با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، فصل جدیدی از روابط میان تهران و پایتختهای عربی منطقه شروع شد. تا پیش از آن، ایران ژاندارم منطقه و متحد اصلی غرب به حساب میآمد و کشورهای عربی هنوز در پیچ و خم استقلال و شکلدهی به استراتژیهای منطقهای خود بودند.
مصر که مهمترین کشور جهان عرب به شمار میآمد، تنها چهل سال بعد از توافقنامه سایکس ـ پیکو و در سال 1956 شاهد شروع دوره ریاست جمهوری 14 ساله جمال عبدالناصر بود. در فاصله این چهل سال، کشورهای تازه تاسیس عربی که رهبری آنها توسط سایکس و پیکو به فرزندان شریف حسین والی مکه سپرده شده بود، درگیر کودتاها و انقلابهای مختلف و دست به دست شدن قدرت بودند. نفت هنوز تبدیل به سرمایه مهم کشورهای عربی نشده بود و اساسا ایدئولوژی و سیاست خاصی را در منطقه پیگیری نمیکردند. روابط ایران و این کشورها، بیشتر رابطهای بالا به پایین و نامتوازن بود که در آن نظر شاه برای فروش سلاح به کشورهای عربی اهمیت زیادی داشت و رهبران این کشورها به «دستبوس» شاه میرفتند. اختلافات تاریخی ایرانیان و عربها و احساسات ناسیونالیستی و ضد عربی شاه و نزدیکانش باعث شده بود تا رابطهای تحقیرآمیز بین ایران و همسایگان شکل بگیرد.
اسدالله علم وزیر دربار شاه در کتاب خاطرات خود به ماجرایی اشاره میکند که عمق این رابطهی نامتوازن را نشان میدهد. وی در خاطرات مربوط به 18 تا 30 آبان 52 به درخواستها و پافشاری ولیعهد وقت عربستان برای جلب رضایت شاه به منظور سفر تفریحی به ایران و شکار هوبره اشاره میکند: «سفیر عربستان سعودی استدعا دارد ولیعهد آنجا برای شکار هوبره بیاید. فرمودند ولیعهد را دعوت کنید، احترام هم بکنید؛ ولی شکار هوبره باید تحت ضابطه قوانین شکار ما بشود. آن قتل عام سابق را دیگر اجازه نمیدهیم … عرض کردم سفیر عربستان سعودی خیلی عجز و لابه داشت که حالا که تو میگویی ولیعهد نمیتواند هوبره شکار کند، آبروی من میرود و دچار محظور شدید شدهام. به شاهنشاه عرض کردم حالا اجازه بدهید چند عددی فقط با باز شکار کند چون خودم هم نمیدانستم به کلی غدقن است. فرمودند میخواستی بدانی … عرض کردم، باز سفیر عربستان سعودی پیش من آمده و اصرار دارد که به ولیعهد سعودی اجازه شکار هوبره بفرمایید. فرمودند دیگر اعتنا نکن». [1]
ولیعهد وقت عربستان که چنین برای کسب اجازه شکار در خاک ایران به شاه اصرار میکرد و در نهایت درخواستش بیپاسخ ماند، فهد بن عبدالعزیز بود که بعدها 23 سال پادشاهی عربستان را تا سال 2005 برعهده داشت.
ناصریسم و رقابت رهبری در کشورهای عرب
با شروع دوره رهبری عبدالناصر در مصر، موج سیاسی ـ فرهنگی جدیدی در کشورهای عربی درگرفت که ترجیعبند آن وطنپرستی عربی و دشمنی با اسراییل بود. عبدالناصر، تحقیر تاریخی عربها توسط غرب، اسراییل و ایران را در جنگ مسلحانه ای که با اسراییل پیش کآمد پاسخ داد و محبوبیت بسیار زیادی بین مردم منطقه به دست آورده و «ناصریسم» را به فرهنگ سیاسی جدید در جهان عرب تبدیل کرد. رهبران پنج کشور مهم عربی (سوریه، عراق، یمن شمالی، لیبی، الجزایر) مستقیما تحت تاثیر شعارها و رفتار سیاسی جمال عبدالناصر بر سر کار آمده بودند و سه کشور دیگر عربی (لبنان، اردن و سودان) هم گرایشهای ناصری داشتند.
سیاست کلی که آن زمان در جهان عرب پیگیری میشد، ایجاد وحدت فراگیر عربی به رهبری عبدالناصر و تحت شعار معروف او «امه واحده من المحیط الاطلسی الی الخلیج الفارسی» [امت عربی واحد از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس] بود. با این حال، عبدالناصر در این مسیر به موفقیت نرسید و نه تنها در جنگ با اسراییل شکست خورد، بلکه ایدهی امت واحد عربی او نیز به خاطر دخالتهای بیحد و حصرش در امور داخلی دیگر کشورها به خصوص اردن و سوریه شکست خورد.[2] بدین ترتیب سوریه در سال 1961 از پیمان اتحاد با مصر خارج شد. بر اساس این پیمان، مصر و سوریه به مدت سه سال، یک کشور واحد به مرکزیت قاهره تشکیل داده بودند. هفت سال بعد از آن، بار دیگر تلاشهایی صورت گرفت تا این بار مصر، سوریه و عراق با یکدیگر متحد شده و کشوری واحد تاسیس کنند، ولی عبدالناصر که تجربه شکست قبلی را در این طرح داشت، از اتحاد با سوریه سر باز زد و دو سال بعد در 1970 درگذشت.
میراث عبدالناصر میان ملت عرب چنان ریشه دوانده بود که بعد از مرگش رهبران عربی یکی بعد از دیگری تلاش کردند خود را به عنوان جانشین عبدالناصر و رهبر امت عرب معرفی کنند. حافظ اسد در سوریه، معمر قذافی در لیبی و صدام حسین در عراق بارزترین رهبرانی بودند که هر کدام داعیه رهبری «امت واحد عرب» را داشتند. این شرایط به خصوص وقتی ایجاد شد که انور سادات جانشین عبدالناصر با امضای پیمان کمپدیوید، مصر را به عنوان مهمترین کشور عربی از جبهه دشمنان اسراییل به متحدان آن منتقل کرد. پس از آن بود که مصر در جهان عرب منزوی شد و فرصت برای رهبران دیگری فراهم آمد تا داعیه جانشینی عبدالناصر را سر دهند.
یک سال پیش از انقلاب ایران، حافظ اسد سوریه را به مرز اتحاد با عراق رسانده بود. تصور اسد این بود که اتحاد با عراق باعث میشود نیروی عربی قدرتمندی در برابر اسراییل شکل بگیرد و خود به عنوان رهبر دو کشوری که حالا یکی شدهاند، به مهمترین رهبر عربی تبدیل شود.
مذاکرات اسد و احمد حسن البکر در سال 1978 در آستانه به ثمر رسیدن بود. دو رییسجمهور توافق کرده بودند تا پس از تاسیس کشور مشترک، حافظ اسد رهبری آن را بر عهده بگیرد، ولی صدام حسین معاون وقت رییسجمهور عراق که از جدیترین مخالفان طرح بود، اجرای آن را متوقف کرد. صدام در جلسهای که به دادگاههای تفتیش عقاید قرون وسطی شبیه بود، رهبران حزب بعث از جمله محمد عایش، عدنان حسین و محیی الشمری را مجبور کرد که به «دست داشتن در توطئه علیه عراق به رهبری سوریه» اعتراف کرده و سپس دست به اعدام دستهجمعی چهرههای موافق اتحاد در حزب بعث عراق زد و سپس رهبری عراق را بر عهده گرفت. این رخداد باعث قطع رابطه کامل سوریه و عراق و بسته شدن مرزها میان دو کشور شد. [3]
سوریه، تنها متحد بالقوه ایران بعد از انقلاب
بعد پیروزی انقلاب در ایران و روی کار آمدن نظام جدید به رهبری آیتالله خمینی، کشورهای عربی منطقه ابتدا از اینکه نظام شاه به عنوان قدرتمندترین نظام موجود در منطقه دچار فروپاشی شده، امیدوار شدند تا نظام جدید رویه نزدیکی با همسایگان عرب خود را در پیش گیرد. اکثر رهبران عربی در پیامهایی به آیتالله خمینی، از پیروزی انقلاب حمایت کردند؛ ولی این طور به نظر میرسید که ایران و سوریه از همان ماههای نخستین انقلاب، یکدیگر را گزینه جذابی برای اتحادی استراتژیک در منطقه میدانستند.
شش ماه پس از انقلاب، در ماه آگوست 1979 ابراهیم یزدی وزیر خارجه وقت ایران از عبدالحلیم خدام معاون رییسجمهور سوریه دعوت کرد تا به ایران سفر کند. خدام خود در مورد این سفر گفته «پانزدهم آگوست وارد تهران شدم. ساعت سه صبح روز بعد، محافظم مرا بیدار کرد و گفت که شیخ محمد منتظری و گروهی از همراهانش میخواهند تو را ببینند. دیدار در این ساعت و آن هم بدون تعیین وقت قبلی خیلی عجیب بود. با آنها دیدار کردم و ساعت 11 صبح به دیدار مهدی بازرگان نخستوزیر رفتم. حاضران در جلسه تاکید کردند که انقلاب اسلامی در ایران بنا دارد روابط بسیار قدرتمندی با سوریه شکل دهد». [4]
خدام فردای آن روز در نخستین نماز جمعه روز قدس شرکت کرد و کاملا تحت تاثیر فضای ضد اسراییلی و جدید حاکم بر ایران، به دمشق بازگشت: «از آنچه در تهران دیده بودم بسیار متعجب بودم. رهبران جدید ایران اهدافی داشتند که با اهداف ما در سوریه هیچ تضادی نداشت و همین باعث شد مطمئن شوم که ایران وارد شرایط جدیدی شده که تمام واقعیتها و نقشها در خاورمیانه را تغییر خواهد داد».
«تغییر در واقعیتها و نقشها» که خدام از آن یاد میکند، از همان روزهای نخست انقلاب در اتحاد با سوریه خود را نشان داد. سوریهای که به تازگی مصر و عراق را به عنوان متحدان خود از دست داده بود و با اردن هم رابطه مناسبی نداشت. اندکی بعد از انقلاب و با شروع جنگ بین عراق و ایران، شرایط برای اتحاد دمشق و تهران فراهم شد.
سوریه به دلیل تغییر شرایط منطقهای، گزینههای زیادی برای تقویت جایگاه خود نداشت. از یک سو جنگ با اسراییل به خاطر کنار رفتن مصر از جبهه جنگ و اختلاف با عراق، غیر ممکن شده بود و از سوی دیگر، اسد گمان میکرد اگر سوریه ضعیف باشد، هر لحظه ممکن است از طرف اسراییل مورد حمله قرار گیرد. در نتیجه این شرایط، سوریه به شکل همزمان هم با اتحاد جماهیر شوروی پیمان دوستی امضا و حمایت نظامی و سیاسی شوروی را کسب کرد و هم با ایران انقلابی رابطهای نزدیک برقرار کرد. سوریه و تا اندازه بسیار کمتری، لیبی و الجزایر؛ تنها کشورهای عربی بودند که در جنگ عراق و ایران از صدام حمایت نکردند.
حافظ اسد در اتحاد با ایران سه هدف عمده را دنبال میکرد. هدف نخست، ایجاد جبههای جدید در مقابل اسراییل بود؛ به خصوص که یکی از نخستین اقدامات سیاسی حکومت جدید در ایران، بستن سفارت اسراییل در تهران و جایگزینی آن با سفارت فلسطین بود. هدف دوم سوریه، تلاش برای واژگون کردن حکومت صدام حسین در عراق بود. هر چند در عراق نیز مانند سوریه حزب بعث حاکم بود، ولی صدام حتی پیش از رسیدن به پست ریاست جمهوری عراق نشان داده بود که قصد هیچ گونه نزدیکی به سوریه را ندارد. آن طور که عبدالحلیم خدام در کتاب خاطرات خود نوشته است، حافظ اسد در شروع جنگ میان ایران و عراق، مطمئن بود که اگر با ایران در برابر عراق متحد نشود، دامنه جنگ به کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس میرسد و با افزایش حضور آمریکا در منطقه، ارتباط کشورهای عربی با عرصه مبارزه علیه اسراییل قطع خواهد شد.
منافع دوجانبه ایران و سوریه در اتحاد
منافع استراتژیک مشترک میان دو کشور تا آن اندازه زیاد بود که مانع پر رنگ شدن اختلاف عقیدتی حکومت جدید ایران با دولت لاییک سوریه شود. سوریه در چارچوب این ائتلاف جدید، از سیاستهای ایران در تمامی نشستها و جلسات بینالمللی، منطقهای و عربی حمایت کرد. اسد بود که شوروی را راضی کرد تا در سالهای جنگ، بلغارستان و چکسلواکی اقمار شرق اروپایی خود را وادار کند تا به سوریه سلاحهای سنگین بفروشند، با اینکه میدانست اسد این سلاحها را در اختیار ایران قرار میدهد.[5] حمایتهای سوریه از ایران باعث شد تا از طرف کشورهای عربی طرد شود و کمکهای مالی این کشورها به خصوص عربستان از حکومت سوریه قطع شود تا ایران در مقابل به سوریه نفت مجانی دهد که جایگزین کمک های عربی کند. [6]
اگر اتحاد با ایران، جایگاه و وزن سوریه در نبرد با اسراییل را حفظ و این کشور را به نیروی قدرتمند و صاحب نفوذی میان کشورهای عربی تبدیل کرد، در مقابل برای ایران نیز آن اندازه نفع داشت که بنای سیاست منطقهای خود را بر ستون ائتلاف با سوریه استوار کند.
اتحاد با سوریه، تنها پل ارتباطی ایران با همسایگان عرب خود محسوب میشود. در نزدیک به چهار دههای که از انقلاب ایران گذشته، همواره شاهد نزدیکی و دوری متناوب و ناپایدار ایران با کشورهای عربی بودیم. روابط با این کشورها هیچگاه شاهد ثبات لازم برای ائتلافهای منطقهای نبود. در صورتی که تهران با سوریه متحد نمیشد، جنگ ایران و عراق به زودی آن طور که صدام حسین میخواست به جنگ عربها و ایران تبدیل میشد.
تاسیس حزبالله، فصلی جدید در ائتلاف ایران و سوریه
مبارزه با اسراییل و ایجاد توازن ترس با تلآویو، هنوز هم بعد از چهار دهه هدف نخست حکومتهای ایران و سوریه است. تاسیس حزبالله در لبنان در ابتدای دهه هشتاد میلادی و سپس تقویت آن تا جایی که برخلاف اهداف اولیهاش، وارد روند سیاست در لبنان شد، توازنی با تلآویو ایجاد کرده که در دو مقطع زمانی، موفق به کسب پیروزیهایی در برابر اسراییل شد؛ امری که حتی در زمان رهبری جمال عبدالناصر سابقه نداشت. در حقیقت، عقبنشینی اسراییل از بخشهای اشغالی خاک لبنان در سال 2000 و سپس شکست تلآویو در طرح از بین بردن حزبالله در سال 2006 باعث شد تا این حزب لبنانی به عاملی اضافه در اتحاد ایران و سوریه تبدیل شود. تواناییهای حزبالله در جنگ چریکی و کوچه به کوچه، از مهمترین عواملی بود که باعث شد نظام بشار اسد تا امروز بتواند بر سر کار باقی بماند. پیش از ورود حزبالله به عرصه نبرد در سوریه، ارتش این کشور که برای جنگ شهری تربیت نشده بود، مشکلات زیادی برای مواجهه با مخالفان حکومت بشار اسد داشت. تنها پس از ورود رسمی نیروهای حزبالله به سوریه بود که شرایط تغییر کرد و دولت اسد پیروزیهایی برابر مخالفان کسب کرده و مانع پیشروی نیروهای داعش به عمق سوریه و سپس لبنان شد.
علیرغم این تفاهم و همراهی تاریخی بین ایران و سوریه، اختلافات عقیدتی دو کشور در برخی امور به شکل غیر منتظرهای پر رنگ شد. در سالهای نخستینی که حزبالله تاسیس شده بود، اولین اختلاف جدی میان تهران و دمشق خود را نشان داد.
در اوایل تابستان 1982 که حمله اسراییل به لبنان شروع شد، ایران تصمیم گرفت تا در هماهنگی با سوریه، یک تیپ سپاه پاسداران را به لبنان بفرستد. سوریه مسیر را برای سپاه هموار کرد تا در شرق لبنان و مشخصا منطقه بعلبک و هرمل مستقر شود؛ حضوری که هنوز نیز بعد از 34 سال ادامه دارد. ماموریت مشخص سپاه در لبنان، تاسیس حزبالله به عنوان یک نیروی مقاومت علیه اسراییل بود. با این حال، سوریه به شکل سنتی به جنبش امل نزدیک بود. ژنرالها و افسران نظامی و امنیتی سوری که به تازگی از تجربه درگیریهای مسلحانه خونین با اخوان المسلمین رها شده بودند، [7] حزبالله را یک حزب اسلامی مشابه اخوان دانسته و حاضر به همکاری با آن نبودند. [8]
قدرت گرفتن حزبالله و اختلافاتش با جنبش امل در سایه جنگ داخلی که در لبنان جریان داشت (1975 تا 1990) باعث شد تا سرانجام حزبالله و امل رو در روی یکدیگر قرار گرفته و با هم بجنگند. سوریه برای نخستین بار از نفوذ هماهنگنشده و بیش از حد ایران در لبنان نگران شده و سعی کرد به متحدش بفهماند که لبنان و نفوذ در این کشور، چیزی نیست که بر سر آن معامله کند.
عبدالحلیم خدام معاون وقت حافظ اسد در دیداری که با محمدحسن اختری سفیر ایران در دمشق داشت با او به تندی صحبت کرد و از اینکه «جریانهایی در ایران هستند که اهمیت یک حزب [حزبالله] را از یک کشور [سوریه] برای ائتلاف بیشتر میدانند» ابراز ناخرسندی کرد. خدام خود در مورد این دیدار گفته است: «به سفیر ایران گفتم مسئولیت امور لبنان بر عهده سوریه است، چرا که از دیرباز روابط نزدیکی میان سوریه و لبنان وجود دارد و دو ملت یکی هستند. علاوه بر آن، هر رخدادی در لبنان به شکل مستقیم بر امنیت سوریه و سیاست آن در منطقه تاثیر میگذارد. بدیهی است که دوستان ما در ایران باید متوجه این موضوع باشند و حزبالله را در یک کفه و سوریه را در کفهی دیگر ترازو قرار ندهند». [9]
پس از آن بود که ائتلاف ایران و سوریه به زنجیرهای از اتحادهای دیگر با جریانهای عربی منجر شد. سوریه، واسطه و میانجی نزدیکی ایران به گروههای فلسطینی بود و همچنین در کنار ایران از گروههای مخالف صدام در عراق و سپس مقاومت علیه آمریکا در این کشور حمایت میکرد.
سوریه همچنین میانجی بین ایران و بسیاری از کشورهای عربی برای حل اختلافات گوناگون بوده و هر کجا که لازم بود، مانع از شکلگیری یک اتحاد کامل میان عربها علیه ایران میشد. در آخرین نمونه، جلسه وزرای خارجه کشورهای عضو اتحادیه عرب برای محکوم کردن حمله به سفارت عربستان در تهران و ابراز همبستگی با این کشور به خاطر مخالفت وزیر خارجه لبنان، نتوانست بیانیهای با امضای تمام کشورهای عضو صادر کند.
در حقیقت، ائتلاف با سوریه؛ تنها دروازه ایران برای ارتباط با کشورهای عربی بوده و روابط تهران با دیگر کشورها، هیچگاه ثبات این ائتلاف را نداشته است. تا قبل از جنگ داخلی کنونی در سوریه، آن دسته از مردم عرب هم که هنوز به آرمان مبارزه با اسراییل و احقاق حقوق فلسطینیها ایمان داشتند به این محور سیاسی احساس نزدیکی میکردند. بدین ترتیب ایران نه تنها توانسته بود با یک کشور عربی مهم ارتباط نزدیکی ایجاد کند، بلکه به لطف این ائتلاف و سپس تاثیر آن بر منازعه با اسراییل، محبوبیت زیادی نیز میان عربها پیدا کرد.
حفظ اسد؛ قماری ناگزیر برای جمهوری اسلامی
به بیان دیگر، جمهوری اسلامی از زمان تاسیس؛ اهداف مشخصی را در منطقه پیگیری کرده است که لزوما با اهداف دیگر کشورهای عربی منطقه همجهت نبوده است. حمایت از جنبشهای مختلف شیعی در کشورهای عربی، سردمداری مبارزه با اسراییل و مواجهه با نفوذ آمریکا، نقشی سنتی به ایران در میان عربها داده است که از قضا با اهداف نظام سکولار حاکم بر سوریه نیز مطابقت دارد. هزینه کلانی که ایران برای حفظ نظام سوریه میکند و برای تحقق این هدف حتی حاضر شده از محبوبیت سابق خود در میان عربها نیز چشمپوشی کند، از همین زاویه است که تعریفپذیر میشود. در واقع از دست دادن سوریه به هر شکلی، اعم از اینکه حکومت اسد سقوط کند یا کشور به کلی تجزیه شود؛ باعث قطع رابطه ایران با کشورهای عربی منطقه و همچنین عدم دسترسی به مرزهای اسراییل میشود. حزبالله نیز در این میان حامی قدرتمندی مثل سوریه را از دست خواهد داد و راه ارتباطیاش با ایران نیز قطع شده و بقایش وابسته به متغیرات زیادی خواهد شد.
نوع نگاه ملیگرایان عربی که هنوز تحقق آرمانهای جمال عبدالناصر را پیگیری میکنند به ایران و ارتباطش با جهان عرب را شاید بتوان در این جمله غالب قندیل روزنامهنگار لبنانی دریافت: «نقش ایران و اتحادش با سوریه از تناقضی مهم در خاورمیانه حاصل میشود. ملتهای عرب عمدتا با اسراییل و سلطه آمریکا در منطقه مخالف هستند، در حالی که حکومتهای عربی چنین نظری ندارند. این موضوع برای سالیان زیادی مردم عرب را در کنار ایران و سوریه و در مقابل حکومتهایشان قرار داده است». [10]
[1] یادداشتهای علم، جلد سوم، انتشارات مازیار، 1382
[2] Arab Civilization: Challenges and Responses ـ Oweis, Ibrahim ـ State University of New York Press ـ 1988
[3] گفتوگوی طاهر توفیق العانی عضو کمیته مرکزی حزب بعث عراق در دهه هفتاد و هشتاد میلادی با شبکه راشیا تودی ـ goo.gl/Y88zCA
[4] التحالف السوری الایرانی والمنطقه؛ خدام، عبدالحلیم؛ 2010
[5] استفان انگلبرگ روزنامهنگار و برنده جایزه پولیتزر در روزنامه نیویورک تایمز مورخ 23 فوریه 1987 به اظهارات گراهام فولر افسر اطلاعاتی سازمان سیا در سال 1985 استناد کرده که گفته بود افزایش سلاحهای ساخت شوروی در ایران نگرانکننده است و آمریکا باید برای جلوگیری از نفوذ شوروی در ایران، به این کشور سلاح بفروشد. به گفته انگلبرگ، سلاحهای روسی که عمدتا از طریق سوریه به ایران ارسال میشد، یکی از عوامل موافقت آمریکا با ارسال سلاح برای ایران بود که در نهایت به ماجرای ایرانکنترا ختم شد.
[6] دائره المعارف المقاتل، جنگ ایران و عراق از دیدگاه عربها ـ goo.gl/H1xvyJ
[7] گروههای اسلامی مختلف در سوریه در سال 1979 طرح اتحاد خود زیر پرچم یک گروه (اخوان المسلمین) را اجرا کردند. در فاز دوم این طرح، مبارزه مسلحانه با حکومت بعثی سوریه به رهبری حافظ اسد شروع شد. با افزایش تنشها، رفعت الاسد برادر حافظ اسد رهبری عملیات نظامی در شهر حماه به عنوان مرکز تجمع اخوان المسلمین را برعهده گرفت. در این عملیات که دوم فوریه 1982 شروع شد و 27 روز به طول انجامید، ارتش سوریه با استفاده از سلاحهای سنگین و جنگندهها، شهر حماه را محاصره کرده و هدف آتش قرار داد. کمیته حقوق بشر سوریه تعداد قربانیان این عملیات را نزدیک به چهل هزار نفر تخمین زد؛ عملیاتی که در نهایت منجر به توقف فعالیتهای مسلحانه احزاب اسلامگرا علیه دولت مرکزی شد.
[8] التحالف السوری الایرانی والمنطقه؛ خدام، عبدالحلیم؛ 2010
[9] گفتوگوی روزنامه الرای کویت با عبدالحلیم خدام، 20 دسامبر 2010
[10] قندیل، غالب؛ جریده الوفاق، 16 فوریه 2015