نوروز سال 95 وقتی آقای خامنهای سال پیش رو را، سال اقتصاد (اقتصاد مقاومتی؛ اقدام و عمل) اعلام کرد؛ حسن روحانی که علیرغم سابقه ممتدش در درون ساختار قدرت، برای اولین بار در راس یک قوه قرار میگیرد و طعم برخی رفتارها و برخوردهای شدیدا غیراخلاقی جریانِ مقابل دولت را مستقیما میچشد؛ از «اخلاق قبل از اقتصاد» یاد کرد و به رذایلی چون «دروغ، اتهام، بدگمانی، بدزبانی و تندخویی و فساد» اشاره نمود. «دروغ» و «تهمت» از تعابیر بسیار پرکاربرد در ادبیات روحانی رئیس جمهور و برخی همکاران نزدیکش در سه سال اخیر بوده است.
مرحوم هدی صابر در آخرین مقطع از زندگی پربارش به کرات از «منش» و فقدان آن در سیاستورزی کنونی در ایران سخن میگفت و بر اهمیت این عنصر تاکید فراوانی میکرد. او هم چنین سعی وافری در الگودهی از برخی نامداران تاریخ قدیم و جدید ایران برای نسل معاصر داشت. از پهلوان حسن رزاز تا تختی و از محمد مصدق تا محمدحنیف نژاد و… .
از هدای صابر منتقد و مخالف تا حسن روحانی رئیس قوه مجریه، گویی در دو بستر مختلف اما با یک پدیده مشترک مخرب مواجه بودهاند: سیاستورزی اما بدون اخلاق. متاسفانه این امر در حوزههای مختلف سیاسی، فکری، ادبی، هنری، ورزشی و… و در میان فعالان مختلف روشنفکری و سیاسی و مدنی و صنفی و زنان و … مشاهده میشود. «فردیت» در حال شکلگیری در «سوژه» فلسفی و «شهروند» مدرن در ایران ما با ناقصالخلقگی خاصی به خودمحوری و فردانیت اخلاقی در خودی بیحد و حصر و ناهنجاریهایی اخلاقی رسیده است که به شدت قابل تعمق است. این بحران بزرگ در بحران اخلاق و «منش» خود مینمایاند که شاید یکی از مهمترین ابتلائات جامعه کنونی ایران و نیز خطرهای پیش روی آن است. خطری که همه حوزههای روشنفکری و سیاسی و شهروندی ما را تهدید میکند.
ساختار و کنشگر / سیاست، قدرت و «روش»
عرصه اجتماع و از جمله دنیای سیاست، بسترِ هم کارکرد و کنش بیرونی و ساختاری و جبری نهادها و مناسبات است و هم تاثیرگذاری و کنشگریِ عامل و فاعل و سوژه دارای اختیار. ملغمه و آمیزهای از این دو است که به روندها و جریانها و حوادث؛ تعین، شکل و جهت میدهد.
هم چنین در آکادمیکترین متون نیز، علم سیاست را علم قدرت نامیدهاند. بدین ترتیب عمل سیاسی نیز عملی معطوف به قدرت تلقی خواهد شد: کسب قدرت یا حفظ آن. اگر برخی کاستیهای این تعریف را نادیده بگیریم؛ شاید از همین جاست که به تدریج ردّپا و نقش کنشگر ظاهر میگردد و از زاویهای دیگر میتوان گفت از همین نقطه است که رابطه اخلاق و سیاست آغاز میشود.
کسب یا حفظ قدرت برای چه؟ برای یک آرمان و هدف جمعی و یا کسب و حفظ آن برای خود قدرت؟ به عبارت دیگر قدرت در خود و یا قدرتی برای تحقق برخی خواستهها؟
نکته بعدی اینکه؛ درونمایه این آرمان و خواسته، «برای خود» است؛ «برای ما»ست و یا «برای دیگران»؟ خودمحورانه است و یا برای جمع و مایی که خود من (یا جریان ما) نیز بخشی از آن است و یا یک پله بالاتر، به زیان کوتاهمدت و حتی درازمدت من (و جریان من) اما به نفع دیگران است که میتوانند جایگاه اکثریت جامعه را، در این نسل و زمان یا نسلها و زمانهای بعدی، به خود اختصاص داده باشند؟
مهمتر و مهمتر از همه این که، برای رسیدن به این «قدرت» ( حال با هر درونمایه و هر سمت و سویی) و حفظ آن، از چه «روش»هایی استفاده میشود؟ طرق و شیوههای رسیدن به یک هدف ولو مثبت چیست؟
برای این که بتوان دایره بحث را محدود کرد تا بتوان آن را به صورت عینی و مشخصتری پی گرفت، حوزه جبری ولی به شدت تاثیرگذار ساختارها که فراتر از اراده آدمیان عمل میکنند، را (ضمن اعتقاد نسبی به مسئولیت شخصی که در قرآن نیز آمده و یا هانا آرنت در کتاب مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری بدان اشاره میکند)، به نوعی کنار میگذاریم و تنها حوزه تاثیرگذاری سوژه کنشگر صاحب اختیار را در نظر میگیریم.
در گام بعدی، اخلاق و سیاستورزیهای خودمحورانه و نیز دیگرخواهانه را هم در دو سر متضاد طیف سیاستورزی کنار میگذاریم و اخلاق و سیاست جمعخواهانهای که هدفی مشترک و جمعی که هر فرد و هر «من» بخشی از «ما»ی جمعی آن را تشکیل میدهد، مورد توجه قرار میدهیم.
در این نوع سیاستورزی «متوسط»، که بخش مهمی هم از دولتمردان و یا دستاندرکاران سطوح مختلفی از قدرت مستقر را بر میگیرد و هم سطح وسیعی از کنشگران سیاسی و فکری و مدنی و صنفی و … را؛ خلقیات و اخلاق و رفتارهایی وجود دارد که مخالف ارزشهای عام اخلاقی تلقی میشود و کنشی که تقابل و مغایرتی با این اصول و ارزشهای عام ندارد.
در ایران معاصر ما که به تدریج از دنیای سنتی قدیم که مای جمعی و همبستگیهای جمعیِ خانوادگی و قبیلهای و طایفهای و فکری و مذهبی و زبانی و … به تدریج جا را برای «فرد» به عنوان فاعل و سوژه اجتماعی باز میکند و نیز بدان خاطر که در ایران ما هنوز «نهاد»هایی چون حزب و صنف و تشکل مدنی و … چندان پا نگرفته است و نیز به خاطر اینکه در ایران «قانون»مداری حاکم نشده است؛ بنابراین فرد/افراد نقش مهم و تاثیرگذاری در اعمال و رفتار و روندهای جمعی و از جمله سیاسی دارند.
عوامل کنترل/ تعدیل کننده رفتارها
در جوامع دیگر دایره رفتارِ فردیِ افراد، توسط عواملی چند کنترل و تنظیم میشود؛ از جمله «قانون» که با اقتدار مقبول خود مانع برخی ناهنجاریها میشود و نیز «نهاد»ها و تشکلهای مختلف حزبی و صنفی و مدنی که اعضای خویش را کنترل و تعدیل میکنند. اما جامعه فاقد حاکمیت قانون و نیز فاقد نهادهای قوی و استوار و ماندگار، از این نعمت کنترل خود بخودی محروم میمانند.
آن چه باقی میماند دو عامل است یکی سنتها و عرفهای کنترلکننده که در ایران مهمترینش دین و سنن و اخلاقیات دینی است و دیگری وجدانیات و اخلاقگرایی درونیشده خود افراد.
حال اگر در جامعه در حال گذاری همچون ایران، حاکمیت مدعیان و متولیان دینی خود باعث سست شدن این ملات و عنصر نگهدارنده و بازدارنده، هم در مقیاس سنتها و عرفهای جمعی و هم به عنوان وجدانیات درونی شده باشد، نسبت اخلاق و سیاست دچار اختلال بیشتری میشود و فقدان عناصر تعدیل و کنترلکنندهای همچون قانون و نهادهای جمعی را دوچندان میسازد.
کدام اخلاق؟
بگذارید از همین ابتدای بحثِ اصلیِ اخلاق و سیاست، ابهام و مناقشهای که احیانا میتواند روی معنای اخلاق باشد را تاحدی روشن کنیم. شاید در پیشبرد این مبحث این شبهه و تردید وجود داشته باشد که «اخلاق» امری مطلق نیست که بتوان نسبت آن را با سیاست سنجید. امر اخلاقی به فراخور زمان و مکان متغیر است.
در برابر این تردید (بدون ورود تفصیلی به نقد و بررسی موضع نسبیگرایی در اخلاق و نیز تفکیک اخلاق فراتاریخی و عام و پایه ای با اخلاق مقید به زمان و مکان)، باید روشن و تاکید کرد که منظور از «اخلاق» در نسبت بین اخلاق و سیاست، برخی مشهورات و مشترکات فراتاریخی و به عبارت مصطلح در مباحث فلسفه اخلاق، «اصول طلایی اخلاق»اند که در همه حوزههای تمدنی و گسترههای زمانی به عنوان امر اخلاقی شناخته میشوند و به نوعی میتوان از آنها به عنوان اصول عام اخلاقی آدمیان نام برد؛ مانند وفاداری و پایبندی به قراردادها، نفی کلی دروغ و تهمت، آزار انسانها و همین طور قتل بیگناهان و… اما همین اصول کلی و طلایی و مشترک در عالم سیاست گاه به سهولت زیر پا گذاشته میشود.
در اینجا جای بحث تفصیلی در باره مکاتب مختلف اخلاقی وظیفهگرا و نتیجهگرا و فضیلتگرا نیست. از رویکرد وظیفهگرایی و فضیلتگرایی چندان استفاده از روشهای غیراخلاقی در سیاست معطوف به موفقیت و قدرت بیرون نمیآید. لغزشگاه اما، در رویکرد نتیجهگرایی است که بدنبال خیر عمومی است و بیشترین خیر و مصلحت بیشترین تعداد از آدمیان را امری اخلاقی میداند. نتیجه و موفقیت و مصلحت عملی، گلوگاه مهم بحث نسبت اخلاق و سیاست است.
هنجارشکنی اخلاقی در سیاست، همیشه آشکارا و صرفا با اتکاء به زور و قلدری صورت نمیگیرد بلکه در بسیاری مواقع با «توجیه» و در پوشش و لفافه «مصلحت» انجام میشود (بگذریم که در خیلی مواقع اصلا این رفتار غیراخلاقی با تزویر پنهان داشته میشود).
«مصلحت» خود اما امری مقبول برای آدمیان بوده است. مصلحت محل تلاقی ظریف حقیقت و موفقیت است. اما نقطه ظریف و لغزنده و گاه فریبنده «نتیجه» و «موفقیت» آنجا ماهیت اخلاقی یا غیراخلاقی مییابد که در برابر پرسشِ «برای چه؟» و مهمتر از آن «از چه طریق؟» و «با چه روشی؟» قرار میگیرد.
یک مثال ساده و همگانی دروغ مصلحتآمیز است. در اخلاقیترین و از جمله در دینگراترین متون نیز مثلا برای آشتی بین دو دوست در حالت قهر میتوان از دروغ مصلحتآمیز (مثلا از قول هر یک جملهای را به دروغ در تعریف دیگری نقل کردن)، استفاده کرد. اینجا دروغ «برای» پایان دادن یک خصومت و دشمنی و در جهت آشتی مجوز مییابد. به لحاظ «روش»ی نیز این دروغ به کسی آسیبی نمیرساند. اما آیا مثلا وقتی یک نامزد انتخابات وعدههای دروغ با علم به دروغ بودن آن میدهد و یا وقتی که یک رقیب به رقیب دیگر دانسته و آگاهانه نسبتهایی را به دروغ منتسب میکند؛ و یا وقتی برای رسیدن به یک هدف ظاهرا مثبت جان و مال و آبروی افراد «از طریق» شکنجه جسمی و یا دروغگویی و تهمتزنی و … به خطر میافتد؛ باز میتوان همین قضاوت اخلاقی را در باره آن کار داشت؟
آیا هدف وسیله را توجیه میکند؟
اگر در دهههای قبل از انقلاب در این باره بحث میشد شاید پاسخ دادن به آن خیلی ساده و سریع و صریح «نه» بود. اما امروزه با گسترش یافتن نگاههای نتیجهگرا و بدنبال کامیابی عملی، این پاسخ به همان راحتی نخواهد بود؟ در این باره بحث بسیار است.
در همان ابتدای انقلاب و در مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی وقتی بحث به ممنوعیت شکنجه رسید، طبق مباحثی که در مشروح مذاکرات مجلس نیز منعکس است؛ عدهای تشکیک کردند که نباید به طور عام و مطلق شکنجه را ممنوع کرد. چرا که مثلا اگر فردی بازداشت شود که میدانیم خبر از سوءقصد و یا حادثهای تروریستی دارد اشکالی ندارد که وی شکنجه شود تا آن ماجرا را لو دهد. در این نوع استدلالها پیشگیری و ممانعت از قتل بیگناهان و جلوگیری از چنین حوادثی مجوزی برای استفاده از روش غیراخلاقی شکنجه محسوب میشد. بحثهای زیادی درگرفت و نهایتا شکنجه (البته فقط روی کاغذ!) به طور مطلق ممنوع گردید. سالها بعد در ستون «الو سلام» روزنامه سلام نیز باز همین بحث سر باز کرد و مسئولان آن روزنامهی غیرسنتی، تلویحا از مشروعیت شکنجه در این مواقع دفاع کردند.
این امر ریشه در یک بحث بنیادین اخلاقی دارد که باید جداگانه به کنکاش درباره آن پرداخت. اما این قدر باید گفت که تجربه عملی نشان داده است که هر گونه مجوز دادن به استفاده از روشهای ناپاک در رسیدن به اهداف پاک، کارنامهای بس تیره و دهشتناک در طول تاریخ داشته است. به عبارت دیگر باید به اجمال و به طور کلی پذیرفت که هدف وسیله را توجیه نمیکند. چرا که استفاده از روشهای ناپاک، خود مجوزی برای رسمیت یافتن و به تدریج شیوع و گسترش این روشها میگردد. به علاوه آنکه بهرهگیری از این نوع روشها، از نظرعاملان دستیازی به آنها برای رسیدن به اهدافشان، به تدریج عادی و متداول میشود و قباحتش از بین رفته و از استثناء تبدیل به قاعده میگردد.
اصالت دادن به «قدرت» از همان ابتدا خروج از دایره داوری اخلاقی است
باز در همین جا اجازه دهید بدون ورود به بحثهای پیچیده در باره نسبت اخلاق و سیاست از دید ماکیاولی و مناقشاتی که درباره فهم نظریات وی درگرفته، از همین ابتدا این امر را روشن کنیم که آیا میتوان به «قدرت» چنان اصالتی بخشید که برای کسب یا حفظ آن بتوان از «هر» شیوهای بهره برد؟ این جا نقطه بسیار حساسی برای بحث اخلاق و سیاست است. اگر «سیاست» را به «قدرت» تعریف کنیم و کسب و حفظ قدرت را «موفقیت»ی بدانیم که سپهر و عرصه متفاوتی از حوزه ارزشها و به خصوص «ارزشهای عام اخلاقی» دارد و به عبارت دیگر برای این موفقیت «میتوان» و حتی «باید» از «هر» روش و حربهای بهره برد؛ ما از ابتدا رویکرد سیاستورزیمان را خارج از میدان اخلاق و موضعمان را «سیاست بدون اخلاق» تعریف کردهایم.
در حالی که میتوان سیاست را همچنان بدنبال موفقیت و قدرت تعریف کرد اما بدان مجوز استفاده از هر روشی را نداد. به عبارت دیگر و دقیقتر: نسبت اینهمانی بین سیاست و موفقیت «به هر طریق» وجود ندارد.
عملگرا یا نتیجهگرا بودن در سیاست الزاما به معنای استفاده از هر روش و طریق برای رسیدن به نتیجه نیست. در اینجاست که دو نوع پراگماتیسم و رئالپلیتیک سیاسی از هم تفکیک میشوند: عملگرایی با رعایت ارزشهای اخلاقی و بدون آن. اما باید دقت کرد که پراگماتیسم سیاسی که عمدتا بر رویکرد نتیجهگرایی اخلاقی مبتنی است، اگر مرزهای اخلاقی رئالپلیتیکِ در پیش گرفته شده روشن نباشد، زمینه و بستر مساعدتری برای خروج از دایره هنجارهای اخلاقی فراهم میکند. در این باره نیز جای بحث بسیار است. اما همین قدر میتوان مراقب بود که نباید به دام دوگانه کاذب «یا» موفقیت و کسب قدرت و ثروت و شهرت که نسبتی با اخلاق و ارزش ندارد و «یا» ارزشگرایی بدون کامیابی افتاد. ماجرای سیاستورزی میتواند شکل و شق سومی هم داشته باشد: سیاستورزی و حتی کسب قدرت و ثروت و منزلت (و نه صرفا آرمانگرایی ذهنی و رمانتیک و پا در هوا)، اما همراه با رعایت اصول اولیه و کلی ارزشهای اخلاقی. این خط سرخ نباید زیر گرد و غبار و تحت سروصدا و همهمه پراگماتیسم و رئالپلیتیک افراطی، گم و فراموش شود و یا فریبکارانه مخدوش گردد.
سیاستورزی و به خصوص حکمرانی با بکارگیری «هر روش» (به خصوص با تعبیر توصیفی ماکیاولی؛ ترساندن مردم) بر سرهای مردم با حکومت بر دلهای مردم متفاوت است. هر دو نیز سیاستورزی و حکومتداریاند. نمیتوان تعریف سیاستورزی را تنها منحصر به نوع اول کرد. این خلط مبحثی است که متاسفانه در فضای پراگماتیستی افراطی زیاد صورت میگیرد و تاس لغزندهای است که از همین ابتدا باید مراقب بود درونش نیفتاد.
از این پل باریک مبحث اخلاق و سیاست که بگذریم این بحث در دشت باز و گسترده و افق بازتری قرار میگیرد. و شاید مهمترین بخش این مقوله این باشد که چرا و چگونه و با چه پیچیدگیها و توجیهاتی، ارزشهای اخلاقی در سیاست زیر پا گذاشته میشود.
هنجارشکنی اخلاقی معمولا با توجیه «مصلحت» صورت می گیرد
هنجارشکنی اخلاقی که عموما با توجیه «مصلحت» صورت میگیرد معمولا یا در پوشش موفقیتها و خواستهای «جریانی» (حزبی، فکری، مذهبی و …) توجیه و پنهان می شود و یا موفقیتها و خواستهای کاملا «فردی». تجربه تاریخی اما نشان می دهد که حتی خواستهای جریانی (معمولا و کلّا و نه البته الزاما همیشه و به طور مطلق) نیز پوششی است برای پنهان کردن خواستهای فردی کسانی که در راس آن جریانات قرار دارند. البته گاه نیز ساختار جمعی به گونهای است که به طور خود به خودی افراد و رفتارهای غیراخلاقی را در خود میپرورد و بدانها میدان میدهد. بحث درباره این گونه ساختارها فعلا خارج از موضوعی است که دنبال میکنیم.
از این رو پایه بحث را روی «فرد» قرار میدهیم و این مقوله را دنبال میکنیم که چه عوامل و خصایصی باعث میشود افرادی دست به نااخلاقیهای سیاسی بزنند. نسبت اخلاق و سیاست در عینیترین و مصداقیترین شکلش در همینجا مطرح است؛ خاستگاهها و عواملی که باعث فروپاشی اخلاقی در کنش سیاسی میشود.
در اینجا بحث از دایره اخلاقیات شخصی خارج است و رفتار اجتماعی و سیاسی سوژه کنشگر را دربرمیگیرد. هر چند این دو حوزه با هم ارتباطات و تاثیراتی متقابل دارند؛ اما شگفتیآور است که بسیاری از دیکتاتورها و مستبدین جنایتپیشه تاریخ در زندگی شخصی و خانوادگی خود چهره متفاوتی داشته و بعضا بسیار مهربان بوده و گاه روحیه لطیف و هنرمندانهای هم داشتهاند. اخلاقیات فردی که در مباحث کلاسیک اخلاقی تحت عناوین فراوانی از مثلا احترام به پدر و مادر و بزرگتر تا دوستی و عشق به همسر و فرزند و خانواده گرفته تا مهربانی و عطوفت به نزدیکان و … آمده خود بحث دیگری است. مستبدین جاهطلب و حتی خونریز میتوانستهاند در رفتارهای فردیشان عاطفی هم باشند. عاطفی بودنی البته بدون رقت قلب. جمع عاطفی بودن و قسیالقلب بودن و به عکس، مهر و رقّت قلب بدون احساس و عواطف، خود از پیچیدگیهای رفتار و روان این آدمیان دوپا و شگفت انگیز است…
در ادامه و در واقع در نیمه دوم این مقال، بحث را از حالت انتزاعی و کلی فکری به وضعیت مصداقی و عینی میبریم و مبحث اخلاق و سیاست را در وجه آسیبشناسانهاش با بحث از چرایی و چگونگی رفتار غیراخلاقی در کنشگران اجتماعی و سیاسی ادامه میدهیم و نتایج و تجاربی چند را در این حوزه به اشتراک میگذاریم.
خصایص، عوامل و شیوههای کنشگران غیراخلاقی در سیاست
در رابطه با علل و عوامل و خصایصی که در زیر مطرح میشود نمونههای خوانده شده در تاریخ؛ شنیده، دیده و تجربه شده معاصر و هماکنونیِ زیادی؛ چه در ساخت قدرت و چه در جریانات منتقد و مخالف و برانداز آن، وجود دارد. ولی بنا به دلایل مختلف ترجیح آن است که به تحلیل کلی این امر بپردازیم.
+ جاهطلبی: به نظر میرسد جاهطلبی امالمفاسدی است که بیشتر هنجارشکنیهای اخلاقی در سیاست از آن نشات میگیرد.
فرد جاهطلب برای رسیدن به مقصود خود چه در ساخت بزرگ قدرت (و متعلقاتش) و چه در بسترهای کوچکتر آن (با تعبیر فوکوییاش)، به آب و آتش میزند. جاهطلبی نزدیکترین فاصله را برای تخریب و حذف نه تنها نیروی مقابل خود بلکه حتی رقبای داخلی خود با شیوه های غیراخلاقی دارد.
عطش، و مخصوصا هر چه بر اعداد سن افزوده میشود، عجله برای دستیابی به آمال و آرزوها و احساس از دست رفتن فرصتها، توجیه استفاده از هر روش و حربهای را تشدید میکند. شاید به ندرت و واقعا نادر باشند جاهطلبیهایی که برای بالا رفتن خود، پا روی دیگران نگذارند و به انحاء آشکار و پنهان مختلف، سد حرکت دیگران به خصوص رقبا (مخصوصا اگر رقبا ممیزات و برتریهایی در برخی حوزهها داشته باشند) نشوند. نمونههای معدودی که میتواند به ذهن متبادر شود آن قدر اندکاند که میتوان از آن صرفنظر کرد و نسبت به هر درجهای از جاهطلبی، همان نسبت از بیاخلاقی در رفتار و کنشگری را مشاهده نمود.
+ تخریب و حذف: قدرتطلبی معمولا با انحصارگرایی همراه است و هر قدر آن موضوع و یا منبع قدرت کمیابتر باشد، شدیدتر میشود. مثلا ثروت و شهرت که خود بسیار مسحورکننده مینمایند اما گاه پریابتر و عمومیتر از قدرتاند. در یک حکومت و یا یک حزب سیاسی و یا یک جمع روشنفکری و یا فرضا یک تیم فوتبال چند نفر میتوانند معروف باشند اما تنها یک نفر میتواند رهبر و رئیس جمهور و رئیس و دبیرکل و کاپیتان باشد. برای رسیدن به منابعی که تک و واحدند، هنجارشکنی اخلاقی بیشتری صورت میگیرد تا منابعی که متکثرترند. در ایران میبینیم بسیاری دوست دارند رئیس یک ده باشند تا معاون یک شهر! ولو شهر بزرگتر از ده باشد. تعدد احزاب و نهادهای مدنی و صنفی کوچک و بزرگی که کم و بیش مثل هم فکر یا عمل میکنند دلایل و علل مختلفی دارد که یکی از آنها گاه خصلتهای رهبری طلبی مسئولان و مدیران و روسای آنهاست.
حال برای دستیابی به این منابع محدود، باید رقبا و یا کسانی که حتی فرض و تصور رقابت درباره آنها میرود را مرتب با تخریب حذف کرد. همچون صحنهای از فیلم دونده امیر نادری که حرارتزدگان تشنه لب برای رسیدن به یک قالب یخ باید به هم پشت پا بزنند.
+ دروغ و تهمت: گاه کنشگر غیراخلاقی سیاست برای زدن دشمن و یا حتی رقیب فکر میکند میتواند به هر طریق طرف مقابل را هو و خراب کند. وقتی که یک مرجع مذهبی، قبل از انقلاب سخن از «جواز یا حتی وجوب»ِ «تهمت زدن» و خراب کردن و بردن آبروی افرادی به میان میآورد که مشی سیاسی یا فکریشان را نمیپسندد دیگر باید حساب کار دستمان بیاید که وقتی قدرت در چنین جاهایی جمع شود کار به چه تخریبهایی با توجیه شرعی «باهتوا…»، تهمت بزنید، خواهد کشید. تلخکامانه باید گفت این تنها خصلت دیکتاتورهای بزرگ نیست بلکه هر جاهطلبی حتی در صف مقابل میتواند به این سقوطگاه اخلاقی پرتاب شود.
+ غرور و کینه: به طور شگفتانگیزی یک خصیصه مشترک افراد جاهطلب، غرور آشکار و پنهان و نیز کینهای بودن آنهاست. ارتباط این دو خصیصه بسیار پیچیده و رمزآلود است. غرور وجه آشکارتر و قابل فهمتر ماجراست اما کینهای بودن میتواند منشاهای مختلفی داشته باشد. به هر حال جاهطلب زیادهخواه و دیکتاتور، وقتی با مانع یا پدیدهای که برایش ناخوشایند است مواجه میشود معمولا کینهای پنهان به دل میگیرد و تا به نوعی دق دلی خالی نکند آرام نمیگیرد. جاهطلبهای مغرور معمولا کمتر فراموش میکنند. و هر تظاهری هم بکنند نمیتوانند کینهی گاه به نفرت کشیدهشان را از یاد ببرند. گویی در وجودشان قلبی نیست تا ببخشد و بهتر از آن فراموش کند. همه زخمها همیشه برایشان تازه است.
+ تظاهر، تزویر و پنهانکاری: کمتر اتفاق میافتد که هنجارشکنی مخصوصا در جهان سیاست، آشکار و عریان باشد. سیاستورزان قدرتگرا، حتی جاهطلبیهای فردیشان را باید در لفافه دین و شریعت و یا حقخواهی و آرمانگرایی و دلسوزی برای خلایق و یا پایداری بر یک مرام پنهان کنند. تنها اهل تعمق درمییابند که در پشت این به اصطلاح جانماز آبکشیدنها چه خوی و خصلتهای بلندپروازانه و گاه بیرحمانه شخصی پنهان شده است.
هر به ظاهر آرمانخواه و عقیدهمحورِ پنهانکاری، به درجاتی میخواهد کاریزما داشته باشد. این کاریزما را یا از تعصب و پافشاریاش بر مکتب و آرمان یا منافع مردم و سرزمین و یا از پیشینهاش در ایستادگی در این راهها و به خصوص هزینه پرداختن برای آن (مثلا در جبهههای جنک و مبارزه و یا اردوگاههای دشمن و زندانها و …) و یا از داشتهها و فضیلتهای فکری و دینی و سیاسی و احیانا روشنفکریاش و از دیگر منابع میگیرد، تا خصلتهای منفیاش به خصوص بیاخلاقیهایش در مسیر جاهطلبیهایش را پشت آن پنهان کند. برای مریدان و باورمندان باید چنان هالهای دور این تندیس تنیده شود که کسی فکر بد در باره او نکند و از خاطرش هم نگذرد که آن جلوهها در منبر و محراب در وقت دگر و پشت صحنه به کار دیگری تبدیل میشود. منبری که در آن حتی سخن از دین و اخلاق و منش میرود!
+ انحصارطلبی و کانالیزه کردن: جاهطلبی اگر از یکسو با تخریب و حذف دست در دست است از سوی دیگر میل شدید به انحصارطلبی دارد. به خصوص در «امکانات»ی که تصور میشود ابزار بزرگی است! نه تنها باید مناصب بلکه امکانات، ارتباطات و … نیز آشکار و پنهان برای او کانالیزه شود. بر این اساس اگر در کشورهای دیکتاتوری رسانههای ملی باید در انحصار و زیر نگین انگشتر دیکتاتورها باشد چندان عجیب نیست. در مقیاسهای کوچکتر نیز جاهطلبی همیشه روی به انحصار دارد. از انحصار یک رسانه ملی گرفته تا یک رادیوی تکموج و یا رسانههایی در همین حد و حدود. این انحصارگرایی شگفت گاه به حرمسرای زنانه دیکتاتور بزرگ و یا حتی مورد توجه زنان بودن در یک سازمان کوچک نیز کشیده میشود.
+ حقویژهطلبی: عنصر جاهطلب باید یکّه و یگانه باشد؛ تکخال! برای خود حق ویژه قائل است. منبر و تریبون و ستون اختصاصی. باید بیشتر از همه حرف بزند. باید نماینده و سخنگوی جمع باشد. همه جا اگر نه حرف اول، اما حرف آخر و فصلالخطاب حتما باید از آن او باشد. اگر دیگرانی ولو به خفا و از سر دلسوزی او را از این انحصارگویی و انحصارطلبی منع کنند حتما ایرادی در آنهاست و اگر تحریک شده دشمن نباشند احیانا میخواهند جایی برای خود باز کنند و شاید حتی به این بزرگ حسادت میکنند! و البته در بستر این حقویژهطلبی که میتواند از خرد و ریز زندگی مانند خوردن و نوشیدن و استحمام و …، بدون رعایت حقوق دیگران و رعایت نوبت و فرصت و زمان و … تا هر نوع اختصاصیسازی وقت و امکانات و منابع خصوصی و ملی را در بر بگیرد؛ متاسفانه قباحت هر نوع بیاخلاقی فرو میریزد.
+ خودشیفتگی و میل به دیدهشدن: میل به همیشه دیده شدن جلوهای از بت عیّارِ رنگ به رنگ جاهطلبی است. این امر که معمولا همراه با خودشیفتگی (نارسیسم) است در برخی موقعیتها گاه سر به فکاهی میزند. خودشیفتگی معمولا (و باز نه الزاما به طور مطلق) یکی از ویژگیهای جاهطلبانی است که احساس خودنابغهپنداری دارند. متاسفانه باید گفت نمیدانیم در هوای ایران زمین چه عنصری وجود دارد که این قدر رهبرخیز است! خود رهبر پنداری، وقتی که صادقانهتر و بینقابتر و سادهتر بروز میکند گاه ترحمآمیز میشود، هر چند مضحک مینماید. سرزمینی با رئیس قبیلههای بسیار و سرخپوستهای اندک! قلمزنانی که با نقد یک صاحبنظر یا نویسنده بزرگ، احساس بزرگی میکنند و گمان میبرند آنها اگر شناخته و معروف شدهاند به خاطر این است کسانی و تریبونهایی بودهاند که آنها را بزرگ کردهاند و یا عدهای آنها را نقد کردهاند و بازارشان گرم شده است. و چقدر شگفت/ ترحمانگیز میشود وقتی میخواهند به طور مصنوعی «اسباب» بزرگی فراهم کنند و با پریدن وسط بازی بزرگان، بزرگ شوند. اگر جمعی آنها را تحویل نگیرد قهر میکنند و سعی در تخریب مستقیم و غیرمستقیم، خودآگاه و گاه ناخودآگاه آن جمع را میکنند. و یا اگر دست دهد دیگرانی را تشویق به نقد خودشان میکنند تا مطرح باشند و دیده و احتمالا بزرگ شوند. با بضاعت و مصالح اندک کاخهای بلند فکری و سیاسی میسازند و ادعاهای گزاف میکنند. ادعاهایی که گاه نه در محافلی که میتوان عکس مار را به جای اسم مار به مخاطب نشان داد، بلکه در محافلی از متخصصان خطشناس! و یا در عصر ارتباطات گسترده بیشرم و خجالت سخن در فضای مجازی که برای همگان از جمله اهل فن در دسترس است، میرانند تا مطرح شوند. و البته خوشبختانه زود رنگ میبازند. رنگباختگی که البته به چشم همه میآید اما متاسفانه آخرین نفر خود مدعی خواهد بود که در این صورت باز هم میتوان به آینده امیدوار بود!
+ دوگانه/ دیگری سازی: جاهطلب برای پنهان کردن خود و دادن آدرس غلط به مریدان و علاقهمندان و… باید همیشه همگان را متوجه یک خطر، انحراف، کجروی و … بکند. خطری که او در برابرش ایستاده است و یا دیگران نیز برای جلوگیری از خطر و انحراف و … باید بدو متکی باشند. باید راه هرگونه نزدیکی و تشبه و احیانا ارتباط و رابطه برد- برداندیشانه با طرف مقابل را نیز با همین نوع سیاهسازیها و شلوغ بازیها بست، تا همیشه بتوان پشت این دوگانه پنهان شد و خواستهای خویش را پیش برد و از تغییر صحنه که به تغییر جایگاه جاهطلب بیاخلاق منجر میشود جلوگیری کرد.
+ باندبازی و دستهبندی و زد و بند: جاهطلب اگر برای موفقیت به بیاخلاقی پای گسترد که معمولا و عموما چنین میشود برای غلبه بر مقاومتهایی که در برابر زنجیره خطاها و بیاخلاقیها صورت میگیرد علاوه بر دیگریسازی، اعم از دشمن و یا دوست و رقیب دشمنشده؛ باید دست به باندبازی و زد و بند و دستهبندی و نوچهپروری بزند تا بتواند باصطلاح دشمن (و دوست و رقیبِ دشمنتصورشده) را مورد حمله قرار دهد. در این رابطه باید دنبال افرادی گشت که یا خود منافعی در این امر دارند و یا چشم و گوش بسته باشند. اندر باب اخلاق مریدان و سیاهی لشگرهای جاهطلبان و دیکتاتورها باید مقالهای دیگر نوشت. از کسانی که آگاهانه و با منافع مشترک همراهی میکنند تا کسانی که سادگیشان گاه آزار دهنده و مایوس کننده میشود و کسانی که عافیتطلبانه و برای پرهیز از دردسر و سنگ نخوردن به شیشه آرامشگاه شان همراهی میکنند تا ضعیفالنفسهای بیجراتی که آهسته و پشت سر و پنهان اظهار مخالفت میکنند و جرات اعلام علنی ندارند و شوربختانه گاه در عمل سربهزیر همراهی هم میکنند. واقعیت تلخ تاریخ اما نشان از فاصلهگیری و بیوفایی در سربزنگاهها از سوی همین سیاه لشگرها و همراهان به زور و به مصلحت و ضعیف میکند.
همچنین تجارب و شواهد بسیار نشان میدهد نزدیکترین افراد به جاهطلبهای انحصارطلب و دیکتاتور نیز به تدریج انسانهایی از قماش خودشان میشوند. این افراد معمولا بهسان میوههای گندیدهای هستند که یک سبد میوه را به تدریج گندیده میکنند. و باز چه شرمآور است که این قماش افراد بزرگنمایی میشوند و بعضا در موقعیتهای خطیر قرار میگیرند و گاه نیز به عمد در نقش توپچی و تخریبچی دشمنان و دوستان و رقبای دشمنانگاری شده، بهسان ابزاری به کار گرفته میشوند. البته این ابزارانگاری معمولا دوجانبه است. هر طرف ماجرا از دیگری بهرهای میبرد. اما طنز ماجرا آنجاست که این بازی به ظاهر برد- برد در عمل باخت – باخت نتیجه میدهد و هر یک دیگری را به جای بالابردن به زیر میکشد. اگر نگاه عاقبتاندیشی در میان باشد که متاسفانه معمولا نیست.
جاهطلب مغرور گاه در حامیپروری هر مرزی را در مینوردد. از اختصاصی کردن منابع و امکانات مالی و امثالهم گرفته تا دست زدن به هر تخلف و حتی تقلبی برای مثلا در آوردن نامی به خصوص از صندوق امانات رایدهندگان. با هزار توجیه و جوسازی راست و دروغ. هر خطایی ولو بزرگ از افراد باند خودی توجیه و ماستمالی میشود و گاه کوچکترین خطایی از طرف مقابل کوهی بزرگ جلوه داده میشود. جدا از دروغهایی که برای جوسازی علیه دشمن و رقیب و خراب کردنش بیهراس از هر ارزش اخلاقی، از اساس «جعل» میشود.
+ برخورد از بالا و تهدید و تطمیع: جاهطلبی سرکش و بدون اخلاق در مسیر خود سعی در تسلیم و تسخیر هر مانعی دارد. حال با تهدید یا تطمیع. یک چیز اما همیشه ثابت است. برخورد از بالا به پایین با همه. اگر فرد تسلیم و مطیع شود جزء پیرامونیان در میآید و از مواهب کم و زیادش بنا به وسع و توان جاهطلب فزونخواه بهرهمند میشود. این کار حتی گاه رنگ نوعی باجدهی میگیرد. و اگر تسلیم نشود و سرسخت و مستقل بنماید تهدید/ تطمیع آغاز میشود، تحت فشار شغلی و مالی قرار داده می شود و گاه حتی به حصر و «نابودی» تهدید و ترسانده میشود. خیال واهی اما این است که میتوان با تخریب هر مانع مقاومی او را «نابود» کرد! استفاده غیراخلاقی از هر حربه و اتهام و هوچیگری مالی و سیاسی و فکری و اخلاقی و …هم حلال است. تجربه مکرر اما نادیده توسط این نوع سادهاندیشیها این است که نتیجه به شکل شگفتآوری برعکس میشود و خورشید حقیقت را نمیتوان برای همیشه و به زور پشت ابر نگه داشت.
+ پنهان شدن پشت پیاده نظام: جاهطلبی حاد به خصوص وقتی بنا به دلایلی به خشم و خشونت کشیده شود معمولا با بیرحمی همراه است. جاهطلب شخصا نمیتواند مسئولیت شدت تخریب و دامنه هوچیگریها و تخریبها را بر عهده بگیرد. طبق معمول تاریخ، دیکتاتور پشت پیاده نظام و به عبارتی گروه فشار پنهان میشود. تراژدی تلخ و البته گاه طنزآمیز ماجرا اینجاست (طنز بدین خاطر که جاهطلب فکر میکند همه گول این ظاهرسازیها را میخورند و هیچ کس متوجه واقعیت و اصل ماجرا نیست)، که او که جانماز گاه قداست و موعظه به اخلاق و منش آب میکشد، مجبور است نمایش بازی کند، از پشت بزند و تحریک کند و نقشه بکشد و در ظاهر ظاهر الصلاحی پیشه کند و خود را از همه چیز بیخبر جلوه دهد و حتی گاه نقدی ملاطفتآمیز و در واقع بیشتر توجیهکننده هم بر این تخریبها داشته باشد! اگر هوچیگری کردهاند و زدهاند و تخریب کردهاند و حتی کشتهاند، کار خوبی نیست البته، ولی مقصر طرفهای مقابل بودهاند که تحریک کردهاند. تحریکآمیز حرف زده و موضع گرفتهاند!
خودمرکزپنداری: جاهطلب همه امور مثبت را به نوعی متصل و ملهم از خود میبیند. اگر سخن نویی مطرح شده یا کار و ابداعی صورت گرفته تحت توجهات و ارشادات و هدایتها و با الهامگیری از ایشان بوده است. همه سرنخهای یک فکر یا یک جریان و گاه حتی به شکل شگفتانگیزی طوری نشان میدهد که تو گویی همه ارتباطات و هدایتهای یک جنبش گسترده خیابانی به طور مستقیم و غیرمستقیم در دست اوست.
به عکس، اگر جایی هم خرابی اتفاق افتاده است به علت عدم توجه به هشدارها و مواعظ و تجارب آن جناب بوده است.
+ کار با کوچکترها نه همقدها: جاهطلبی که میخواهد محور باشد و همیشه دیده شود و خودشیفتهوار به پیرامون مینگرد و دیگران را نیروهای پیرامونی که باید ابزار اجرای منویات و طرح و برنامههای او باشند میبیند و میپندارد، مرکزیتی است که همه، هوادار و حداکثر اعضای تحت مسئولیت او هستند؛ نمیتواند با هم قد و قوارههای خود کار کند. در خوشبینانهترین حالت مربی است که ستارهها را از تیم میراند تا تنها با جوانترهایی که از پایین به بالا به او مینگرند کار کند. حوصله گزارشدهی و شور و مشورت ندارد. او بیشتر از بقیه میفهمد و هر موقع هر چیز به فکرش رسید را به سرعت به عمل تبدیل میکند. دیگران باید مجری و بازیکن او باشند نه مشاور و همطراز او. روند حذف همطرازها و حتی به کشتن دادن آنها با نقشههایی پیچیده اما رذیلانه در گرماگرم مبارزه و فداکاری، داستانی تلخ و پرتکرار در سینه تاریخ پررمز و راز سرزمین ماست.
+ حسادت: جاهطلبها علیرغم ظاهر پرسروصدا و مغرور و خودشیفتهشان اما در عمق درونشان همچون کودکی خرد بسیار حسودند. آنها نمیخواهند برخی ضعفها و ناتوانیهای خودشان و احیانا تواناییهای دیگران را بپذیرند. این خصیصه سرمنشا خیلی از بیاخلاقیهای آنهاست. تلاش برای تحقیر توانمندیهای دیگران و بالاتر از آن تخریب ایشان تا برتریشان نسبت به جاهطلب مغرور دیده نشود. و این اوج حسادت آنهاست.
شاید حسادت، باورنکردنیترین خصلت این قماش آدمها باشد. اگر روزی داستان حسادتهای برخی مشاهیر دنیای سیاست و قدرت نوشته شود شگفتانگیزترین کتاب طول تاریخ خواهد شد! از حسادتهای عشقی گرفته تا حسادتهای سیاسی. از حسادت حتی به خویشان و نزدیکانشان گرفته تا به رقبایشان. جاهطلبی و حسادت دو روی یک سکهاند. اما این خصلت به ظاهر بسیار قبیح و در عین حال بسیار تحقیرکننده که به شکل شگفتی شیوع بسیاری دارد توسط چنین جاهطلبهای فزونخواه و دیکتاتوری به شدت پنهان میشود. آنها خود را در چنان ارتفاعی نشان میدهند که ظاهرا نبایستی گرد حسادتی به فرسنگها فاصله از ایشان برسد. اما نگاه دقیق و تجسمی به نقطهچین حرکات و سکناتشان، این غبار نشسته بر سراسر چهرهشان را برملا میکند.
+ فرسودگی: فرسودگی زودهنگام حاصل جاهطلبیهای شکستخورده است. انسانهای جاهطلب که معمولا دچار خودبزرگ پنداری گستردهای هستند (که معمولا هم تکپایهای و تکستونی است و فقط روی یک خصیصه آنها بنا شده، اعم از فرهمندی فکری و فرهنگی و مذهبی یا سوابق راست و دروغ و معمولا به شدت اغراق شده فداکاریشان در میدانهای بزرگ نظامی و یا سوابق و کارنامهشان در اردوگاهها و زندانهای دشمنان غدار و یا دژخیمان اشغالگر میهن و نظایر آن)، در ابتدا فکر میکنند فقط نیازمند زمان و امکانات برای طرح خود و دیده شدن و قطعا استقبال گسترده مردمی و برگزیدگیشان هستند. اما وقتی متوجه بیاعتنایی و یا کماعتنایی همگانی میشوند ولی نمیخواهند «متوسط» و حتی«کوچک» بودن خود را بپذیرند دچار دوگانگی و اختلال درونی میشوند. هر قدر زمان میگذرد و دچار پیرسنی سیاسی بیشتری میشوند سرعت فروریزی درونیشان بیشتر میشود. اگر چند سال ندیده باشیشان و دوباره ببینی سرعت پیریشان شگفتزدهات میکند. خود را بسیار بازنده و بدشانس تلقی میکنند.
البته این دوران یعنی دوران دیدن و احیانا پی بردن به اندازههای خود؛ دورانی است که میتواند هم به یک «تولد جدید» منجر شود و فرد ارتفاعی اخلاقی بگیرد و به همه آدمیان همچون همنوعان همسطح و همارزش خود بنگرد و بخشندگی و صلح و صفای عمومی پیشه کند و هم میتواند دورهای باشد که جاهطلب شکستخورده به دیگران به چشم قدرناشناسان بیمار و منحرف و احیانا مغرضی بنگرد که مدال افتخار را به ناحق به گردن دیگران میاندازند. دیگران مدال گرفتهای که به شکلی غامض و عقدهای تحت حملات آشکار و پنهان این زخمخوردگان سرشار از حسادت قرار میگیرند. سرعت فروپاشی درونی همراه با بغرنج شدن این کمپلکسهای روانی گاه به پیرشدگی شتابناک حتی جسمی و ظاهری جاهطلب حسود شکستخورده منجر میشود. در حدی شگفتآور و باورنکردنی.
++++
بحث به داراز کشید. به فراخور و با دغدغه برخورد آسیبشناختی با مقوله اخلاق و سیاست بیشتر به وجوه منفی و هنجارشکنیهای اخلاقی در سیاست پرداخته شد. چارهای نبود انگیزه آن بود که جمعبندیای در این باب به اشتراک گذاشته شود. اما مبحث سیاست و اخلاق سوی روشن و امیدوارکنندهای هم دارد. و آن توجه به کنشگری و به خصوص کنشگران واقعی و عینی و مصداقیای است که خود میتوانند در اندازههای اسوهها و «الگو»های سیاستورزی و عملگرایی سیاسی اما همراه با پایبندی به ارزشهای اخلاقی مطرح شوند. در زمانهای که متاسفانه تفرد و فردگرایی منفی سیاسی و اخلاقی سکه رایج شده است طرح این الگوها الهامبخش و انگیزهزاست؛ منش اخلاقی و دموکراتیک آنها و نیز تاثیری که به تدریج و آرام در دنیای سیاست باقی میگذارند و کامیابیهایی که در طی زمان بدست میآورند. کامیابیهایی برگشتناپذیرتر.
بگذارید مثالهای عینیتر و دم دستتری بزنیم. اگر امثال اردوغان با جاهطلبیهایش دستاورد یک جریان و یک ملت را به خطر میاندازند، هدی صابرهایی هم هستند که جانشان را نیز فدای سیاستورزی اخلاقیشان میکنند و به سهم و اندازه خود نقشی از خویش در حکایت سیاستورزی اخلاقی بر جای میگذارند.
اگر حضور و فعالیت کنشگران بیاخلاق نرخ و معدل اخلاقی جمعها را کاهش میدهد و به بیاخلاقی مجوز میدهد و دامن میزند، حضور دغدغهمندانی چون مهندس و هاله سحابی و هدی صابر، نرخ و معدل جمع را بالا میبرد و حضورشان حدی از سایه سنگین حساسیت اخلاقی در رفتارهای جمعی را بر پیرامونشان میاندازد. این حضورها «مراقبت»کننده و تاثیرگذار است.
این مراقبت میتواند مستقیم یا غیرمستقیم باشد. مانند رهبری مسن (حال با هر درونمایهای که خود دارد) به فردی از پیرامونش اجازه نامزدی ریاستجمهوری را نمیدهد چون خصایص بلندپروازانه و جاهطلبانهای در او میبیند که باید مهار زده شود. تا بزرگتر جمعی که با چنین مراقبتهایی بر سر برخی پیرامونیانش فریاد میزند و با دیدن خطر جاهطلبیشان مانع ریاستطلبیشان میشود. و تا معلم اخلاق راستین و نه دروغینی که امروز سکه رایج روزگار ماست، حواریونش را به برتر شمردن ارزشهای اخلاقی بر قدرت و مصلحتهای استمرار نظام قدرت میخواند و خود نیز در عمل اسوه و الگوی رعایت این اصل، علیرغم همه هزینههایی که جاهطلبان بر او تحمیل میکنند، میشود. در باره وجوه و الگوهای سیاستورزی اخلاقی سخن بسیار میماند.
انسان های واقعی و گوشت و خون دار آمیزه ای از خدا و شیطان اند. اهورا و اهریمن در درون آدمی در ستیزند. شرایط مساعد بیرونی و مراقبت های اخلاقی و نیز پرهیز کاری و خودداری های فردی می تواند سویه اهورایی را تقویت کنند. در این نوشته به فراخور بحث از آسیب شناسی نسبت اخلاق و سیاست (که در جامعه کنونی ایران و با حاکمیتی مدعی دیانت و اخلاق و جامعه ای در معرض آسیب های بسیار و حتی بنا به تعابیر در حال فروپاشی و نیز منتقدان و مخالفانی که خود سرشار از مشکلاتی مشابه اند؛ توجه بدان ضرورتی مبرم می نمود)، بیشتر به وجوه منفی و آسیب شناختی پرداخته شد و سویه های منفی وجود آدمیان مورد توجه قرار گرفت. اگر بحث به درازا نمی کشید می شد در نیمه دوم بحث به سویه های روشن و مایه های امیدوار کننده ماجرا در هر سه حوزه یاد شده (حاکمیت و مردم و منتقدان) نیز توجه کرد. ولی این موضوع خود به مجالی در همین حد نیازمند است.
اما سخن پایانی و مخلص کلام اینکه باید به شدت از خودمان مراقبت کنیم. خطر سقوط های اخلاقی تک تک مان را تهدید می کند. در همه عرصه های سیاست ورزی و کار مدنی و اجتماعی. حساب قدرتمندان نشسته بر خوان قدرت و ثروت جداست؛ و بسیار سخت.
کلام نهایی؛ در روزهای سالمرگ هدی صابر این نوشته را بدو تقدیم می کنم که سیاستورزی صادق و دوستی شفیق و اخلاقی و همیشه مراقب بود…