سپاه چگونه سازمانی است؟

Abū_l-Hasan_Banīsadr_IMG_2044_editدرآغاز، سپاه سازمانی مسلح با صفت «موقت»  و هدف از تأسیس آن، جلوگیری از کودتای ارتش و مقابله با سازما‌های سیاسی مسلح بود. با وجود این که می‌شد با آن موافق بود زیرا قرار بر این بود موقت باشد و استقرار ولایت جمهور مردم را از خطر مصون بدارد، با تشکیل آن و دیگر «نهادهای انقلاب»، فراگرد از خود بیگانه گشتن‌ها، از خود بیگانه شدن اندیشه راهنما در اسلام ولایت مطلقه فقیه و از خود بیگانه شدن ولایت جمهور مردم در ولایت مطلقه فقیه و از خود بیگانه شدن دولت حقوق‌مدار در دولت قدرتمدار و از خود بیگانه شدن سپاه، در سازمانی با تمایل به استبداد فراگیر و «نهادهای انقلاب» در دستگاه‌های سرکوب‌گر، آغاز گرفتند.  چرا که:

  1. پاسداری انقلابی حاصل پیروزی گل بر گلوله به یک سازمان مسلح متصل به «دادگاه انقلاب» و بسیج و… نباید داده می‌شد.
  2. از راه دموکراتیزه کردن دستگاه‌های اداری و نظامی بود که می‌باید دولت حقوق‌مدار استقرار می‌جست و خطر کودتا از میان برمی‌خاست.
  3. با شرکت دادن جامعه مدنی در استقرار ولایت جمهور مردم و دموکراسی، از راه ایجاد بیشترین فرصت برای خودانگیختگی و بستن در دولت به روی سازمان‌های سیاسی و گشودن دروازه جامعه مدنی به روی این سازمانها و روش کردن بحث آزاد و بکاربستن قواعد خشونت زدائی بود که باید خشونت و بکاربردن خشونت بی‌محل می‌‌گشت و سازمان‌ها مسلح ناگزیر می‌شدند سلاح خویش را بر زمین بگذارند.
  4. نه تنها حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی، روزمره، به ایرانیان خاطر نشان می‌شدند، بلکه با تغییر ساختارها، به خصوص ساختار بنیادهای جامعه، فرصت بکاربردن زور کاهش و فرصت بکاربردن حقوق افزایش می‌یافتند.

رژیم جدید به راهی دیگر رفت. این شد که سپاه پاسداران، همراه با از خود بیگانه شدن «اسلام فیضیه» در اسلام ولایت مطلقه فقیه، گرفتار از خود بیگانگی شد و به سازمانی بدل گشت که ستون پایه‌های استبدادفراگیر را از آن خود کرده‌است و می‌کند:

سپاه ستون پایه‌های استبداد فراگیر را از آن خود می‌کند:

  1. سازمان نظامی که سپاه است و اینک صاحب بسیج نیز شده‌است.
  2. دستگاه اطلاعاتی: نخست اطلاعات سپاه پدید آمد و سپس واواک ایجاد شد تا مگر، دست و پای اطلاعات سپاه جمع شود. اما اینک تسلط قطعی بر دستگاه‌های اطلاعاتی با اطلاعات سپاه است.
  3. تسلط بر بخش بزرگی از اقتصاد کشور و از آن خود کردن بیشترین فرصت های رانت خواری.
  4. دستگاه تبلیغاتی: نه تنها سپاه وسائل ارتباط جمعی خود را دارد، بلکه بر صدا و سیما و بخشی عمده‌ای از مطبوعات نیز حاکم است.
  5. دستگاه قضائی: غیر از دادگاه‌های انقلاب که سر به فرمان اند، کل دستگاه قضائی نیز، هم به زور و هم به فساد، کارگذار است.
  6. غیر از «ایدئولوژی» ولایت مطلقه فقیه، با در اختیار گروه مصباح یزدی قرارگرفتن تعلیمات مذهبی سپاه، نظریه «جنگ دائمی» و «خشونت در سرشت انسان است» و «النصر بالرعب» و «حرکت قسری»، مرام سپاه شده ‌است. باوجود این‌که بنای رژیم بر سلب استقلال از حوزه‌های دینی است و با آن که فتوای مخالف حکم «رهبر» بلااثر است، انحصار ایدئولوژی ناقص و برای سپاه مشکل ساز است.
  7. غیر از این‌که خود یک حزب سیاسی مسلح است، مافیاهای نظامی- مالی هم وجود دارند و سازمان های سیاسی پوشش را نیز به وجود آورده‌است.
  8. با تشکیل مجلس اول، قرار بر این شد که «5 درصد مکتبی» حکومت کند. از آن پس، رژیم کوشید یک پایگاه اجتماعی ثابت ایجاد کند. این پایگاه اینک در اختیار سپاه است: آقای رضائی می‌گفت ما 5 میلیون رأی ثابت داریم و امروز آقای نقدی مدعی است بسیج یک جمعیت 22 میلیون نفری را تشکیل می‌دهد. باوجود این، «انتخابات»ها معلوم می‌کنند که پایگاه اجتماعی در اختیار سپاه، حدود 5 درصد است و سپاه در درون جامعه ملی، در انزوا است. و این موقعیت در جامعه، ضعف دیگر آن است. شبکه‌های تارعنکبوتی بر محور «منافع» بوجود آمده‌اند اما فاقد عصبیت مورد نظر ابن خلدون هستند.
  9. اسطوره سازی و ایجاد اسطوره‌ها: اسطوره خمینی در سطح جامعه دیگر کارآئی ندارد. در سطح رژیم نیز تنها در رویاروئی‌ها کاربرد دارد. سپاه از ساختن اسطوره ناتوان شده‌است. بنابراین، انحصار آن را در اختیار ندارد. به تازگی، سابقه خود را در امنیت ربائی و موجه کردن آن از یاد برده‌ است و درکار بازسازی «ایران جزیره ثبات» دوران شاه سابق است.
  10. دستگاه ترور: غیر از این‌که از آغاز در سپاه بود که ایجاد شد و شبکه بین‌المللی یافت، زمانی نیز سخن از به خدمت گرفتن «داوطلبان استشهاد» به میان آورد و به طور مستمر امریکا و اسرائیل و… را به ضربه زدن به «منافع آنها» در همه جای جهان تهدید می‌کند. گروه‌های سرکوب‌گر نظیر انصار حزب الله را هم در اختیار دارد. علاوه بر ترور از نوع کشتن، ترور اخلاقی و ترور از راه تحقیر و شکستن شخصیت و ترور از راه سلب توان مالی را نیز تصدی می‌کند.
  11. همه نوع دستگاه‌ سانسور در اختیار دارد: تمامی انواع سانسورها را بکار می‌برد. باوجود این نتوانسته است سانسور کامل برقرار کند.
  12. انحصار تکنولوژی و دانش در آنچه به کاربرد آنها مربوط می‌شود. این انحصار نیز ناقص است بخاطر این که تسلط سپاه بر دانشگاه‌ها کامل نشده و انحصار طلبی موجب عقب ماندگی علمی و فنی نیز شده‌است. هم بخاطر مهاجرت مغزها از کشور و هم بخاطر افت سطح علمی و فن‌شناسی.
  13. اصل تقدم سپاه حتی بر دولت (سه قوه) واقعیت جسته است. بدین‌خاطر که مجلس اختیار نظارت را هم از دست‌داده است: سپاه تحت فرماندهی «رهبر» است. دادسرای جداگانه (دادسرای نظامی) نیز دارد.
  14. بسط ید فقیه بر جان و مال و ناموس مردم، در دو بعد سیاسی و اقتصادی، از طریق سپاه اعمال می‌شود. تنها در سالهای اخیر، از مقابله با جنبش همگانی بعد از تقلب بزرگ در انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 تا دستگیری نفوذیها و تقدم مالکیت سپاه بر هر مالکیتی، نمونه‌های بارز این بسط ید هستند.
  15. تسلط بر بنیاد دینی و بنیادهای دیگر، به‌خصوص، بنیاد آمورش و پرورش ناقص است. باوجود این، تعلیم و تربیت روحانی سپاهی در حال انجام است. مراجع کارگزار «رهبر» نیز وجود دارند. باوجود این، تقلاها برای از بین بردن کامل استقلال بنیاد، روحانیت هنوز موفقیت کامل نجسته است.
  16. حضور در افغانستان در شرق و در عراق و سوریه و لبنان و فلسطین در غرب و بحرین و یمن در جنوب غرب، توسط سپاه قدس و سازمان های ترور در هرجا که توانسته است. علاوه براین، از طریق بحران اتمی و جنگ‌ها، با تمایل های راست و راست افراطی، در اسرائیل و اروپا و امریکا، ظروف مرتبطه به وجود آورده‌است که یکدیگر را ایجاب می‌کنند. قدرت بدون «دشمن» واقعیت پیدا نمی‌کند. این تمایل ها به عنوان «دشمن» یکدیگر را ایجاب می‌کنند.
  17. انعطاف‌ناپذیری: تمایل به «ابرقدرت شدن» که سبب می‌شود هر نوبت قرار بر تسلیم می‌شود، سپاه نقش مخالف را برعهده ‌گیرد (از جمله در مورد قرارداد وین) هم بخاطر این‌که «نماد اقتدار نظام» است و هم بدین‌ خاطر که با ایدئولوژی «ابرقدرت» شدن سازگار نیست و هم بخاطر نقش سپاه در منطقه از طریق سپاه قدس. این انعطاف ناپذیری در درون و بیرون از مرزها، گرچه، در تنظیم رابطه در درون رژیم و با مردم، به کارش می‌آید، اما یکی دیگر از ضعف های بزرگ سپاه است.
  18. عامل ایجاد و تشدید تضادها در درون و بیرون مرزها. در بیرون مرزها از راه ایجاد سازمان های مسلح وابسته و غیر ممکن کردن اتخاذ سیاست صلح میان مذاهب توسط دولت ایران.

بدون از خود بیگانه شدن اندیشه راهنما در اسلام ولایت مطلقه فقیه و بدون از خود بیگانه شدن سپاه در  سازمان دربردارنده تمامی ستون پایه‌های استبداد فراگیر، از خود بیگانه شدن «اسلام فیضیه» نیز در ولایت مطلقه فقیه، ممکن نبودند.

از خودبیگانگی متقابل سپاه و دین به مثابه ایدئولوژی رژیم ولایت مطلقه فقیه:

گروه‌بندی ها در درون سپاه، فرماندهی آن‌را ناگزیر از تشدید مهار افراد سپاه کرده‌است. بدین‌خاطر است که اینک، یک سپاهی، بیشتر از هر ایرانی دیگری، تحت نظر زندگی می‌کند. بدین‌سان، سپاه گرفتار همان درد بی‌درمانی شده‌است که سازمان های توتالیتر گرفتارش می‌شوند: تسویه حساب و تصفیه دائمی.

به تدریج که دولت در قدرت ناچیز می‌شد و قدرت در یک شخص متمرکز و بزرگ می‌گشت، ستون پایه‌های قدرت به اختیار او در می‌آمد. اما بدون وجود دشمن و ایجاد مدار بسته با او، قدرت پدید نمی‌آید. از زمان پیدایش رژیم ولایت فقیه، نیز، سازو کارش سازوکار تقیسم به دو و حذف یکی از دو ‌شد. مدار بسته با دشمن خارجی، با گروگانگیری – طرحی که در امریکا طراحی و در ایران اجرا شد و آقای خمینی آن‌را انقلاب دوم، بزرگ‌تر از انقلاب اول خواند – و سپس جنگ بسته شد. اما مدار داخلی با «گروهک‌های معاند» و …، پیش از آن و همراه با آن بسته شد. در مدار بسته جز خشونت کاربرد پیدا نمی‌کند.از این‌رو،سازمان اعمال کنندهِ زور، بزرگ می‌شود. همانند کرم هفواد در شاهنامه. بدین‌سان:

  1. اسلامی که بیانگر استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی بود، در ابتدای کار، کنار گذاشته شد. اما از خود بیگانه کردن اسلام فیضیه در ولایت فقیه و ولایت فقیه در ولایت مطلقه فقیه، از رهگذر برخود افزودن و بزرگ و متمرکز شدن قدرت، نمی‌توانست همراه نشود با از خود بیگانه شدن سپاه و دادگاه انقلاب و ایجاد دیگر ستون پایه‌های قدرت. این دو از خود بیگانگی، یکدیگر را ایجاب می‌کنند.
  1. پیدایش «بیت‌رهبری» هم‌زمان و هم‌عنان شد با بزرگ شدن و چند وظیفه‌ای گشتن سپاه، در جمع، قدرتی بیرون از دولت و فوق دولت و حاکم بر دولت.
  1. تجاوزهای روزمره «رهبر» به قانون اساسی تا دم زدن از ولایت مطلقه فقیه صاحب «حکم حکومتی» نمی‌توانست هم‌عنان نشود با تصرف ستون‌پایه‌های قدرت توسط سپاه.
  1. جدا شدن «بنیاد رهبری» از بنیاد روحانیت و تخریب مرجعیت با هدف تابع «بنیاد رهبری» کردن بنیاد روحانیت هم‌عنان شد با دست بالا پیدا کردن سپاه نسبت به بنیاد روحانیت، حتی مرجعیت. حمله به محل تدریس آیهالله منتظری و سپس حصر او، گویاتر از شکستن «حریم مرجعیت» در مورد آیات الله شریعتمداری و سید حسن قمی و محلاتی و سید صادق روحانی و … بود. چرا که او هم در انقلاب نقش داشت و هم نظریه ساز ولایت فقیه بود و هم «قائم مقام رهبری». درخور یادآوری است که هم در حیات آقای خمینی، ترور و دستگیری روحانیان توسط سپاه آغاز شده‌ بود و کسانی چون ربانی شیرازی قربانی شده بودند.
  1. این جدائی، سپاه را از لحاظ مشروعیت نیازمند «رهبری» و او را در اعمال قوه، نیازمند سپاه می‌گرداند و این نیاز متقابل، فراگرد ازخودبیگانگیِ ولایت فقیه در ولایت مطلقه فقیه – که آقای منتظری نیز آن را از مصادیق شرک دانست – و سپاه را بمثابه سازمانی شامل ستون‌پایه‌های استبداد فراگیر، تا بدین‌جا آورده‌است. در نتیجه؛
  1. انزوای «رهبری» از جامعه ملی و روحانیت و انزوای سپاه و قرارگرفتنش در تضاد با حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی ایرانیان، نیاز هردو را به محور کردن قدرت خارجی در سیاست داخلی – در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی – اجتناب ناگزیر کرده‌است. این سخن که «از دست رفتن سوریه مهم تر است از از دست رفتن خوزستان است»، گویای نیاز شدید رهبر و سپاه به قدرت خارجی در سیاست داخلی است. بدین‌خاطر است که بحران‌های بزرگ ساخته شدند و همه آنها، با وجود راه‌حل داخلی، با تحمیل سنگین‌ترین هزینه‌ها به مردم ایران، با تسلیم به قدرت خارجی حل شدند.
  1. اینک ایئولوژی واقعی سپاه همان‌است که آقای مصباح یزدی در کتاب «جنگ و جهاد در قرآن» تشریح می‌کند. نخست او و سپس آقای خامنه‌ای قائل به «جنگ ابتدائی» شدند. اما از این ایدئولوژی جز توجیه بکاربردن زور برنمی‌آید. ضعف بزرگ رژیمی که اندیشه راهنما را در ایدئولوژی خشونت‌گری از خود بیگانه کرده‌است، رابطه جدیدی میان رژیم و جامعه ملی را ایجاب می‌کند:
  1. رابطه سپاه با انقلاب (پاسدار انقلاب) و با دین از خود بیگانه شد. سپس نوبت به از خود بیگانه شدن رابطه‌ رژیم ولایت مطلقه فقیه، بنابراین، سپاه با ملت رسید: ملت نیازمند دولت در معیشت خویش نیازمند دولت گشت و تحت مهار سپاه و مجموعه ستون‌پایه‌های قدرت در اختیار سپاه، قرارگرفت. اما این وارونه شدن رابطه‌ها، سپاه را تا بخواهی گرفتار تضادها در درون و با بیرون کرده‌است:

سپاه در چنبره تضادها در درون و با بیرون:

تمایل به «ابرقدرت شدن» که سبب می‌شود هر نوبت قرار بر تسلیم می‌شود، سپاه نقش مخالف را برعهده ‌گیرد (از جمله در مورد قرارداد وین) هم بخاطر این‌که «نماد اقتدار نظام» است و هم بدین‌ خاطر که با ایدئولوژی «ابرقدرت» شدن سازگار نیست و هم بخاطر نقش سپاه در منطقه از طریق سپاه قدس. این انعطاف ناپذیری در درون و بیرون از مرزها، گرچه، در تنظیم رابطه در درون رژیم و با مردم، به کارش می‌آید، اما یکی دیگر از ضعف های بزرگ سپاه است.
  1. زندانی شدن در مجازها و تضاد با واقعیت ها:

 الف – مرام خشونت و جنگ دائمی بر وهم و مجاز ساخته می‌شود و سپاه  را از مقابله با واقعیت ناتوان می‌کند . توضیح این که نازیسم هیتلر و نظریه جنگ بخاطر ایجاد « فضای حیاتی »  برای نژاد برتر، بر توانائی ایجاد یک ارتش بزرگ  متکی بر یک صنعت و اقتصاد شکوفا ، بنا می‌گرفت و نه بر رانت خواری و گسترش فقر در جامعه .

ب –  از ﺁنجا که نازی ها، در عالم خیال، توانائی جامعه‌های دیگر را ناتوانی می‌دیدند – از این نظر، سپاه مقلد نازی ها است – ، جنگی را ﺁغاز کردند که به شکست انجامید. همان سرنوشت که گروگانگیری و جنگ 8 ساله و بحران اتمی پیدا کرد.

 ج –  غیر از ضدیت مرام خشونت و جنگ دائمی با اسلام و غیر از واقعیت ستیزی، فرماندهان سپاه گرفتار دو ناتوانی ذاتی دیگرهم هستند :

 د – یکی این که عصبیت دینی را با اشتراک در« منافع »  جانشین کرده‌اند. غافل بوده‌اند که نفع و قدرت‌طلبی از تضاد و تضاد پیوند گسل است.

  1. در برگرفتن ستون‌‎پایه‌ها و عقیم بودن ایدئولوژی «جنگ ابتدائی»، سپاه را مسئله ساز کرده‌است و مسئله‌ها بی‌آنکه حل شوند، بریکدیگر افزوده می‌شوند. اما این مسئله‌ها نه تنها گویای برهم افزوده شدن تضاد سپاه با جامعه ملی هستند، بلکه عامل پیدایش گرایش های ناسازگار با یکدیگر در درون سپاه شده‌اند. واقعیتی که سپاه هیچ‌گاه نتوانسته‌است از آن‌ها برهد و اینک برای سپاه خطرناک‌تر نیز گشته‌است.
  1. گروه‌بندی ها در درون سپاه، فرماندهی آن‌را ناگزیر از تشدید مهار افراد سپاه کرده‌است. بدین‌خاطر است که اینک، یک سپاهی، بیشتر از هر ایرانی دیگری، تحت نظر زندگی می‌کند. بدین‌سان، سپاه گرفتار همان درد بی‌درمانی شده‌است که سازمان های توتالیتر گرفتارش می‌شوند: تسویه حساب و تصفیه دائمی.
  1. تضاد تکلیف قدرت فرموده با حقوقی که انسان دارد، نخست با قائل شدن به دوگانگی حق و تکلیف و تقدم تکلیف برحق حل شد. اما به تدریج، مشکل بر مشکل افزود. این شد که «انطباق تکلیف با حق، کار رهبر است وظیفه ما اطاعت است» جانشین شد. اما مشکل را حل نکرد. کار به تقدم مصلحت بر حق و حاکمیت مصلحت بر حق، بنابراین، بر احکام دین کشید و آقای خمینی «مجمع تشخیص مصلحت» را ایجاد کرد. اما مصلحت را قدرت می‌سنجد و حق را انسان‌ها دارند. پس، مصلحت سازگار بر حق وجود پیدا نمی‌کند و تضاد مصلحت با حق، در درون و بیرون سازمان توتالیتر،عکس هدف هائی را پدید می‌آورد که از عمل به مصلحت انتظار می‌رود (بنابر این قاعده که زور هدف متناسب با خود را جانشین می‌کند ) و مرتب «سئوال» بر می‌انگیزد که هیچ‌گاه پاسخی که واقعیت آن را تکذیب نکند، دریافت نمی‌کند. بدین‌خاطر است که سازمان های توتالیتر زودتر از دیگر سازمان‌ها، گرفتار خلاء ایدئولوژیک می‌شوند و نمی‌توانند اعمال خود را توجیه و مشروع بگردانند و در معرض انحطاط و انحلال قرار می‌گیرند.
  1. تضاد تقدیر (فرمان فرماندهی) با تدبیر، تضاد دیگری است که سپاه بیشتر از هر سازمان دیگری گرفتار آن‌است. برای مثال، در «انتخابات» ریاست جمهوری سال 1376، اکثریت افراد سپاه به آقای خاتمی رأی دادند. حال آن که بنابر دستور، باید به آقای ناطق نوری رأی می‌دادند. این تضاد، در همه ارتش هائی که تمامی اختیار در فرماندهی متمرکز است و همه آنها که در سلسله مراتب، از افسر ارشد تا سرباز، تحت امر قرار می‌گیرند، مجری فرمان فرماندهی شمرده می‌شوند، وجود دارد و ضعف بزرگ آنهاست. وقتی سازمان توتالیتر است، این ضعف شدیدتر و همراه با هرج و مرج گسترده ‌است. در حقیقت، پدیده متناقضی با اصل تقدم تقدیر بر تدبیر، پدید می‌آید: هرکس در همان‌حال که مهره است، بدین‌خاطر که چند وظیفه‌ای است، خود را جانشین «رهبر» و برخوردار از ولایت مطلقه فقیه می‌کند. وضعیت کنونی کشور، در بخشی، فرآورده این تناقض است.
  1. تضاد سازمان چند وظیفه‌ای با وظیفه‌ای که سازمان بخاطرش بوجود آمده‌است: روز نخست، سپاه برای پاسداری از انقلاب پدید آمد، اما، در عمل، هم در کودتاها برضد انقلاب و هدف هایش شرکت داشت و هم وظایفی متعددی که پیدا کرده‌است ناسازگار با وظیفه نخستین هستند. این از خود بیگانگی کاهنده و عامل ضعف روز افزون سپاه و هر سازمانی از این نوع بوده‌ است و هست.
  1. تضاد ضرورت بکاربردن خشونت روز افزون و ناتوانی از این کار. اثر این تضاد بر فروپاشی رژیم شوروی را دیده‌ایم. در ایران نیز، با توجه به گسترش فساد (مافیاهای نظامی – مالی) در رژیم و فقر روزافزون مردم کشور و خود کشور (بیابان شدن سرزمین ایران و کاهش منابع موجود در آن) که حاصل تخریب نیروهای محرکه است، دارد کار را بجائی می‌رساند که خشونت بیشتر دیگر ممکن نیست.
  2. تضاد وظایفی که افراد سپاه باید تصدی کنند با آگاهی، ولو به زور سانسور، شدید نیست، اما وجود دارد و نمی‌تواند تشدید نشود.

هنوز تضادهای دیگر وجود دارند. اما جریان از خود بیگانگی سپاه و گرفتار شدنش به تضادها، وقتی ایدئولوژی در ایدئولوژی خشونت ناچیز شده‌است، دو سرنوشت پیش روی سپاه قرارداده‌است:

الف. خود رهاکردن؛ کاری که ارتش پرتقال انجام داد. ارتش شاه نیز دیرهنگام و نیمه کاره دست به این کار زد.

ب. «تاآخر رفتن» که می‌تواند هم برای سپاه و هم برای کشور بس فلاکت بار باشد.