1-در چند سال اخیر و بویژه در دو سالی که از ریاست جمهوری دونالد ترامپ میگذرد سپهر سیاسی ایران در خارج از کشور با پدیده ای مواجه بوده که بلحاظ گفتمانی ادعای لیبرالیسم دارد؛ بلحاظ راهبردی ادعای براندازی و بلحاظ تاکتیکی نیز اجتماع حول فرزند پادشاه سابق ایران، استقرار در اندیشکده های دست راستی حزب جمهوریخواه امریکا و دفاع از پروژه احیای سلطنت پهلوی را در دستور کار خود قرار داده است.
نگاهی به این پدیده که از اواسط دهه 80 خورشیدی با نام “دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال” در دانشگاه تهران شکل گرفت و سپس پس از همگرایی مقطعی با تشکل های دانشجویی-دانش آموختگی وقت چون تحکیم وحدت و ادوار تحکیم وحدت ، پروژه سیاسی خود را در خارج از کشور بصورت مستقل از نیروهای سیاسی سنتی اپوزیسیون ادامه داد ، بلحاظ تبارشناختی ما را به ابتدای دهه 80 و دانشکده فنی دانشگاه تهران می رساند.
چند دانشجوی روزنامه-هفته نامه خوان دانشکده فنی که حداکثر چیزی که میخوانند و با توجه به رشته تحصیلی شان وقت خواندنش را هم دارند ماهنامه های جناح لیبرال روشنفکری دینی وقت است، در حالیکه مفتون و شیدای “لیبرالیسم به روایت گنجی- قوچانی” هستند اما حس میکنند گفتمانی که با سروش آغاز میشود و با گنجی پایان می پذیرد توالی منطقی دیگری نیز به لحاظ سیاسی دارد که برسازندگان آن به تمامی به چنین اقتضائاتی لااقل در پراتیک سیاسی خویش وفادار نیستند!
جان تشنه ایشان بالاخره راه به سوی کسی می برد که هم به توالی و اقتضائات منطقی آن گفتار در پراتیک سیاسی پایبند است و هم اساسا با بریدن از پایگاه اصلاح طلبی، در صدد آفرینش جنبش دانشجویی به مثابه یک پایگاه سیاسی تمام عیارو آنگاه ایستادن بر فراز آن است!
بدین سان فنی خوانده های داستان که حال شیدای محسن سازگارا شده اند نخستین قدم را به سوی کنش سیاسی با انتشار نشریه فردا در سال 1381 برمی دارند. نشریه ای که اتفاقا در جریان جنبش اعتراضی پاییز 81 به صدور حکم اعدام دکتر هاشم آغاجری نیز می درخشد. این در حالیست که تلاش های محسن سازگارا نیز برای تاسیس یک جریان سیاسی “فرا اصلاح طلب” در انتخابات شورای دوم در زمستان 1381 منتج به شکل گیری “ائتلاف ملی آزادی خواه” شده و شاید برای نخستین بار پس از خرداد 60 جریانی که آشکارا از عبور از جهموری اسلامی و بنیان های نظری-گفتمانی آن سخن می گوید امکان بروز و ظهور سیاسی علنی میابد و بیلبوردهایش سطح شهر تهران را می پوشاند.
بهار بغداد در فروردین 1382 چونان باقی لایه های جنبش دانشجویی این حلقه را نیز دچار “عارضه تعجیل” میکند تا با سرکوب جنبش دانشجویی در تابستان همان سال توسط سپاه پاسداران و بازداشت گسترده فعالان دانشجویی توسط اطلاعات سپاه این حلقه پس از آزادی به محاق رود و تعلیقی چند ساله را تجربه کند.
اما در همان حال که لیبرالهای فنی در تعلیق به سر می برند ، لیبرالهای ملی به حیات سیاسی خود که عموما در دانشکده های علوم انسانی استوار است ادامه می دهند.
آغاز موج چپ در دانشگاه پلی تکنیک و تهران از پاییز سال 83 که بویژه در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران با توجه به ترکیب عموما چپ گرای اساتید و گفتار مسلط بر آن هم حمایت درون دانشگاه را با خود دارد و هم بصورت همزمان حمایت نهادهای کنترل کننده بیرون دانشگاه را؛ این ضرورت را در میان فعالانی که علیرغم خاستگاه های متفاوت و اختلاف نظرهای بسیار بصورت اجمالی خود را لیبرال می دانند برجسته تر می سازد که باید به سوی تشکیلات سازی و ایجاد انسجام دو حلقه فنی و علوم انسانی پیش روند.
خوشامدگویی گرم و صمیمانه احسان صفارهرندی فرزند سردبیر وقت روزنامه کیهان که خود فرماندهی و سردبیری نشریه ارگان بسیج دانشجویی دانشگاه تهران را بر عهده دارد به جریان چپی که سخنرانی محمد خاتمی را در شانزده آذر 1383 بهم زده است در قالب سرمقاله ای پرطمطراق که با جمله ای چنین تمام میشود که “پس رفقای چپ بازگشت تان را به محیط دانشگاه خوشامد می گوییم و تنها یک بحث البته فرعی و قابل چشم پوشی بین ما باقی خواهد ماند که آیا عدالت اجتماعی با تکیه بر دین مبین اسلام بهتر قابل تحقق است و یا مارکسیسم؟” از دیگر رخدادهای انگیزه آفرین در راستای انسجام لیبرال ها در این سالهاست.
مهرماه 1384 اما زمانی است که لیبرالهای فنی خوانده پس از 2 سال تعلیق و امتناع فعالیت سیاسی با انتشار نشریه تلنگر فعالیت سیاسی خود را از سر می گیرند. نشریه ای با سوگیری تئوریک که شاید از منظر یک دانشجوی دانشکده فنی نشریه ای تئوریک به حساب آید اما از نظر بسیاری از دانشجویان علوم انسانی نشریه ای فقیر و لاغر بلحاظ نظری جلوه می کند که سواد و دارایی لیبرالیستی نویسندگانش با جامعه باز و دشمنانش کارل ریموند پوپر شروع می شود و همانجا هم تمام می شود!
با روی کار آمدن احمدی نژاد و اتخاذ رویکرد چپ گرا از سوی او که لحظه ای در ابراز مخالفت با لیبرالیسم فرصت را از دست نمی دهد از سویی و اتهام نزدیکی چپ سکولار دانشگاهی با دولت احمدی نژاد و نهادهای کنترل کننده دانشگاه از دیگر سوی، لیبرالیسم را به چتری وسیع تبدیل میکند که دلالت های نظری چون ارزشهای دموکراسی خواهانه، بازار آزاد، توسعه گرایی و حقوق بشرطلبی را با دلالت سیاسی مخالفت با احمدی نژاد توامان پوشش می دهد.
بهار 85 مناظره ای تاریخی در دانشکده حقوق دانشگاه تهران بین نماینده فکری لیبرال ها، چپ ها و نواندیشان دینی که به گمان غالب ناظران با تسلط کم نظیر نماینده جناح فکری لیبرال بر بحث و به سود او به پایان می رسد موجی لیبرال در دانشگاه تهران ایجاد می کند که در کنار سایر عوامل انگیزه بخش، راه را برای تصمیم به ائتلاف در میان دانشجویان لیبرال باز می کند.
تصمیم به ائتلافی که با پیروزی قاطع لیست لیبرال در انتخابات انجمن اسلامی دانشکده حقوق و علوم سیاسی در خرداد 85 بستر فیزیکی و لجستیکی لازم را نیز پیدا میکند.
بدین سان دفتر انجمن دانشکده حقوق از 27 مهر 1385 چهارشنبه های هر هفته از ساعت 2 بعدازظهر شاهد تشکیل جلساتی است که لیبرال ها در آن جمع می شوند تا مانیفستی لیبرال برای گفتمان و تشکیلات خود بنویسند.
جلساتی که “دانشجویان و دانش آموختکان لیبرال” حاصل آن است!
2-از ابتدای جلسات مانیفست جلسات شاهد رویارویی و حتی صف آرایی دو گرایش بارز فکری است. در یک سو یک گرایش شدیدا راست نئولیبرال ایستاده که طرفدار تاچریسم-ریگانیسم است؛ با سلطنت مشکلی ندارد؛ تحت عنوان لوازم توسعه مدافع تجمیع ثروت و ارزش افزوده در دستان سرمایه داران و سرکوب طبقه کارگر تا اطلاع ثانوی که توسعه تحقق یابد است؛ تجارب دموکراتیک ملت ایران بویژه تجربه دولت ملی دکتر محمد مصدق را تحت عنوان پوپولیسم رد می کند و در عوض از تمامی تجاربی که با عاملیت غرب در ایران رخ داده حمایت میکند و حتی کار را بدانجا می رساند که “کودتای 28 مرداد را ضرورتی اجتناب ناپذیر” تلقی میکند؛ در کنار همه اینها و مهم تر از آنها علاقه زیادی به تمامیت ارضی ایران ندارد و گرچه بعضا با شرمساری اما صراحتا میگوید که برای “حل شدن در جهانی شدن ایران بیش از حد بزرگ است و باید کوچک شود!”
در مقابل؛ جناح دیگر که بیشتر به اندیشه های جناح چپ لیبرالیسم و سنتی نزدیک است که از لاک و کانت شروع می شود و تا راولز و گیدنز ادامه میابد از مکانیسم مالیات، خدمات عمومی نهاد دولت، وظایف رفاهی دولت، حق سندیکالیسم و توزیع عادلانه ثروت حتی به قیمت تاخیر در توسعه دفاع میکند؛ منتقد غرب است و طرفدار سنخی از لیبرال ناسیونالیسم که دکتر مصدق را نماد آن می داند؛ ضمن مرزبندی با ناسیونالیسم دست راستی و به رسمیت شناختن حقوق اقوام ایرانی، تمامیت سرزمینی ایران را خط قرمز خود می داند و معتقد است لیبرالیسم ایرانی باید مکررا وفاداری خود را به ایران، منافع ملی و تمامیت سرزمینی آن ابراز نماید. همچنین با خوانش انتقادی از تجربه بهار بغداد و کابل نسبت به بسط دموکراسی از طریق حمله نظامی رویکردی منتقدانه دارد.
سال 86 دو رخداد این دو جناح را از هم جدا و جناح دوم را به واسطه “دیگری پر رنگی بنام چپ” به سوی حذف خودخواسته آرام و بی سروصدا سوق می دهد. نخستین اینها تفاوت در راهبرد “دوری و استقلال از تحکیم” در برابر “راهبرد تسخیر تحکیم” است.
جناح دوم راهبرد تسخیر را غیراخلاقی و اپورتونیستی می داند و از آن دوری می کند.
رخداد دیگر تاکتیک جناح اول در نزدیکی با جریان های قومگرا برای مراسم شانزده آذر با هدف قدرت نمایی در برابر چپ است. چپی که خود دچار بازداشت گسترده فعالانش شده و جناح دوم قدرت نمایی در برابر جریانی آسیب دیده را نیز غیراخلاقی می داند.
اما کار تصفیه درون گروهی صداهای منتقد با حذف خودخواسته سال 86 لیبرال های ملی متوقف نمی شود.
لیبرال های راست که دیگر به دنبال “از لنین چه می توان آموخت؟” رفته اند ؛ اگر از لنین دولت گرایی و راهبرد تسخیر را میاموزند اما بیش از لنین از استالین یاد می گیرند که “دیگری” را چگونه نابود کنند!
بند 350 زندان اوین در زمستان 88 شاهد حضور زندانیانی از بدنه لیبرال های راست است که رهبر متمتع و خارج شده از کشورشان بدون اندک توجهی به سرنوشت آنها در داخل کشور، کارهای بسیار پر هزینه ای انجام داده و این بیچارگان را به جریانهای شدیدا هزینه زایی وصل کرده که حال باید بدنه هزینه اش را با گوشت و پوستش بدهد و رهبر فرانسه نشین اعلامیه هایش را صادر کند.
همان سال اما نحوه برخورد لیبرال های راست با مرحوم رشید اسماعیلی نخستین زنگ خطر را برای بخش اعظم بدنه لیبرال های راست به صدا درمیاورد!
زنگ خطری که نهایتا به جدایی گسترده فعالان لیبرال داخل کشور از “دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال” در ابتدای دهه 90 منتهی شده و از دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال چیزی جز یک سکت و فرقه بدون بدنه و به دور از داخل کشور که برای بقای سیاسی ناچار است هر روز بیشتر و بیشتر سلطنت طلب شود باقی نمی گذارد.
3-گمان نگارنده بر این است که می توان لیبرالیسم را بر سه بنیاد اخلاقی ، سیاسی و اقتصادی استوار ساخت.
لیبرالیسم در حوزه اخلاق از اخلاق مداراگرایانه دفاع می کند که مدارا را به عنوان مهم ترین ارزش اخلاقی تلقی کرده و سازواره اخلاقی اش را این چنین شروع میکند که ” آنچه خوب است که متساهلانه است”.
در حوزه سیاسی لیبرالیسم از نظم آزادیخواهی فردگرایانه، بیشینه آزادی برای بیشینه افراد، دولت حداقلی و نهایتا انسان خودبسنده و مختار دفاع میکند و نهایتا در حوزه اقتصادی این بازار است که با سازوکارهای خودتنظیمی خویش و بدون دخالت دولت، از طریق نهاد مالکیت به توانمندی سازی آن فردیت های آزاد یاری می رساند. لذا بازار آزاد در خدمت فرد آزاد است و نه فرد آزاد در خدمت بازار آزاد.
عملکرد دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال در طی یک دهه گذشته در حوزه اخلاقی در مغایرت کامل با مهمترین ارزش اخلاقی لیبرال یعنی مدارا قرار داشته و تقریبا هیچ شخص و جریانی جز فرزند پادشاه مخلوع ایران نبوده که از خشونت زبانی حداکثری این جریان در امان بوده باشد.
سامان اخلاقی این جریان بیش از آنکه بر مبنای مدارا شکل گرفته باشد سامانی است به شدت لاغر، عصبی و تندخو که حداقلی از تفاوت فکری و زاویه سیاسی با کسی کافیست تا برای حمله به او هیچگونه حد و مرزی از خشونت زبانی از سوی این جریان به رسمیت شناخته نشود.
نگارنده توییت های امیرحسین اعتمادی در حمله به خود در مقطع گرفتاری در زندان دولت اسلامگرای ترکیه را به عنوان شاهدی بر این خشونت گرایی غیراخلاقی در ذهن دارد.
در حوزه فلسفه سیاسی این جریان به سوی دفاع از نهاد سلطنت رفته و به نزدیک ترین یاران فرزند پادشاه سابق ایران تبدیل شده است.
نهاد سلطنت به عنوان یک سامان سیاسی موروثی که متضمن تحقق اراده سیاسی فردیت های مختار نیست نیز با هر چه انطباق داشته باشد دستکم با فلسفه سیاسی لیبرال نسبتی ندارد.
در حوزه اقتصاد نیز از همان یک دهه پیش رهبر فکری این جریان با الهام از پروژه فکری ” لیبرالیسم مقتدر” دکتر مرتضی مردیها طی یادداشتهای متعدد به اقتصاد بازار حمله کرده و شکلی از دولت گرایی در اقتصاد را پیشنهاد می دهد که البته کارکردش نه در خدمت مصالح عمومی جامعه و رفاه و تامین اجتماعی عموم شهروندان بلکه در خدمت سرمایه داران قرار دارد.
دفاع از آراء فریدمن چون شوک درمانی نزد این گروه حتی راه را برای حرکت به سوی سنخی از سرمایه داری نظامی می گشاید که در شرایط فعلی ایران بنظر می رسد سپاه پاسداران خود نماد واقعا موجود و تمام عیار آن بوده باشد!
حال و بدین سان با یک پرسش بنیادین مواجه می شویم و آن اینکه “لیبرال های سلطنت طلب واقعا چقدر لیبرال هستند؟” و اگر دیگر لیبرال نیستند چرا حاضر نیستند دست از عنوان لیبرال بشویند و بیش از این دامان لیبرالیسم ایرانی را نیالایند!؟
این دوستان که اکنون در محافظه کارترین موسسات پژوهشی امریکا چون بنیاد دفاع از دموکراسی کار می کنند همچنین چرا حاضر نیستند نامهایی چون محافظه کار ، نومحافظه کار، ترامپیست و …. را که متضمن توضیح دقیق تری از ماهیت ،اندیشه و رفتار سیاسی آنهاست را برای خود برگزینند!؟