش را برعهده بگیرد که آن رژیم برعهده داشت؟ نباید تردید کرد که هرگاه تعادل عمومی قوا آن را ایجاب میکرد، گردانندگان رﮊیم تردیدی در دادن آن شکل و محتوی به رژیم خود، درنگ نمیکردند. در حقیقت، رﮊیم ولایت مطلقه فقیه انطباق جسته رژیم شاه با ساختار کنونی است. امرهای واقع میگویند: باوجود ساختار کنونی، امریکا خواهان رژیمی از نوع رژیم شاه نیست و اگر هم رئیس جمهوری پیدا کند که او سیاست خود را تحول رژیم کنونی به آن رژیم کند، ساختار کنونی او را از عملی کردن سیاست خود ناتوان میکند. و نیز امریکا در موقعیتی نیست که توانایی جلوگیری از سرنگون شدن رژیم توسط مردم ایران و خارج شدن ایران و دیگر کشورهای منطقه را از روابط کنونی قوا داشته باشد. در عوض، تغییر نقش امریکا در منطقه، ولو به همان اندازه که لوموند پیشنهاد میکند، کار تغییر رﮊیم توسط مردم را آسانتر میکند.
- امرهای واقع مستمر میگویند: امریکا در موقعیتی نیست که بتواند مانع ایرانیان از بازیافت زندگی در استقلال و آزادی بگردد. در حقیقت، هر رﮊیم تک محوری، چون فاقد پایگاه مستحکم در داخل است و ناپایدار، نیازمند ایجاد تعادل با قدرتهای خارجی است. بدینخاطر است که رﮊیم ولایت مطلقه فقیه ایران را گرفتار روابط قوا در سطح منطقه کرده و امریکا را محور سیاست داخلی و خارجی خود گردانده است. پس، اگر متغیرها تغییر نکنند، یعنی مردم رﮊیم را تغییر ندهند و رﮊیم نیز از درون نپاشد و بر جا بماند و رژیمهای منطقه نیز برجا بمانند،
3.1. درکوتاه مدت، اگر شخص دیگری جانشین آقای ترامپ بگردد و او امریکا را به قرارداد وین متعهد کند، احتمال دارد ایران بتواند از تحریمها تا حدودی بیاساید. اما رهایی ایران از جنگها نیازمند تغییر تعادل قوا در سطح جهان و منطقهاست، بنابراین، ایران گرفتار آن جنگها میماند و رﮊیم ولایت مطلقه فقیه همچنان امریکا را محور سیاست داخلی و خارجی نگاه میدارد.
3.2. در میان مدت، انحطاط امریکا بمثابه «تنها ابر قدرت» و تغییر بیشتر تعادل قوا در سطح جهان و منطقه، فشار تحریمها وابستگی «ایران» به چین و روسیه را بیشتر و رﮊیم را از محورکردن امریکا در سیاست داخلی و خارجی ناتوانتر میکند. در هر حال، چون ترامپ سختگرفتن با ایران را «تا آخر رفتهاست»، در صورت تغییر سیاست امریکا، دستگاه ولایت مطلقه فقیه، روز به روز، از محور کردن امریکا در سیاست داخلی و خارجی ، ناتوانتر میشود. بخصوص که تعادل قوا در درون رژیم و میان رژیم با مردم، آن را ناتوانتر نیز میکند.
3.3. در درازمدت، یکی از دو پویایی تعیین کننده سرنوشت وطن ما میشود: پویایی ماندن در روابط قوا و خودتخریبی روزافزون و پویایی خارج شدن از روابط قوا، بنابراین، بازیافت استقلال و آزادی و درپیش گرفتن راه رشد بر میزان عدالت اجتماعی. هر یک از این دو پویایی که سمت یاب بگردد، تکلیف آینده را معین میکند.
بنابراین که نه روابط قوا ساختاری پایدار دارند و نه امرهای واقع مستمر تغییر ناپذیر هستند، عاملی که مردم کشورهای منطقه هستند، میتوانند پویایی مرگ را با پویایی زندگی جانشین کنند:
- امرهای واقع بالا میگویند: ادامه حیات در موقعیت و وضعیت زیرسلطه، تحت دولت استبدادی وابسته – که کشور را درگیر 9 جنگ کردهاست- ممکن نیست. وضعیت اگر بغایت وخیم نبود، متصدی محیط زیست ایران هشدار نمیداد اگر بیابان شدن ایران ادامه یابد، 30 سال دیگر، 50 میلیون از جمعیت ایران باید مهاجرت کنند. باوجوداین، هرگاه ایرانیان برآن نشوند خویشتن را برهند، گرفتار پویاییهای رابطه مسلط -زیر سلطه میمانند و همانسان که توضیح داده شد، سرنوشت را یکی از دو ، پویایی مرگ یا پویایی انقلاب و بازیافت زندگی در استقلال و آزادی، تعیین خواهند کرد. در حال حاضر، جنبشهایی با هدف همانند روی دادهاند. این جنبشها میتوانند دو کار را انجام دهند: تغییر نظام سیاسی – اجتماعی در درون و خارجکردن کشورها از ساختار روابط قوا میان قدرتهای جهانی و رژیمهای منطقهای. بدینقرار،
4.1. جنبشها در ایران – این بار با مشارکت همه اقوام – و در عراق و لبنان گویای وجدان به لزوم عبور از مرزهای قومی و ملی و جنسی و مذهبی و مرامی هستند. بنابراین، هرگاه در سطح مردم، جنبش ادامه یابد، یعنی وجدان به حقوق همگانی بگردد و در پایین، همه با هم، رابطهها را با حقوق تنظیم کنند، در نتیجه، ترس از سوریه شدن و تجزیه از میان برخیزد، رابطه مردم با دولت جبار محکوم به تغییر میشود. هم اکنون، هم سو و هم هدف و هم روش شدن این جنبشها که به هیچرو اتفاقی نیست و بیانگر وجدان به تغییر از پایین است، میگوید که عامل مردم دیگر نادیده گرفتنی نیست. این عامل، جهت عمل را نیز معلوم کردهاست: کوشش برای هرچه همگانیتر شدن وجدان به حقوق و وجدان به ناممکن بودن زندگی در ساختار کنونی روابط قوا، بنابراین وجدان به بازیافت استقلال و آزادی است. این جنبشها میگویند که امرهای واقع مستمر قابل تغییر هستند و از جمله، روابط ایران با امریکا و دیگر قدرتها ناگزیر از تغییر است. آیا میتوان گفت که، به یمن جنبش آبان ماه، تغییر رابطه با امریکا، آغاز شدهاست؟
4.2. غیر از اینکه جنبش آبان، خود را، بیرون از رژیم تعریف کرد، حلقهای از حلقههای جنبش هاییهای است که استمرار آنها، از سویی و ورود رﮊیم به دوران انحطاط از سوی دیگر، این گویایی مهم را نیز دارد که رژیم ولایت مطلقه فقیه محکوم به زوال است. همانسان که خاطر نشان شد، جنبشها در لبنان و عراق انبساط رژیم را با انقباض آن جانشین کردهاند. جنبش آبان تنگی قلمرو رژیم در درون مرزها را نیز معلوم کرد. و «تظاهرات سازمان یافته» که، در آن، دو قوه مجریه و مقننه هدف حمله شدند، شدت انقباض و بنداز بندگسستگی درون رﮊیم را گویایی میکنند. بنابراین، میتوان گفت، به قید احتیاط، که نیروی تغییر دهنده در ایران و دیگر کشورهای منطقه، وارد عمل شده و تغییر رابطه با امریکا و دیگر کشورهای منطقه آغاز گشتهاست. و
4.3. با توجه به این مهم که در ساختار روابط قوا، استقرار دولت حقوقمدار ناممکن است، شعارهایی از نوع «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» میتواند گویای وجدان جستن به دو واقعیت مهم تلقی شود: میدانیم که ماندن در ساختار روابط قوا، تن دادن به پویایی مرگ است و بیرون رفتن از این روابط و بازیافتن زندگی در استقلال و آزادی، راهکاری است که ایران و کشورهای دیگر منطقه میتوانند و باید در پیش بگیرند. امر مهمی که ایرانیان را در یافتن وجدان همگانی به حقوق و وجدان همگانی به خارج شدن از ساختار روابط قوا و پایان بخشیدن به جبر روابط قوا، یار و راهنما است، برخاستن موج جدید در سطح جهان است. باز یادآور میشود که، در همه جا، وضعیت یکی و مسئله یکی و راه حل نیز دارد یکی میشود: تغییر از پایین به یمن وجدان به حقوق و تنظیم رابطهها با حقوق:
- امروز، جامعهشناسان و دیگر دانشمندان دانشهای اجتماعی، خاطر نشان میکنند که تغییر از بالا شکست خوردهاست و پیش از آنکه دیگر شود، باید دست بکار تغییر از پایین شد. اما چرا تغییر از بالا شکست خوردهاست؟ پاسخ این پرسش را ما بهتر میتوانیم یافت و داد: «بالا» موجودیت خود را از امرهای واقع مستمر و ساختار روابط قوا دارد. از اینرو، نه میتواند و نه میخواهد ساختار را تغییر و به جبر امرهای واقع مستمر پایان بخشد. بنابراین، «بالا» که رﮊیم ولایت مطلقه است و حفظ خود را اوجب واجبات میداند و بهیچرو قصد منحلکردن خود را ندارد، قابل اصلاح نیست، چه رسد به خارج شدن از ساختار روابط قوا. بیهوده نیست که ضعف امریکا و اروپا را، مرتب، با ایجاد موقعیت و فرصت برای حضور و عمل امریکا در ایران و منطقه فراهم میکند. تغییر ممکن، تغییر از پایین است و مردمان کشورها هستند که میتوانند ساختار را از میان بردارند و رابطهها را تغییر دهند
هرگاه اهل خرد در این واقعیت نیک بیاندیشند و بتوانند بر ملاحظات و … چیره گردند، میتوانند همصدا شوند و به مردم ایران بگویند: تغییر از بالا ناشدنی و از پایین شدنی است. بیرون رفتن از ساختار روابط قوا در سطح ایران و منطقه و جهان، به یمن وجدان به استقلال و آزادی، به یمن وجدان یر حقوندی خویش شدنی است.
بدینسان، در کوتاه و میان و درازمدت، رهاشدن جامعهها از روابط قوا به یمن وجدان همگانی به حقوق، پویایی زندگی در استقلال و آزادی شدنی است. سه وجدان، یکی وجدان به حقوق و دیگری وجدان به لزوم خارج شدن از ساختار درونی /بیرونی روابط قوا و بازیافتن زندگی در استقلال و آزادی و وجدان به ضرورت جانشین کردن رﮊیم ولایت مطلقه فقیه با دولت حقوقمدار، یعنی استقرار جمهوری حقوندان، با تغییر از پایین، به یمن این سه وجدان، تغییر رابطه ایران با امریکا و دیگر کشورهای جهان را قطعی میکنند. امیدوار باشیم و بکوشیم تا که جنبش آبان ماه، برغم کاستیها، همزمان و همراه با جنبشها در عراق و لبنان و الجزایر و همه جا، این تغییر را ناگزیر بگرداند.