«انقلاب» و «جمهوری اسلامی» را باید تفکیک کرد

d65g4dfg4 رضا علیجانی«انقلاب» فرایندی 15 ساله یا تظاهراتی 13 ماهه؟

نخستین نکته ای که باید در باره معنای محصل «انقلاب» در باره انقلاب بهمن 57  در ایران واکاوید این است که منظور از انقلاب تظاهرات اعتراضی از 17 دی ماه 56 تا 22 بهمن 57 است یا فرایندی که بعد از خرداد 42 و در پایان یک روند سه ساله 39 تا 42 که تصور جدیدی از امکان اصلاح و رفرم را در بین نیروهای منتقد و  معترض ملی (پس از رخداد تلخ و مایوس کننده 28 مرداد) بوجود آمده بود را در فاصله زمانی حدودا پانزده ساله به پایان رساند. در این  فاصله نیروی های میانه روی اپوزیسیون شاه با مشی عمدتا پارلمانتاریستی شان، به رضایت و اختیار یا با اکراه و اجبار، به حاشیه رانده شدند و سه جریان رادیکال تر دست به اسلحه بردند:

ابتدا هیئتهای موتلفه که تبلور نیروهای سنتی طرفدار روحانیت بودند.

سپس چریکهای فدایی خلق که نسل جوان تر و تندتر جریان مارکسیستی و چپ قبل از خود بودند.

و بالاخره سازمان مجاهدین خلق که آنان نیز نسل جوان تر و تندتر جریان های ملی و ملی- مذهبی قبل از خویش بودند.

دست به اسلحه شدن سه جریان از سه آبشخور مختلف امری اتفاقی نبود. این پدیده ناشی از دو  خاستگاه و بستر سیاسی بود:

به بن بست رسیدن امید به اصلاح و رفرم در ساختار حکومت که شخص اول آن روز به روز دیکتاتورتر می شد.

و دیگری فضای روشنفکری- سیاسی جهانی متاثر از مشی چریکی برای کسب استقلال از استعمارگران و یا رهایی از دست مستبدین اصلاح ناپذیر. این مشی در فضای جهانی توسط اندیشه های ملی و یا تفکر عمدتا چپ تغذیه و بارور می شد.

امروزه در یک ارتباط بین الاذهانی واژه «انقلاب» عمدتا به تظاهرات سیزده ماهه اطلاق می شود تا فرایند 15 ساله. البته به لحاظ سیاسی و جامعه شناختی و  برای نگاه عمیق تر و تحلیلی تر به این رخداد بهتر می بود این واژه بیشتر معطوف به آن فرایند می گردید.

ریشه های انقلاب

در باره ریشه های انقلاب دیدگاه های مختلفی وجود دارد. بعضی تحلیل گران (به علاوه بسیاری از طرفداران رژیم پهلوی)، مدرنیزاسیون سریع حکومت شاه به خصوص پس از رفرم موسوم به انقلاب سفید که باعث کوچ عده زیادی از روستائیان به حاشیه شهرها شد، را عامل اصلی انقلاب می دانند.

برخی اما مشکل را در توسعه اقتصادی حکومت شاه (که به روند و  برنامه آن نیز انتقادات جدی وارد می کنند)، نمی دانند بلکه در آمرانه بودن آن و دیکتاتوری روزافزون شخص شاه و  سرکوب همه مخالفان حتی نیروهای میانه رو و نیز شدت سرکوب و شکنجه و اعدام مخالفان می بینند.

بعضی نیز عدم توجه و اعتنای شاه به فرهنگ مذهبی سنتی بخش عمده ای از مردم کشور و به خصوص تیره شدن روز افزون روابط  شاه با روحانیون سنتی و برخوردهای مغرورانه وی و عدم ارزیابی صحیح او از قدرت و نفوذ نهاد دیرپای روحانیت (که زوج تاریخی نهاد سلطنت به لحاظ قدمت و تاثیر گذاری است)، را به مولفه های فوق می افزایند.

مکمل نکات یاد شده؛ برخی معتقدند رژیم شاه با سرکوب همه مخالفان ملی و ملی- مذهبی و چپ خود، خواسته یا ناخواسته؛ فضای فراخی را  برای روحانیون مخالف و نهاد روحانیت؛ شاید به گمان مقابله با خطر چپ، گشود که فرجامی به شدت علیه خود او داشت.

در هر حال شاید مهم ترین عامل مشترک بین بسیاری از پژوهشگران و صاحب نظران در باره علل شکل گیری انقلاب، همانا استبداد رای شاه و توسعه آمرانه او بدون زیرساخت های سیاسی لازم جهت مشارکت قشر وسیعی بود که به علت این سیاست ها آگاه تر می شدند و خواهان مشارکت بیشتر در تصمیم گیری های سیاسی در باره زندگی خویش بودند. بر همین مبنا بود که مهندس بازرگان شخص شاه را بزرگترین رهبر منفی انقلاب می دانست!

عدم گشودگی شاه در باره مصدق و حتی امینی و  تاسیس حزب رستاخیز با این اولتیماتوم که هر کس نمی خواهد از کشور برود و نمایشی شدن انتخابات ها و فرمایشی شدن رسانه ها و  محدودیت بی انتهای آزادی بیان؛ آخرین میخها بر تابوت اصلاح طلبی و میانه روی و  رویش جوانه های انقلاب در بستر مساعد فکری- سیاسی بین المللی بود.

آیا انقلاب اجتناب ناپذیر بود؟

در دهه چهل سه جریان دست به اسلحه بردند: ابتدا هیئتهای موتلفه، تبلور نیروهای سنتی طرفدار روحانیت؛ سپس چریکهای فدایی خلق، نسل جوان تر و تندتر جریان مارکسیستی و چپ قبل از خود و بالاخره سازمان مجاهدین خلق، نسل جوان تر و تندتر جریان های ملی و ملی- مذهبی قبل از خویش. این رویکرد در  سه جریان از سه آبشخور مختلف امری اتفاقی نبود. این پدیده ناشی از دو بستر سیاسی بود: به بن بست رسیدن امید به اصلاح  در ساختار حکومت که شخص اول آن روز به روز دیکتاتورتر می شد. و دیگری فضای روشنفکری- سیاسی جهانی متاثر از مشی چریکی برای کسب استقلال از استعمارگران و یا رهایی از دست مستبدین اصلاح ناپذیر.

برخی معتقدند ایده و میل «انقلاب» را این روشنفکران و فعالان سیاسی رادیکال و چپ (مذهبی و غیرمذهبی) بودند که به توده های ایرانی تحمیل کردند. نمی توان به نقش فرهنگساز این سیاسیون و روشنفکران که خود متاثر از اندیشه ها و اتمسفر جهانی بودند، بی اعتنا بود؛ اما این تنها عامل و عامل عمده نبود.

این که مبارزان عمدتا مسلح در آسیا و آفریقا با فداکاری تمام جان شان را فدای کسب استقلال کشورشان از دست استعمارگران اشغالگر می کردند، این که در منطقه و جهان افسران انقلابی دست به کودتا می زدند تا به استقلال یا به عدالت و آزادی برسند، این که روشنفکران و فعالان سیاسی و  یا چریک های آرمان خواه در جای جای کره زمین با زبان تند و با مطالبه بالاترین خواسته ها با دیکتاتورهای کشور شان سخن می گفتند و خیلی زود با ناامیدی روی آنها ضربدر می زدند و  از اصلاح امور ناامید می شدند، این که در آن سوی میدان نیز دوره کودتاهای پیاپی سازمان سیا علیه بسیاری از نیروها و رهبران ملی و چپ بود و این خود عکس العملی تند ایجاد می کرد؛ همه این ها به تنهایی نمی توانست انقلاب را در ایران اجتناب ناپدیر سازد و توده های مردم را پذیرای ایده های پیشنهادی و تبلیغی روشنفکران و سیاسیون رادیکال کند بدون این که شاه ایران راه هر گونه اصلاح و رفرم را ببندد و زمینه پذیرش این ایده ها را فراهم سازد.

انقلاب «می شود». کسی انقلاب «نمی کند». بحث فلسفی و کلی و انتزاعی جبر و اختیار در اینجا بحث بی جایی است. بحث خیلی ساده تر است: زنجیره علت ها و معلول ها. وجود برخی علل به بعضی معلول ها و  نتایج منجر می شود. استبداد و اختناق در بستر مستعد اعتراض و انقلاب بر می انگیزد. این زنجیره علّی امری اجتناب ناپدیر است بدون اینکه بخواهیم وارد مباحث پیچیده جبر و اختیار و نقش جبری ساختارها و  تاثیرگذاری عامل اختیاری کنشگران بشویم. که خود البته بحث نظری مستقل و مفیدی است!

شراکت نافرجام دو نوع رادیکالیسم در انقلاب ایران

قبلا در مقاله ای مستقل (اینجا) به تحلیل این نکته مهم پرداخته ام که نیازی به تکرار آن در اینجا، در مقایسه‌ دو نوع‌ رادیکالیسم‌؛ فرمالیست‌ و تمامیت‌خواه‌ ـ آرمانگرا و دموکرات، که یکی را رهبر انقلاب و  پایگاه روحانی وی نمایندگی می کرد و دیگری را روشنفکران (اعم از ملی و چپ و مذهبی نوگرا)، نیست.

شاید لازم به تاکید نباشد که تقریبا همه شعارها و ایده های مهم مطرح شده در انقلاب از ایده ها و سخنان بخش روشنفکری انقلاب بیرون آمده بود که به صورت شعار در تظاهرات های مختلف شنیده می شد. در طول انقلاب کمتر شعار مشخص و روشنی از نوع دوم که مثلا به دنبال اجرای فقه و شریعت باشد مطرح می گردید. مسئله ولایت فقیه در هیچ بحث و شعاری در دوران انقلاب اساسا مطرح نبود. هر چند هر کس در منشور انقلاب رنگ خویش را می دید، اما آنچه همه از آن سخن می گفتند و یا رهبر و رهبران انقلاب وعده می دادند؛ رنگی از شریعت و ارتجاع نداشت. شاید روحانیت یا بخشی از آن در ایده «جمهوری اسلام» که به صورت کلی مطرح می شد و در ضمیر و ذهن پنهان خویش به صورت ناگفته ای اجرای شریعت و فقه را می دید و بسیاری از مردم و روشنفکران اجرای ارزشهایی چون آزادی و عدالت با نمونه هایی همچون حکومت عدل علی را.

حساسیت های عمومی نیز یا روی وابستگی شاه و حکومتش (حتی گاه با تصوراتی اغراق شده) بود و تاکید بر استقلال با تصریح بر نه شرقی و نه غربی. و بیشتر از آن توجه به آزادی با تاکید بر آزادی زندانی سیاسی و  توجه (حتی گاه با اغراق) روی شکنجه و  نفی آن به هر شکل و یا تاکید بر نفی سانسور  بر مطبوعات و کتاب و سخنرانی ها و … و به نحوی که بیشترین ایده ای که در فضا موج می زد «آزادی» بود و نیز رفاه همگانی و  از بین رفتن فاصله های طبقاتی و نظایر این نوع مطالبات و آرمان ها.

آیا فرادستی روحانیت و تفکر سنتی شریعت گرا اجتناب ناپذیر بود؟

بعضی تحلیل گران مدرنیزاسیون سریع حکومت شاه به خصوص پس از رفرم موسوم به انقلاب سفید که باعث کوچ عده زیادی از روستائیان به حاشیه شهرها شد، را عامل اصلی انقلاب می دانند. برخی اما مشکل را در توسعه اقتصادی حکومت شاه نمی دانند بلکه در آمرانه بودن آن و دیکتاتوری روزافزون شخص شاه و  سرکوب همه مخالفان حتی نیروهای میانه رو می بینند. بعضی عدم اعتنای شاه به فرهنگ مذهبی سنتی بخش عمده ای از مردم کشور و عدم ارزیابی صحیح او از  نفوذ نهاد دیرپای روحانیت را به مولفه های فوق می افزایند. برخی معتقدند رژیم شاه با سرکوب همه مخالفان؛ فضای فراخی را  برای روحانیون گشود. در هر حال مهم ترین عامل مشترک بین بسیاری از پژوهشگران همانا استبداد رای شاه و توسعه آمرانه او بدون زیرساخت های سیاسی لازم جهت مشارکت قشر وسیعی بود که به علت این سیاست ها آگاه تر می شدند و خواهان مشارکت بیشتر در تصمیم گیری های سیاسی در باره زندگی خویش بودند.

درست است که ایده ها و شعارهای اصلی و بنیادی انقلاب عمدتا نشات گرفته از تفکر روشنفکران بود و درست است که بیشتر زندانیان و شهدای مبارزه در طول فرایند 15 ساله انقلاب در کوچه و خیابان و زندان بر اساس منابعی مستند(همچون ایران بین دو انقلاب از یرواند آبراهامیان)، متعلق به زندانیان چپ غیرمذهبی و سپس چپ مذهبی و آن گاه با اختلاف سطحی زیاد طیف سنتی و  روحانیون بود؛ اما نباید از این نکته اساسی غفلت کرد که چرخ های انقلاب از زمانی شتاب می گیرد که روحانیون به صورت وسیع وارد این فرایند شدند. از این مقطع هم رهبری موج اعتراضات و تظاهرات به دست روحانیون می افتد و هم عمده پایگاه «انقلاب» (تظاهرات 13 ماهه منجر به سرنگونی حکومت شاه)، متعلق به روحانیون است.

فراموش نکنیم که در مقطع انقلاب پنجاه و پنج درصد جامعه ایران غیرشهرنشین است و بخش عمده ای از جامعه شهرنشین نیز مذهبی سنتی هستند. نواندیشان دینی و روشنفکران غیردینی در جامعه شهری و حتی در میان تحصیل کردگان متجدد نیز در اقلیت هستند. در کل، جامعه ایران در این مقطع یک «جامعه ناموزون با غلبه وجه سنتی» است. شاید باید یک دهه بگذرد که این نسبت تغییر کند و به جامعه ای همچنان ناموزون اما با «غلبه وجه مدرن» تبدیل گردد.

در اینجا اما نکته ظریفی وجود دارد آیا پایگاه اجتماعی روحانیون تماما همانند فدائیان اسلام و در سطحی پایین تر شبیه موتلفه، خواهان اجرای شریعت هستند و یا آنها  عمدتا پیروند و گوش به  سخن روحانیون (و  برخی نواندیشان دینی) می سپارند؟ به عبارت دیگر آیا غلبه روحانیون بر روشنفکران در فرایند 13 ماهه تظاهرات (انقلاب) به معنای بالادستی سیاسی روحانیون است یا به معنای بالادستی شریعت گرایی و فقه محوری؟

نگارنده بر این گمان است که بالادستی روحانیون الزاما به معنای بالادستی شریعت محوری نیست. نشان به آن نشان که تا چهارده ماه پس از انقلاب حجاب اجباری نشده بود. شاید امروزه مشاهده برخی تصاویر و فیلم های آن زمان برای نسل جدید در رابطه با همزیستی با حجاب و بی حجاب در خیابان های شهر غیرقابل باور باشد.

همان گونه که اصل ولایت فقیه بعدا به پیش نویس قانون اساسی اضافه شد، فقه و شریعت محوری (و به خصوص «اجبارگرایی» در شریعت که مقوله ای مضاعف و مشدد است و مساوی با شریعت گرایی که می تواند همچنان سنتی باقی بماند اما به جبر و الزام باور نداشته باشد، نیست)، نیز بعدا تحت فشار مرتجع ترین بخش روحانیون به ساختار قدرت اضافه گردید. این فشار، غول خفته فقه گرایی را در رهبر انقلاب و برخی روحانیون پیرامون وی مانند دکتر بهشتی (نویسنده لایحه قصاص) زنده کرد. اما آیا جامعه ولو مذهبی سنتی ایرانی خواهان اجرای این سطح از فقه و شریعت بود؟ به صراحت و با قاطعیت می توان پاسخ منفی داد. از ابتدا نیز شلاق زدن و  سنگسار و قطع ید و امثال آن همانند تضییق حقوق زنان و اشاره به حلیت تعدد زوجات و نظایر آن با ترشرویی و اکراه جامعه مواجه شد. تنها بخش اندکی از جامعه سنتی به همراه مرتجع ترین روحانیون بودند که نسبت به این وضعیت احساس و ابراز رضایت می کردند.

بدین ترتیب می توان گفت دو فرایند به شراکت نافرجام دو نوع رادیکالیسم در ایران پایان داد: گرایش روزافزون روحانیون سیاسی به رهبری آقای خمینی به انحصار طلبی همراه با حذف و خشونت، که به شکل بسیار دقیقی در کتاب نهضتهای اسلامی یکصد ساله اخیر آقای مطهری برجسته ترین ومورد اعتمادترین شاگرد آقای خمینی، صورت بندی و تئوریزه شده است. وی در آن کتاب با تندترین تحلیل و گزنده ترین الفاظ به طیف وسیع روشنفکران با نام بردن از تک تک آنها  می تازد و تصریح می کند که روحانیت این دفعه اشتباه مشروطیت را تکرار نمی کند و نمی گذارد رهبری دست روشنفکران بیفتد!

و دوم؛ رشد روزافزون فقه محوری و شریعت گرایی که با ورود و تحمیل اصل ولایت فقیه بر پیش نویس قانون اساسی خود نمایی کرد و با تصریح رهبر انقلاب بر انجام مراسم محرم و عاشورا به همان شکل سنتی سابق استمرار یافت و با تاکید بر فقه جواهری و انتصاب مرتجع ترین روحانیون در شورای نگهبان و بالاخره تدوین لایحه قصاص توسط قوه قضائیه به اوج خود رسید. این دو روند شتابان پا به پای هم پیش رفتند.

نام این فرایند که مقایسه نظرات و مواضع رهبر انقلاب قبل و بعد از پیروزی انقلاب آن را عیان تر می کند، جز عهدشکنی و خیانت در امانت چیز دیگری نیست.

اما «اگر» به جای شخص آقای خمینی، فرد دیگری از همین روحانیون سیاسی (نه حتی آیت الله طالقانی بلکه افرادی همچون آیت الله منتظری که زندان دیده بود و با دیگر جریان های سیاسی نشست و برخاست داشت و دکتر بهشتی که غرب دیده بود و حتی هاشمی رفسنجانی که امروزی تر بود و نظایر آنها)، رهبر انقلاب بودند، تصور تکرار همین روند انحصار طلبی و حذف و خشونت هم زیاد متصور نیست چه برسد به سرعت شتابان شریعت گرایی طالبان گونه. مرتضی مطهری حتی به حزب جمهوری اسلامی دعوت هم نشد. بسیاری از روحانیون سیاسی قبل از انقلاب و در طول آن رابطه نزدیکی با برخی فعالان سیاسی ملی- مذهبی، ملی و حتی چپ داشتند و اگر به جای تفکر و روحیه خشک و مغرور و پرخشم و خشن آقای خمینی (که با خطاهایی از سوی منتقدان و مخالفان حکومت نیز تشدید شد)ِ، نگاه و رویه ای ملایم تری حاکم بود، طیف پیرامون را نیز کنترل می کرد و امکان همزیستی را بالا می برد.

از وقایع درون سازمان مجاهدین (کودتای جریان پیکار) و نیز درون زندان ها در تشدید تنازعات نیز نباید غافل شد. سطح تنازعات قبل از انقلاب، به علاوه تفکر و مشی و منش رهبر انقلاب در ترکیب بندی شورای انقلاب خود را نشان داد که سنگ بنا و پایه اول روند حذف بود. اما اگر فرضا همین شورا توسط آیت الله طالقانی تشکیل می شد و یا اگر نفوذ خشک اندیشی ها و دگرستیزی های آقای مطهری در رفتار رهبر انقلاب که با زمینه مساعد درونی وی نیز بارور می شد، نبود این تصور دور از ذهن نیست که افرادی از گرایشات دیگر نیز در ترکیب شورای انقلاب قرار می گرفتند.

در یک کلام؛ علیرغم پایگاه قوی تر روحانیون سیاسی این اصلا اجتناب ناپذیر نبود که رویه دگرپذیرتر و غیرارتجاعی تری بر حکومت غالب شود. در این جا متهم ردیف اول شخص رهبر انقلاب است که پس از انقلاب به بسیاری از وعده های خویش پشت کرد. اگر چنین نبود به گمان قوی بخش عمده پایگاه روحانیون سنتی پذیرای بسیاری از نوآوری ها بود. همان طور که به راحتی و با اندک مقاومتی حق رای زنان را پذیرفت و یا در چهارده ماهه اول بعد از انقلاب اعتراضی به آزادی پوشش نداشت و یا برای باقی ماندن موسیقی در صدا و سیما همراهی می کرد. تنها اقلیت ناچیزی از نیروهای سنتی مخالف این رفرم های جدی بودند.

در حاشیه باید به یک نکته هم اشاره کرد. بسیاری از سیاسیون قبل از انقلاب یا کتاب ولایت فقیه آقای خمینی را نخوانده  و یا آن را به خوبی متوجه نشده بودند و یا اگر فهمیده بودند نیز شاید با توجه به اینکه وی دیگر کوچکترین حرفی از آن جنس نمی زد، فکر می کردند آقای خمینی نیز دیگر روشن تر شده و تاکیدی بر آن نوع شریعت محوری ندارد. قبل از انقلاب برخی روحانیون مثل رهبر دوم جمهوری اسلامی نیز تعابیر تندی در باره این کتاب ارتجاعی به کار برده بودند چه برسد به روشنفکران.

اگر آقای خمینی روی سخنان دوران انقلاب اش می ماند، پایگاه وسیع او نیز با این ایده ها و وعده ها به شدت همراهی نشان می داد. بخش وسیع سنتی جامعه ما نیز به علت مولفه عینی مدرنیزاسیون زمان شاه از یک طرف و مولفه ذهنی یعنی نقش و نفوذ روشنفکران و نواندیشان دینی (و در مرتبه بعد، به لحاظ وسعت نفود؛ بخش غیردینی روشنفکری ایرانی)، کاملا همراه و پذیرای رفرم های احتمالی بود که روحانیون سیاسی در راس انقلاب اعلام می کردند.

تفکیک «انقلاب» و «جمهورری اسلامی»

دو نوع رادیکالیسم در انقلاب ایران شراکتی نافرجام داشتند: رادیکالیسم‌ فرمالیست‌ و تمامیت‌خواه‌ و رادیکالیسم آرمانگرا و دموکرات، که یکی را رهبر انقلاب نمایندگی می کرد و دیگری را روشنفکران (اعم از ملی و چپ و مذهبی نوگرا). تقریبا همه شعارها و ایده های مهم مطرح شده در انقلاب از بخش روشنفکری آن بیرون آمده بود. در طول انقلاب کمتر شعار روشنی از نوع دوم که مثلا به دنبال اجرای فقه و شریعت باشد مطرح می گردید. مسئله ولایت فقیه در هیچ  جای  دوران انقلاب اساسا مطرح نبود. هر چند هر کس در منشور انقلاب رنگ خویش را می دید، اما آنچه همه از آن سخن می گفتند و یا رهبران انقلاب وعده می دادند؛ رنگی از شریعت و ارتجاع نداشت. شاید روحانیت یا بخشی از آن در ایده «جمهوری اسلام» که به صورت کلی مطرح می شد و در ضمیر و ذهن پنهان خویش به صورت ناگفته ای اجرای شریعت و فقه را می دید و بسیاری از مردم و روشنفکران اجرای ارزشهایی چون آزادی و عدالت با نمونه هایی همچون حکومت عدل علی را.

«انقلاب» بهمن ماه یک پدیده «التقاطی» بود حاصل شراکتی نافرجام. «جمهوری اسلامی» اما عمدتا (نه مطلقا) ساخته بخش روحانیون سیاسی این شرکت سهامی بود. یک کاسه کردن این دو  پدیده یک خطای بزرگ معرفتی و دستکاری تاریخ معاصر ایران است. جمهوری اسلامی هر چه جلوتر آمده از ایده های روشنفکری شریک موثر خود که ایده ها و شعارهای اصلی انقلاب را از آنان وام گرفته و قبل از انقلاب متحد آنان و حتی در بسیاری مواقع دنباله رو آنان بود، فاصله گرفته و بدان پشت کرده است. شاید تنها  هاله ای کمرنگ از عدالت خواهی و  ایده مبارزه با امپریالیسم همچنان در شکل پوپولیستی و غیرکارشناسی آن و  یا در شکل عقب مانده و فریبکارنه اش هنوز ردپایی در ساختار حکومت دارد. اما اصل اساسی و محوری ترین شعار انقلاب یعنی «آزادی» که مهم ترین نقیصه حکومت شاه و برسازنده انقلاب بود، با قدرت مستقر رابطه جن و بسم الله پیدا کرده است!

شاید بحث در باره فاصله گذاری بین عدالت مورد توجه انقلاب و فریبکاری پوپولیستی حاکمانی که امروزه به وضوح به فساد ساختاری اقتصادی در آن اعتراف می کنند، چندان لازم نباشد.

در مقاله دیگری نیز به درون مایه های «عقب مانده» و «فاسد» و «فریبکارانه» دکترین امنیتی حاکم بر ساختار قدرت پرداخته ام (اینجا). بدین ترتیب این ردپاهای کمرنگ شده یا وارونه گردیده دوران انقلاب در قدرت مستقر نیز دیگر از بین رفته و تفکیک دو پدیده  «انقلاب» و «جمهوری اسلامی» را به آخرین حد خویش رسانده است.

شاید مقایسه سخنان و وعده های رهبر انقلاب در قبل و بعد از انقلاب به صورت روشن تر و مستندتری فاصله بین ماهیت انقلاب و ماهیت جمهوری اسلامی را روشن کند.

  • خیانت در امید؛
  • سخنان و وعده های قبل از انقلاب آقای خمینی
  • سخنان و مواضع بعد از انقلاب آقای خمینی

(برای جلوگیری از تطویل مقاله این بخش را در ضمیمه ملاحظه فرمایید). 

پس از چهار دهه؛ آیا رخداد انقلاب به نفع جامعه ایران بوده است؟

هر چند با بحث در باره اجتناب ناپذیری علت و معلولی نقطه چین واقعیات و حوادثی که یک انقلاب را سبب می شود، این سئوال پایی در واقعیت ندارد و مثل گذر عمر می ماند که حسرت خوردن یا نخوردن در باره مراحل قبل تر  آن، بیشتر حالت تخیلی دارد و هر چند نباید رخداد انقلاب و پدیده جمهوری اسلامی را یک کاسه کرد؛ اما جدا از این ظرافت های معرفتی و روشنفکری، قابل انکار نیست که این سئوال اینک در جامعه ایران که تنها یک سومش از نسل انقلابند و دو سومش اساسا بعد از انقلاب بدنیا آمده اند، یکی از سئوالات بسیار جدی است و نمی توان بدان بی اعتنا بود.

آنچه می توان قبل از هر چیز گفت این است که بسیاری از جمعیت کنونی ایران و حتی بخشی از نسل انقلاب کرده اش الآن معتقد است وضعیت کشور و سرنوشت مردم اینک بدتر از زمان سابق است و انقلاب (حکومت جمهوری اسلامی) وضع ما را بدتر کرده است.

مسئله «ثنویت» گرایی ریشه ای عمیق در پیشینه تاریخیِ فلسفی و دینی، روان قومی و رفتار اجتماعی ما  ایرانیان دارد. ثنویت اهورا- اهریمنی زرتشتی (که ریشه هایش حتی به قبل تر از آن و دوران میترائیسم می رسد)، به اندیشه و روحیه و رفتار ما ماهیتی دوقطبی بخشیده است. سیاه و سفید و فاقد خاکستری. نوعی افراط و تفریط. این امر در قضاوت های ما نیز دیده می شود از جمله در باره انقلاب بهمن.

هر چند ضریب جینی در بازه زمانی سه، چهار دهه اخیر کاهش داشته و این نشان از کاسته شدن از فاصله های طبقاتی دارد و شاید نشانی از بهبود وضعیت طیف روستایی قبل از انقلاب؛ اما بیشتر از آن، نزدیکی بیشتر طبقات عمدتا نشانه توزیع فقر است تا توزیع ثروت. اقتصاد پس از انقلاب همیشه گروگان سیاست و به خصوص سیاست خارجی و منطقه ای بوده است. امروزه مردم ایران علیرغم  همه کارهای عمرانی در روستاها و شهرها مانند  برخورداری از برق و گاز و آب تصفیه شده و خدمات بهداشتی و پزشکی و….، به سبب سطح توقعی که به حق بالاتر رفته است و به علت کاهش ارزش پول ملی، در سطح رفاهی پایین تر از حکومت سابق زندگی می کنند.

آزادی های اجتماعی کمتری از گذشته دارند.

نباید از این نکته اساسی غفلت کرد که چرخ های انقلاب از زمانی شتاب می گیرد که روحانیون به صورت وسیع وارد این فرایند شدند. از این مقطع  رهبری تظاهرات به دست روحانیون افتاد. همچنین در مقطع انقلاب پنجاه و پنج درصد جامعه ایران غیرشهرنشین است. روشنفکران (دینی و غیردینی) در جامعه شهری نیز در اقلیت هستند. جامعه ایران در این مقطع یک «جامعه ناموزون با غلبه وجه سنتی» است. شاید باید یک دهه بگذرد که این نسبت تغییر کند و به جامعه ای همچنان ناموزون اما با «غلبه وجه مدرن» تبدیل گردد.

در حوزه حقوق بشر و مشخصا در برخورد با مخالفان سیاسی و مدنی نیز وضع بدتر از گذشته شده است. گربه عبیدزاکانی که عابد و مسلمان شده است حالا چندتاچندتا موش می گیرد!

وضعیت محیط زیست نیز در برخی حوزه ها به مرز بحرانی رسیده است.

اما قابل انکار نیست که سطح آزادی بیان و مطبوعات و … در دوهه اخیر یک سروگردن بالاتر از حکومت سابق و مشخصا دهه پنجاه منجر به انقلاب قرار دارد.

همچنین ساختار درونی قدرت علیرغم دوگانگی اش (ولایی- جمهوری و بالادستی شدید بخش ولایی)، از تمرکز کمتر و کشسانی و انعطاف بیشتری برخوردار است. در حکومت سابق جایگاه و موقعیت شاه در سطحی بسیار بالاتر از دیگر مقامات کشور بود که باید مطیع مطلق شاه می بودند. ذیل چتر و سقف سلطنت شاه نیز اساسا جناح بندی و طیف بندی ای معنا نداشت تا چرخش محسوسی بین نخبگان اتفاق بیفتد. مصدق و امینی بسیار کمیاب و موقت بودند و تغییر و انعطافی در ساختار ایجاد نمی شد. شاید به علت رخداد انقلاب و زلزله ای که در ساختار متمرکز و دیرپای قدرت اتفاق افتاد و آثار و تبعات این انقلاب، پس از آن علیرغم قدرت کاریزماتیک رهبر اول و علیرغم قانون اساسی که قدرت زیادی را به رهبر بخشیده است؛ اما در «واقعیت» سیاسی  همیشه دوگانگی و چندگانگی در قدرت به چشم  می خورده است. حتی وقتی رهبر کاریزماتیک فرمان به نخست وزیری میرحسین موسوی می دهد در درون مجلس نود و نه نفر با رای وی مخالفت می کنند. در زمان رهبر بعدی وضع از این هم متفاوت تر است. وی تقریبا با همه رئیس جمهوری هایش اختلاف دارد. گاه وی موضعی می گیرد و حتی افرادی از بیت او نظر متفاوتی می دهند. او رهبر مذاکرات هسته ای است اما در اولین فرصت، مشاور اول او کل این مذاکرات را زیر سئوال می برد! در هر حال تنوع درونی ساختار قدرت علیرغم دوگانگی آن و قدرت بسیار زیاد رهبر، امری غیرقابل انکار است. شاید همین امر بستری فراهم می کند که امکان اصلاح  خواسته یا ناخواسته در درون قدرت را بیشتر از حکومت قبل می کند.

اگر بر روی کاغذ و براساس آنچه در قانون اساسی قبل از انقلاب نوشته شده بود و به صورت «فرضی» امکان «اصلاح» بیشتر از قانون اساسی بعد از انقلاب است، اما به صورت «واقعی»، براساس عوامل متعددی که اینک در ساختار پیچیده و متشتت و متکثر قدرت (شاید برخاسته از  تشتت و تکثر در ساخت تاریخی روحانیت شیعی ایرانی)، امکان «تغییر» و«اصلاح» ، کم یا زیاد؛ در واقعیت قدرت مستقر بعد از انقلاب به طور محسوسی بیشتر است. دوران اصلاحات و جنبش سبز و دوره اعتدالی پس از آن نشانه هایی  از این «امکان» است. امکان فعالیت احزاب زیر چتر نظام، اما با رویکرد به طور محسوس متفاوتی در امور سیاسی و فرهنگی و سیاست خارجی و بعضا اقتصادی؛ در درون ساختار پس از انقلاب بسیار بیشتر از نمونه های عمدتا کاریکاتوری دهه پنجاه است. تحمل احزاب مخالف اما وضعیتی مشابه دارد.

حال اگر از ای کاش های تصوری و تخیلی بگذریم، اینک ما با وضعیتی دوگانه مواجهیم. توان ملی ما بر اثر سوءمدیریت و عملکرد حکومت جمهوری اسلامی همچون قالب یخی در حال آب شدن است. اگر «فرضا» انقلاب نمی شد ما اینک توان ملی بیشتری برای توسعه می داشتیم. اما از سوی دیگرعلیرغم همه سخت سری های حکومت و انبوه سختی ها و فشارها و سرکوب ها؛ به علت کشسانی و تکثر و تشتت درونی قدرت اینک روزنه های بیشتری به روی «جامعه» نوشده و به شدت سیاسی و آزادی خواه و عدالت طلب و آرامش طلب و صلح جوی ایرانی گشوده شده است. فکر ایرانی بازتر و سطح فهم اش قابل مقایسه با قبل نیست. هم می داند چه نمی خواهد و هم تاحد زیادی می داند چه می خواهد.

پاسخ به سئوال بالا (پس از چهار دهه؛ آیا رخداد انقلاب به نفع جامعه ایران بوده است؟) نیازمند جمع بست این دو لایه است. قضاوت نهایی آسان نیست و شاید علاوه بر محاسبه بر اساس عقل از بار عاطفی و احساسی ما نیز نشات بگیرد. ما را به عقب برده است و یا علیرغم همه دردهای زایمانش راه به سوی آینده بهتر را در میان همه سختی ها و سیاهی ها به روی مان گشوده است.

در هر حال؛ اینک جامعه عمدتا نوگرای ایرانی از همه روزنه ها و ابزارهایی که در برابرش قرار دارد برای رسیدن به اهداف خود، جدا از قالب بندی هایی که عمدتا سیاسیون قدیمی (همچون اصلاح و انقلاب)، استفاده می کنند، بهره می گیرد: از صندوق رای و انتخابات بین نسبتا خوب و بد و حتی بد و بدتر گرفته تا مطالبه محوری صنفی و مدنی و سیاسی تا تظاهرات اعتراضی خیابانی. شاید تنها عرصه و حربه هنوز استفاده نشده به طور وسیع، ابزار «اعتصاب» باشد که اینک به طور موردی توسط کارگرانی که کارد به استخوان شان رسیده استفاده می شود.

«تجربه» و ذهن و روان جمعی ایرانی از یکسو دیگر احساس خوشایندی در باره «انقلاب»ی دوباره ندارد. از وضعیت منطقه و ناامنی آن هم احساس ترسی مرموز و فراگیر می کند. از سوی دیگر از وضعیت زندگی اش هم به شدت ناراضی است و گاه همین جامعه (یا بخش قابل توجهی از آن) فکر می کند قدرت مستقر نمی خواهد اصلاح شود و تغییری بکند و علیه بخش مسلط تر آن (و گاه علیه این یا آن یا هر دو جناح سیاسی ذیل قدرت) شعار می دهد.

آمار مشارکت در انتخابات که عموما بالای پنجاه در صد و گاه تا دو سوم جامعه را در بر می گیرد نشان می دهد که اکثریت مهمی از مردم  ایران  ترجیح می دهند از راه های کم هزینه تر  و به صورت تدریجی به خواسته های شان برسند و امید به اصلاح و تغییر قدرت مستقر و عقب نشینی آن در برابر تمایل اکثریت جامعه دارند. البته همین بخش و نیز بخش خاموش و ساکت جامعه گهگاه تحت تاثیر سرسختی قدرت مسلط و یا ناتوانی و خلف وعده دولت هایی با اختیاراتی کمتر که با رای اکثریت بر مسند نشسته اند، خسته و ناامید می شود و دست به عصیان و اعتراض می زند و یا با معترضان همدلی نشان می دهد.

اکثریت جامعه نشان داده اند که دلبستگی و عقد اخوتی با هیچ بخشی از قدرت ندارند. مردم دستاوردگرا هستند و از همه راه ها و ابزراها برای رسیدن به اهداف خود استفاده می کنند.

بر این اساس پاسخ دادن به اینکه آیا جامعه ایران در آینده تجربه انقلاب دیگری را خواهد داشت یا خیر بیش از هر چیز به رفتار قدرت بستگی دارد.

بالادستی روحانیون اما الزاما به معنای بالادستی شریعت محوری نیست. نشان به آن نشان که تا چهارده ماه پس از انقلاب حجاب اجباری نشده بود. شاید امروزه مشاهده برخی تصاویر و فیلم های آن زمان برای نسل جدید در رابطه با همزیستی با حجاب و بی حجاب در خیابان های شهر غیرقابل باور باشد. همان گونه که اصل ولایت فقیه بعدا به پیش نویس قانون اساسی افزوده شد، فقه و شریعت محوری (و به خصوص «اجبارگرایی» در شریعت)، نیز بعدا تحت فشار مرتجع ترین بخش روحانیون به ساختار قدرت اضافه گردید. علیرغم پایگاه قوی تر روحانیون سیاسی این اصلا اجتناب ناپذیر نبود که رویه دگرپذیرتر و غیرارتجاعی تری بر حکومت غالب شود. در این جا متهم ردیف اول شخص رهبر انقلاب است که پس از انقلاب به بسیاری از وعده های خویش پشت کرد. اگر چنین نبود به گمان قوی بخش عمده پایگاه روحانیون سنتی پذیرای بسیاری از نوآوری ها بود. همان طور که به راحتی و با اندک مقاومتی حق رای زنان را پذیرفت و یا در چهارده ماهه اول بعد از انقلاب اعتراضی به آزادی پوشش نداشت و یا برای باقی ماندن موسیقی در صدا و سیما همراهی می کرد. تنها اقلیت ناچیزی از نیروهای سنتی مخالف این رفرم های جدی بودند.

البته تحلیل های «شوک» – «تلنگر»ی به این معنا که جامعه آماده انفجار ایرانی نیازمند یک «شوک» برای انفجار و انقلاب است و حکومت پوسیده نیازمند یک «تلنگر» برای سرنگونی است؛ ذهنی و نادرست است. نه توان مردم آنچنان است که اینک در حد سرنگون کردن قدرت باشد و نه حکومت آن چنان پوسیده که با یک اعتراض مردمی فرو ریزد و جا به دیگری بسپارد (از قضا بی پشتوانگی خارجی حکومت در اینجا باعث سرسخت تر شدن آن و جنگیدن تا آخرین نفس برای حفظ قدرت در برابر خطری که کلیت آن را تهدید کند، می شود).

با این وجود اما؛ در میان مدت و دراز مدت سرنوشت آینده ایران را بیشتر از مردم و جامعه مدنی رو به شکوفایی اش، این بیت قدرت است که رقم می زند. آیا هم چنان می خواهد در برابر مطالبات به حق و اولیه مردم سرسختی کند و به حکومت اقلیت بر اکثریت ادامه دهد و از اعمال اراده اکثریت جلوگیری کند و به سیاست های داخلی و منطقه ای و خارجی اش که زندگی اقشار وسیع جامعه را به خطر انداخته است، تداوم بخشد و یا در برابر تمایل و اراده اکثریت انعطاف نشان دهد؟

مسیر اصلاح و تغییرتدریجی و مدنی و یا فروپاشی و اضمحلال درونی و بیرونی (توسط مردم عاصی) و یا حتی فشار و حمله خارجی بیش از هر عاملی دیگر در دست حاکمان قدرت مستقر است. تاکنون که چشم انداز روشنی برای تصمیم گیری عاقلانه وجود ندارد. امید که در آینده چنین شود. این گزینه ترجیحی ما و اکثریت مردم ایران است. اما زندگی مردم نمی تواند تا ابد در بن بست و گروگان سیاستهای غیرملی بیت قدرت باقی بماند. شاید در کوتاه مدت حضرت عزرائیل با این یا آن انتخابش، بیشترین عامل استراتژیک صحنه سیاست ایران باشد!


 

ضمیمه 

الف- برخی از سخنان قبل از انقلاب آقای خمینی :

  • “بشر در اظهار نظر خودش آزاد است”. (گفتگو با خبرنگاران، 11 آبان 57، پاریس)
  • “اولین چیزی که برای انسان هست آزادی بیان است.” (سخنرانی 5 آبان 57، پاریس، امام و …، گردآورندگان منصور دوستکام، هایده جلالی، انتشارات پیام آزادی، چاپ سوم، زمستان 58، ص168)
  • “مطبوعات در نشر همه‌ی حقایق و واقعیات آزادند”. (مصاحبه با پائزه‌سرا ایتالیایی، 11 آبان 57، پاریس، صحیفه نور، ج4، ص266)
  • یکی از بنیان‌های اسلام آزادی است… بنیاد دیگر اسلام اصل استقلال ملی است. (مصاحبه با خبرنگار روزنامه لاکروا، 10 آبان 57، پاریس، صحیفه نور، ج4، ص242)
  • برنامه ما تحصیل استقلال و آزادی است. (مصاحبه با خبرنگار رادیو و تلویزیون لوکزامبورگ، 11 آبان 57، پاریس، صحیفه نور، ج4، ص263)
  • دولت اسلامی یک دولت دمکراتیک به معنای واقعی است. و اما من هیچ فعالیت در داخل دولت ندارم و به همین نحو که الآن هستم، وقتی دولت اسلامی تشکیل شود، نقش هدایت را دارم. (مصاحبه با رادیو و تلویزیون اطریش، 10 آبان 1357، امام و …، گردآورندگان منصور دوستکام، هایده جلالی، انتشارات پیام آزادی، چاپ سوم، زمستان 58، ص120)
  • شکل حکومت ما جمهوری است، جمهوری به معنای اینکه متکی به آرای اکثریت است. ( صحیفه نور، ج2، ص517)
  • من هیچ سمت دولتی را نخواهم پذیرفت. (گفتگو با خبرنگاران، 12 آبان 57، پاریس)
  • باید اختیارات دست مردم باشد.هر آدم عاقلی این‌ را قبول دارد که مقدرات هر کس باید در دست خودش باشد. (مصاحبه 12 آبانماه 1357، پاریس)
  • ما وقتی از اسلام صحبت می‌کنیم به معنی پشت کردن به ترقی و پیشرفت نیست. ما قبل از هر چیز فکر می‌کنیم که فشار و اختناق وسیله‌ی پیشرفت نیست. (مصاحبه با خبرنگار فیگارو، 22 مهر 57، پاریس)
  • اقلیت‌های مذهبی به بهترین وجه از تمام حقوق خود برخوردار خواهند بود. (مصاحبه با اشپیگل، 16 آبان 57، پاریس، صحیفه نور، ج4، ص359)
  • تمام اقلیت‌های مذهبی در ایران برای اجرای آداب دینی و اجتماعی خود آزادند. (مصاحبه با القومی العربی، 20 آبان 57، 11 نوامبر 78، امام و …، گردآورندگان منصور دوستکام، هایده جلالی، انتشارات پیام آزادی، چاپ سوم، زمستان 58، ص214)
  • “جامعه آینده ما جامعه آزادی خواهد بود. همه نهادهای فشار و اختناق و همچنین استثمار از میان خواهد رفت.” (مصاحبه با اشپیگل، 7 نوامبر 1977)
  • “این که می گویند اگر اسلام پیدا شد زنان باید توی خانه بنشینند و قفلی بر آن زده دیگر بیرون نیایند تبلیغات است. زن و مرد همه آزادند که به دانشگاه بروند. رای بدهند. رای بگیرند. ما با ملعبه بودن زن و به قول شاه “زن خوب است زیبا باشد” مخالفیم.” (سخنرانی ظهر عاشورا، 20 آذر 57 ، پاریس)
  • “زن‌ها در حکومتِ اسلامی آزادند حقوق آنان مثل حقوق مردها. اسلام زن را از اسارت مردها بیرون آورد و آنها را هم ردیف مردها قرار داده است، تبلیغاتی که علیه ما می‌شود برای انحراف مردم است. اسلام همه‌ی حقوق و امور بشر را تضمین کرده است.” (مصاحبه با راسلگر، آبان 57، پاریس، صحیفه‌ی نور، جلد 5، ص 70)
  • اسلام با آزادی زن نه تنها موافق است بلکه خود پایه گذار آزادی زن در تمام ابعاد وجودی زن است. (مصاحبه با خبرنگار رادیو و تلویزیون لوکزامبورگ، 20 دی 57 ، صحیفه نور، ج5، ص 417)
  • زنان در انتخاب، فعالیت و سرنوشت و همچنین پوشش خود با رعایت موازین اسلامی آزادند. ( مصاحبه با گاردین، 10 آبانماه 57)
  • “حکومت اسلامی بر حقوقِ بشر و ملاحظه‌ی آن است. هیچ سازمانی و حکومتی به‌اندازه‌ی اسلام ملاحظه‌ی حقوق بشر را نکرده است. آزادی و دموکراسی به‌تمام معنا در حکومت اسلامی است، شخص اول حکومت اسلامی با آخرین فرد مساوی است در امور .” (مصاحبه با راسلگر، آبان 57، پاریس، صحیفه‌ی نور، جلد 5، ص 70)
  • “اسلام جواب همه عقاید را بعهده دارد و دولت اسلامی تمام منطق ها را با منطق جواب خواهد داد.” (مصاحبه با روزنامه آلمانی دنیای سوم، 15 نوامبر 78)
  • “تمام اقلیت‌های مذهبی در حکومت اسلامی می‌توانند به کلیه فرائض مذهبی خود آزادانه عمل نمایند و حکومت اسلامی موظف است از حقوق آنها به بهترین وجه دفاع کند.” (مصاحبه با خبرنگاران، 17 آبان 57، پاریس)
  • “ما حکومتی را می‌خواهیم که برای اینکه یکدسته میگویند مرگ بر فلان کس، آنها را نکشند.” (مصاحبه با خبرنگاران، ۱۲ آبان ۱۳۵۷، پاریس)
  • “در حکومت اسلامی اگر کسی از شخص اول مملکت شکایتی داشته باشد، پیش قاضی می‌رود و قاضی او را احضار می‌کند و او هم حاضر می شود.” (مصاحبه با خبرنگاران، 17 آبان 57 ، پاریس، امام و …، گردآورندگان منصور دوستکام، هایده جلالی، انتشارات پیام آزادی، چاپ سوم، زمستان 58، ص123)
  • “حکومتی که ما می‌خواهیم مصداقش یکی حکومت پیغمبر است که حاکم بود. یکی علی و یکی هم عمر” (مصاحبه با خبرنگاران، 8 آبان 57، پاریس)
  • “ما یک حاکمی می خواهیم که توی مسجد وقتی آمد نشست بیایند دورش بنشینند و با او صحبت کنند و اشکال‌هایشان را بگویند. نه اینکه از سایه او هم بترسند.” (مصاحبه با خبرنگاران، 1 بهمن 57، پاریس)
  • “حکومت اسلامی ما اساس کار خود را بر بحث و مبارزه با هر نوع سانسور می‌گذارد.” (مصاحبه با رویترز، ۴ آبان ۱۳۵۷، پاریس)
  • “قانون این است. عقل این است. حقوق بشر این است که سرنوشت هرآدمی باید به دست خودش باشد.” (مصاحبه با خبرنگاران، 1 بهمن 57، پاریس)
  • “باید اختیارات دست مردم باشد، این یک مسئله عقلی است. هر عاقلی این مطلب را قبول دارد که مقدرات هرکسی باید دست خودش باشد.” (22/8/57، صحیفه نور، ج3، ص 75)
  • “اسلام، هم حقوق بشر را محترم مى‏شمارد و هم عمل مى‏کند. حقى را از هیچ کس نمى‏گیرد. حق آزادى را از هیچ کس نمى‏گیرد. اجازه نمى‏دهد که کسانى بر او سلطه پیدا کنند که حق آزادى را به اسم آزادى از آنها سلب کند.” (مصاحبه با مجله اکسپرس، 20/10/ 57؛ صحیفه نور، ج 4، ص 199)
  • “ما که می‌‌گوییم حکومت اسلامی می‌خواهیم جلوی این هرزه‌ها گرفته شود، نه اینکه برگردیم به 1400 سال پیش. ما می‌خواهیم به عدالت 1400 سال پیشش برگردیم. همه‌ی مظاهر تمدن را هم با آغوش باز قبول داریم.” (مصاحبه با خبرنگاران، 19 مهر 57 ، پاریس، امام و …، گردآورندگان منصور دوستکام، هایده جلالی، انتشارات پیام آزادی، چاپ سوم، زمستان 58، ص122)
  • “از یهودیانی که به اسرائیل رفته اند دعوت می‌کنیم به وطن خود بازگردند. با آنها کمال خوشرفتاری خواهد شد.” (سخنرانی 1 دی 57 ، پاریس)
  • “دولت استبدادی را نمی‌توان حکومت اسلامی خواند…رژیم اسلامی با استبداد جمع نمی‌شود.” (مصاحبه با خبرنگار خبرگزاری فرانسه، 13 آبان 57، پاریس، صحیفه نور، ج4، ص147)
  • “در جمهوری اسلامی کمونیست‌ها نیز در بیان عقاید خود آزادند.” (مصاحبه با روزنامه هلندی دی ولکرانت، 7 نوامبر 1978، صحیفه نور، ج4ص364)
  • “ولایت با جمهور مردم است”.”در این جمهوری یک مجلس ملی مرکب از منتخبین واقعی مردم امور مملکت را اداره خواهند کرد.” (صحیفه نور، ج 2، ص160)
  • شکل حکومت جمهوری است. جمهوری به همان معنا که در همه جا جمهوری است. جمهوری اسلامی، جمهوری است مثل همه جمهوری‌ها.” (مصاحبه با لوموند، 22 آبان 57، پاریس، صحیفه نور، ج2، ص351)
  • “اختیارات شاه را نخواهم داشت.” (گفتگو با خبرنگاران، 24/10/57، پاریس، صحیفه نور، ج3، ص115)
  • “ما به خواست خدای تعالی در اولین زمان ممکن و لازم برنامه‌های خود را اعلام خواهیم نمود، ولی این بدان معنی نیست که من زمام امور کشور را به دست بگیرم و هر روز نظیر دوران دیکتاتوری شاه، اصلی بسازم و علی‌رغم خواست ملت به آنها تحمیل کنم. به عهده دولت و نمایندگان ملت است که در این امور تصمیم بگیرند، ولی من همیشه به وظیفه ارشاد و هدایتم عمل می‌کنم.” (صحیفه نور جلد 3، ص77. سخنرانی 18 دی 57)
  • “رژیم ایران به یک نظام دموکراسی‌ای تبدیل خواهد شد که موجب ثبات منطقه می‌گردد.” (مصاحبه با تلویزیون آلمانی زبان سوئیس، 14 آبان 1357)
  • “اسلام یک دین مترقی و دموکراسی به معنای واقعی است.” (مصاحبه با خبرنگار تلویزیون آلمان، 16 دی 57، صحیفه نور، ج5، ص 353)
  • “نظام حکومتی ایران جمهوری اسلامی است که حافظ استقلال و دموکراسی است.” (صحیفه نور، ج3، ص16)
  • “حکومت جمهوری است مثل سایر جمهوری‌ها و احکام اسلام هم احکام مترقی و مبتنی بر دموکراسی و پیشرفته و باهمه مظاهر تمدن موافق.” (مصاحبه با تلویزیون ایتالیا، 23 دی 57، صحیفه نور، ج2، ص107)
  • “من نمی‌خواهم ریاست دولت را داشته باشم. طرز حکومت، حکومت جمهوری است و تکیه بر آرای ملت.” (مصاحبه با مجله‌ی اُسترن، 26 دی 57، پاریس؛ صحیفه‌ی نور، جلد 5، ص 483)
  • “مردم هستند که باید افراد کاردان و قابل اعتماد خود را انتخاب کنند ولیکن من شخصاً نمی‌توانم در این تشکیلات مسئولیت خاصی را بپذیرم ودر عین حال همیشه در کنار مردم ناظر بر اوضاع هستم و وظیفه ارشادی خود را انجام می دهم.” (مصاحبه با لوژورنال منطقه آلپ فرانسه، 7 آذر 1357)
  • “عزل مقامات جمهوری اسلامی به دست مردم است. برخلاف نظام سلطنتی مقامات مادام‌العمر نیست، طول مسئولیت هر یک از مقامات محدود و موقت است. یعنی مقامات ادواری است، هر چند سال عوض می‌شود.اگر هم هر مقامی یکی از شرایطش را از دست داد، ساقط می‌شود.” (صحیفه نور، ج 2، ص357)
  • “من در آینده [پس از پیروزی انقلاب] همین نقشی که الآن دارم خواهم داشت. نقش هدایت وراهنمایی، و در صورتی که مصلحتی در کار باشد اعلام می کنم… لکن من در خود دولت نقشی ندارم” (صحیفه نور، جلد 4 ‌، ص 206)
  • “من چنین چیزی نگفته‌ام که روحانیون متکفل حکومت خواهند شد. روحانیون شغلشان چیز دیگری است.” (سخنرانی 26 دی 57، صحیفه نور ، ج3 ، ص140)
  • “علما خود حکومت نخواهند کرد. آنان ناظر و هادی مجریان امور می‌باشند.این حکومت در همه‌مراتب خود متکی به آرای مردم و تحتِ نظارت و ارزیابی و انتقاد عمومی خواهد بود.” (مصاحبه با رویترز، 14 آبان 57، پاریس؛ صحیفه‌ی نور، جلد 4، صفحه‌ی 160)
  • “من و سایر روحانیون در حکومت پستی را اشغال نمی‌کنیم، وظیفه روحانیون ارشاد دولت‌ها است. من در حکومت آینده نقش هدایت را دارم.” (سخنرانی 18 دی 57، صحیفه نور ، ج3، ص 75)
  • “در حکومت اسلامی همه افراد دارای آزادی در بیان هرگونه عقیده‌ای هستند.” (مصاحبه با سازمان عفو بین‌الملل، 19 آبان 57، پاریس)
  • “حکومت اسلامی، حکومت ملى است. حکومت مستند به قانون الهى و به آراء ملت است. این طور نیست که با قلدرى آمده باشد که بخواهد حفظ کند خودش را، با آراء ملت مى آید و ملت او را حفظ مى کند و هر روز هم که برخلاف آراء ملت عمل بکند قهراً ساقط است.” (صحیفه نور، ج4، ص58)
  • “پدران ما چه حقی دارند که برای ما سرنوشت مشخص کنند سرنوشت هر ملتی به دست خودش است”. (12 بهمن بهشتزهرا)
  • “دلخوش به این مقدار نباشید که فقط مسکن میسازیم، آب و برق را مجانی میکنیم، اتوبوس را مجانی میکنیم.دلخوش به این مقدار نباشید . ما علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را میخواهیم مرفه بشد، زندگی معنوی شما را هم میخواهیم مرفه باشد”. (12 بهمن بهشت زهرا)

ب- برخی از سخنان بعد از انقلاب آقای خمینی :

«اگر» به جای شخص آقای خمینی، فرد دیگری از همین روحانیون سیاسی (نه حتی آیت الله طالقانی بلکه افرادی همچون آیت الله منتظری که زندان دیده بود و با دیگر جریان های سیاسی نشست و برخاست داشت و دکتر بهشتی که غرب دیده بود و حتی هاشمی رفسنجانی که امروزی تر بود)، رهبر انقلاب بودند، تصور تکرار همین روند انحصار طلبی و حذف و خشونت هم زیاد متصور نیست چه برسد به سرعت شتابان شریعت گرایی طالبان گونه. مرتضی مطهری حتی به حزب جمهوری اسلامی دعوت هم نشد. بسیاری از روحانیون سیاسی قبل از انقلاب رابطه نزدیکی با برخی فعالان سیاسی ملی- مذهبی، ملی و حتی چپ داشتند و اگر به جای تفکر و روحیه خشک و مغرور و پرخشم و خشن آقای خمینی (که با خطاهایی از سوی منتقدان و مخالفان حکومت نیز تشدید شد)ِ، نگاه و رویه ای ملایم تری حاکم بود، طیف پیرامون را نیز کنترل می کرد و امکان همزیستی را بالا می برد.
  • “آنهایی که فریاد می‌زنند باید دموکراسی باشد، این‌ها مسیرشان غلط است. مسیر ما مسیر نفت نیست. ملی کردن نفت پیش ما مطرح نیست. ما اسلام می‌خواهیم.” (سخنرانی در جمع دانشجویان اهواز، درج در روزنامه کیهان 3/3/58)
  • “در انقلابی که در ایران حاصل شد در سرتاسر این مملکت فریاد مردم این بود که ما اسلام می‌خواهیم. این مردم قیام نکردند که مملکتشان دموکراسی باشد.” (سخنرانی مورخه ۱۹ آذر ۱۳۵۸، قم)
  • “به آنها که از دموکراسی حرف میزنند گوش ندهید. آنها با اسلام مخالفند. میخواهند ملت را از مسیر خودش منحرف کنند. ما قلمهای مسموم آنهایی را که صحبت ملی و دمکراتیک و اینها را می‌کنند می‌شکنیم” (سخنرانی مورخه ۲۲ اسفند ۱۳۵۷، قم)
  • “آن‌هایی که به اسم دموکراسی، با اسم دمکرات می‌خواهند مملکت را به فساد و تباهی بکشند، این‌ها باید سرکوب شوند. ملت آن‌ها را سرکوب خواهد کرد. کاری نکنید که باب غضب باز شود.” (صحیفه نور، ج9، ص372)
  • “من انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم اجازه نمی‌دادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام می‌کردیم، تمام جبهه‌ها را ممنوع اعلام می‌کردیم و یک حزب و آن حزب الله، حزب مستضعفین تشکیل می‌دادیم و من توبه می‌کنم از این اشتباهی که کردم.” (کیهان، 27مرداد 1358)
  • “یک نفر آدمی که یک مملکت یا گروه را فساد می‌کند، قابل اصلاح نیست. این را باید برای تهذیب جامعه نابود کرد . این غده سرطانی را باید از جامعه دور کرد و دور کردنش هم به این است که اعدامش کنند.” (سخنرانی 19 تیر 58 امام و …، گردآورنده: منصور دوستکام و هایده جلالی، انتشارات پیام آزادی، چاپ سوم، 1358ص96)
  • “ما دیگر نمی‌توانیم آن آزادی را که قبلاٌ دادیم بدهیم و نمی‌توانیم بگذاریم این احزاب کار خودشان را ادامه بدهند. ما شرعاَ نمی‌توانیم مهلت بدهیم. شرعاَ جایز نیست که مهلت بدهیم. ما آزادی دادیم و خطا کردیم. به این حیوانات درنده نمی‌توانیم با ملایمت رفتار بکنیم. دیگر نمی‌گذاریم هیچ نوشته‌ای از این‌ها در هیچ جای مملکت پخش شود. تمام نوشته‌هایشان از بین می‌بریم. با این‌ها باید با شدت رفتار کرد و با شدت رفتار خواهیم کرد.” (مجلس معارفه با نمایندگان مجلس خبرگان درفیضیه قم، 27 مرداد 1358)
  • “این جنایتکارها که در بازداشت هستند متهم نیستند، بلکه جرمشان محرز است؛ باید فقط هویت آنها را ثابت کرد و بعد آنها را کشت. اصلاً احتیاج به محاکمه آنها نیست.هیچگونه ترحمی درمورد آنها مورد ندارد. اگر ما اینها را نکشیم، هر یکی شان که بیاید بیرون میرود آدم می‌کشد. با چند سال زندان کار درست نمی‌شود.این عواطف بچه گانه را کنار بگذارید.” (سخنرانی به مناسبت سالروز تولد رسول اسلام، ۹ تیر ۱۳۵۹)
  • “مخالفت با ولایت فقیه، تکذیب ائمه و اسلام است.” (صحیفه نور، ج 5، ص522)
  • “ملی‌گرایی مخالف اسلام است.” (سخنرانی در جمع دانشجویان و طلاب، جمهوری اسلامی، 5/3/59)
  • “آن‌هایی که می‌گویند ما می‌خواهیم ملت را احیا کنیم، مقابل اسلام ایستاده‌اند” (پیام به مناسبت روز قدس، سروش، شماره 63، 25 مرداد 59، ص 6)
  • “در نجف و پاریس یک حرف‌هایی زدم که چنانچه اسلام پیروز شود، روحانیون می‌روند سراغ شغل‌های خودشان، لکن وقتی ما آمدیم و وارد معرکه شدیم دیدیم که اگر روحانیون را بگوییم همه بروید سراغ مساجدتان، این کشور به حلقوم آمریکا یا شوروی می‌رود… ما این طور نیست که هرجا یک کلمه‌ای گفتیم و دیدیم مصالح اسلام این‌جوری نیست، بگوییم سر اشتباه خود هستیم. ما دنبال مصالح هستیم. بنابراین مساله نیست که آقایان به ما بگویند شما آن‌روز اینجوری گفتید… هرچه می‌خواهند به ما بگویند. بگویند کشور ملایان، حکومت آخوندیسم. این هم یک حربه‌ای است که ما را از میدان به در کنند. ما نه، از میدان بیرون نمی‌رویم.” (سخنرانی 30/3/61 . صحیفه نور، ج16، ص211-212)
  • ” ما می‌خواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس ممکن است دیروز من یک حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را. این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زده‌ام باید روی همان حرف باقی بمانم.” (سخنرانی 20/9/62، صحیفه‌نور، ج18، ص 178)
  • “واجب بر همه ما، بر همه شماست که اگر توطئه‌ای دیدید واگر رفت و آمد مشکوکی دیدید خودتان توجه کنید و اطلاع دهید. بر همه ما واجب است که جاسوسی کنیم. بر همه ما واجب است که نظر کنیم و توجه کنیم و نگذاریم که غائله‌ای پیدا شود. منع جاسوسی از حرف‌های احمقانه‌ای است که از همین گرو‌ه‌ها القا می‌شود که جاسوسی خوب نیست. اما برای حفظ اسلام و حفظ نفوس مسلمین واجب است.” (پیام انقلاب، ارگان مطبوعاتی سپاه پاسداران، شماره 40، 14 شهریور 60، ص6)
  • “مردم باید پند بگیرند از آن مادری که پسر خود را آورد و بدست محاکمه سپرد و آن پسر اعدام شد. این یکی از نمونه های اسلام است و دیگران هم باید همینطور باشند. اولادها وبرادرها و فرزندان خودشان را اگر نصیحت نپذیرفتند معرفی کنند تا به مجازات خود برسند.” (سخنرانی شهریور۱۳۶۰)
  • “اسلام را همه باید حفظ کنیم… یک بیچاره‌ای به من نوشته بود که شما گفتید همه این‌ها را باید تجسس کنید، خوب در قرآن[که] می‌فرماید لاتجسسوا… وقتی که اسلام در خطر است همه شما موظفید که با جاسوسی حفظ کنید اسلام را.” (سخنرانی شهریور۱۳۶۰)
  • “دانش آموزان عزیز باید با کمال دقت اعمال وکردار دبیران و معلمین را زیر نظر بگیرند که اگر خدایی ناکرده در یکی از آنها انحرافی ببینند بلافاصله به مقامات مسئول گزارش نمایند… فرزندان عزیزم در صورتی که مشاهده کردند که بعضی از دشمنان در لباس دوست و هم شاگردی می خواهند آنان را جذب گروه خود کنند به مقامات مسئول معرفی نمایند وسعی کنند این کارخود را به صورت مخفی انجام دهند.” (پیام به مناسبت بازگشایی مدارس، 1 مهر1361، صحیفه نور، ج 17ص2)
  • “من نمیتوانم تصور کنم، هیچ عاقلی نمیتواند تصور کند که بگویند ما خون هایمان را دادیم که خربزه ارزان بشود، ما جوانهایمان را دادیم که خانه ارزان بشود، این منطق باطلی است که شاید کسانی انداخته باشند، مغرض ها انداخته باشند توی دهن های مردم که بگویند ما خون دادیم که مثلا کشاورزی مان چه بشود. آدم خودش را به کشتن نمیدهد که کشاورزی اش چه بشود.
هر چند ضریب جینی در بازه زمانی چند دهه اخیر کاهش داشته و این شاید نشانی باشد از بهبود وضعیت طیف روستایی قبل از انقلاب؛ اما نزدیکی بیشتر طبقات عمدتا نشانه توزیع فقر است تا توزیع ثروت. اقتصاد پس از انقلاب همیشه گروگان سیاست خارجی بوده است. امروزه مردم ایران علیرغم  همه کارهای عمرانی در روستاها و شهرها مانند  برخورداری از برق و گاز و آب تصفیه شده و خدمات بهداشتی و پزشکی و….، به سبب سطح توقعی که به حق بالاتر رفته است و به علت کاهش ارزش پول ملی، در سطح رفاهی پایین تر از حکومت سابق زندگی می کنند. آزادی های اجتماعی کمتری از گذشته دارند. در حوزه حقوق بشر و برخورد با مخالفان سیاسی نیز وضع بدتر از گذشته شده است. وضعیت محیط زیست نیز در برخی حوزه ها به مرز بحرانی رسیده است. اما قابل انکار نیست که سطح آزادی بیان و مطبوعات و … در دوهه اخیر یک سروگردن بالاتر از حکومت سابق و مشخصا دهه پنجاه منجر به انقلاب قرار دارد. همچنین ساختار درونی قدرت علیرغم دوگانگی اش، از تمرکز کمتر و انعطاف بیشتری برخوردار است.

همه دیدید که تمام قشرها ، خانم ها ریختند توی خیابان ها ، جوان ها ریختند توی خیابان ها، در پشت بام ها در کوچه و برزن و همه جا، فریادشان این بود که اسلام میخواهیم، برای اسلام است که انسان میتواند جانش را بدهد، اولیا ما هم برای اسلام جان دادند نه برای اقتصاد، اقتصاد قابل این نیست.

آن هایی که دم از اقتصاد می زنند و زیربنای همه چیز را اقتصاد میدانند از باب اینکه انسان را نمیدانند یعنی چه، خیال میکنند انسان یک حیوانی است که همان خورد و خوراک است. منتها خورد و خوراک این حیوان با حیوانات دیگر یک فرقی دارد. این چلوکباب میخورد، او کاه میخورد.اما هر دو حیوانند، اینهایی که زیربنای همه چیز را اقتصاد میدانند، اینها انسان را حیوان میدانند. حیوان هم همه چیزش فدای اقتصادش است.زیر بنای همه چیزش، الاغ هم زیر بنای همه چیزش اقتصادش است.” (سخنرانی در جمع کارکنان پخش رادیو، 17 شهریور 1358، قم، صحیفه نور، جلد 9، صفحه 450)

+ بخش عمده ای از این ضمیمه از منابعی استخراج شده که خود از این کتاب بهره گرفته اند:

  • ایستاده بر آرمان؛ روایت فروپاشی یک انقلاب، علی غریب، انتشارات انقلاب اسلامی
  • جهت مشاهده آن منابع به طور نمونه به  اینجا و اینجا مراجعه کنید.