زمینۀ تاریخی
سده هائی بسیار یهودی ستیزی به ویژه در اروپای مسیحی جاری بوده است. یهودی ها جمعیتی پراکنده در سرزمین های گوناگون بوده اند که در اثر تعریفِ نژادی –خونی از خود و همراه با عدم ترویج و تبلیغ به گرویدن به دین شان پیوسته اقلیت باقی ماندند. هر چند که محدودیت تبلیع و گرویدن برای جذب هر چه بیشتر انسان ها قاعدتا یهودیان را به رقابت با ادیان دیگر وانمی دارد و از این روی می بایست همزیستی ادیان دیگر را با آن ها آسانتر کند، اما برای مسیحیت عاملی دیگر وجود دارد و آن روایت قتل عیسی به دست یهودیان است که می تواند ریشه ای برای ستیز باشد.
در هر حال آنچه که واقعیت دارد این است که یهودیان در درازنای تاریخ پیوسته مورد تبعیض بوده اند. به ویژه در اروپای مسیحی که نه تنها مورد تبعیض بلکه هر از گاهی هستی شان از سوی عوام برانگیخته که به زبان های اروپائی پوگرُم نامیده می شود، به مخاطره می افتاد.
هر چند که همپوش با روایات دینی، یهودیان میبایستی که آرزوی باز گشت به “سرزمین موعود”شان را میداشتند اما آنچه که آنان را دست آخر به مهاجرت از کشور های شان در اروپا واداشته همانا گسترش و تکرار یهودی ستیزی همراه با پوگرُم در کشور هائی بسان روسیه، آلمان، اتریش و فرانسه بود.
پیش از این در اثر محدودیت ارتباطات طبیعتاً یهودیان پراکنده در سرزمین های گوناگون از یکدیگر بی خبر بودند و به نوعی خود را با محیط پیرامون شان وفق میدادند. با گسترش ارتباطات به ویژه در اروپا سازمان های یهودیان در کشور های اروپایی فرصت این را پیدا کردند که تبادل تجارب و اطلاعات کنند و به “مسئله یهود” از دیدگاه های مختلف اجتماعی بپردازند. بدیهی بود که پاره ای از رهبران و متفکران یهودی چاره ای برای برون رفتن از این وضعیت مزمن تبعیض آمیز، تهدید و پوگرُم بیاندیشند و آن تاسیس کشوری بود که در آن یهودیان در اکثریت و دارای حاکمیت ملی باشند و بدینوسیله از یهودی ستیزی مزمن برهند. اما تا مدت ها در محافل نخبگان یهودی، حتی صهیونیست ها، روشن نبود که این سرزمین که باید یهودیان را در خود جای دهد در کجای جهان باشد. اما رفته رفته روایت مذهبی باز گشت به “سرزمین موعود” فرادست شد.
مهاجرت به فلسطین
اینک یهودیان اروپا در برابر تبعیض و تهدید و پدیدآمدن نژادپرستی و نازیسم، به ویژه پس از جنگ اول جهانی در آلمان، چارۀ کار و نجات هستی شان را در مهاجرت از اروپا یافتند. تصمیم جنایتکارانۀ رهبران فاشیسم در آلمان برای حل “مسئلۀ یهود” به کمک نابود کردن ماشینیِ یهودیان اروپا از راه بازداشت شان در اردوگاه های کار اجباری و نهایتا سوزاندن آنان در کوره های آدم سوزی، ضرورت ایجاد پناهگاهی امن را برای یهودیان باقی مانده از کشتار نازی ها در دستور روز قرار داد. این کوشش ها منجر به ایجاد کشور اسرائیل در سرزمین فلسطین در سال 1948 میلادی شد.
در خور پیشبینی و بدیهی بود که مهاجرت وسیع به کشوری که قرن ها بود عرب های مسلمان در آن اکثریت و سیادت داشتند بدون اعوجاجات و برخورد امکان پذیر نباشد. شوربختانه چنین نیز شد.
به یقین میتوان گفت که ایجاد کشوری با هویت یهودی و تحت حاکمیت آنان در میان اکثریتی بزرگ از مسلمانان بدون جنگ، کشتار ، ارعاب و پاکسازی قومی امکان پذیر نمی بود.
اما شاید راز اجماع جهانی در آن زمان در بر سمیت شناختن کشور نوپای اسرائیل به احتمال زیاد در این نهفته بود که جنایت به لحاظ تاریخی یکتای نازی های آلمانی در نابودی سامانمند یهودیان اروپا جهان را دچار آنچنان شوکی کرده بود که پیامد های تاسیس کشور اسرائیل در سرزمینی بیگانه را نسنجیده بودند.
شوربختانه آنچه که در خور پیشبینی بود رخداد: جنگ نخست اسرائیل و اعراب و در پیِ آن فرار و راندن فلسطینیان از خانه و کاشانه خود، سپس همراهی اسرائیل با بریتانیا و فرانسه در جنگ سوئز در برابر مصر، پس از آن جنگ شش روزه، شکست سریع ارتش های عربی و اشغال اورشلیم شرقی، غرب اردن، ارتفاعات جولان و صحرای سینا و نهایتا جنگ معروف به یوم کیپور که به روایتی با پیروزی نسبی ارتش مصر پایان یافت.
و اما در این میانه سرکوب، جنگ و گریز و کشت و کشتار نهادهای امنیتی اسرائیل بر ضد فلسطینیان و اقدامات متقابل آنان که از جمله در اثر نا متقارن بودن نیرو شکل تروریستی به خود گرفته، ادامه داشته است.
ابعاد دیگر مناقشه
پس از این به مناقشۀ اسرائیل-فلسطین ابعاد دیگری افزوده شد:
+جنگ سرد میان اردوگاه امریکا و اردوگاه شوروی: هرچند که شوروی در زمرۀ نخستین کشور هائی بود که کشور نوبنیاد اسرائیل را برسمیت شناخته بود اما پس از بالا گرفتن جنگ سرد و ظهور “سوسیالیسمِ عربی” در پاره ای از کشور های مهم منطقه مانند مصر، سوریه و عراق و نزدیکی شان با شوروی، اسرائیل به یک پایگاه حضور فعال امریکا در منطقه مبدل شد. البته زمینه اجتماعی چنین دگرگونی ای در اسرائیل از این روی فراهم بود که مهاجرین اروپاییِ اسرائیل، هر چند با گرایشهای سیاسی متفاوت، اما در مجموع متمایل به فرهنگ و شیوه زندگی غربی بودند. و فزون برین تهدید خارجی از جانب کشور های عربی نامبرده برای اسرائیل مزید بر علت برای رانده شدن به دامن امریکا میشد.
+رهبران اقتدار گرای بسیاری از کشور های عربی منطقه موضوع دشمنی با اسرائیل را برای تهییج مردم و سرپوش نهادن به کمبود های خود مورد سوءاستفاده قرار میدادند. برای نمونه تا سال هائی طولانی حاضر نمیشدند که وجودِ اسرائیل را به مثابه یک واقعیت جدید تاریخیِ بپذیرند. پیامد چنین سیاستی این بود که هرگز تاکنون گامی در سوی ادغام آواره گان فلسطینی در کشور هایشان برنداشته اند. اینان هنوز در نسل سوم و چهارم به عنوان آواره گان فاقد تابعیت تلقی میشوند و از حداقل حقوق مدنی که شهروندان یک کشور میتوانند داشته باشند محروم اند. در واقع این ستمدیده گان فلسطینی دچار ستم مضاعف شده اند.
از جمله جلوه های این بهره گیری سیاسی به هزینۀ فلسطینیان، میتوان رفتار جمهوری اسلامی را برشمرد که سال هاست در مورد ارتباط دو سوی درگیر در مناقشه “کاسۀ داغتر از آش” شده است و میپندارد که بیش از بیشترینِ فلسطینیان مصلحت آنان را تشخیص میدهد.
+اسرائیل در بدو بنیانگذاری اش تحت تاثیر نفوذ بهودیان چپگرای اروپای مرکزی و شرقی دارای رگه هائی از سوسیالیسم بود. رگه هائی در شکل جنبش کیبوتص ها و ایجاد دهکده هائی که به شیوۀ اشتراکی سازمان داده شده بودند، پدید آمده بود. اما این کشور رفته رفته به سمت سرمایه داری و ادغام کامل در سیستم سرمایه داری جهانی به پیش رفته و از این راه نیز وابستگی اش به اردوگاه غرب بیشتر تحکیم یافت.
حدودا تا دهه هشتاد قرن بیستم میلادی دولت های اسرائیل در وجه غالب حاضر بودند با فلسطینیان و دیگر کشور های همسایه سازش کنند به شرط اینکه این کشورها موجودیت اش را به رسمیت بشناسند اما با امتناع آن ها روبرو میشدند.
شاید بتوان گفت که پس از فروپاشی شوروی جنب و جوشی در روابط فلسطین و اسرائیل به وجود آمد. از یکسو در اسرائیل شهرک سازی های یهودیان متعصب تحت حمایت های آشکار و پنهان دولت آغاز شد و از دیگر سو قرار دادهای اسلو میان رهبران فلسطین و اسرائیل بسته شد و امید میرفت که زمینۀ برقراری صلحی پاینده میان اسرائیل، فلسطین و دیگر کشور های عربی فراهم شده باشد.
به موازات این حرکات پس از فروپاشی شوروی و مهاجرت یهودی های اروپای شرقی تغییراتی اساسی در ترکیب جامعۀ اسرائیل رخ داده اند که پیامدش تغییر تناسب نیرو در اسرائیل و توانمندی گرایش ها به سیاستِ راست تا راست افراطی در این کشور بوده است.
بازتاب یک چنین دگرگونی در جامعه را میتوان در قتل اسحاق را بین مشاهده کرد زیرا که از این تاریخ به بعد روند برقراری صلح از طریق راه حل دو دولت فلسطینی و اسرائیلی در کنار هم، روز به روز آهسته تر و اکنون در دوران دونالد ترامپ و بنیامین نتانیاهو عملا متوقف شده است.
پس از چند دوره اعتراضات و نا آرامی های موسوم به انتفاضه در مناطق اشغالی که معمولأ منجر به کشتار شمار قابل توجهی از معترضین میشد سران کشور های عرب در سال 2002 میلادی در نشست بیروت بر آن شدند از سه امتناع یعنی”نه” به رسمیت شناختن، “نه” به مذاکره و “نه” به صلح با اسرائیل دست بردارند. سران عرب نهایتأ در گامی در جهت به رسمیت شناختن واقعیت های زمینی پیشنهاد به رسمیت شناختن اسرائیل را مطرح و به اتفاق آرا تصویب کردند که موسوم به طرح عبدالله ولیعهد آن دوره عریستان سعودی شد. به این شرط که اسرائیل به مرزهای پیش از جنگ شش روزه در ژوئن 1967 بازگردد، اورشلیم شرقی را به عنوان پایتخت کشور مستقل فلسطین بپذیرد و راه حل عادلانه ای برای مشکل آواره گان بیابد. این طرح به تائید کنفرانس سران کشورهای اسلامی به انضمام ایران نیز رسید.
در این زمان دیگر در اسرائیل ورق برگشته بود و احزاب و جریانات تعیین کننده ای در درون اسرائیل حاضر به رها کردن بخش های مهمی از سرزمین های اشغالی نبودند. روند خانه سازی تاکنون با اندک نوساناتی ادامه دارد و عملأ دورنمای راه حال دو دولت را مه آلود کرده است. از این روی طرح صلح عبدالله از جانب دولت شارون رد شد.
در این میان اسرائیل برای جلوگیری از اقدامات تروریستی انتحاری که برای مدتی از جانب اسلامگرایان عرب متداول شده بود دیواری بلند در مرز میان اسرائیل و ساحل غربی اردن بر پا کرد که باز هم به جدائی بیشتر دو سوی مناقشه انجامید.
وضعیت و نیاز های جامعۀ اسرائیل
به سال 1948 کشوری با صورتبندی دمکراتیک، حکومت قانون، تفکیک قوا و تقریبا همۀ مشخصات یک سیستم دمکراتیک به نام اسرائیل تاسیس شد. اما آنچه که دموکراسی اسرائیل را تا حدودی مخدوش میکند برداشتنِ دوفاکتویِ شرطِ بیطرف بودن دولت در برابر مذاهب و جهان بینی هاست.
هر چند که با تعریف اسرائیل به مثابه یک کشور «یهودی» در واقع گامی به عقب به دوران پیشا روشنگری برداشته شده است. اما در مورد مشخص اسرائیل این سیستم شاید از این رو در خور پذیرفتن و تحمل باشد که پیامد روند دردناکی است که یهودیان در طول تاریخ طی کرده اند که به ویژه در جنایات و فجایع هلوکاست که نازی های آلمان نسبت به آنان روا داشته اند، به اوج خود رسیده بود.
بخشی بزرگ از مردم اسرائیل فرزندان جان بدربردگان فاجعۀ انسانی هلوکاست هستند و دیگر بخش ها از جوامعی میایند که در آن ها کم وبیش مورد تبعیض بوده اند. بدیهی است که مردمانی با این پیشینه نسبت به جهان اطراف مظنون باشند به ویژه نسبت به کشور هائی که علنا قصد نابودی کشورشان را داشته باشند. از این روی این مردم پناه گاهی میطلبند در قامت دولتی یهودی با نیروی نظامی برتر. واکنش چنین مردمان به کنشی که تجاوزش بپندارند واکنشی است بی تناسب با آن و به مراتب شدیدتر. بازتاب این وضعیت روش و شدت رفتاری است که در دوران حیات این کشور به درجات مختلف از جانب دولت و ارتش اش اعمال شده است. بر مبنای این نیاز عاطفی است که در جامعه یهودی اسرائیل حتی اصل توراتی “چشم برای چشم و دندان برای دندان” – اصلی که دیگر با دوران ما سازگاری ندارد- را مراعات نمیکنند بلکه برای دندان کله طلب میکنند.
امتناع عرب ها از پذیرش موجودیت اسرائیل
کشور های عرب و حتی فراتر از آن کشورهای مسلمان هم با امتناع شان از دیدن واقعیت کشور اسرائیل که مستقل از حقانیت یا عدم حقانیتِ تاریخیِ ایجادش در این میانه چندین ملیون انسان بلادیده را میهن شده است، کاری نکرده اند که این ترس و ظن در وجود آنان تخفیف یابد. گاهی ایشان را تهدید به ریختن در دریا میکردند و گاهی نوید نابودی عاجل شان را میدادند.
البته در اسرائیل جریانات راست ناسیونالیستی و متعصب مذهبی نیز در دولت نتانیاهو وجود دارند که باریکه کوچکی چون اسرائیل کنونی برایشان کفایت نمیکند و “سرزمین موعود” شان را بس فراختر آرزو میکنند و طرفدار ادغام مناطق اشغالی به اسرائیل نیز هستند. اما در این راه یک مانع بزرگ در پیش دارند و آن مردم عرب این مناطق است.
به لحاظ سیاست جاری در مناطق اشغالی نیز برخورد های خشن و نامتناسبی که نسبت به معترضین فلسطینی اعمال میشود اثرات اخلاقی و روانی مناسبی بر شهروندان اسرائیل نمیگذارد و قساوت را به امری عادی در زندگی اجتماعی مبدل میکند.
در عرصۀ سیاست داخلی، هر چند که اسرائیل کشوری است دمکراتیک، اما در دولت راستگرای نتانیاهو رگه هائی از اقتدارگرائی مشاهده میشود که جلوه هائی از آن از بین بردن رسانه های کنترل شده از سوی عموم جامعه و سپردن گسترۀ عمومی به رسانه های خصوصی است.
وضعیت برای شهروندان عرب اسرائیل متفاوت است. هر چند که در دمکراسی اسرائیل برابری حقوقی شهروندان در عرصۀ تئوری تضمین شده است اما تاکید روز افزون بر اینکه این کشور صرفا کشور یهودیان است سبب شده است که شهروندان غیر یهودی به عنوان شهروندان درجه دو تلقی شوند؛ در واقع این پیامد هر حکومتی است که خود را وابسته و دلبسته به یک دین تعریف کند. با اندکی تساهل میتوان گفت که به صورت دوفاکتو نوعی آپارتاید ناقص و خفیف بر عرب ها جاری است.
اینک در گسترۀ سیاست عمومی اسرائیل نقش احزاب سنتی مانند سوسیال دمکراتِ کار و محافظه کارِ لیکود بسیار کاهش یافته است. دیگر احزاب چپ هم در پارلمان شرکت دارند اما نفوذشان موثر نیست. حزب میانه ای به نام کادیما که در زمان آریل شارون در انشعاب از لیکود به وجود آمد پس از موفقیت های آغازین نفوذ خود را از دست داده است. در سوی دیگر طیف احزاب راست گرا و مذهبی متفاوتی وجود دارند که در یک ائتلاف با بقایای لیکود چندین دوره است که دولت نتانیاهو را تشکیل میدهند.
بن بست موجود در سیاست اسرائیل
شوربختانه چنین به نظر میرسد که ملت ها از تاریخ درس نمیآموزند. قاعدتا میبایستی از مردمی که مورد ظلم نازی های آلمان، این جنایت کار ترین رژیم تاریخ، قرار گرفته اند انتظار داشت که نسبت به ظلم حساسیت بیشتری به خرج دهند به ویژه اگر این ظلم متوجه دیگران باشد. اما برداشت جاری چنین است که بخش کلانی از جامعه اسرائیل و طبیعتاً دولت اش نسبت به کسانی که در پروسه بنیانگذاری اسرائیل مورد ستم قرار گرفته اند چنین همدردی و مسئولیتی نشان نمیدهند.
راه حل های متصور
اکنون اسرائیل در سر یک دوراهی گیر کرده است: یا باید راه حل دو کشور را بپذیرد که در این صورت باید از سرزمین هائی که در جنگ شش روزه ژوئن 1967 اشغال کرده است، در همپوشی با قطعنامه های شورای امنیت، چشم بپوشد و این سرزمین ها را به کشور آیندۀ فلسطین واگذار کند یا سرزمین های اشغالی را رسما در خود ادغام کند و کشوری واحد از عرب ها و یهودیان تشکیل دهد.
راه حل دو کشور
از ملزومات این راه حل آن است که شهرک های ساخته شده در زمین های اشغالی برچیده شوند زیرا که گسترش و پراکندگی شهرک ها با چند صد هزار نفر سرنشین در منطقۀ متعلق به فلسطینی ها همراه با ملاحظات امنیتی ای که برای حفاظت از آنان فراهم شده اند-مانند شمار زیادی از ایستگاه های بازرسی و کنترل- عملا ایجاد یک کشور مستقل فلسطینی را ناممکن ساخته است.
راه حل کشور واحد
و اما مشکل راه حل دوم یعنی ایجاد یک کشور واحد در این نهفته است که با هدف و تعریف اصلی تاسیس اسرائیل به مثابه کشوری دمکراتیک و متعلق یه یهودیان در تضاد میافتد. در لحظۀ کنونی که عرب ها به عنوان شهروندان اسرائیل اقلیتی را تشکیل میدهند هنوز اسرائیل میتواند با رعایت بعضا صوری برابری حقوقی شهروندان ماهیت خود را به مانند یک کشور یهودی و دمکراتیک حفظ کند.
اما اگر با عرب های فلسطینی کشوری واحد تشکیل دهند عرب ها و یهودی ها به لحاظ شمار جمعیت همتراز خواهند بود. در چنین صورتی دو راه بیشتر باقی نمیماند: یا کشور واحد دمکراتیک میماند اما ماهیت اش را به عنوان یک کشور یهودی از دست میدهد، یا خصلت دمکراتیک اش را از دست میدهد و تبدیل به کشوری میشود که تمام عیار آپارتاید است.
اما مستقل از ارادۀ رهبران کنونی اسرائیل و شاید تمایل یخشی از شهروندانش آیا جهان و حتی ایالات متحده پس از ترامپ هم حاضر خواهند بود چنین وضعی را بپذیرند؟
نگه داشتن وضع موجود
بدین جهت اسرائیل میان دو راهبرد گیر کرده است: محافل با نفوذی همراه با دولت نتانیاهو نه حاضرند از توسعه طلبی و گسترش اسرائیل فراتر از مرزهای پیش از ژوئن 1967 چشم بپوشند و نه مایلند با عرب های فلسطینی کشوری واحد تشکیل دهند.
پیامد چنین سیاستی ادامه اشغالگری است که با برخورد های خشن نظامی از یکسو و اقدامات تروریستی از دیگر سو همراه است و منجر به تقویت باز هم بیشتر جریانات افراطی فلسطینی و اسرائیلی میشود.
بسیاری از شواهد بر این دلالت دارند که دولت کنونی اسرائیل به ادامۀ وضع موجود تمایل دارد که در آن فلسطینی ها بدون حقوق شهروندی در چارچوب امکانات محدود خودگردانی محلی نگهداشته شوند: برخی در کرانه غربی در واحد های مسکونی یا کشاورزی منقطع و برخی در زندانی بزرگ در باریکۀ غزه که تحت سیادت جریانات اسلامگرائی چون حماس. نتانیاهو امیدوار است که جهان نهایتأ در مواجۀ مستمر با عمل انجام شده به وضع موجود خوی بگیرد. اما پرسش اساسی این است که آیا در جهان کنونی این امکان وجود دارد که همۀ اعضایش به این بی عدالتی چشم ببندند. وانگهی اثرات دراز مدت این قهر مستمر بر خود جامعۀ اسرائیل چگونه خواهد بود؟
نیاز مفرط شهروندان اسرائیل به امنیت
با نگاهی تاریخی بر فجایعی که بر یهودیان گذشته است میتوان تصور کرد که برای شهروندان اسرائیل امنیت برجسته ترین نیاز باشد. و این همان امری است که نقطۀ کانونیِ سرتاسر زندگی سیاسی این کشور را تشکیل داده است. دولت کنونی اسرائیل نیز با تکیه و همین نیاز و بزرگنمائی خطر موفق شده است که در دل توده های ساده انگارتر اسرائیلی جای محکم کند.
میدانیم که ترس مشاور خوبی برای سیاست گذاری نیست. چنان که این ترس به علل جنایت های تاریخی ای که بر اقلیت های یهودی گذشته و تهدید های جاری که از زمان تاسیس اسرائیل ابراز شده اند، همه گیر شود پیامدش رفتاری است که دولت های اسرائیل غالبا با پشتیبانی بیشترینی از شهروندان خود انجام داده اند: ایجاد ارتشی بزرگ و موثر تا حد مجهز شدن به جنگافزار هسته ای ، پیش قدمی در دو جنگ سوئز 1956و 1967، بی پروائی در بکاربردن قهر، اشغال لبنان و حمله های پیشگیرانه به کشور های همسایه مانند بمباران راکتور های هسته ای عراق و تاسیسات هسته ای سوریه، قتل مخالفین موثر در هرجای جهان و بسیاری اقدامات دیگر.
در واقع بخش کلانی از این ادعا به داشتن حق ویژه و عمل به آن از این ترس نهفته نشات میگیرد. بی توجهی به قطعنامه های شورای امنیت سازمان ملل نیز دو آبشخور دارد، یکی این ترس درونی شده و دیگری پشتیبانی بی تخفیف امریکا.
همسایه های عرب هم تا سال ها کاری در جهت کاهش این ترس نکرده اند بلکه وارونه آن با تهدید های گوناگون واقعی و توخالی بدان دامن زده اند. اگر به سیاست کشور های عرب نظر کنیم چنین رفتاری بدیهی مینماید زیرا که کشور های عرب تا تصویب طرح عبدالله در نشست اتحادیۀ عرب در بیروت در سال 2002 اصولا هستی اسرائیل را به رسمیت نمیشناختند. بعد از آن که عرب ها کوتاه آمده اند جمهوری اسلامی مدعی اصلی دشمنی شده است.
استمرار وحشت در “سرزمین موعود”
یهودی ها از جمعیت محدودِ اقلیتی در کشور های گوناگون با جنب و جوش و ستیز وارد کشور کوچکی شدند که خود را در محاصرۀ کشور های عربی میپنداشتند. ترس از تبعیض اقلیت بودن توسط ترس از بودن در کشوری کوچک و ضربه پذیر جایگزین شد. اسرائیلی ها به درستی بر این باورند که برخلاف بسیاری از کشور های دیگر تنها با یک بار شکست هستی شان پایان مییابد. از این روی رفتارشان نسبت به آنچه دشمن می انگارند بی تخفیف و بیرحمانه است.
هر چند که زیاده خواهی های دولت های اسرائیل به ویژه دولت نتانیاهو عوامل مهم تنش و مناقشه اند اما به باور من بخش بزرگی از واکنش های نامتناسب با کنشِ آنانی که دشمن انگاشته میشوند، از این وحشت درونی شده نشات میگیرد.
واکنش های نامتناسب دولت اسرائیل
از جمله واکنش های نامتناسب دولت اسرائیل اقدامات اسرائیل است در لبنان در سال های 1980 میلادی، حملات مکرر به غزه که در پاسخ به موشک پرانی های حماس و دیگر گروه های اسلامگرای افراطی با ضایعات و تلفاتی محدود صورت میگرفت و با کشتن بی تبعیض چند صد تا 1500 نفر زن و مرد و کودک و پیر و جوان فلسطینی انتقامش گرفته میشد.
اوج چنین کشتار بی تبعیض و بی تناسب را میتوان در تظاهرات اخیر فلسطینیان به خاطر روز “نکبت” و افتتاح سفارت امریکا در اورشلیم مشاهده کرد که سربازان و تک تیراندازان اسرائیل مردم خشمگین تظاهر کننده را به گلوله بستند. چنین رفتاری در درون هیچ جامعه متمدنی پذیرفته نیست و استمرار آن باعث شده است که اسرائیل جایگاه خود را در افکار عمومی بیشترینی از کشور های جهان از دست بدهد و در واقع تنها متکی به دلگرمی ناشی از پشتیبانی بی چون و چرایی است که تاکنون دولت های امریکا روا داشته اند.
دولت اسرائیل کشتار اخیر را بدینگونه توجیه میکند که گویا برگزار کننده گان این تظاهرات و اعتراضات حماس بوده است. صرفنظر از این که روایت های در خور اعتمادی وجود دارند که چنین نبوده است بلکه مبتکران این تظاهرات جامعۀ مدنی غزه بوده است، اگر هم فرض کنیم که سازمان دهندۀ این تظاهرات حماس بوده است باز هم رفتاری است در چارچوب اعتراضات مدنی که حق هر سازمانی است. چنانچه خطر جانی بی میانجی برای سربازان اسرائیل وجود نداشته باشد کار برد سلاح کشنده مجاز نیست و در ردیف دیگر اقدامات ناموجه پیشگیرانه دولت و ارتش اسرائیل میگنجد.
نتانیاهو و جمهوری اسلامی
از دیگر نمونه های گزاف خواهانه و ناموجهِ پیشگیرانۀ دولت نتانیاهو میتوان رفتارش را در ارتباط با برنامۀ هسته ای ایران برشمرد. نتانیاهو به شدت در مورد تهدید های برنامه هسته ای ایران مبالغه می کرد و هنوز هم با وجود انعقاد برجام و بسته شدن همه راه های جمهوری اسلامی به سوی ساختن بمب هسته ای، می کند. ایشان با سوء استفاده از حساسیت و وحشت شهروندان اسرائیل و برای جلب آرای آنان تصویری را نه تنها از جمهوری اسلامی بلکه از ایرانیان ارائه میدهد که با واقعیت نمیخواند. آقای نتانیاهو در سنای امریکا برای القاء اینکه اصولا ایرانی ها از بدو تاریخ همیشه قصد جان یهودیان را در سر داشته اند حتی کتاب مقدس یهودیان یعنی کتاب اِستِر را قلب میکند.
بله، شوربختانه این درست است که جمهوری اسلامی با سیاست نابخردانه خود در دمیدن در شیپور امحاء قریب الوقوع اسرائیل از صحنۀ گیتی به موازات دشمنی با امریکا ایران را به انزوای جهانی دچار کرده است و درست است که چنین گفته ها به ویژه هنگامی که به موازات مسلح کردن حزب الله در لبنان صورت بگیرد جنبۀ تهدیدی جدی تر به خود میگیرد و وحشت نامبردۀ بالا را برمیانگیزد، اما واقعیت چنین است که کشوری که خود دارای یک زرادخانه بزرگ هسته ای است روا نیست که خطر مسلح شدن بسیار نامحتمل ایران را بزرگنمائی کرده و با تحریکات خود زمینه جنگ ویرانگر دیگری را فراهم کند.
نقش سلاح هسته ای در سیاست اسرائیل
اغراق در مورد مخاطرات برنامۀ هسته ای ایران برای دولت نتانیاهو عمل کردهائی چندگانه دارد: نخست اهرمی است مناسب برای فشار بر جمهوری اسلامی، تضعیف آن و برای کاهش نفوذ و حضورش در مجاورت مرز های اسرائیل.
عملکرد دوم این رویکرد میتواند این باشد که اسرائیل به عنوان تنها کشورِ دارندۀ جنگافزار هسته ای هژمونی اش را در این عرصه بدون هیچگونه رقابتی، حتی اگر در سطح تئوریک و تخیلی باشد، حفظ کند.
و سوم اسرائیل بیم این را دارد که جمهوری اسلامی با داشتن بمب هسته ای بتواند اسرائیل را نابود کند هر چند که چنین اقدامی از سوی جمهوری اسلامی با توجه به قابلیت ضربه دوم و متقابل اسرائیل (به موازات ضربه های هسته ای یاران اسرائیل به سان امریکا)، جزخودکشی چیزی برای ایران به ارمغان نمیاورد.
به عبارت دیگر در پس و پشت جنگافزارهای هسته ای اسرائیل که تنها معطوف به خاورمیانه نیستند یک تصور آخرالزمانی (آپوکالیپتیک) خوابیده است- هر چند که اصولا کاربرد سلاح هسته ای در هر حال انگیزه ای آخر زمانی دارد . در مورد اسرائیل فهم این واقعیت هم چندان مشکل نیست. مردمی که آخر زمان را در اردوگاه های مرگ جنایتکاران نازی لمس کرده اند به ساده گی میتوانند تصویری این چنینی از جهان داشته باشند. از این روست که به خِرد کاربردی یا راسیونالیتۀ رژیم جمهوری اسلامی باور ندارند. باور ندارند که تنها دغدغۀ کارگزاران و رهبران جمهوری اسلامی حفظ قدرت و ثروت، از جمله به یاری سلاح هسته ای، در این ناسوت است و بدین سبب بدنبال آخر زمان نیستند. منتها هنگامی که این باور آخر زمانی با ترهات آخر زمانی احمدی نژاد روبروی هم قرار میگرفتند با تکمیل یکدیگر وضعیتی را برای دولت اسرائیل ایجاد میکردند که برای نابودی دشمنی که چنین خطرناک پنداشته است، از کار برد هیچ وسیله ای پروا نداشته باشد.
با توجه به احساسی رایج در اسرائیل که همان دشمن انگاری جهان است میتوان تصور کرد که اسرائیل آخرین کشور ی باشد که از سلاح هسته ای چشم بپوشد.
واقعیت دیگر اینست که اسرائیل در سایه رهبری احزاب راست افراطی و نخست وزیری بسان نتانیاهو در سال های اخیر بخش بزرگی از مشروعیت و مقبولیت خود را در افکار عمومی غرب به ویژه اروپا از دست داده است. البته نظر به مسئولیت های تاریخی که دولت های این کشور ها نسبت به کشور یهود قائل اند این وضعیت جدید در سطوح بالای سیاسی بازتاب نمی یابد. مثلا در آلمان پشتیبانی از اسرائیل جزء جدائی ناپذیر مصلحت حکومتی را تشکیل میدهد.
راه حل چیست؟
با توجه به آنچه در بالا گفته شد سیاست نتانیاهو با همۀ قدر قدرتیِ نظامی اش به لحاظ سیاسی به بن بست خورده است. هیچیک از راه هائی را که برگزیده است به نتیجه ای دنیا پسند نمیرسد. تبعیض و سرکوب و هراز گاهی کشتار فلسطینیان ره به جائی نمیبرد و جز تنش، خشم، قهر و انتقام نمیافریند. دولت نتانیاهو و ترامپ تا ابد نمی پایند. دیگر دولت های پشتیبان اسرائیل هم نمیتوانند برای همیشه بر خلاف افکار عمومی شهروندان شان از اسرائیل بدون چون و چرا حمایت کنند. اما مردم فلسطین و شهروندان اسرائیل و دیگر همسایه گان به زندگی در کنار هم “محکوم”اند. بقای پاینده اسرائیل منوط به بازگشت از زیاده خواهی به سوی صلح و دوستی با همسایگان است.
کشور های در گیر از دور و نزدیک، مخالفان و پشتیبانان، باید به نیازِ مردم اسرائیل به امنیت که از تاریخ یهودیان نشات گرفته است، بذل توجه کنند.
مخالفین به سان جمهوری اسلامی شایسته است که از دشمنی و تهدید و تشجیع و تقویت گروه های پیکار جو مانند حماس، حزب الله و دیگر گروه های افراطی اسلامگرا امتناع ورزند. پشتیبانان بایسته است که با دادن تعهدات امنیتی جدی و عملی بلاواسطه به مردم اسرائیل آنان را از نگرانی های امنیتی برهانند و ترس شان را منتفی کنند و در عین حال با فشار به دولت اسرائیل برای کوتاه آمدن از خواسته های حداکثری آنان را به سوی صلح سوق دهند. مثلا حائز اهمیت است که چرا پیمان ناتو تاکنون اسرائیل را در زیر چتر دفاعی خود جای نداده است زیرا که در این صورت بخشی مهم از نگرانی های امنیتی شهروندان اسرائیل مرتفع میشود.
اسرائیل دارای یک جامعۀ مدنی زنده و پویا است. با از میان رفتن تهدید های خارجی شانس و امیدواری زیاد است که بار دیگر نیرو های طرفدار صلح در اسرائیل فرادست شوند. زیاده خواهان در اسرائیل در سوی تاریخ ره نمی پویند.
به موازات این باید به دولت اسرائیل فشار آورده شود که دست از تبعیض، سرکوب، کشتار و انتقامجوئی از فلسطینیانی که مایل نیستند تحت شرایط اشغال نظامی به مانند انسان های بی حقوق و درجۀ دو زندگی کنند، بردارد.
شاید در اینجا فرصتی باشد برای اندکی رویا پردازی: تصور کنید که میان اسرائیل و فلسطینیان و دیگر همسایگان آشتی و صلح برقرار شود.
بیانگارید که اگر دانش و فن و هنر و موسیقی پیشرفته اسرائیل با جوانان تشنه آموزش در کشور های پیرامون اش در میان گذاشته شود، به چه باروری ای دست خواهند یازید. باز شدن باب داد و ستد بازرگانی، اجتماعی و فرهنگی برای همه را از مواهبی نو بهره مند خواهد کرد.
پیانیست و رهبر برجستۀ اسرائیلی-آرژانتینیِ ارکستر سمفونیک های تراز اول جهان ، دانیل بارنبویم رفیق شفیق زنده یاد ادوارد سعید، هم اکنون در این راه گام نهاده است. او در عرصۀ موسیقی با ایجاد ارکستری بنام دیوان غربی-شرقی مرکب از هنرمندان جوان اسرائیلی و عرب حتی در این برهوت نفرت چه بَر هائی شیرین به بار آورده است.
آنچه در این نوشته مطرح کرده ام بیشتر نتیجه ملاحظات شخصی من است و ادعای کامل یا بی خطا بودن ندارم. توضیح علل رفتار های بد و ناشایست از دو طرف معنی اش توجیه شان نیست بلکه برخورد ریشه ای با آن است، برای مرتفع کردنشان.