درس های استقامت امیرانتظام

Abū_l-Hasan_Banīsadr_IMG_2044_edit ابوالحسن بنی صدرنگارش زندگی سیاسی زنده یاد امیرانتظام کار تاریخ‌شناسی است که بنایش بر شناسایی تاریخ، همان‌سان که روی داده‌است، باشد. مراجعه به قدرت بیگانه‌ای که در وطن ما دست به کودتا زد، موضوع بحثی دیگر است. اما او بدین‌خاطر که رابط با امریکاییان بود و بدین‌خاطر به حبس ابد، در زندان مخوف ولایت مطلقه فقیه، محکوم شد، بر جمعی که از آنها نمایندگی می‌کرد، حق دفاع از کرامت و شرافت خود را داشت و دارد. از دیگران نیز حق دفاع از حقوق خود را بمثابه انسان و شهروند، داشت و دارد. از آن جمع، آنها که از حق او دفاع نکرده‌اند و از مردم ایران، آنها که از حقوق انسانی و شهروندی او دفاع نکرده‌اند، به او و به خود ستم کرده‌اند و  به خود و به نسلهایی که در استبداد زیسته‌اند، بدهکارند.

باوجود این، او بدین‌خاطر که از حقوق او دفاع نشد، فعل‌پذیر نگشت و خود به دفاع از حقوق خود، از کرامت و شرافت خود دفاع کرد. این دفاع، این ایستادگی بر حق خود است که  او را الگو می‌کند، برای هر انسانی که بداند و بخواهد زندگی را عمل به حقوق بگرداند و، بدان، بر کرامت خویش بیفزاید:

نوع استقامت او:

در برابر شکنجه‌گر و جلادی که نقاب قاضی بر چهره شرارت بار خویش می‌زند، استقامت پیروز، استقامتی است که ترجمان حق باشد. نپذیرفتن امر شکنجه‌گر و جلاد به دل نیز، وقتی ایستادن بر حق، مداوم می‌شود، بمثابه ایستادگی ارزشمند است. بنابر این، آنها هم که زیر شکنجه و تهدید به اعدام، مطلوب شکنجه‌گر و جلاد را برزبان می‌آورند و اما در دل، به حق وفا می‌کنند و از آن پس، در همه عمر، همچنان بر حق می‌ایستند، در شمار اهل استقامت هستند. ارج‌گزاری به آنها، کارآترین روش در بی‌اثر کردن شکنجه‌گری و جلادی است.

قدرت باوران نیز می‌توانند استقامت کنند و شماری از آنها نیز استقامت می‌کنند. الا این‌که الگو/بدیل نمی‌شوند. از جمله به این دلیل که قدرت را همگان نمی‌توانند داشته باشند. پس استقامت از رهگذر قدرت باوری، قابل درک و فهم برای همگان نیست. بعنوان مثال، رضا خان تیمورتاش را کشت؛ او را به اظهار زبونی وادار کرد و کشت. اما جعفرقلی خان بختیاری، هم اظهار زبونی نکرد و هم گرسنگی را بر خوردن غذای مسموم ترجیح داد و پزشک احمدی او را کشت. باوجود این، جعفرقلی‌خان الگو/بدیل نشد.

استقامت امیرانتظام از نوع دیگر است: نه اتهام را می‌پذیرد که  این نپذیرفتن، ایستادن بر حقوق و کرامت خویش است. برغم شرائط سخت زندان، تسلیم جبار و دستیاران او نمی‌شود و به حبس ابد در چنان زندانی، روحیه نمی‌بازد. از احقاق حق خویش دست نمی‌کشد و مبارزه برای متحقق کردن هدف را ترک نمی‌گوید. تن به خواری نمی‌دهد و از رویارویی همه روزه با جبار طفره نمی‌رود. در درون و بیرون زندان رو در روی جبار می‌ایستد. بدین‌خاطر، الگو/ بدیل می‌شود. الگوی استقامت و بدیل زیست در حقوندی.

در باره درسهای استقامت او و همه ایستادگان بر حق، پیش از این، گفته‌ام. بنابر فایده تکرار، کامل‌تر باز می‌نویسم:

درسهای استقامت امیر انتظام و همه آنها  که تا واپسین نفس، مبارزه برای زیستن در استقلال و آزادی را ترک نمی‌گویند:

کار دژخیمان در زندان تنها این نیست که شخصیت زندانی را بشکنند و او را دستیار خویش کنند، بلکه کار آنها شکستن اراده مستقل و آزاد زیستنِ همه مردمان، بویژه جوانان است. چرا که جوانان نیروی محرکه تغییرند. بدین‌سان، زندان میدان نبردی است که جبار و دستیاران او، خود را، در آن، مطلقا پیروز می‌انگارند و بر این گمانند که تسلیم شدن زندانیان، همه شهروندان را ناگزیر از تسلیم می‌کند. از این‌رو، آنها که به استقامت می‌ایستند، از کسانی که از درون نمی‌شکنند گرفته تا آنها که زیر شکنجه، شهید می‌شوند، زندان را به میدان شکست جبار و رﮊیمش بدل می‌کنند.

1. درس اول: ورود در ابتلاء و پیروز از آن خارج شدن، به یمن استقامت بر حق خویش است. راستی این‌است که «ناشناخته‌ها»، برای زندگی هرجامعه در استقلال و آزادی، خطرناک‌ترین‌ها هستند. جامعه‌ای در امان است که، در آن، به محک آزمون، راست‌کردار از کج‌کردار بازشناخته شود. جامعه‌هایی که فرصت آزمون را ایجاد نمی‌کنند، گرفتار حکومت جباران می‌شوند. چراکه عنان زندگی خود را به ناشناخته‌ها می‌سپارند.

آزمایشگاهی که ایران، از انقلاب بدین‌سو شد و خیانتها و جنایتها و فسادها که ناشناخته‌ها مرتکب شدند و بهای بسیار سنگینی جامعه پرداخته است و می‌پردازد، باید جا برای تردید نگذارد که گرانقدرترین شخصیتها که ایران امروز یافته‌است، آنها هستند که، از آزمون، موفق بیرون آمده‌اند. عباس امیر انتظام یکی از این شخصیتها است.

  1. درس دوم: ورود به ابتلا، آنهم وقتی صحنه آزمایش زندان است، ایجاب می‌کند که وارد شونده نفس خویش را مکلف به ایستادن بر حق خود بداند و رویه تسلیم شدگان را دلیل تن دادن به تسلیم نداند و به امید یاری یاران و غیریاران، فعل‌پذیری را روش نکند. اهل استقامت آنها که می‌خواهند حق زندگی را بجا آورند و فرمان ادامه حیات ملی در استقلال و آزادی را صادرکنند، پیشاروی دژخیم، باید حق شوند در برابر ضد حق. این آن روش است که جبار و دژخیم را می‌شکند و زندان را عرصه شکست آنها می‌کند. راستی این‌است که هرکس در عمل کردن به حق و ایستادن بر حق، نفس خویش را مکلف بشمارد و غفلت همه دیگر انسانها را از حقوق خویش، بهانه غافل شدن از حقوق خود نکند، الگوی زندگی در استقلال و آزادی می‌شود. در وجدان انسانها، خانه می‌کند و دائم انسانها را به حق می‌خواند.
  1. درس سوم: پیشاروی تهدید شدن به اعدام، از مسئولیت نگریختن، درس بسیار مهمی است که استقامت کنندگان، از جمله امیرانتظام، به نسلها می‌دهند که از پی هم می‌آیند. این از مسئولیت نگریختن، دو امتحان است: یکی امتحان کسی که پیشاروی خطر، بار مسئولیت را از دوش خود بر نمی‌دارد و بر دوش دیگری، یا دیگران نمی‌گذارد و دیگری، امتحان آنها که در مسئولیت شرکت داشته‌اند و با مشاهده خطر، شانه از زیر بار آن خالی می‌کنند. هردو امتحان برای جامعه بسیار سودمند هستند. بخصوص از منظر ممکن کردن همکاری و تشکیل جمع‌های توانا به ایفای نقش الگو/بدیل.

بدین‌قرار، کسانی که بر حق می‌ایستند و مسئولیت خویش را نه فرار از برابر دشواریها و خطر  که ایستادگی می‌دانند و پیشاروی دﮊخیمان جبار، بار مسئولیت از دوش خود بر نمی‌دارند، همراه با خود، بسیاری را در معرض امتحان قرار می‌دهند و به یمن استقامت خویش، سره‌ها را از ناسره‌ها می‌شناسانند.

  1. درس چهارم: ایستادگی کنندگان، از جمله امیرانتظام، ماهیت جبار و دستیاران و جلادان و شکنجه‌گران آنها را، برجمهور مردم می‌شناسانند و در همان‌حال، به نوع زیستن خود، زندگی از نوع دیگری را به مردم می‌شناسانند: در زندان ولایت مطلقه فقیه، برغم فشارها و عارض شدن بیماریها، کرامتمند زیستن و کرامت بر کرامت افزودن، زندگی کردنی است آسان‌تر از زندگی وقتی آدمیان تسلیم بندگی زور می‌شوند. بدیهی است این دو زندگی، یکی زندگی بر میزان عدل است و دیگری زندگی بر میزان ستمدیدگی و ستمگری است. استقامت کنندگان نه تنها به مبارزه کنندگان بخاطر حقوند زیستن، می‌آموزند که: به یمن استقامت، می‌توان در زندان مخوف نیز، به دﮊخیمان امکان نداد شخصیت مبارز را بشکنند؛ می‌توان بر شخصیت و کرامت خود افزود و زندانی بودنِ خود را بر جباران، تحمل‌ناپذیر گرداند.

درحقیقت، کار دژخیمان در زندان تنها این نیست که شخصیت زندانی را بشکنند و او را دستیار خویش کنند، بلکه کار آنها شکستن اراده مستقل و آزاد زیستنِ همه مردمان، بویژه جوانان است. چرا که جوانان نیروی محرکه تغییرند. بدین‌سان، زندان میدان نبردی است که جبار و دستیاران او، خود را، در آن، مطلقا پیروز می‌انگارند و بر این گمانند که تسلیم شدن زندانیان، همه شهروندان را ناگزیر از تسلیم می‌کند. از این‌رو، آنها که به استقامت می‌ایستند، از کسانی که از درون نمی‌شکنند گرفته تا آنها که زیر شکنجه، شهید می‌شوند، زندان را به میدان شکست جبار و رﮊیمش بدل می‌کنند. باید بیادآورد نقش اینگونه زندانیان ایران را در سه جنبش همگانی در یک قرن و نقش اینگونه زندانیان الجزایری را در انقلاب الجزایر و نقش اینگونه زندانیان فرانسوی را در نهضت مقاومت ملی فرانسویان در جنگ جهانی دوم و نقش اینگونه زندانیان ایران را در زندانهای رﮊیم ولایت مطلقه فقیه و در بازگشت ناپذیر شدن تحول به جامعه شهروندان حقوند. بدین یادآوری، هم دلیری و امید می‌توان جست و مبارز پی‌گیر شد و  هم می‌توان ارزش استقامت استقامت کنندگان را، آن‌سان که هست، اندریافت.

امیر انتظام محکوم به حبس ابد بود اما در خانه خود مرد. بدین‌سان، ایستادگی بی‌خدشه او بر حق خویش، ورق را برگرداند. توضیح این‌که نه در روزها و ماههای اول، بلکه در سالهای اول، او زندانی غیر قابل دفاع بود. استقامت خود او بر حق خویش و مداومت انگشت شماری که حقوق انسان را ذاتی حیات او و مقدم بر نوع عمل او می‌دانند و به دفاع عام از حقوق همه زندانیان صرف نظر از طرزفکر آنها معتقدند، از حق او، سبب شد که دفاع از حق او، همگانی‌تر بگردد و سرانجام، رابطه تغییر  کند: ایستادگان بر حق فعال شده‌اند و  رﮊیم  فعال مایشاء؛ فعل‌پذیر گشته‌ است.
  1. درس پنجم: هرگاه اخلاق را مجموعه حقوق بدانیم و اخلاقمند را عمل کننده به حقوق بشناسیم، با غفلت از حقوق، وجدان اخلاقی فردی و جمعی شهروندان شوره‌زار می‌شود و در شوره زار خس می‌روید. آسیبهای اجتماعی که برهم افزوده می‌شوند و بس ویران‌گرند، تنها خسی نیستند که می‌رویند، غفلت از حقوق، از مسئولیت گریختن، بی‌تفاوت شدن، برای مسئله‌های جمعی راه‌حلهای فردی جستن و فعل‌پذیر شدن و کردن و همگانی شدن بی‌تفاوتی و فعل‌پذیری، خسهای دیگر و بس زهرآگین هستند. بدین‌خاطر است که استقامت کنندگان بر استقلال و آزادی، در زندانها، در درون و بیرون مرزها، الگوهای اخلاق و الگوهای زندگی اخلاق‌مند هستند.

در جامعه‌ای که الگوها و راهنماها به اخلاق و معنویت دیروز، امروز، نمادهای اخلاق و معنویت ستیزی گشته‌اند، هرکس که بر حق می‌ایستد، عامل نجات و ادامه حیات ملی می‌شود. در حقیقت، استقامت اخلاق زلال می‌طلبد و، بنوبه خود، وجدان اخلاقی را غنی می‌بخشد. امروز، نجات حیات ملی، به اخلاقمند شدن نسل جوان است و استقامت بر حق، نه تنها اخلاق را بمثابه مجموعه حقوق از ضد اخلاقی تمیز می‌دهد که روابینی زورگویی و زورپذیری بنام مصلحت است، بلکه به جامعه جوان امکان می‌دهد خود را از منجلاب استبدادساخته بیرون کشد.

  1. درس ششم: امیر انتظام محکوم به حبس ابد بود اما در خانه خود مرد. بدین‌سان، ایستادگی بی‌خدشه او بر حق خویش، ورق را برگرداند. توضیح این‌که نه در روزها و ماههای اول، بلکه در سالهای اول، او زندانی غیر قابل دفاع بود. استقامت خود او بر حق خویش و مداومت انگشت شماری که حقوق انسان را ذاتی حیات او و مقدم بر نوع عمل او می‌دانند و به دفاع عام از حقوق همه زندانیان صرف نظر از طرزفکر آنها معتقدند، از حق او، سبب شد که دفاع از حق او، همگانی‌تر بگردد و سرانجام، رابطه تغییر کند: ایستادگان بر حق فعال شده‌اند و رﮊیم  فعال مایشاء فعل‌پذیر گشته‌ است.

این درس  تابخواهی آموزنده‌است. زیرا می‌آموزد که اگر نمی‌خواهی فعل‌پذیر و آلت فعل بگردی، بر حق خود بایست و به حق خود عمل کن. کدام جامعه را سراغ می‌توان کرد که شهروندانش از حقوق خویش غافل نشده‌اند و براین حقوق عمل کرده و ایستاده‌اند، با این وجود، فعل‌پذیر وگرفتار استبداد شده‌‌باشد؟ کدام جامعه را سراغ می‌توان کرد که شهروندانش غافل از حقوق، بنابراین گریزان از مسئولیت عمل به حقوق، بوده و یا باشند که فعل‌پذیر و گرفتار استبداد نشده باشند؟

بدین‌سان، وقتی اندک شمار انسانهای شجاع بر حق خود می‌ایستند، فعال می‌شوند و رﮊیم را فعل‌پذیر می‌کنند، وقتی جمهور شهروندان بر حقوق خویش عارف و بدانها عمل می‌‌کنند، کجا ممکن است اثری از استبداد برجا بماند؟

  1. درس هفتم: ایستادگی بدون امید و شادی ممکن نیست. آنها که در استقلال و آزادی می‌زیند و رشد می‌کنند، امید بر امید و شادی بر شادی می‌افزایند. امید و شادی ذاتی حیات هر انسان است. اما وقتی انسانی شجاعت زندگی کردن را از دست می‌دهد، ناامیدی و غم که ذاتی مرگ هستند، جانشین شادی و امید می‌شوند. از این‌رو است که تسلیم شدگان ناامید و غم‌زده می‌شوند، کز می‌کنند و در شیپور ناامیدی و غم می‌دمند.
ایستادگی بدون امید و شادی ممکن نیست. آنها که در استقلال و آزادی می‌زیند و رشد می‌کنند، امید بر امید و شادی بر شادی می‌افزایند. امید و شادی ذاتی حیات هر انسان است. اما وقتی انسانی شجاعت زندگی کردن را از دست می‌دهد، ناامیدی و غم که ذاتی مرگ هستند، جانشین شادی و امید می‌شوند. از این‌رو است که تسلیم شدگان ناامید و غم‌زده می‌شوند، کز می‌کنند و در شیپور ناامیدی و غم می‌دمند.

ایستادگی بدون امید و شادی نمی‌شود و غفلت از  امید و شادی، بدون غفلت از حقوق خود و یا چشم پوشی از عمل به حقوق و تسلیم شدن، ممکن نمی‌شود. بدین‌خاطر است که ایستادگان بر حق، همواره، هشدارباش هستند و هشدار می‌دهند: غفلت از حقوق، در جا گرفتار ناامیدی و غم و ترس شدن است و نه تنها فرد که بسا ملتی را به خودخوارشماری و گردانی مبتلی می‌کند. هشدارباشان «امید، بلکه یقین دارند» که مبارزه تا حقوند زیستن ادامه می‌یابد. هشدار آنها متحقق می‌شود نه تنها به این دلیل که خود بر حقوق خویش ایستاده‌اند، بلکه به این دلیل نیز که حقوند زیستن به غافل نشدن از حقوق و عمل‌کردن به حقوق است و هرکس می‌تواند حقوق خویش را بشناسد و به آنها عمل کند. اگر در زندان می‌شود حقوند زیست و پیروز شد، در هرجای دیگر نیز می‌توان حقوند زیست. پس جامعه حق ندارد به عذر وجود رﮊیم جبار و سرکوب‌گری اندازه نشناسش، از حقوند زیستن بگریزد. الگوها به او می‌گویند هرگاه حقوند بزید، رﮊیم جبار بر جا نمی‌ماند.

امیر انتظام و دیگر ایستادگان بر حق رفته‌اند و می‌روند تا بمثابه الگو/بدیل بمانند و جبار و دستیاران و دژخیمان او می‌روند و خواهند رفت تا نمانند مگر بمثابه، اعلان خطر: انسانها تن به اعتیاد به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت ندهید؛ اگر تن بدهید، گرفتار جباران و دژخیمانی چون ما می‌شوید.